"تشکل های کارگری در ایران شکل نمیگیرند،

جمهوری اسلامی را باید از طریقی دیگر انداخت"!

 

 

محمد جعفری

 

شاید تا حدودی جرات میخواهد که در دل کشمکش های حاد بین المللی جنگ تروریست ها و مسائل پیرامون آن، به موضوع مسکوت گذاشته و غیر هیجانی مانند تشکل یابی طبقه کارگر در ایران پرداخت! ولی طبیعی است وقتی که هر کسی ساز مورد علاقۀ خود را می نوازد؛ ما نیز کمک به شفاف کردن نحوه دخالت طبقه کارگر در هر بحرانی را وظیفه خود میدانیم. اما کارگر با تشکل هایش قادر به دخالت و ابراز وجود متشکل است و می تواند موثرتر در مسائل جامعه مداخله نماید؛ در حالیکه طبقه کارگر ایران دارای چنین تشکل هایی نیست. در واقع بدون داشتن تشکل و ابزار، نمی توان هیچ بحثی از ایفای نقش و مداخله جدی طبقه کارگر کرد. لذا در این صورت و بنابر این، هسته اصلی قبل از هر چیز، ضرورت تشکل یابی و بدست آوردن این ابزار مناسب است تا که امکان مداخله متشکل وی را در همه زمینه ها فراهم نماید. 

شما تیتر این مقاله را، رسماً و علناً جایی بر سر در هیچ اداره یا سازمانی نمی بینید، اما در پراتیک و ته سیاست بخش اعظم احزاب چپ "مدافع طبقه کارگر ایران"، جوهر این شعار در عمل حک شده است. از علل عدم تشکل یابی طبقه کارگر تاکنون در ایران، علاوه بر اختناق و سرکوب خشن حکومت های سرمایه داری بعنوان یکی از اصلی ترین عوامل، باید از دو گرایش انحرافی دیگر که نقش داشته اند نیز نام برد: یکی گرایشی است که تشکل های طبقه کارگر را بصورت یک لشگر رزمی و شبیه به  تشکیلات احزاب سیاسی و نه آنطوری که آنها باید بوده و باشند را درک میکند.  دوم، گرایشی است که تشکل طبقه کارگر را چیزی در خود و بی افق، بی آرمان رهایبخش اجتماعی و بی استراتژی- مانند انجمن های خیریه "ان- جی- او" ها می فهمد. در این مقاله من بیشتر به گرایش اول می پردازم، زیرا در ایران این یکی جان سخت تر است. در همین رابطه البته خارج از موضوع نیست که به روش فعالیت نیروهای سرنگونی طلب جمهوری اسلامی هم نوکی بزنیم که از دست آنان خسته شده ام! این سازمانها خود را احزاب سرنگونی طلب جمهوری اسلامی مینامند، اما در زمینه مورد بحث، عمل و متدشان مطلقاً نه سرنگونی طلبی است و نه انقلابی.  در پراتیک نه انقلابی هستند و نه انقلاب کارگری میخواهند. چرا که سازمانی بخواهد انقلاب کارگری کند، بنیه و پایه اولیه آن را فراهم میکند. آنها کارگر را برای خدمت به حزبشان میخواهند، در حالیکه حزب باید ابزاری برای سازماندهی کارگران باشد. همه میخواهند بزرگ و اجتماعی شوند، ولی نه بزرگ می شوند و نه اجتماعی. تا جائیکه اطلاع دارم، هشتاد در صد ادبیات "آگاهگرانۀ" آنها، صرف تجزیه و تحلیل اوضاع سیاسی جهان می شود که روزی بر محور حمله امریکا به عراق و روزی دیگر جنگ در لیبی و سوریه و سوژه سلاح های اتمی دور میزند. نتیجه تجزیه و تحلیلی که منجر به طرح و نقشه برای نشان دادن راه پیشروی جنبش کمونیستی نشود و کمکی به تشکل یابی و اتحاد کارگران  نکند، نوشته هایی آکادمیک است که یک تن آن ده کارگر را باهم متحد نمی کند. کمتر کسی هست که سیستماتیک روی این مساله تمرکز کند که ما هر چند تحلیل درستی از بحران سوریه داشته باشیم و حقیقت را به مردم بگوییم که جنگ امروز سوریه ربطی به منافع مردم کارگر و زحمتکش ندارد و این منازعه بورژوازی بین المللی است که از کانال سوریه میگذرد؛ به چه دردی میخورد- وقتی که قدرت خواباندن کارخانه ای را نداشته باشیم، نتوانیم شهری را به اعتصاب عمومی بکشانیم، جلوی صادرات اسلحه به گروه های تبهکار را بیگیریم و یا حمل و نقل مرزی را مختل نمائیم.  این همه تجزیه و تحلیل اوضاع جهانی شبیه این است که کسی در رویای سود اندوزی، مدام خود را مشغول عرصه های سودآور کند؛ ولی پولی توی جیب برای سرمایه گزاری نداشته باشد. بحث من عدم ضرورت پرداختن به اوضاع سوریه و یا خاورمیانه نیست. پرداختن به این مهم باید کمک کند و راهی جلو کارگر و کمونیست بگذارد که بر متن شرایط جدید مبارزه اش در منطقه و این و آن کشور بتواند جنبش خود را قوی کند٬ نیرو جمع کند و عرصه های اصلی مبارزه خود را روشن میکند.  

