غیبت سه رکن انقلاب کارگری در سیستم چپ ایران!

 

 

محمد جعفری                                                          

 

سرنوشت انقلاب های نیم قرن اخیر جهان و بخصوص متاخرترین آنها یعنی "بهار عربی"، هر انسان انقلابی را به فکر کردن و عکس العمل به عواقب آنها وادار میکند. ضمن اینکه وقوع انقلاب پدیدۀ بسیار پیچیده ای است، اما درک روند علت عدم موفقیت و ناکامی های آن در بعد نظری، قاعدتاً برای یک مارکسیست اصیل مساله بغرنجی نیست. با این حال تا به امروز عملاً مساله چنان هم ساده نبوده که بتوان آسوده خیال بود که گویا جبر تاریخ معمای فعلی در این زمینه را برای ما حل خواهد کرد. سرنوشت آنها سئوال بزرگی روی میز انقلابیون معاصر گذاشته است که آیا ما میتوانیم انقلاب و کیسی متفاوتی از آنها داشته باشیم؟ چه پاسخ مثبت و چه منفی به این سئوال، تماماً بستگی به پراتیک ما دارد. بعنوان یک کمونیست، علیرغم همه ناکامی ها، معتقد به بن بست رسیدن راه پیشروی جنبش طبقه کارگر و جامعه نیستم. اما در عین حال، بر این باورم که پاسخ به این سئوال، تلاش اساسی تری از ما میطلبد تا بتوان راه چیرگی بر کمبودها و ناکامی های انقلاب آینده را پیدا کرد. من در این مبحث به سه محور یا سه رکن اصلی ستاد رهبری انقلاب کارگری (طبقه کارگر متشکل، حزب کمونیستی مقتدر- انتگره با این طبقه و تفوق افق انقلابی- کمونیستی بر انقلابیون در روند سرنگونی) بعنوان بخشی از این تلاش اساسی، اشاره میکنم. زیرا این سه رکن اصلی و تعیین کننده ماهیت هر تحول و انقلابی در دنیای معاصر است. عدم ناظر کردن این ارکان بر روند انقلاب های چهار دهۀ اخیر، از اصلی ترین علت در جازدن و دور باطل انسان در پایان ندادن به استثمار، فقر، جنگ و نابرابری است. فراتر از این، حتی علل شکست انقلاب های قرن ۲۰ در متحقق کردن آزادی و برابری برای همه انسانها را نیز، باید اینجا جستجو کرد. ما راه دیگری غیر از کسب تجربه و درس گرفتن از کمبودهای حال و گذشته جنبشمان را نداریم. اما نمیتوان همه عوامل دخیل در این مساله را تنها با اشتباهات توضیح داد، بلکه مهم تر از آن باید توضیح داد کدام جنبش ها، کدام افق ها و کدام اقشار اجتماعی در راس آنها بودند و چه کارها و اقداماتی را در دستور انقلاب خود گذاشتند و کدام اقدامات اصلاٌ صورت نگرفت. این افق جنبش های اجتماعی است که جامعه را به این و آن سو میبرد؛ جنبشی را در راس یک انقلاب و دیگری را حاشیه ای میکند. باید توضیح داد برای پیروزی جنبشمان باید کدام اقدامات را در دستور گذاشت. با بهره گرفتن از مولفه های هر دو سوی این واقعیتها است که ما قادر خواهیم بود مسیر انقلاب آینده خویش را جهت دست یافتن بشر به رهایی از کلیه محرومیت ها و نابرابری های نظام موجود، مشخص نماییم.

لیکن انگار واقعیت هر چه که باشد، چشم جنبش های اجتماعی بالاخره فقط قدرت دیدن رنگهایی را دارد. با وجود تمام واقعیت های عینی در این زمینه، متاسفانه هنوز سه رکن اصلی ستاد رهبری انقلاب کارگری در سیستم فکری، متدولوژی، تجزیه و تحلیل انقلابیون امروز جایی ندارد. مثل روز روش است که خیلی از سازمان های چپ این نظریه را درست نمی دانند و طوری وانمود میکنند که تمام درس های یک انقلاب پیروزمند را از برند. از آنجایی که مباحث سیاسی مثل ماهی در دست لیز میخورد، ما ناچاریم در لابلای نوشته ها، اصطلاحات و عبارات، جوهر پوپولیستی، ناسیونالیستی و خرده بورژوایی جریانات چپ ایران را در تور حقیقت و منطق انداخته و با فاکت ها و از روی عملکردها؛ بینش و منش آنان را سرند و غربال کنیم. در این نوشته من سعی میکنم نشان بدهم که علیرغم ظواهر انقلابی و شعارهای میلیتانسی اغلب جریانات سرنگونی طلب، درعرصه های تئوری مارکسیستی، پراتیک انقلابی، سبک کار و استراتژی، پوپولیستی و غیر انقلابی هستند. خروارها مطلب در مورد نکات حاشیه ای و اولویت جنبشهای غیر پرولتری قلم فرسایی میکنند، اما تمام درایت شان در رفع موانع (یکی از اساسی ترین موانع نظری و عملی ایجاد تشکل یابی طبقه کارگر، بعنوان یکی از پایه های اول هر انقلاب سوسیالیستی)، "اگر" و "اما" است. در پاورقی به نوشته های اشخاصی برای اثبات این مدعا اشاره میکنم که به موازات شرایط، فعال و منفعل میشوند. ادامه بحث را با این سر فصل ها دنبال میکنیم:

 

١- این همه انتقاد از چپ بی انصافی نیست؟

٢- حکومت افتاده و قدرت سیاسی ول است!

٣- اصطلاحاتی که راه را برای برداشت مذهبی باز می کند!

٤- رژیم نامتعارف و سرمایه گذاری روی بحران های سیاسی- اقتصادی

٥- ماحصل بیکاری و گرانی الزاماً انقلاب کارگری نیست

٦- تکلیف این "اگر" را چه کسی باید مشخص کند؟

 

این همه انتقاد از چپ بی انصافی نیست؟

 

من انتظاری از جریانات اپوزیسیون راست و بورژوایی امثال سلطنت طلبان، ملی- مذهبی ها، طیف های توده- اکثریتی ها، جبهه ملی ها و اشخاص آکادمیک هم خط این طیف ها که بیرون از این احزاب بعنوان اساتید، کارشناس، روشنفکر و اطباء با تیغ قلمشان کارگر را پیش پای سرمایه دار و حکومت آنها سلاخی می کنند ندارم. علاوه بر بورژوازی در حاکمیت، این اپوزیسیون راست هم صراحتاً انقلاب و تلاش جمعی انسان برای رهایی (رهایی تمام بشر از کلیه نابرابری های اقتصادی) را رسماً هرج و مرج، اغتشاش و خشونت دانسته و قیام کنندگان علیه نظام استثمارگر سرمایه داری و بازتولید آن را بی شرمانه، اغتشاشگر و مشکل آفرین خطاب میکنند و به این خاطر، طغیان، قیام و شورش مردم ناراضی علیه برده داری مدرن را بهم زدن امنیت مردم و آن را ناموجه و ناعادلانه می خوانند. نامبردگان مبارزه نظری و ایدئولوژیکی سالم و سیاسی را به نفع خود نمی دانند و در عوض به ابزارهای سرکوب، توهین، تحقیر، جعل، دسیسه و توطئه با مخالفین خود بخصوص اگر آنها چپ و کمونیست باشند متوسل می شوند. بحث با این دسته از مخالفین انقلاب کارگری، آب در هاون کوبیدن و بی ثمر است. در مکتب آنان، هیچ راهی برای بحث چگونگی پایان دادن به سیستم کارمزدی، استثمار و طبقات گذاشته نشده است. انگار تنها از این رو فلسفه هگل را میخوانند تا با آن خود نمایی کنند و این نتیجه را از آن بگیرند: "بله، البته هیچ چیزی غیر از دو طبقه کارگر و بورژوا ازلی و ابدی نیستند". عملاً راه رهایی و آزادی بشر "کارگر" را اتوپی می دانند. همچنین قصد مجاب کردن جناح چپ این جنبش را نیز ندارم؛ زیرا، علیرغم تفاوت های بخشاً انکارناپذیر با طیف اول، آنها نیز در نهایت بخاطر موقعیت مادی و متزلزلشان، بی تردید و صد در صد مایل به بهم زدن رابطه کار و سرمایه از بیخ و بنیان نیستند.  تفاوتشان با طیف راست در ماهیت و جوهر نیست، تنها در کمیت، شکل و فرم رادیکال دادن به خواسته های خرده بورژوازی است که اینجا و آنجا به ناهنجاری های جامعه سرمایه داری، عقب ماندگی و خرافات مذهبی انتقادها و اعتراض نیمبندی دارند. انقلابگری آنان اخلاقی بوده و از منظر حفظ جامعه طبقاتی خیر و خوشی کارگران و زحمتکشان را می خواهند. از نظر موقعیت مادی، یکی از موانع تحقق انقلاب پرولتری و سوسیالیسم هستند. این خرده بورژوازی ناراضی در سطح عملی قادر به گسست همه جانبه از الگوهای بورژوایی نبوده و در تحلیل نهایی نسخه متفاوتی با گروه اول برای جامعه و انقلاب کارگری و به این اعتبار برای آزادی بشر ندارد. در نتیجه مخاطب این نوشته، نیروها و اشخاصی است که ظاهراً رادیکال هستند، هیچ چیزی را ازلی و ابدی نمی دانند و خواهان سرنگونی انقلابی جمهوری اسلامی، استقرار حکومت کارگری، سوسیالیسم و برچیدن نظام استثمارگر هستند. ولی طنز تلخ تاریخ این است که پایه های اصلی انقلاب یا عوامل محرکه هر انقلاب پیروزمندی که باید بر آن استوار باشد در تجزیه و تحلیل این طیف نیز متاسفانه با "اما" و "اگر" کنار گذاشته می شود. درعرصه ی عمل، نسخه اساساً متفاوتی با جناح چپ بورژوازی برای رهایی بشر نداشته و دکترین آنان بیشتر شبیه پلاتفرم یک نوع سرمایه داری است و نه یک نقشه با حساب و کتاب و استراتژیک کمونیسم پرولتری. این درحالی است که در قرن ۲۱ بدون سه رکن: یک، طبقه کارگر متشکل، دو، حزب کمونیستی مقتدر- انتگره با این طبقه و سه، تفوق افق انقلابی- کمونیستی بر انقلابیون در روند سرنگونی جمهوری اسلامی بطور مشخص و هر حکومت سرمایه داری دیگر بطور کلی، مطلقاً هیچ انقلاب کارگری یا بسود آنان در ایران و جهان صورت نخواهد گرفت. وقوع و عدم وقوع هر انقلابی بسود کارگران، بی واسطه به وجود این سه رکن بستگی دارد. لذا تلاش برای ساختن این سه اصل، نه تنها اولویت های این دوره، بلکه الفبا و مبدای شروع فعالیت های روتین کمونیستی کمونیست ها در هر شرایطی است. طرفداران انقلاب کارگری تا این ارکان حیاتی را مبدای حرکت استراتژیک و تاکتیک های خود نساخته اند، از طلسم فعلی رهایی نخواهند یافت.

