"فعال کارگری"  کیست؟

 

مظفر محمدی

 

فکر نکنم در هیچ کجای دنیا به اندازه ایران پدیده ای به نام "فعال کارگری" وجود داشته باشد. لشکری به نام  فعال کارگری از رهبران و اعضای احزاب و گروه ها و محافلی که حتی خود را حزب کارگران و رهبر کارگر در خارج کشور می نامند، کمیته های همبستگی کارگری در خارج از ایران،  کمیته ها و کانون و نهادهای هماهنگی و پیگیری و دفاع از کارگر در ایران مرکب از دانشجو، دانش آموز، مغازه دار، صاحب کارگاه و استاد دانشگاه و طیفی از شکم سیران مارکسیست علنی  و لیبرال های مختلف و شورتر از همه خیل محققین و اقتصاددانان بورژوایی و فراکسیون کارگری پارلمان و  خانه کارگر و امثال محجوب ها و صادقی ها...، موجود است.

 این در عین حال و از طرفی نشانه ی موقعیت اجتماعی پر اهمیت طبقه کارگر در ایران است و ازطرف دیگربخش بزرگی از این طیف گسترده کارگر دوست و "رهبر" و مدافع حقوق کارگر و غیره از عوامل بازدارنده و مانع ابراز وجود مستقل و روی پای خود ایستادن طبقه کارگر و رهبران و فعالین واقعی درون طبقه است.

نشانه بارز این واقعیت این است که در حالیکه طبقه ی کارگر این همه هوادار و رهبر خودساخته و ناجی و غیره دارد اما هنوز بخشی از طبقه کارگر ٦ ماه و یک سال حقوق معوقه دارند. کار می کنند اما دستمزدشان را آخر هفته یا ماه نمیدهند.

هنوز بخشهایی مهمی از طبقه کارگر در مراکز بزرگ اسیر شرکتهای پیمانکاری اند و دورشان حصار و سیم خاردار کشیده اند...هنوز کسی از پشت دیوارها و مناطق ممنوعه ی شرکت نفت خبر ندارد. هنوز اکثر این احزاب  و "رهبران" و "فعالین کارگری" از شرایط  امنیتی  در صنایع بزرگ که شبیه زندان های مخوف اند  بی خبر است. شرایطی که در آن علاوه بر حراست مشهور کارخانه، نیروی ویژه و لباس شخصی و اطلاعات در صنایع بزرگ بوفور حضور دارند، پلیس این مراکز کارمندان ساده حراست نیستند و نیروی ویژه ی اطلاعات اند. پشت دیوارهای این مناطق ممنوعه، ستاد بحران تشکیل داده اند و برای امن کردن محیط کار برای سرمایه، بخش بزرگی از فضای محیط کار را اشغال نظامی و امنیتی کرده و برای این کار به شکل حرفه ای، سرمایه گذاری کلان کرده اند. شرکتهای مختلف بخشهای متنوع خودروسازی را تقسیم کرده و بین هر بخش دیوار آهنین کشیده و کارگران هر بخش از قسمت دیگر بی اطلاعند و هر ارتباطی تحت کنترل و هر صحبتی شنود می شود... 

یک لشکر مدافع کارگر و "فعال کارگری" و کمیته و نهاد و حمایت از کارگر در داخل و خارج وجود دارد که هیچکدام همدیگر را قبول هم ندارند، اما هنوز بخش عظیمی از کارگران قرارداد سفید امضا دارند. ٦ میلیون کارگر بیکار و بدون بیمه بیکاری هستند. خانواده های کارگری، همسر بی حقوق کارگر، پدر و مادر مریض و دختر و پسر جوان بیکار و سرگردان که روزانه جلو چشمان همه پر پر می شوند. آمار بالای کارگران بازنشسته ای که یا در اثر حوادث کار فلج و خانه نشین شده و یا در رختخواب مریض افتاده اند و از دوا و درمان خبری نیست. با این وصف هر ٤ سال یک بار بورژوای فریبکاری به نام اصلاحاتچی و اعتدال و مستضعف پناه علم می شود و میلیون میلیون انسان نا امید و متوهم را پای صندوق های رای می برند. هر ٤ سال یک بار یک گله دوپای بی وجدان به نام نماینده مردم به مجلس فرستاده می شوند...