 حکومت ها و احزاب ریشه دار از تجزیه و تحلیل خود نتیجه پراتیکی میگیرند و در پس هر اتخاذ سیاست و تاکتیکی نیرو جابجا میکنند، مرز می بندند، تجارت را تحت شعاع آن سازمان خواهند داد. ولی نیروهای سرنگونی طلب جهموری اسلامی ایران مورد بحث این نوشته٬ وقتی نمیتوانند ٣ هزار نفر را جابجا کنند از این همه تجزیه و تحلیل (درست) کدام نتیجه پراتیکی میگیرند؟ لذا حلقه گم شده اصلی، داشتن نیرو است، نفوذ در جامعه و ریشه دواندن در محورهای اصلی جامعه است که بیست در صد نیرو به آن اختصاص داده نمی شود. هدف من غرولند کردن بر احزاب اپوزیسیون نیست، بلکه بمنظور چاره جویی این مساله است که به کیس آنان میپردازم. چرا که نقش تشکل های کارگری نزد آنان بیش از هر چیز، وسیله ای برای برانداختن جهموری اسلامی است. خوب، این توقع  و انتظار بدیهی بنظر می رسد و مگر چه اشکالی دارد؟ چرا که پیش شرط هر بهبود و تحول جدی در زندگی مردم ایران و طبقه کارگر به طریق اولی، سرنگونی حکومت اسلامی است. اگر من تشکل کارگری درست کنم و آن تشکل برای انداختن جمهوری اسلامی نباشد، پس به درد چه میخورد که " تو نیکی کن و در دجله انداز"؟  در غیر این صورت، آنها سازمان های مانند سندیکاهای زرد کشورهایی اروپایی خواهند بود که تفاوت زیادی با انجمن های خیریه ندارند. این رویکرد ظاهراً انحرافی بنظر نمیرسد، ولی اولین خشت دیوار کج مبارزه تاکنونی برای ایجاد تشکل های مستقل کارگری در ایران را همینجا چیده اند. وقتی از ضرورت برداشتن موانع تشکل یابی کارگران صحبت میشود، نامبردگان فوری لیستی از "البته" ها ارائه میدهند:  البته جنبش زنان مهم است، جنبش جوانان مهم است، خلاصی فرهنگی مهم است، حزب بر سایر تشکل های کارگری (اتحادیه، مجمع عمومی و سندیکا) مقدم تر است. "مگر سندیکاهای کشورهایی اروپایی چه گلی به سر طبقه کارگر زدند" و غیره را پیش میکشند. 

