بحران وجدان کمیته ی نوبل
نیما پژوهش
درچند روز گذشته کمیته ی نوبل اعلام کرد که جایزه نوبل اقتصاد سال ۲۰۱۶ را به "کارل مارکس" برای نوشتن کتاب کاپیتال اهدا می کند. کمیته ی نوبل در این رابطه بیانیه ای داده است. در این بیانیه آمده است: از زمانی که بانک مرکزی سوئد اسپانسر نوبل اقتصاد شده این جایزه به تعدادی از اقتصاد دانان (نئوکلاسیک - کینزینی - نئولیبرل ) داده شده است که کارشان نه علمی بوده نه انسانی و نه حتی توانسته اند به فهم زندگی اقتصادی اضافه کنند؛ و نه توانسته اند زندگی مردم را بر سیاره ی ما بهبود ببخشند. در واقع تئوری آنها به سیاست های اقتصادی ای کمک کرده که زندگی اقتصادی واجتماعی مردم را نابود کرده و یا روبه افول برده و یا به تخریب مداوم طبیعت اضافه کرده است. ما عمیقا نسبت به جایزه هایی که بانک مرکزی سوئد داده است ابرازپشیمانی می کنیم. بحران وجدان عمیق درکمیته ی ما ، باعث شد که جایزه ی امسال را به "کارل مارکس" بدهیم؛ اقتصاد دانی که تئوری درک واقعی از نظام سرمایه داری وتخریب فزاینده ای که این نظام داشته و هم نیاز به ساقط کردنش را نیز دیده است. ما فکر می کنیم که برای بانک مرکزی سوئد اقتصاد نه یک علم است بلکه یک سازه ایدئولوژیک برای لاپوشانی کردن عملکرد استثماری اقتصاد سیاسی در زمان حاضر و برای محافظت از کسانیست که از این نظام سود می برند. (ما همچنین از این بانک تقاضا می کنیم که جایزه نوبل اقتصاد را کنار بگذارد. چون به عقیده ی ما اقتصاد یک علم نیست؛ نه از علوم انسانی است و نه هنر؛ بلکه یک ساختار ایدئولوژیک است که برای مخفی کردن عملکرد واقعیِ استثماری اقتصاد سیاسی امروزه ی ما و محافظت از کسانی به وجود آمده است که از آن سود می برند.)
مختصری در باره ی تاریخچه ی جایزه نوبل بنیان گذار جایزه نوبل "آلفرد نوبل"، شیمیدان و مخترع دینامیت، در آخرین وصیت خود اعلام کرد "باید ۹۶ درصد از ثروتش به پایه ای برای اهدای جایزه به کسانی باشد که در رشتههای فیزیک، شیمی، فیزیولوژی یا پزشکی، ادبیات و صلح بیشترین خدمت را به بشر کرده اند باشد". ششمین جایزه، یعنی نوبل اقتصاد نیز در سال ۱۹۶۸ میلادی، توسط بانک مرکزی سوئد پایهگذاری شد. اما در رابطه با انتخاب برندگان جایزه نوبل بحث ها و دیالوگ های فراوانی هست که حکایت از این واقعیت دارد که، مخصوصاً در دوران جنگ سرد، نهاد نوبل به عنوان یکی از ابزارهای رقابتی وتبلیغاتی در مقابل قطب رقیب عمل کرده است. البته ناگفته نماند که در این کشمکش در شوروی سابق نیز "جایزه لنین" (Lenin Prize) که چیزی شبیه جایزه ی نوبل بود، به وجود آمد و بعدها به "جایزه استالین" تغیر نام داد. "ژان پل سارتر" نیز در بیانیه ای که برای کمیته ی نوبل فرستاده بود یکی از دلایل رد جایزه را این چنین بیان می دارد: میدانم که جایزه نوبل به خودی خود جایزه ی بلوک غرب نیست، اما چنین چیزی از آن میسازند و یحتمل حوادثی پیش می آید که در اختیار اعضای فرهنگستان سوئد نیست. و از این روست که در شرایط کنونی جایزه نوبل به طورعینی امتیاز ویژه ی نویسندگان غرب و یا یاغیان شرق، تلقی میشود.