بعلاوه طیفی از اصلاح طلبان قدیم و جدید و اعتدالچی های امروز امثال حجاریان و گنجی و  دیگر سخنگویان بورژوازی لیبرال و پروغرب، بعنوان صدای به قول خودشان "طبقه متوسط"، مدام هشدار می دهند که مواظب آقای روحانی باشید. صبر کنید سپرده ها که آزاد شدند و سرمایه ها سرازیر گشتند، وضع همه بهتر می شود. می گویند در نتیجه آزاد سازی اقتصادی نهادهای مستقل از دولت شکل خواهد گرفت. تحولات اقتصادی و رشد اقتصادی صورت میگیرد. گشایش اقتصادی به تقویت نهادهای مدنی می انجامد. کارگر صاحب سندیکا می شود و الی آخر... این ها منافع سرمایه داران و دولت از طرفی و مردم از طرف دیگر را یکی می گیرند. احساسات ملی گرایانه را دامن می زنند تا چنین القا کنند که جامعه ایران از ملت یک دست و یک پارچه ای با منافع مشترک تشکیل شده است. و امروز دولت اعتدال این منافع عمومی را نمایندگی می کند!

معلوم نیست چرا طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه و حقوق بگیران جزء باید باور کنند که آزادی سپرده ها و سرازیر شدن سرمایه های خارجی و رونق اقتصادی سرمایه داران به معنای افزایش دستمزد و حقوق ها و تامین رفاه و آزادی و امنیت می شود. معلوم نیست چرا باید مردم ایران بعد از توافق بورژواها و دولتهایشان احساس امنیت کنند در حالی که دولت جمهوری اسلامی باید مبلغ کلان دیگری را به سپرده های آزاد شده بیفزاید تا با کمکهای بیشتر  به حزب الله و حماس و حمثی و سوریه و عراق و... نفوذش را در مناطق جنگی و بحرانی که خود و دولتهای غربی و عربی خاورمیانه بوجود می آورند افزایش دهد.وآآ

و همه این ها سرنوشت طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه را رقم می زنند. اگر این واقعیتها را ببینیم و برسمیت بشناسیم آنوقت برداشتن این موانع بر سر راه مبارزه برای رفاه و آزادی و امنیت، دغدغه ی کارگران کمونیست و رهبران اعتصابات و اعتراضات کارگران و معلمان و پرستاران و زنان و جوانان است. و سوال اینجا است که اگر این ها قرار است دغدغه ی طبقه کارگر و زحمتکشان و حقوق بگیران و بازنشستگان و جوانان بیکار و زنان تحت ستم مضاعف جنسی و استثمار وحشیانه در محیط های کار و کارگاههای خانگی و کار خانگی بی اجر و مزد باشد، چه کسانی صدای آن و سخنگو و بسیج کننده ی زحمتکشان علیه شرایط فلاکت بار کنونی در محیط های کار و محلات زندگی کارگران و زحمتکشان هستند یا می شوند؟

در چنین شرایطی و با چنین  معضلات وموانع فکری و سیاسی و عملی و بمباران تبلیغاتی بورژوازی و فریاد ملی گرایی ایرانی و قوم گرایی است که دغدغه ی لشکری از انسان هایی که خود را "فعال کارگری"، مدافع کارگر، حامی کارگر از امریکا تا اروپا و ایران می نامند، چیز دیگری است. احزاب و نهاد ها و کمیته های موجود هر کدام بر سر اینکه چه کسی یا نهادی کارگری تر است یا "فعال" تر است و کدام فرقه بر دیگری ارجحیت دارد، در جنگ و دعوا هستند.

در دیالوگی با یک دوست در مورد وضعیت کنونی و وظایف کمونیست ها صحبت از این شد که اگر چپ و کمونیسم بتواند در  این دوره به راس مبارزات و اعتراضات و جنبش های اجتماعی ای که بوجود خواهند آمد و مطالباتشان را مطرح می کنند برود، شانس اینکه توازن قوا به نفع طبقه کارگر و مردم زحمتکش تغییر کند زیاد است وگرنه هنوز و همیشه در میان طیفی از بورژوازی سوار شدن بر جنبش های اجتماعی و به بیراهه بردنش وجود دارد. اما دوست من نگرانی اش را اینچنین بیان می کرد: "اگر ما برویم دنبال مطالبات روزمره و رفرم خواهی و غیره، پس تکلیف کمونیسم و کار کمونیستی چه می شود. اگر ما این کار را بکنیم پس تفاوت ما با رفرمیست ها چیست؟" و نهایتا معتقد بود: "نباید ذره ای از کمونیسم و رادیکالیسم کوتاه آمد!"

این مشتی از خروار دعواهای درون چپ و به اصطلاح فعالین کارگری است که مدام بر سر اینکه دوز انقلابیگری و رادیکالیسم چه کس یا جریانی بالاتر و کدام رفرمیست و سندیکالیست و غیره است، با هم درگیرند.

