فعالیت مشترک کمونیست ها با بقیه ممکن است؟
محمد فتاحی
کار مشترک فعالین مدنی و اجتماعی و فعالین جریانات سیاسی چکونه باید باشد ؟ ایا این کار ممکن است؟ موانع کار چیست؟ سوال بالا از طرف رفقایی در کردستان طرح شده است، و مخاطب این جوابیه این رفقا و هر رهبر و سازمانده کمونیست طبقه کارگر است. برای کمونیست ها هدف از فعالیت تقویت جنبش خود در جهت کسب قدرت سیاسی است. جنبش مورد نظر کمونیست ها جنبش سوسیالیستی طبقه کارگر است. اما برای تسهیل امر پاسخ به سوالات مذکور از ردیف کردن سوالاتی شروع میکنم؛ کار مشترک کدامین فعالین مدنی و اجتماعی مد نظر است؟ فعالین مدنی و اجتماعی در نهایت در دایره یکی از جنبش های اجتماعی قرار دارند. کمونیسم و سوسیالیسم و ناسیونالیسم و فاشیسم و لیبرالیسم و محافظه کاری(کنسرواتیویسم) و...همه این ها جنبش ها و فعالین اجتماعی ویژه اهداف سیاسی خود را دارند. جنبش و فعالین کمونیستی و کارگری وجه مشترک و منافع مشترک سیاسی و اقتصادی با بقیه ندارند که هیچ، بلکه برای پیشروی خود ناچارند بقیه را به عنوان مانع بر سر راه خود بردارند. نتیجتا هیچ کار مشترکی جز یک جنگ سیاسی مداوم بین اینها متصور نیست. سوال دومی که پیش می اید مربوط به نوع فعالیت است؛ پیشبرد کدام کار معین مد نظر است؟ البته وقتی برای همه طرف های مد نظر، علیرغم تمام اختلافات شان، اهداف روشن باشد، کارهای مشترک هم در شرایطی غیر متعارف میتواند شکل بگیرد. مثلا در شرایط امروز خاورمیانه که سازماندهی سناریوی سیاه یکی از تاکتیک های قدرت های امپریالیستی است، کار مشترک کمونیست ها و ناسیونالیست ها و هر نیروی بورژوایی مسئول، برای حفظ امنیت و مدنیت و جامعه کاملا ممکن است. در مثلا همین شرایط سوریه فعلی هر گروه کمونیستی در محل میتواند و جا دارد با نیروهای بورژوایی که در محل و در دل سناریوی سیاه با کارت سفید بازی میکنند و حفظ امنیت و مدنیت اولویت شان است، همکاری روشن و صمیمانه ای حول همین اهداف داشته باشند. اما این یک استثنی در شرایط استثنایی است و بس. اما سوالی که در کردستان امروز طرح میشود، بطور زمینی باید مربوط باشد به مسئله همکاری همه فعالینی که در شهر دم از سوسیالیسم یا کارگر میزنند. این سوال و این مسئله تاریخی پشت سر دارد. آنها که تحت عنوان فعال کارگری مشغول کار سیاسی با اهداف سیاسی مدنظر خویش بوده اند، فعالیت شان اگرچه دوران رکود را می پیماید ولی وجودشان هنوز هست. اگر کسی به عنوان سازمانده و رهبر کمونیست طبقه کارگر طراح چنین سوالی است، باید از خود بپرسد که آنها که تا به امروز دور کار مشترک با عنوان کارگر جمع شده اند، در طول ده سال گذشته، به جز از راه به در کردن کارگر و فعال کارگری و به دام انداختن آنها در تله گروهی خود و فرستادنش سراغ امر سیاسی دیگری، کاری برای اتحاد طبقه کارگر در محل کار و زندگی خود کرده اند؟ آیا در اثر یک دهه کار مشترک اینها چطری برای کارگر ساخته شده یا تشکلی سازمان داده شده است؟ اگر کسی زندان و فداکاری و از خودگذشتگی فردی افراد را نمونه تقلاهای کارگری این گروه ها ذکر میکند، باید توجه کند که فعالین جنبش های دیگر هم همین سختی ها را کشیده و قربانی و دستگیری و اعدام و شکنجه و فداکاری بسیار بیشتری را به جان خریده اند. فرزاد کمانگر نه عضو اتحادیه آزاد بود، نه با کمیته هماهنگی و کمیته پیگیری و کمیته بعدی بود. فعال سیاسی سنت ناسیونالیستی کرد بود که مقاومت و فداکاری اش ستایش همه مردم شرافتمند منطقه را پشت خود برد. کسی میتواند بگوید تفاوت اینجاست که نهادهای فعالین کارگری اهداف شان با اهداف ناسیونالیست ها متفاوت است. منهم میگویم هویت دیگران را نه از روی ادعاهای خودشان بلکه از روی نقش سیاسی شان در جنبش های سیاسی و عمل و کار و مشغله شان شناخت. تمام تقلاهای نهادهای با عنوان کارگری تقلاهای سیاسی بوده که در عمل به جای اتحاد تفرقه راه انداخته اند، به جای سازماندهی در محل کار و اتحاد طبقاتی در مراکز کارگری، از مراکز کارگری برای امر خود جذب نیرو کرده اند. تفاوت سبک کار اینها با کار چریکی که کارگر را جذب عملیات چریکی و تسلیح به سیانور زیر دندان میکرد، اینها کارگر را برای تقویت جمع هم عقیده خود و بازی های سیاسی جاری در محیط شان خواسته اند. کسی یا رفیقی میتواند بگوید که منظور نه ادامه همان کار بلکه بهبود و اصلاح آن شیوه کار است. پاسخ من نوعی در چنین حالتی این است که چه اصراری به اصلاح سنتی داشته باشیم که متعلق به طبقات دیگر و سنن سیاسی جنبش های سیاسی اجتماعی دیگر است؟ چه مشکلی هست که مستقیم سراغ کار خود نمی رویم و دست مدد بطرف سنتی دراز میکنیم که از ریشه غیر کارگری و ماهیتا متعلق به طبقات دیگر است؟ ببینید، کردستان تاریخا محل فعالیت سنت و جنبش ناسیونالیسم کرد بوده است. روز اولی که کمونیسم و چپ در این جامعه شروع به کار کرد، اساسا نه در دل یک جنبش طبقاتی کارگری که در دل سنت همین جنبش ملی رشد کرد و به همین دلیل تقریبا تمام سنت های سیاسی عملی جنبش ناسیونالیستی را بدست گرفت و با اتکا به آنها جلو رفت. این سنت از آغازین روزهای تولد که متعلق به نسل من است، با شعارهای چپ اما اساسا با عمل و پراتیک ناسیوناسیونالیستی شروع به جوانه زدن و رشد و شکل گیری کرد. به همین دلیل ریشه های این سنت غیر کارگری و غیر کمونیستی در پراتیک کمونیسم در این جامعه قوی و سایه اش بر کار کمونیستی به شدت سنگین است. به همین دلیل اگر کسی به عنوان کمونیست و رهبر کارگری امروز میخواهد قدمی جدی بردارد، اولین سوال پیش رو نمی باید از چگونگی همکاری با بقیه فعالین سیاسی، بلکه از چگونگی مرزبندی شدید سیاسی طبقاتی و جنبشی با این سنت رایج فعلی شروع کند. من از شما می پرسم، چرا محل فعالیت کمیته هماهنگی و اتحادیه آزاد کارگری در کردستان است؟ مگر امر هر دو سازماندهی طبقه کارگر نیست؟ آیا قدرت کارگر در مراکز مهمی از جنس نفت و پتروشیمی و فولاد و گاز و ذوب آهن و ماشین سازی ها و مراکز بزرگ کارگری بیشتر نیست؟ آیا بزرگترین تحرکات کارگری ایران متعلق به مراکز بزرگ نیست؟ و آیا بیشترین محافل کارگری آگاه و رهبران توانا در همین مراکز نیستند؟ اگر چنین است، نیروی مدعی سازماندهی تشکل و اتحاد کارگری باید اولین محل رشدش همین جاها باشد. خوب من از شما می پرسم که در کردستان چه خبر است که اینها به جای سازماندهی امر خود به جای پتروشیمی ها، بدون استثنا و فقط سراز کارگاههای چند نفره در میآورند و یا کارگران را تک تک اینجا و آنجا جذب صف خود میکنند؟ پاسخ روشن است. کارگر مراکز مهم صنعتی به حکم موقعیت خود نمیتواند به تله اینها بیفتد و جذب قایم موشک بازی های اینها بشود. چه کسی میتواند تصور کند یک روزی رهبران نفت و گاز و پتروشیمی و خودروسازی های ایران مجامع عمومی خود را به خانه های تیمی و کوهها و دره ها می برند و به جای جمع کردن کارگران به دور خود، فقط خودشان با خودشان مشغول تظاهرات و نمایشات سیاسی تیمی و صدور اطلاعیه های اینترنتی میشوند؟ علت حضور اینها در کردستان و نه جای دیگر حضور مداوم خصومت مردم با رژیم و ضد رژیمی گری به هر قیمت در کردستان قویست. اما نباید اشتباه کرد که ضد رژیمی گری که بعدا میگویم چرا در کردستان قویست، امال مختص کردستان نیست. این پدیده حتی ایرانی نیست. میراث یک سنت و اعتراض ناراضیان و اقشار غیر کارگری به حاکمیت است، بدون اینکه نفس حاکمیت طبقاتی را زیر سوال ببرند و یا بخواهند زیر سوال ببرند. انقلابات خاورمیانه و شمال افریقا ضدرژیمی صرف بودند، چون در دل بحران دوره قبل از انقلاب، کمونیست ها و طبقه کارگر با امادگی وارد آن نشدند، که نتیجه اش آن شد که شد. در انقلاب سال 57 ایران هم حرکت تماما ضدرژیمی صرف بود و بس. مرگ بر شاه شعار واحد همه بود و در بطن آن انقلاب، طبقه کارگر خود صف مجزایی شکل نداد. مخالفت با رژیم شاه و شعار شاه باید برود محور مشترک چپ و اسلامی و ناسیوانالیست و همه بود و کمونیستهای وقت هم تمام نقشه شان از رفتن شاه و سرنگونی حکومت پهلوی فراتر نرفت. این هم استراتژی بود و هم تاکتیک. اکنون هم همین سنت در کل ایران جز رفتن جمهوری اسلامی نقشه ای ندارد. کل احزاب سیاسی و گروههایی چپ از این چهارچوب فراتر نمیروند. اما چرا این سنت امروز اساسا در کردستان قادر به سربازگیری است؟ قضیه به این دلیل است که با روی کار آمدن جمهوری اسلامی، کردستان در هیچ مقطعی با جمهوری اسلامی نرفت. در سایه غیبت شیعه گری، کسی در آن منطقه قادر به روئیت رخسار اما در ماه نشد! کل جامعه ایران اما بالاخره با اسلامیون رفت و به جز در دوره های معینی، و آنهم تا اندازه ای، هیچ وقت جامعه ایران یک جنبش قدرتمند برای سرنگونی جمهوری اسلامی به خود ندید. در کردستان اما، در تمام عمر جمهوری اسلامی، مرگ این رژیم یک آرزوی عمیق توده ای بوده است. نه فقط این بلکه در دوره هایی قدرتمندترین جنبش نظامی و سیاسی علیه این رژیم را سازمان داده است. سرنگونی طلبی در کردستان تنها مطالبه ای بوده که کل این جامعه را حول خود بسیج کرده است. امروز که این مطالبه یک جنبش قدرتمند سیاسی را در میدان ندارد، اما سرنگونی طلبی صرف به حدی قوی است که هر نیروی چپ و راستی که لوله تفنگ هایش را به روی این رژیم میگیرد، بسرعت برق حمایت های لازم را کسب میکند. زیر سلطه چنین سنتی، هر اعتراضی در جامعه میتواند فورا شکل سیاسی تقابل با رژیم سیاسی را به خود بگیرد و میگیرد. نتیجتا در غیبت یک مرزبندی قوی با این سنت فعالیت، هر کسی از وضع موجود ناراضی بوده و خواسته کاری کند، ادامه همان سنتی را گرفته که دهه هاست جریان دارد. تفاوت نوع چپ این سنت در ادعاهای سیاسی آن است، که ناشی از حضور سیاسی کمونیسم در این جامعه است. همین مسئله موجب شده که طرف حتی جنگ برای خودمختاری اش را هم با عنوان کارگر و سوسیالیسم پیش می برد. جناح چپ در جنبش ملی کردستان مدعی است که در جنگ برای رفع ستم ملی، در مقایسه با ناسیونالیسم، سازش ناپذیرتر و قاطع تر و جنگی تر و فداکارتر و...