فاصله عمیق کنونی توده های طبقه کارگر با احزاب کمونیستی موجود و پراکندگی صفوف خود این طبقه و مبارزه تدافعی آنان، فقط یکی از عوارض عدم وجود رکن اول یعنی طبقه کارگر متشکل است. تا به امروز من نیرویی را سراغ ندارم که عملاً در آن اشل، درگیر سر و سامان دادن به مبارزه طبقه کارگر، برای ساختن و سازماندهی این رکن در هماهنگی با ارکان دیگر آن در محل کار و زیست باشد. بعکس این رویکرد، جریانات مدعی کمونیسم و کارگر، شب و روز اندر فواید سوژه های علی العموم و جنجالی مانند بحران رژیم (در پاورقی به مصاحبه ای از محمد حسین مهرزاد، نوشته هایی از کاظم نیکخواه، شباهنگ راد، علی مطهری، گرایش مارکسیست های انقلابی ایران و تقی روزبه در سالهای گذشته) اشاره شده است که تمام هنرشان راجع به سازمان دادن آن سه رکن، "اگر و اما" در پایان نوشته های تحلیلی خویش است. متاسفانه، خارج از شعار توخالی، در بعد پراتیک روزمره و سبک کار استراتژیک، ما نه شاهد حرفی جدی، نه ایدۀ کارساز، نه طرحی راهگشا و نه تخصصی برای متحد کردن مردم و حتی صفوف خودشان هستیم و نه میخواهند چیزی در این زمینه بیاموزند! پیشروی و پس روی؛ هم وغم جنبش خود را به سنجش شدت و حدت اختلافات هیئت حاکمه، مشکلات و محدودیت های رابطه ایران با غرب "فرصت ها را دریابیم" گره زده و خود را با موش دوانی های این آخوند و آن جناح رژیم، از این بحران تا آن بحران دیگر دلخوش می کنند. برای خالی نبودن عریضه و دادن شکلی رادیکال به این جست وخیزهای سطحی نگرانه ضد رژیمی، فرمولاسیون مخصوصی دارند که پس از تولید خروارها ادبیات علی العموم، چند سطر کوتاه نیز بعنوان فعالیت تئوریک "اگر"ها برای کارگر می نویسند که عبارتند از: "البته اگر کارگر حزب کمونیستی نداشته باشد- انقلاب آتی ایران را مصادره میکنند. اگر طبقه کارگر گرداگرد حزب پیشتاز(من) خود متشکل نباشد، هیچگونه تشکل دیگری دارای نقش تعیین کننده نیست. اگر کارگر بیش از حد لازم (معیار حد لازم کدام است؟) به عرصه مبارزه اقتصادی بچسبد و به امر سیاست توجه نکند و در عرصه سیاست غایب باشد، این  فرصت ها "کدام فرصت ها؟" از دست خواهد رفت و دوباره یک حکومت نالایق دیگر را بر مردم ایران حاکم خواهند کرد. بله که البته تضاد اصلی جامعه، تضاد طبقاتی است، "اما" جنبش زنان هم مهم است. درست است که باید خواهان تفکیک صف مستقل کارگران بود، اما مبارزه خلق های تحت ستم برای حق تعیین سر نوشت، مهم است و... .

 انسان بنابه ارزیابی و تجزیه و تحلیلی که از وضع طبقه کارگر و حکومت دارد، وظایفی در دستور خواهد گذاشت.  روشی که فکرمیکند اوضاع بحرانی، اختلافات هیئت حاکمه، نارضایتی عمومی از حکومت- و فشارهای غرب و بحران هسته ای، نامتعارف بودن رژیم اسلامی، بیکاری و گرانی رژیم را از پای در خواهد آورد، نیاز مبرمی به تشکل کارگری و توده ای ندارد. زمین عینی رشد و پویایی جامعه برای ایشان، وجود یک طبقه مزدبگیر اجتماعی و سر و سامان دادن به مبارزه این طبقه نیست. مولفه های بحران، نامتعارف و... را در خود عامل اصلی برای انقلاب کارگری و برچیدن حکومت- حتی در غیاب حضور متشکل طبقه کارگر کافی می داند، چه برسد به اینکه برای متحد کرد صفوف آنان پروژه و طرحی قابل تعمیمی داشته باشد! چپ ایران اختلافات آخوندها باهم و اختلافات آنان با غرب را درخود ماتریال اساسی و مکفی برای انقلاب خود جلوه می دهد! لیکن اگر بر اساس معیارهای علمی، مادی و طبقاتی تجزیه و تحلیل آنان در مورد درک ماهیت طبقات، ایجاد تشکل و تفکیک انقلاب کارگری از انقلاب دیگران و اهداف و افق اجتماعی بسنجیم، در سطر به سطر آن، نسخه غیر انقلابی، متدولوژی پوپولیستی و خرده بورژوایی با فرمولاسیون میلیتانسی موج میزند.  صد البته سه رکن مذکور در تمام هستی آنان فرعی و ثانوی بوده تا که مردم را به انقلابی از جنس انقلاب های چند دهه اخیر امیدوار کنند. تنها بر آن اساس است که مولفه های (بحران، اختلاف با غرب، حکومت نامتعارف و...) را سنگ بنای فعالیت های نظری و عملی خود قرار میدهند؛ چون به انقلابی غیر پرولتری فکر میکنند و انقلابی دیگری در دستور دارند. در بهترین حالت، پوپولیست های خیالپردازی هستند که بی حساب و کتاب، انقلاب کارگری را بلیط بخت آزمائی و نه حاصل پیچیده ترین اقدام جمعی بشر در قرن حاضر می دانند! بر خلاف تبیین غیر علمی و غیر کمونیستی آنان، تنها عواملی که میتواند سرنوشت انقلاب آینده ایران را از سرنگونی های معروف به بهار عربی و انقلاب های مخملی کشورهای اروپای شرقی جدا کند، حرکت از مبدای ساختن سه رکن یاد شده است. 

 

حکومت افتاده و قدرت سیاسی ول  است!

 

انسان های فراوانی هستند که حداقل ٣٦ سال است نقش و جایگاه آگاهی سیاسی و طبقاتی دادن به طبقه کارگر و فراتر رفتن جامعه امروز به فاز بالاتری- و کلید هر گونه پراتیک انقلابی و پیشروی را قبل از هر چیز، در گرو یک تحلیل دقیق و مشخص از اوضاع مشخص جمهوری اسلامی درک میکنند. و در این تحلیل مشخص، اصولاً باید به نقاط ضعف رژیم پرداخت و آن را برجسته کرد و مواظب بود که یک فقره از آن هم از قلم نیفتد تا بزعم خود به مردم روحیه بدهند! آنان تا جایی پیش می روند که از قول مردم می گویند: حکومت افتاده، قدرت سیاسی ول است و کسی نیست قدرت را بدست بگیرد! البته این شعار بیشتر مربوط به زمان پیش از توافقات هسته ای ایران و غرب است. و نباید در این تحلیل در مورد نقاط قوت رژیم، یعنی وجود طبقه اجتماعی یعنی بورژوازی که منافعش به جمهوری اسلامی گره خورده است به مردم چیزی گفت. در مورد نقاط قوت دیگر حکومت یعنی عدم تشکل طبقه کارگرحرفی برای گفتن ندارند. صاحبنظران این کمپ، همیشه ارائه نوعی تجزیه و تحلیل "فرصت ها را از دست ندهیم" را در اولویت فعالیت خود دارند. حتی افراد نزدیک به سازمان مرتجع مجاهدین خلق روی میزان سن بالا مثلا ٨٠ سالگی رفسنجانی و ٧٨ سالگی خامنه ای و مرگ احتمالی سران حکومت حساب باز میکنند.

ایراد اول من به این تصویر سطحی، این است که- جدای طبقاتی ندیدن نفس انکشاف جمهوری اسلامی و راز بقای آن، طوری وانمود میکنند که همه چیز در مورد رژیم تصادفی سرهم بندی شده است. و به این خاطر از پیچیدگی خلع قدرت از حکومت و پیچیدگی سیستم بورژوایی عاجز است. این تبیین از دو حالت خارج نیست: یا نمی خواهند خودشان مستقیماً حکومت را بیاندازند و به این خاطر، سبک - سنگین کردن چگونگی از قدرت خلع کردن و انداختن یک حکومت بورژوایی برایشان مهم نیست؛ و در نتیجه ضرورتی ندارد تا محاسبه کنند که در کدام شرایط، با چه میزان نیرویی عملاً می توان قدرت سیاسی را کسب کرد. و یا اصولاً نمی فهمند برانداختن حکومت توسط مردم یعنی چه تا پیچیدگی اقدام مشخص را دقیق برآورده کنند. تردیدی نیست که اگر ما بتوانیم حکومت جمهوری اسلامی را همین امروز سرنگون کنیم، یک دقیقه هم صبر نخواهیم کرد. اما توازن قوایی انقلاب و ضد انقلاب به گونه ای است که همین امروز انجام این وظیفه توسط ما عملی نیست. در نتیجه، باید بی صبرانه ملزومات آن را فراهم کرد. فراهم نمودن ملزومات سرنگونی بورژوازی این نیست که بی حساب و کتاب مدام به مردم وعده سر خرمن داد و گفت: حکومت ستاره ای در آسمان ندارد، مورد نفرت شدید مردم است و قدرت سیاسی ول است و کسی نیست آن را بدست بگیرد! اگر شما هر سال بدون توجه به بنیه نیروهای انقلابی بگوئید رژیم لرزان است و ستاره ای در آسمان ندارد، مورد نفرت شدید مردم است و غیره؛ ولی شاهد پیشروی مردم و بدست آوردن دستآوردهایی که وقوع انقلاب را ممکن می کنند نباشیم، مردم به درستی تحلیل و گفته های شما باورنخواند داشت. اگر شما هر روز تحلیل کنید رژیم بحران دارد و در بن بست است، اما شاهد عقب نشینی بورژوازی و پیشروی طبقه کارگر بعنوان دو شاخص مهم و بدست آوردن دستآوردهای که وقوع انقلاب را ممکن می کنند نباشیم، مردم حق دارند به درستی تحلیل و گفته های شما باور نداشته و آن را بنوعی موانع سر راه دست یافتن به آن قلمداد نمایند. احزاب و مردمی که از بیان حقیقت بترسند، از اعتراف به کمبودهای خود بترسند، بجای تلاش مادی برای پرکردن خلاء با شعار توخالی خود را دلخوش کنند، معلوم است که نابالغ هستند، خود را فریب می دهند، از حل معضل خویش می گریزند و نمی خواهند عملاً راه عبور از آنها را بیابند. طبقه کارگری که درجه پیگیری ره روان مسیر مبارزه را تفکیک نمی کند، از بیان حقیقت نبرد با دشمن خود بترسد، با دست خالی به خود روحیه بدهد، در سطح کلان سرنوشت خویش را بدست شانس و قضا و قدر بدهد، از همان روز اول، خود و جامعه را برای راهی که باید پیموده شود را آماده نمی کند٬ واجدشرایط شکست و جنگ را با دشمن باخته است. با چنان طرز رفتاری صد سال دیگر هم نمی توان یک انقلاب کارگری را سازمان داد. چرا از گفتن این حقیقت باید ترسید که تا طبقه کارگر متشکل نیست و با احزاب سیاسی موجود، با تشکل های موجود، با پراتیک و رفتار کنونی، با افق ها و جهانبینی موجود، با آگاهی طبقاتی موجود، مطلقاً سرنگونی رژیم و انقلاب سوسیالیستی محال است. گفتن اینکه مبارزه با دشمن بازی کودکانه نیست، انقلاب کارگری کودتا و فریب دشمن دادن نیست تا مردم را با (تئوری رژیم لرزان، رژیم اختلافات و بحران دارد و...) به میدان برد و در میدان نگه داشت و با سرنگونی این و آن حکومت، پیروزی را برگشت ناپذیر کرد، چرا باعث روحیه باختن مردم میشود؟ گفتن انقلاب کارگری و الغای نظام سرمایه داری حرکتی کور، شانسی و بلیط بخت آزمائی نیست چه اشکالی دارد؟ همچنین طبقه کارگر طبقه ای با خصلت اقشار ناپیگیر و محافظه کار خرده بورژوایی نیست. مادام که به نان، آزادی و برابری احتیاج دارد، با تبلیغات دشمن مرعوب نمی شود. کافی است موانع سر راه را شناخت، نقاط قوت و ضعف خود را شناخت، زمینه رشد را تشخیص داد، انگاه یک دنیا نیرو از ما آزاد میشود و با نیرو فراوان تر از اقیانوس ها در میدان واقعی به جنگ با دشمن و کمبودهای یک انقلاب پیروزمند خواهیم رفت. آنگاه متوجه خواهیم شده که برای هر مشکلی راه برون رفت واقعی و عملی وجود دارد.

