ادامه جنگ در سوريه؛ نگاهي به اوضاع منطقه
امان کفا
تصاوير جنگ در سوريه، اخبار و ضد اخبار در مورد استفاده از گازهاي شيميايي در مناطقي که تحت اختيار دولت سوريه نيست، از يک طرف، و حمله موشکي به نيروهاي هم پيمان با ارتش سوريه از طرف ديگر، همچنان ادامه دارد. امروز ديگر بي اعتباري آن اشک تمساح ريختن هاي دفاع از مردم سوريه و جنگ عليه ديکتاتوري بشار اسد، عروج داعش و سپس جنگ عليه داعش، و ده ها ادعا و خط قرمزهاي متعدد، نزد همه آشکار شده است. امروز کسي نيست که نداند که اين جنگ با حضور مستقيم قدرت هاي امپرياليستي، و يا توسط نيروهاي گوناگون محلي و منطقه اي شان، به پيش برده شده است و کوچکترين ربطي به مردم سوريه و زندگي و آينده آنها نداشته است. جنگي که با کشتار وسيع مردم، با تحميل بي خانماني و آوارگي بمراتب وسيعتر از جنگ خليج در عراق، منجر به از هم پاشيدن کل شيرازه جامعه سوريه شده است. داد و بيدادها و تشر زدن هاي امروز ترامپ عليه بشار اسد و نيروهاي ايران و بعضا روسيه را نيز، بايد همچون اظهارات کمي قبل تر او در مورد خروج نيروهاي آمريکا از سوريه را در ادامه همان پروسه جنگ در سوريه ديد. برخلاف تاکيد امروز بر لزوم تنبيه بشار اسد و نيروهاي ايراني، ديروز ترامپ خواهان خروج نيروهاي آمريکا و لزوم پايان دادن به مخارج ۷ تريليارد دلاري خزانه داري اين کشور بود! هزينه اي که به گفته ترامپ، حتا منجر به قرارداد هاي مشخص و يا دسترسي به منابع نفتي نشده است! ترامپ سعي داشت که هزينه هنگفت اين جنگ براي آمريکا را ناشي از سياست هايي معرفي کند که از قرار هيچ ربطي به او و هيئت حاکمه آمريکا ندارد. سياست هايي که ترامپ با پرچم دلسوزي و نجات مردم آمريکا، عليه آن وارد ميدان شده است تا از هدر رفتن بودجه دولت جلوگيري کند! گويي ترامپ هم از شاکيان لشگر کشي ها و نقش ژاندارمي آمريکا است! اظهارات ترامپ را نبايد جدي گرفت. تناقضات و ضد و نقيض گويي هنر اين آدم است؛ وعموما توسط مسئولين و مقامات گوناگون هيئت حاکمه آمريکا، تغيير و تنظيم شده است تا آنچه مورد قبول کل استبليشمنت آمريکا باشد به پيش برده شود. پشيتباني از تحريم هاي عليه قطر، اعلام خروج کامل و عدم دخالت در افغانستان، دراز کردن دست دوستي و نزديکي به پوتين، و غيره از نمونه هاي آن اظهاراتي بود که مورد بازنگري و تغيير و تنظيمات مربوطه قرار گرفت. مشکل اصلي نه ترامپ بلکه کل هيئت حاکمه امروز آمريکا در اين نيست که اظهارات ترامپ بطور کلي، متاثر از نياز پاسخگويي به اوضاع داخل خود جامعه آمريکاي امروز است، بلکه در اين است که بتواند همان سياست ژاندارمي و قدرت نظامي امپرياليسم آمريکا را در عرصه جهاني به پيش ببرد، ولي مخارج و هزينه آنرا نه خود آمريکا، بلکه ديگر کشورها و رقباي جهاني قرار است تامين کنند. اقدامي که در خود، نيازمند نشان دادن ناامني در سطح جهاني است. نمايش قدرت نظامي کره شمالي، و بي ثبات کردن حياط خلوت چين، بخشي