است. چنین فضایی برای جذب نیروی گروههای سیاسی مخالف صرف رژیم مهیاتر از پتروشیمی فلان شهر و خودروسازی فلان جاست. در کردستان هر تحرک کارگری تحت تاثیر این سنت میتواند در قدم اول سیاسی شده و توسط سنت ناسیونالیستی مخالفت با رژیم مصادره شود و میشود. برعکس در جایی مانند مراکز بزرگ صنعتی و کارگری، هر تحرکی اولا نه از زاویه مخالفت با رژیم که از زاویه منافع مستقیم مادی کارگر شکل میگیرد و تقابل احتمالی آن با حاکمیت و رژیم در قدم های بعدی است. در جایی مانند مناطق صنعتی جاده کرج، مخالفت احتمالی دسته جمعی کارگران با دولت و حاکمیت، به دنبال حرکت اعتراضی شان برای مطالبات اقتصادی صرف شان است. در کردستان، حضور قوی سنت ناسیونالیستی در فضای سیاسی، کارگر را از پیگیری امر و مطالبه اقتصادی اش دور میکند. در چنین فضایی همیشه تعدادی کم یا زیاد یافت میشوند تا توسط نهادهایی با عنوان کارگر جذب سوخت و ساز و دایره فعالیت شان شوند. حضور و امکان جذب نیروی نهادهایی با عناوین کارگری در کردستان ناشی از همین وضع است.
کار در عرصه های به اصطلاح مدنی در کردستان اکثر این عرصه ها هم قربانی سنت ناسیونالیستی شده اند. مثلا کم تر دیده میشود که نهادهای مدافع محیط زیست در کردستان مورد هجوم این سنت قرار نگرفته باشند تا از چطر محیط زیست برای کارهای سیاسی دیگر استفاده نشود. امر دفاع از حقوق کودک و زنان و ...هم از این امر استثنا نیستند. کسی که از دور چنین نهادهایی را زیر نظر بگیرد، متوجه حضور تعدادی فعال سیاسی تقریبا در همه شان میشود که در کار و فعالیت و سوخت و ساز همه اینها سر می دوانند تا از این طریق امر سیاسی خود را زیر این چطرها پیش ببرند. روزی فعال کارگری و سازمانده اول می اند، روز دوم فعال حقوق زن اند و روز بعدی فعال دفاع از محیط زیست! وزارت اطلاعات اینها را میداند و می شناسد و زیر نظر دارد. اما از آنجائیکه متوجه در حاشیه ماندن چنین فعالیت هایی است، ضمن زیر نظر داشتن مداوم، کار ویژه ای به آنها ندارد و هر وقت هم لازم شد دست و پای شان را کوتاه میکند و میدان عمل شان را تنگ. در کردستان اگر حساب کنیم، بیش از تعداد زنان و دخترانی که ختنه میشوند، فعال به اصطلاح سوسیالیست و کمونیست حضور دارد. اما چون از کار با حوصله و صمیمانه و پیگیر علیه سنت عهد بوقی ختنه سودی سیاسی به این سیاسی کاران نمی رسد، چنین عرصه هایی خالی از حضور چنین فعالینی اند. طرف حساب میکند که مثلا یک کمپین مردمی و آگاهگرانه علیه ختنه نه احتیاج به اطلاعیه سیاسی دارد، نه احتیاج به تظاهرات و نمایش سیاسی خیابانی و یا قایم موشک بازی در کوه و خانه های تیمی و یا پرچم هوا کردن دارد، نه شعار مرگ بر و زنده باد برمیدارد و نه احتمالا سیاستی علیه رژیم لازم به اتخاذ میشود، پس برای چی نیرو و انرژی به هدر دهد؟ در امر کودک و زنان هم وقتی نگاه میکنید، تاریخ این کار با آکسیون و شعار و میتینگ و تظاهرات و سینه به سینه شدن با مامورین نیروی انتظامی شروع میشود و جلو میرود. وزارت اطلاعات مثل همه شرکت کنندگان میداند که این فعالیت چطری برای کارهای دیگر است و همه مثلا چپ ها زیر این پرچم جمع میشوند تا امر سیاسی خودشان را زیر علم حقوق کودک و زن پیش ببرند. امروز وقتی تاریخ پشت سر را نگاه میکنید، هیچ اثری از شبکه های به هم تنیده توده های زنانی که برای حقوق واقعی خود کاری میکنند وجود ندارد و با به خطر افتادن چند سیاسی کار راس نهاد مربوطه، همه چیز یکباره جمع میشود و تعطیل. نتیجتا وقتی بحث بر سر کار با فعالین مدنی پیش می اید، از نظر من باید یکراست سراغ کسانی رفت که در آن عرصه مربوطه علاقه و نفعی زمینی دارند و این کار برای شان چطر مخفی کاری فعالیت های سیاسی شان نیست. از این زاویه باید از "فعالین مدنی" کارکشته و سیاسی کاران حرفه ای فاصله های جدی گرفت و نقش تخریبی شان را جارو کرد.
نهادهای حقوق بشری و دمکراسی خواه حقوق بشر و دمکراسی در سیاست خارجی همه دول قلدر جهانی ابزار جنگ علیه قلدرهای کوچکتر از خود و یاغی های مقابل خود است. در چنین فضایی ایران ناقض حقوق بشر محسوب میشود و بحرین و قطر و عربستان و لیست بلند بالای دولت های عهدبوقی منطقه از دوستان و متحدین "جهان آزاد" اند. سابقه عربستان از سربریدن و شمشیر زدن و دست و پا قطع کردن از جمهوری اسلامی ایران سفیدتر نیست. این را هر انسان باشرف و بی شرفی در دینا میداند. با این حساب، کسی مقل جناب احمد شهید لازم است ناظر حقوق بشر در ایران باشد، اما برای نقض همان حقوق بشر در عربستان نه قطعنامه ای لازم است، نه ناظری. بودجه ای که امروزه عربستان و قطر و ترکیه برای رشد تروریسم خرج میکنند و روابطی که اینها روز روشن با جانی ترین های روزگار دارند، برای همه روشن است. در این میان اما، این فقط جمهوری اسلامی و بقیه جانیان یاغی شایسته تنبیه و تذکر و تهدید سیاسی نظامی اند. امریکا و ناتو همین امروز در هر نقطه ای از جهان که خونی ریخته میشود یک پای کاراند. با این حال کسی از مقامات و پول بگیران محترم حقوق بشری در مقام محکومیت نقش ویرانگر اینها در تمام دنیای امروز ظاهر نمی شود. احمد شهیدها در راس این کاروان برای مخفی کردن نقش جنایتکارانه امریکا و ناتو و بقیه قدرتهای غرب در خلق سناریوهای سیاه در نقطه نقطه این جهان و کشتن میلیونی کودکان و مردم فقرزده زیر فشارهای تحریم اقتصادی این قلدرهای جهان استخدام شده و حقوق میگیرند. سایز کوچک این گونه نهادها و تعلق شان به "ملل ستمدیده" کرد و ترک و عرب و... هیچ تغییری در ماهیت ارتجاعی و نقش سناریو سیاهی اینها نمیدهد. اینها زیر حمایت نهادهای جهانی و منطقه ای مشابه و پرچمدار همان اهدافی اند که بازیگران سیاسی منطقه ای برایش نقشه ریخته اند. لذا برای کمونیست ها نه تنها رابطه و همکاری با نهادهای "حقوق بشری" و "دمکراسی خواه" طرح نیست، بلکه همه جا باید به عنوان دست و پای قدرتهای ضد بشر و ضد انسان وضد آزادی مورد افشاگری های پیگیر قرار گیرند.