در یک کلام جواب این نگرانی و یا اصولگرایی بی پایه چپ این است که اگر کمونیسم به راس مبارزه برای رفاه و آزادی و امنیت که مطالبات فوری و  فوتی و حیاتی امروز کارگران و زحمتکشان و زنان و جوانان ایران است قرار نگیرد، کمونیسم با هراندازه دوز انقلابی یا رادیکال مطلقا شانس پیشروی و پیروزی ندارد.

طبقه کارگر تنها در دل یک مبارزه ی بی امان اقتصادی و سیاسی و رفاه طلبانه و آزادیخواهانه و امنیت خواهانه می تواند توازن قوا را به نفع اتحاد و تشکل و تحزبش برای مدعی قدرت شدن در شرایط معین، تغییر دهد. ما امروز در ایران و درمیان طبقه کارگر جنگ کمونیسم و سندیکالیسم نداریم. کجا است سندیکا؟

حتی جنبش اجتماعی برای رفرم (رفاه و آزادی و امنیت)، که امروز برای طبقه کارگر و زحمتکشان مثل نان شب واجب شده، وجود ندارد که پرچمش دست احزاب یا جریانات بورژوایی باشد. کسی که اصلاحات خاتمی و اعتدال روحانی را با رفرم طلبی و آزادیخواهی مردم یکی بگیرد جز کلاه برداری و فرستادن مردم به دنبال نخود سیاه و تبدیلشان به سیاهی لشکر بورژوازی و یا در انتظار نگه داشتن، کاری نکرده است.

اما پتانسیل مبارزاتی و آزادیخواهانه و برابری طلبانه و مدرن خواهی و زیاده خواهی و به این معنا چپ ( که نه اسلامی است، نه ملی است...) در جامعه ایران موج می زند، این پتانسیل هنوز سازمان نیافته و بسیج نشده است. کارگران کمونیست و کمونیست های جامعه اگر توانایی سازماندهی و بسیج و دادن پرچم و نقشه و راه پیروزی این پتانسیل اجتماعی عظیم را نداشته باشند، کمونیسم هیچ شانسی ندارد. هیچ قدوسیتی ندارد.

رهبران کارگران، رهبران جامعه در میان فرهنگیان و روشنفکران و زنان و جوانان نیروی محرکه از قوه به فعل در آوردن این پتانسیل عظیم اجتماعی اند. پتانسیلی که باید یقه اش از استیصال و ناامیدی و انتظار و بی افقی و سرگیجه و حتی عصیان های کور احتمالی رها گردد.

اما امروز مشکل اینجا است که کسانی یا تشکل هایی تحت هر نامی کارگری یا مدنی و غیره که می بایست بخشی از نیروی این کارباشند، نه تنها ناجی چیزی یا عامل تغییری نیستند بلکه خود به ناجی نیاز دارند. خود بدوا باید یقه شان از سرگیجه ی سنت چپ غیر اجتماعی و فرقه ای آزاد و رها گردد. ( انصافا فعالین سیاسی کمونیست و کارگری هم هستند که هم و غم شان منفعت طبقه کارگر و مردم زحمتکش است. اما متاسفانه آنها هم در چنبره ی سنت و شیوه ی کار تشکل ها و نهادها و فرقه های سیاسی بی ربط به جامعه و طبقه کارگر گرفتار آمده و نمی توانند یقه شان را رها کنند.)

این جواب تناقضی است که در ابتدای این مبحث و ادامه اش می بینیم. باید جواب این  تناقض را داد. باید طیفی که تحت نام فعالین کارگری و کمونیست چه فردی و چه در تشکلها و نهادهایی که بوجود آورده اند یا در آینده تشکیل خواهند داد، یک بار و فقط یک بار فارغ از جنجال های تبلیغات مجازی و شوهای تلویزیونی و جلسات تکراری و جنگ و دعواهای فرقه ای در خلوت خود بنشیند وبگوید ماجرا چیست؟ من کجا ایستاده ام  و دارم چکار می کنم؟

بگذارید احزاب فرقه ای خارج کشوری به نام کمونیست و سوسیالیست و غیره را فعلا کنار بگذاریم. این ها هر چه بگویند و انجام دهند، فقط پژواک تبلیغات و تهییجات خود را می شنوند. این ها هر فرقه شان خود را مرکز عالم و رهبر "انقلاب" و صاحب کارگر و جامعه می دانند. دایی جان ناپلئون های مدیای مجازی و رادیو تلویزیون هایی هستند که در نشئه ی توهم بسر می برند.