چرا عقلانیت این چپ، کمبودها، ضعف ها و ناآمادگی طبقه کارگر برای انقلاب را رفع نمی کند که هیچ، بلکه حتی آنها را درست طرح نمی کند؟ "اهان یافتم" تا بر عدم تشکل و آمادگی خود سرپوش بگذارد! چون از دست نشان کردن آنها به چند دلیل واهمه دارد و نقاط قوت دشمن را نمی بیند و آن را دست کم می گیرد: اول جانب نیت خیر آنان را در نظر بگیریم که مثلاً متوجه پراکندگی طبقه کارگر است، متوجه ضربه پذیری جامعه که ظرفیت دنباله روی از هر جنبشی (جنبش سبز) را هم دارا است و متوجه بی تاثیری و زندگی در حاشیه (احزاب چپ موجود) است و می خواهند بگویند که این عوامل نباید موانع اصلی یک انقلاب پیروزمند کارگری باشد و باصطلاح تاکتیک می زنند که درصورت عدم وجود آنها باز به مردم روحیه و قوت قلب بدهند! "چرا باید محتاط بود و واهمه داشت، و با دقت و حساب و کتاب به مبارزه با رژیم برخواست؟ مگر دشمن ده ها بحران (سوراخ)عمیق و لاعلاج ندارد"؟

دوم، این نگرش سبک کاری و طبقاتی است که اهداف (انقلاب شان) مستقیماً و الزاماً نیازی به سازمان و تشکل مستقل طبقه کارگر ندارد. چنان در توهم روی انقلاب موج سواری کردن است، حتی بدون اینکه اسب خود را زین کرده باشد، به پیروزی خود یقین دارد. این "انقلابیون" لابد پشت شان به این گرم است که با کمی تغییر و آرایش در بافت ارتش موجود، آن را ارتش مردم می دانند. نهادهای فعلی جامعه، نهادهای آنان است و در نتیجه احتیاج مبرمی به ساختن تشکل مستقل طبقه کارگر و توده ای و تحزب ویژه متفاوت از نهادهای یاد شده ندارند. دلگرمی آنان به این خاطر است که سازمان ها و نهادهای خود را دارند و همچون انقلابات تاکنونی، طبقه کارگر را تنها برای سیاه لشگر آن فرا می خوانند. همینکه مردم به خیابان آمدند، ابزارهای نامبرده را به دست آنان خواهند داد. اهداف ایشان با این تشکل ها و حتی بدون طبقه کارگر هم متحقق می شود.

ثالثاً، مردم اپورتونیست هستند و اگر عمیقاً معتقد باشند که حکومت ستاره ای در آسمان ندارد، خودشان یک لحظه منتظر دستور شما نمی مانند و قوانین خویش را اجرا خواهند کرد. در صورت نبود افق انقلابی برعملکردشان؛ شروع به غارت اموال دولت و حتی اموال همدیگر می کنند. لذا تکرار این استعاره در وضعیت و توازن قوای فعلی بین انقلاب و ضد انقلاب، توسط هر چند در صد از مردم هم باشد، تبلیغات دلخوش کننده، توهم و دیپلماسی نشات گرفته از تفکر بورژوایی در آنان است. این طرف دیگر همان سکه احزاب انقلابی سطحی نگر ضد رژیمی است که این بار پرچم آن توسط "مردم" بدست گرفته شده تا که احزاب (نیروهای غیبی) را تشویق نمایند که به اصطلاح کار نه چندان پیچیده سرنگونی رژیم را فیصله دهند! همچون چپ مورد اشاره، بجای ساختن پایه های واقعی و مادی قدرت برای سرنگونی؛ خود را فریب میدهند و می خواهند با تبلیغات بی پشتوانه، تهیج و آژیتاسیون، مردم را تشویق نمایند و عملاٌ از فراهم کردن ساز و برگ انقلاب طفره میروند. این سیستم از ریشه غلط و درکی شبه مذهبی از هستی دارد و انقلاب کردن از زاویه منافع طبقه کارگر را قمار میداند. این تفکر چه از سوی مردم اپورتونیست و چه از طرف چپ سنتی مطرح شود، شدیداً ضد علمی است. نتیجه بدآموزی این گونه تجزیه و تحلیل است که بخش های زیادی از مردم به امید بخش های ناراضی خود حکومت و آمریکا فعال و منفعل می شوند و اغلب چشم به راه هستند تا که مثل عراق، لیبی و سوریه دست غیبی به کمکشان بشتابد! مردم و نیروهایی که به ناجی غیر از نیروی خود امیدی دارند، سه رکن حیاتی و لازم انقلاب کارگری در تحلیل شان غایب است. ٣٦ سال حاکمیت جمهوری اسلامی نشان داد که این عوامل برای یک انقلاب پرولتری در مقایسه با آمادگی طبقه کارگر، تشکل ساختن و چالش افق های بورژوایی کم اهمیت تر هستند. تا کمونیست ها آن دیدگاه های مذهب گونه را نقد نکرده، قادر به شفاف سازی آنچه لازمه یک انقلاب پرولتری است نخواهیم بود. چپی که در تحلیل نهایی سه رکن ذکر شده را سازمان نداده و در فکر انقلاب است، فرقی زیادی با سایر اپوزیسیون بورژوایی جمهوری اسلامی ندارد. اهداف نیروهای طرفدار مذهب و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید، ممکن است توسط بخش های دیگر جنبش شان متحقق شود؛ اما برای کارگر، چقدر امکان دارد که کار نکند و در خیابان و بازار گنجی را پیدا کند و از محل آن زندگی کند، همین قدر هم امکان دارد بدون تشکل و تحزب خویش، بدون درجه قابل معتنابهی از سازمانیافتگی، بتواند قدرت سیاسی را کسب و آن را نگه دارد.  مطلقاً هیچ انقلاب کارگری یا به سود آنان در ایران صورت نخواهد گرفت مگر اینکه خود را از دست این گونه تصویر غیر علمی، غیر مارکسیستی و اپورتونیستی که ناشی از تراوشات جهانبینی خود طبقه بورژوا به جایگاه بحران، به انقلابیون، به جایگاه طبقات، به جمهوری اسلامی و به اهرم های یک انقلاب پیروزمند است رها کند. اساسی ترین فعالیت جنبش کمونیستی برای کسب خودآگاهی بیشتر طبقه کارگر- و تاثیر گذاری بر جریاناتی که خود را کمونیست می دانند، نقد جهانبینی ناظر بر این گونه تجزیه و تحلیل ها از حکومت اسلامی است.

در بحث و تبادل نظر راجع به اثبات حقیقت چیست، اغلب این سئوالات مطرح می شوند که چرا انسان های فهیمی مانند نامبردگان این بدیهیات را درک نمی کنند؟ مگر همه برای آزادی و یک دنیای بهتر مبارزه نمی کنند؟ من که مدعی هستم در زمینه مورد بحث غیر از پراتیک انسان، نباید به ناجی و فرصت معتقد بود و باور به شانس (حتی در شکل غیر مذهبی آن) را نوعی خرافات میدانم، پس عقل من از آنان بیشتر است؟ در پاسخ به این سئوالات باید گفت که بدترین درک راجع به مقوله انتخاب سیاسی جنبش ها و منافع طبقاتی؛ این است که با عنصر عقل و بی عقلی صرف، مساله را توضیح داد. درک و عدم درک این مساله به عقل و درایت بیشتر ما یا آنان، کمترین ارتباطی دارد. مساله تماماً به موقعیت جنبش ها و اشخاص در رابطه با مناسبات تولید اقتصادی گره خورده است و مطلقاً اخلاقی و عاطفی و تفاوت دانش کلی انسان ها با هم، کمترین نقش را دارد. نیروهای که از طلسم داده های موجود سرمایه داری رها نشده باشند، نمی خواهند رابطه کار و سرمایه در پایه ترین سطح آن را بهم زده شود. موقعیت اشخاص و احزاب در این متن است که رادیکالیسم و یا ارتجاعی بودن آن را تعیین می نماید. آزادیخواهی اشخاص و جنبش ها در استعمال عبارات زیبا و جملات قالبی در وصف آزادی (البته آزادی خود و نه آزادی عموم) و میلیتانسی و شدت دشمنی آنان باهم نیست. در قطع هر گونه رابطه با بنیادهای شیوهای مناسبت تولید سرمایه داری است. در قطع وفاداری با ابقای نظام کارمزدی، نداشتن توهم به برابری اقتصادی انسان در نظام سرمایه داری و سازش با نوعی از آن است. در کشمکش دو نیرو، نیروی مبارزان در راه الغای مناسبات کار مزدی و مالکیت خصوصی بر ابزار تولید و نیروی حافظ مالکیت خصوصی ( به هر درجه و در هر شکل آن)، بر ابزار تولید است که درک جایگاه تشکل و تحزب کمونیستی طبقه کارگر را مشخص می نماید. از دریچه دلبستگی به مالکیت خصوصی بر ابزار تولید به جامعه نگاه کردن است که باعث میشود این جریانات به ناتو و آمریکا امیدوار شوند. تنها نیروهایی که از مدار جاذبه افق و جهانبینی بورژوایی خارج  شده باشند، راه  و سبک کار متحد کردن طبقه کارگر را بعنوان سلول پایه فعالیت خود درک می نمایند.