پیامشان به کارگر (نقل به معنی) این است:  در دنیای واقعی و در توازن قوای کنونی هیچ تشکل کارگری در جامعۀ ایران٬ شکل نخواهد گرفت. فرض کنیم این تصویر درست است که ایران حوزه فوق... است و به این خاطر تحمیل تشکل به حکومت غیر ممکن است. دیگر منطفاً نباید مردم را به کاری که امکان ندارد سردرگم کرد و ادعای (کارگر به نیروی خود آزاد می شود) و "قدرت کارگر در تشکل اوست" داشت. در عوض باید گفت، مردم بی مورد زمان را تلف نکنید. باید صراحتاً به مردم گفت، خارج از محل کار و زندگی، مثل فلان سازمان ارتش تشکیل دهیم تا روزی به حکومت ایران حمله کرده و آن را ساقط نماییم. منطق روشی که معتقد است که تشکل کارگری در ایران شکل نمیگیرد در نهایت به این منجر میشود که: مردم! فردی و بدون تشکل بخروشید، حمله کنید، همه خارج شوید!! به کجا؟ به صفوف احزاب غیر قانونی، به هرجایی دیگر، به کوه، لشگر تشکیل دهید، آموزش بینید و مانور بدهید؛ بشرطی که سر فرصت سرنگونی دور حزب ما حلقه بزنید تا حکومت را از هر طریق ممکن سرنگون کنیم. آنگاه پس از سرنگونی، آزادی تشکل و فرصت مناسب هم برای کارگران و هم سایر تشکل های مردمی فرا میرسد و  همه مثل قارج از زمین می رویند! اما امروز هر مبارزه ای که میکنید، مهم این است (شکل آن) رادیکال باشد و روحیه ها را بالا ببرد و سعی کنید جایی بچشم بیاید و از نظر عمومی، آنها اسم و رسمی داشته باشند. درست است که گفتند: "قدرت کارگر در تشکل اوست"، اما نباید از آن کلیشه ساخت، چرا که همیشه الزامی نیست که ایشان به تشکل خود متکی باشند، بلکه در موارد استثنایی (مانند این دوره) مهم این است که فرصت های "باد آورده" را درک نمود!

 آیا واقعاً زمینه شکل گیری تشکل های کارگری در ایران وجود ندارد و یا جنبش هایی که آن را برای امر دیگری میخواهند، نیازی به آنها ندارند؟ جریانات مورد اشاره حتی در طرح اهداف واقعی خود اینقدر ناصادقند که با جرات نمی گویند: کارگر به نیروی خود آزاد نمی شود، بلکه می توان از نیروی جنبش زنان، جوانان و ملت های تحت ستم هم نیرو وام بگیرد. منظور خود را شفاف طرح نمیکنند که تنها شکل رادیکال مبارزه از نظر ایشان، پیوستن همه کارگران به احزاب غیر قانونی سرنگونی طلب است. تنها با زبان بغرنج سیاسی است که جریانات یاد شده در لوای دفاع از منافع کارگر و کمونیسم میتواند با این گونه فرمولبندی متناقض سر راه ایجاد تشکل های مستقل کارگری کار شکنی کنند، بی اعتناء بوده و حتی مخالفت کنند. تنها با زبان بغرنج سیاسی ما معانی این فرمولبندی های متناقض را درک کرده و گر نه؛ انسان سر در نمی آورد که در دل تلاش برای رفع موانع تشکل یابی طبقه کارگر که پروژه ای از الف تا ی را در برگیرد؛ چرا باید فوری نگران جنبش زنان، جنبش جوانان و جنبش ملت های تحت ستم بود؟ قرار است ما کیس مشخص ایجاد تشکل های مستقل کارگری را به سرانجام برسانیم. کارشناسانه علل ناموفقیت آنها را بررسی کنیم و هنوز یک گره  از هزاران گره مانند اینکه در توازن قوای کنونی مجامع عمومی ظرفی مناسب است یا سندیکا، چگونه مبارزه مخفی و علنی، و مبارزه قانونی و غیر را بالانس کرد، باز نکردیم؛ نامبردگان سوژه های اولویت دار جنبشهای دیگر را روی دستمان میگذارند. آگاهانه یا ناآگاهانه با عوض کردن صورت مساله، ما را از رسیدن به اهداف خود، به کج راه میبرند. حتی جائیکه خارج از راهنمایی آنان اگر کارگر خشتی را روی خشت گذاشته باشد، از نگرش امروزی آنان به مساله پیداست که، فردا توقع برگزاری مراسم حزبی از آن دارند. 

