نگاهی دیگر به تاریخ کمونیسم در کردستان محمد فتاحی
توضیح: بخش اول این بحث قبلا منتشر شده است. بخش دوم آن برای اولین بار است که در یک نشریه حزبی منتشر میشود. نکته قابل توضیح دیگر این است که متن کتبی سمینار اول یک ادیت مجدد شده است، اما متن کتبی سمینار دوم با بحث شفاهی آن تفاوت های زیادی کرده است. بخش قابل توجهی از متن شفاهی به دلیل تکرار حذف، و بخش های بیشتری به آن اضافه شده است.
فهرست موضوعات دو سمینار: مقدمه چرا تاریخ کمونیسم معاصر؟ اما چرا کمونیسم در کردستان؟ نگاه دیگر/ نگاه متفاوتی به این کمونیسم مقطع شروع این تاریخ اولین کمونیست هایی که ملاقات کردم محافل کمونیستی از نزدیک؛ ترکیبی از ناسیونالیسم و چپگرایی شروع جنگ در کردستان جنگ؛ پراتیک سیاستی انقلابی با سلاح کهنه دوران آتش بس؛ افشاگری و انتظار دولت و قانون در دست کومه له مشکل کومه له با سازماندهی یک حاکمیت انقلابی برخورد کومه له با حزب دمکرات کردستان کومه له و کار بزرگ کومه له بعداز تشکیل حزب کمونیست کومه له و مذهب کومه له و زنان شکست نظامی در کردستان دوره جدید در کردستان؛ احزاب متفاوت با تاثیرات مشابه دوره جدید و زنان
سمینار دوم نگاهی دیگر به تاریخ کمونیسم در کردستان تقلا برای نجات این کمونیسم کمونیسم در حرف، ناسیونالیسم در عمل کومه له کجای این عقیم ماندن کمونیسم است؟ مسیر پیشروی کمونیستها کدام است؟ اولین قدم تغییر در واقعیت امروز کدام است؟ اهمیت کار علنی-قانونی اشکالات قابل رویت بر کار و فعالیت علنی-قانونی امروز در کردستان اپورتونیسم و سکتاریسم در کار قانونی-علنی کار در تشکلهای زرد و دولتی یا قانونی چه میشود؟ یک عرصه بیصاحب! سرکوب و تبعیض ملی و مسئلهی جوانان اعمال قدرت کمونیستی در محله، تغییر موقعیت از اپوزیسیون به پوزیسیون سوالات حاضرین در جلسه پاسخ به سوالات مهم ترین نکته این بحث خطاب به رفقای رهبر!
سمینار اول
مقدمه هدف از بحث امروز من یک تحقیقات آکادمیکی که به سی سال گذشته نگاه کند و بگوید چه گذشته و یا نگذشته نیست. هرچند این کار به جای خودش مهم و ارزشمند است. فکر کنم در تاریخ ایران این موضوع یکی از مهمترین مسائلی است که تاریخ نگاران سوسیالیست میتوانند سراغ آن بروند. من نگاهم به این تاریخ از این زاویه است که تاریخ مقاطع و یا سلسله اقدامات و فعل و انفعالات و کشمکش های جدا از همی نیست. تاریخ یک روند ادامه دار به هم پیوسته است و همه حلقه های عرصه های مختلف آن به هم مربوط هستند. به این معنی می خواهم به سی سال گذشته نگاه کنم و نشان دهم که کمونیسم امروز چقدر مربوط به کمونیسمی است که آن زمان شروع به کار کرد و چقدر مربوط نیست. چقدر تغییر کرده و چقدر تغییر نکرده و ما الان کجای این حرکت هستیم. اولین چیزی که این مسئله را در دستور کار من می گذارد واقعیتی است که در کردستان می بینیم؛ وقتی شما به جامعه کردستان نگاه می کنید سی سال فعالیت مستمر کمونیستها را می بینید، که در احزاب مخلتف و یا تحت تاثیرات آنها، با استراتژی های مختلف فعال هستند. این چیزی است که این جامعه تجربه کرده است. همین امروز که شاید دوره ضعیف ترین نقش کمونیست ها باشد، تعداد کمونیستها در آن جامعه هزاران اند. فقط در شهر سنندج می شود به راحتی چند هزار کمونیست را شمرد و احتمالا وزارت اطلاعات آمار بالاتری دارد. در آرمان شان عقیده دارند به آزادی طبقه کارگر و به حکومت کارگری و معتقدند که این سیستم باید تغییر کند و عقیده دارند که این دنیا وارونه را باید بر قاعده خود نهاد. اما همه میدانیم که به نسبت تعداد بالای کمونیست ها در کردستان، آمار خشونت علیه زنان تا حد کشتن و توهین و ازار و تا ختنه کردن دختران هم بالاست. به نسبت تعداد این کمونیست ها در کردستان، جوان در جنگ هر روزه اش بی سازمان است. و کارگر یک گوشه ای تشکلی که احساس کنی دردی را از کارگر درمان می کند، ندارد. در نتیجه اولین سوالی که پیش می آید این است که چرا وضعیت اینطور است؟ چرا این همه کمونیست با این همه آرمان و سیاست و این درجه بی نقش و بی تاثیر و خنثی در محیط خودشان هستند؟ امروز چرا اینطور است؟ پاسخ به این سوال مرا به گذشته و تاریخ و شرایط شکل گیری این کمونیسم می برد تا ببینیم این موجود از کجا آمده و این خصوصیات خنثی و بی نقش را از کجا کسب کرده و به ارث برده است. و آیا می شود کاریش کرد؟ در سی سال گذشته جامعه کردستان و جوامع دیگر شاهد حضور جنبش های مختلفی بوده اند. در کردستان فاشیستها جوانان و مردم را جلب خودشان کردند. ناسیونالیستهای افراطی فعال بودند و مردم را جذب خودشان کرده و کل فضای جامعه را ناسیونالیستی کردند. دوره اخیر اسلامی ها دارند رشد می کنند. در فیلمی دیدم که جمعیتی عظیم برای نماز خواندن برای اوسامه بن لادن بعداز مرگ او در شهر سقز جمع شدهاند. برای من باور کردنی نبود. در شهری که معروف بود اول ماه مه دارد، انجمن و سندیکای کارگری دارد و کمونیست ها نفشی داشتند و شناخته شده بودند. این شهر جایی است که اسلامی ها بشدت رشد کرده اند. جاهای دیگر را من نمی دانم چقدر اسلامی ها هستند و یا نیستند. برای هر کمونیست دخالتگری باید سوال برانگیز باشد که علت چیست، چرا اینطور است؟ وقتی شما این سوال را در مقابل چپ امروزی طرح می کنید در این جامعه می گویند: استبداد نمی گذارد، خفقان اجازه نمی دهد، اگر آزادی باشد همه جا تشکل کارگری درست خواهد شد. اگر خفقان و زندان اجازه دهد کمونیست ها همه جا با قدرت قد علم می کنند. من در این بحث می خواهم نشان دهم که این پاسخ ها واقعیت ندارد، در اساس بی پایه است و چنین جوابی تنها بی نقشی را توجیه کرده و راه به جایی نمی برد. با این جواب باید معطل بود تا جنبش های دیگری برای کمونیست ها راه باز کنند، غافل از اینکه کسی که و جنبشی که فضا باز میکند، فضا را حول افق خود شکل و جهت میدهد. کمونیست و سوسیالیستی که منتظر اقدامات و تحرک دیگران برای ایفای نقش است، در هر تحرک توده ای تنها سرباز بی اجر و مزد جنبش دیگران است و بس. چنین کمونیست هایی متوجه نیستند که استبداد و خفقان و سرکوب یک فرض و داده جامعه سرمایه داری با خصوصیات کشوری مثل ایران است و توقع یک سرمایه داری دمکراتیک در این جامعه یک توهم و در اصل یک سمپاتی به نوعی از سرمایه داری است. در این بحث توضیح خواهم داد که این چه تصوری است که فکر می کند روزی در ایران ما سرمایه داری خواهیم داشت که فضا را برای کمونیست ها باز می گذارد. در این تاریخ نشان خواهم داد که معضل ناتوانی و خنثی بودن این چپ و کمونیست اولا اصلا استبداد نیست. مگر در همسایگی کردستان ایران، در کردستان عراق و کل عراق که در سایه ضعف و کم ثباتی بورژوازی، همه جریانات و منجمله کمونیست ها هم امکان تحرک و فعالیت علنی دارند، مشکل کمونیست ها علیرغم داشتن دفتر و دستک و نشریه و تجمع و تظاهرات های علنی، استبداد است؟ بیائید فرض بگیریم که استبداد هم تاثیر دارد. اگر چنین است چرا دیگران در دل استبداد هم راه باز میکنند و تنها زمانی که نوبت به کمونیست ها میرسد همه راهها بسته و جای ما خزیدن در سوراخ است؟ ما می دانیم که در یکی دو سال گذشته سازمان پژاک فعالیت داشت و فداکارترین آدمهایی که در این جامعه به ستم و تبعیض معترض بودند جذب دایره پژاک شدند. فرزاد کمانگر، انسان شریف و بسیار دوست داشتنی که من در زندگی ام کم دیده ام تا این اندازه قهرمان درمقابل سرکوب و شکنجه، در سنت پ.ک.ک و پژاک بود. فرزاد کمانگر با همه کیفیت سیاسی که از خودش نشان داد با کمونیستها نبود. جذب کمونیست ها نشد. خیلی های دیگر هم که من به دلیل رعایت امنیت شان اسم نمی برم متاسفانه در همین دایره اند. خیلی های دیگر که زندان رفتند و اعدام شدند، انسانهای فداکاری هستند، زحمتکشان و توده محرومی هستند که در غیبت کمونیست ها جذب ناسیونالیست ها و فاشیست ها شدند. می خواهم بگویم که سرکوب اگر برای کمونیست هاست، برای بقیه هم هست. چرا بقیه رشد می کنند و نیرو می گیرند ولی کمونیست ها خنثی مانده اند؟
چرا تاریخ کمونیسم معاصر؟ کمونیسم مد نظر من در این بحث کمونیسم معاصر یا کمونیسم موجود در سه دهه گذشته تا به امروز و نقش سیاسی سنت مبارزاتی آن در جامعه کردستان است؛ پدیده و نیروی انسانی ای که وقتی در جامعه نگاه می کنند می بینند، می گویند اینها کمونیستها هستند؛ صرف نظر از اینکه با چه احزابی هستند یا نیستند. تاریخا کمونیسم رگه اعتراضی در بین کارگر صنعتی است. با تولد جامعه بورژوایی اعتراض کارگری به آن و برای تغییر بنیادی آن شکل میگیرد و در متن این شکل گیری، کمونیسم و سنت مبارزه کمونیستی هم به عنوان یک رگه اعتراضی در مقابل سیستم جدید طبقاتی متولد میشود. مانیفست کمونیست مارکس برنامه سیاسی عملی این رگه است. از آن تاریخ به بعد هرجا کارگر هست این رگه هم یک داده و یک پدیده زنده موجود در زندگی و مبارزه طبقه کارگر است. این رگه در کردستان و در جنبش کارگری در کردستان هیچ تاریخی را تا این لحظه شکل نداده است. لازمه شکل دادن به یک تاریخ داشتن ابزارهای مختلفی است مثل سیاست، استراتژی، سازمان، حزب و قدرت. تاریخ بدون اینها شکل دادنی نیست. اما رگه اعتراض کمونیستی در درون طبقه کارگر به عنوان یک کمونیسم خام و به لحاظ سیاسی شکل نگرفته عرصه محفوظ شده ای برای کار مارکسیست ها و کمونیست ها نیست. این عرصه هم و این رگه هم از دست تعرض بورژوازی مصون نیست. بورژوازی میتواند بر تنه همان رگه اعتراض کمونیستی کارگر جوانه های جنبش خودش را، یعنی ناسیونالیسم و فاشیسم و سوسیال دمکراسی و جنبش های دیگرش را پیوند بزند و رشد دهد. به کارگر می گویند ریشه محرومیت شما در کورد بودن تان و در تعلق ملی تان است. میگویند تاریخا کورد محروم بوده است، سرکوبش کرده اند، کشته اند، دربدرش کرده اند، فقیر و بیچاره اش کرده اند، کارخانه ندارد، صنعت ندارد….به همین دلیل کارگر کرد برای رهایی از فقر و استثمار باید نه به عنوان بخشی از طبقه کارگر که به عنوان عضوی از “ملت خویش” ظاهر شود و ابتدا برای حقوق ملی اش بجنگد تا صاحب “دولت خویش” شود. از این طریق و در غیبت کمونیسم آگاهی بخش و دخالتگر خرافه ملی و آگاهی کاذب تحویل مغز کارگر داده و رگه اعتراضی اش را در جهت منافع بورژوازی حرکت میدهند. به این شیوه، کارگر معترض با رگه اعتراض سوسیالیستی، افق ناسیونالیستی و فاشیستی می گیرد و جذب آن می شود و جنبش مستقل سیاسی خود را شکل نمیدهد. متاسفانه بخش عمده تاریخ مبارزات طبقه کارگر با این درد همراه بوده است.
یک دلیل دیگر که رگه کمونیستی درون طبقه کارگر جنبش خود و تاریخ کمونیستی خود را شکل نداده جوان بودن طبقه کارگر در کردستان است. این طبقه اساسا بعد از اصلاحات ارضی شکل می گیرد و زمانی که به انقلاب ۵۷-۵۶ می رسیم، اگر کارگر نفت و بقیه کارگران صنعتی در ایران تشکل های قدرتمند دارند و در قیام و انقلاب شرکت میکنند، در کردستان خبری از اینها نیست. به این معنی کارگر در کردستان به همراه جامعه کردستان در انقلاب شرکت فعال نداشت. بر انقلاب ایران یک افق ضدامپریالیستی با دوز اسلام شیعه سوار بود که ناسیونالیسم ایرانی اسلام گرا نمایندگی اش میکرد. این سنت سیاسی به دلایل متعدد در کردستان بی ریشه بود. مثلا هیچ چهلم ای که در شهرهای ایران و با سنت اسلامی بعداز کشتار تظاهرات کنندگان برگزار می شد در کردستان سازماندهی نشد و آهنگ حرکت دوران شکل گیری سیاسی انقلاب در این منطقه با مناطق دیگر یکی نشد. احزاب سیاسی کردستان هم دیر وارد نقشه شدند. حزب دمکرات کردستان به قول عبدالله حسن زاده از رهبران آن در آن زمان “در گوش گاو خوابیده بود”. کومه له هم همانطوریکه تاریخ بعدی به ما نشان داد، محافلی بودند که در همین فضای سیاسی و بدون سازمان مشغول ایفای نقش بودند و اولویت های خودشان را داشتند. نتیجتا در خلا سیاسی موجود در کردستان اعتراض توده ای شتاب آنچنانی پیدا نکرد. یک علت اتوریته بالای شخصیتی مانند شیخ عزالدین حسینی ناشی از همین خلا حضور احزاب سیاسی قدرتمند در کردستان بود. این بود که انقلاب در کردستان بعداز قیام شروع می شود و کارگر بعد از شروع آن انقلاب است که به کمک کمونیست ها، کم کم جذب سیاست و به نسبت معینی شناخت نقش و هویت خویش می شود، اما به دلیل صاحب سنت بودن ناسیونالیسم کرد و فشار قوی آن بر سیاست، عمل و سنن مبارزاتی کومه له، کارگر صاحب جنبش مستقل سیاسی خود نشد و تاریخ سیاسی مستقلی از جنبش عمومی کردستان که جنبش ملی و ناسیونالیستی بود، شکل نداد. نتیجتا می خواهم بگویم که کمونیسم مد نظر این بحث نه تاریخ مستقل جنبش سوسیالیستی کارگر در کردستان، که کمونیسم موجود در پیرامون احزاب و یا در درون نیروهای سیاسی چپ در تمام آن دوران سی ساله است که توسط نسل من و یا نسل بعد از من سازمان یافته است. یعنی تاریخی که محصول سیاسی کومهله آن زمان و بعدها احزاب چپ مختلفی است که با عناوین مختلف نقش ایفا کرده اند.
اما چرا کمونیسم در کردستان؟ چرا در بلوچستان نه؟ چرا در آذربایجان نه؟ و چرا حتی در تهران نه؟ در کردستان کمونیسم یک ویژگی هایی دارد. به دلیل اینکه در سراسر ایران جمهوری اسلامی توانست زود مسلط شود، کمونیسم و چپ فرصت رشد، بلوغ و ایفای نقش و زدن مهر به تحولات جامعه را نیافت. در کردستان اما بدلیل مقاومت و مبارزه ای که در طی سالهای طولانی نزدیک به یک دهه در جریان بود، کمونیست ها توانستند نقش ایفا کنند، توانستند تجربه کسب کنند، توانستند سیاست هایشان را حدادی کنند، توانستند به مسائل تئوریک مارکسیستی جواب دهند. توانستند خیلی جلو بروند. برای همین شما در شهر سنندج نیروی انسانی که خودش را کمونیست می داند و از این شهر بیرون می آید، اگر بگویم برابر با تمام ایران است شاید اغراق نکرده ام. تقریبا تمام احزاب چپ، کوچک یا بزرگ، به نسبتی که سرشان به تنشان می ارزد بخش قابل توجهی از اسکلت کادریشان از آنجاست. در کردستان در عرض این سی سال هیچ روستایی نیست و هیچ حتی روستایی نیست که به تعداد قابل توجهی کمونیست سرشناس معاصر را نشناسد. هیچ آدمی نیست که از نزدیک نقش و خصوصیات کمونیست ها را ندیده باشد. این در کنار تجربه ای که در سی سال گذشته از سازماندهی جنگ، از سازماندهی توده ای، از کار با کارگر، از عرصه های کار توده ای با مردم، نه تنها در ایران بلکه در آن منطقه، هیچ جایی یا سرزمینی کمونیست هایش تا این اندازه تجربه کسب نکرده اند. به این دلیل بحث کمونیسم در کردستان می تواند کمک کند که چپ های دیگری که در این دایره هستند و محصول و متاثر از این سنت سیاسی کمونیسمی هستند که در کردستان بلوغ پیدا کرد، روشن تر ببینند که آن تاریخ چی بود، گذشته اش چطور بود و الان چطور است. اهمیت این بحث از طرف ما و از طرف کسانی مثل من در این است که ما خودمان سازنده آن تاریخ بوده ایم. نسل های بعدی رفقایی هستند که چند نسل بعد از ما، اما در ادامه همان سنت رشد و کار کردند. در نتیجه ما وقتی این بحث را می کنیم، اگر قادر به برخورد ابژکتیو و غیر فرقه ای به این تاریخ باشیم، شاید بتوانیم راحت تر جوانب مختلف این تاریخ را ببینیم و با مثال های زنده نشان دهیم و بگوییم چه بودیم، چه کردیم و امروز چه باید کرد. بحثی که من می کنم قطعا کامل نیست، چون این تاریخ عرصه های زیاد را در بر میگیرد. بعلاوه هدف بحث من فوکوس بر نقاط قوت این تاریخ نیست. علت این است که من اساسا سراغ نقاط ضعف این تاریخ را می روم تا ریشه های ناتوانی این سنت را در حد توان این بحث پیدا کنم. کسانی که کمبودهای این بحث را می بینند می توانند بگویند که من تحریف کرده ام، واقعیت را نگفته ام، چشم پوشیده ام بر وقایع مهم و یا غیر مهمی. جاهایی را زیاد و یا جاهایی را کم گفته ام. من اصلا ادعا نمی کنم که آن تاریخ را خیلی به تفصیل توضیح می دهم و یا حتی به روشنی مرور میکنم. به همین دلیل همه آنها که کم و کاستی های آنرا نشان میدهند و ناگفته ها را گوشزد میکنند و یا به نقد آن می پردازند کارشان ارزشمند است. بخش دوم این سمینار که بعدا برگزار میشود، پاسخ به سوالات و ملاحظات و انتقادات در این رابطه است.
نگاه دیگر در مورد تاریخ سه دهه گذشته مقالات و کتابهای مختلفی نوشته شده است. این بحث نگاه متفاوتی است به تاریخ این سه دهه. بخشا به این دلیل که آن بحث ها بحث و تاریخ احزاب است، اما بحث من بحث احزاب نیست. هرچند بحث احزاب هم هست. آن بحث ها نگارش تاریخی آن دوره است که بسیار هم مفید هستند. من به نگارش تاریخی آن دوره کار زیادی نداشته ام و ندارم. می خواهم بگویم در مسیر سی ساله این کمونیسم از کجاها عبور کرده، از کجاها نکرده و چه تاثیراتی برجای گذاشته است. مهمتر از همه اینها من بعنوان منتقد به این تاریخ نگاه می کنم. از روز اولی که خودم در آن بودم، از روز اول بروز اجتماعی این کمونیسم تا این لحظه که دارم در مورد آن صحبت می کنم. منتقد از موضع کمونیسمی که به این وضع اعتراض دارد. و می گوید کمونیست ها شایسته نقش دیگری هستند.
مقطع شروع این تاریخ مقطع شروع تاریخ مد نظر من مقطع شکل گیری محافل اولیه چپ یا کمونیستی در کردستان نیست به چند دلیل؛ اولا بنا به گفته خود بنیانگذاران اولیه کومه له این سازمان به جز محافلی به شکل شبکه های متصل به هم، هیچگاه شکل سازمان یا حتی گروه سیاسی به خود نگرفتند. ثانیا در غیبت حتی یک صفحه نوشته و ادبیات مکتوب، خود افراد یا محافل اولیه این جریان نظر واحدی در مورد آنچه که بعدها کومه له نامیده شد ندارند. حتی در مورد تعداد و ترکیب شرکت کنندگان محافل اولیه نیز هم نظر نیستند. در مورد فضای شکل گیری و زمینه های آن هم گفته های متفاوتی دارند؛ چپ تر های امروزی شان ویژگی های برجسته تر چپ برای تاریخ آن برمیشمارند و راست های شان آنرا به نوعی به ادامه راه جناح رادیکال تر حزب دمکراتی های سال های ۴۶ و ۴۷ پیوند میزنند و علت انتخاب نام کومه له هم ناشی از سمپاتی شان به “کومه له ژ.ک”(کومه له ی ژیانه وه ی کورد/ کومه له تجدید حیات کرد) سال های قبل از شکل گیری جمهوری مهاباد و حزب دمکرات کردستان میدانند. تقسیمات و انشعابات بعدی در این سازمان و بویژه در سال های اخیر به ما میگوید که واقعیت باید چیزی آن وسط ها و ترکیبی از گفته های همه بناینگذاران اولیه آن باشد؛ ترکیبی از کمونیسم مائوئیستی آن دوران و سنت ناسیونالیسم کرد. ضمن اینکه خود مائوئیسم ناسیونالیسم چینی را نمایندگی میکرد و چپ بیرون از مرزهای چین هم در کنار آن ایدئولوژی در سیاست منطقه فعالیت شان همراه ناسیونالیست های محل راه میرفتند. نوع ایرانی آن سنت نهایتا در کنار بنی صدر ایستادند و نوع کرد عراقی شان هم همین جلال طالبانی و نوشیروان مصطفی هستند که در عراق و کردستان شریک سفره عراق بعداز صدام اند. نتیجتا اگر خط ایدئولوژیک محفل یا محافل اولیه کومه له چیزی بین مائوئیسم و ناسیونالیسم کرد باشد گناه ویژه ای را مرتکب نشده اند. بلاخره کمونیسم دم دست آن عده جوان خوش قلب و انقلابی همین ملقمه بوده که زمان خود در فضای بخشی از چپ جهان موجود بود. بعلاوه با کمونیسم روس و کار چریکی هم مرزبندی داشته و سنت کار سیاسی توده ای داشته اند. با همه اینها، شخصا زمانی که وارد اولین محفل این گروه در دوره انقلاب ۵۷ شدم ادبیات هر دو طرف را از رفقای قدیمی تر محفل و از کادرهای قدیمی کومه له تحویل گرفتم؛ هم ادبیات مربوط به ملا آواره و اسماعیل شریف زاده و سلیمان معینی که از کادرهای رادیکال تر یا جناح چپ حزب دمکرات کردستان سال های ۴۶ و ۴۷ بودند و هم ادبیات مائو تسه تونگ؛ جزوه مربوط به فعالیت های گروه اول همراه عکس های شان را به تفصیل. به اضافه یک نوار شرح آخرین نبرد اسماعیل شریفزاده در محلی به نام “دارینه” در منطقه بانه و شعر “توتنه وان”(توتون کار) که فکر کنم از آثار ملا آواره بود، در میان رفقا و اطرافیان می چرخید و در اختیار من هم قرار گرفت. شرح شفاهی فعالیت های شان را و هم چنین گروه های مشابه در کردستان ترکیه، امثال گروه “سعید آلچی” را هم از همان رفقای قدیمی تر محفل شنیده بودم که گفته می شد ملا مصطفی به آنها خیانت کرده است. کتاب “دمکراسی نوین” مائو را هم برای اولین و آخرین بار آنجا دیدم و یکی از کادرهای قدیمی کومه له ۱۵ صفحه آنرا هم برایم توضیح داد که تا جایی که به یاد دارم چیزی در مایه توضیح طبقاتی اقشار و طبقات اجتماعی بود که به جدول طبقات مائو هم معروف است. با اینکه من یازده سال بعداز تشکیل محفل اولیه گروه به آنها می پیوستم، و با آنکه آن دوره فضای باز قبل از قیام بود و میشد توقع داشتن ادبیات مارکسیستی را از یک گروه چپگرا یا کمونیست داشت، با این حال من شخصا در آن دوره، ادبیات مارکس و لنین را دست کسی در آن جمع ندیدم. البته با همه اینها در نظر داشته باشید که اینها مشاهدات یک تازه وارد به یک محفل است.