فریدمن یا مارکس در سال ۱۹۷۶ کمیته ی نوبل اقتصاد، جایزه نوبل را به "میلتون فریدمن" می دهد و امروز بعد از چهل سال در سال ۲۰۱۶ جایزه را به "کارل مارکس" می دهد. انگار بعد از چهار دهه شرایط لازم برای هم سفره شدن "مارکس" و "فریدمن" در مهمانی ضیافت کمیته ی نوبل فراهم شده است. فریدمن به عنوان بزرگترین متفکر بازار آزاد، از رهبران مکتب شیکاگو، مشاور رونالد ریگان، مبنای تاچریسم، مشاور ژنرال پینوشه و نماینده تمام و کمال بورژازی در یک دوره ی مشخص در یک طرف این ضیافت قرار دارد و در طرف دیگر کارل مارکس، یا به قول طرف داران خجولش فرزانه ی قرن و بزرگترین متفکر تز سوسیالسم و کمونیسم علمی؛ و به عنوان نوک کوه یخ مبارزه بانظام سرمایه داری و برچیدن این نظام نشسته است. سؤالی که این رویداد پیش روی ما می گذارد این است که چرا کمیته ی نوبل بعد از گذشت ۱۴۹ سال ازانتشار جلد اول کاپیتال تصمیم می گیرد به مارکس جایزه بدهد. آیا کمیته ی نوبل یک چرخش طبقاتی کرده است؟ آیا کمیته ی نوبل برای آنکه بفهمد مارکس بر حق است یا نمایندگان رنگارنگ اقتصاد بورژازی، که به کرّات درطول حیات نوبل اقتصاد جایزه گرفته اند، ۴۸ سال زمان لازم داشت؟ آیا این کمیته ی نوبل اقتصاد است که با دادن جایزه به مارکس بر حقانیّت مارکس مهر تایید میزند یا امروز کمیته نوبل است که نیاز به تایید مارکس دارد؟
بحران وجدان کمیته ی نوبل یا بحران سرمایه داری بیایید باهم ادعای کمیته ی نوبل مبنی بر رهبری بحران وجدان و زمینه های بروز این بحران را بررسی کنیم و ببینیم چه چیز باعث بروز این بحران وجدان شده است. بحران اقتصادی که از سال ۲۰۰۸ شروع شد بزگترین بحران اقتصادی بعد از بحران معروف سالهای ۱۹۲۹-۱۹۳۳ بود و خطربزرگی را پیش روی طبقه حاکم قرار داد وهمچنین هزینه ی بزرگی را به آنها تحمیل کرد؛ به نحوی که در مقاطعی در سال ۲۰۰۸ به نظر می رسید کل اقتصاد بورژازی در آستانه ی فروپاشی است. هنوز نیز در هر گوشه از دنیا جنبش های مختلف بورژازی به دنبال راه حلی برای فائق آمدن براین بحران هستند. اتفاقات خاورمیانه و داعش، برگزیت و جدال های بین روسیه وآمریکا و چین، تا "دونالد ترامپ" و نگرانی از فروپاشی اتحادیه اروپا، بحران پناهندگی و... تمامی راه حل های بورژازی ازدمکراسی بورژازی تا طرح های اقتصادی و اجتماعی از یک طرف در زیر چرخ دنده بحران و از طرف دیگر تحت فشار طبقاتی بخش اعظم جامعه، که از شرایط کنونی نارضی است قرار دارد. بورژازی در حال تکاپو برای بازسازی خود است و تاکنون هر راه حلی که ارائه داده است کوتاه مدت و مقطعی بوده است وهر روز نیز فاصله ی بین پاسخ و بروز بحران کمتر شده و سیر مکرر این حرکت، بورژوازی را در گرداب پاسخ های مقطعی گرفتار کرده است. از این روی هرپاسخی در کوتاه مدت مانند سوپاپ اطمینانی عمل کرده است اما در بلند مدت برحجم بحران سیاسی اجتماعی واقتصادی بورژوازی افزوده است. در سطح آکادمیک نیز انگار خلاقیت و ارائه ی راهکار جدید مرده است و هرکس بحثی ارائه می دهد اما نمی تواند راه برون رفت را نشان دهد. در طرف دیگر ما هر روز شاهد اعتراضات واعتصابات جنبش هایی در مخالفت