مرگ ابراهیم یزدی! بازگشایی فصلی از زمینه های تاریخی تولد حرکت اسلامی
ثریا شهابی
مرگ ابراهیم بزدی، از بنیانگذاران انجمن اسلامی دانشجویی در خارج کشور، از یاران خمینی و از اولین مقامات جمهوری اسلامی پس از سرنگونی شاه و دبیرکل نهضت آزادی، با عکس العمل های متفاوتی از جانب بخشی از یاران سابق اش در حکومت و در اپوزیسیون درون حکومتی روبرو شده است. برخی از یارانش، چون رئیِس جمهور حسن روحانی او را "از پیشگامان مبارزه در محافل دانشگاهی" پیش از انقلاب دانسته و برخی از منتقداق درون حکومتی او را، "از افرادی که نقش مهمی در تاسیس جمهوری اسلامی داشت که از اولین قربانیان نبرد قدرت در جمهوری اسلامی بود، که عمر مشارکت او در قدرت تنها ۸ ماه دوام داشت و بقیه عمر را در "حسرت" سپری کرد" میدانند. اما برای ما کمونیست ها، که ابراهیم یزدی و جنبش عقب گرای او، اساسا برای جنگ با خطر کمونیسم، با «"مامایی"، سرپرستی و امکانات عظیم ترین قدرت بورژوا امپریالیستی، توسط دولت وقت آمریکا، یک دهه قبل از انقلاب متولد شد و بعد ها در دامن این نیرو رشد کرد، ارزیابی دوستان و مخالفین درون حکومتی ابراهیم یزدی، چیز زیادی در مورد او، نقش او و فصلی از تاریخی که ابراهیم یزدی در آن نقش مهمی داشت، نمی گوید. بعلاوه سایه روشن های تفاسیر آنها از نقش و جایگاه و اختلاف و توافق شخصیت هایشان، اساسا اهمیت چندانی ندارد. آنها میتوانند در مورد خصوصیات هریک از شخصیت هایشان در طول تاریخ مشترک شان، هرقدر میخواهند قلم فرسایی کنند. این تاریخ نگاری ها و قلم فرسایی ها، حقیقت اصلی قدرت ابراهیم یزدی ها، خمینی ها و جنبش اسلامی در منطقه و در ایران را بازگو نمی کند. باید به اعترافات روشن و صریح برژنیسکی، مشاور امنیت ملی دولت جیمی کارتر، رئیِس جمهور وقت امریکا در دهه ٧۰ میلادی، رجوع کرد. باید در مورد نقش سیاست سوپر دست راستی این قدرت در مقابل شوروی، در مورد حقایق مربوط به قدرت گیری جریانات اسلامی، جمهوری اسلامی و آلترناتیو شدن خمینی، به اعترافات روشن تئوریسین این پروژه سیاه، آنهم سی و چند سال پس از پیروزی یکی از محصولات اصلی جنگ سردی بورژا امپریالیستی بورژوازی غرب، رجوع کرد. حقیقتی که کمونیست ها، در روزهای تاریخی انقلاب ٥٧، آن را به روشنی بیان کردند و تلاش کردند تا در مقابل آن سد ببندند. به قدرت رسیدن ضیاء الحق در پاکستان و حمایت از مجاهدین افغان، باز گذاشته شدن دست "بچه مسلمان ها" در دانشگاههای ایران و بساط علنی حسینه ارشاد و بساط شریعتی و آل احمد، و جایگزین شدن این سنت با سنت اعتراض های مترقی پیش از آن، که اساسا تحت تاثیر فرهنگ انقلاب مشروطه و انقلاب فرانسه و انقلاب اکتبر بود، نه تصادفی بود و نه خوبخودی. در حالی که در ایران داشتن عقیده و مرام اشتراکی محکومیت اعدام داشت، امری که جنبش و آرمان خمینی و جریان اسلامی در مورد آن از شاهنشاه آریامهر خشن تر و وحشی تر بود، بساط حسینه ارشاد و دایرکردن نمازخانه ها در دانشگها و فعالیت انجمن های اسلامی در