اولین کمونیست هایی که ملاقات کردم پس شروع تاریخ این کمونیسم موجود چه زمانی است؟ آنچه که مد نظر من است کمونیسمی است که مردم آنرا در قامت اجتماعی دیدند، دوره ای که من هم به عنوان فرد جذب آن شدم. وقتی می گویم که بعنوان فرد جذب این کمونیسم شدم، می خواهم از تجربه اولیه خودم بگویم که من چطور وارد جمع کسانی شدم که جامعه بعد از یکی دو ماه آنها رابه عنوان کمونیست های درون خود شناخت. اولین تجربه من به زمانی بر می گردد که روزی در شهر نقده به جمعی از همکلاسی هایم قبلی ام برخوردم که بهمراه تعداد دیگر داشتن به سرعت، جایی می رفتند. از یکی از همکلاسی هایم پرسیدم کجا می روید؟ گفت تظاهرات است و ما می رویم که شعار بنویسیم. من خطم خوب بود، گفتم بیام براتون بنویسم؟ گفتند آره، خیلی هم خوبه. فکر کنم پنج تا پلاکارد نوشتم. گفتم می شه من یکی از آنها را بردارم و با شما بیام. گفتند آره. سر در نمی آوردم که شعارها چی بود. یکی را که سر در می آوردم مربوط بود به محکومیت خیانت شاه نسبت به ملا مصطفی بارزانی یا چیزی در این مایه، که رهبر جنبش ناسیونالیستی کرد در کردستان عراق بود. آنرا برداشتم رفتیم طرف تظاهرات. حدود هزار نفری جلوی مسجد جامع منطقه ترک نشین شهر جمع شده بودند. تا آن لحظه هرگز این تعداد بالا پیراهن سیاه در میان یک جمعیت ندیده بودم. ما که نزدیک شدیم، دو سه نفر آمدند جلو به ما گفتند کمونیست ها حق پیوستن به تظاهرات را ندارند. من تعجب کردم، فکر کردم پلاکارد من که هیچ نوشته و اثر کمونیستی بر آن نیست. مال بقیه هم از نظر من همینطور. از یکی از همراهانم پرسیدم که پلاکاردها شعار کمونیستی ندارند. گفت اینها ما را می شناسند. منظورش این بود که ما کمونیست هستیم و اینها ما را می شناسند و من از کمونیسم چیزی نمی دانستم. به هر حال ما را راه ندادند. میخواهم بگویم که این اولین باری بود که آدمهایی را می دیدم که دیگران به آنها می گفتند کمونیست.
محافل کمونیستی از نزدیک؛ ترکیبی از ناسیونالیسم و چپگرایی اولین محفل کمونیستی که من بعدا به فاصله کوتاهی به آن پیوستم شامل اسکلت اصلی همین عزیزان بود. بعداز مدتی کار با من، برای اولین بار به جمع محفل دعوت شدم. و اولین جلسه نشست هفتگی شان بود که رفتم. در متن بحث و گزارشات کار محفل، یکی از کسانی که حرف زد از خودش انتقاد کرد که مساله جنسی مدتی است مشغله اش شده. آن موقع من جوان بیست و یک و یا دو ساله ای بودم و حسابی جا خوردم. سال ها بعد و اساسا با شروع مباحث کمونیسم کارگری من تازه متوجه عمق تاثیرات آن فرهنگ مذهبی و بیمار شرقی در سیاست می شدم. علیرغم یکه خوردنم از شنیدن چنین بحثی اما علت آن انتقاد را به دلیل نا آشنایی به سیاست و سنت آنها اصلا متوجه نشدم ولی جالب اینکه من هم به تدریج سنت چنین انتقاد کردن از خود را یاد گرفتم. دو هفته بعد از آن من هم گزارشی نه از یک رابطه، که از احساس دل تنگی ام برای دوست دخترم را به جلسه دادم و برای داشتن چنین احساسی از خود انتقاد کردم! می خواهم بگویم این بخشی از فضای جلسات آن محافل در آن روزها بود. اولین ماموریتی که به من دادند این بود که از شهر نقده به اشنویه بروم ببینم که نیروهای حزب دمکرات کردستان عراق که به آن “قیاده موقت” می گفتند کجای منطقه مستقرهستند. بعدها متوجه شدم که این گزارش ها برای ارسال به رهبری اتحادیه میهنی با رهبری جلال طالبانی بود که رقیب چپ جریان ملا مصطفی در جنبش ملی کردستان عراق بودند. من رفتم یک قهوه خانه ای که مردم روستا جمع می شدند. از آنان سوال کردم، گفتند در دامنه کوه ها در مرز ایران و عراق مستقر هستند. من هم برگشته و گزارش را دادم. یکی دو بار دیگر هم مرا سراغ ماموریت های مشابهی فرستادند. این جمع تا مقطع قیام مخفی بود که مدت کوتاهی طول کشید. وقتی قیام شد این جمع در منطقه کرد نشین دفتری را باز کرد به نام “جمعیت دفاع از زحمت کشان کرد نقده”. من از رفقای دیگر شنیدم که هم روشنفکران کمونیست شهری و هم مردم چپ روستاهای ترک نشین اطراف شهر به ما به خاطر چسپاندن عنوان کوردی به اسم جمعیت انتقاد کرده اند. من هیچ بحث جدی در پاسخ به آن انتقاد را در ذهن ندارم، اما آن اسم تغییری نکرد. این نکته را به این خاطر می گوبم چون در مباحثی در میان خودمان، من قبلا خوانده ام یا شنیده ام که ناسیونالیسم در کومهله وقتی رشد کرد که انقلاب در سطح سراسری شکست خورد و کردستان در مقابل جمهوری اسلامی ایزوله شد و در نتیجه زمینههای رشد ناسیونالیسم در کومه له بالا رفت. من می خواهم بگویم که آن پلاکاردی که من روز اول برداشتم مربوط به ملا مصطفی بارزانی رهبر محافظه کار ترین جنبش ناسیونالیستی کورد بود. در تظاهراتی که این جمع در هفته های نزدیک به قیام با بقیه چپ ها و لیبرال های شهر راه انداخت دو شعار را من به یاد می آورم. یکی این مضمون را داشت که چکش و داس سرنیزه را محکوم می کند. و دیگری این بود: زنده باد کرد سورانی مام جلال طالبانی (بژی کردی سورانی، مام جلال طالبانی). می خواهم بگویم که ناسیونالیسم از روز اول که وارد این جمعها شدم و دیدم و بعنوان ماموریت به دنبال کارش رفتم نقش حاشیه ای نداشت، بلکه نقش اساسی داشت. این از وضع و حال آن محافلی که داشت بعد از مدت کوتاهی وارد فضای علنی جامعه می شد. بحث من ابدا این نیست که تمام فعالیت آن جمع همین بود. من تازه وارد ترین عضو محفل بودم. بقیه رفقا که همگی مشغول تحصیل در دانشگاه و دبیرستان بودند، در میان زحمتکشان روابط نسبتا خوبی داشتند و نسبت با مردم فوق العاده محترم، گرم، صمیمی و خاکی بودند. شاید همین خصوصیات در رفتار و شخصیت شان بود که بیش از هر چیزی مرا جذب آنها کرد. کومه له اجتماعی میشود اولین حرکت اجتماعی که این کمونیسم در متن آن خودش را به جامعه نشان می دهد، وقتی بود که بعد از انقلاب مالکین در بعضی مناطق شروع کردند به تعرض به کشاورزان و به دهقانان زمین دار. در منطقه ما یک مالک ده به خانواده دهقانی زور گفته بود. ما مسلحانه رفتیم و از آن دهقان دفاع کردیم که اتفاقا سرمایه خوبی شد برای کمک به فعالیت سیاسی ما. چون نیروهای حزب دمکرات کردسان مسلحانه آمدند و در مقابل دفاع ما از دهقان و حضور مسلح ما مانور دادند. من که در مرحله پایانی کشمکش، به عنوان نماینده کومه له و مدافع آن خانواده طرف مذاکره کننده با مالک بودم، حزب دمکرات کردستان به عنوان ظاهرا میانجیگر اما در اساس بعنوان مدافع مالکین در مذاکره شرکت کردند. افشای دمکرات ها در چنین وقایعی در معرفی ماهیت واقعی آنها که نماینده طبقه بالای جامعه بودند، نقش مهمی داشت. این دوره ای است که کومهله در مناطق دیگر اتحادیه دهقانی سازمان می دهد. در مناطق جنوبی که من تاریخش را در مصاحبه با فواد مصطفی سلطانی خواندم و از رفقا شفاها شنیده بودم. دوره ای است که اتحادیه های دهقانی قدرتمند سازمان می دهند. در آغاز این عرصه است که کومهله را اجتماعی می کند. کومهله می رود به جنگی که ارتجاع نهفته در قدرت مالکین و فئودال های سابق را پس می زند و فضا را به نفع رشد چپها و کمونیستها باز میکند. خیلیها بدرست میگویند اتحادیه های دهقانی در جنوب کردستان بعدا تنها سرمایه سیاسی کومهله شدند. در مناطق شمالی هم بخشا اینطوری بود. سیاست کومهله در دخالت در این مسئله یک سیاست انقلابی و سازش ناپذیر بود. به عنوان شخص قاطعیتی که از یکی از کادرهای کومه له در جلسه با مالکین شاهد بودم در رشد اعتماد به نفس در خود من به عنوان یک جوان تازه کار در سیاست تاثیر بالایی داشت. من همیشه مالکین را بعنوان زورگویی دیده بودم که هیچوقت زورم به آنها نرسیده بود. وقتی به نماینده آنها هشدار داد که در صورت ادامه تعرض توسط کومه له سرکوب قاطعانه میشوند، بسیار برایم مسرت بخش بود. در جامعه اولین باری بود که مردم می دیدند کومهله در چه جبههای است و حزب دمکراتی که تاریخی پشت سر داشت و فورا هم دفتر و مقر و نیروی مسلح راه انداخته بود، در چه جبههای است. این وضع و حال آن روزها در ده است. در شهر اما ما تقریبا کاری نکردیم. کومهله جمعیتهایی داشت که جوانان و روشنفکران آن روز چپرا درون خود جمع کرده بود. که خیلی کار مثبتی بود. آن مراکز، محل بحث و گفتگو و کتاب به هم دادن و فضای روشنفکری چپ در شهر بود. در شهر اما نه دهقانی بود و نه فئودالی. کارگر بود و مناسبات عریان سرمایه داری. و کومهله با اینها کاری نداشت. فواد مصطفی سلطانی در نوشتهاش که تنها نوشته طولانی از او و در سایتی به اسم خودش است، نوشته که در آن جامعه ما نگاه کردیم و دیدیم فقط یک اعتراض هست و آنهم اعتراض دهقانان مرفه است. خودش می گوید که دهقانان از طرف مالکین تحت فشار بودند که زمینهایشان را پس بگیرند. و ما رفتیم و در آن اعتراض شرکت کردیم و محصولش اتحادیه دهقانان شد(نقل به معنی). فواد بعنوان بالاترین شخصیت آن جنبش یا سازمان و یا کومهله تنها اعتراض مهم آن جامعه را در آن روز اعتراض دهقانان به فشار مالکینی می بیند که فکر می کنند جمهوری اسلامی پشتشان است و می توانند برگردند به سال قبل از ۴۱ و زمینهایشان را پس بگیرند. اعتراض دیگری را نمیبیند. اعتراض زن به نابرابری را اصلا به رسمیت نمیشناسد. اصلا متوجه اعتراض شبانه روزی کارگر به نابرابری نیست. با سیستم سرمایه داری که از نظر کمونیست ها باید شاهد تغییرات بنیادی باشد کاری ندارد. آن اعتراضی که او در جامعه می بیند می گوید اعتراض به مالکین است و بعد به تفصیل و زنده و جالب توضیح می دهد چطور اتحادیه دهقانان شکل گرفت و چه کارهای جالبی کردند. اتحادیه دهقانان مریوان اما تنها نیروی مقابل مالکین نبودند، بعدها در مقابل توطئه حزب دمکرات کردستان عراق (که آن روزها “قیاده موقت” نام داشت) علیه کمونیست ها ایستادگی کردند و با اتکا به همان نیرو بارها در مقابل ارتجاع سیاسی و توطئه های اولیه جمهوری اسلامی علیه شهر مریوان مقاومت سازمان دادند. این دسته های مسلح اتحادیه دهقانان در جریان کوچ تاریخی شهر مریوان هم نقش نیروی مسلح این حرکت مهم را داشتند.
شروع جنگ در کردستان بعد از این پروسه است که جنگ در کردستان شروع می شود. وقتی دستور حمله سال ۵۸ به کردستان صادر شد کومهله اطلاعیه ای داد به نام: خلق کرد در بوته آزمایش. و انصافا کومهله در بوته آزمایش بیشتر معنی میداد. کومهله سیاست فوقالعاده جدی و وظیفه شناسی را در پیش گرفت. در آن زمان جریانات چپ دیگری مثل کومهله هم بودند؛ پیکار بود، راه کارگر بود که من شنیدم در شهر سنندج سندیکای کارگران بیکار را سازمان داده بودند و رهبریش کردند. ما هیچ نشریه ای نداشتیم. پیکار نشریه داشت و سوسیالیسم را تبلیغ میکرد و من همیشه از آنها یاد میگرفتم، وقتی مینشستند بحث میکردند. گروههای کوچکتری بودند مثل رزمندگان، که من شک دارم جمع کل اینها از نظر جمعیت کمتر از کومهله بوده باشند. کومهله سراغ به عهده گرفتن یک وظیفه اجتماعی را گرفت که آنها نگرفتند. در نتیجه حتی آن کارگرانی که راه کارگر سازمان داده بود، بعدا اثری از راه کارگر در بین آنها نماند و سنندج به همراه آن کارگران کومهلهای شد. علت روشن بود؛ وقتی جنگ، و حالا هر جنگی، چه سیاسی و چه نظامی و حتی فرهنگی، در دستور جامعه است، نیروی دخالتگر جدی می برد. آن نیرویی می برد که برای آن جنگ سیاست روشن در اختیار جامعه قرار میدهد. آن جنگ عرصه مهمی بود و کومهله را تبدیل به نیرویی کرد که جامعه به آن اعتماد دارد و انتخابش کند.
جنگ؛ پراتیک سیاستی انقلابی با سلاح کهنه در این جنگ، اتخاذ سیاست سازماندهی مقاومت در مقابل حمله نظامی سیاست بسیار درستی توسط کومه له بود. ولی سنگری که در آن جنگید، اسلحهای که بکار برد، سازمانی که ساخت و سننی را که در پیش گرفت فرسنگها با هرچه که چپ بود فاصله داشت. این سنت را سران عشایر در تاریخ اولیه شروع جنبشهای ناسیونالیستی ساختند، بعدا جنبشهای ناسیونالیستی در کردستان عراق و ایران در پیش گرفتند و بعنوان سنت جا افتادهای در ایران سنت اعتراض و مبارزه ناسیونالیستی در مقابل ستم ملی بود. کومهله این سنت را در پیش گرفت و مناسباتش در بین خود و سلسله مراتب نیروهای نظامی اش کاملا متاثر از آن فرهنگ و سنت ناسیونالیستی بود. برخوردش به زن، به کارگر، به انسان و زندگی تماما در همان سنت و با چپگرایی بیگانه بود. در مقابل تعرض نظامی جمهوری اسلامی نیروی چند هزار نفره ای سازمان پیدا کرد. بقیه جامعه اما از شرکت در این مقاومت محروم شد. کسانی که در آن دوره حاضر بودند، میدانند که زمانی که جمهوری اسلامی به کردستان آمد یک نیروی اشغالگر بود. اشغالگر به این معنی که از بورژوا تا کارگر کسی با این حکومت نبود. علت اصلی آن هم این بود که جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت مذهبی شیعه سازمان یافته بود. در بخش عمده کردستان شیعه گری بی مشتری و رژیم برآمده از آن مطلقا بی هوادار بود. در آن دوره و آن فضا یک سازمان جدی میتوانست همه جامعه را در مقابل چنین نیروی اشغالگر و بیگانه ای به یک فلسطین تبدیل کند. می توانست تمام جامعه را از زن و مرد و از کوچک و بزرگ به انتفاضه بکشاند. بچههایی که هفت هشت ساله بودند را من بارها دیده بودم که یک گروهی پاسدار و گروه دیگر پیشمرگ میشدند. میجنگیدند و نیروی پاسدارها را در هم میشکستند. بارها دیده بودم که بازیهایشان این بود که هلیکوپتر جنگی دارد حمله میکند و آنها دارند به آن تیراندازی میکنند. و خیلی بازیهای مشابه دیگر. میخواهم بگویم که فرهنگ آن جامعه فرهنگ مقاومت بود در مقابل نیروی جمهوری اسلامی. اما کومهله (و به طریق اولی حزب دمکرات کردستان) آن سازمانی نبود که مردم را در عرصههای مختلف مقاومت سازمان دهد. بخاطر اینکه سنت کومهله، سنت ناسیونالیستی بود که فقط شماری جنگنده مرد خارج از حلقه زندگی سازمان میداد. بعلاوه، جنگ در مقابل جمهوری اسلامی فقط در مقابل نیروهای مسلح اشغالگر آن بود. در مقابل قوانین آن، در مقابل سیستمی که از آن دفاع میکرد و یا مناسباتی که جمهوری اسلامی بر جامعه اعمال می نمود، نبود. جوانی که فشار فرهنگی به او میآمد، زنی که ستم بر او زیر سلطه اسلامیها تشدید میشد، و کل زحمتکشانی که شرایط سیاهتری را تجربه میکردند در جنگشان با رژیم بی سیاست و سازمان ماندند. طبعا مردم مقاومتهای زیادی کردند. داستان قهرمانیهای مردم در مقابل نیروی جمهوری اسلامی میتواند مبنای چندین کتاب و رمانو فیلم باشد، که اینجا جای بحثشان نیست. ولی میخواهم بگویم این مردم علیرغم تمام آمادگی شان در مقابل این جنگ هیچ سازمانی مطلقا پیدا نکردند. جدا از چند هزار جوانی که با زندگی وداع کرده و رفتند در نیروی مسلح سازمان پیدا کردند، برای مقاومت بقیه نه سیاستی بود و نه سازمانی. بعلاوه، در آن جنگ اعتراض کومه له به جمهوری اسلامی دقیقا مثل اعتراض حزب دمکرات کردستان به جمهوری اسلامی بود. تفاوت اینجا بود که ما حزب دمکرات را بعنوان سازشکار در مقابل جمهوری اسلامی افشا میکردیم، که البته بود. بالاخره حزب دمکرات جناح آگاهتر و روشن بین تر این سنت و این جنبش بود و تمام هم و غم آن چیزی به نام خودمختاری بود که سیاست پیروزی بر دشمن را در استراتژی نداشت. برای آنها جمهوری اسلامی دولتی بود که میتوانست مطالبه آنها را برآورده کند. نتیجتا وقتی که با کیفیت ترین جنگها را پشت سر میگذاشتند، به دنبال بهترین میز مذاکره بودند. وقتی که تلفات زیاد جنگی میداد برای این بود که بهترین سازش را بخرد. آنها میخواستند در همان حکومت شریک شوند و سهم خود را در گوشه ای داشته باشند. کومهله هم در همین چهارچوب میجنگید و خودمختاری میخواست، و از زاویه همین خودمختاری طلبی به سازشکاری حزب دمکرات انتقاد داشت. در متن آن جنگ و در فضای آن روز کردستان، اگر مسئله زن و کارگر و کل جامعه امر ناسیونالیست ها نبود برای کومهله هم مسئله نبود. علت اصلی اش هم این بود که ناسیونالیسم کرد نمیخواست آن سیستم را تغییر دهد. میخواست خودش هم جزو آن سیستم باشد. بر عکس جنبشهای دیگری که میخواهند سیستم را به نفع خود و طبق سیاست های خود تغییر دهند. مثلا اگر شما توجه کنید به نیروهای اسلامی در فلسطین و لبنان و در جاهای دیگر کل جامعه را در جنگ و مقاومتشان سازمان میدهند و برای هر مسئلهای هم جواب اسلامی خود را دارند. به جوان میگویند چطور رفتار کند، به زن میگویند چطور باید زندگی کند. به مرد هم میگویند رابطهاش را با زن چطور باید تنظیم کند. برای هر چیزی در جامعه جواب متفاوت اسلامی خود را دارند و برای عملی کردن آلترناتیوشان در تمام عرصه های زندگی را به جنگ میکشند. نیرویی را سازمان میدهند که روزی همه اسلحه به دست میگیرند، روز دیگر همه شهر را بدون اسلحه اشغال میکنند. در محلو محیط شان هیچ موجود غیراسلامی نمیتواند نفس بکشد. در محله، در خیابان، در زندگی معمولی حزبالله همه جا حضور و سیاست و نقشه دارد و تغییر ایجاد میکند. ناسیونالیسم کرد اما نه یک نیروی آلترناتیو برای کسب قدرت، که یک جریان مشتری شرکت در همان قدرت موجود است. اگر نوع ایرانی اینها در لباس قاسملو برای خمینی لبیک می فرستاد و نوع عراقی آن صدام را در آغوش میگرفت. از همین سنت، امتیازطلبی (خودمختاری طلبی) و نه سرنگونی طلبی اینها سرچشمه میگیرد. میخواهم بگویم چون کومهله در اصل از جنس سیاسی آن سنت بود، کل جامعه را به جنگ و مقاومت و نبرد حول یک سیاست آلترناتیو حکومتی نمیطلبید. در نتیجه لازم نبود برایش سیاست اتخاذ و سازمان درست کند.