تا تکلیف ورز دادن ایجاد تشکل های کارگری را با انداختن جمهوری اسلامی مشخص نکردیم، پیشروی جهت به سرانجام رساندن این بحث و بدست آوردن هر موفقیت دیگری در زمینه مورد بحث، سد شده است. از این سر نگاه کردن به ضرورت ایجاد تشکل های کارگری(مبارزه صرفاً ضد رژیمی) محدودنگرانه است. از منظر سرنگونی صرف نگاه کردن به ساختن تشکل های طبقه کارگر، اشکال هویتی دارد و باید تا زمان پاگیری آنها، از هر عمل و رفتار ناسنجیده ای که شجاعت کارگر را در زمینه رو به رو شدن با حکومت سرمایه داران را کاهش بدهد، باید بشدت پرهیز کرد.  ثانیاً، وقتی که در توازن قوای فعلی اسم حزبی روی هر تشکلی باشد، اجازه هیچ فعالیت علنی را به او نمی دهند؛ چرا باید اصرار کرد که ساختن آنها را مشروط به هویت حزب خاصی کرد؟ این نیروها، تشکل کارگری را برای خود کارگران جهت مبارزه اقتصادی یا سیاسی این طبقه نمیخواهند. علاوه بر برداشت عمومی گرایشات فوق الذکر، بخش هایی از خود کارگران هم با الهام گرفتن از شیوه غالب و ناظر بر افکار عمومی در نحوه فعالیت کارگری چپ موجود، چنان غرق شده که بیشتر برای حرکت های آکسیونی نیرو می گذارند تا جهت فعالیت مداوم و مستمر. برای نمونه زمانی که یک فعال کارگری جان می بازد، کارگران جمع شده شعارهای رادیکال میدهند و پس از ختم مراسم، هر کسی بدون تشکل پایه دار، به خانه خود می رود، بدون اینکه در زمینه پاسخ گویی به نیازهای طبقه کارگر در عمل قدمی جلو رفته باشند. اگر از روی شعارهایی که در آکسیون فصلی سر داده میشود، میزان ظرفیت اتحاد و تشکل آنان قضاوت شود، انسان فکر میکند که طبقه کارگر در مرحله و موقعیتی است که خیلی از قراردادهای ظالمانه حکومت را پس داده است، تامین بیمه مکفی، حداقل دستمزد بر اساس خانواده پنج نفره و آزادی تشکل را به حکومت سرمایه دارن تحمیل کرده اند. اما خیر، روز بعد متوجه میشویم که این تجمع های فصلی تنها برای این است که کمبود نداشتن سازمان واقعی در محل کار و زیست را پر نماید. آکسیون داروی مسکنی است برای التیام بخشدن دردهای نداشتن تشکل از این مراسم یادبود تا آن مراسم دیگر. آن دست از کارهای حیاتی که با شعار و آکسیون فصلی انجام شدنی نیست؛ بی صاحب می مانند و کادر پیگیری در آن عرصه ها نداریم.  فعالیت قابل ملاحظه روتین و مدام در زمینه افزایش رفاهیات اقتصادی در هیچ نقطه ای در ایران از آنان دیده نمی شود. امروز طبقه کارگر را بحدی با گرایشات غیر کارگری آلوده کرده اند که کم نیستند کارگرانی که مانند همین چپ بورژوایی به امر مبارزه اقتصادی، ادامه کاری و حفظ امنیت خود در بلند مدت، نگاه نمیکند. 