از همين سناريو بود که در آن آمريکا شکست خورد، و نتوانست حتا اتحاد ژاپن را تضمين کند. (ماليات بندي بر واردات مثلا فولاد و کالاهاي مربوطه توسط چين، در پس اين شکست اعلام شد. البته هنوز و اينجا هم آمريکا محبور به عقب نشيني نشد و اروپا را از اين پروسه براي کوتاه مدت معاف کرد). ارائه تصوير هولناک از قدرت نظامي روسيه نيز، بخش ديگري از همين سناريو بود. نمي شود به کشورهاي عضو ناتو فشار آورد و آنها را مجبور کرد که بودجه و پرداختي هاي خود به اين سازمان را مرتبا و هرساله افزايش دهند، اگر روسيه عامل و مقصر "ناامني" معرفي نشود. تمام هياهوي استفاده از سموم بيولوژيکي و عصبي، که در رابطه با جاسوس دوجانبه و قديمي در انگليس کل ميديا را به خود اختصاص داد، بخشي از ارائه جلب افکار عمومي در اين سناريو است. جالب اينجاست که کل نيروي مسلح و نظامي روسيه، از نيروي نظامي و حي و حاضر بخش اروپاي ناتو کمتر است! باز هم مسلما روسيه و چين و اروپا و آمريکا و خلاصه تمامي قطب هاي جهاني سرمايه، هيچ کدام دست کمي از هم ديگر در کشتار و خشونت عليه مردم ندارند. امروز، اما، ديگر همچون گذشته جنگ هاي جهاني و نابودي براي حل رقابت هايشان عليه هم ممکن نيست. جنگ در سوريه، عرصه ديگري از همين رقابت بين قطب هاي جهاني است. عرصه اي که با نامعلومي مدل مورد قبول ميان قطب هاي جهاني سرمايه، عدم وجود بالانس و تعيين و تکليف در ميان اين قطب ها، هر باره و در اين دوره در خاورميانه و مشخصا اينجا در سوريه، بروز کرده است. جنگ امروز، ادامه همان سياست و رقابت هاي بين قطب هاي سرمايه جهاني، بصورتي قهر آميز است. رقابتي که تعيين و تکليف آن، همچون ديگر جنگ هاي ميان سرمايه داران، به کشتار و نابودي زندگي ميليون ها نفر دامن زده و مي زند. در حقيقت همين نامعلومي اين دوره است که امکان ايفاي نقش و قدرت دخالتگري را به بورژوازي و دولت هاي اين منطقه داده است. اما اين عصر، همچنان عصر امپرياليسم است، بدين معني که نتيجه اين دخالتگري ها، بر خلاف ادعاهاي جنجالي و عاميانه، نه فقط و فقط منوط و ناشي از تصميم بورژوازي کشورهاي خاورميانه (مشخصا ايران و عربستان و يا ترکيه)، بلکه از مجراي همان توافقات و رقابت هاي قطب هاي سرمايه داري جهاني مي گذرد. براي نمونه، حملات ترکيه به عفرين بدون اجازه روسيه همانقدر پوچ است که مثلا حمله صدام به کويت بدون اطلاع امريکا ممکن بود. در چنين شرايطي است که نزديکي و مذاکرات موجود ايران، ترکيه و روسيه ممکن شده است. اتحادي که خود نه دراز مدت، بلکه تنها متکي به شرايط کوتاه مدت امروز است. ترکيه و ايران، هر دو با وجود رقابت هاي سنتي شان، امروز به هم نيازمندند. نيازي که در مقابل عربستان سعودي و بورژوازي عرب، آنها را به نزديکي با يکديگر و همچنين اتکا به قدرت نظامي و حمايتي روسيه کرده است. اين همان بستري است که نيازمند پمپاژ امکان جنگ و حمله نظامي عربستان سعودي است. در عين حال