دوران آتش بس؛ افشاگری و انتظار به دوره کومهله و آتش بس میرسیم. در دورهای که رژیم به دلیل شکست نظامی اعلام عقب نشینی کرد، کومهله به درستی گفت که جمهوری اسلامی قصد تجدید قوا و تعرض مجدد دارد. در حالیکه حزب دمکرات فکر میکرد خودمختاری و یا خودگردانی در طول مذاکره تامین می شود. آنها به درست فکر میکردند که فاصله حزب دمکرات با جمهوری اسلامی آنقدر نیست که در آن سیستم راهشان ندهند. و کومهله بدرست میگفت که هدف رژیم تجدید قوا و حمله دوباره است و نباید سازش کرد. اما سیاست کومهله درعمل فقط افشاگری و انتظار بود. تمام آن دورهای که آتش بس بود و ما در شهرها در حالت انتظار بودیم. به استثنای سنندج که به نسبت تاریخ تقریبا متفاوتی دارد و از فروردین ۵۸ بنکههایی در شهر سازمان یافته و در عرصه های محدودی نقش سیاسی بازی کردند. شاید هجوم چپ به درون کومهله و فشار آن به کومهله و وسعت آن در جامعه کاری کرده بود که از دست کومهله هم در رفته بود و هر کسی در آن روز سنندج میرفت به ابتکار خودش یک کاری میکرد. یکی توزیع نفت را سازمان میداد، یکی بنکه اداره میکرد و دیگری شورا تشکیل میداد. ولی بعنوان سیاست رسمی کومهله هیچ برنامهای به جز افشاگری علیه رژیم نداشت. در آن دوران، ما گشت سیاسی نظامی (جه وله) داشتیم و برای مردم سخنرانی میکردیم، علیه رژیم افشاگری میکردیم و میگفتیم این رژیم حقوق ما را نمیدهد، جواب ما را نمیدهد و ما میجنگیم و مردم باید آماده شوند و نباید سازش کرد. ولی ما نیرویی برای مقاومت سازمان ندادیم. سازمانی درست نکردیم، طرح و نقشهو سیاستی هم برای این کار نداشتیم و برای جامعه مطلقا بی برنامه بودیم. به عنوان نیروی چپ در شهرهایی که قدرت و اداره جامعه در دست ما بود، کارگر را به عنوان طبقه ندیدیم و برای سازماندهی اش بی سیاست و نقشه بودیم. شخصا برای اولین رهبر کارگری در شهر اشنویه را اتفاقی ملاقات کردم. به عنوان عضو هیئت کومهله به شورای شهر رفته بودم. نمایندگان حزب دمکرات هم آمده بودند که در مورد مسائل شهر مذاکره و بحث کنیم. اعضای شورا حضور داشتد، همه را میشناختم به جز یک نفر. از یکی از رفقای خودمان که به عنون نماینده اصناف عضو شورای شهر هم بود سوال کردم، گفت که فلانی نماینده کارگران در شورای شهر است. این اولین و آخرین باری بود که من آن فعال کارگر را از نزدیک دیدم. ما در آن شهر کاری به اینکه تشکل کارگری بسازیم، یا برویم در میان زنان در مقابل سنت کهنه و ستمگری شبانه روزی علیه زن کاری کنیم، در جامعه جوانان را در جنگ علیه ارتجاع فرهنگی کمکی کرده و سیاستی اتخاذ کنیم و تغییری ایجاد کنیم، نداشتیم. نه نقشه ما و نه کار ما اینها نبود. در عوض اما اهل کار دیگری خارج از شهر بودیم؛ در همان دوره، بعد از مدت کوتاهی من در راس واحدی مامور شدم به شمال کردستان به منطقه ارومیه بروم. مناطق وسیعی بود که فقط حزب دمکرات در آنجا حضور داشت. وقتی به آن منطقه رفتیم متوجه شدیم که حزب دمکرات قدرت عظیمی دارد. کمیتهای به نام کمیته آرارات با نیروی نظامی وسیعی داشتند که دوازده نفر عضو آن کمیته بودند. هر دوازده نفر سران عشایر مختلف منطقه بودند. دسته جمعی هم نیروهای نظامیشان از مردم سازماندهی کرده بودند و هم از مردم بیگاری میگرفتند و هم بهره مالکانه اخاذی میکردند. اولین کاری که ما کردیم سخنرانی در روستای مرکزی گنگچین در حومه ارومیه بود که دو هزار نفری جمعیت داشت. آنجا اعلام کردیم که بهره مالکانه و بیگاری از امروز در این منطقه الغا میشود و کومهله هر مالکی را که بهره مالکانه بگیرد جریمه میکند و هر کسی را برای بیگاری بگیرد ما مجرم میشناسیم. از آن روز به بعد دستور ما به گوش دهقانان مناطق ارومیه و سلماس رسید و به مدت کوتاهی بیگاری و بهره مالکانه لغو شد. این کار البته نه فقط اعلام سیاست بلکه ابتکارات و تقلاهای زیاد خود را داشت که میتوانم بگویم استادش بودیم. در کنار تمام زبردستی ها در دفاع از دهقانان، اما در آن منطقه و در شهری که من بعدا برگشتم، هیچ وقت به ذهنم نرسید که راستی کارگر در جامعه بعنوان یک طبقه در مقابل طبقه سرمایهدار اعتراضی دارد و استثمار میشود و نیاز به سازماندهی در مقابل طبقه حاکمه دارد. من یادم نیست یک بار در مورد اینکه زن و مرد در زندگیشان باید برابر باشند در سخنرانی هایم حرفی زده باشم. مثل امروز زن زیر ستم فرهنگ و سنن و قوانین جامعه ای سنتی زیر فشار شبانه روزی بود و عین خیال ما هم نبود. در مورد مذهب و نقش مضر آن در توجیه نابرابری، سکوت مطلق داشتیم. یادم هست در سال ۵۸ تا مدتها سخنرانی هایم را به نام خدا شروع میکردم. میخواهم بگویم در مقابل مذهب هم کومهله مطلقا مخالفتی نمیکرد. این برای خودم جالبه که سال ۵۹ در جایی سخنرانی میکردم یکی سوال کرد فرق شما با حزب توده و سازمان فدایی چیه؟ من گفتم آنها کمونیست نیستند، ما کمونیست هستیم. ملا بلند شد علیه من و گفت با این حساب شما کافر و ضد اسلام هستید و … و من ناچار شدم حرفهای ایشان را تائید کنم. گفتم ایشان درست میگویند، ملا و اسلام مدافع نابرابری در جامعه اند و مدافع تقسیم جامعه به طبقات و وجود فقر برای توده های میلیونی هستند. و ما فکر میکنیم که این سیستم ظالمانه و غیرعادلانه است و به همین دلیل در مقابل اسلام قرار میگیریم و از راویه منافع اکثریت جامعه مخالف آنیم. این اولین باری بود که علیه مذهب چیزی میگفتم و بعد از آن حذف نام خدا در ابتدای سخنرانیهایم به تدریج عادتم شد. یکی از رفقا در مسجد جامع شهر سخنرانی داشته بود. مردم سوال کرده بودند که گویا شماها کافرید. رفیق ما گفته بود اگر شما کافرید، ما فرزندان شما هم کافریم، اگر شما نیستید ما هم نیستیم. میخواهم بگویم سیاست آن موقع ما در کومهله و برخورد و رفتارمان با کارگر، با زن و با مذهب این بود. در دوران آتش بس غیر از افشاگری و انتظار استثناهایی اتفاق افتاد؛ خلع سلاح سپاه رزگاری یکی از این استثناها بود. یک سازمان نظامی، سازمان داده شده توسط بعث عراق و شیوخ در جنوب کردستان. کومهله در اقدامی عالی این سازمان را در فرصت یکی دو روزه خلع سلاح و تار و مار کرد. این تنها تعرضی به ارتجاع به این شکل بود. خارج از اهداف سیاسی انقلابی این کار، بدست آوردن اسلحه با خلع سلاح آن نیرو یک هدف مهم برای کومه له ای بود که پول لازم برای خرید اسلحه نداشت و هنوز اخذ کمک های تدارکاتی و تسلیحاتی از عراق را شروع نکرده بود. اقدام دیگر در همان دوره جارو کردن مراکز مشهور به “مکتب قرآن” که توسط جریان مفتی زاده و در هواداری از دولت جدید اسلامی در بعضی شهرهای جنوب کردستان ایجاد شده بود، که با تشوق و دخالت کومه له مورد تعرض مردم قرار گرفته و دفاترشان بسته شد. این کار کومه له نه یک جنگ با جریان اسلامی بطور کلی که مقابله با جریان اسلامی هوادار رژیم بود. در غیر اینصورت، یک کومه له مخالف با مذهب حاضر نمی شد از کاندیداتوری مسعود رجوی اسلامی برای انتخابات ریاست جمهوری دفاع کند، یا به شیخ عزالدین حسینی اوانس سیاسی و خدمات همه جانبه سیاسی و نظامی و امنیتی بدهد. در آن دوره کار دیگری که کومهله تقریبا اینجا و آنجا کرد علیه زورگویی مالکین در روستاها بود. مالکین و فئودالهای سابق را دستگیر مینمود، و در حضور مردم دادگاهی و روی آنها را کم میکرد. کمک به مصادره زمینها توسط زحمتکشان روستایی از اقدامات خوب کومه له در آن دوره در مناطق معینی در کردستان بود. این سیاست هم در ادامه دفاع کومه له از دهقانان در روستاهادر مناطق محدودی بود.
دولت و قانون در دست کومه له دوران آتش بس در عین حال دوران حاکمیت و دولت کومهله هم بود. در شهرها همه می دانستند که به نسبت آن موقع ایران که رژیم همه جا را زیر کنترل داشت، کردستان یک منطقه آزاد شده بود و جوانان چپ از جاهای دیگر میآمدند و از شهرهای کردستان دیدن میکردند و فضای باز سیاسی آن برای شان فوق العاده جالب بود. ولی در همان فضا از طرف ما بعنوان سازمان کمونیستی آن موقع هیچ خدشهای به مناسبات موجود وارد نشد. هیچ قانون داده شده سرمایه داری و هیچ موازینی از طرف ما لغو نشد. مناسبات بین زن و مرد، سلطه سنت و مذهب و قوانین متکی بر آنها همچنان باقی ماند. در سازماندهی اراده مردم در آن دوره آتش بس که دوران دولت و حکومت ما هم بود تقریبا می شود گفت کاری نکردیم. کاری شد ولی آنهایی که واقع بین تر نگاه می کنند، متوجه می شوند که در آن سطح آن کارها را حزب دمکرات کردستان هم کرد. مثلا کومهله بخشی از آموزش و پرورش را با اتکا به نیروی معلمین درون صفوف خودش سازمان داد. حزب دمکرات اجتماعیتر کار کرد، روشنفکران روستایی را جمع کرد برای آنها کلاس های تربیت معلم گذاشت و اکثر روستاهای زیر سلطه آنها “معلمین انقلاب” داشتند. کومهله بخش بسیار محدودی را توانست تامین کند چون با اتکا به نیروی سازمانی و معلمین درون صفوف خود کمیسیون آموزش و پرورش را تشکیل داد. در عرصههای دیگر مثل درمان و پزشک کومهله همانقدر کار کرد که حزب دمکرات کرد. هم ما و هم حزب دمکرات بیمارستان و درمانگاههای انگشت شماری داشتیم که اساسا برای تامین نیاز نظامی نیروی خود بود، اما در عین حال مردم هم به آنها مراجعه میکردند. آن دوره ما میتوانستیم در آن عرصه همه روستاها را صاحب پزشکیار و درمانگاه و مراکز بهداشتی کنیم بدون اینکه بودجهای صرف آن کرده باشیم. همانطور که کومهله در درون خودش پزشکیاران زیادی با استفاده از جوانان تحصیل کرده صفوف خود برای پاسخ به نیازهای نظامی در تمام مناطق آموزش داد، میتوانست چنین کاری را برای تربیت پزشکیار روستایی در کل مناطق کردستان و از طریق آموزش جوانان تحصیلکرده روستایی پیش ببرد. می توانست با استفاده از نیرو و امکانات همان مردم برای تمام مناطق محروم پل و جاده و درمانگاه بسازد. میتوانست برای تمام روستاها و محلات ماماهای آموزش داده و به عقب افتادگی و فقر امکانات در این زمینه پایان دهد. میتوانست برای سیستم لوله کشی آب در روستاها سیاست اتخاذ کند. میتوانست حتی با توجه به تمام بی امکاناتی آن زمان برای تامین برق نقشه بریزد و اراده آن مردم را در جهت تامین نیازهای خود به میدان بکشاند. در شهرها میتوانست برای تامین مسکن توده بی مسکن سیاست اتخاذ کرده و آنها را صاحب خانه و مسکن کند. میتوانست برای سیستم دستمزد و ساعت کار و کل موازین مربوط به رابطه کارگر و کارفرما، به تناسب شرایط آن زمان قانون وضع کرده و مستقیما اعمال کند. میتوانست قانون پیشرویی برای تنظیم رابطه زن و مرد در خانواده و جامعه اعلام کند و نقطه پایانی بر حاکمیت سنن قرون وسطایی در این عرصه بگذارد. میتوانست مراکز مهم گسترش فرهنگ مدرن و فعالیت های مربوط به این عرصه را سازمان دهد. میتوانست در عرض چند هفته شوراهای سراسری کارگران در تمام مراکز کارگری کردستان سازمان دهد و با اتکا به این نیرو جامعه را تاریخا چند گام جلو ببرد. سازماندهی یک حاکمیت انقلابی با چنین تغییرات جدی در زندگی مردم میتوانست به سرعت در مناطق دیگر ایران گسترش پیدا کند. میتوانست کمونیسم را به سرعت به یک آلترناتیو انقلابی در مقابل ضدانقلاب به قدرت رسیده طرح کند. چنین نیرویی در مقطع حمله نظامی به کردستان میتوانست به قدرت توده میلیونی مقاومت سازمان دهد. آن وقت حمله جمهوری اسلامی حمله به یک زندگی نوین توده ای بود و آن کومه له و آن حاکمیت و موجودیت به آسانی و از طریق نظامی یک نیروی اشغالگر بیگانه با زندگی از جامعه جارو کردنی نبود. نه فقط این، بلکه ریشه های چنین نیرویی، سننی در جامعه می کاشت که حتی در صورت شکست و یا عقب نشینی، برای همیشه کمونیسم را از سازمان اعلام صوری مواضع به نیروی ایجاد تغییرات پایه ای در زندگی مردم و توده کارگر و زحمتکش تبدیل میکرد. برای انجام این کارها و اتخاذ سیاست در تمامی عرصه های مربوط به زندگی و اداره جامعه، کومه له نه با سرکوب و خفقان و استبداد طرف بود، نه کسی برایش مانع ایجاد نموده بود.
مشکل کومه له با سازماندهی یک حاکمیت انقلابی حاکمیت نوین و یا انقلابی را نیرویی سازمان میدهد که انجام انقلاب در جامعه را در دستور گذاشته است. رهبران کومه له هر چه فکر کرده باشند، این سازمان نه در متن یک تعرض به سیستم موجود که در متن مقاومت در برابر جمهوری اسلامی شکل گرفت و قوام یافت و تمام برنامه و هم و غمش نیز همین مقاومت و جنبشی بود که خودمختاری در چهارچوب ایران زیر سلطه جمهوری اسلامی بر پرچمش بود. ناسیونالیسم که رسما توسط حزب دمکرات نمایندگی میشد، چیزی بیش از شریک شدن در قدرت سیاسی حاکم مطالبه نداشت. اگر حزب دمکرات خودمختاری مطالبه میکرد، کومه له در رادیکال ترین حالت خواهان یک خودمختاری “وسیع و دمکراتیک” بود و برای همین مطالبه هم برنامه داده بود. هدف بدست آوردن چیزی برای “خلق کرد” بود، نه رفاه و آسایش و آزادی و برابری. به همین دلیل هم در اوج قدرت و تسلط بر مناطق وسیعی از کردستان، علیرغم قدرت بی رقیب در خیلی از مناطق، یک لحظه هم به فکر سازماندهی یک دولت موقت یا یک حاکمیت انقلابی برای ایجاد تغییرات پایه ای در زندگی جامعه نیافتاد. کومه له در آن دوره، در استراتژی همانی بود که حزب دمکرات کردستان بود.
برخورد کومه له با حزب دمکرات کردستان در برخورد با حزب دمکرات در کل این دوره ما در دو عرصه به آن انتقاد داشتیم. یکی اینکه حزب دمکرات از مالکین و فئودالهای سابق دفاع می کرد و ما در مقابل ارتجاع آنها سنگری می بستیم. دیگر اینکه در جنگ با جموری اسلامی سازشکار است. در هر دو مورد ما درست میگفتیم. ما قاطعتر در مقابل جمهوری اسلامی میجنگیدیم ولی در همان سنت ضد رژیمی. ولی در عرصههای دیگر؛ ما هیچ وقت حزب دمکرات را بعنوان مدافع سرمایهداری نقد نکردیم. چون آن وقت میبایست خودمان هم منتقد سرمایهداری باشیم. ما هیچ وقت حزب دمکرات را بعنوان حزب سرمایهداران معرفی نکردیم. بعنوان حزب فئودالها و سران عشایر و مالکین معرفی کردیم. اگر می گفتیم حزب دمکرات حزب سرمایه داران است، لابد میبایست می گفتیم که ما حزب کارگران در کردستان هستیم. که حاضر نبودیم و نکردیم. ما نگفتیم که حزب دمکرات مدافع وضع موجود است بخاطر اینکه اگر این را می گفتیم خودمان می بایست وضع موجود را تغییر میدادیم. ما حزب دمکرات را علیرغم تمام تبلیغات ارتجاعی اش در رابطه با زنان، بعنوان یک جریان ضدزن به جامعه معرفی نکردیم. می گفتند کومهله ای ها با خواهر و مادر خودشان هم میخوابند و ما هیچ وقت برنگشتیم ارتجاع ضد زن نهفته در تبلیغات گندیده آنها را افشا کنیم. در آنصورت لابد ما می بایستی به عنوان نیروی مدافع منافع زن ظاهر شویم و بجنگیم، که به این جنگ نرفتیم. ما هیچوقت حزب دمکرات را بعنوان مدافع فرهنگ مردسالاری معرفی نکردیم. چون در آن وقت می بایستی ما علیه مردسالاری در جامعه بجنگیم. ما حزب دمکرات را مدافع مسجد و مذهب معرفی نکردیم، علیرغم اینکه هر روز از رادیوشان قرائت قران پخش میکرد. چون نمیخواستیم علیه مذهب و خرافه اسلامی بجنگیم. دمکرات را هیچوقت بعنوان مدافع ناموس و ارتجاع فرهنگی در کردستان معرفی نکردیم. چون آنوقت ما می بایستی بعنوان نیروی ضدناموس و ناموس پرستی قد علم کنیم. خواستم بگویم که در تمام عرصهها صرف نظر از اینکه چه چیزی در فکر ما بود، در دنیای واقعی ما هم مثل حزب دمکرات کردستان عمل کردیم. اولین قربانی این وضع میلیونها زنی بودند که در این مناسبات زیر ستم قرار داشتند. قربانیان محدودتر آن زنانی بودند که بعدا به کومهله آمدند. در کومهله زن هیچ وقت موقعیت خودش را بعنوان انسان برابر با مرد پیدا نکرد.
کومه له و کار بزرگ برای یک محقق تاریخ، پدیده جالب در زندگی اولیه و تا مقطع نزدیکی به اتحاد مبارزان کمونیست، غیبت تئوری انقلابی و یک خط سیاسی روشن به نسبت آنروز در زندگی سیاسی کومه له است. تمام سازمان ها و گروههای سیاسی چپ ایران برعکس کومه له بر محور یک خط سیاسی تئوریک برای یک استراتژی روشن شکل گرفته و رشد کرده اند. به هر حال هدف ما در این بحث اساسا کومه له بعداز علنی شدن و رشد و قوام یافتن در جنبش مقاومت کردستان است. این کومه له امرش تنها مقاومت است و بس. نه قرار است تعرضی انقلابی به سیستم سازمان دهد و نه قرار است کاری خارج از حیطه جنبش عمومی کردستان به انجام برساند. برای چنین کاری نه تئوری انقلابی و تغییر دهنده ای لازم است. با این حال سوال اینجاست که علیرغم بی خطی سیاسی تئوریک چرا متفاوت از بقیه چپ ایران به کارهای بزرگی در عرصه سیاست دست می زند و از این طریق کومه له را به یک سازمان قدرتمند توده ای تبدیل میکند؟ بعداز علنی شدن کومه له، در مقایسه با چپ سراسری ایران که بطور کلی در سیاست نقش جونیور دارند، رهبران کومه له در پوزیسیون بالایی ظاهر میشوند؛ در نظر بگیرید اگر چپ ایران به عنوان جناح چپ جنبشی که به قدرت رسیده بود، مدعی قدرت سیاسی ظاهر نمیشود، برعکس کومه له از همان ابتدای کار در رقابت با حزب دمکرات کردستان نه فقط خود را صاحب جامعه میداند بلکه به عنوان نیروی مدعی قدرت هم ظاهر میشود و علیرغم تمام بی تجربگی و بی برنامگی و اگر چه به نسبت حزب دمکرات بسیار ناقص اما عملا اعمال قدرت میکند. اتخاذ سیاست سازماندهی مقاومت در مقابل حمله نظامی جمهوری اسلامی به کردستان، خلع سلاح سپاه رزگاری که یک نیروی مسلح شیوخ در جنوب کردستان و سازماندهی شده توسط دولت بعث عراق بود، سازماندهی کوچ تاریخی شهر مریوان در مقابل توطئه نیروهای دولت اسلامی برای حمله به شهر و سازماندهی راهپیمایی های حمایتی هزاران نفره مردم شهرهای منطقه بطرف مریوان که یک حرکت مهم تاریخی در نوع خود بود، یا سرکوب تحرک مالکین و فئودال های سابق در مناطق زیادی از کردستان. در بعد اجتماعی تنها طبقه بورژوا و طبقه کارگر به عنوان دو طبقه اصلی، اهل اداره جامعه و به عهده گرفتن سرنوشت جامعه طبق بدیل های متفاوت خویش اند. خرده بورژوازی بنا به ماهیت صاحب نقشه ای مستقل نیست. اگر چنین است، این درجه از اعتماد به نفس کومه له ی نپخته و کم تجربه، به لحاظ سیاسی پوپولیست و غیر مارکسیست از کجا ناشی میشود؟ زمانی که کومه له علنی میشود، جامعه کردستان روشنفکران چپ طبقه بالا را در رهبری کومه له می بیند. فواد مصطفی سلطانی اتوریته اول آن از خانواده مالکین منطقه مریوان است. بعداز ایشان اتوریته بعدی کومه له عبدالله مهتدی از خانواده قدرتمند مالکین بوکان است. جوانان برخواسته از دهها خانواده مالکین و فئودال های سابق را به این لیست اضافه کنید که یک لایه کادری وسیع کومه له از رهبری تا بدنه این تشکیلات را می پوشاند. به اضافه بخش دیگری از جوانان خانواده های طبقه بالا و منجمله امامان جمعه بعضی از شهرها را. این ترکیب و بویژه الیت اول به لحاظ طبقاتی و اجتماعی خود را ابدا از امثال دکتر قاسملو و بقیه رهبران دمکرات که مثل آنها از خانواده های مالکین و طبقه بالای جامعه بودند، کمتر نمیدانستند و حاضر نبودند با پذیرش نقش جونیوری، قلدری نوع دمکراتی را بی جواب بگذارند یا قدرت سیاسی در کردستان را مفت تحویل آنها دهند. در مقابل فئودال های سابق و مالکین هم که خود بیش از هر کسی با پایه های پوشالی شان آشنایی داشتند، حاضر به عقب نشینی و سازش نبودند. نه فقط این بلکه عنصر مالک و فئودال زورگوی قدیمی در مقابل این طیف رهبران کومه له ذلیل بود. برای جوانان چپ این خانواده ها مقاومت و ایستادگی در مقابل جناح محافظه کار و مرتجع طبقه شان که ارتجاع و راست سیاست جامعه را تشکیل میدادند نه تنها کار سهلی بود بلکه با همین منتالیته مملو از اعتماد به نفس به مسائل دیگر جامعه و قدرت سیاسی هم برخورد میکردند و همین روحیه را هم در تشکیلات زیر دست خود رواج میدادند. روحیه کار بزرگ و اتخاذ سیاست در بعد اجتماعی از همین منتالیته مدعی قدرت برمیخیزد. البته همانطوریکه بعداز یک دهه از آن تاریخ در دوره بعداز جنگ اول خلیج شاهد بودیم، این طیف رهبری کومه له، در غیبت یک مارکسیسم روشن و ارتدکسی و در متن یک تناسب قوای متفاوت جهانی، همراهی با یک کمونیسم رادیکال و تغییر بیشتر در مسیر سیاسی را تاب نیاوردند و با همان منتالیته هم در مقابل آن سنگر محکم بستند، که بحثی خارج از این موضوع است.