احزاب چپ بورژوایی و غیر کارگری٬ تشکل های کارگری را در وهله اول برای پیش برد مبارزه کارگر و سنگر بندی آنان در مقابل بورژوازی برای دفاع از معیشت، حرمت و کرامت انسانی آنهای نمیخواهند. آنها تشکل کارگر را برای پیش برد امر خود میخواهند٬ خواه این امر سرنگونی جمهوری اسلامی باشد یا هر مساله دیگری. کسی که اتحاد کارگر و تشکل او را ابزار اتحاد و خودآگاهی او میداند، نفس اتحاد کارگر مستقل از هر چیزی برایش مهم و عزیز است و به مبارزه امروز آنان برای بهبود زندگی و درازمدت تر برای ایجاد آمادگی جهت انقلاب کارگری فکر میکنند. بورژوازی همه نهادهای سرکوبش را در تحلیل نهایی برای اقتدار طبقه خود بر کارگران ساخته است و اسم آنها را گذاشته سازمان خدمات به مردم. ما هم اهداف خود را پنهان نمی کنیم که برای حاکمیت طبقه کارگر و رهایی بشر از هرگونه ستم و نابرابری مبارزه میکنیم. در تاریخ مبارزه ما مرحله ای فرامیرسد که تشکل های کارگری تنها ابزار مبارزه صنفی یا اقتصادی کارگر نیستند، بلکه ابزار آنان در پروسه سرنگونی و کسب قدرت سیاسی نیز هستند. کارگر کمونیست از همه بیشتر سرنگونی طلب است. تفاوت وی با دیگران این است که برای ما سرنگونی قدمی در راه رسیدن به انقلاب کارگری است. و به این اعتبار ما سرنگونی ای را میخواهیم که حداقل کارگر را در موقعیت بهتری برای انقلاب خویش قرار دهد. "انقلابی" که به این امر خدمت نکند، از آن ما نبوده و نباید وارد آن شد. چرا که ما صورت مساله خود را برای انقلاب و رهایی بشر از سیستم کارمزدی داریم. ولی برخلاف ما، نفس سرنگونی برای دیگران محور است حال با هر نیرویی و به هر افقی.

 

اگر هدف مستقیم تشکل های کارگری سرنگون کردن حکومت نیست، پس وظیفه آنان چیست؟

 