 

اصطلاحاتی که راه را برای برداشت مذهبی باز می کند!

 

در ادبیات سیاسی احزاب و اشخاص اپوزیسیون حکومت ایران، اصطلاحاتی بطور روزمره استعمال می شوند که دارای برداشت مذهبی بوده و راه را برای باور توده ها به چیزهای موهوم غیر از توانایی خود انسان باز میکند. ترم " فرصت ها را دریابیم" یکی از آن عبارات است. فرصت چیست؟  "فرصت ها را از دست ندهیم" در متن کشمکش دو طبقه و دو جهانبینی به وسعت دنیا و به طول تاریخ بشر، یعنی چه؟ یعنی ممکن است یک طبقه، یک کشور، یک شهر و یک نفر، کاری یا کارهایی انجام بدهند که بیش از توانایی واقعی خود آن طبقه، آن کشور، آن شهر و آن شخص باشد؟ مگر ممکن است که انسانی در شرایطی بتواند بیش از قدرت خود وی، وزنه ای را بلند کند؟ دستش به جایی که بیش از قد خود او است برسد و...؟ پاسخ تز مذهب گونه " فرصت را دریابیم" به سئوالات فوق الذکر البته که مثبت است. و این زمینه را برای برداشت مذهبی از نقش پراتیک آگاهانه جنبش ها باز می کند. ( اینجا بحث مجموع تساوی ها است و نه اینکه مثلاً با بهره مندی از تکنیک X نمی تواند صد برابر وزن خود را بوسیله چرثقیل بلند کند؛ موضوع این است که هر انسان و طبقه ای در حد ظرفیت مادی خود میتواند از تکنیک استفاده نمایید).  در این تصور، فعالیت روتین طبقات جای فرصت و فرصت جای روتین را گرفته است. مردم پدیده های اتفاقی را جای روتین ها و روتین ها را جای اتفاقات می گذارند. لیکن بر عکس، باید متنی باشد تا در دل آن متن، اتفاقات قابل رخ دادن باشند و نه متن را هموزن خود اتفاقات دانست. من این گونه تبیین را شبه مذهبی، توهم و منتج از افکار خود طبقه بورژوا و یکی از موانع اصلی در راه خودآگاهی و آماده کردن طبقه کارگر برای بدست گرفتن قدرت سیاسی می دانم.

انسان تا چه حد باید روی فرصت های که خود وی نساخته است، حساب کند؟ در جهان مادی جای زیادی برای چیزی به اسم فرصت نیست. فرضاً دو مورد از این اتفاقات (فرصت ها) اختلافات این بخش بورژوازی با آن بخش دیگر و بحران رژیم را در نظر بگیریم. اگر منظور از "فرصت از دست ندادن" حساب باز کردن برای اختلافات این بخش بورژوازی با آن بخش دیگر است؛ مگر بورژوازی بدون رقابت و جنگ می تواند زندگی کند؟ مگر بحران ادواری سرمایه داری هر بار پس از تحمیل فلاکت بر مردم تا دوره بعدی برطرف نمی شود؟ لذا مغز، استخوان، خون و خلاصه شالوده ستاد رهبری انقلاب در دنیای معاصر، تشکل طبقه کارگر، وجود حزب کمونیستی مقتدر و هژمونی افق انقلابی بر انقلابیون است که در تصویر احزاب سرنگونی طلب موجود، بدبختانه هم وزن و زیرمجموعه عوامل بحران است. در ثانی، هر کسی فرصتی را خلق کرده باشد، آن را به آسانی از دست نمی دهد. و اگر کسانی دیگر این فرصت ها را آفریده باشند، خودشان از آن استفاده خواهند کرد. فرصتی که کسانی دیگر آفریده باشند، استفاده احزاب کمونیستی و کارگران از آن را به وی نخواهند داد. معهذا اصل و پایه برای هر انقلاب کارگری، تشکل یابی و پایه گذاری ارکان آن، وظایف روتین، همیشگی، لاینقطع  و مداوم کمونیست ها و کارگران است. در مبارزه طبقاتی هیچ چیزی شانسی و خود بخودی نیست که گویا اگر ما نیمه آن را تهیه نماییم، طبیعت (فرصت ها) نیمه دوم آن را تکمیل خواهد کرد. اصل پایه، پراتیک انقلابی، تغییر افق و افکار عمومی ناظر بر اعتراضات توده های مردم و دست بردن به ریشه مسائل جامعه است. ساختن آن سه رکن فصلی نیست که گویا مثلآ در زمان بحرانی فرصت مناسب است و باید جنبید و با نقشه و برنامه حرکت کرد؛ و در زمان ثبات سیاسی - اقتصادی حکومت، تعجیلی نداشت و دلسرد شد و به خانه رفت.

اصطلاحی هست که میگوید شما هر مبلغ پولی که در جیب دارید به همان اندازه می توانید خرید کنید. طبقه کارگر نیز چقدر متحد است، چقدر تشکل دارد و نیرو دارد به همان اندازه میتواند از درایت و عقلش استفاده کند و تاثیر گذار باشد. نتیجاً در صورت عدم اتحاد و تشکل، حساب باز کردن برای فرصت گمراه کننده است. بخاطر استفاده مذهب گونه از این ترمنولوژی، من دوست دارم بین مردم شایع شود که فلان حزب به ترم فرصت باور ندارد بلکه برای هر کاری روی توانایی و ظرفیت های مادی و عینی جنبش طبقه کارگر و خودش حساب میکند. البته خیلی به انقلاب روسیه که در دل جنگ و با شعارهایی که بطور واقعی سوسیالیستی هم نبود یعنی قطع جنگ و نان شروع شد و تحولی عظیم ایجاد کرد، اشاره دارند. میگویند که بلشویک ها فرصتی را دریافتند و شعاری را پیش کشیدند که نه تنها طبقه کارگر بلکه بخش بزرگی از جامعه را به دنبال خود کشیدند. با این همه من در دفاع از متودولوژی ناظر بر این مقاله، اضافه میکنم که اولاً من فکر میکنم که آن انقلاب فرصتی باد آورده نبود. زیرا لنین و بلشویک ها طرح داشتند، نقشه کشیدن، رهبری داشتن و حزب داشتند و جنگ کردند و روی شعار"قطع جنگ و نان" ساختند و از آن کانال، نیروی غیر قابل حذف خود را بکار گرفتند و انقلاب کردند. در زمانی دیگری چون رهبری نبود، طبقه کارگر به اندازه نیازش آگاهی طبقاتی، اتحاد و قدرت سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی نداشت و چون بلشویک ها توانش را نداشتند،نتوانستند جهت کمونیستی و خط لنین را ادامه دهند و جواب معضلات دوره خود را از زاویه منافع طبقه کارگر بدهند٬  پس از چند سال سکان انقلاب را به گرایش جریان استالینیسم واگذار کردند و انقلاب سر از ناسیونالیسم روسی در آورد. هر دو این اتفاقات را باید با میزان قدرت و آگاهی طبقه کارگر توضیح داد و نه فرصت ها. اگر پیروزی را با فرصت توضیح داد؛ ناچاراً باید شکست آن را نیز با کم شانسی و "باد آورده را باد می برد" معنی کرد! در حالیکه اصلاً هیچ کدام این دو تبیین درست نیستند. این بحث ما مربوط به تحکیم پایه های مادی و تئوریک انقلاب اکتبر نیز می شود، اما من اکنون به آن نمی پردازم. اجازه بدهید فعلاً تکلیف چپی که فعالیت نقدی را بنفع نسیه از دست میدهد و همیشه منتظر فرج و فرصت است مشخص نمایم و به اندازه کافی روی ضرورت ابزارسازی، فعالیت روتین، امکانات مادی ایجاد کردن تاکید کنم و روی آن موضوعات (ساغ) روشن شویم، آنگاه قطعاً چنان نیرویی ظرفیت استفاده بیشتری از فرصت ها را خواهد داشت.

مشخصاً به انقلاب ١٣٥٧ایران بعنوان یک فرصت تاریخی رجوع می شود و می گویند اگر طبقه کارگر متشکل بود، اگر آرا و افکار بورژوایی ناظر بر انقلاب را نقد وکنار گذاشته بود و اگر یک حزب کمونیستی وجود داشت؛ مسیر انقلاب چیزی دیگری می شد. معما حل شد! پس عواملی که تضمین می کرد که انقلاب مسیری دیگر از آن که شد را طی کند، اما غایب بودند کدامند؟ کدام اصل تعیین کننده است و ضمانت می کند که یک انقلاب به کدام مسیری برود؟ در نمونه انقلاب ١٣٥٧ ایران می بینیم که بحران بود، سرنگونی شد، ولی اینها به اندازه عوامل تشکل طبقه کارگر، ضرورت تحزب کمونیستی و نقد افکار بورژوایی ناظر بر انقلاب تعیین کننده نبودند. بنابراین، اگر صد انقلاب٥٧ هم داشته باشیم، در صورت عدم تشکل طبقه کارگر، هژمونی افق کمونیستی بر افق بورژوایی در پروسه انقلاب و حزبی کمونیستی پیشتاز و بانفوذ و در صورت عدم وجود آن سه رکن، انقلاب کارگری محال است. باید پایه هر تجزیه و تحلیل و عوامل شکست و پیروزی انقلاب٥٧؛ و فراهم نمودن ملزومات انقلاب در آینده را با آن "عدم ها"ی غایب سنجید. "عدم ها"ی غایب در این کانتکست تشکل کارگری اصول پایه انقلاب است و نه اینکه در حواشی تحلیل برای خالی نبودن عریضه نوکی هم به آنان زد. آنگاه هر کارگری برای رفاهیات و سعادت خود و انواع بشر، به صفوف خود نگاه می کند، جثه تشکل و حزب خود و میزان نیروی خود را می سنجد و بر اساس وزن آنها سرنوشت خویش را بهتر و متحول می کند. آنگاه انسان نیازمند بجای منتظر فرصتی نشستن، مشغول ابزار سازی برای متحول کردن زندگی میشود. و وقتی آن اهرم ها را نداشته باشیم، راهش این نیست اغماض کرد. راهش این است کارگران و کمونیست ها باهم آن ابزارها را بسازیم. اگر واقع بین باشیم، هر کمونیستی نگاه می کند که اگر حزب کمونیستی ندارد، بجای منتظر فرصتی نشستن، در فکر ساختن آن خواهد بود. اگر حزب کمونیستی هست و اما با طبقه کارگر بی ربط است، یا طبقه کارگر حزب کمونیستی ندارد؛ خوب، باید این تناقضات را رفع کرد. باید سبک کار فعالیت کنونی را تغییر داد. برای هر کاری نیروی خود را سنجید و بر اساس آن تصمیم گرفت. گفتم اگر صد حکومت هم سرنگون شوند، بدون اهرم های یاد شده نمی توان کاری جدی از پیش برد و آینده بهتری را تضمین نمائیم.  