کومه له بعداز تشکیل حزب کمونیست با شروع پروسه تشکیل حزب کمونیست ایران، کومهله به سرعت و به نسبت زیاد به ریل چپ تری چرخید. چپ گرایی در کومه له از این مقطع است که برای همه قابل رویت میشود. برای اولین بار “کارگر” وارد فرهنگ کومهله شد. تعبیر از سوسیالیسم به نسبتی شفاف، نقد نابرابری، نقد نظام مرد سالار و نقد مذهب بعنوان افکار و عقاید از طریق رادیو و نشریات در جامعه پمپاژ شد. فاکتورهای مهم و متفاوتی به چپ شدن کومهله کمک کردند. کومهله از شانس خوبش هیچ وقت موجودیت یک سازمان منسجم را نداشت تا برایش تعصب سازمانی داشته باشد. به جز جنگ و مذاکره و انتظار که هم استراتژی بود و هم تاکتیک، استراتژی روشن دیگری نداشت تا به دور آن خط سیاسی معینی را شکل دهد. نشریه نداشت تا خط سیاسی نداشته اش را تبلیغ کند. در عین حال خود را چپ و کمونیست میدانست. این وضعیت دروازه کومهله را باز کرده بود برای هر سیاست چپی که میتوانست وارد شود و از موضع تقویت کومه له به آن خط و جهت دهد. بعلاوه اینکه در آن دوره بحران سیاسی سازمان های چپ را فراگرفته بود. پوپولیسم و خلق گرایی به انتهای خط رسیده بود و کومه له به شدت پوپولیست می بایستی برای خود خطی در پیش بگیرد و با افق روشنی حرکت کند. در چنین مقطعی تنها نیروی دارای افق روشن در مقابل پوپولیسم اتحاد مبارزان کمونیست است و کومه له همانطوریکه منصور حکمت در این باره میگوید، از سر نیاز سیاسی و نه تئوریک به این خط پیوست و آنرا در کنگره دوم خود اعلام کرد. از این تاریخ به بعد است که منصور حکمت به داد کومه له میرسد. قبلا از رفیقی شنیده ام که شب اولی که منصور حکمت وارد کردستان شده بود، خطاب به ایشان که از مسئولین کومه له بوده می پرسد شما چکار میکنید؟ رفیق ما پاسخ داده بود که ما تبلیغ میکنیم، برای مردم جلسه میگذاریم. سیاستهایمان را توضیح می دهیم و… منصور حکمت گفته بود خوب اینها کارهایی است که برای سازمان خودتان میکنید. برای مردم چه میکنید؟ چه تغییری در زندگی مردم ایجاد میکنید؟ کاملتر این بحث را بعدا در کنگره و مجامع سازمانی و جلسات کومهله کرد؛ بعنوان کومهله ای که باید حاکمیت سازمان دهد و نسبت به زندگی وسرنوشت مردم دخیل شود و نقش ایفا کند. میخواهم بگویم فشاری که منصور حکمت و سوسیالیسم منصور حکمت آورد نقش مهمی در تغییر جهت کومه له داشت. فاکتور دیگر این بود که آن زمان شوروی و بلوک شرق در دنیا بود و هنوز چپ و کمونیسم معتبر بود. همین احزاب ناسیونالیست کرد از جناح خیلی محافظه کار آن تا جناح لیبرالترشان در برنامهشان نوشته بودند که ما هم سوسیالیسم را برای آینده در برنامه داریم. فاکتور دیگرعروج و رشد سیاسی کارگر در کردستان تحت تاثیر همان تبلیغات سوسیالیستی و کارگری حزب کمونیست و کومه له بود. در شهرها تحرکات کارگری، مناسبتهای اول مه و فضای کارگران کمونیست این پیام را به کومهله داد که ما هم نیرویی هستیم. همه اینها کمک کردند که بعد از تشکیل حزب، خیلی سیاستها وارد نقشه کار کومهله شود که تا آن زمان نبود. این نکته را من تاکید می کنم، چون وقتی صحبت از آن موقع میشود خیلیها میگویند کومهله سازمان تودهای بود. کارگر و زحمتکش و مردم جامعه را سازمان میداد، اما وقتی منصور حکمت آمد بتدریج کومهله ایزوله و کم نیرو و ضعیف شد. حتی بخشا مدافعین پرشور سندیکا می گویند کومهله سندیکا میساخت، منصور حکمت و ایدئولوژی ایشان آمد که تحت فضای مجمع عمومی و شورا، سندیکا را از دستور کار کومه له خارج کرد. ما تاریخ زنده ای هستیم که می توانیم بگوییم این ادعا واقعیت ندارد. نه فقط این واقعیت نبود، اینکه میگویند قبل از حضور منصور حکمت کومهله عظمت بود و با آمدن او کومهله ضعیف شد، به نظر من به نوعی درست میگویند. کردایتی کومهله که عمیقا متاثر از ناسیونالیسم کرد بود، بتدریج به نفع چپ تر شدن کومه له تضعیف شد. در مقابل، کومهله شروع کرد به اینکه رنگ دیگری از خودش نشان دهد که شباهت زیادی به کومه له قبلی نداشت. این کومهله چپ تر شده و ادغام در حزب کمونیست ایران، عرصههای مهمی را در جامعه در دستور کار خودش قرار داد که قبلا اهلش نبود. ایفای نقش در مبارزات کارگری، تبلیغات وسیع برای ایجاد تشکلهای کارگری، دست بردن به ایجاد تشکل و مراسمهای خوب اول ماه مه در آن سالها از جمله آنها بودند. همه میدانند که مهمترین بخش از کارگران کردستان که زیر پوشش تبلیغاتی و سازمانی کومهله بودند، کارگران فصلی بودند که اساسا به کورهپزخانههای بیرون کردستان میرفتند. به درستی رادیو کومهله بلندگوی آنان بود. همه تعریف میکردند که چطوری سر کارشان رادیو را میگذاشتند روی دیوار خشت و در حین کار به آن گوش میدادند که به دقت در مورد مسائل آنها بحث میکرد و رهنمود میداد. کومهله در سازمانیابی اعتراض آنها و گسترش مبارزه و سنت مبارزه کارگری در آن عرصه ها نقش انکار ناپذیری داشت و رهبران و فعالین زیادی در جنبش کارگری رشد کردند. اما در آن فضا و آن سنتی که چپ شده بود، همانقدر میتوانست تاثیر داشته باشد. یک علت تمرکز کومه له بر کارگر کوره های آجرپزی بخشا در نگرش هرگز اعلام نشده کومه له به کارگر بود؛ در کنار دهقان ده، کارگر روستایی و دهقان کم زمین اولین لایه های پایین تر از دهقان زمیندار بودند که کومه له موضوع کارش بود. به اضافه اینکه کومه له ای که حاضر شده بود در کنار سر و کار با دهقان سراغ سازماندهی کارگر برود، نمیتوانست یک شبه به عنوان سازمانده کارگر بخشهای صنعتی و مدرن جامعه قد علم کند. به همین دلیل در بخشهای دیگر کارگری همه میدانند که ما برای کارگران مثلا شهرداری ها، آب و برق و یا کارگران جهاد سازندگی، کارگران بخشهای مختلف ادارات دولتی و کارگران متمرکز شهری و کارخانه های موجود در کردستان برنامه ای نداشتیم. شاید در این میان تنها شهر سنندج شاهد کار کمی متفاوت تر کومه له بود. در بین کارگران کورهپزخانهها که محل تمرکز کار کومه له بود هم ما هیچ جا کمک به شکل گیری تشکل دائم کارگری را در دستور نگذاشتیم. در دنیای واقعی مبارزات کارگران کوره پز خانهها اساسا توسط فعالین و رهبران کارگری رهبری می شد و سازمان می یافت. این نبود که همه کارگران جمع میشوند و به عنوان مجمع عمومی تصمیم میگیرند. نمیدانم نمونههای متفاوتی بوده یا نه. ولی اساسا اینطور بود که تعدادی رهبر و فعال تصمیم به حرکتی میگرفتند و بعدا دستورشان و تصمیم شان را به همه کوره پز خانهها اطلاع میدادند که مثلا از فردا صبح اعتصاب عمومی است. تشکل دایر و مناسب چنین عرصه ای کمیته های کارگری بودند و هستند که ما هیچوقت سراغ سازماندهی اش نرفتیم. تنها تشکلی که در تمام این دوره به کمک کومه له شکل گرفت اتحادیه صنعتگر در سنندج بود که تا آنجایی که من یادم هست، اساسا بخشهای صنعتکار شهر به معنای مراکز کوچک را در بر میگرفت که البته ابدا بخش کمی نبود. به اضافه شورای کارخانه شاهو که دوره ای در آن تناسب قوای شهر سنندج نقش داشت. که بخشهای کمی هم نبودند. در اتحادیه صنعتگر چند صد کارگری تشکل یافته بودند که اقدامات آنها بیشتر سیاسی و اساسا حول سازماندهی اول مه بود بعلاوه فعالیتهایی که در بین خودشان داشتند؛ چپ و سوسیالیسم را گسترش میدادند، نیرو جذب میکردند، خبرنامه داشتند که تا آنجا که فعالین شان شنیده بودم اخبار رادیو کومهله را در آن درج و بر دیوار اتحادیه نسب میکردند. قطعنامههای اول مه شان را سعی میکردند بسیار چپ و سوسیالیستی باشد. و انصافا در آن دوره و با آن فضای سیاسی دهه شصت در ایران تنها نمونه بودند. در آن دوران خفقان یعنی سالهای کشتارهای زندانیان و استبداد سیاه در سالهای ۱۳۶۳ تا ۶۸ مراسمهای اول ماه مه علنی با شرکت قابل توجه مردم در شهر برگزار میکردند. کارگر بعنوان طبقه احساس شخصیت می کرد که بسیار مهم بود. این کمک کرد که در فضای آن دوره هر کارگری که در اعتراض شرکت میکرد خود را با کومه له تداعی کرده و یا دورادور سمپاتی به آن داشته باشد. به این طریق در درون صفوف کارگران کومهله تبدیل شد به تودهای ترین سازمان کارگری تاریخ مدرن جامعه کردستان. ایراد “کوچک” این بود که به قول حکمت عشق کارگر به کومه له همیشه یک طرفه بود و پتانسیل این قدرت کارگری هیچگاه در خدمت سازماندهی تشکل های توده ای کارگری به خدمت گرفته نشد. هیچگاه به حزب کمونیستی عملا شکل گرفته در درون این صف وسیع کارگران کمونیست رسمیت و اهمیت داده نشد. کومه له حتی در اوج قدرت چپ در رهبری آن از به رسمیت شناختن آن کومه له شهری و کارگری عاجز ماند. و نهایتا کومه له همیشه عنوان سازمانی ماند که در اردوگاههای پشت مرز استقرار یافته است. و صف کارگران کمونیست کومه له ای همیشه نه به عنوان رهبران طبقه که عملا به عنوان هواداران کومه له در میان کارگران به رسمیت شناخته شدند و از این طریق بخشی از مردم هوادار کومه له در یک جنبش همگانی بشمار آمدند. نتیجتا کار و فعالیت همان تشکل اتحادیه صنعتگر هم اساسا از نوع سیاسی و مثل تشکیلات علنی کومه له در میان کارگران فعالیت سیاسی به نفع باورهای سازمان خود کرد. به همین دلیل این تشکل نه تنها تکثیر نشد و نمونه های آن در میان صدها هزار کارگر در کردستان پیدا نشد بلکه روز به روز ضعیف شد و از بین رفت. امروز سازمان های ناسیونالیست میلیتانت هم یاد گرفته اند نیروی کارگر را در خدمت اهداف ملی بکار برده و ضمیمه جنبش ملی خود کنند. سازمان پ ک ک بعنوان یک سازمان فاشیست و یا ناسیونالیست افراطی در عین حالی که در شهر ازمیر بمب برای کارگران ترک میگذارد. مراسم اول مه در همین شهر لندن راه می اندازد و صف های تظاهرات شان از صف خیلی از چپهای دیگر پر جمعیتتر است. مراسم اول ماه مه میگیرند و عکس رهبرانشان را بالا میبرند و شعارهایشان را سر میدهند و برای اهداف خودشان شلوغ میکنند، اسمش را هم میگذارند فعالیت کارگری. اسم شان هم که حزب کارگران کردستان است!
زنان و کومه له عرصه زنان کار دیگری بود که کومه له در آن دوره به چپچرخیدنش به آن دست برد. اولین اقدام هم در این زمینه تسلیح واحدی از زنان درون پیشمرگان کومهله بود. اقدامی بسیار فرمال با تاثیری بسیار عظیم. چرا فرمال و چرا عظیم؟ فرمال بود چون چند میلیون زن در آن جامعه بود که کومهله هیچ نقشه و سیاستی برای تغییر وضع آنها نداشت. ولی حضور آن واحد و آن جمع زنان در کومهله و رسما مسلح شدنشان و تبلیغشان به جامعه گفت زن هم آدم است. در آن جامعهسنتی که زن در آن عرصهها اجازه ورود نداشت، خیلی کمک کرد در ابعاد اجتماعی که ارتجاع عقب بنشیند. یادم هست در منطقه مریوان همراه گردان کاک فواد بودم، خانه یک مالک نشسته بودم. یکی از پیشمرگهها به اسم نجیبه که دختر جوان و پر شوری بود آمد در را باز کرد و دست راست من که بالاترین نقطه اتاق بود نشست. مالک و بقیه ریش سفیدها هم آنجا نشسته بودند. نجیبه شروع کرد به خندیدن و حرف زدن به سبک شیرین خودش. آن صحنه را هرگز فراموش نمیکنم. در جامعهای که زن هیچ کاره است و حق ندارد در کنار مردها بنشیند، رفته خانه مالک بالای اتاق نشسته و خود را کمتر از احدی نمیداند. میخواهم بگویم با اینکه اقدام کومهله فرمال بود ولی تاثیر سیاسی وسیعی داشت. در همه جا در مورد زنان کومهله میگفتند، اینکه چه نقشی دارند و چکار میکنند. زنان کومهله در جامعه مشهور و خوشنام بودند. گلاوژ قادرنژاد در اینجا نشسته که یادم هست شعرهای زیادی برایش گفته بودند. برای خیلی از زنان پیشمرگه شعر گفتند. زنان پیشمرگه در منطقه ما کم بودند ولی انواع داستان اینکه یک نفره چند نفر پاسدار را اسیر کرده اند بحث محافل مردم بود. میخواهم بگویم که آن جامعه از حضور زنان پیشمرگه استقبال میکرد. کومه له در جامعه کردستان به جز این بمبی که منفجر کرد تغییری در وضعیت زنان بوجود نیاورد. در خود کومهله همین واحدی که شکل گرفت سالهای سال این زنان همچنان هیچ کاره باقی ماندند، در حالیکه هر تازه واردی بعد از دو سه ماه کاره و مسئولی میشد. وقتی که چپ قدرت گرفت سر و صدایی شد که چرا زنان هیچ کارهاند؟ آذر مدرسی را بردند به دبیرخانه و بعنوان یکی از مسئولان دبیرخانه سازمان دادند. این تنها اقدام مهمی در کومهله بود، وگرنه زن موقعیت بسیار نابرابری با مرد در کومهله داشت. تا وقتی که ما در کومهله بودیم هیچ زنی بعنوان سخنران، بعنوان فرمانده یا سازمانده، و بعنوان شخصیت معتبر حزبی به جامعه معرفی نشد. کومه له و نقد سنت ناسیونالیستی پیشمرگ موضوع دیگری که میخواهم اشاره کنم در دوره چپ شدن کومهله نقد سنت ناسیونالیستی جنگ و سنت مبارزه به سبک پیشمرگ در آن دوره است. منصور حکمت این نقد را نوشت که بالاخره آدم نباید تا آخر زندگیش بجنگد تا وقتی که کشته میشود. شرکت در جنگ بلاخره باید یک دوره معین و تاریخ معینی داشته باشد و اینکه جان این آدمها ارزش دارد. این بحث تاثیرات قابل توجهی داشت. اینکه در جنگ بیگدار نباید به آب زد. یا جنگهای کور نباید کرد. باید ارزش جان این کمونیستها را دانست. و اینکه کسانی که برای مدت طولانی در این جنگ بودهاند را باید به جای امنی منتقل کرد. من بعدها حتی از کسانی که علیه منصور حکمت بودند شنیدم که بخشی از کسانی که توانستند به سلامت به خارج از کشور بیایند و در جامعه زندگی نرمالی را شروع کنند، محصول آن سیاست مسئولانه است. با این حال نقد حکمت یک نقد در همان دایره بود. نقد به حواشی و تاثیراتش بود. کل سنت پیشمرگ مورد نقد قرار نگرفت و اینکه این جنگ در جامعه باید به شکل دیگر و سنت دیگری پیش برود. جامعهای که در هر عرصهای با جمهوری اسلامی در تقابل بود می توانست با یک سازمان تودهای تغییرات اساسی ایجاد کند. من در مورد سازمانهای اسلامی گفتم که چطوری زن و جوان و پیر را سازمان میدهند و به خیابان میآورند و وقتی که لازم است اسلحه بدست میگیرند. وقتی هم که لازم است اسلحههایشان را در گوشهای پنهان میکنند؛ یعنی جنگ تودهای مردم در تمام عرصهها. این نقد نشد و من تاثیرش را بعدا میگویم که این نقد محصولش یک انتفاضه و یا شکلگیری جنبشی مثل انتفاضه در کردستان نشد. سنت مبارزه پیشمرگ یک سنتی بود که توده مردم قادر به شرکت در آن نبود. سازمانی حرفه ای و متشکل از کسانی بود که هیچ مسئولیت اجتماعی نداشتند و به کوه زده بودند. به همین دلیل ظرفیت توده گیر شدن جنگ در این سنت نبود، نمی شد همه به کوه پناه برند، نمی شد همه مخفی شوند، جامعه نمیتواند مخفی شود.
کومه له و مذهب در دوره چپ شدن کومهله تا سطحی به مذهب هم نقد شد اما بیشتر در ارگان مرکزی حزب کمونیست و بخشا کومهله و کمی هم در رادیو بود. ولی در سطح جامعه مذهب و سنن مذهبی مورد تعرض ما قرار نگرفت، و آوانس دادن به مذهب و سنن خرافی همیشه یک ویژگی کومه له باقی ماند. این ضعف برای همیشه موجبات بقای آثار فرهنگی و سنن کهنه زندگی پیشا مدرن و فئودالی جامعه در کومه له را تضمین کرد. در بعد اجتماعی هیچ وقت فعال زن کومه له ای قادر به بیرون آمدن از زیر سلطه فرهنگ مردسالار نشد. همین امر موجب شد هیچگاه طیف زنان مدرن تر و ضد سنت جامعه جذب صفوف کومه له در شهرها نشوند. بعلاوه بر رابطه زن و مرد در خانواده کومه له ای و کمونیست همیشه یک فرهنگ مردسالار حکم راند و به جنس زن در این خانواده ها همیشه موقعیت پائین و زیر دستی تحمیل شد. در نبود یک سازمان مدرن سیاسی، توده زنان ضد سنت و از نظر سیاسیون “بی بندوبار” همیشه به سیاست کم بها دادند، همانطوریکه سیاست به آنها بهایی نداد و نتیجتا به عنوان فعال سیاسی جذب نیروهایی مانند کومه له و دمکرات نشدند.
شکست نظامی در کردستان به نقطه پایانی این دوره میرسم. اسم آنرا میگذارم شکست در کردستان. این شکست از سال ۶۳ شروع شد، وقتی که نیروهای پیشمرگ از شهرها و از محورهای اصلی عقب رانده شدند و به تدریج اردوگاههای کومهله در خاک عراق مستقر شد. در سالهای ۶۷ و ۶۸ دیگر پیشمرگان کومهله تحرکی در شهرها و مناطق کردستان نداشتند. جمهوری اسلام توانست بر کردستان تسلط پیدا کند. اینکه این تسلط در چه اشکالی بود مربوط به این بحث نیست. جنگ در سنت پیشمرگ شکست خورد. در حالیکه جنگ در جامعه و در عرصههای مختلف کماکان ادامه دارد. جنگ جوان با فرهنگ ارتجاعی، جنگ زن با آن مناسبات ضد زن، و جنگ کارگر با آن سیستم مملو از فقر و مصایب سرمایه داری همچنان ادامه دارد. اگر من نوعی بعنوان پیشمرگ اسلحهام را گذاشتم و گفتم کنار می روم و سنت من دیگر نمی تواند ایفای نقش کند، کارگری که هر روز مجبور است برای زندگیش بجنگد همچنان مجبور است که بماند و بجنگد. میخواهم بگویم عرصهای از مبارزه شکست خورد و به تاریخ پیوست. در حالیکه هر روز شاهد جنگ در عرصههای دیگر یعنی در محلهو خیابانو شهر هستیم. ما اخبار جنگ را از آنهایی که در آن شرکت میکنند میشنویم. تعداد خودکشی زنان شمار قربانیان جنگ و اعتراض به وضعیتی است که در آن به سر میبرند. شمار قربانیان فقر محصول شکست و یا ضربه خوردن جبههای در آن جنگ زندگی است. در پایان کار پیشمرگ، مردم در جامعه بدون اسلحه و سازوبرگ و سازمان باقی ماندند. این شکست از روز اول میبایست پیشبینی میشد، چرا که تعدادی آدم مسلح به جنگ نیروی مسلحی رفته بودند که چند هزار برابر آنها بود. کومهلهای که در جامعه تغییری ایجاد نکرده بود، کومهلهای که در مناسبات و فرهنگ و زندگی آن جامعه تغییرات زیرورو کنندهای را موجب نشده بود، و فقط خودش بود و نیروی پیشمرگ، با عقب نشینی نیروهای نظامی اش به جای دیگر از صحنه خارج شد. علت اینکه ما بعنوان نیروی پیشمرگ کمونیست چرا شکست خوردیم هرگز مورد بحث قرار نگرفت. ما چرا شکست خوردیم؟ چرا جمهوری اسلامی دست ما را به راحتی از جامعه برید. چرا به همان راحتی دولت اسرائیل نیروهای انتفاضه را نمیتواند سرکوب کند؟ چرا زورش به حزبالله نمیرسد؟ چرا الشباب میدان را به قدرتهای بزرگ تنگ میکند؟ آنها توده وسیع سازمان داده شدهای برای ایجاد تغییرات در جامعه اند. حالا بگذریم تغییرات مد نظر آنها یک جنگلستان عریان تر از وضع فعلی است. ما منشا آن تغییرات و تاثیرات نبودیم. با عقب نشینی ما کسی مسکن و درمانگاه و مراکز بهداشت و بیمارستان و قوانین مدرنش به خطر نیافتاد. کسی رابطه اش با کارفرما وارد بعد دیگری نشد. پروژه هیچ کار بزرگی نیمه تمام نماند. دستمزد پائین کسی پایین تر نیامد و ساعت و شرایط طاقت فرسای کار همان ماند که زیر سلطه ما هم بود. قوانین ناموجود مدرن زندگی لغو نشد. به همین دلیل حذف ما از آن جامعه کار سختی نبود.