آمریکا، برای عقب زدن دانشجوی غیرمذهبی، چپ و آزادیخواه، توسط دولت وقت امریکا و خود حکومت پهلوی، وسیعا مورد حمایت قرار میگرفت. به سیاست، کشیدن "کمربند سبز" ضد کمونیستی اسلامی در ایران، قبل از انقلاب ٥٧ در همان سالهای ٥١ تا ٥٦ وسیعا دامن زده شد! هرنوع سکولاریسم و جنبش عدالتخواهانه و آزادیخواهانه علیه اختناق پهلوی، عقب زده شد. اعتراض شرقی، عقب مانده و ارتجاعی به حکومت شاه، یعنی اعتراض قشر متحجر و حاشیه که خمینی آن را نمایندگی میکرد، به اصلاحات ارضی و حق زن و فرهنگ متمدن جوامع غربی، جای آزادیخواهی سوسیالیستی متاثر از دستاوردهای انقلاب اکتبر و انقلاب مشروطه و انقلاب فرانسه را، گرفت! آل احمد و شریعتی، جای دهخدا و صادق هدایت و ایرج میرزا را گرفت! فضای فکری و فرهنگی دانشجو و جوان معترض به دیکتاتوری، یک دهه قبل از انقلاب تماما به تسخیر شکوه های عقب گرا و گذشته پرست جریان اسلامی درآمد! پروژه کشیدن کمربند سبز در ایران، قبل از انقلاب پیاده شد. نه نقش یزدی به هشت ماه محدود میشود ونه هرگز او قربانی جنگ قدرتی شد. او و انجمن اسلامی اش در آمریکا، هم چون خاتمی و کروبی و موسوی، وظیفه تاریخی خدمت خود را انجام داد، نقش خود را ایفا کرد، بی مصرف شد و از او سلب صلاحیت شد! یزدی و قطب زاده و بنی صدر و خمینی، و رفسنجانی و خامنه ای و ... جملگی بورژوا امپریالیستی ترین شخصت های تاریخ معاصر ایران اند. فاصله این ها از هم، دوری و نزدیکی هایشان، کمترین درزی در شکاف عمیقی که بین آنها و جنبش ما، کمونیسم و طبقه کارگر وجود دارد، را پر نمی کند. دستگیری و زندان کردن های این طیف از بردارن خونی خود جمهوری اسلامی، تیغ کشیدن هایشان بروی هم، اعدام و حبس و حصر کردن هایشان، تغییری در این واقعیت نمیدهد. سیاست کشیدن "کمربند سبز" اسلامی دور شوروی، از اعماق مدفون تاریخ، از گندیده ترین شخصیت ها، رهبر و سیاستمدار ساخت و به جوامع هم مرز شوروی و به آسیا حواله کرد! طالبان و بن لادن و خمینی و مقتدی صدر و دهها و دهها انگل، که باید بعنوان مومیایی های تاریخ در حافظه جوامع متمدن حبس می شدند، روانه عالم سیاست در کشورهایی شدند که بر پیشانی مردمان اش مهر مسلمان زده بودند! تا یک جنبش تا مغز استخوان ضد کمونیستی و ضد انسانی و ضد شادی و ضد زندگی و ضد کارگری، در مقابل خطر کمونیسم در کشورهای هم مرز با شوروی، سدی بسازد. "آزادی اروپای مرکزی و پایان جنگ سرد" آنطور که برژینسکی می گوید، پیروزی بورژوازی غرب بر شرق، نمی توانست این لجن را از اعماق تحجر به بالا پرتاب نکند. دنیای با وجود شوروی با همه عاریه ای بودن "سوسیالیسم" اش، بقول خواننده کانادایی لئونارد کوهن، با دیوار برلین و استالین آن، آیا هزار بار به منجلابی که دو دهه است در جهان پس از جنگ سرد و با پیروزی غرب به جهانیان تحمیل کرده اند، شرف ندارد! تاریخ معاصر، تاریخ به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی ایران را باید از کمونیسم معاصر ایران، از حکمت خواند که می گوید: "آقاى