مسعود بهنود و سطان قلب ها!
فواد عبداللهي
آقاي مسعود بهنود، گل سرسبد ژورناليسم و عالم روشنفکري ايران، معرف حضور همگان است. ايشان در صفحه ٢ بي بي سي در مورد مهمترين وقايع سالي که گذشت به همراه دو تن از همپالگي شان، قدم رنجه فرمودند تا همچون دوره هاي گذشته، اينبار نيز براي حمايت از دولت اعتدال روحاني بازاريابي کنند. ناگفته نماند که وي سالهاست دوره حکومت جمهوري اسلامي را ”دموکراتيک ترين ادوار تاريخ ايران“ معرفي کرده اند؛ از ايشان نبايد به دل گرفت. کسي که اسطوره هايش، رفسنجاني و خاتمي و اينروزها ”قهرمانان“اش، روحاني و ”سردار عارف“ قاسم سليماني است؛ کسي که تاريخا در مقابل غل و زنجير و پوزه بند و جوخه هاي اعدام صدها هزار اعدامي و زنداني، و در برابر سرکوب مدام کارگران و زنان، نه تنها سکوت پيشه کرده بلکه هر بار ”دورانديش تر“ از قبل، به اين نظم و به اين نظام راي داده، و بعنوان يک روزنامه نگار ”بدون کمپلکس“، اساسي ترين و در عين حال ابتدايي ترين اطلاعات و حقايق مربوط به آزادي و حقوق انسانها در ايران را با برگ انجير اين جناح و آن جناح ستر عورت کرده، معلوم است دموکراسي اش از کجا آب مي خورد. ايشان با چنين عملکردي چه جوابي به اين جامعه دارد؟ اين سوال را البته نميتوان در مورد يک عابر خيابان، کسي که مانند آقاي بهنود از موقعيتي اجتماعي و امکانات و تريبونهايي براي مونتاژ و تحريف اخبار و بيان عقايدش در سطح گسترده اجتماعي برخوردار نبوده است، مطرح نمود. وضعيت ايشان و شغل ايشان کاملا متفاوت است. در حاليکه دو سال تمام است که دولت اعتدال، جامعه را به اميد ”گشايش سياسي و اقتصادي“ نگه داشته و فقري بي سابقه و غير قابل توصيف را به دهها ميليون انسان تحميل کرده؛ در حاليکه اميد به رشد توليد و افزايش اشتغال، بهبود معيشت مردم و حل بيکاري را به آينده مذاکرات با آمريکا گره زده؛ در حاليکه حقوق کارگر را ماهها نميپردازند و آنجا هم که ميپردازند قدرت خريد قوت لايموت براي يک خانواده سه نفره را ندارد؛ در حاليکه تورم و گراني بيداد ميکند و بالا کشيدن حق مردم و مزد کارگر و رشوه خواري و فساد و اختلاس بنياد سيستم اداري اينهاست و همه را به توافق و عدم توافق در مذاکرات هسته اي سنجاق کرده اند؛ در حاليکه بيکاري، اعتياد و تن فروشي جامعه را در خود غرق کرده، در اين ميان ژورناليسم نوکر همراه با خيل جريانات و شخصيت هاي ريز و درشت اپوزيسيون بورژوايي دربدر ايران نيز نقش ابزاري برجسته اي ايفا کرده اند. کلوپي فاسد و خفه کننده همچون کليسا و مذهب، البته ”مستقل“ از دولت، که کمر به خدمت سيستم و ادامه بردگي انسان بسته اند. خيره کننده است که قماش بهنودها و نگهدارها و نبوي ها و گنجي ها و خيل طرفداران مکتب ”تساهل و تعامل“ در رکاب ريس جمهوري يک نظام، ريس کابينه و مسول مافوق وزارت اطلاعات اش از قبول مسوليت شراکت در اين اوضاع فلاکتباري که کارمندان و حقوق بگيرانشان مرتکب شده اند، شانه خالي ميکنند و همچنان به ريش مردم ميخندند. در اين اپوزيسيون بورژوايي، بي وجدان ترين و وقيح ترين پادوهاي خبري و لمپن - روشنفکرها در نقش نويسنده، خبرنگار و مفسر بخدمت گرفته شده اند تا با لبخندهاي مليحانه و ”قامتي برافراشته“ براي ”نجات ملت“، بر سر استخوان اعتدال دست و پا بشکنند و قپه افتخار همسنگري با ”دولت تدبير“ را به رخ همديگر بکشند. کنار دولت ايستاده اند و مجيزش را ميگويند و سلطان قلبهاي جمهوري اسلامي شده اند. قرار است اولين دريافت کننده نوبر گلابي هاي تهران و پسته مرغوب رفسنجان باشند. وقتي سقوط رژيم شاه محتوم شد و به حکم کنفرانس گوادلوپ، کمربند سبز و حکومت اسلامي در ايران مناسبترين ”آلترناتيو“ تشخيص داده شد همين اپوزيسيون دست راستي همراه با دستگاه رسانه هايش، خميني را زير سايه درخت سيب به افکار جهاني و به