حرف من رو به کسانی است که در ایران تحت نام "فعال کارگری از این کمیته به آن کانون و انجمن و اتحادیه و گروه و محفل می روند، پلاتفرم می نویسند و شعار می دهند و از تشکل صنفی و سراسری کارگر حرف می زنند... اما وقتی از  تشکل واقعی و توده ای کارگر حتی در یک مرکز کارگری خبری نیست، این بار خود را تشکل کارگری محلی و یا سراسری و غیره نام می گذارند و ناجی کارگر می شوند. یکی مجامع عمومی و شورای کارگری را غیرممکن می داند، یکی سندیکای کارگری را راست و رفرمیست می نامد  و دیگری حزب کارگری را تخیلی می پندارد و درنهایت خود را که کمونیست و رادیکال و چپ و غیره می داند، خود پرچم رهایی طبقه کارگر را یک تنه بر می افرازد و زیر سایه  اش می نشیند و برای کارگر یا آه و ناله می کند و یا مشغول نوشتن پلاتفرم و اساسنامه و مرام نامه و خط قرمز گذاشتن می شود. و چه غم انگیز است که گاهی نهادی یا تشکلی به نام کارگر و ناجی، نهاد بغل دستیش را که زمانی خود عضوش هم بوده دشمن می پندارد و مرزبندی می کند و افشا می کند و چند ماه بعد معلوم نیست بر سر کدام منفعت کارگراست، دردرون تشکل خود و یا با تشکلهای اطراف خود دچار دعوا و اختلاف می شوند؟ درنهایت وقتی می پرسی چه شد؟ می گویند، در تشکل ما جنگ گرایشات بود، گرایش فلان را که منحط بود بیرون انداختیم و اکنون حالمان خوب است!

و این در شرایطی است که کمی آنطرف ترِ جنگ و دعواهای فرقه ای "فعالین کارگری" و تشکلهای حامی و ناجی کارگر و محققین و پروفسورهایی که از دماغ فیل افتاده اند، کارگر با درد خود دست و پنجه نرم می کند و با چنگ و دندان در مقابل تعرض به شدت وحشیانه سرمایه دار دولتی و نظامی و خصوصی از خودش دفاع می کند. آمار اعتصابات و اعتراضات کارگری در ایران آنقدر بالا است که نظیرش را کم تر جایی میتوان پیدا کرد. اگر لشکر فعالین کارگری خارج و داخل لحظه ای از خلسه و حلقه ی تنگ سکت و فرقه ی خود بیرون آیند و اطراف را نگاه کنند می بینند که همه این اعتصابات خودبخودی انجام نشده است. کارگر شب نخوابیده و صبح بیاید و اعتصاب کند. این اعتصابات بدون فعالین واقعی و پیشروان و مبارزین صفوف طبقه کارگر هر گز ممکن نشده است. مبارزاتی ولو با پیروزی اندک اما نشانه ی این است که طبقه کارگر در بدترین شرایط فلاکتبار کار و زندگی، از تک و تا نیفتاده است.

اگر از طیف "فعالین کارگری" چه درلباس احزاب فرقه ای و چه کمیته ها و کانون و نهادهای دفاع از کارگر و غیره بپرسی جواب شان این است که این تحرکات کارگری به این دلیل پیروز نمی شوند که رهبری شان دست رفرمیست ها است. دست توده ای – اکثریتی ها و از این قبیل است. دست ما نیست.

و وقتی می پرسی چرا دست شما نیست؟ می گویند چون ما رادیکال و کمونیست و سوسیالیستیم به ما عرصه و فضا نمی دهند و سرکوبمان می کنند. اما واقعیت این است که سرکوب این طیف وسیع فعالین و کمیته ها و نهادها و .. نه به دلیل رادیکال و سوسیالیست بودنشان، بلکه به دلیل سنت و روش های کار و مبارزه ی غیر اجتماعی و ادعای قیمومیت و وکالت و نمایندگی طبقه کارگر و اساسا در خارج از فعل و  انفعالات واقعی طبقه کارگر است. دلیلش سنت و شیوه کار فرقه  ای و غیراجتماعی و بیرون از طبقه کارگر است. سنت و روشهای کاری که در آن رهبر واقعی کارگری در درون طبقه از آن چیزی نمی آموزد و تجربه ای کسب نمی کند، اما بخشا تاوان آن را هم می دهد.

تا اینجای بحث خواستم عکس یا فیلم و تصویری از آنچه که می گذرد را نشان دهم. تصویر یا فیلمی که بازیگرانش ممکن است منکر نقش خود شوند. اما این انکار خود است نه انکار واقعیت. اما هنوز این تصویر یا  آنطور که عرف است، این نقد بدون چه باید کرد و چه نباید کرد ناقص است.

اگر از من بپرسی اول باید گفت چه کارهایی را نباید کرد:

- از ایجاد چیزی بنام تشکل فعالین کارگری برای برگزاری جلسات و جرو بحث های فرقه ای و نوشتن پلاتفرم و اساسنامه و مرامنامه و کشیدن خط قرمزهای خود باید پرهیزشود.