با وضع موجود هستیم که خواهان تغییر شرایط موجود و بهبود شرایط زندگیشان هستند (بردگان مزدی که دیگر نمی خواهند برده باشند). آری؛ بحران وجدان کمیته ی نوبل را بحران طبقه حاکم ایجاد کرده است. اگر امروز مارکس را به عنوان برنده ی جایزه نوبل انتخاب می کنند می خواهند در واقع خود را به جنبش عظیم اجتماعی ای که در حال شکل گیری است نزدیک کنند و به واسطه ی مارکس اعتبار از دست رفته ی خود را بین بخش اعظم جامعه بازسازی کنند. به همین دلیل است که سازمان اقتصاد آمریکا دادن جایزه به مارکس را یک شوخی می نامد و می گویید: قرار است جایزه بعدی به چه کسی داده شود؟ لنین یا تروتسکی؟
مارکس با جایزه نوبل، بدون جایزه نوبل بدون شک در چند دهه ی گذشته بعد از فروپاشی دیوار برلین و شکست سرمایه داری دولتی و تلاش بورژوازی برای قبولاندن بلوک شرق به عنوان کمونیسم و تبلیغات وسیعی که در جهان علیه کمونیسم و مارکس به راه اندخت، موفق شد موجی از کمونیسم ستیزی و مارکس ستیزی را در سطوح متفاوت تولید و باز تولید کند و متعاقباً تاثیرعظیمی بر جریانات چپ و گرایش چپ در جامعه بگذارد. در کشورهای متروپل تبدیل به قلب ماهیت کردن جوهر انقلابی مارکس شد و بحث از این می شد که تغییر نظام سرمایه داری به واسطه ی طبقه کارگر امکان پذیر نیست و در نهایت سطح ساختار قدرت خود را در دولت رفاه می یافت. در کشورهای تحت سلطه این بار تمامی جریان های ملی گرا و ضد امپریالیست ها و کسانی که آرزوی پیشرفت کشور خود را داشتند، از زیر پرچم مارکسیسم بیرون آمدند و به مارکسیستهای سابق و یا انسان های باشرف محل؟؟؟؟؟؟ تبدیل شدند . آکادمیست ها شروع به تدریس مارکس شناسی کردند، (مارکس به کالایی تبدیل شده بود که شما با پرداخت پول می توانستید آن را یاد بگیرید(بخرید)). نتیجه ی متقابل این موضوع خارج کردن مارکس ازاتحادیه ها، جنبش های کارگری و تبدیل کردن او به یک بحث روشنفکرانه در محافل باشگاه روشنفکران خرده بورژوا، که ساعت ها در رابطه با موضوعات به بحث می نشینند بدون آن که کوچکترین تغییری در دنیای واقعی بدهند تبدیل شد. امروز اهدای جایزه نوبل به مارکس نیز می تواند در همین راستا قرار گیرد و مارکس انقلابی را، که خواهان برچیدن سفره ی نظام سرمایه داری است، تبدیل به جزئی از این سفره کند و نهایتاَ مبارزه ی طبقاتی را، به جای آنکه در دل طبقه کارگر و برای برچیدن نظام سرمایه داری، به بذر آگاهی تبدیل کند، کمونسم پراتیک را به کمونیسم تفاسیر تبدیل کند. واقعیت امر این است کارگرانی که در کارخانه اعتصاب کرده اند؛ مارکس برای آنها از این جهت اهمیت دارد که مانیفست و کاپیتال را نوشته و علمش محصول آگاهانه ی حرکت تاریخیست و می تواند به آنها کمک کند که زندگی خود را بهتر کنند و یا به آنها رهنمود انقلاب میدهد. حال چه کمیته ی نوبل جایزه اهدا کند یا نه! می توان این موضوع را در قالب به دست گرفتن و مهار جنبش های اجتماعی به واسطه ی بورژوازی قرار داد. در سالیان گذشته ما شاهد این نوع عملکرد بورژازی بوده ایم که رهبری جنبش های اجتماعی، چه موافق و چه مخالف خود را به دست گرفته و نهایتا فاتح میدان بوده است.
|