خمينى نه از نجف و قم و در راس خيل ملاهاى خر سوار دهات سر راه، بلکه از پاريس آمد و با پرواز انقلاب. انقلاب ٥٧ تجسم اعتراض اصيل مردم محروم ايران بود، اما "انقلاب اسلامى" و رژيم اسلامى محصول جنگ سرد بود، محصول مدرن ترين معادله سياسى جهان آن روز. معماران اين رژيم، استراتژيستها و سياست گذاران قدرتهاى غربى بودند. همانها که امروز از درون لجنزار نسبى گرايى فرهنگى، هيولاى مخلوق خودشان را به عنوان محصول طبيعى "جامعه شرقى و اسلامى" و درخور مردم "جهان اسلام" يکبار ديگر مشروعيت ميبخشند. کل امکانات اقتصادى و سياسى و تبليغاتى غرب براى ماهها قبل و بعد از بهمن ٥٧ براى به کرسى نشاندن اين رژيم و سر پا نگاهداشتن آن بسيج شد." "اما اينکه نفس اجراى اين مهندسى اجتماعى در ايران مقدور شد، مديون اوضاع و احوال و نيروهاى سياسى و اجتماعى داخل ايران بود. ماتريال کافى براى اين کار فراهم بود. حرکت اسلامى در همه کشورهاى منطقه وجود داشته است. اما تا رويدادهاى ايران در هيچ مقطعى اين جنبش به يک جريان سياسى قابل اعتنا و يک بازيگر اصلى در صحنه سياسى اين کشورها بدل نشده بود. (ضد) انقلاب اسلامى را نه به نيروى ناچيز حرکت اسلامى، بلکه روى دوش سنتهاى سياسى اصلى اپوزيسيون ايران ساختند. ضد انقلاب اسلامى را روى دوش سنت ملى و باصطلاح ليبرالى جبهه ملى ساختند که از کارگر و کمونيست بيش از هر چيز هراس داشت و تمام عمرش را زير شنل سلطنت و عباى مذهب به جويدن ناخنهايش گذرانده بود. سنتى که در تمام طول تاريخش قادر نشد حتى يک تعرض نيم بند سکولار به مذهب در سياست و فرهنگ در ايران بکند. سنتى که رهبران و شخصيتهايش جزو اولين بيعت کنندگان با جريان اسلامى بودند. ضد انقلاب اسلامى را روى دوش سنت حزب توده ساختند که ضد - آمريکايى گرى بهر قيمت و تقويت اردوگاه بين المللى اش فلسفه وجودى اش را تشکيل ميداد و رژيم اسلامى را، مستقل از اينکه چه به روز مردم و آزادى مياورد، زمين بارورى براى مانور و مانيپولاسيون ميديد. رژيم اسلام را روى دوش سنت منحط ضد - مدرنيست، ضد "غرب زدگى"، بيگانه گريز، گذشته پرست و اسلام زده حاکم بر بخش اعظم جامعه هنرى و روشنفکرى ايران ساختند که محيط اوليه اعتراض جوانان و دانشجويان را شکل ميداد. خمينى پيروز شد، نه به اين خاطر که مردمانى خرافاتى عکس او را در ماه ديده بودند، بلکه به اين خاطر که اپوزيسيون سنتى و اين فرهنگ منحط ملى و عقبگرا، او را، که در واقع وارداتى ترين و دست سازترين شخصيت سياسى تاريخ معاصر ايران بود، "ساخت ايران"، خودى و ضد غربى تشخيص داد و به تمجيدش برخاست. ضد انقلاب اسلامى محصول اين بود که ابتکار عمل در صحنه اعتراضى از دست حرکت مدرنيستى - سوسياليستى کارگران صنعت نفت و صنايع بزرگ، به دست اپوزيسيون سنتى ايران افتاد. اينها بودند که پرسوناژ خمينى و سناريوى انقلاب اسلامى را از غرب تحويل گرفتند و عملا به توده مردم معترض فروختند."
منصور حکمت: بهار ١٣٧٥ - تاريخ شکست نخوردگان - چند کلمه به ياد انقلاب ٥٧
٤اوت ٢۰١٧
|