کار با فعالین گروهها و احزاب سیاسی چپ گرا در کردستان به دلایل تاریخی شروع فعالیت با شروع رابطه یا هواداری از یک حزب یا گروه سیاسی آغاز میشود. برعکس در جایی مانند تهران مثلا، فرد میتواند در یک سلسله از فعالیت های سیاسی شرکت داشته باشد بدون اینکه الزاما به یک حزب سیاسی وصل شود. حضور نقش تحزب در کاراکتر فعال سیاسی رشد کرده در کردستان و غیبت همین عنصر در کاراکتر فعال سیاسی بقیه مناطق ایران ناشی از همین تفاوت هاست. سیاست در کردستان و انقلاب ٥٧ در کردستان بعداز سرنگونی شاه و تقریبا در خلا سیاسی ان دوره کردستان شروع شد. این شروع مستقیما از طریق احزاب سیاسی و اساسا کومه له و دمکرات بود که با فاصله کوتاهی به جنگ خونین کشیده شد. صف آرایی این بخض جامعه ایران در مقابل وحوش تازه به قدرت رسیده، بدون دسترسی به یک ساز و برگ قدرتمند و سراسری و متحد و یکدست ممکن نبود. چنین امری هم اساسا محصوی حضور و کار و نقشه حزب سیاسی است و دو سازمان مذکور چنین نقشی را برای تبدیل به ابزار جنگ مردم در مقابل داعش های ان روز ایران ایفا کردند. در بقیه ایران چنین تاریخی مسیر عبور جامعه نشد. این پاراگراف در مقدمه مسئله فعالین سیاسی گروهها و احزاب سیاسی در کردستان، برای گفتن این واقعیت است که حتی از نظر جمهوری اسلامی و دستگاههای امنیتی، هواداری و وابستگی سیاسی فعالین سیاسی در کردستان به احزاب اپوزیسیون یک داده و یک واقعیت پذیرفته شده و تحمل شده است. اگر کسی برای اولین بار در فلان خیابان سنندج در جمع چپ ها ظاهر میشود و در مورد یک قضیه سیاسی نظر میدهد و بعدا فکر میکند همه متوجه هویت سیاسی او نیستند، دچار یک حسابگری امنیتی اشتباه میشود. در این میان، احتمالا تعدادی کم با رعایت ریز مسائل زیاد میتوانند جزو استثناها باشند. با رشد سنت کار جدی کمونیستی شاید بشود این فضا را به هم زد. با این تصویر از کردستان، فعال سیاسی کارکشته باید حساب خود را بکند که با کیها طرف است. در کار علنی در شرایط ایران کسی و هیچ کمونیستی نباید به عنوان فعال سیاسی فلان حزب و گروه وارد مراودات سیاسی اجتماعی شود. یا دیگران را به همین عنوان در همکاری بپذیرد. در کار علنی، اصل بر علنی بودن همه کارهاست. آنچه که مخفی میماند روابطی است که به دور از چشم پلیس و در یک متن اجتماعی برقرار میشود. با این خرده مقدمات به اینجا میرسیم تا بگوییم که کار مشترک با دیگران، از نظر یک کمونیست رهبر و سازمانده، آنجا پاسخ میگیرد که مضمون و هدف آن کار مشترک چیست؟ اگر در یک مرکز کارگری یک فعال کمونیست با اتوریته و رهبر متعلق به یکی از احزاب سیاسی حضور دارد، موقعیت اتوریته دار او رفیق کمونیست ما را به لزوم رابطه و همکاری با او میکشاند، نه رابطه یا وابستگی احتمالی تشکیلاتی آن فرد. در چنین حالتی، همکاری با او مثل هر عنصر با اتوریته و صاحب نقش میتواند در یک رابطه طبیعی و نقشه مند پیش برود. باید توجه داشت که کمیته های کمونیستی جنبشی مد نظر ما بطور طبیعی میتوانند شامل فعالین و رهبران و سازماندهانی باشند که