- از برگزاری جلسات علنی تحت نام فعالین کارگری و با ترکبب های تا کنونی شامل کارگر و دانشجو و دانش آموز و مغازه دار و غیره باید پرهیز شود.

- از برگزاری آکسیون های تحت نام کارگر یا فعالین کارگری متشکل از تعدادی کارگر و تعداد بیشتری غیرکارگر و دانش آموز و غیره باید خودداری کرد. آکسیون های اول مه و ٨ مارس های اخیر بویژه در کردستان نمونه های آن است.

- کمونیست ها (روشنفکر، دانشجو، دانش آموز، مغازه دار، کارمند، استاد دانشگاه و غیره) لازم نیست تعلق خود به طبقه ی کارگر را با چسپاندن آرم کارگر به سینه و انتخاب لقب "فعال کارگری"، نشان دهند. کمونیست بودن، برابری طلب بودن، آزادیخواه بودن به برابری زن و مرد عقیده داشتن نیازی به قسم خوردن به سر کارگر ندارد. کمونیست ها بدواً در محیط کار و زندگی خود هرجا که هستند، دانشگاه، محله ، شهر می توانند منشاء تغییری باشند. فراتر از آن اگر در توانشان هست می توانند کارگران را هر جا ممکن است در خانواده، در میان فامیل و آشنایان و دوستان و یا در محافل و پاتوق های کارگری به منافع مستقل و طبقاتی خود آگاه کنند، با مارکس و مارکسیسم آشنا کنند. سعی کنند کارگر را کمونیست و سوسیالیست کنند تا به خود نه به مثابه فرد یا صنف کوچک و بزرگ کارگری، بلکه مثل یک طبقه نگاه کنند و در هر مبارزه ی ولو کوچک کل منافع طبقه را مدنظر داشته باشند. برای اتحاد و تشکل صفوف طبقه ی خود تلاش کنند. از نظر کارگر آگاه، طبقه ی کارگر برده و مستضعف و بدهکار کسی نیست. کسی که چرخ های جامعه را می چرخاند صاحب جامعه است. کاری بشود که هر کارگری به این درک و آگاهی دست یابد که طبقه ای بنام سرمایه دار با تشکیل دولت و سازمان دادن ارتش و بسیج و لباس شخصی و نیروی ویژه و اطلاعات، زندان، دستگاه قضایی، مجلس، قانون اساسی و قانون شریعت خود، ابزارهای تولید را از صاحبان جامعه غصب کرده و از رنج کارگر سرمایه و سود انباشت می کند. معتقد باشد که اقلیتی ابزارهای تولید، شرکتها و منابع و کارخانه و مسکن و همه ی مایحتاج اکثریت را تصاحب کرده اند و من باید روزی آن را پس بگیرم. بگوید ما برای دنیایی مبارزه می کنیم که کارگر و بورژوا نداشته باشد. کسی برای کسی دیگری کار نکند. برده ی مزدی وجود نداشته باشد. هر شهروند جامعه به اندازه توانش کار کند و به اندازه ی نیازش بگیرد.

- کمونیست ها باید متوجه باشند که کم نیستند که از میان بورژواها و حتی دولتی ها که خود را مدافع و دلسوز کارگر می نامند و بنام کارگر حرف می زنند. مگر محجوب کم از کارگر حرف می زند. مگر خمینی نگفت که خدا هم کارگر است. یک لشکر مفسر و اقتصاددان بورژوا داریم که بنام کارگر او را به مسلخ بورژوازی می کشانند. کمونیست های بیرون طبقه، نیازی نیست بنام کارگر و فعال کارگری حرف بزنند. بنام خودشان حرف بزنند. بنام کمونیسم، سوسیالیسم،  برابری طلب، ضد تبعیض، ضد سرمایه داری و خواهان جامعه ای انسانی، مرفه، امن، آزاد و برابر. کمونیسم دخالتگری که هر کجا کار و زندگی می کند عامل تغییراست.

یک مثال می تواند مساله را روشن تر کند. تعجب نکنید که در شهری که برای مردم ایران سرخ است (سنندج)، در شهر انباشته از "فعالین کارگری"، تشکل ها ونهادهای کارگری و کمونیست ها و سوسیالیست های حتی علنی، دانشگاه هایش جولانگاه ناسیونالیست ها است. (دانشجوی کمونیست دانشگاهش را به ناسیونالیستها سپرده ور فته "فعال کارگری" شده است.)

محلات این شهر آلوده به سموم قوم گرایی و سلفی گری است. کارگرش بی حقوق ترین بخش کارگری ایران است، معلمش را شلاق می زنند و الی آخر!