دوره جدید در کردستان؛ احزاب متفاوت با تاثیرات مشابه آخر این دوره تقریبا آخر دوره حیات حزب کمونیست ایران است که حزب کمونیست کارگری از آن جدا میشود. و بعد از درون حزب کمونیست کارگری، حزب حکمتیست جدا میشود. احزاب متفاوت میشوند اما همان کاری را می کنند کا سابق می کردند. کمونیسم در بعد اجتماعی کماکان بی نقش است. تاریخ بعد از این نیز همچنانکه میبینیم ادامه وضع سابق به شکل دیگریست؛ اسامی احزابی که میایند متنوع اند، سیاستها متفاوتند، مواضع رنگارنگ اند، اما تاثیر در آن جامعه مشابه و تقریبا کاملا یکسان است. مهم نیست کمونیست امروزی کومه له ای، حکمتیستی، کمونیست کارگری یا مستقل و آن دیگری است. وقتی که از دور با چشم مسلح انبوه این کمونیست ها را خارج از عناوین حزبی که به خود داده اند مینگرید، متوجه میشوید علیرغم تمام اختلافات ظاهرا عمیق و ایدئولوژیک در مواضع سیاسی، نقش شان بشدت مشابه است. کماکان ناسیونالیست ها و اسلامی ها و هر موجود سیاسی ناجالب دیگری میدان دار شده اند و کمونیست ها هم در حاشیه ی جامعه دل خویش را پیش فنگ پافنگ و آکسیون سیاسی با نیروی محدود خود و انجام وظایف در خدمت عقاید ایدئولوژیک و سیاسی دینی، خوش کرده اند.
دوره جدید و زنان در عرصه زنان در جامعه کردستان، از کومه له ای که ما جا گذاشتیم، تا حزب کمونیست کارگری و بعدها حزب حکمتیست آن سنت در همه این احزاب همچنان به چشم میخورد. این بود که ما در عرصه جنگ زن برای رهایی شاهد هیچ تحول مهمی در عمق این جامعه نیستیم. امروز آمار قربانیان خودکشی زنان و کشتار و قتل ناموسی و ختنه و خشونت های درون خانواده و پدیدههای این رنگی ضد زن به نسبت تعداد کمونیستهای آن جامعه بالاست. نهادهایی که در دفاع از حقوق زن در تقریبا یک دهه گذشته شکل گرفتند، اساسا شامل مراسم سالانه ای هستند و کمپینهای معین سیاسی، که اتفاقا تاثیر مثبتی هم در جامعه داشتند و فضا را مطبوع تر میکردند. اما همین. فعالین زیادی برای آنها کار کردند و نقش خوبی ایفا کردند. اما آن سنت منشا تغییر در وضع زن در آن جامعه نبود و نشد. اگر از زاویه نگرش انسان منصفی که تعصبات و عرق حزبی چشمانش را نبسته به آن منظره بنگریم، متوجه میشویم که آن مناسبتها و میتینگهای مختلف این نهادها بیشتر کمک کرد به اینکه پرچمهای سیاسی معینی بالا بروند. چپها مراسم خودشان را داشتند، ناسیونالیستها هم مراسم خودشان را داشتند. همه هم در شهر سنندج توده وسیعی از مردم جمع میکردند، ولی از نظر اجتماعی وضعیت زن در آن جامعه مطلقا تغییری نکرد. فضای تاریخا ضد رژیمی در کردستان کمک کرده تا فعالین و نهادهای علنی کار در تناسب قوای مساعدتری مردمان بیشتری به نسبت نهادها و فعالین تهران به دور خود جمع کنند و سمینار و مراسم های با جمعیت پرشمارتری را سازمان دهند، ولی هیپکدام از این کارها به تغییر در زندگی کسی متنهی نشد. در زندگی واقعی، وضع زن برخلاف ادعاهای بی پایه، هیچگاه در شهر سنندج بهتر از تهران نشد، بلکه بسیار هم بدتر است. دوره جدید و کارگران اتحادیه صنعتگر دوره قبل از بین رفت، اساسا به این دلیل که به جای ایفای نقش به عنوان تشکل توده ای کارگری بیشتر نقش سیاسی یک سازمان چپ کارگری را بازی کرد. فضای ضد رژیمی جنبش همگانی علیه جمهوری اسلامی زمینه های رشد چنین نقشی را در آن فراهم آورده بود. ادامه آن سنت در دوران فضای بازتر بعداز دوم خرداد، رشد نهادهای مشابهی با همان کارکرد بود. از کمیته هماهنگی تا کمیته پیگیری، کمیته علیه بیکاری و نهادهای کوچکتر از فعالینی که به اسم نهاد کارگری فعالیت شان را شروع کردند، همگی برعکس چیزی که ادعا کردند، مانند اتحادیه صنعتگر، زیر فشار سنت ضد رژیمی اساسا به فعالیت سیاسی روی آوردند. به همین دلیل در یک دهه گذشته هیچ یک از اینها منشا تغییری در زندگی کارگر نشدند و به ایجاد تشکل های کارگری نیانجامیدند. نتیجتا کارگر بیتشکل و سازمان و بیاختیار ماند و این نهادها هم غرق مشغله های سیاسی مربوط به آرمان های ایدئولوژیک فعالین خود شدند. تفاوت اینجاست که در دوران اتحاد صنعتگر، به دلیل توازن قوای آن زمان در کردستان، جمهوری اسلامی ناچار بود موقتی هم که شده تا پایان کار حضور نیروی پیشمرگ و سازمان های سیاسی نظامی آوانسهایی را به مخالفین سیاسی در شهر و به مردم بدهد و به کارگران هم برای بالا بردن پرچم سیاسی و اجرای مراسم روزنه ای برای تخلیه فشار سیاسی اجتماعی در سطح شهر باز بگذارد. دهه گذشته آن تناسب قوای سیاسی به ضرر فضای اعتراض اجتماعی تنگ تر بود. نتیجتا نهادهای هم سنت اتحادیه صنعتگر سابق از میدان عمل مشابهی بهرمند نیستند و نتیجتا به لحاظ کمیت کوچکتراند، اما سنت همان است؛ پرچم سیاسیشان را بالا میبرند و آکسیون میکنند و اطلاعیه میدهند و ادبیات سیاسی تولید میکنند و وظایف ایدئولوژیک خود را به جای می آورند و تعصبات گروهی شان هم از هر گروه سیاسی کار غیر اجتماعی بیشتر است. یادم هست دو سه سال قبل رژیم از قبل اعلام کرده بود که اجازه برگزاری مراسم اول ماه را نمیدهد. فعالین سقزی صبح زود، آفتاب در نیامده رفته بودند به بیرون شهر در کوه و دشت جمع شوند و مراسم ماه مه را بجا بیاورند. مثل فرد مسلمانی که صبح زود به دنبال اصول و فرایض دینی و امر ایدئولوژیکش میرود و رابطه انجام آن مراسم مذهبی با سوخت و ساز جامعه هم در ذهنیت دینی اش جایگاهی نمی تواند داشته باشد. همان جمعی که در اجرای مراسم اعتقادی اش این اندازه مصمم است، ناتوانی در ایفای نقش اجتماعی به تجدید نظر در پراتیک و شیوه کارش نمی کشاند. خارج از این نهادها جمع ها و محافل و گروه های رسما هوادار احزاب سیاسی نیز عین نقش را دارند؛ حکمتیستها در شهر جمع ها و محافل خودشان هستند و تقریبا همه آنها را میشناسند. کومهلهای ها را همه میشناسند، حزب کمونیست کارگریها را همینطور. بعضا گروهها کوچکتری هم هستند، که همه به عنوان کمونیست و چپ مشغول امر خودشان اند. هیچ یک از اینها بعنوان جمع کمونیستی که جامعه را سازمان میدهند، نقش ایفا نمی کنند. برای حزب خودشان کاری میکنند. برای حزب خودشان وارد فعالیتهایی شدند، برای حزب خودشان وظایفی را در پیش میگیرند و برای حزب خودشان فداکاری میکنند و از جان هم مایه میگذارند. این همان چپی است که به تدریج از دهقان و مبارزه برای خودمختاری که اولین برنامهمدون و اولین سند مهم کومهله بود، به تدریج در مواضع رادیکال تر و چپ تر و سوسیالیست ترشده اند، اما جنس سیاسی و سنتی که با آن سراغ جامعه میروند همانی است که روز اول تولد بودند. در آرمان و مواضع سیاسی چپ تر و در پافشاری بر آن متعصب تر هم شده اند. ولی تا آنجا که به جامعه مربوط است جنس شان همان است که بود؛ مشغول فعالیت در میان مردم به نفع جذب نیرو به سازمان و حزب سیاسی خود. همین سنت است که وقتی بحث سازماندهی کمونیستی کارگران میشود و کسی می گوید باید رهبران کمونیست درون کارگران متشکل شوند، هر فعال حزبی از خودش میپرسد که این کمیته با من، با حزب من و عقاید من چه رابطه ای دارد؟ سیاست مرا میپذیرند؟ فرض بگیرید که فردا جمعی از رهبران کارگری سقز و سنندج یک نهاد یا یک سازمان کارگری مخفی تشکیل دهند و کاری بکنند. همه ما گوش بزنگ میشویم و حساس میشویم ببینیم اینها خط سیاسیشان با کدام حزب نزدیک است. کدام سازمان پشت آن رفته و کدام نرفته است؟ برای این سنت سیاسی متشکل شدن کارگر و رهبر کارگری کمونیست ابدا در خود مهم نیست. قرار نیست طبقه کارگر را مثل طبقه سازمان دهند، قرار نیست کارگر را برای امر خود کارگر کنار هم متحد کنند، چون هدف اصلی این سنت سیاسی جذب نیرو به دور عقاید خویش و حزب خویش است. در این سنت تشکل توده ای کارگران اگر حتی علنا جهت چپ داشته باشد کافی و مورد پذرش نیست، بلکه باید دقیقا به جنبش سیاسی مورد علاقه او خدمات بدهد. یادمان هست فعالین کارگری که همراه این چپ دنبال سبز نرفتند با چه هجمه و فحاشی و اتهاماتی بدرقه شدند. تشکل کمونیستی رهبران کارگری هم اگر کمیته کمونیستی متعهد به سازماندهی و ایفای نقش در میان هم طبقه ای هایش باشد، ابدا مقبول این سنت نیست، چون احتمالا با حزب سیاسی او هم عقیده و هم جهت نیست. برای این سنت، کارگر کمونیست تنها زمانی متشکل شدن مستقل سیاسی اش مورد قبول واقع میشود که به عنوان ضمیمه سیاسی حزب مد نظر او عمل کند. برای کمونیست دلسوز و غمخوار طبقه کارگر سازماندهی کارگر بطور در خود مهم است و امر هر کمونیستی باید باشد، صرف نظر از اینکه در مغز و فکر این و آن فعالین کارگری چه میگذرد. من شک دارم منصور حکمتی که برای کمیته کمونیستی کارخانه شعر میگوید فکر میکند اینها رهبران کارگریاند که فقط به او عقیده و ایمان دارند. علت اینکه ما در سنت این چپ برای پذیرش رهبران کارگری قید و شرط ایدئولوژیک میگذاریم روشن است؛ برای اینکه ما مبارزه خودمان، سنت خودمان، اهداف ویژهخودمان و منافع سیاسی خودمان را داریم و کارگر را برای آن اهداف میخواهیم. برای کمک به تحقق تاکتیکو استراتژی خود میخواهیم. این کمونیسم روز اول از مخالفت با رژیم شروع کرده بود، امرش امر ملی بود، در متن جنبش همگانی چشم به دنیا گشوده بود، مطالبه، سنت، راه و روش و طریقتش به کارگر و مبارزه کارگر بی ربط بود، و کارگر را هم به عنوان جزوی از خلق برای اهداف خود میخواست. حالا که در مواضع به چپ چرخیده و کارگر هم در دستگاه فکری اش جایی پیدا کرده است، بطور طبیعی میخواهد کارگر را برای امری که خودش دنبال میکند سازمان دهد. علت بی سازمانی کارگر بعداز سی و اندی سال اساسا عملکرد این سنت غیر کارگری چپ در عرصه هم تشکل حزبی و هم تشکل توده ای است. کارگر کمونیست متاسفانه تا این لحظه قادر به یافتن راه متفاوت و مستقلی برای سازماندهی تحزب خود نیافته است؛ که بخشا از نقد همین سنت غالب بر کل این چپ غیر کارگری میگذرد. ***
سمینار دوم نگاهی دیگر به تاریخ کمونیسم در کردستان محمد فتاحی کتبی شدن بخش دوم این بحث محصول زحمت رفیق آزاد عزیزیان است. این بحث اما با تغییرات قابل توجه منتشر میشود؛ بخش های معینی حذف و بخش های جدیدی به آن اضافه شده است.
بالاخره علت اصلی ناتوانی کمونیسم در کردستان چیست؟
تقلا برای نجات این کمونیسم در کشمکش کمونیسم و ناسیونالیسم در کردستان باید بالاترین تقلا برای بیرون کشیدن این کمونیسم از زیر دست و پای سنت ناسیونالیستی به عمل آید. تمام تقلای سمینار دوم یافتن راهی برای استفاده از نیروی انسانی این کمونیسم در خدمت کار مستقیما کمونیستی است.
کمونیسم در حرف و ناسیونالیسم در عمل
یک فاکتور اصلی برمیگردد به سنت الیت سیاسی نسل من که پایه های این جنبش را ریخته است. سنت سیاسی این الیت محصول دو دوره است؛ دورهی انقلاب و دورهی یکدهه جنگ در کردستان. در مورد لایهی کادری این نیرو در همهی احزاب سیاسی حرف میزنم. در تصویر این لایه از انقلاب چیزی است روزی اتفاق خواهد افتاد و پس از آن فرصت برای ایفای نقش به وجود خواهد آمد. سنت این لایه در کومله واضحتر نمایندگی و یا بیان میشود. چون دست نخورده تر و به اصطلاح بکرتر و تغییرنافته تر است. می گویند ما برای ایفای نقش در دوره انقلاب و تحول باید گوش بزنگ منتظر بمانیم تا فرصت بازی پیدا کنیم. سال 57 انقلاب شده بود و راه را برای سنت کومله و فعالین کومله باز کرده بود. جنگ پیش آمده بود و کومله هم در مقابلش مقاومت کرده بود. اتفاقاتی افتاده بود و آن هم عکسالعمل نشان داده بود. این تصویر از ایفای نقش را دارد که باید سوراخ و روزنهای باز شود و پس از آن، درآن نقشی ایفا کند. بدون تحول و تغییر در اوضاع سیاسی کاری شدنی نیست. این تصویریست از تحول و انقلاب و از روزنهای که برای فعالیت باز میشود. به لحاظ افق سیاسی، این سنت محصول دورهای در جنگ است که یک جنبش مقاومت در برابر دولت مرکزی یعنی جمهوری اسلامی شکل گرفت. در متن آن جنگ مقاومت، اعتراض به سرکوب سیاسی و ستمگری ملی وجود داشت که به تدریج ستمگری ملی نقش بالایی داشت. این جنبش در امتداد خود یک جنبش ملی تمام عیاری را شکل میدهد که کومله بخشی از آن و حزب دمکرات کردستان در بخش دیگر و جناح دیگر آن قرار میگیرند. در سنت آن جنبش که محصول تاریخی ناسیونالیسم کرد است، به لحاظ استراتژیک هیچ نوع پیروزی قابل تصور نیست. فرض کنید جنبشی که برای سرنگونی جمهوری اسلامی مبارزه میکند چپ یا راستش، برای خودش یک استراتژی برای پیروزی دارد. میگوید آیندهای که من در نظر دارم این است که این رژیم را شکست دهم و به فلان نقطه برسم. برای ناسیونالیسم کرد در افق، شکست دشمن در نقشه نیست. ناسیونالیسم کرد قرار است در ساختار همین رژیم و حکومتی که حاکم است شریک شود و حاکمیت و اداره مناطق کردنشین را تحویل بگیرد. احزاب ناسیونالیست قرار نیست دولت مرکزی را سرنگون کنند. جنگ و مذاکره و انتظار زنجیره به هم بافته شده زندگی این نیروهاست که در همه حالات، تمام استراتژی شان شرکت در حاکمیت سیستم موجود است. این سیستم زیر دست صدام هست یا خمینی و خامنه ای یا حافظ اسد یا دولت ترکیه، در قصد مقدس اینها برای شراکت سیاسی با همین موجودات تغییری ایجاد نمیکند. این است که افق پیروزی اینها ایجاد تغییر در زندگی مردم نیست. سیستم متفاوت دیگری از این سیستم که طبقهی سرمایه دار و طبقهی کارگر و استثمار و دیگر چیزها وجود دارد، در ذهنشان مطلقا قابل تصور نیست. به این دلیل این لایهی کادری به لحاظ سیاسی بی افق است. بی افق یعنی نمیداند کجا باید برود. اما میداند چگونه وارد دوره انتظار و جنگ و مذاکره و معامله و... شود. از کاری که منتهی به تغییر در بطن جامعه شود ناتوانهستند. در مورد بخش چپ آن حرف میزنم. مثلا حزب دمکرات کردستان که شاخههای مختلف ناسیونالیستها به آنها اضافه شده اند، وقتی قرار نیست که در عمق جامعه به نفع آسایش و رفاه انسان و به نفع بهبود زندگی تغییراتی ایجاد کنند، طبیعیست که در این عرصه هیچ فعالیتی هم انجام نمیدهند. احزاب چپ که همان سنت ناسیونالیستی بر پراتیک کادری شان، بر پراتیک کمونیست های نسل من که قرار است در جامعه کمونیسم را سازمان بدهد تسلط دارد، از همین سنت آب میخورد. شما میتوانید ببینید که بعداز دههها جنگ مسلحانه هیچ اثر نظامی استراتژیک و غیر استراتژیکی از حتی یک فرمانده جنگی در دست نیست تا به اصطلاح از استراتژی سیاسی ناموجود پیروی کند. نه فقط این، بلکه برعکس تمام دنیا، تمام فرماندهان، نه محصول آموزش و تربیت مدارس نظامی که محصول رشد تجربی در کار نظامی و جنگ اند. صدها نفر کشته میشوند و محصول نهایی رشد کسی به فرماندهی است که اتفاقی زنده مانده است. در استراتژی سیاسی هم برای پیروزی، در سنت چپ، به جز سندی در کومه له که اثر منصور حمکت، و مانده بر کاغذ است، چیزی دیده نمیشود. همین رفقایی که این یکی دو سال از ما جدا شدند. وقتی متوجه میشوید که در فضای سیاسی معلق هستند و نمیدانند که کجا بروند و کجا نروند، با که باشند و با که نباشند و هر روز سراغ این و آن میروند، محصول همان بیافقی سیاسی استراتژیک است. ایراد هم از طینت خوب و بد کسی نیست. مثلا در کومله بعد از اینکه منصور حکمت و نیروی کادریای که به دنبال منصور حکمت از حزب جدا شدند، در کومله هیچ سیاست متفاوت و جدیدی، هیچ تئوری و سیاست تازهای در جامعه آورده نشده است. چرا؟ به این دلیل که به لحاظ سیاسی، تیپیک، کومله نمایندهی این بی افقیست و تیپیک نمایندهی این سنت است که خود را چپ میداند اما سنتهای ناسیونالیستی تماما بر پراتیک آن سنگینی میکند و در نتیجه همانگونه عمل میکنند که بقیهی ناسیونالیستها عمل میکنند. در بقیه ی چپها به هر دلیلی سیاستهای دیگری آمده است ولی نقش همان است. وقتی شما به لحاظ سیاسی در مقابل سیستمی که حاکم است بدیل دیگری ندارید، در جامعه هم جنبشی برای بدیل دیگری، در عمل روزتان سازمان نمیدهید. شما اگر واقعا جزء نیروهایی هستید که رفاه، آسایش و بهبود در زندگی ایجاد میکنید، همین امروز باید وارد جامعه شوید و برای عملی کردن خواست تان کار کنید تا مثلا بیمارستان باز شود، درمانگاه افتتاح شود، جاده ای ساخته شود، مدارسی باز شوند، نهادهای مستقل و موثر در زندگی روزانه شکل بگیرد، فرهنگ جامعه تغییر کند، مناسبات مدرن تر شود، آموزش و رابطه معلم و شاگرد کیفیت بالاتری پیدا کند. در موقعیت اجتماعی و خانوادگی زن تغییر ایجاد شود، در رابطه زن و مرد تغییر صورت بگیرد، کارگر موقعیت انسانی تری پیدا کند، از جمعیت تنگدست و معتاد و تن فروش و بیکار و بی خانمان کم شود، در محلات امنیت و آسودگی بیشتر شود، در خیابان ها بگیر و ببند کم شود... اگر چنین چپی وجود داشته باشد، مثلا سمینارهای متفاوت در مورد بهداشت راه میافتد. شما نمیتوانید در مورد بهداشت حرف نزنید ولی در مورد جا انداختن یک فرهنگ مدرنتر و بالاتر دستی داشته باشید. سمینار میگذارید که زن حامله در زمان حاملگی چه مشکلاتی دارد، چطور میتوان کمکش کرد. مرد چطور میتواند درکش کند. جامعه به این اطلاعات نیاز دارد و وقتی شما این اطلاعات را در اختیار جامعه میگذارید، جامعه از آن استفاده میکند. افراد در سنین نوجوانی با چه مشکلاتی روبهرو میشوند؟ خانوادهها چطور میتوانند روابطشان را تنظیم کنند؟ چطور میتوانند درک شوند؟ چه حساسیتهایی وجود دارد؟ آیا هر مادری باید مانند جنس مادهی حیوان بهصورت خودبهخودی و غریزی چیزهایی در مورد تربیت کودکش بداند؟ باید خودش برود و کتاب بخواند؟ فیلم ببیند و آموزش ببیند؟ میتوانند کاری کنند که مادران جوان در سمینار شرکت کنند و آموزش ببینند که در دوران حاملگی باید چکار بکنید، الان باید چکار بکنید. با اتکا به همین سطح از زندگی که دارید چطور میتوانید کاری کنید که بچههایتان سالمتر باشند. متولد که شد به لحاظ روحی چه نیازهایی دارد؟ چه چیزهایی نشانهی چه چیزهایی است؟ در حرکات و بازی و کارهایش و میتواند سازمانی وسیع ایجاد شود که مخالف توهین به زن است. در محله در شهر یا هر جایی و همهی زنهایی که دوست ندارند مورد توهین قرار گیرند، که همه دوست ندارند، در آنجا اسم بنویسند. همین نه چیز بیشتری. وسیعا در سازمانی که تقلا میکند ختنه را بهویژه در بین دختران ممنوع کند، اسم بنویسند. این کار با کمپین و سازمانی که در جامعه عمل میکند امکانپذیر است. آگاهی میدهد و روشنگری میکند، از تاثیرات منفی این عمل برای مادران و خانوادههایشان میگوید و در بطن این کار پایههای ارتجاع خفته در سنتهای قدیم در زندگی مردم از بین میرود. اگر در محله خانوادهای هست که نانآور ندارند، چند نفر از افراد محله میتوانند بگویند که ما برای این خانواده صندوقی در محله میگذاریم یا چند نفر معتبر در این محله می گردند و میگویند این خانواده تنها خانوادهای است که نانآور ندارد، زن و مردی مسناند، زنی مسن است یا مردی مسن است و کسی را ندارند، شما ماهانه چقدر میتوانید پرداخت کنید. هر کدام از اعضای خانوادههای محله پول کمی به آن صندوق میدهند برای این خانواده یا چند خانواده که زندگیشان بخور و نمیر راه بیافتد. تو باید در این عرصهها باشی. اگر چنین سازمانی وجود ندارد ایجادش میکنی. من بیش از 30 سال است که از آن جامعه دور شدهام و دقیق خبر ندارم که کدام بخش ها وجود ندارد. میتوان سازمانی ایجاد کرد که کارش اساسا کمک به سالمندان است و از پزشکان و متخصصین دعوت میکند که سمینار و بحث بگذارند که چطور میتوان کمک کرد. در جامعهی طبقاتی باید در نظر داشت که این جوامع مملو از آدمهای خیر و نیکوکار است. مهم نیست این آدمها چپ هستند یا راست، مذهبیاند یا مذهبی نیستند، بلکه مهم این است که آدمهایی هستند که دوست دارند به همنوعشان کمک کنند. تفاوت سازمانده کمونیست با این آدمها در این است که سازماندهی کمونیست میتواند این آدمها را در یک سازمان یا نهادی ثبت و مدیریت کند تا کارشان را انجام دهند. در عرصههای مختلف میتوان دهها نمونه را مثال زد که کمونیستها میتوانند در آن عرصهها ایفای نقش کنند و در جامعه تاثیر داشته باشند و تغییر ایجاد کنند. محصول این میشود که جامعه بیشتر به هم تنیده میشود، همبستگی جامعه بیشتر خواهد شد، اتکا به ارادهی خود بیشتر خواهد شد، خرافات دور ریخته میشوند، افکار و سنن عقب افتاده از زندگیشان دور خواهد شد و کمونیستها خوشنامتر، با اتوریتهتر و مقبولتر و رهبرتر میشوند. در این فضا دستگیری کمونیستها توسط رژیم سختتر خواهد بود. رژیم نمیتواند آدمی را که از صد و یک سوراخ به جامعه وصل است و کار مفید به حال جامعه میکند را به آسانی دستگیر کند. در چنین حالتی تمام مردم از ته قلب اعتراض خواهند کرد. امروز اگر کسی را زندانی میکنند، فردا بهغیر از خانواده و بستگانش کسی را در مقابل زندان نخواهید دید. اگر چنین آدمی را دستگیر کنند که امکانش کم است، همهی آن خانوادههایی که کمکشان کردهاند و آن مردمی که سازمانشان دادهاند همه اعتراض خواهند کرد و میگویند که عدم وجود این آدم در این محله بدان معناست که بهداشت ما لطمه میبیند، آگاهگری در محلهی ما لطمه میبیند، کار پزشک و درمان و معالجه بیماریها از طریق پزشکان انساندوست دچار خلل میشود، زن بیشتر کتک میخورد، اعتیاد بیشتر میشود، دختر بچه های بیشتری ختنه میشوند، قتل ناموسی رشد میکند و .... یعنی این آدم نماینده این نقش های مثبت در آن جامعه میشود. میگویند آزادش کنید. مگر چکار کرده است؟ در نتیجه این کمونیست ها از لحاظ امنیتی هم بهترین پشت و پناه را دارند. یک علت دیگر شکل نگرفتن نقش اجتماعی کمونیست ها، پروسه طولانی سی و چند ساله حاکمیت این سنت ناسیونالیستی بر کار و فعالیت کمونیست هاست. بحران های میان غرب و جمهوری اسلامی مداوما عرصه تاخت و تاز ناسیونالیست ها با حمایت غرب بوده است. شکست بلوک شرق و پیروزی بازار آزاد هم به ناسیونالیسم انرژی لایتناهی داد. پیشروی امریکا و نقش نظامی اش در منطقه هم فرصتی برای پیشروی ناسیونالیسم کرد شد. هر سیاست رژیم چنج امریکا ناسیونالیسم کرد را سرباز خود دید. نتیجتا در دوره چند دهه گذشته، اسب ناسیونالیسم به دنبال دخالت های امریکا و غرب در منطقه مداوما به پیش تاخت. نتیجتا کردستان برای مدت طولانی عرصه فشار ناسیونالیستی بر جامعه بوده و فعالیت کمونیستی را تحت تاثیر مخرب خود قرار داده است. این یعنی کمونیسم روز به روز بیشتر به زندگی و مبارزه کارگر و انسان دردمند بیربط شده است. یک فاکتور دیگر غیبت جاافتاده کارگر صنعتی در کردستان است. در غیبت یک سنت جا افتاده پرولتر صنعتی در این بخش جامعه، طبقه کارگر قادر به زدن مهر خود به تحولات نبوده و در مقابله با ناسیونالیسم کرد مغلوب سنن سیاسی و شیوه برخورد و رفتار و کردار او شده است. نتیجتا اعتراض کارگری هم خود عرصه ای برای تاخت و تاز سنت ضد رژیمی و ناسیونالیستی بوده است. سنت ضد رژیمی اگر قادر به بازی گرفتن کارگر صنعت نفت و فلان مرکز صاحب سنت کارگری نیست، اما کارگاه های کوچک را به آسانی طعمه امر خود میکند. کارگر بیکار بی سازمان را وسیله اعتراض خود میکند، صبح زود میتواند برای آکسیون به بهانه اول مه به کوه و دره اش بکشاند. به تجمع ابراز مخالفت ضدرژیمی در سنت ناسیونالیستی بکشاند و اعتراض و فداکاری شان را قربانی آن سنت کند. نتیجتا سنت ضدرژیمی و ناسیونالیستی قادر میشود سنت کارگری را، حتی در عرصه مبارزه برای بهبود شرایط کار و زندگی هم به عقب براند. تحت تاثیر این سنت اعتراضی، نسل کمونیست هایی هم که گسترش یافته و رشد کرده اند، پراتیک سیاسی و اجتماعی شان زیر تسلط سنت ناسیونالیستی بوده و سم این سنت، سلول های سرطانی در تاروپود فعالیت کمونیستی کاشته که ریشه کن کردنش ،در عمل سخت تر از یک شیمی درمانی در کالبد فعالیت کمونیستی است. برای ناسیونالیسم، مبارزهی اقتصادی اولویت نیست، مبارزهی زنان اولویت نیست، مبارزه برای رفاهیات اولویت نیست، اصلا هیچ تحرکی برای بهبود زندگی نه فقط در اولویت نیست، بلکه همه مطالبات حقطلبانه مربوط به زندگی به بهانهی اهمیت مسئله ملی کنار زده میشود. نه فقط این بلکه خصومت عجیبی علیه هرگونه تقلا برای بهبود زندگی در جوهره سنت ناسیونالیستی به شکل غریزی نهفته است. علت این است که ناسیونالیسم ایدئولوژی طبقه سرمایه دار است و سرمایه دار بطور طبیعی و غریزی دشمن زندگی و رفاه و آسایش کارگر است. این چپ هم از چنین سنت ضد کارگری تاثیر گرفته است.