اساسا تعهد به کار مشترک و معین به همدیگرشان نزدیک میکند، تا عقاید و افکار مشترک سیاسی و ایدئولوژیک. طرف اگر یک رهبر کارگری کمونیست است و از سر کمونیست بودنش هوادار فلان حزب چپگرای پرت و سناریو سیاهی است، نباید او را سمبل سیاسی آن حزب در نظر گرفت. فرق است بین کسی که کمونیسمش از سر منافع طبقاتی اش است تا از سر مواضع ایدئولوژیک و سیاسی. فرق است بین یک مسئول و کادر رهبری فلان حزب با یک رهبر کارگری وابسته یا تحت تاثیر سیاسی آن حزب. تعلق اولی به کمونیسمش از سر سنت سیاسی معین و اصول ایدئولوژیک معین است، در حالیکه تعلق دومی به کمونیسمش از سر منافع و جایگاه طبقاتی اش است.
سوالی که طرح نمیشود! در آن جامعه فحشا به وفور موجود است. صدها هزار دختر زیر سن با این مشکل دست بگریبان هستند. در این جامعه اعتیاد نسلی را به تباهی کشانده است. در این جامعه فقر، زاغه نشینی و بیخانمانی مشکل بخشی از مردم است که حاشیه نشینان همه شهرهای بزرگ ایران را شامل میشوند. در محلات کارگری بهداشت و درمان و مدرسه و دارو و آب و فضای سبز و کتابخانه و هزار و یک مسئله عمومی مطرح است. برای مردم محل مستقل از اینکه ناسیونالیست هستند یا اسلامی و یا کمونیست و بودیست و آن دیگری، به عنوان انسان، توده های وسیعی از طبقات اساسا پایین و میانه جامعه با اینها دست و پنجه نرم میکنند. ما چه مشکی داریم که در همه این عرصه ها و دهها عرصه دیگر یا کسان و مردمانی که الزاما کارگر و کمونیست نیستند، برای بهبود زندگی مردم محل، برای امنیت آنها، بهداشت آنها، برای کمک به معتادین و کودکان بی سرپرست و ... کاری کنیم. حتی با دولت حاکم و ارگانهای آنها شاخ به شاخ شویم و برای این امور در خواست کمک کنیم. با بهزیستی محل برای همین امر وارد کاری شویم. توجه کنید که مبارزه با فشار اسلامی در محلات از جانب رژیم ایران یا سلفی ها و مبارزه با آنان در محل کار ما است. در این کار نه تنها کمونیستها بلکه هر زنی با کمی عقل و شعور، حتی با افکار اسلامی اش، هر آدم نیمه متمدن حتی ناسیونالیستی و... و کل مردم محل موضع کار و همکاری با ما است. حالا انواع نهاد انسان دوست غیر از احزاب و فعالین سیاسی مدنظر شما، در این عرصه ها هستند و ماها غایبیم. کمونیستی که سراغ همکار و یار و یاور میگردد تا کاری کند، باید برود و در این عرصه ها لشکر لشکر آدم همراه خود کند. این جاها به دلیل ناتوانی در سواستفاده سیاسی، محل عبور و مرور فعالین مد نظر شما نیست، اما اگر شما مدعی هستید که بنیادگذار سنت جدید هستید، اینجاها هم عرصه های فراوان کار کمونیست هاست. نمیتوان تصور کرد در جامعه ای که میلیون میلیون بزرگ و کوچک اسیر فحشا و فقر و اعتیاد اند، کمونیست ها میتوانند در جایی یک جزیره قدرتمند کمونیستی برای انقلاب سازمان دهند. این جامعه باید توانمند باشد تا قادر به تامین یک نیروی نبرد برای رهایی شود. و برای توانمند کردن این جامعه باید از هر جای ممکنی شروع کرد. کسی که شروع میکند، تازه به کشف نیرویی نایل میشود که روز به روز قدرت میگیرد.