چرا چنین است؟ چون کل چپش "فعال کارگری" شده و کمیته و اتحادیه و کانون و نهاد کارگری درست کرده که جمع اضداد گرایشات فرقه ای  است که بی ربط به کارگر و مکانیسم مبارزه کمونیستی کارگری و سازماندهی کمونیستی و کار اجتماعی و دانشگاهی ومحله ای پایدار است. مبتلا به مرض کار زودفرجام است. برگزاری جلسات خود یک نوع کار تعریف می شود. آکسیون چند نفره، جای سازماندهی ابراز وجود اجتماعی کارگر و خانواده های کارگری در اول مه و جای ابراز وجود زنان و دختران جوان در ٨ مارس را می نشیند.

در حالیکه خیلی ساده و بدون تعارف از خودمان بپرسیم که آیا می توانیم در شهری که سلفی های موتور سوار در شهر می چرخند و شمشیر در هوا می چرخانند و در محلات به دختران جوان بر سر پوشش یا روزه خواری گیر می دهند و تهدید می کنند و در مساجد عربده می کشند و یا قوم  گراها گوش دانشجوی دانشگاه و مردم شهر را از کورد و کوردایتی و قوم پرستی کرکرده اند ...، زندگی کرد و سر خود را بالا گرفت و گفت کمونیستم، سوسیالیستم، سکولارم، آزادیخواهم، برابری طلبم  یا فعال کارگریم؟!

چرا طیف وسیع چپ و کارگر و معلم و روشنفکر و زن و جوان این جامعه، این شهر سرخ، نمیتوانند فضای شهر و محلات زندگیشان را به نفع آزادی و انسانیت و حرمت انسان و امنیت و طرد سلفی گری و قوم گرایی تغییر دهند. چرا با وجود این خیل عظیم چپ و کمونیست این جامعه نباید نفس کشیدن در این شهر راحت تر باشد. زندگی و معاشرت و رفتار انسان ها با هم رابطه زن و مرد و رابطه مردم و دولت به نفع آزادی و انسانیت و برابری تغییر کند.

می تواند اینطور باشد. و نمی شود چون هر کس و گروه و کمیته و نهاد و گرایش و غیره سرش به کار خودش  گرم است. کاری که شعار و ادعایش را کنار بگذاریم در زمین واقعی ربطی به جامعه ندارد. ربطی به شهروندان جامعه از کارگر و زن و جوان و غیره ندارد. دیگران سرنوشت ما را تعیین می کنند و من هم "گرایش" خودم را دارم یا "فعال کارگری" ام و کاری به این کارها ندارم! از دانشجوی کمونیست می پرسی در دانشگاه چه خبر است ؟ جواب می دهد من "فعال کارگری" ام! از فعال کارگری می پرسی در محله تان چه خبر است می گوید ما مشغول جلسات کمیته مان هستیم و برای کمک به کارگر در شهرهای مختلف جوله می کنیم! برای اول مه آینده هم برنامه یک گل گشت کارگری داریم! از کمونیست آنطرف تر می پرسی از تحرکات سلفی ها خبر داری؟ یا می گوید سلفی ها هیچی نیستند و یا گلگی می کند که دیگران هیچ کاری نمی کنند، فقط منم و چند نفر دیگر که آنها هم نافعال اند. "به جان تو خیلی تنهام!"

خبر دارید در این شهر، چپ ها اولین بار که به هم می رسند از هم می پرسند اول گرایشت را روشن کن!! و اگر گرایشت را روشن نکنی، یا ترسویی یا ریگی در کفشت است یا مشکوکی... خنده دار است. نیست؟

و خنده دار تر مساله بی افقی این گرایشات است. با جرات می توان گفت که وابستگان به گرایشات مختلف افق شان را نه از حزب یا سازمان مربوطه شان، بلکه از فیلسوف ها و محققین و تحلیلگران بورژوازی جهانی و خودی می گیرند. بیگانگی این چپ از مارکس ولو کاپیتال هم خوانده باشد کاری کرده که دیگر مارکس و لنین و کمون پاریس و انقلاب اکتبر و کمونیسم دخالتگر حکمت جوابشان را نمی دهد. این خصلت خرده بورژوایی، طیف چپ را مدام  تشنه ی حرفهای "تازه" تحلیل های من در آوردی و افق های غیر مارکسیستی و مباحث آکادمیستی  بیربط به جامعه و بی ربط به پراتیک انسان برای تغییر جامعه، نگه می دارد. این اشتهایی سیری ناپذیر است.

 "رفیق، مقاله فلانی از امریکای لاتین را خواندی؟ سخنرانی فیسار در دانشکده علوم سیاسی تهران محشر است.  ابراهامیان در تحلیلش از اوضاع ایران ترکونده...!"

