کنگره ای در فضای اعتماد و احساس قدرت

 

 

 

مظفر محمدی

این روزها مدام دارم به کنگره حزب فکر می کنم. کنگره های حزب همیشه برای من اهمیت خاصی داشته اند اما در بیش از یک دهه اخیر هیچ وقت به اندازه امروز علاقمند به شرکت در چنین اجلاسی نبوده ام. هیچ وقت به اندازه امروز اینکه "چپ"  و یا مخالفان ما  به کنگره حزبی که من عضوشم چه نگاهی دارد، کنجکاو یا بی تفاوتند، برایم بی اهمیت نبوده است. اما شکی ندارم دشمن به ما نمی تواند بی تفاوت باشد.

وقتی نامه های رفقای ایران که به رهبری حزب رسیده است را میخوانم، به عمق و عظمت نیاز به کمونیسم از این جنس پی می برم و احساس خوبی دارم. مگر می شود به خیزش دی ماه بی تفاوت بود؟ وظایفی که بعد از این تحول بزرگ اجتماعی بر دوش ما قرار دارد، بر شانه های من و حزبم سنگینی می کند. احساس مسوولیت، نگرانی عمیق و در همان حال احساس خوشایندی در لایه های مغز و فکر وشعورم، جنب می خورند. درنگاه اول این متناقض می نماید. اما اصلا تناقض نیست. چرا که این ماه و روزها بیشتر از هر زمان احساس می کنم دریچه و روزنه پیروزی گشوده شده است. وقتی  سخنان و اظهار نظرهای جمعی و فردی رفقای ایران را می شنوید و می بینید، این مخاطرات از طرفی و اشتیاق و شوراز طرف دیگر، مشترک ما است.

باید توقع داشت که در این مدت اعتماد و جسارت ها برای رویارویی با مخاطرات پیشارو بیشتر و بیشتر شده باشد. مگر می شود اعتماد به نفس و جسارت دختران خیابان انقلاب را دید و این احساس را مشترک نشد. مگر می شود آژیتاسیون  رهبران کارگران را شنید و احساس قدرت نکرد!

می فهمم که هنوز احساس قدرت کافی نیست باید خود قدرت را به دست اورد. ولی بگذار بگویم که در رسیدن به این هدف، هیچ شک و تردیدی ندارم. انگار زمان برایم کش و قوس وسیعی یافته اما هنوز شبانه روز را که میگذرانم می بینم وقت کم میارم. انگار افکار و بیان و نقشه ها و راه حل ها به سرعت می دوند و من بهشون نمی رسم. گاهی از فرط تعجیل نفسم بند می آید. قبل ترها، با وجود انسان های زیاد دوروبرم خیلی وقتها، باز احساس تنهایی می کردم. اما امروز احساس می کنم اینقدر دوروبرم شلوغ است که فرصت تنهایی ندارم. یک روز کنار سکوی دختری ایستاده ام که روسریش را بر سر چوبی بسته و در هوا تکان می دهد، روزی خود را در جمع کارگرانی می بینم که به حرفهای پراز امید و اعتماد رفیقشان با اشتیاق و شوق گوش می دهند و روزها و شب هایی با رفقایی از گوشه و کنار جهان از ایران و خاورمیانه تا اروپا و...، اظهار نظر هایشان را میبینم، به حرفهایشان  گوش می دهم و با اشتیاق کلمات را می جوم و می بلعم.

شاید ناباورانی باشند که فکر کنند، خیالبافی می کنم. اما چنین تصوری فقط ساده لوحی است. اطمینان دارم که من در این نگاه و توجه و افکار و احساس قدرت، تنها نیستم و عمیقا فکر می کنم که یک روز ناباوران امروز، به من و ما خواهند پیوست.  

با این اعتماد و با این احساس و با این اشتیاق چند روز دیگر به جمع کسانی می روم که شکی ندارم مشغله ها و احساس مسوولیت و بار سنگین وظایف اتی را مشترکیم. و چه حیف خیلی ها در این اشتراک غایبند!

 

فروردین ٩٧