 یکی از رفقای هم حزبی ام هشدار داد که ما این همه اهمیت به مساله ایجاد تشکل های کارگری میدهیم، چه ضمانتی وجود دارد که آنان فردا حزب ما را انتخاب کرده و اصلاً چه خیری از این نوع فعالیت ها به حزب ما می رسد؟ تکلیف پیوند طبقه کارگر با حزب کمونیستی چه میشود؟ بله، بالقوه این سئوال خیلی از انسان هایی انقلابی، شریف و کمونیست است که من سعی میکنم موجز به آن پاسخ بدهم: زمانیکه بحث به جایی رساندن تشکل های کارگری است، درست نیست با سیاست " هندوانه به شرط چاقو" با آنان رفتار کرد. لذا با این نگرش رفتن به دنبال رفع موانع تشکل یابی کارگران، مهلک است. این نگرش میتواند تشکل های کارگری را  وسیله ای برای حشر و نشر کردن رابطه این حزب با آن؛ و رابطه آنها با حکومت قرار بدهد.  در ثانی، خیلی بعید بنظر میرسد جنبش و نیروهایی که در تمام پروسه دوش به دوش کارگران برای ساختن و سرپا نگه داشتن سرپناه آنان تلاش کرده اند، سئوال "پیوند چه میشود؟" مطرح باشد. این پیشداوری درست نیست که گویا طبقه کارگر نمک نشناس است و ممکن است در فردا هیچ احساس برادری با آنانیکه با وی همرزم بودند را نداشته باشد و در بزنگاه های مهم وقتیکه زمان انتخاب افق های اجتماعی است، پشت دوستان را خالی کند و برود کنار آنهایی که طی تاریخ او را استثمارکردند، به او زور گفتند و آشکار و پنهان عیله وی خراب کاری کردند، و یا از نیروی او برای پیشبرد امر خود استفاده کرده اند بایستد.  این همان شتابزدگی خرده بورژوایی است که میخواهد در یک روز از قوره حلوا سازد. مشخص است عرصه های یاد شده میدانی است که کدامین نیرو به این امر کمک میکنند، افق و برنامه و حرف برای گفتن دارند، قربشان بیشتر است.  کسی امروز برادری خود را به کارگر ثابت کند، نباید خیلی از تیره و تار شدن آینده برادری خود با او بترسد. چرا که یکی از شروطی که برادری شما را از بیگانه جدا میکند، همان عمل و رفتار برادرانه است. من ادعا ندارم که رهایی طبقه کارگر از دست افق و سنت های نهادینه شده بورژوایی خود به خود تضمین شده است و همیشه در هنگام تعیین تکلیف جامعه، افق ها و راه حل های کمونیست ها را انتخاب میکند و همیشه کنار چپ جامعه میماند.  ولی این را تضمین میکنم هر گرایش حرف برای گفتن دارد، در روزهای بارانی کنار او مبارزه و جنگ میکند، در همه میدانها منفعت عمومی این طبقه را نمایندگی میکند و تلاش میکند در همه دوره ها و همه تبدپیچهای مبارزه او را عبور دهد و با تجربه و تئوری راه پیشروی او را هموار کند؛ بیشتر شانس انتخاب شدن دارد. اما یک چیز من را خیلی نگران میکند و آن این است که: هنوز کار مفید کافی برای تشکل یابی کارگر انجام نشده؛ موضوع را به این مسیر برد که پس در آنیده پیوند کارگر با حزب کمونیستی چه میشود؟ این دل نگرانی ناشی از یکی ندانستن منافع خود با کارگران و یکی ندانستن خانه خود با آنان است. و گر نه، چگونه ممکن است کارگر رشد کند؛ تشکل داشته باشد، تامین شود و غیره؛ ولی من رشد نکنم؟ استیصال، فاسد شدن اقشار لمپن این طبقه، تنها ناشی از پراکندگی و عوارض بی سرپناهی و بی قدرتی و بی تشکلی کارگر است. اگر آنها تشکل داشته باشند، احساس قدرت میکنند و با هیچ ساز بورژوازی نمی رقصند.