 

***

 

اجازه بدهید در ادامه این وضعیت و تصویر و فیلم از این بخش جامعه سر دوربین را بطرف دیگر بچرخانیم. نگاهی به انطرف تر و به طبقه کارگر بیندازیم. جایی که دغدغه های دیگری وجود دارد. همانطوریکه در جریان حرفهایم گفتم سرنوشتشان را کسان دیگری رقم می زنند. سنت های دیگری در آنجا تعیین می کنند کارگر چگونه متشکل شود، دنبال که برود، به که رای بدهد و کارگر را قانع می کنند که مجامع عمومی منظم کارگری تشکل کارگری نیست یا نمی شود یا اتوپی است. (جالب است، تجمع منظم کارگران کارخانه اتوپی است!). کارگر را قانع می کنند که به حزب نیاز ندارد، کارگر را قانع می کنند که منتظر گشایش اقتصادی دولت و سرمایه داران شود، قانعش می کنند که رونق اقتصادی به نفع شما هم هست. قانعش می کنند که منفعت کارگر و سرمایه دار و یا دولت یکی است و ...

جالب است که خیلی ها از سنت حزب توده و توده ای ها و حتی موفقیت شان حرف می زنند. و آه و ناله می کنند که این توده ای – اکثریتی ها مانع کار کمونیستی اند.

گیریم چنین است که بخشا هست. اما برای یک بار هم شده باید از خود پرسید که چرا سنت حزب توده اینقدر پایدار و ماندنی است؟

آیا جواب این نیست که فعال کارگری که ما مدام از آن دم می زنیم همان کارگر توده ای اکثریتی است که مغز کارگر را خورده است؟ یک روز کارگر را به شورای اسلامی  کار و خانه کارگر می برند. یک روز سراغ سندیکاسازی اند و در همانحال مبلغ و مروج سیاستهای اقتصادی بورژوازی اند و جمهوری اسلامی را دولت ملی مردم ایران می نامند...

و اغلب در کارشان موفق اند. چرا؟ آیا یکی از دلایل این موفقیتشان این نیست که رابطه ی اجتماعی و انسانی خوبی با کارگران محل کار و زندگی خود دارند؟ دلسوزاند و به درد رفیق شان می رسند. وقتی چنین رابطه ای را با کارگر بغل دستی ات در کارخانه یا در همسایگی ات درمحله برقرار کردی، حرفت را و راه حلت را می پذیرد. شورای اسلامی و خانه کارگر را می خرد. دولت اعتدال را بعنوان دولت ملی از رفیق توده ای اش قبول می کند و تا آخر. اگر از من بپرسی می گویم سنت کار اجتماعی، دلسوزانه و رفیقانه ی فعال کارگری توده ای را بگیریم با سیاست و راه حل کمونیستی و سوسیالیستی خودمان. از آنها بیاموزیم.

می بینیم که در اینجا کارگر کمونیست و سوسیالیست و چپ در صفوف و درون طبقه کارگر، چه کار سنگینی برعهده دارد. کارگر کمونیستی که مدام به دنبال راه حل است. راه کمک به کارگران کمونیست، برعهده گرفتن وظایف آنها نیست. مطالبات نوشتن برای آنها نیست. "رهبری" کردن آنها نیست. نصیحت کردنشان نیست.  بیرون کشیدن آنها و آوردنشان به تشکل و یا کانون و نهادی به نام کارگر خارج از محیط کار و زندگیشان نیست. اسم نویسی شان در احزاب فرقه ای نیست. این رفتارها، جواب دغدغه ها و موانع و معضلات کارگر کمونیست در کارخانه نیست.

قاعدتا و تا کنون، کارگر کمونیست و فعال واقعی کارگری در مراکز بزرگ و کوچک صنایع و کار و در محلات کارگری، باید به این نتیجه رسیده باشد که :

-  قبل از هر چیز باید از سرگیجه و اغتشاشی که توسط گرایشات غیرکارگری به درون صفوف فعالین و رهبران واقعی در محل کار و زیست شان برده می شود، مصون بماند و فاصله بگیرد. دست رد به سینه ی افراد و گرایشات و تشکلهای تحت عنوان کمک به کارگر و غیره که فعال کارگری را از محیط کار و زندگیش بیرون می کشند و در تشکل خود اسم نویسی می کنند، بزند.