ضرورت ساختن آن سه رکن حتی محدود به دوره های قبل از انقلاب و یا دوره های انقلابی نیست، بلکه برای تثبیت انقلاب و پیروزی برگشت ناپذیر سوسیالیسم بر نظام سرمایه داری و مانع سر بر آوردن سرطانی غده سرمایه داری در اشکال دیگری، ما به این ابزارها پس از انقلاب نیز احتیاج داریم. تجربه تاکنونی نشان می دهد ظرفیت مادی و معنوی هر طبقه هرقدر که باشد، به همان اندازه هم می تواند قدرت سیاسی را کسب و آن را حفظ نماید. پاسخ مادی به علت چرا مردم یک کشورهر چند سال یک بار حکومتی را سرنگون می کنند و بعضاً یکی بدتر به جای آن می نشانند را در متن این مساله باید یافت. در روسیه طبقه کارگر قدرت سیاسی کسب کرد، اما بدلیل سیطره افق بورژوایی برجهانبینی انقلابیون در عرصه سازماندهی اقتصاد سوسیالیستی؛ عدم تشکل طبقه کارگر در سطح بین المللی و سد نکردن یورش بورژوازی بین المللی به انقلاب اکتبر، آن را از دست داد. بنابر این؛ خارج از ماحصل پراتیک خود انسان، چیزی بعنوان فرصت وجود ندارد. در تحلیل نهایی طبقات با ظرفیت واقعی و پایه دار خود در مقابل همدیگر پا به عرصه صف آرائی می گذارند و در میدان می مانند و نه غیر از این. به این خاطر در خودآگاهی کمونیستی جای برای باور به سراب و فرصت به آن معنی که ورد زبان اپوزیسیون سطحی نگر چپ حکومت ایران شده است وجود ندارد.

اگر مجموع پراتیک بشر را چیزی بنام فرصت و یا مادر تحولات در نظر بگیریم، نیروی فعاله هم نقش پدر را دارد و لذا در صورت عدم وجود پدر، هرگز تولد فرزندی قابل وقوع نیست. نیروی فعاله برای انقلاب کارگری همان طبقه است. کسانی که میخواهند انقلاب کنند و آن را نگه دارند، نمی توانند به ترم فرصت معتقد باشند. در این قلمرو هر اقدامی را باید عملاً و با حساب و کتاب بر اساس کمیت و کیفیت آن سنجید.  "فرصت..." بنوعی تداعی کننده این برداشت مذهبی است که گویا خارج از ظرفیت ها، توانایی های مادی و معنوی و افق های هر طبقه و هر جنبشی، امکان دارد بر حسب اتفاق از فرصتی استفاده کرد. اتفاقی کارگر سوسیالیسم و یا اتفاقی بورژوازی تولید و اقتصاد جامعه را سازماندهی کند!

مساله اینکه در توازن قوای مشخصی, یک سیاست را می توان پیش برد و قبل و منبعد آن نمی توان، تماماً بستگی به جثه نیروی فعاله ای دارد که قرار است آن سیاست را عملی کند. اینجا باز بحث بر سر تشکل و اتحاد آن نیرو است.  وقتی آن نیروی متشکل و متحد موجود نباشد، حرف از استفاده از فرصت ها هم بی مورد است. مساله این است که هیچ نیرویی نمی تواند بیش از ظرفیت های واقعی خود از فرصت ها استفاده نماید. در نتیجه همیشه عنصر فعاله مرکز و محور است و تکیه بر عوامل فرصت برای ساختن این نیرو؛ پراتیک روتین را به حاشیه می راند. کلید و حلقه اصلی در این بحث، ساختن خود آن عنصر فعاله ای می باشد که هر اقدامی به وجود او گره خورده است.

 تاریخ تاکنونی ثابت کرده که هیچ راه میان بری برای کارگر و کمونیست ها نیست. هیچ انقلابی شانسی نیست.  تا دستمزد برابر، بهداشت رایگان، آزادی بی قید و شرط فعالیت سیاسی را به جامعه تحمیل ننمائیم؛ تا هر برداشت مذهب گونه بر افکار قیام کنندگان را جارو نکنیم، آزادی انسان محال است. برای اینکه حتی پس از انقلاب هم بتوان مانع سر براوردن نوعی سرمایه داری در اشکال پیچیده دیگری شد، باید همه سوراخ های کشتی انقلاب آینده را آب بندی کرد. اجازه بدهید که جامعه عمق مساله را آنگونه که هست، متوجه شود و برای آن خود را آماده کند و با سر هوشیار راه خود را بپیماید. چرا که همه این اتفاقات هر کدام ده بار و بیشتر در تاریخ سرمایه داری تکرار شده اند و انقلاب کمونیستی نشد! بگذار جامعه این تناقضات را در مقابل سیستم سرمایه داری قرار بدهد و به فکر اتخاذ استراتژی لغو کار مزدی در این سیستم، درگیر شود. تاریخ حقانیت این حکم مارکسیستی را اثبات می کند که در هر جامعه ای که حتی یک در صد شهروندان آن استثمار شوند، آن جامعه ,جامعۀ آزادی نخواهد بود. در هر شیوه تولیدی که آن را نه برای رفع نیاز انسان، بلکه بمنظور کسب سود بیشتر سازماندهی کنند و هر جایی که کار مزدی هست، استثمار و ظلم از بین نخواهد رفت. چنانچه مشاهده شد اگر اصل را سه رکن مورد اشاره بگذاریم، آنگاه بجای توسل به فرصت، به پراتیک کمونیستی دخیل می بندیم.  بجای نوشتن انشاء در مزیت جایگاه اختلافات خامنه ای با ملاهای دیگری و اختلاف آمریکا با ایران و اختلافات بورژوازی باهم و هدر دادن انرژی، نیرو و توان خود را صرف ساختن آن سه رکن و فعالیت های روتین خواهیم کرد.

 

سرمایه گذاری اپوزیسیون روی رژیم نامتعارف و بحران های سیاسی- اقتصادی

 

سوژه دیگری که باید طبقه کارگر و جنبش کمونیستی تکلیف خود را با آن مشخص و از ریشه نقد کند، اعطای هویت همیشگی " رژیم نامتعارف" به حکومت سرمایه داران ایران است. لذا صد مرتبه رژیم از این هم نامتعارف تر باشد، بدون آمادگی و تهیه ساز و برگ یک انقلاب کارگری، محال است از چنان ظرفیتی برخوردار شویم که اولاً قدرت را کسب نموده و دوماً آن را نگاه داریم. این بیشتر خصلت چپ مائویستی است که ده طبقه و چند نوع خلق و پنج - شش حکومت ملی- مترقی، مستعمره و نیمه مستعمره برای یک جامعه سرمایه داری قائل است! در کشورهای اروپایی ,طبقه کارگر اگر مطالبه ای داشته باشد آن را سرراست مطرح میکند و خیلی به اینکه حکومت بحران دارد، قوی است، ضعیف است، نامتعارف یا متعارف است؛ کاری ندارد. توان و ظرفیت واقعی خود را برای متحقق کردن آن خواسته محاسبه می کند. اما چپ شرقی ده نوع پلاتفرم برای تعیین ماهیت حکومت سرمایه داری مانند اینکه، آیا حکومت نماینده بورژوازی توسعه طلب است یا نماینده خرده بورژوازی قشری است، آیا حکومتی متعارف یا نامتعارف است و... دارند. این چپ اگر ده مرتبه " چه باید کرد، تفاوت های ما و اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" را هم  بخواند، باز مثل فنر سرجای قبلی خود برمیگردد!

آیا ما تا چه حد می توانیم روی بحرانی که خود ما نیافریده باشیم، روی نارضایتی که هدف آن اعتراض به استثمار انسان نباشد و به امید انقلابیونی که افق ما بر اعمالشان ناظر نباشد، حساب باز کنیم؟ بنظر من هیچ. تجربه عملی اثبات کرده است که بدون اهرم های ذکر شده، دخیل بستن به عنصر رژیم نامتعارف، بحران های سیاسی- اقتصادی، اختلافات حکومتیان و انقلاب علی العموم، خمینی را بجای رضا پهلوی، مرسی را بجای مبارک، سرمایه داری مدل آمریکایی را بجای مدل دولتی و انقلاب های مخملی کشورهای اروپای شرقی را بجای انقلاب کارگری می نشاند. در تحلیل نهایی اگر اهرم های سه رکن یاد شده را در دست نداشته باشیم، این سیکل ادامه خواهد داشت و می تواند طبقه کارگر و کمونیست ها را در هر شورش و انقلابی در آینده نیز فلج کند و تا صد سال دیگر سوسیالیسم متحقق نشود. در هر جوش و خروش و شرایط بحرانی جامعه، اصولاً بدون طبقه کارگر متشکل، بدون ساختن حزب کمونیستی در اشل لازم و تغییر افق و افکار توده های معترض؛ هرگونه طرح و صحبتی از انقلاب بی پشتوانه است. این خصلت بورژوایی فکوس افراطی گرایشات غیر کمونیستی روی فوائد رژیم نامتعارف راباید شدیداً نقد کرد و دور انداخت. اگر ده بار جمهوری اسلامی هم سرنگون شود، با تشکل موجود، با افق موجود ناظر بر افکارعمومی و با رفتار احزاب چپ موجود، نمی توان حکومت کارگری را سازمان داد. عواملی مانند رژیم نامتعارف و بحران سیاسی- اقتصادی و اعتراضات طبقات دیگر و طغیان کور و نابالغ کارگران و زحمتکشان جامعه، که اپوزیسیون این همه روی آنها سرمایه گذاری می کند؛ هر چقدر هم شدید باشند، در صورت عدم وجود سه رکن مورد اشاره، فقط برای جریانات سفسطه باز، اپورتونیست و بی ریشه جامعه اهمیت دارند که در عالم پراتیک خود قادر به سازمان دادن قیام و سرنگونی سرمایه داری که هیچ، که حتی قادر به سرنگون کردن شهردار شهر خود نیستند.

