زنده با تحزب کمونيستي کارگران

 

 

امان کفا

 

مصاحبه اخیر محسن حکیمی با پروبلماتیکا تحت نام تجربه ها و دورنمای تشکل های مستقل کارگری، از چند منظر خواندنی است. طبق ادعای پروبلماتیکا،‌ این مصاحبه ها ”از مسیرهای اصلی فهم مختصات طبقه کارگر، رجوع به تجربه فعالیت های کارگری در دهه های اخیر است“ و از همین زاویه است که به محسن حکیمی رجوع کرده است. اما، در این میان، چه از نظر مصاحبه کننده و چه مصاحبه شونده، آنچه که مفروض است چيزي نيست جز  هم نظری هر دو در مورد آنچه ”فعالیت های کارگری“ و یا ”تشکلات کارگری“ نامیده شده است. مسلما اینکه محسن حکیمی و استدلال هایش از ضعیف ترین و حاشیه ای ترین مشاجرات و سماجت ها در تقابل با جنبش کمونیستی و متحزب در طبقه کارگر است، تعیین کننده نیست. برعکس نظرات مطرح شده منجمله درباره ”کارنامه تشکلات کارگری“ در این دوران، و یا ”تشکلات مستقل“ با سابقه تر و بسیار سنتی تر، از نکات مهم و پایه ای است که جنبش کمونیستی بکرات به آن برخورد کرده است. اما بهرحال، کماکان این جدال درون طبقه کارگر، بخشی از مبارزه ای است که روزمره در جریان است، و پرداختن به آن در چهارچوب این نوشته کوتاه نمی گنجد و بایستی مفصلا و اثباتی در جایی دیگر، دوباره به سراغش رفت.

     آنچه در این جا مدنظر است، تنها اشاره به یک نکته است که چرا حکیمی و بخشی از همنظرانشان امروز دوباره به بهانه های دیگر به این موضوع می پردازند. در این مصاحبه از همان آغاز، حکیمی ابراز می کند که آن تشکلهای کارگری در ایران به یک معنی شکست خورده اند.  حکیمی پایین تر از این تشکلات چون کمیته پیگیری و هماهمنگی، در یک سطح و جدا از سندیکای هفت تپه و شرکت واحد، اسم می برد. برای حکیمی این کار ساده ای نیست، چه بسا سعی می کند که بنحوی، دلیل این شکست را به سازمانها و احزاب، و ”های جک“ کردن این تشکلات توسط آنان رجعت دهد. اما این تصوری نیست که مورد قبول هرآنکس باشد که پروسه تشکیل و فعالیت های این نوع تشکلات را حتی از فاصله دور دنبال کرده باشد.

به همین دلیل، حکیمی از همان ابتدا به دست و پا می افتد. و به تاریخ می پردازد ولی اینجا نیز از تاریخ  برداشتی بمراتب وطنی و محدود ارائه می دهد. حکیمی درک خود را از تاریخ، نه تاریخ مبارزه طبقاتی، و نه حتی طبقه کارگر جهانی، نه پیوسته و با پیشینه، بلکه تنها از درون جامعه معین ایران، و از زاویه ای بمراتب محدود بیان می دارد. این تصویری است که کارگر را از دستآوردهای جهانی خویش دور نگه می دارد و سرشتی جبری و بی تاثیر از اراده انسان، ارائه می دهد. حکیمی می گوید که : ”واقعیت این است که آن تشکل‌ها به یک معنا شکست خوردند. ولی از این حرف من اصلاً نباید نتیجه گرفت که آن تلاش‌ها بیهوده بوده اند. به هر حال، این تلاش‌ها باید صورت می‌گرفتند تا ما بفهمیم که عیب کار کجاست؛ یعنی کارگران و فعالین کارگری باید به دنبال این تشکل‌ها می‌رفتند تا به این‌جا برسند که ببینند در چه وضعیتی قرار دارند. من به تاریخ این‌طور نگاه می‌کنم."