اولین قدم تغییر در واقعیت امروز کدام است؟ حال اگر کسی از من بپرسد که، چه باید کرد؟ میگویم اولین قدم یک مرور بر گذشته و طرح سوال از خود در مورد علت عقیم ماندن کمونیسم در این جامعه است. کسی که چنین سوالی ندارد، حتی مورد خطاب من نیست. کسی که سوال دارد، کسی که کمونیسم برایش یک سلسله اعلام موضع و اصول خشک دینی و ایمان و باور نیست و به ایجاد تغییرات در زندگی مادی انسان کارگر می اندیشد، باید فکر کند که تغییر را از کجا باید آغاز کند. شروع این آغاز شک در حقانیت کمونیسم نیست، شک در سنتی است که به اسم کمونیسم دارد عمل میکند. به اسم کمونیسم بی عمل است و کارش شده است، دنباله روی از سنت این و آن جنبش بورژوایی. به این فکر کند که کمونیسم نمیتواند بدون دخالت علنی در متن زندگی به جنبشی قابل رویت تبدیل شود. دخالت کمونیستی با دخالت ناسیونالیستی و بورژوایی متفاوت است. باید توجه کرد که نوع دخالت و شیوه کار بخش مهمی از یک هویت کمونیستی است. کمونیسم فقط برنامه و سیاست و تاکتیک و نقشه نیست. بخش مهم کمونیسم بویژه امروز و بعد از مسخ شدن مضمون کمونیسم و سوسیالیسم، مسائل و زوایای دیگر است؛ برنامه برای کدام طبقه میریزید؟ سیاست برای کدام طبقه و نقشه برای کدام تغییر است؟ محل فعالیت شما کجاست؟ اولویت کار شما کدام است؟ کدام ها مشغله های کمونیست ها باید باشند؟ تفاوت شیوه کار کمونیست ها با دیگران چیست؟ تبلیغ شان وقتی که در مورد دولت و حاکمیت صحبت میکنند، با دیگران چه تفاوتی دارد؟ روابط پیرامونی در زندگی روزمره کدام اند؟ دوست و رفیق کدام اند؟ کدام فرهنگ بر مناسبات حاکم است؟ کدام نیروهای انسانی و چه نوع فعالینی بکار گرفته میشوند؟ نمیشود برای رشد کمونیسم دکاندار و بازاری و صاحب کار و کشاورز و کارگر را از سر اشتراک در عقاید ایدئولوژیک جمع کرد و به اسم تشکل کارگری کار کرد و کارگر را هم متشکل کرد و به حق و حقوقش رساند. نمیشود! باید مستقیم و بلاواسطه سراغ سازماندهی کارگر و برای امر خودش رفت. نه برای سربازگیری و عضو گیری و "جذب" نیرو و حزبی کردن شان و "سیاسی" کردن شان. نمیشود همراه زن و مرد ناموس پرست و "با ادب" و "با حیا" سراغ سازماندهی امر رهایی زن رفت. باید مستقیما سراغ "بی ادب ترین" و "بی حیاترین" و "بی بندوبارترین" زنان رفت، سراغ توده وسیع زنان تن فروش رفت، سراغ زن متوقع و برابری طلب و ناراضی از ستم مردسالاری رفت، سراغ زنانی رفت که دفاع از پرده بکارت را ننگ میدانند، نه اینکه تعدادی را زیر سنت چادر و چاقچور ملی و اسلامی به مراسم ایدئولوژیک و جلسه "سیاسی" کشاند و اسمش را هم فعالیت برای رهایی زن گذاشت. بیخود نیست از میان صدها هزار زن کارگر و زحمتکش، از میان انبوه زنان جوان ضد سنت و "بی بندوبار" کسی رهبر و شخصیت سرشناس نمیشود، چون راهش نمیدهند، اجازه نمیدهند، فرصت به او نمیدهند. سنت ناسیونالیستی زن را وقتی میخواهد که فداکار امر ملی باشد. زنی که برای ناسیونالیسم و ملی گرایی تره خورد نمیکند که هیچ، اینها را هم طوق اضافه ای بر گردن میداند، راه به این نوع فعالیت به اصطلاح کمونیستی و در اصل تا بناگوش ناسیونالیستی پیدا نمیکند. در میان کارگران فعالین پرشوری حضور دارند که حاضر به کار با احزاب و کشانده شدن به بازیهای گروهی و فرقهای نیستند و به اصطلاح "تحزب" گریزند و "سیاسی بشو" نیستند. "غیر سیاسی" اند، "ناآگاه" نامیده میشوند، اما لایقترین رهبر کارگریاند، سوسیالیستترین و برابری طلبترین عناصر پرولترند، دارای متحدترین محافل پیرامون خود و به معنی طبقاتی از جنس متحزبترین فعالین کارگری در محیط کار و زندگیاند. کمونیستهایی هستند که به عنوان منفعل محسوب میشوند، چون از گره زدن سرنوشت سیاسی خود به دعوای فرقه ای پرهیز میکنند، در حالیکه مورد اعتماد وسیعترینهای جامعه اند. کمونیست متعلق به کارگر سراغ اینها میرود. برای تقویتشان میکوشد. و همراه آنها برای کار نقشهمند تقلا میکند. اگر کسی به نیت و هدف جذب اینها به حزب و گروه خود سراغشان برود، بطور طبیعی تحویل گرفته نمیشود. سنت ناسیونالیستی با کمونیسم ملیشده کاری کرده که فعال جدی علاقمند به سازماندهی کمونیستی، اول باید خواهری اش (به زبان دیگر یعنی برادری اش) را ثابت کند تا خوش آمد تحویل بگیرد. هر سازمانده کمونیستی که از سر جذب نیرو به حزب و گروه سیاسی خویش، سراغ طبقه کارگر میرود، حتی اگر در مقطع معینی موفق به سربازگیری معینی بشود، نه در دراز مدت، و نه حتی در میان مدت بلکه در همان کوتاه مدت هم بطور قطع شکست میخورد، چون آن عرصه را به شکست میکشاند. اگر چنین کمونیستهایی موفق میشدند، تا به امروزبه جایی میرسیدند. در اینصورت هیچ کس قادر به نادیده گرفتن جنبش متحدی نمیشد که در جامعه قابل روئیت بود.
کومه له کجای این عقیم ماندن کمونیسم است؟
به ناحق کاسه کوزهها خیلی وقت ها به تنهایی سر کومه له شکسته میشود.(توجه کنید که منظور از کومه له همان است که خود را کمونیست میداند). در کردستان تعداد قابل توجه و پرشماری خود را نه با کومه له که با دیگر احزاب تعریف میکنند. شمار کثیرتری در محافل و جمع های مستقل از احزاب جمع شده اند. در جایی مانند سنندج این رفقا پرشمارترین اند. اگر سنت ناسیونالیستی در کومه له مانع کارگر کمونیست کومه له ایست، چه کسی مانع کارگر کمونیست غیر کومه له ای، مستقل، حکمتیست، کمونیست کارگری و یا فلان گروه دیگر است؟ اگر کومه له مانع بود، طیف وسیعی از کمونیستهایی که بیش از دو دهه است که بهلحاظ سیاسی و تشکیلاتی از کومه له عبور کردهاند، چه کسی و چه سنتی مانعشان است؟ در دنیای واقعی تا جایی که به احزاب در سازماندهی برمیگردد، اکثرشان کارگر را برای جنبش مد نظر خود خواستهاند و در این نقش کومه له تنها نیست. اگر این حکم درست نیست، جمعهای مستقل و پرشمار چه؟ چرا آنها کاری از پیش نبردهاند؟ مانع آنها هم احزاب بوده است؟ اینجاست که به سلطه سنت غیرکارگری و ضدرژیمی ناسیونالیسم کرد بر فعالیت کمونیستی میرسیم که در کردستان حزبی و غیرحزبی همه را بدون استثنا دربرمیگیرد، و بر فعالیت همه، بدون استثنا تاثیر مخرب دارد. همین درد است که کمونیسم را خنثی و عقیم کرده و در عرصه سیاسی، در غیبت فعالیت کمونیستی، انواع جانوران سیاسی میدان پیدا کرده و خوره مبارزه عادلانه مردم شده اند. کسانی که گفته مرا نمیپذیرند، میتوانند علت رشد اسلامیون سلفی در کردستان را توضیح دهند؟ مقصر کیست؟ کسی که جامعه عقبمانده را زمینه شکلگیری هارترین نوع گرایش سیاسی ارزیابی میکند، نگاهی به تاریخ دوره گذشته ندارد. همه جای این جهان، هر جا کمونیست ها حضور ندارند، در فضای بحرانی که مردم در تقلا برای رهایی دست و پا میزنند، اگر کمونیسم سازمانگر و دخالتگری حضور نداشته، افراطیون جانی از هر نوعی، چه مذهبی و چه غیر مذهبی جلوی صحنه رانده میشوند. جامعه قادر به سکوت نیست. انسان خرد شده در زیر چرخ این سیستم جهنمی، وسع آرامش و تحمل انسان شکم سیر را ندارد و وارد جنگ برای رهایی خود از نکبت حاکم میشود. وقتی هم وارد شد، مثل کسی که در حال غرق شدن است، به هر چوبک گندیده روی آب دست دراز میکند. چنین مردمی هر نیروی حاضر سیاسی در دسترس را میگیرند و خدمت و فداکاری برای جنگ آنرا تامین میکنند. اینجاست که نهال یک اعتراض عادلانه و برحق کارگر و زحمتکش میتواند بر تن درخت فاشیسم و اسلام و ناسیونالیسم و مسیحیت و بهاییگری و یهودیگری و ملیگرایی و هر معجون بد بوی دیگری پیوند بخورد و ملزومات تقویت آنها را فراهم کند.
سلفیگری در کردستان امروز حاصل چنین پروسه تاسف برانگیزیست. حاصل ناکامی تا امروز دو سنت سیاسی در کردستان، یعنی کمونیسم و ناسیونالیسم سنتی کرد است. کمونیسم در کردستان عقیم مانده و از سازماندهی یک امر اجتماعی و از این طریق از کم کردن حتی یک درد کارگر و زحمتکش ناتوان مانده است. ناسیونالیسم هم پرونده اش جلوی دیدگان همه به تماشاییترین شیوه خودنمایی میکند. مردم در کردستان بیش از سه دهه است درگیر یک نبرد سیاسی در جامعهاند. آنها نمیتوانند به امید تقلای مهدیوار کمونیستها برای ایجاد تغییر منتظر بمانند. از به بازی گرفتنشان توسط ناسیونالیسم هم خسته شدهاند. به همین دلیل جانی یان سلفی و شبهه فاشیستهای پژاکی و فردا جانور سیاسی دیگری هم میتواند از این مردم برای امر خود سرباز بگیرد و تقلای انسانیشان را از مضمون عادلانه خالی کند. گفته میشود اینها را رژیم اسلامی حمایت میکند. من میتوانم بپذیرم این ادعا میتواند عناصری از حقیقت را در خود داشته باشد، اما مطلقا تمام حقیقت نیست. جمهوری اسلامی از خدا میخواهد در کردستان بحرانی بپا شود که مردم حضور سپاه پاسداران برای حفظ جانشان را غنیمتی در حق خود ببینند. اما سلفی جماعت تنها زمانی شروع به رشد کردهاند که بقیه سنن سیاسی قدیمی کار و منجمله کمونیستها بیش از سه دهه در سازماندهی قهر مردم ناراضی، ناتوانی نشان دادند. در غیر اینصورت چرا در مقابل سنندج چپ و مهاباد ناسیونالیست، شهر سقز هم پایتخت اسلامیهای سنی میشود؟
مسیر پیشروی کمونیستها کدام است؟ اولین شرط، پذیرش این واقعیت است که کمونیسم عقیده و باور و ایمانی نیست که تعدادی به آن گرویده میشوند. کمونیسم قبل از هر چیز، قبل از اینکه حزب و تشکیلات و کار نقشهمند بشود، یک رگه اعتراضی موجود در تحرک و تقلای کارگر برای ایجاد تغییر در زندگی و برقراری عدالت کارگریست. این رگه از روز تولد سرمایه داری در درون طبقه کارگر متولد شدهاست. محصول طبیعی سیستم سرمایه داریست. لذا قبل از مارکس متولد شده است و خود مارکس فرزند روشن بین و آگاه این طبقه برای روشن کردن مسیر حرکت بعداز تولد این رگه اعتراضی به آن پیوستهاست. تئوری، برنامه و اساسنامه و خط و جهت روشن و کار نقشهمند و تحزب سیاسی از آن به بعد است که توسط امثال مارکس به درون این طبقه میرود. درس اول این واقعیت میگوید که کارگر میتواند کمونیست شود، بدون اینکه وارد سیاست شده باشد. میتواند کمونیست شود بدون اینکه با حزبی آشنا شده باشد. به این معنا، سربازگیری از کارگر برای یک تشکیلات چپ غیرکارگری الزاما به معنی کمونیست کردن کارگر نیست. درس مهم دیگر این است که طبقه کارگر دارای رهبر و فعال و آژیتاتور کمونیست در صفوف خویش است، بدون اینکه وارد سیاست شده و کسی برایش رهبر ساخته باشد. این یعنی نمیشود برایش رهبر خودخوانده تراشید. درس مهم دیگر، این واقعیت است که محافل پیرامون رهبران و فعالین و مبلغین تشکلهای طبیعی و داده شده متن زندگی کارگرند. سرمایه داری میتواند بگیرد، ببندد و بکشد ولی قادر به حذف عنصر رهبر و تشکل طبیعی درون طبقه کارگر نیست. این یعنی فعالیت کارگری تعطیل بردار و محصول بحران و شکاف در سیستم نیست، و رهبر کارگری برای فعالیتش منتظر ظهور آزادی سیاسی و شکستن یخ استبداد نیست. خمیر این اتحاد طبیعی درونی صفوف کارگر از جنس تحزب او و تنها ماتریال ایجاد اتحاد عالیتر یعنی حزب سیاسی در صفوف اوست. این یعنی تحزبی که از محل کار و متن زندگی کارگر شروع نمیکند و به اتحاد درونی صفوف طبقه حول رهبرانش منتهی نمیشود، جز تحزب کارگری هر گروه سیاسی کار دیگری میتواند باشد. درس مهم دیگر این واقعیت این است که جمع هواداران کشاورز و مغازهدار و کارفرما و کارگر یک حزب چپگرا را نمیتوان تشکل و تحزب کمونیستی کارگری اسم گذاشت. این یعنی جمع کسانی که هواداران ملون یک حزب سیاسیاند، جمع متحزبین طبقه کارگر نیستند. درس دیگر این است که کمونیسم کارگر در ابتدا هنوز خام و ناپخته است. این یعنی عدالتخواهی کمونیستی کارگر، تا زمانی که به سیاست و تحزب کمونیستی گره نخورده است، میتواند توسط هر جنبش بالغ دیگری به نفع آن مصادره شود و شده است. در کردستان، حضور ناسیونالیسم قدرتمند قادر به مصادره عدالتخواهی کارگر به سود خود شده و بخش عمده سنتهای اعتراضی و سیاسیاش را بر تنه این کمونیسم خام رشد داده است. متحزب نشدن کارگر در کردستان در حزب ویژهی خود، محصول وجود آفات و سموم ناسیونالیستی در عمل و کردار و نقش اوست. بلایی که نهاد کمیته هماهنگی و اتحادیه آزاد و محافل و نهادهای کوچکتر دیگر را به ابزار کار سیاسی توسط سنتی خارج از طبقه کارگر تبدیل کرده است، تاثیرهمین سموم ناسیونالیستی بر کردار و رفتار و کار و نقش آنها با عنوان فعالیت کارگری است. پیش فنگ و پافنگهای سیاسی اینها تماما ناشی از تسلط شیوه عمل آن سنت ناسیونالیستی در عمل است. این یعنی کمونیست روشن بین فعال در این عرصه، بنای کارش را رشد همین رهبران و فعالین و تشکل ها تا رسیدن به تحزب باید بگذارد. باید تحزب را محصول ارتقای این محافل کمونیستی کم سیاسی یا غیر سیاسی به جمعهای متعهد به پیشبرد نقشهمند فعالیت ببیند. این یعنی صدور رهبر از بیرون این طبقه، هر چیز دیگری به جز رهبر کارگری میتواند باشد. این یعنی دکاندار و کشاورز و روشنفکر و اقشار ستمدیده را نمیشود به اسم فعال و رهبر کارگری به این طبقه قالب کرد، طوری که رسم خیلیهاست. درس مهم دیگر این است که اعتراض طبقه کارگر به مناسبات حاکم، نهان یا آشکار، پیرو شرایط نیست. این یعنی ایجاد تغییر در تناسب قوا به نفع خود علیرغم استبداد و هر مولفه ای خارج از خود یک داده طبیعی است و عامل تغییر دهنده شرایط در ذات این عنصر است. رگه اعتراض کمونیستی همیشه در موضع پوزیسیون عمل میکند و تغییر ایجاد میکند و در موضع اپوزیسیون، به بهانه های واهی درجا نمیزند. همیشه برای پیشروی خود عرصه باز میکند و برایش میجنگد. این یعنی گسترش محافل و شبکههای موجود کمونیستی و ورود به اتحاد قویتر و کار نقشهمند و تحزب سیاسی در هر شرایطی، و منجمله شدیدترین استبداد سیاسی، مقدور و عملی است. نتیجتا کمونیسمی که استبداد را مانع ایجاد تغییر در تناسب قوا ارزیابی میکند، و برای باز کردن فضای سیاسی دنبال هر موجود سیاسی بورژوایی هم میرود، به این رگه اعتراضی متکی نیست. نیرویی که ایجاد تحزب و تقویت کمونیسم و تشکل کمونیستی را در گرو مهیا شدن شرایط و اوضاع و احوال سیاسی میبیند، هرچه باشد، به این رگه بیربط است. نتیجتا آنها که منتظر تغییر در اوضاع بیرون نشسته اند، وجود و عدم وجودشان محصول شرایط خودبخودی و نقش فاکتورهای خارج از خود است. این یعنی نیروهایی که ایجاد تغییر و پیشروی را به روز موعود موکول کرده و تا آن زمان کارشان اتخاذ موضع قربانی شرایط بیرونی است، از جنس رگه کمونیستی در طبقه کارگر نیستند. این پاسخ کمونیستهایی است که مرتب شرایط بیرونی و فشار و استبداد را به مخاطبین خود نشان میدهند که فعلا کار بیشتری ممکن نیست. کمونیسم در مناسبات سرمایه داری محکوم به پیشرویست و نیرویی که اوضاع و احوال حاکم بر این مناسبات را علتی برای بینقشیاش میشمارد، نه کمونیسم کارگر که جزو سنن اعتراض دیگر در جامعه است که تنها در شکاف شرایط قادر به انجام کار است. نتیجتا کمونیستهایی که شرایط امروز جامعه را برمیشمارند و مدعی میشوند که فعلا پیشروی ممکن نیست، مشغول امر دیگریاند، مشغول کار در سنت دیگریاند، برای هدف دیگری دست بکار شدهاند. در عرصه کار کمونیستی، قبلا به تجربهی کار کمونیستی کومهله در میان کارگران کورههای آجرپزی اشاره کردم. شبکه کومهلهایهای بیست سال قبل در میان کارگران فصلی و کورههای آجرپزی سازمانی شد تا کارگر حول آن شبکهها، بدون داشتن تشکل علنی تودهای غیرحزبی، متشکل شود و مبارزاتش را با اتکا به همان شبکهها به پیش ببرد و موفقیت کسب کند. در تاریخی قدیمیتر، یوسف افتخاری به تنهایی از شمال ایران راهی جنوب میشود و علیرغم نا آشنایی با آنجا، در شرکت نفت در جنوب، با سازماندهی همین شبکههای کمونیستی در میان کارگران عظیمترین تحرک کارگری تاریخ آن دوره را سازمان میدهد. کمیته کمونیستی بلشویکها در اوایل قرن بیست، به سازماندهی وسیع کارگری دست میزنند. این تجارب در شرایط استبداد سیاسی متفاوتی روی دادهاند. کمونیست امروز در کردستان میتواند همین نقش را ایفا کند. شرط اول این کار اتکا به آن رگهی اعتراض کمونیستی در درون طبقه کارگر است. یک درس مهم اشاره به حضور مداوم و غیر منقطع رگهی کمونیستی در اعتراض کارگری به ما میگوید که گسترش کمونیسم به مبارزه سیاسی کارگر گره نخورده است. کارگر در متن مبارزه اقتصادی قادر به فراگیری کمونیسم و پیوستن به سنت آن میباشد. سنت اعتراض کمونیستی یک داده و یک فرض امروز زندگی کارگراست. رهبر کمونیست کافیاست برود و جلب و جذب کند و شبکههای پیرامون خود را گسترش دهد. کشیده شدن کارگر به مبارزه سیاسی و تحزب و کار با نقشه، به شرط اتکا به شبکههای فی الحال موجود رگه اعتراض کمونیستی ممکن است. کسی که جلب کارگر به کمونیسم و مبارزه کمونیستی را در گرو پیوستن کارگر به شبکه حزبی میداند، بازنده است. کارگر میتواند به منافع طبقاتی خود آگاه و کمونیست بشود، به مناسبات نهفته در بطن سرمایه داری پی ببرد، قدم به تحرک سازمانیافته بردارد و تازه در این مسیر و از طریق اتحاد در صفوفش به کار متحزب و سازمانیافته حزبی وارد شود. رهبر کارگری در متن چنین وضعیتی، با گسترش شبکههای پیرامونی، نه فقط تحزب را سازمان میدهد بلکه با استفاده از نیروی متحزب خود تناسب قوا را هم به نفع خود تغییر میدهد و منتظر ظهور مهدی سوسیالیستی برای باز کردن فضای سیاسی نمیماند. چنین سنتی از کار و فعالیت، موقعیت رهبر کارگری را به جای ایفای نقش قربانی به ایفای نقش دخالتگر و سازمانده تغییر میدهد. تمام اطلاعیههای مربوط به وضع نابسامان فعالین کارگری زندانی، با زبان بیزبانی به رهبر کارگری یادآوری میکند که" نکنید به چنین روزی بیفتید ها"! در غیر اینصورت ناچار میشوید این چنین قربانی شوید و کسی هم از همطبقهایهایت توان دفاع سازمان یافته را از تو نخواهد داشت. کمونیستی که سازمان داده است، کمونیستی که شبکههای وسیع کارگری را حامی و پشت خود دارد، در زندان تنها نمیماند. به موضع قربانی نزول نمیکند. در متن جامعه هم کمونیستی که در محله دست به سازماندهی کمونیستی ایجاد شبکههای کمونیستی زده است، در صورت زندانی شدن، اولا جایش در مبارزه پر میشود. در ثانی مردم محله را حامی و پیگیر وضع خود دارد و تنها نمیماند و صندوق همبستگی مالی در محله هم خرج خانوادهاش را تامین میکند و دست به دامن کسی نمیشوند.