اما با توجه به این واقعیت چرا عوامل رژیم نامتعارف... در منش این "چپ" تا این حد برجسته و حائز اهمیت است که تصور شود که این عوامل خود به خود کار رژیم را یک سره می کند؟ به این خاطر است که نتیجه این تجزیه و تحلیل ها، وظایف کنکرت، خاص و خطیر متمایزی از داده های موجود را در دستور کمونیست ها و طبقه کارگر، برای متشکل کردن صفوف خود قرار داده نشود. با برجسته کردن نقطه ضعف دشمن، بر بی ابزاری و عدم تشکل طبقه کارگر و ناآمادگی خود سرپوش می گذارد. نهادهای موجود سرمایه داری، تشکل ناچیز کارگران و احزاب "کارگری" موجود با کالیبر فعلی را برای انقلاب رضایت بخش میداند. به زعم آنان، تنها کافی است اینقدر درایت از خود نشان داد که از فرصت های (باد آورده؟) خوب استفاده نمود. در این تبیین، هژمونی راه حل کارگری بر افق های جامعه پیش شرط پیروزی مردم محسوب نمی شود و از کنار کمبودهای مرگبار در این زمینه، راحت می گذرد. تشکل کارگران، حزب کمونیستی و افق انقلابی دست کم گرفته می شود. این ها، گفتن این حقیقت را عامل ترساندن مردم می دانند و به این خاطر تا غیرمستقیم بگویند خیر؛ تشکل، تحزب و افق ناظر بر قیام کنندگان در بعضی شرایط آنچنان تعیین کننده نیستند. در دست نداشتن این ابزارها، موانع اصلی یک انقلاب در دوران بحرانی و رژیم نامتعارف نیست، زیرا (دشمن گرفتار مشکلات عدیده خود است و فرصت پرداختن به ما را ندارد) رژیم بحران دارد و نامتعارف است. یعنی طبقه کارگر نگران رفع موانع هژمونی خود بر انقلاب در جریان انقلاب علی العموم نباشد!

حتماً نیروها و اشخاص مورد نقد می گویند که این قضاوت نادرست در مورد درک جوهر تجزیه و تحلیل آنان از رژیم نامتعارف است. یعنی برای آنها این بدیهی و مفروض است که تا کمونیست ها متشکل نباشند، تا طبقه کارگر متشکل نباشد و با احزاب سیاسی موجود، با پراتیک و رفتار کنونی، با آگاهی طبقاتی موجود، با افق و جهانبینی موجود، سرنگونی رژیم و انقلاب سوسیالیستی محال است. ولی تمام بحث من این است که واقعاً این بدیهیات در سیستم این چپ مفروض نیست. اگر مفروض بود، چرا ٨٠ در صد نوشته ها طوری کنارهم آراسته می شوند که گویا نفس بحران، نامتعارف بودن، گرانی و بیکاری و نارضایتی مردم و حتی مزیت حمله آمریکا به ایران جای فعالیت روتین جهت ساختن سه رکن فوق الذکر را در پراتیک آنان می گیرد و تصویری داده می شود که گویا یکی از شروط انقلابی بودن ما قبول کردن ترم رژیم نامتعارف است. این همه تاکید روی فواید نامتعارف بودن رژیم و بی اهمیت کردن پرداختن به تشکل و سازماندهی صنفی طبقه کارگر، فرستادن مردم به دنبال ناجی غیر از خودشان است. این همه تاکید روی فواید رژیم نامتعارف به این خاطر است تا پنداشته شود که خیر، اهرم تشکل طبقه کارگر و تشکل کمونیستی در هر شرایطی نیست که قدم به قدم در عرصه های مختلف رژیم را به عقب می راند؛ بلکه بحران بین المللی... خلاء را برای مردم پر می کند.  با نعل وارونه کردن این گونه تحلیل ها میخواهند مردم تشویق شده و دل سرد نشوند! ظاهراً سیاست ساده اندیشی و "خودش درست می شود" پیشه کردن، به مردم روحیه می دهد و جای آگاهی را گرفته است!

گفتن این حقیقت پاسیفیسم نیست و نباید ما را محتاط کند. گفتن اینکه طبقه کارگر بدون حزب، بدون تشکل و بدون مرزبندی شفاف با تمام بدیلهای ارتجاعی طبقات دیگر به جایی نمی رسد، شاید پوپولیست ها را به خانه بفرستد! اما کمونیست ها را هرگز. مردم آزادیخواه در صورتی که این ابزارها را نداشته باشند که به وسیله آن به جنگ با بورژوازی بروند، از همان روز اول جنگ را باخته اند. مردم آزادیخواه نمی توانند با معده کسان دیگری تغذیه کنند. شرط پیروزی مردم این است که مطمئن شوند بدون نیروی خود، طبقه کارگر بدون تشکل خود و بدون حزب و تغییر افق ها، قادر به پاسخگویی به نیازهای امروز جامعه نخواهند بود. صد سال است فاکتورهای اختلافات این بخش بورژوازی با آن بخش دیگر، بحران های سیاسی- اقتصادی و بیکاری و گرانی عمل می کند. پس چرا هنوز اینجا هستیم؟ بدون پلورالیزاسیون طبقاتی جامعه، صف گرگ و میش مختلط است و کمونیسم با طبقه کارگر درهم تنیده نمی شود.

 انقلاب کارگری بعنوان حیاتی ترین وسیله بشر برای لغو نظام کار مزدی، بدون وجود سه عامل فوق الذکر، غیر ممکن است. تا کار مزدی لغو نشده، آزادی بشر محال است. اگر اساس مبارزه را با این معیار بسنجیم، عمده کردن رژیم نامتعارف و عنصر بحران در این کانتکست، گمراهی ایجاد می نماید و طبقه کارگر از فکر کردن به ساختن اهرم ها و ابزار های ضمانت شده مورد اشاره بعنوان تنها راه ممکن برای آزادی جامعه، متوهم و به کج راه می برد. وقتی با این معیارها سراغ احزاب چپ تحلیلگر ضد رژیمی می رویم، مشخص می شود که گرفتار جهانبینی، ارزشها، افکارسازی ها، فرصت ها و راه حل های ارائه شده برای حفظ نظام کار مزدی خلق شده جامعه موجود هستند. چپ پوپولیست می تواند به رویکرد ما خرده بگیرد که دینامیزم جامعه را بشکل سیاه و سفید توضیح داده است، در حالیکه اقشار معترض و متحد طبقه کارگر در جامعه فراوانند که جایگاه مهم آنان در روند انقلاب در نظر گرفته نشده است! مشخص است که در جامعه علاوه بر طبقه کارگر نیروهای معترض دیگری هم هستند که در عرصه های مبارزه برای آزادی زن، نهادهای مدافع حقوق کودک، خلاصی فرهنگی که نوعی ویژه از فعالیت است؛ مبارزه دانشجویان، روشنفکران، هنرمندان و نهادهای مدافع آزادی های سیاسی وجود دارند. اما در نهایت منزلگاه مطمئن آخر شب امنیت جامعه، تشکل های طبقه کارگر است. اگر این طبقه متشکل نباشد، کسی از او حساب نمی برد و وقتی کسی از او حساب نبرد، سیطره جنبش ما بر سایر جنبش های اجتماعی در مبارزه برای آزادی زن، نهادهای مدافع حقوق کودک و غیر نخواهد داشت. و اگر افق آزادی خواهانه کارگری- کمونیستی هم بر آن عرصه ها هژمونی نداشته باشد، آبی از آنان نه تنها برای آزادی جامعه، بلکه حتی برای خودشان نیز گرم نمی شود.

بگذار کل جامعه به این حقیقت پی ببرد که تشکل و تحزب طبقه کارگر مساله ای درخود مربوط و یا تنها راه حل برای کارگران نیست، وسیله و راه حل برون رفت کل جامعه از منجلاب و بن بست نظام گندیده سرمایه داری و اختناق ناشی از کارکرد آن است. تصویری که تلویحاً می گوید: مردم نگاه کنید! همه مخالف رژیم هستند، رژیم ضعیف است، نامتعارف است، بحران دارد، با غرب مشکل دارد و این فاکتورها وی را به لبه پرتگاه رسانده و کار زیادی برای ما نمانده  تا او را سرنگون کنیم؛ تشکل و ابزار سازی زیادی نمی خواهد تا که رژیم را سرنگون کند. فکر میکند مشکلات عدیده کمر حکومت را خرد کرده و لازم نیست ما غصه عضله ضعیف خود را داشته باشیم.  زورمان هر چه که باشد تعیین کننده نیست.

 این رویکرد حتی اگر مستقیماً قصد فریب دادن مردم را هم نداشته باشد، در عمل با دست خالی و بی حساب و کتاب آنها را با شمشیر چوبی به جنگ با دشمن می برد. این رویکرد پایداری سنت های سرمایه داری، تاثیر پذیری مردم از این سنت ها و جان سختی منافع ریشه دار طبقات در جامعه که هرگز مساله ساده ای نست را نمی بیند. نمی بیند که نظام سرمایه داری رشد فرد را با رشد خود تلفیق کرده و حفاظت از شخص را با حفاظت از این نظام درهم تنیده است. خرده بورژوازی این پیچیدگی را خیلی دست کم می گیرد. نقش گرایش ناسیونالیستی که طبقه کارگر را از تشکل طبقاتی سراسری به قومی و محلی تجزیه می نماید، نقش مذهب که علاوه بر تقدیس مالکیت خصوصی سرمایه داری، کارگر را به کافر و مسلمان تقسیم می کند، نقش میدیا و احزاب بورژوایی که کارگران را بدون ابزار طبقاتی خود این طبقه و به امید گشایش و انقلاب علی العموم متوهم می کنند را نمی بیند.