- کارگر کمونیست، کمونیسم را نه از زبان و تفسیرهای نوع حزب توده و اکثریت و پوپولیست ها و رفرمیست های با نفوذ در میان طبقه کارگر، بلکه از زبان مارکس و مانیفست و چه باید کرد لنین و یک دنیای بهتر و سیاستهای کمونیستی چند دهه اخیر حکمت بیاموزند. علاوه بر توده و اکثریت، خیل بزرگی از لیبرال ها و مارکسیست های علنی هم هستند که تفاسیر خود را از کمونیسم و مبارزه طبقاتی دارند. این ها در جریان و نهایت هر اقدام کارگری، مبلغ و معلم آشتی و سازش طبقاتی کارگر با کارفرما و دولت می شوند.

- کارگران کمونیست علیرغم کارشکنی ها و مخالف خوانی های گرایشات غیرکارگری کمک کنند تا جنبش مجامع عمومی منظم کارگری شکل بگیرد. جنبشی که علنی است، توده ای است. نیازی به اجازه کسی نیست. امن ترین شیوه و راه برای حفاظت از رهبران کارگران است. همه کارگران در سرنوشت دخیل می شوند، می آموزند. حرف می زنند. جای آژیتاسیون های سوسیالیستی علیه نظام سرمایه داری و مشقات آن  است. جای تصمیم گیری جمعی برای مبارزه متحد و توده ای برای مطالبات اقتصادی و تضمین امنیت شغلی و تامین رفاهیات و آزادی بیان و تشکل و اعتصاب است. جای انتخاب هیاتهای نمایندگی موقت برای پیگیری مطالبه معینی است. جای جا انداختن سنت همبستگی کارگری بین بخشها و مراکز بزرگ و کوچک صنعتی است. اگر در سندیکا هیات مدیره جای توده کارگران را در تصمیم گیری و غیره می گیرد و یا با فشار و تهدید وتطمیع یکی یا چند نفر از آن ها و یا دستگیری و یا اخراج عضو موثر هیات مدیره سندیکا فلج می شود، در جنبش مجامع عمومی منظم کارگران، رهبری ثابت و یا دایمی و برای چند سال تعیین نمی شود.  مجمع عمومی تنها مرجع تصمیم گیری است و مسوولیت تصمیماتش را برعهده دارد. انتخاب نماینده برای کار معین موقتی است. با پایان آن کار، وظایف نمایندگان منتخب هم تمام می شود. در نتیجه، کار فرما و دولت نه در مقابل هیات مدیره یا هیات نمایندگی دایم بلکه در مقابل مجمع عمومی کل کارگران یک محل کار قرار می گیرد و امکان تهدید و تطمیع و اخراج و یا دستگیری کسی از او سلب می شود.

با تصمیم مجامع عمومی منظم تعاونی ها و صندوق های کمک مالی و دیگر اشکال سازمان کارگری گسترش می یابد.

اگر چنین جنبشی راه بیفتد، طبقه کارگر یک گام بلند بطرف اتحاد و همبستگی طبقاتی و تغییر توازن قوا بین خود و کارفرما و دولت بر می دارد.

از نظر من اهداف کوتاه مدت طبقه کارگر متشکل و متحد در مجامع عمومی منظم کارگری در شرایط کنونی مبارزات اقتصادی و  جاری، تامین سنت همبستگی در مبارزات و اعتصابات است. بطوریکه هیچ اعتراض و اعتصابی تنها نماند. اگر همبستگی طبقاتی تامین شود کارگر خودش را آحاد و یا اصناف جدا از هم و تنها نمی بیند. مثل طبقه خودش را نگاه می کند.

- گام مهم و تعیین کننده دیگر که کارگران کمونیست می توانند بردارند این است که در دل  مبارزات اقتصادی و اعتصابات کارگری که به مجامع عمومی منظم کارگری متکی اند و پشت می بندند، پایه های "تحزب کمونیستی طبقه ی کارگر" با اتکاء به محافل کارگران سوسیالیست و شبکه های فعالین کارگری صرفنظر از گرایشات گوناگون، ایجاد کنند. کمیته های کمونیستی جنبشی، که بر سر منافع مشترک طبقه کارگر متحد می شوند. کمونیست های مارکسیست واقعی می توانند پرچمدار این تحول طبقاتی در میان طبقه کارگر شوند. دست کارگرانی که خود را کمونیست و سوسیالیست می نامند صرفنظر از گرایشات سیاسی شان دردست هم می گذارند. این اساسی ترین ضامن اتحاد و تشکل توده ای طبقه کارگر و ایجاد همبستگی طبقاتی در صفوف طبقه کارگر است. جنبش کمیته های کمونیستی و ایجاد کمیته های مخفی در کارخانه ها و در مراکز کار و زندگی اگر به همت کارگران کمونیست شکل بگیرد نقطه عطفی در مبارزه طبقاتی طبقه کارگر در ایران است.

 

 مرداد ٩٤ (اوت ٢٠١٥)

 

 

 

.