جامعه ايران قالب کرد، همه شان به بلندگوي تبليغي او در چنان حجمي تبديل شدند تا هر صداي ديگر در جامعه ايران را خفه کنند، تا ”آقا“ بعنوان بديل ”طبيعي“ حکومت شاه“ بقدرت رانده شود. و سپس حمايت شان از جناح هايي از رژيم اسلامي، که قرار بود وقفه ايجاد شده در ارتباط دوباره با غرب و بازگشت ايران به کلوپ بازار را تضمين کنند، رابطه اي که با انقلاب ٥٧ دچار گسل و وقفه شده بود، با حمايت از ”رفسنجاني سردار سازندگي“ شروع شد، و امروز به ”دولت اعتدال“، اين آخرين خندق ارتجاع محلي و بين المللي ختم شده است. بيخود نيست که اين اپوزيسيون، گنداب تجليل از سرداران و سران دولت روحاني را تا انتها به تن خود ماليده است. زماني نه چندان دور در جنگ آمريکا عليه عراق، ليبي و سوريه، اين اپوزيسيون همراه با بي بي سي و سي ان ان و بهنودها و چلپي هايش به سخنگوي پنتاگون و وزارت دفاع تبديل شده بود و کشتار صدها هزار نفر از مردم بي دفاع را بعنوان ”آلترناتيو“ بخورد مردم داده بود؛ جار زدند که نوبت بعدي ايران است و براي حمله نظامي و ”دخالت هاي بشردوستانه“ در رکاب سناريوي ”رژيم چنج“ غرب زره به تن کرده بود. آن روياها و طرح هاي جنگي عليه مردم ايران، در شکست مفتضحانه استراتژي ”نظم نوين“ و نظام تک قطبي به سرکردگي آمريکا دود شد. امروز اين خود خامنه اي است که در راس دولت اعتدال کرکره مذاکره با غرب و آرمان ادغام شدن در کلوپ ”جامعه جهاني“ را بالا زده است و قر ميدهد. اپوزيسيون بورژوايي ايران سلب هويت شده و در اوج استيصال با لبخندهاي نقلي مشغول چرتکه انداختن است تا شايد جمهوري اسلامي آرمان و هويت ديرينه و از دست رفته اش را در مقابل ساير رقباي منطقه اي بازخريد کند. سرنوشت رقت باري است. تمام هنرشان شده داير کردن بنگاههاي مهندسي افکار، پروپاگاند ملي - ناسيوناليستي و ستاد تبليغ سياست ”انتظار“ در جامعه ايران! اينها اگر دوره اي تحت پرچم جنبش سبز، بخت و اقبالي داشتند که در مخالفت با جمهوري اسلامي در ژست اپوزيسيون ظاهر شوند و توده وسيعي از مردم را دنبال موسوي و بخشي از بورژوازي حاکم بکشانند اما امروز با اعلام ختم ”جنبش راه سبز“، اين خود دولت اعتدال است که تمام آرمانهاي اين جنبش بورژوا - ليبرال را در خود هضم کرد و مشغول رتق و فتق مطالبات آن است. عقل سرشاري نميخواهد که کسي بفهمد که اوضاع امروز ايران، مثل همه جاي دنيا محصول دولت و حکومت حاکمه آن است. زندان، مهندسي فلاکت و رياضت اقتصادي و سرکوب طبقه کارگر در آن جامعه، محصول دولت است و نه اين و آن يکي ”جناح“. اين رژيم سرمايه داري ايران است؛ با رهبر و ريس جمهور و روزنامه نگار و پادوهاي ريز و درشتش! ميبندند، پاپوش درست ميکنند، شکنجه ميکنند، ميکشند و ميخندند و به عظمت ايران ميبالند. ديگر کسي عنتربازي امثال بهنودها و اپوزيسيون مجاز را قبول نميکند. اکنون ديگر به اندازه کافي قدرت دست اينها هست که جاي ابهامي در سهم شان در حکومت اسلامي، سياست ها و سرکوبگري هايش باقي نگذارد. کسي که در زندان است، زنداني حکومت اينهاست؛ کسي که محکوم به اعدام است، اعدامي حکومت اينهاست. کسي که برده مزد است، برده دولت اينهاست! زني که قرباني اسيدپاشي است، قرباني قوانين تحجر حکومتي اينهاست! اين، کمپ دشمنان قسم خورده آزاديخواهي و مساوات طلبي است. احزاب سياسي دست راستي با منافع طبقاتي مشخص که کاملا مهندسي شده شخصيتها و نيروهاي اپوزيسيون مجاز را با نيروهاي واقعي دخيل در سرنوشت جامعه ايران به خورد مردم مي دهند! امروز ديگر اپوزيسيون بودن اينها فکاهي است؛ قلابي و نمايشي است؛ انتخاب و ميدان مانوري برايشان باقي نمانده؛ و همه اينها به معني رانده شدن جدال به بيرون دولت و نظام و به ميان کشيده شدن پاي طبقه کارگر در رودرويي آشکار و مستقيم با دولت اعتدال و کل اردوي سرمايه در ايران است.
|