 پلورالیزاسیون صف طبقات جامعه، متشکل کردن و متحزب کردن طبقه کارگر در صف متمایز خود؛ و نقد آرا و افق های گرایشات و مکاتب بورژوایی رسوخ کرده در جامعه؛ پاسخ عملی ما به پیچیدگی های مذکور است. در هر کشمکش سیاسی، قطب نمای حرکت هر فعالیتی که بخواهد آگاهی طبقاتی را اشاعه بدهد، گفتن این بدیهیات مارکسیستی به مردم است. باید تضادهای فرد در مقابل جامعه و جامعه در مقابل فرد در این نظام را به سینه جامعه سرمایه داری آویزان کرد تا هر گونه برداشت مذهبی و شبه مذهبی که غیر از نیروی مادی انسان را به چیز دیگر امیدوار میکند از خود زدود. تا صف قابل اعتماد، سالم و پیگیری را ایجاد کرد که مثل آینه چهره واقعی دشمنان "آزادی خواهان نیمبند و غیره واقعی" را به نمایش کشد. عکس این متدولوژی، مردم را متوهم، ترسو و فریبنده بار می آورد و بخصوص دست کارگران را در مبارزه کردن با آرای غیر کارگری می بندد. تمام تاریخ دوصد سال گذشته این حقیقت را به ما می گوید که باید پایه های آزادی را به پایه های مادی آن جفت نمود. اگر گفتن این ها مردم را می ترساند، باید آنان را ترساند. بگذار این قدر آنان را ترساند که محتاط باشند و فریب دشمن در هر لباسی و با هر پلاتفرمی را نخورند. تا جنبشی را تقویت نمایند که غیر قابل حذف و هیچ جناحی از اپوزیسیون بورژوایی با ترمنولوژی رژیم نامتعارف نتواند کلاه سر ما بگذارد.

 

ماحصل بیکاری و گرانی انقلاب کارگری نیست

 

ضرورت انقلاب کارگری در قرن ۲۱ نه از شدت و حدت نرخ استثمار، یا مردم نان ندارند بخورند، بلکه از نفس وجود استثمار و نفی آن منتج است. از کسی پوشیده نیست که آگاهی و معرفت طبقاتی با طغیان ها و اعتراض های کور متفاوت است. تبیینی که غیر مستقیم ضرورت انقلاب را از وجود دیکتاتوری مذهبی و فقر و فلاکت میگیرد، در مقابل سرمایه داری توسعه یافته و لیبرال، و کراوات بسته ,خلع سلاح است. من از نتیجه قیامی که در اثر استیصال، فقر و فلاکت و طغیان کور سرچشمه گرفته باشد، خیلی مطمئن نیستم. تا حدودی این دانسته است که سوسیالیسم محصول فقر و فلاکت نیست و بعکس مستلزم جامعه ای با درجه ای از تمدن و رفاهایات اجتماعی است. عقب ماندگی، فقر و فلاکت به نحوی از انحا مانع آن است. تکرار مکرر عبارات بیکاری و گرانی بصورت عارفانه و مذهبی که به نرم تبلیغات خیلی ها تبدیل شده است، دارد روی تعمق، سازماندهی و ساختن پایه های مادی یک انقلاب آگاهانه کارگری یا به سود آنان سایه می اندازد. برجسته کردن عامل فقر و فلاکت بجای فعالیت پایه، دور زدن جریانات خرده بورژوایی سطحی نگر ضد رژیمی در نرفتن به میدان حل معضل اصلی، (رابطه کار و سرمایه) است که بخشاً با اعتراضات علی العموم و فصلی مردم جایگزین میکنند. از نقطه نظر آگاهی کمونیستی، بیکاری، گرانی و فلاکت اقتصادی که آن را به مثابه شرایط و پیشینه اساسی ضرورت یک انقلاب سوسیالستی بخورد جامعه می دهند، به تنهایی عامل پیشرفت بسوی انقلاب کارگری نیستند، بلکه می تواند عامل بازدارنده آن باشد. این چپ فعالیت پایه ای و روتین را کنار گذاشته و بجای آن مشغول ارائه آمار و ارقام بیکاری و گرانی و اختلاف خامنه ای با ملای دیگری است و آن را بعنوان دلیل موجه مبارزاتی برجسته میکند؛ غافل از اینکه اگر یک نفر بیکار هم وجود نداشته باشد، سرمایه داری همان اندازه مستحق سرگونی است که امروزه نصفی از جامعه را بیکار کرده است. بعلاوه از شدت فقر و فلاکت نباید به این نتیجه رسید که شرایط برای مبارزه مردم و کسب قدرت سیاسی فراهم است. وجود ملموس نیروی آگاه به منافع خود یعنی پرولتاریا تعیین کننده هر تحول رادیکالی است. ٣٦سال است که مردم از حکومت ناراضی هستند و به قدمت عمر جمهوری اسلامی بیکاری، گرانی و نارضایتی عمومی وجود داشته است. پس چه چیزی مانده تا آن را سرنگون کرد؟ حلقه اصلی برای برانداختن حاکمیت بورژوایی و تحقق سوسیالیسم، متشکل شدن طبقه کارگر و تحزب کمونیستی است. متشکل کردن نیرویی که قادر باشد هم حکومت را سرنگون کند و هم برابری انسان را اجرا نماید. باید بجای این همه تاکید روی وجود فقر بعنوان زمینه مساعد مبارزه، بیشتر متوجه نقش نامساعد آن بود و روی اجنده هایی مانند چگونگی تشکل یابی تمرکز کنیم تا که مانع فلاکت شد. در دنیای واقعی فقر و محرومیت کارگر را در موقعیت ضعیف تری برای انقلاب کارگری میگذارد٬ باعث استیصال جامعه و خارج کردن انقلاب و امید به انقلاب از دستور است. فقر میتواند باعث طغیان شود٬ اما طغیان کور، انقلاب نیست٬ انقلاب از استیصال نمی آید و از خوشبینی و امید میآید. این ذهنیت روشنفکر بورژوایی است که نه کارگر را میشناسد و نه میداند فقر و گرسنگی یعنی چه. " باید مردم گرسنه باشند تا اعتراض کنند" حرف شکم سیرها است نه حرف کارگر و کمونیستی که واقعا دنبال انقلاب کارگری اند.

دوستان گرامی! دلسوزی برای مردم اگر نخواهد اخلاقی و شبه مذهبی باشد، باید بجای واویلا کردن از اینکه فقر از سر و کول جامعه بالا میرود، ابزار و راه ابزار سازی جمعی دنیای امروز را به مردم نشان بدهد تاکه آن را سد کرد. ترحم بی پشتوانه تئوریک مارکسیستی شما جهت خشکاندن ریشه های فقر و فلاکت، مسابقه فقیرنوازی ما با هزاران نهاد خرده بورژوایی خیر خواه میشود که امروز مشغول کاستن از فاصله طبقاتی بجای آگاهی محو طبقات هستند.  با دمکراسی دمکراسی گفتن، ساده لوحانه توده های مردم را به ترحم این نظام امیدوار میکنند و آب از آب تکان نمی خورد. بیش از نیم قرن است برای آفریقا کمک جمع آوری میکنند، هنوز تعداد بچه های نیازمند شیر، آب و داروی آن قاره از٥۰ سال پیش بیشتر هم شده است. در این زمینه نیز بجای تکیه بر اهرم های اصلی تغییر پایه زیربنای تولید اقتصادی و تحقق سوسیالیسم، همیشه مشغول کاستن از خط فاصله بین اغینا و فقرا هستند.

 

تکلیف این "اگر" را چه کسی باید مشخص کند؟

 

اگر انسان حوصله داشته باشد تنها عرصه ای که این چپ در آن فعال است، یعنی عرصه تجزیه و تحلیل اوضاع سیاسی ایران را مطالعه کند، متوجه خواهد شد که٩٠در صد تزهای آن راجع به درک اهمیت بحران، اختلافات درونی رژیم و ناخوانایی آن با جامعه جهانی است. مابقی راه کارهای آنان چند توصیه "نکنیدها و بکنیدها"ی مانند "در مقابل رژیم جنایتکار و ضد کارگر بایستید"! "فلان و فلان مطالبه را به حکومت تحمیل کنید" است.  و وقتی موضوع به سیاست چگونگی سازماندهی تشکل طبقه کارگر می رسد، لکنت زبان میگیرد و تمام جایگاه و اهمیت مساله در نهایت با چند اگر مانند "اگر کمونیست ها نتوانند خلاء رهبری را پرکنند"، "اگر کارگر متشکل نباشد" و اگرهای دیگر منجر می شود. کسی سر در نمی آورد که وقتی کارگر تشکل و ابزار نداشته باشد، با کدام وسیله می توان در مقابل رژیم جنایتکار و ضد کارگر بایستد و فلان و فلان مطالبه را به حکومت تحمیل کند؟ بجای باز کردن"اگر"ها و نورافکن انداختن بر آن و برجسته کردن نقش ابزارسازی و تلاش برای رفع موانع، غیر از نصیحت هیچ ایدۀ راهگشا، متفاوت و عملی و قابل اجرا برای جامعه ندارد و با یک اگر دیگر، پرونده پرداختن به "اگر"های خود را نیز می بندند.

ناگفته های آنان در این زمینه مشخص را ما باید بگوییم و تکلیف این"اگر"ها را مشخص نماییم. زیرا گفتن " اگر کارگر متشکل نباشد"چه هنری دارد؟ اصل موضوع این است که عملاً دست بکار متشکل کردن آنان بود. بجای لیست کردن این همه "اگر"ها، باید در سوخت و ساز مبارزه برای متشکل کردن مداخله کرد، طرح داد، مجری و پراتیسین پروژه ها و درگیر پاسخ دادن به سئوالات پیشاروی موانع عملی و رفع آنان بود. کسی که کارگر مساله اش باشد نقشه دارد، ایده دارد، موانع را می شناسد و عملاً آنها را رفع میکند. هنوز در این مرحله بحث دامن زدن به مباحثی مانند نحوه دخالت تشکل های کارگری در امور کنترل کارخانه، مساله بیمه ها، سطح دستمزدها، سن بازنشتگی، قرارهای دست جمعی بجای قراردادهای موقتی و غیره نیست، زیرا باید ابتدا تشکلی باشد تا بتوان به وسیله آن اولویت های و نیازهای روزمره را اولویت بندی کرده و به آنها پاسخ داد. و با هر درجه پیشرفتی در امور پاسخگویی به اولویت ها، راه را برای ایفای نقش موثرتر مهیا نمود. نپرداختن چپ ایران به این کوه از فعالیت ها، تصادفی نیست؛ سبک کاری، طبقاتی و ایدئولوژیکی است! از نظر سبک کاری، انگار مشکل اصلی متشکل نبودن تا به امروز کارگران این است که کسی با صراحت توصیه "نکنیدها و بکنیدها" و " در مقابل رژیم جنایتکار و ضد کارگر بایستید"! "فلان و فلان مطالبه را به حکومت تحمیل کنید" نگفته است و چون ایشان در پایان تجزیه و تحلیل فواید چیدن میوه درخت بحران و اختلافات رژیم، متذکر می شوند که "باید کارگر متشکل باشد"؛ بر پراکندگی چیره شده است! توصیه ( باید کارگر متشکل شود) در دنیای پیچیده سرمایه داری در وضعیت فعلی ایران، حقیقتاً کاری نیست. کادر کمونیست انتگره با طبقه کارگر، بجای اینکه شعار "باید کارگر متشکل شود" بدهد، خود عملاٌ پروژه  متشکل کردن را در دستور می گذارد.