     تنها یک کپی برداری سطحی، با ظاهری چپ گویانه از تاریخ  می تواند که آنچه شد و گذشت را بدین گونه ابراز دارد. این تلاش حکیمی در ارائه تصویری از بی ارادگی انسان، جبر مطلق، سرنوشت غیر قابل تغییر، کودکانه است. اما حکیمی هم عاقل تر از این است که تصور کند چنین بیانی از تاریخ خریداری دارد. هدف حکیمی از این ابراز این نیست که گویا کارگر، و مشخصا کارگر در ایران خود بایستی خطا کند تا سپس از آن درس بگیرد. حداقل بصورت صرف تجربی هم که باشد، حکیمی می داند که سر کار آمدن و سپس مسقر شدن جمهوری اسلامی، از نقطه نظر میلیونها کارگری که با حضور خود و تشکلات شورایی خود به سقوط رژیم سلطنت خاتمه دادند، ناشی از عدم سازمان یابی هدفمند و یکپارچه طبقه کارگری بود که به منافع طبقاتی خود، به حزب طبقاتی خود مسلح نبود. علت این اظهارات حکیمی، آنهم امروز، ناشی از این بی اطلاعی نیست. پس این همه صغرا و کبری چیدن، و هم ردیف کردن انقلاب ۵۷ با وقایع سبز و سال ۸۸ برای چیست؟

    دليل واقعی این تصوير سازي، دقیقا رشد و سر برآوردن مطالبه اي است که امروز در محافل کارگری برای متشکل شدن در جریان است. بی افقی کامل بورژوازی حاکم، ناپایدار بودن و بن بست وسیع چپ غیر کارگری  و کل اپوزوسیون بورژوایی در ایران چنان واضح به چشم می خورد که همه جا بحث روز در مورد نیاز به تشکل مؤثر و قابل اتکا، تشکل در محیط کار و زندگی و نه در حاشیه و در بیرون از روابط تولیدی مستقیم، در جریان است. نیازی که بخشی ازاین طبقه روی میز خود گذاشته است و خواهان پاسخ های اثباتی است. علت اصلی بدو بیراه گفتن های حکیمی به حزب و حزبیت دقیقا ناشی از رشد این داده در ایران است که حکیمی را به اینجا رسانده است.

    بعبارتی دیگر، عدم توانایی بورژوازی حاکم در پاسخگويي به بهبود اوضاع و خروج از این شرایط سخت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی و همسویی و بی آلترناتیو شدن اپوزوسیون بورژوایی در شرایط مشخص امروز است که گسترش دامنه بحث و گفتگو در محافل کارگری جهت یافتن راه حلی برای پایان دادن به کل این معضلات را دامن زده است. فراتر از آن، گفتمان های امروز بیش از گذشته حول نیاز به تشکلات در محیط کار و زندگی،‌ هدفمند و با برنامه، دور مي زند. آنچه در تصاویر ارائه شده توسط سخنوران جنبش ضد حزبی به مارکسیست ها و کمونیست های متشکل ”در خارج از طبقه“ اطلاق می شد، امروز توسط کارگران با سابقه و شناخته شده طبقه کارگر ایران، ابراز می شود. و این دقیقا همان دلیلی است که حکیمی ها را به جنب و جوش و دست و پا انداخته است. اختلاف و غیرعملی نشان دادن اتحادیه و صنفی گرایی به این اعتبار، در واقع در عالم خیال حکیمی است که نقش بازی می کنند. کدام کارگر آگاهی تصور ميکند که معضل سازمانیابی در ایران امروز، ناشی از حضور و ”مانعي“ است که دست اندرکاران سندیکایی و اتحادیه ای در مقابل کارگران طرفدار ”شورا“  قرار داده اند؟ نزاع شورا و سندیکا، بهانه ای بیش نیست.

  امروز فرجه ای برای کارگر کمونیست و بخش متحزب طبقه کارگر باز شده است که برخلاف ادعاهای حکیمی، از دست آوردهای سیاسی و مبارزاتی کمونیسم در ایران بهره جوید و نفوذ خود را در طبقه کارگر گسترش دهد.  تصورات ضد تشکیلاتی و ضد حزبی امروز در موقعیت شکننده اي قرار دارند. تشکل و تشکل یابی حزبی در ایران امروز خریدار دارد. گیرپاژ کردن آلترناتیوهای سوخته، این موقعیت را برای ما کمونیست ها بمراتب فراهم تر کرده است. بدين منظور، ما  کارگران و کمونیست ها را فرا ميخوانيم تا حول سیاست حزب حکمتیست، متشکل شوند. این نیاز امروز است و وقت دیرجنبیدن نیست. زنده باد حزب!