اهمیت کار علنی-قانونی
دوره ای طولانی از کار میلیتانت ضد رژیمی سنت ناسیونالیستی، کمونیسم را از ایفای نقش در عرصه علنی و قانونی دور و بیگانه کرده است. در کنار سازماندهی کمونیستی بهدور از چشم پلیس، کار علنی مهمترین کار کمونیستهاست. هیچکدام اینها به تنهایی کار به جایی نمیبرند. سازماندهی مخفی کمونیستی برای گسترش شبکههای کارگران کمونیست و شکل گیری تحزب کمونیستی، در متن یک کار علنیاست که میتواند به بهترین شکل به پیش برود. نمایش و تحرک و مبارزهی کارگر علنیاست و روابط رهبران کمونیست و پیرامونیهایشان مخفی از چشم پلیس است. قبلا از صندوق همبستگی محله گفتیم. در این عرصه مثلا، به صورت علنی انواع صندوقها را میزنید، همهی مردم محله را دعوت میکنید که به این صندوق ها پول بدهند که برای فلانی که نمیتواند بچهاش را به مدرسه بفرستد، برای فلانی که هیچ مستمری ندارد، برای آن یکی که در زندان است یا بلایی برای او پیش آمده است و باید برود در بیمارستان... اینها فقط کار صندوق است که به خاطرش نمیتوانند فرد را ببرند و سر به نیست یا ممنوعالفعالیت کنند؛ چون برای جامعه قابل دفاع است، علیه امنیت ملی قیام نکرده است، اسلحه جایی وارد نکرده است. نه فقط این، بلکه کل مردم را هم پشت خود بسیج کردهاست. رژیم تمام تلاش می کند تا چنین جاهایی به مقابله رودر رو نیفتد. تلفیق کار علنی و مخفی هنری است که هر رهبر کارگری کمونیستی در مسیر مبارزه اش می آموزد. استبداد و درجه سرکوب چگونگی تلفیق این دو عرصه را لازم میکند، که در این بحث کمتر مطرح است و جای دیگری باید در موردش گفت. آنچه که اینجا مورد بحث قرار میگیرد کار علنی-قانونی است که اصول و موازین خود را دارد. کار قانونی برعکس عنوان آن، به معنی فعالیت در چهارچوب قانون کار و بقیه قوانین بورژوازی و جمهوری اسلامی نیست اما آنرا میتوان به بورژوازی تحمیل کرد. اعتصاب در ایران قانونی نیست ولی عملا به بورژوازی تحمیل شده است. قانون کار فعلی محصول تناسب قوای زمان تصویب آناست. در حالیکه قانون نانوشتهی امروز به تناسب قوای موجود در محل کار و منطقه و فضای جامعه متکیاست. فاکتورهای موثر در کار قانونی متفاوت اند. فاکتورهای جهانی، منطقه ای و کشوری، فاکتور اوضاع ساسی، تاریخی و اجتماعی و فرهنگی همه تاثیر خود را بر کار قانونی دارند. در بعد جهانی تشکل کارگری عمری طولانی دارد. در همسایگی ایران هم کشورهایی هستند که تشکل کارگری به عنوان یک حق به بورژوازی تحمیل شده است. این یعنی رهبر کارگری میتواند بر همین مبنا تشکل مستقل را حق طبیعی خود بداند و برایش نیرو گرد آورد و به مصاف دولت و بورژوازی برود. در بعد کشوری، مهر انقلاب سال 57 بر کل ساختار سیاسی امروز هم مشهود است. بورژوازی زیر فشار شوراهای کارگری دوران انقلاب تشکل های دست ساز خود را هم شورا اسم گذاشته است. این یعنی مبارزه برای حق تشکل مستقل از شورای اسلامی اعتبار دازد. دولت و حکومت اسلامی خود را محصول انقلاب معرفی میکند و مدعی است که مدافع مستضعف است، مدافع عدالت است، مدافع آزادی است، مدافع منافع مردم است، مدافع رهایی از استبداد و استکبار و ظلم و زور است، حکومت عدل علی است و هویتش را دشمنی با ظالم تعریف میکند. کل ادعاهای حاکمیت و دولت فاکتورهایی اند که رهبر کارگری را کمک میکنند تا با سهولت بیشتری حق و مطالبه اش را در مقابل چنین حکومتی طرح و حق به جانب مطالبه کند و مدعی شود که ظلم و استبداد و تبعیض و تحقیر و... نمی پذیرد. فاکتور تاریخی هم در ایران موثر است. جامعه ایران انقلاب و سرنگونی شاهان و ظالمان را تجربه کرده و مبارزه علیه بیدادگری حاکمان در چشم جامعه مقبولیت سیاسی تاریخی دارد. این یعنی رهبر مبارز کارگری به یمن نقش رهایی بخش اش از اتوریته اجتماعی و سیاسی بیشتر و حمایت وسیع تری در مبارزه خود بهرمند است. مقبولیت اجتماعی هم کمکی است به رهبر کارگری برای محفوظ ماندنش از چنگ تعرض دولت. تعرض استبداد به رهبری که افکار عمومی را پشت سر دارد آسان نیست. به همین دلیل در صورت امکان برای شان پرونده های ضدامنیتی می سازند تا وانمود کنند که دستگیری شان ناشی از حق طلبی شان نیست. تناسب قوای سیاسی در کردستان هم یک فاکتور مهم موثر در کار علنی-قانونی است. جامعه کردستان تاریخی طولانی از دشمنی با این حکومت را در سابقه خود دارد. این یعنی اگر از طرفی همکاری با رژیم نفرت آفرین است، مبارزه با آن هم اتوریته آور است. به همین دلیل هر فعال و رهبری که بویژه از موضع حق طلبانه در مقابل دولت و حکومت سنگر میگیرد، به سرعت به موقعیت یک قهرمان سیاسی در جامعه صعود میکند و توده وسیع مردم را پشت خود احساس میکند. همین امر موجب میشود که رژیم اسلامی در مقابله با شخصیت های موثر و مثبت در جامعه دست به عصاتر حرکت کند و حتی الامکان از رودررویی با آنها بپرهیزد. نتیجتا رهبر کارگری و فعال کمونیست هم میتواند با اعتماد به نفس و شهامت بیشتری در مقابل دولت و حکومت بایستد و افتخار کسب کند. فاکتور نهایی تناسب قوا در محل است؛ رهبر کارگری و شخصیت کمونیست به هر نسبتی که حامی پشت سر دارد، میتواند سینه سپر کند و جلو برود. برعکس کسی که نیرویی پشت خود سازمان نداده است، از تحمیل مطالبه اش و به نمایش گذاشتن اعتراضش ناتوان است. فاکتورهای مذبور کمک میکنند رهبر کارگری قادر به عبور از مرزهای قانون مکتوب حاکمین بشود و تناسب قوا در محل را به نفع خویش با سهولت بیشتری تغییر دهد. رهبر کاردان و آژیتاتور مجرب میداند از این فاکتورها چگونه استفاده کند و بر توانایی خود در انجام فعالیت ها بیفزاید. آنچه مهم است بالارفتن سطح درک فعال تازه کار و یا کمتر صاحب تجربه در این زمینه است.
اشکالات قابل رویت بر کار و فعالیت علنی-قانونی امروز در کردستان "چپ روی" بزرگترین مانع کار قانونی در کردستان است. سنت ناسیونالیسم چپ که به اسم کمونیسم بر سنت عملی و کار و فعالیت در کردستان هژمونی دارد، دشمن این کار است. علت این است که ناسیونالیسم چپ مرز خود با ناسیونالیسم سنتی کرد را در میلیتانت و رادیکال و سازش ناپذیر تر بودن خود در مقابل رژیم می بیند. همان که قدیم بود هنوز متاسفانه زنده است؛ از من جوان تازه کار سی و چند سال قبل که سوال میشد تا در مورد تفاوت کومه له با دمکرات بگویم، اولین تفاوت سازش ناپذیری ما در مقابل سازشکاری آنها عنوان میشد. این ادعا تلویحا می پذیرد که مای کمونیست و آنهای ناسیونالیست امر یک جنبش مشترک را به پیش می بریم و در اهداف یکسانیم، اما در عمل ما قاطع تریم. این فاکتور سمی امروز هم عمل میکند. فعال کمونیست و چپ سراغ انواع نمایشات و آکسیون های ضد رژیمی و یا به اصطلاح سیاسی میرود، خطر تحمل میکند و فداکاری به خرج میدهد، اما از استفاده از ظرفیت های کار قانونی در کردستان غافل است. فعال ناسیونالیست میرود انواع فعالیت های قانونی را علنا سازمان میدهد و علنا مردم را دور خود جمع میکند، اما فعال کمونیست کماکان سراغ کارهای مخاطره آمیز و یا ضدرژیمی است. رهبر و شخصیت جنبش ناسیونالیستی در کردستان میرود جنبش سازمان میدهد، جبهه متحد کرد اعلام میکند، نهادها و سازمان های قانونی به ثبت میرساند و برای اهداف خود کار میکند. در مقابل تنها عرصه رهبر کمونیست و فعال سوسیالیست در کردستان جایی است که با دولت و رژیم سرشاخ میشود. در بخش های قبل تر همین بحث به عرصه های مختلفی که کار قانونی حتی بدون عبور از قوانین مکتوب قادر به انجام کار است اشاره شد. کارهای فرهنگی و اجتماعی بیشماری که منتظر دخالت فعال کمونیست برای سازماندهی اند؛ تقلا علیه تبعیض، بی عدالتی، فقر، بیکاری، اعتیاد، تن فروشی، قتل ناموسی و ختنه و فرهنگ ضد زن، کار و فعالیت مربوط به تامین بهداشت و درمان و درمانگاه و ماما...، امر گسترش مدرنیسم در فرهنگ و هنر و در مناسبات خانواده و زن و مرد، سواد آموزی و سازماندهی هزار و یک نوع فعالیت متنوع که در دل خود اعضای جامعه را به هم می تند و به همبستگی بیشتر و ارتقا سطح زندگی می انجامد و در متن آن کمونیسم و آزادیخواهی را گسترش میدهد...
اپورتونیسم و سکتاریسم در کار قانونی-علنی این بیماری در کردستان تقریبا کم نیست. دست زدن به سازماندهی کارهای مختلف اجتماعی به هدف ابراز مخالفت سیاسی و به سیاست کشاندن تجمع اجتماعی یک نرم است. جشن آدم برفی برگزار میشود و شعار ممنوعیت اعدام بر آن سوار میشود. شعار منع کار کودک سوار آن میشود. این کار اولا به امر گسترش جشن آدم برفی لطمه میزند. مردم حاضر در این جشن برای ممانعت از اعدام جمع نشده و نیروی آن هم نیستند. در ثانی فعال کمونیست را از سازماندهی توده ای برای لغو اعدام و کار کودک را از دستور خارج میکند، که کاری خطیر و مهم است. کار اجتماعی نه به خاطر گسترش درخود آن که برای پوشش کار سیاسی انجام میشود. به خاطر گسترش کار حزبی بکار میرود، به خاطر پوشش امنیتی بکار میرود. سکتاریسم سازمانی اینجاست که گل میکند و رقابت فرقه ای شروع میشود. در غیر اینصورت چرا باید برای یک کار اجتماعی همسان و هم جنس تقلاهای جدا از هم شکل بگیرد؟ یا چرا امر کودک و زن و تفریحات سالم باید عرصه رقابت گروهی بشود؟ بعلاوه دخالت در کار اجتماعی به هدف به سیاست کشاندن آن به خود آن کار صدمه میرساند. طرف سراغ ظاهرا سازماندهی امر زنان میرود نه به این خاطر که این امر مهم است، بلکه به خاطر سواستفاده از آن عرصه برای کار صرف سیاسی و سازمانی و فرقه ای است. این کار ایجاد ممانعت از شرکت فعالین دلسوز آن عرصه به دلایل فرقه ای و تفاوت های سیاسی ایدئولوژیک است. در دنیای واقعی یک کار اجتماعی مثبت مثلا در عرصه مقابله با ختنه و قتل ناموسی و مضرات مردسالاری میشود هر فعال این عرصه را به کار مشترک دعوت کرد و حرکتی قوی سازمان داد. اما هدف سیاسی مستتر در بطن این کار مانع این همکاری مشترک همگانی فعالین دلسوز به این کار است. در عرصه کار علنی-قانونی کارگری اگر این فاکتور عمل نمی کرد، ضرورت انواع نهاد و سازمان متفاوت برای یک کار مشترک مثلا علیه بیکاری و بی تشکیلاتی کارگر از کجا ریشه میگیرد؟ چرا یک نهاد به اصطلاح کارگری به چند شاخه منشعب میشود؟ چرا چند گروه متفاوت برای کار زنان شکل میگیرد؟ چرا اهداف سیاسی کوته بینانه سوار یک کار اجتماعی فراگیر توده ای میشود؟
کار در تشکلهای زرد و دولتی یا قانونی چه میشود؟ جمهوری اسلامی نهادهای متعددی به اسم کارگر و با هدف کنترل و سرکوب اعتراض کارگری برپا کرده است. شورای اسلامی، انجمنهای صنفی، مجمع دبیران تشکلهای اصطلاح کارگری از این جملهاند. برای یک حزب کمونیستی افشای این نهادها و تحریم علنی و رسمی آنها یک پرنسیب سیاسی است. اما برای رهبر کمونیست کارگران در محل، چنین پرنسیبی دستور دوری از شرکت در آنها را اتوماتیک صادر نمیکند. ضمن اینکه در عمل هم چنین نشده است، مثلا تشکیل انجمن صنفی در مقابل شورای اسلامی در بخشی از پتروشیمی ها نمونه برخورد درست رهبران رادیکال کارگری به این مسئله است. رهبران کاردان کارگری ضمن تحریم جدی خانه کارگر و شورای اسلامی، در مورد بقیه نهادها یا تشکل های موجود مانند انجمن صنفی، نمونه برخورد درست زیاد است. رهبر کارگری ضمن افشای ماهیت تشکلهای بورژوایی یا زرد، زمانی که متوجه شرکت توده کارگر در آن میشود، نمیتواند به خود اجازه دوری بدهد. در چنین حالتی در آن شرکت میکند، برای رای آوردن خود میکوشد و برای متکی کردن این نهادها به رای مستقیم کارگری و مجامع عمومی تقلا میکند. رهبران کارگری از نمونه چنین دخالتهایی و شرکت کردنها و رای آوردنها و تغییر در ماهیت تشکل زرد به نفع کارگر تجارب کمی ندارند. در اول ماه مه جمهوری اسلامی، زمانی که به هر دلیل با شرکت توده کارگران همراه است، شرکت میکنند و سعی در پیشبرد حرف و نظر خود دارند و سکوی آن را برای بقیه رها نمیکنند. نمونه چنین دخالت هایی توسط رهبران کاردان کارگری در تشکل ها و تجمعات دولتی کم نیست که رهبر رادیکال و سوسیالیست کارگری شرکت کرده و بر مسیر حرکت آن تاثیر گذاشتهاست. اعتصاب دو هزار کارگر یک مرکز در اعتراض به اخراج دبیر انجمن صنفی شان تنها یک نمونهی اخیر از موقعیت بالا و با اتوریتهی رهبر رادیکال کارگری در تشکلیاست که دولت سرمایه برای کنترل اعتراض کارگری به راه انداختهاست. اصل و پرنسیب کمونیستی و قطب نمای شرکت رهبر کارگری در تشکل ها و نهادهای دولتی، منافع دراز مدت سیاسی طبقاتی است. این یعنی هر دخالتی از جنس هدف نهایی و استراتژی تقویت صفوف به هم فشرده کارگریست. این یعنی از هر قدم پیروزی برای پیشروی بیشتر استفاده میکند و در متن پیشروی شبکه سوسیالیستی را تقویت میکند و رهبر تازه کار جلب کار خود کرده و پرورش میدهد. پیشروی ها تثبیت میشوند و از تجارب آن برای جمع و بقیه میگوید. رهبر کمونیست باید بداند که مرز رفرمیسم و دخالتگری کمونیستی کجاست تا مرز خود با اپورتونیسم راست را روشن کند. اولا هم رفرمیست ها و هم کمونیست ها دنبال رفرم در شرایط کار و زندگی اند. مبارزه برای رفرم و تغییر کار هر روزه و مطالبه هر روزه طبقه کارگر است. اما اگر برای یک فعال امکان گرا و رفرمیست قوانین مکتوب حاکمین مقدس است، برای رهبر کمونیست، تقلا برای عبور از مرز قوانین نوشته شده، با اتکا به تناسب قوای محل یک اصل دخالت کمونیستی است. اگر فعال رفرمیست و قانون گرا به حکم و حمایت قانون و مقامات رژیم متکی است، یک فعال کمونیست به سازماندهی توده ای از پائین متکی است. فعال کمونیست میداند که هدف وسیله را توجیه نمیکند و برای پیشرد پروژه و دخالتش دست به دامن این و آن نمیشود. اگر قطب نمای فعال رفرمیست همان رفرم در وضع موجود است، قطب نمای فعال کمونیست تغییرات بنیادی هدف است. لذا در هر حرکتش باید بداند که افق، رهایی نهایی است و کل تقلاهای رفرم خواهانه زنجیره ای از مبارزات اند که انتهایش به انقلاب در وضع موجود منتهی میشود. عبور از مرز قانون مکتوب بورژوایی، تغییر در تناسب قوا، گردآوری نیرو و گسترش شبکه کمونیستی، ایجاد اتحاد میان رهبران و کل طبقه، تبدیل هر پیروزی و پیشروی به سکوی پرش به جلو، همگی از همین از زاویه یک دید استراتژیک و کمونیستی به این عرصه است. رهبر کمونیست کارگران باید بداند که برای اهداف سیاسی اش کارگر را به قربانگاه فرا نمی خواند. به درگیری ناخواسته با نیروی سرکوب نمی کشاند. مثلا برای سازماندهی اول ماه مه، اولا کار خستگی ناپذیر در محل کار و زندگی کارگرلازم است. ثانیا با پرهیز از این کار، تعداد کمی را به برپایی مراسم در روز روشن در خیابان نمی کشاند و رفقایش را به عرصه دستگیری نمی برد. کاری که مرتبا تکرار میشود و دستگیر شدگان تنها میمانند و خانواده های شان پشت درهای زندان شب را به روز میرسانند. این سنت محصول چپ روی است. یعنی ظاهرا برای یک امر اجتماعا مقبول سراغ حرکتی چپ روانه و نامعقول میرود، با نیروی کوچک مدعی تظاهرات در خیابان میشود و بار سیاسی یک کار مهم را دوش نیروی کمی میگذارد که قادر به حمل آن نیست. یک مرض دیگر در عرصه کار قانونی دخالت با هدف منافع محدودنگرانه سیاسی سازمانی و فرقه ای است. این نوع کار نه به خاطر اهمیت درخود کار علنی-قانوی و نه به خاطر اهمیت درخود اتحاد کارگری، که برای دادن پوشش اجتماعی و علنی به کار سیاسی فرقه ای و مخفی خویش است. در این سنت، فعال مورد نظر به این دلیل که کار قانونی-علنی پوششی برای کارهای حزبی است، به "دخالتگری" کشانده میشود. این سنت به جز ضرر چیزی به کارگر نرسانده است. به علاوه از آنجا که هدف تقویت فرقه خویش در متن یک کار قانونی-علنی است، فعالین صدیق و دلسوز این عرصه به دلایل سیاسی فرقه ای و ایدئولوژک طرد میشوند. نهایتا آن کار و آن عرصه مدنظر، میدان عمل تعدادی سیاسی کار حرفه ای غیر اجتماعی میشود که ایزوله شده و به جایی نمیرسد. بی تفاوتی به سرنوشت و زندگی و مرگ کارگر به همین دلیل خوره چنین نهادها و دخالت هایی میشود. یک سنت فرصت طلبانه یا اپورتونیستی دیگر بردن کارگر به صف دشمنان طبقاتی، ظاهرا با نیت خیر است، که زیر تیتر شرکت در تشکل های زرد کارگری نمی گنجد، لذا خلاصه اشاره میشود؛ جنبش سبز راه می افتد که متعلق به طبقه متوسط است و با کارگر و مطالبات و رهایی او دشمنی ذاتی دارد. فعال سنت ضد رژیمی در این وسط میخواهد کارگر را به هدف تغییر سمت و سوی جنبش سبز به صفوف آن فرابخواند. در حالیکه یک جنبش را که راه افتاده و دیگران شکل داده اند را نمیشود منحرف کرد. جنبش سبز اگر خواستار آزادی سیاسی بود، قادر به شکستن در زندان ها بود. نه فقط این، جمعیت میلیونی آن قادر به سرنگونی فوری جمهوری اسلامی بود. اگر چنین هدفی داشت، قادر به عملی کردن مطالبه تشکل مستقل کارگری بود. نهایتا رهبر کمونیست در مقابل چنین حرکتی فقط باید به سازماندهی صف مستقل خود فکر کند و از این طریق مانع شرکت هم طبقه ای هایش در صفوف آن شود. شرکت در جنبش ناسیونالیستی و فاشیستی مثلا، عرصه دخالت رهبر کمونیست برای تغییر ماهیت آنها نیست. نمیشود در کردستان جنبش ناسیونالیستی را چپ و کارگری کرد، همانطور که نمیشود القاعده را چپ و لیبرال کرد. باید در مقابل شان جنبش دیگری سازمان داد. نمیشود نماز جمعه را ظرف دخالت کرد، باید نمایش آن را به تعطیلی کشاند. نمیشود نهاد رفسنجانی را از مسیر خود منحرف و به نفع جامعه عادل کرد...