فعالیت کمونیستی یعنی باز کردن گرهگاه های مسیر پیشروی کارگران در مبارزاتشان با بورژوازی. یعنی زدودن گرد و غبار تصورات سنت جنبش های غیر کارگری و خرافات مذهبی و ملی در میان این طبقه. یعنی نقد کردن فرهنگ، ادبیات و هر گونه سنتی که به موقعیت کارگر و پیشه او با چشم تحقیر نگاه میکند. یعنی نشاندادن جایگاه مخرب سیستم افکارسازی جامعه طبقاتی که در اختیار جامعه گذاشته شده است. یعنی هدایت استقلال طبقاتی و همسویی نکردن با الترناتیو سازی های ارتجاعی آمریکا، خنثی کردن تبلیغات میدیا و دنباله روی نکردن از جناح های خود رژیم (امثال جنبش سبز) و غیره. قدرت کارگر در تشکل اوست، کارگران به نیروی خود آزاد می شوند و انقلاب کارگری اقدامی اتفاقی نیست، کودتا نیست و مهم ترین و پیچیده ترین اقدام آگاهانه وهدفمند بشر در دنیای معاصراست،را قطب نمای حرکت و مرکز فعالیت خود قرار میدهد. پراتیک کمونیستی چند شعار طوطی وار در حاشیه نوشته های تجلیل گرایانه از جنبش زنان، جنبش دانشجویان، جنبش ملت های تحت ستم و هر جنبش و اعتراض علی العموم دیگری نیست. کمونیست کسی است که در جنگ با گرایشات و سنت های مانند ناسیونالیسم که مانع اتحاد سراسری کارگران است، شانه به شانه کارگران در میدان عمل پاسخگویی نیازهای ریزو کلان است و در دل نقد آنها خود را متشکل میکند. با بستر اصلی قدرت حزب کمونیستی انتگره و سیاست تحزب گریزی کارگران را خنثی نماید. (منظور از تحزب، احزاب خارج از طبقه کارگر نیست). اینها آن گرهگاهای هستند که باید باز شوند. اما عطف توجه چپ ایران به سیاست "از هر دری سخنی"، سایه روی باز کردن این گره گاهها انداخته است.

کادر کمونیست موانع سر راه سازماندهی سه رکن یاده شده را تشخیص می دهد. از کمبودهای جنبش کارگری انتقاد کرده و پیروزی ها و شکست های جنبش را در هر سطحی از پراتیک جمع بندی می کند. هر طرحی را از شروع تا حلقه پایانی آن دنبال کرده و جنبه اجرائی و عملی آن را در میانه راه برای کسانی دیگر رها نمی کند. جایگاه تشکل کارگران، تحزب کمونیستی کارگران و افق انقلابی را با یک "اگر" تماماً از اهمیت تعیین کننده انقلاب کارگری، زیر مجموعه وهموزن جنبش زنان، جنبش دانشجویان، جنبش ملت های تحت ستم قرار نخواهد داد و به هیچ عنوان ساختن آن سه رکن را از نقشه استراتژیک خود حذف نخواهد کرد.

اکنون این گفتمان را به روی میز چپ پوپولیست بگذاریم، حتی یکی از آنها را در دستور فعالیت سیاسی آینده خود قرار نخواهد داد. در تعیین اولویت بندی های مبارزه، به مبدای حرکت خود باز می گردد، روی صندلی قبلی خود می نشیند و با ابزارهای جاافتاده ای که جامعه طبقاتی در اختیار جامعه گذاشته است می خواهد موانع سر راه تحقق تشکل مستقل کارگری را رفع نماید. روشی که فکر میکند رژیم در محاصره جنبش زنان، جنبش دانشجویان، جنبش ملت های تحت ستم و بحران و بن بست است؛  نیاز مبری به تشکل کارگری ندارد.  یکی از دلائل پراکندگی طبقه کارگر و حرکت لاک پشتی جنبش کمونیستی در ایران و به تاخیر افتادن انقلاب کارگری، غلبه نکردن جنبش ما بر تصاویر و نگرش این چپ به بحران های درونی و بیرونی حکومت، منطق اختلافات حکومتیان، به تضادها، به طبقه کارگر و اهرم های انقلاب کارگری است. به این خاطر معمایی که قرار است کمونیست ها همراه با کارگران حل کنند، توسط این چپ همیشه با یک "اگر" پاسخ می گیرد. برعکس تبیین خرده بورژوائی آنان در مورد تضاد و اختلافات بورژوازی باهم، اجازه بدهید من هم اگرهای خود را در پایان مطرح کنم: اگر بینش کنونی خرده بورژوایی چپ فعلی را نقد و طرد نکنیم، هرگز طبقه کارگر متشکلی نخواهیم داشت. اگر افق های موجود بر خودآگاهی معترضان را تغییر ندهیم و اگر حزب کمونیستی نداشته باشیم صد سال دیگر با فاکتورهای اختلافات درونی رژیم...انقلاب کارگری نمی شود. و اگر ما به این سئوال ها پاسخ عملی ندهیم، کسی دیگری نیست که به نیابت ازما به آنها پاسخ بدهد. هر کسی که خود را انقلابی می داند، باید این سه رکن حاشیه ای شده در سیستم نامبردگان را در مرکز فعالیت کمونیستی خود قرار بدهد. برای ساختن آنها بکوشد و متشکل کردن طبقه کارگر در این مرحله را در اولویت زندگی مبارزاتی خود قرار دهد. معهذا کسی بخواهد حریفش را ضربه کند، باید حداقل به اندازه وی عضله داشته باشد. عضله طبقه کارگر تشکل های ملموس، فراگیر، متحد و قابل شمارش است.   

 

پاورقی ها---------------

١- روز ٤ ماه آپریل٢٠١٣ محمد حسین مهرزاد با رضا مقدم گفتگویی داشت که اول ماه مه آن سال با سایر اول ماه مه های دیگر  چه فرقی داشت. آقای مقدم (نقل به معنی) می گوید ما با رژیمی که همه چیزش سر جاشه رو به رو نیستیم که کارگران برای دستمزد یا چیزی جز صحبت کنند.

۲- کاظم نیکخواه در مقاله "اگر خاتمی بیاید!" بتاریخ ١٨ آوریل ٢٠١٣ می نویسد: خاتمی نمی آید، چون جراتش را ندارد. چون امیدی به حفظ نظام اسلامیش ندارد. چون اوضاع حكومت را در هم ریخته تر از آن میداند كه بشود كاری كرد. چون در برابر مردم میلیونی سرنگونی طلب این بار مطلقا كاری از دستش بر نمی آید... چون سال ٨٨ و تظاهراتهای میلیونی را دیده است. چون تنها آرزویش اینست كه شاید همین سیاست سركوب و كهریزك و زندان و بگیر و ببند چند صباحی بیشتر كارایی داشته باشد. و ادامه می دهد: چندماه مانده به "انتخابات" وحشت سراپایشان را میگیرد. نیرو بسیج میكنند. تهدید میكنند كه اجازه "فتنه" نمیدهیم. اراذلشان را آماده باش میدهند. مانور میگذارند. دستگیر میكنند. و همه كس می بیند كه اینها چقدر ترس وجودشان را فراگرفته است. و همه كس میداند كه از مردمی میترسند كه این انتخابات كذایی را یك بار برسرشان خراب كرده اند و منتظر فرصتند كه باز پا به میدان بگذارند. باز آقای نیکخواه در مقاله " ورود جنگ جناحها به فاز خونین"، در۲٤فوریه می نویسد: " چند رویداد تازه در جنگ باندهای حكومت نشان میدهد كه این جنگ دیگر به طور جدی به مرحله تعیین تكلیف رسیده است و یك طرف باید طرف مقابل را بطور كامل از میدان بدر كند"

٣- شباهنگ راد  در مقاله " جنگ قدرت و انتخابات" بتاریخ پنجم مارس۲۰۱۳ مینویسد : "پایانی در اختلافات فیمابین سران نظام جمهوری اسلامی نیست. نصایح و پند و اندرز "رهبر" هم، کارآیی خود را از دست داده است و فاقد اعتبار در میان مسئولین نظام می‏باشد. علی‏رغم نصایح و گوش‏زدهای «خامنه‏ای» پیرامون پنهان‏کاری اختلافات درونی در انظار عمومی، باز هم تنش در درون نظام بالا گرفت و گردن‏کشی‏ها برای کسب اهرم‏های دولتی وارد مرحله‏ی تازه‏ای شد... حقیقتاً که اوضاع بالائی‏ها بیش از اندازه خراب است و دارند پاچه‏ی یک‏دیگر را می‏گیرند و مردم هم از دست سران حکومت بیش از اندازه کلافه‏اند".

٤-  علی مطهری در ١٧ فوریه ۲۰۱۳در مقاله "موقعیت جمهوری اسلامی و جدل های غیر قابل کنترول جناح ها" می نویسد: "اوضاع بشدت بحرانی ایران بار دیگر و اینبار بیش از هر زمانی عمق شکاف و بحران حکومتی را به نمایش گذاشت. جمهوری اسلامی در منگنه داخلی و بین المللی است".

 ٥-  گرایش مارکسیست های انقلابی ایران در ٢٣ فوریه مطلب "اختلافات هیئت حاکم شدت می گیرد، کارگران باید آماده گردند" در همین باب به اختلافات رژیم اشاره می کند.

 ٦-  تقی روزبه در مطلب "چه کسی مشغول تدارک"فتنه" ٩۲ است؟!" بتاریخ نوزدهم ماه مارس ۲۰۱۳می نویسد: "چه بسا بهم خوردن تعادل تاکنونی رژیم، بتواند فرصت هائی برای پیشروی جنبش مستقل  ضداستبدادی- مطالباتی و براساس دست آوردهای تجربه ٨٨ فراهم آورد.  و الخ.           پایان نقل قول ها.

 

ایراد من به نامبردگان تنها از سر اشتباهشان در مورد تحلیل از جمهوری اسلامی و سرمایه داری نیست. دولت و یا کمپ سرمایه در دوره ای می تواند ضعیف و یا شکننده باشد، اظهار این امر در خود مشکلی ندارد. ایراد این است که به تعریف و تمجید از بحران و تضاد های درونی و بیرونی حکومت می پردازند، تا زمینه چینی نپرداختن به حلقه اصلی هر انقلابی که از زاویه منافع پرولتاریای امروز ضروری است، یعنی طبقه کارگر متشکل و جاری کردن افق انقلابی بر پراتیک انقلابیون و تحزب کمونیستی که ابزار و اهرم سرنگونی هستند را فراهم ننمایند.

 

۲٤ ماه ژانویه  ۲۰۱٦