به عنوان موخره این سوال زمانی طرح میشود که اوضاع سنت فعالیت گروههای مختلف با عناوین پرطمطراق روزگار رو به رشدی را نمیگذرانند. در میان فعالین این سنت ها پیدا میشوند کسانی که بگویند ما هم حاضریم کار دیگری بکنیم در سنتی متفاوت و سبک کار و شیوه کاری متفاوت.پاشخ اینها چه باید باشد؟ کار با اینها بستگی دارد که اینها در زندگی واقعی خود کجای جامعه و نظام طبقاتی قرار گرفته اند؟ اگر کارفرمایان درون کمیته ها و نهادهای به اصطلاح مدافع کارگراند، اگر کشاورز و مغازه دار و بازاری هواداران کارگران در درون این تشکل ها هستند، باید به اینها توصیه کرد شرافتمندانه بروند صندوق کمک برای فعالین کارگری زندانی و خانواده های بیکار و فقرزده کارگری و سالخوردگان بی حامی و پشتیبان و به حقوق بازنشستگی و... دایر کنند و از میان هم طبقه های انساندوست شان برای صندوق شان اسپانسور بگیرند و امر سازماندهی تشکل کارگری و رهبری کارگر را به خودشان بسپارند. اگر میان این نهادها کارگران و فعالین راستین کارگری حضور دارند که حاضر به همکاری اند، باید صمیمانه متوجه سمت تا به امروز فعالیت شان کرد و برای ایفای نقش در میان کارگران توصیه کار میان همکاران و هم محله ای های شان را پیشنهاد کنید. کسانی هستند خود در مرکز کارشان سندیکا و یا انجمن صنفی شان و کار با همکاران شان را به امان خدا رها کرده و خود رفته و در این نهادهای هوادار کارگر به "فعال کارگری" تبدیل شده است! به اینها باید گفت رفیق من اگر شما جدی هستید و کمونیست، آنجا چکار میکنید؟ در کل این پروسه، آنچه که نباید یکبار دیگر تکرار شود، سازماندهی نهادهایی برای علاف کردن مردم است. همکاری همگانی برای دخالت کمونیستی در انجمن های صنفی موجود، برای اتکای شان به مجامع عمومی کارگری، گسترش شبکه های کمونیستی کارگران، محافل مطالعاتی کمونیستی، تشکیل صندوق ها و تکثیرشان در محل کار و محل زندگی، گروههای جوانان عدالتخواه در محلات، کمیته های محلات، کمیته های کارخانه و هزار و یک تشکل و نهاد علنی و مخفی در محل کار و زندگی، همه ممکن و عملی و کارسازند. شرط اولیه دور ریختن سنتی است که همه را سرباز ضدرژیمی گری سنت ناسیونالیستی میکند و در عمل شهر و جامعه را یکدست تحویل ناسیونالیست ها میدهد.
|