کاملا مسلم است که هرگونه تغيير و امتياز دهي و امتياز گيري بين امريکا و روسيه، و يا آمريکا و ترکيه، ميتواند اين اتحاد سه جانبه را به همان سرعت متلاشي کند. اين خود بخشي از فرضيه اي است که جمهوري اسلامي به آن کاملا واقف است. در حقيقت، ادامه اين شرايط و سعي جمهوري اسلامي در عرصه هاي گوناگون براي پيدا کردن راه حل و يا پيشرفت براي امتياز گيري، همواره مبناي حرکت پي در پي حکومت در ايران بوده است. دوره اي اتکا به چين، دوره اي به روسيه، اروپا، و باز اروپا و روسيه با هم، ... همگي بخشي از پراگماتيسم دوره اي و روزمره جمهوري اسلامي بوده است. اما اين پروسه هم، هر بار با مشکل مواجه بوده است. چون اروپا هم، همچون ديگر قطب هاي سرمايه جهاني، آخر سر بنا به توافقات و بده و بستان هاي ماکرو تر، و نه کشوري و حتا منطقه اي، تصميم مي گيرد. همچنانکه در مذاکرات خود با امريکا، در کنار برجام، به تحريم ها به بهانه موشکي رضايت مي دهد. به اين ترتيب، مبنا قرار دادن تبليغات و عکس العمل هاي عاميانه ارائه شده نسبت به سخنراني هاي ترامپ در ايران ، توسط بخشي از اپوزوسيون، بيش از اندازه پوچ است. شکي نبود که مقامات جمهوري اسلامي، مثلا از خروج نيروهاي امريکايي به وجد آمده و آنرا يکي ديگر از ابراز ندامت هاي امريکا در مقابل پيشروي هاي جمهوري اسلامي در سوريه معرفي کردند. پيشروي و پيروزي که لابد گواه بر قدرت جمهوري اسلامي، در مقابل آمريکا و فراتر از آن در مقابل ديگر رقباي منطقه اي قلمداد شد. پيروزي که لابد موجه بوده و مي بايستي که قابل قبول مردم ايران باشد. اما واقعيت عميق تر و چند جانبه اي در پس اين ماجرا، همچنان که در بالا اشاره شد، در جريان است. مدتي است که مسئله سوريه پاسخ خود را به درجه زيادي گرفته است و همه ادامه اين جنگ را پروسه پاياني آن مي دانند. بهرحال امروز مي توان باري ديگر بر نکاتي تاکيد گذاشت که قبلا هم چهارچوب اصلي روندهاي آنرا،حزب ما بيان کرده بود. آگاهي و شناخت درست از اين امر، براي ما کمونيست ها و طبقه کارگر، در پيشبرد مبارزات خود عليه کل جمهوري اسلامي، بسيار مهم و تعيين کننده است. مبناي مشکل منطقه اي جمهوري اسلامي، به ميزان زيادي، براي ترکيه و يا عربستان هم صادق است. براي نمونه عربستان بدنبال و هم جوار آمريکا به زمين و زمان رضايت مي دهد، ولي در عين حال خوب مي داند که مي بايستي اروپا و چين را هم در کنار خود داشته باشد. سفرها و قراردادهاي اخير بن سلمان به اروپا، بخشي از همين نياز است. فراتر اينکه، شرايط امروز دنيا آنچنان است که همزمان، موقعيت اقتصادي هم عربستان و هم ايران و نياز هر دو به درآمدهاي نفتي، بيش از هر دوره گذشته، آنها را نيازمند همکاري با يکديگر کرده و مي کند. نمونه اخير همين رابطه در مورد جلوگيري از افزايش قيمت بشکه نفت در اوپک بود. هر دو کشور، با وجود نياز افزايش درآمدهاي نفتي خود، خواهان جلوگيري از افزايش قيمت نفت شدند تا امکان