توضیح دادم که جریانات مورد نقد در این نوشته، نه عمیقاً معتقد به تشکل کارگری هستند و نه طرحی عملی برای ساختن آنها دارند. ولی هر کسی هر کاری که میکند به او مربوط است، آیا خود ما چه کارهایی برای تشکل یابی کارگران در نظر داریم؟ پیش از هر چیز باید متوجه بود که پروژه سر و سامان دادن به مبارزه طبقه کارگر، پروژه ای نیست که یک بار برای همیشه آن را انجام داد، بلکه یک پروسه پیوسته باهم و وسیع و طولانی مدت است که باید روزمره برای آن کارکرد  و اراده کرد که اتفاق بیفتد. فعلاً نقطه کلیدی مبحث شناخت موانع نظری و عملی سر راه ایجاد تشکل های کارگری است.  جدای زمینه اصلی و مادی ایجاد هر تشکلی، بخش عمده دیگر آن، درست بستگی به این دارد که انسان هایی باشند و بخواهند علیرغم هر گیر و موانعی آن را ایجاد کنند. اما در پاسخ به سئوال فوق، من معتقدم که باید تشکل های کارگری را قبل از هر چیزی برای هدایت مبارزه اقتصادی بلند مدت و کوتاه مدت خود کارگران ایجاد کرد و وظیفه آنها در درجه اول پاسخ به نیازهای مادی و عینی آنان ساخت. مبارزه اقتصادی مادر اعتراض و مبارزه طبقه کارگر است و قطعاً اساس فعالیت این تشکل ها در شرایط کنونی است.  در این عرصه است که کارگر به موقعیت خود و طبقه سرمایه دار بعنوان طبقه مقابل و متخاصم پی میبرد. آنها  باید ظرفی باشند برای کارگر بیکار و شاغل، شهری و روستایی، کرد و عرب و کمونیست و سندیکالیست... . در نتیجه هر چه به سر رابطه احزاب اپوزیسیون و جمهوری اسلامی می آید، رژیم بحران دارد یا با ثبات است، باید استراتژیک تر اهداف آنان را تعریف کرد. اگر تداعی شدن با احزاب سیاسی در امروز محافظه کاری را بین توده های کارگر دامن میزند، باید به نفع شکل گیری آنها، این تشکل ها را با هیچ حزب خاصی تداعی نکرد. ضمن اینکه برای ایجاد آن تعجیل لازم است، باید مؤلفه زمان و مکان را در نظر گرفت و علمی و واقع بینانه شرایط آن را سبک سنگین و تشخیص داد و به حساب آورد. در هر قدم پیشروی به موانع احتمالی آنها فکر کرد. دوری و نزدیکی این تشکل ها با  جنبش ها و احزاب را بر اساس نحوه برخورد آنان به این استراتژی تنظیم و تعیین نمود. در این میدان است که باید  دوست را از دشمن جدا کرد و معیار کمک به این پروژه است که مشخص میکند کی کجا ایستاده است. معیار دوری و نزدیکی عمل و رفتار له یا علیه این امر است که بحساب خواهد آمد و نه ایدئولوژی. بالانس مطالبات سیاسی با مطالبات صنفی، یکی دیگر از مشخصات این دوره فعالیت است که نباید بیش از ظرفیت فعلی جامعه باشد. همیشه ظرفیت واقعی خود را مبنای دست بردن به هر کاری قرار داد و هرگز روی "اسب بازنده" شرط گذاری نکرد. گسترش فعالیت های خویش را از کانالهای طبیعی و مکانیزم درونی طبقه در نظر گرفته و آن را دنبال کرد. من این را ترجیح میدهم که کارگران امروز شعار رادیکالی را بلند نکنند که اگر قدرت ایستادن در مقابل حکومت را نداشته و اگر اتحاد و تشکلشان تضعیف شود. ضروری است که فعالین این عرصه ها، از ذوق زدگی خرده بورژوایی و تبدیل کردن ابزار مبارزاتی کارگران به وسیله اقدامات کوچک و زودگذر فاصله بگیرند. در این مرحله، اگر علم کردن پرچمی، کارگران را در تداوم مبارزه و حفظ اتحادشان و تشکل هایشان محدود میکند، باید آن شعار را برنداشت. بسیار مهم است به این مساله آگاه بود که از طرف نیروهایی که به استثمار کارگر نیاز دارند، هزار و یک گرایش به درون طبقه ما پمپاژ می شود و ما تنها با تشکل خود می توانیم جلوی آنها را سد کرده و سمپاشی تفرقه افکن را خنثی نماییم.  

یک مساله دیگر انعطاف پذیری است که باید دست اندرکاران این پروژه، با توده های طبقه کارگر و سلیقه های متنوع درون جنبش کارگری منعطف باشند. ضروری است آینده نگر بود و در پس هر حرکتی در فکر متحقق شدن تشکل و اتحاد فردا باشیم. تجربه و دانش آموخته جنبشمان را عزیز بداریم و آن را بروز نماییم که چگونه سخنرانی کرد، آموزش دید و اتحاد خود را در هر شرایطی نگه داشت.

 

یازدهم دسامبر ٢٠١٥