گسترش و مقرون به صرفه شدن توليد نفت بيشتر در آمريکا را محدود کنند! يک دوره ترکيه با عربستان در مورد داعش هم سو بودند، در حاليکه بعد تر، بن سلمان بعد از تحريم قطر، اردوغان را محور شر اعلام مي کند. نامعلوم بودن اوضاع امروز، همه را به شدت پراگماتيست کرده است. بي جهت نيست که تقريبا همزمان با اعلام خروج نيروهاي نظامي آمريکا از سوريه، بن سلمان هم اعلام مي کند که در عرض ده يا پانزده سال آينده امکان تقابل نظامي و جنگ با ايران را تصور نمي کند! و يا ايران، ضمن تبليغات خود عليه عربستان، براي همکاري هاي منطقه اي، روابط و ديدارهاي با اين کشور را ادامه مي دهد. با در نظر گرفتن چنين متني، پيشروي هاي منطقه اي جمهوري اسلامي نظير ديگر رقبا در خاورميانه، بسيار کوتاه مدت تر از آن است که خودشان اذعان مي کنند. مضافا اينکه نا معلوم بودن اوضاع، آنهم در ادامه بحران هاي فعلي در کل سرمايه جهاني، براي جمهوري اسلامي به معناي ادامه اين شرايط و باز هم پا در هوا ماندن توافقات برجام مي باشد. به بياني ديگر، جمهوري اسلامي حتي در منطقه هم راه برون رفتي از اين شرايط ندارد. هر پيشروي جمهوري اسلامي در منطقه، خود مي تواند به همان اندازه مايه سرخوردگي و عدم پيشروي در عرصه ديگري (نظير برجام) را به همراه داشته باشد. و يا، مثلا گسترش روابط جمهوري اسلامي با و يا در لبنان، فورا با تقابل هاي اسرائيل مواجه شده و مي تواند به از دست دادن برگه هاي امتيازي ديگري نه تنها با غرب، بلکه با روسيه بيانجامد. کل خاورميانه به همان اندازه بخشي از بن بستي است که جمهوري اسلامي در آن گير کرده است. گرچه که بنيان اين بن بست، به معناي عدم امکان رشد و گسترش سرمايه گزاري، نه فقط محدود به جمهوري اسلامي ايران، بلکه در مورد ديگر کشورهاي خاورميانه هم صدق مي کند، ولي براي جمهوري اسلامي، بالاخص بعد از اعتراضات دي ماه، آنهم در کشوري که خاطره و تاثيرات انقلاب ۵۷ را با خود همچنان حمل مي کند، شکنندگي موقعيت جمهوري اسلامي امروز را بمراتب افزايش داده و بيش از پيش ممکن کرده است. اين موقعيت است که کل جمهوري اسلامي را تهديد مي کند. موقعيتي که بورژوازي ايران را و بخش ها و جناح هاي آنرا را به تکاپو انداخته است. بي جهت نيست که باز هم صفوف پوزيسيون و اپوزيسيون بورژوازي را بهم ريخته است. حتا ناسيوناليسم ايراني با خواست هاي عظمت طلبي اش در منطقه نيز خود دستخوش تغيير و تحول، و بازبيني در مورد جمهوري اسلامي شده است. اعتراضات دي ماه گذشته، و ابراز وجود جنبشي که عاري از هرگونه توهم به امکان خروج از اين بن بست توسط حتي بخش هايي از جمهوري اسلامي را نويد داد، سوت پايان دوره هاي قبلي را زد. امروز شرايط ديگري را در کل جامعه و تناسب قوا ايجاد شده است، تناسبي که شناخت و آگاهي به آن، براي ما کمونيست ها و طبقه اي که خواهان پايان دادن به جمهوري اسلامي و کل نظام کارمزدي است، نه تنها مهم، بلکه تعيين کننده است.
|