در کار علنی- قانونی، قطب نمایی و اصل و پرنسیبی برای رهبر کمونیست موجود است. هدف از شرکت در هر حرکت و تشکل و نهادی در خدمت استراتژی سوسیالیستی کارگری است. این یعنی در هر حال رهبر کمونیست میداند که اتخاذ هر تاکتیکی در کار قانونی- علنی، متناسب با استراتژی سیاسی مورد نظر است. بین کار قانونی و هدف نهایی باید تناسب لازم را داشته باشد. رفرمیسم و اتکای صرف به قانون دادهشده بورژوایی و گشتن سراغ سوراخ امکانات قانونی و امکانگرایی صرف متکی به قوانین مد نظر حکومت، صرفنظر کردن از سازماندهی توده ای و اتکا به وعده مقامات و عوامفریبی های شناخته شده دولتی، رفتن پشت این و آن امام زاده و شخصیت ضدکارگر، با استراتژی پیشروی کارگر برای پیروزی نهایی بیربط است.
البته سنگینی وزن ناسیونالیسم چپ بر جثه سنت کمونیستی بی حرف و بی پاسخ نمی ماند و در مقابل من نوعی فورا صدایش بلند میشود و استبداد را شاهد می آورد که مانع کار است، وگرنه چند روزه کردستان بهشت کمونیستی میشد! برای خودمان حساب کنیم، آیا درعرصههایی که من اسم بردم استبداد به سراغشان میرود و میگوید مثلا شما آقای دکتر حق ندارید در مورد بهداشت برای مردم حرف بزنید؟ ممکن نیست. به مردم میگویند شما حق ندارید علیه ختنه حرف بزنید و نهاد و سازمان راه اندازید؟ امکان ندارد. به محله میآیند و میگویند شما حق ندارید به کسی بگویید که حق ندارند به زنها توهین بکنند؟ فرد میتواند بگوید که در قانون نظام خودتان گفته شده که احترام به همهی انسانها واجب است. مگر شما میگویید زن باید کتک بخورد؟ مگر شما نمیگویید باید در جامعه عدالت وجود داشته باشد؟ خوب من همان کار را انجام میدهم. ممکن نیست که رژیم وارد آن عرصه شود و مانع آدمها شود، چون نمیتواند و تناسب قوا اجازه نمیدهد. این کمونیسم قرار نیست تغییر ایجاد کند. نه زمانی که در کردستان قدرت داشت کاری کرد و نه امروز. آن روزها بهانه ای هم نداشتیم ولی امروز ظاهرا بهانهاستبداد است. انگار در دل استبداد نمیشود تناسب قوا را به نفع نیروی تغییر دهنده تغییر داد؟ در مقابل فعالیتهای ضد رژیمی و سیاسی معلوم است رژیم سعی خواهد کرد که مخالفین را سرکوب کند. اما در مقابل عرصههای زیادی از فعالیتهای علنی و قانونی وجود دارد که خود رژیم به راحتی نمیتواند دخالت کند. به علاوهی این کردستان در مقایسه با سراسر ایران یک ویژگی دارد. در کردستان زدن رژیم، کشتن از رژیم و جنگیدن با رژیم خیلی مقبول است. هر نیرویی که علیه نیروهای رژیم در کوچه دو تیر شلیک کند، مردم فورا بدان نیرو سمپاتی پیدا میکنند. در کردستان علیه مردم ده سال جنگ بوده است. خمپاره باران و کشتار و اعدامهای وسیع که این جامعه به خود دیده است، این جامعه در مقابلش منتالیته ای کسب کرده که باید با این رژیم جنگید. در نتیجه این فضا کاری کرده است که اتوماتیک تناسب قوا متفاوت بشود. فلان فرد در کردستان فعال سیاسی است و میدانند که فعال فلان حزب است ولی نمیتوانند به آسانی به زانویش دربیاورند. خارج از کردستان میتوانند. به یاد دارم سالها قبل سپاه پاسداران رفته بودند که پدرم را دستگیر کنند مردم دخالت کرده بودند و گفته بودند که ایشان مسن است، نکنید. پدرم گفته بود که بگذارید من را دستگیر کنند، چون من کومله هستم میخواهند من را دستگیر کنند. فکر میکنند که فقط من کوملهای هستم، همهی مردم یا کومله هستند یا دمکرات. نتیجتا گروه ضربت رژیم در ماموریتش ناموفق میشود. در خارج کردستان این فضا وجود ندارد. در جامعهای که انواع آدمها اسمشان کمونیست است. علی کمونیست، عبه کمونیست، جلال کمونیست، محمد کومله و... خود مامورین دولت هم با همان نام مورد خطاب شان قرار میدهند. روزهای اول نام گذاری وسیع کودکان به اسم "فواد" و ثبتشان در دفاتر دولتی با مشکل روبرو میشد. حالا نسلی به اسم فواد و شوان زندگی میکنند، که همه میدانند محصول تناسب قوای بین این مردم و دشمن هستند. مثال های امروز من از سال های قدیم ترمیباشد، ولی تناسب قوا و منتالیته مردم کارگر و زحمتکش در مقابل رژیم همان است. میخواهم بگویم که در این تناسب قوا موازنهای وجود دارد که میشود در عرصهی قانونی و علنی خیلی کارها انجام داد. میشود کارهایی انجام داد که در قانون نیست ولی تناسب قوا در محل، به جمهوری اسلامی تحمیل شده است.
یک عرصه بیصاحب! سرکوب و تبعیض ملی و مسئلهی جوانان مسئلهی جوانان در کردستان تقریبا همانیاست که در کل ایران یک مشکل جامعه است. جنگ نهان و آشکار علیه فشار فرهنگ سنتی-اسلامی عکسالعمل طبیعی به این پدیدهی زشت دنیای امروز در ایران است. چیزی که در کردستان متفاوت است، دشمنی خونی با جمهوری اسلامی از بدو پیدایش این پدیدهی شوم و از مقطع حملهی آن به کردستان است. علیرغم تقلای احزاب ناسیونالیست برای آشتی با دولت، کشاندن جوانان و تودهی مردم زحمتکش به این آشتی غیرممکن است. فقر، بیکاری، بیعدالتی و تبعیضات مداوم در زمینه های متعدد و منجمله تبعیض به بهانهی ملی، موتور اصلی تولید این آشتی ناپذیری است. در شکل تبعیض، سرکوب ملی به نوعی روشنتر قابل لمس است. نیروی نظامی، دستگاه شکنجه و زندان و بازجویی، استبداد سیاسی، پاسدار و پلیس و فرمانده و فرماندار و استاندار و مقامات ریزودرشت قضایی و اداری و اجرایی از ملیت غیرکرد کاری کرده که تودهی مردم این سیستم را بیش از هر جایی در این مملکت با خود بیگانه بدانند. اگر دشمنی این مردم با این نظام بعداز بیش از سه دهه حاکمیت اسلحه و خونریزی و کشتار، پدیدهای تاریخی شده است، در نگاه حاکمیت هم این مردم همان دشمناند. نگاه حاکمیت به این منطقه تماما امنیتی است. چنین برخوردی کاری کرده که حتی قبولاندن این سیستم به عنوان یک سیستم خودی برای ناسیونالیستهای هوادار دولت هم مشکل باشد. ظرفیت مخالفت و دشمنی مردم با این سیستم و رژیم سیاسی پتانسیل بالایی برای تقابل تودهای علیه آن تولید کرده است.
کردستان تنها منطقه ای در ایران است که اعتصاب سیاسی تمام شهرها در یک شکل کاملا همبسته رخ میدهد. نادیده گرفتن این ظرفیت اعتراضی و پرهیز از سازماندهی اعتراض مردم علیه این وضع غیرقابل تحمل، نادیده گرفتن یک وظیفه مهم کمونیسم در کردستان است. احساس شهروند درجه دو در کردستان برای مردم ستمدیده، آتش زیرکاه دشمنی با رژیم را همیشه زنده نگهمیدارد. و این دشمنی در تودهی جوان به دلایل متعدد پررنگتراست. کمونیسمی که متوجه این امر نیست، تودهی جوان جنگجوی علیه این رژیم را، سراغ ناسیونالیست های کورد حواله میدهد که فعلا به سختی در تقلای آشتی با دولت و ارسال پیام و سفارشات سیاسی به پرزیدنت روحانیاند. این نیروی تودهای میتواند ماتریال سازماندهی تودهایترین اعتراض و سازمان اعتراض باشد. اعتراض به تبعیض در تمام شکلهای آن، به سرکوب خشن، به بگیر و ببند، به اعدام و شکنجه و زندان، به فضای امنیتی و خانه گردی. به کشتار زحمتکشان کولبر در مرزهای خونین این منطقه. به بیتوجهی به تامین امکانات شهری و عدم اختصاص بودجه برای نیازمندیهای عمومی از درمان و بهداشت بگیر تا آموزش و پرورش و تفریحات سالم، و به سرکوب و تبعیض به بهانه ملی. در کنار تمام این مشکلات فشار فرهنگ اسلامی و دخالت در زندگی خصوصی را هم اضافه کنید که همیشه مهمان ناخوانده زندگی مردم است. این کار در سطح محلات ممکنتر است، چون مردم در محلات ضمن اشتراک در منافع محلی سابقهی همبستگیهای طولانی با هم دارند. همدیگر را میشناسند و شکلگیری شبکههای روابط اجتماعی از دادههای طبیعی زندگی در محله است. اگر سنت ناسیونالیستی به سازماندهی مردم برای امکانات رفاهی شهری و تخصیص بودجه برای فقرزدایی بیربط بوده است، کمونیسم ملیشده هم اعتراضش به رژیم قادر به تامین یک سازمان توده گیر نبوده است. این امر میتواند جزو نقشهی کمیتههای محله باشد. سازماندهی جوانان در اشکال مختلف اجتماعی، سازماندهی جبههی مقابله با سرکوب و تبعیض و بیعدالتی و دخالت در زندگی خصوصی در سطح سراسری کردستان یک کمبود جدی در عرصهی سازماندهی اعتراض توده ای است. این عرصه در کردستان بیصاحب است و از قبلش ناسیونالیسم کرد نان میخورد، بدون اینکه برایش کاری کند. کسب اتوریته و محبوبیت هر نیروی نظامی اپوزیسیون ناسیونالیست حاضر در محل، در شکل امثال "پژاک" ناشی از وجود این دشمنی عمومی با رژیم حاکم است. مردم بیسازمان نیروی جنگی ناسیونالیست کرد را نماینده جنگی خود علیه رژیم میبینند و به حمایتش برمیخیزند. کمونیسم میتواند با سازماندهی این خشم تودهای در جهت تامین خواستهای مردم، نه فقط اعتراض تودهای سازمان دهد، نه فقط نیروی کمونیستی را تقویت کند، نه فقط رژیم را عقب براند بلکه سرچشمهی نیروگیری ناسیونالیست ها را هم بخشکاند. یک دلیل این بیتوجهی به مسئلهی تبعیض ملی در میان کمونیستها، درک غلط از نقد ناسیونالیسم است. درک این است که اعتراض به تبعیض ملی مانع رشد اعتراض در زمینههای دیگر است. در حالیکه تامین رهبری و سازمان برای مبارزه و اعتراض مردم در هر جبههای، کمونیسم را و جنبش حقطلبانه مردم را به سرعت تقویت و تغییر در تناسب قوا را سریعا ممکن میکند. کاری که برای هر سازمانده کمونیستی مثل نان شب لازم است. این مسیر یکی از راههای کمک به در جا نزدن کمونیسم در حاشیه جامعه است.
اعمال قدرت کمونیستی در محله، تغییر موقعیت از اپوزیسیون به پوزیسیون وقتی از حاکمیت و نیاز به دخالت در امور مربوط به زندگی اجتماعی بحث میشود، همه نگاهها متوجه دولت و سازمان اداری رژیم سیاسی حاکم است. گویا چون دولتی حاکم است، قضایای مربوط به زندگی و حل مشکلات اجتماعی اتوماتیک به دولت ارجاع میشود. این تصویر هم اشتباه است و هم نتایج منفعل کننده ای برای سازمانده کمونیست دارد. چرا؟ دشمنی عمومی با رژیم سیاسی حاکم موجب شده تا امور زیادی در سطح محله با مراجعه به معتمدین محل صورت بگیرد. فساد اداری، تحقیر و توهین و بی حرمتی و در راس همه اینها یک خصومت تاریخی در کردستان علیه رژیم اسلامی موجب میشود که مراجعه به ارگانهای دولتی برای حل مسائل و تصمیم گیری ها و رفع و رجوع قضایا نوعی شرم و عدم مقبولیت اجتماعی پیدا کند. اینجاست که مشکلات متعددی به همسایگان مورد اعتماد رجوع داده میشود. این همسایگان مورد اعتماد، در غیبت کمونیست ها و شخصیت های برابری طلب، اغلب معتمدین سنتی در محله اند. کمونیسم میتواند به جای افشاگری صرف علیه عدم رسیدگی دولت به نیازهای متعدد مردم، روی بازوی دخالتگر خود به عنوان نیروی در پوزیسیون و مسئول حساب کند. وقتی امور به معتمد سنتی محله رجوع داده میشود، سنت کهنه دخالت برای حل مشکلات مردم بدترین نوع است، به این دلیل که سنن و ارزشها و اخلاقیات و آداب و رسوم کهنه از این طریق بازتولید میشوند. نتیجتا مذهب و سنن ناسیونالیستی و مردسالار و پدرسالار راهی مقبول می یابند تا در زندگی ومناسبات خانوادگی و اجتماعی و فردی جریان داشته باشند. برعکس وقتی کمونیسم امکان دخالت در این عرصه ها را پیدا میکند، برابری طلبی و آزادگی را وارد خون فرهنگ و مناسبات خانوادگی و اجتماعی میکند و ارزش ها و سنن و معیارهای اخلاقی کهنه را جارو میکند. این یکی از راههای تسخیر و کنترل محله توسط کمونیست هاست. بعلاوه از این طریق کمونیسم از یک جریان حاشیه ای افشاگر به جریانی دخالتگر و تغییر ایجادکن تبدیل میشود. نمیتوان پشت سر هم دخالت دولت در زندگی خصوصی مردم را به اصطلاح افشا کرد و موضع قربانی گرفت، بدون اینکه از خود پرسید اگر آنها دخالت میکنند، آیا ما برای ممانعت از این دخالت، مردمی را سازمان داده ایم یا فقط داد میزنیم؟ اگر دولت دخالت میکند، ما چرا علیه این دخالت، دخالت نمیکنیم؟ اگر کسی در محله دستگیر میشود کار ما کمونیست ها فقط صدور اطلاعیه و داد و فریاد از موضع ناتوانی است یا سازماندهی مقاومت در مقابل دستگیری و بگیر و ببند؟ اگر مامورین منکرات جلوی این و آن سبز میشوند و مزاحمت ایجاد میکنند کار کمونیست ها افشاگری بی دست و پاست یا سازماندهی مقاومت و فراری دادن این جانوران از محل زندگی؟ اگر در محله به زنی زور گفته میشود، اگر زنی زیر زور له میشود و خودکشی میکند، اگر کسی از گرسنگی خود را حلق آویز میکند، کار کمونیست ها فقط افشاگری و داد زدن و گله از وضع موجود است؟ کسی از خود پرسیده قبل از پایان زندگی کسی در این ماجراها، قبل از وقوع واقعه چه کاری کرده، چه تاثیری گذاشته و چه اراده ای سازمان داده است؟ یا مثل مردمان بی قدرت و بی اختیار فقط ابراز تاسف کافی است؟ با دوستی صحبت میکردم، گفت که افشاگری هم مهم است. در دنیای واقعی افشاگری نه فقط مثبت نیست، در خیلی مواقع میتواند نتیجه عکس هم بدهد. در این جامعه کدام عضوی پخمه و از دنیا بی خبر جامعه به افشاگری از سیاست و عملکرد رژیم اسلامی نیازمند است؟ کدام افشاگری لازم است؟ آیا در کردستان مردمان زحمتکش اندر تعریف فواید رژیم اسلامی صف بسته اند و به آن متوهم اند و برای روشنی کمبود افشاگری دارند؟ اگر این حقیقت دارد، سمپاتی وسیع به نیروی نظامی اپوزیسیونی که دو تیر علیه رژیم در میکند از کجاست؟ حقیقت این است که این جامعه تشنه دیدن روزیست که اینها رفته و گور گم کرده اند. کسی ممکن است بگوید اگر چنین است، رای وسیع در انتخابات نشانه تمکین مردم به این رژیم نیست؟ شخصا میتوانم با کمال اعتماد به نفس و با صدای بلند بگویم که رای وسیع به روحانی نشانه هیچ سمپاتی به او و این رژیم نیست. مسئله این است که مردم همزمان که زیر سلطه این حاکمیت ناچار به زندگی اند، تا جایی که امکانش را دارند، از طرفی سعی در قابل تحمل کردنش را دارند، سعی در ایجاد تغییر در سازمان اداری و سیستم قضایی و اجرایی اش را دارند، در همان حال تا جایی هم که برایشان ممکن است، سعی در عقب راندنش، شکست دادنش و کنار زدنش از متن زندگی را دارند. مردم نمیتوانند تا روز سرنگونی فقط به امید سرنگونی نفس بکشند. مردم همزمان که برای بهبود شرایط زندگی زیر سلطه اینها تقلا میکنند، با دست دیگرشان، بسته به امکانات و توان، از بیرون کشیدن خشت این دیوار زشت مانع زندگی تقلا میکنند. همه این صحبت ها برای این است بگویم افشاگری لازم نیست، سازماندهی اراده توده ای لازم است، دخالت لازم است و اعتماد به نفس کار. نیروهای میلیتانت، چه ناسیونالیست و چه اسلامی نشان داده اند که عنصر دخالت مستقیم و بلاواسطه قادر به ایجاد تغییر است. در نگاه به فعالیت های اینها، نه مضمون جنایتکارانه دخالت شان، نه عرصه های ضد انسانی فعالیت شان، و نه شیوه و روش و منش برخوردشان، بلکه در تجریدی ترین حالت، نفس عنصر دخالت مستقیم، نفس اعمال اراده فوق العاده مهم است. همه از تجربه دیگران و منجمله از تجربه، علم و دانش دشمن هم می آموزند. ما کمونیست ها هم باید از تجربه جانی ترین دشمنان انسان و انسانیت، از تجربه نیروهای رنگارنگ طبقاتی، از بورژوازی دمکرات و لیبرال گرفته تا ناسیونالیست و فاشیست و اسلامی و بقیه، هم در جنگ و سازماندهی و هم در دانش سیاسی و تجربه، یاد بگیریم. اعمال اراده و دخالت مستقیم و گرفتن موضع پوزیسیون و نه قربانی، از عناصر مهم تجربه دخالت های هارترین های اینهاست. در نبرد طبقاتی، پاسخ "استبداد مانع است"، پاسخ سیاست انتظار تا مقطع طلوع خودبخودی خورشید آزادی است. چنین آرزویی برآورده شدنی نیست. سازماندهی کمونیستی برای تغییر در تناسب قوا تنها کلید برآورده کردن این آرزوست. سازماندهی کمونیستی هم به اراده گره خورده است، به تصمیم گره خورده است، و به دخالت فعال در هر عرصه ای از زندگی اجتماعی که قادر به تقویت صف کمونیستی است. برای این کار، گروه کمونیستی و کمیته محله در محل باید موقعیت خود را از گروه مبلغ و مروج و افشاگر اپوزیسیونی به موقعیت پوزیسیون در شکل یک دولت کوچک در محل ارتقا دهد. به شکلی که دقیقا مانند دولت پاسخ های خود را در عرصه دخالت در زندگی و مبارزه مردم در محل دارد؛ برای مسائل مردم پاسخ دارد، راه نشان میدهد، قوانین و موازینی بر عمل و دخالتش جاری است، مناسبات معینی را در محله میخواهد شکل دهد. این دولت کوچک دقیقا نطفه یک نظم متفاوت، نظم نوین، یک نظم و نظام سوسیالیستی در محله است که در تناسب قوای محل اعمال قدرت میکند و با کنار زدن تدریجی قوانین و موازین حاکم اسلامی، پاسخ های خود و قوانین خود را جاری میکند. میداند با مسئله اعتیاد و تن فروشی و تبعیض علیه زن و بیکاری و امنیت و زندگی و مرگ و شادی و دکتر و درمان و فرهنگ و در یک کلمه کل مسائل مردم چگونه برخورد میکند. اگر نمونه یک دولت هنوز رسما شکل نگرفته سوسیالیستی را در حال حاضر در دسترس نداریم، نمونه دولت های جنبش های دیگر اما حاضر و آماده جلوی چشمان همه ماست؛ همه ما میدانیم که وقتی اسلامی ها یک منطقه را زیر پوشش فعالیت خود دارند، سعی میکنند قدرت خود را در شکل یک "دولت اسلامی" در سایه گسترش دهند. در این دولت غیر رسمی اینها، در راس مردم محله، موازین و قوانین و مناسبات تعریف شده ای بر زندگی مردم محله تحمیل میشود، که در کنار دولت و قوانین رسمی و مکتوب حاکم بر جامعه، آنها هم دولت و قوانین غیر رسمی و غیر مکتوب خودشان را در عمل و در تناسب قوای محل اعمال میکنند و به سرعت رنگ خود را به محله و زندگی مردم میزنند. کسی که این محله را می بیند، میداند در کنار دولت مرکزی، اینجا دولت کوچک دیگری هم هست که برای خود و در تناسب قوای محل، قاضی و پاسبان و زندان و رئیس و معاون و کابینه و راه و روش زندگی و اداره جامعه به شکل مد نظر خودشان را دارد. کمونیست ها میتوانند به ابتکارات مختلف فکر کنند که دولت محلی آنها در محله چگونه رنگ جامعه را تغییر داده و شرایط را انسانی تر، قابل تحمل تر،سالم تر، زیباتر و امن تر کنند. حذف جمهوری اسلامی حاکم بر جامعه را به تدریج میشود عملی کرد. میتوان موقعیت حاکم این رژیم را به موقعیت ضعیف سال های اول اشغال کردستان تبدیل کرد که به جز مراکز شهر و جاده ها حاکم حقیقی نقطه ای از زندگی مردم نبود. بخشی از این جارو کردن جمهوری اسلامی از جامعه، با جارو کردن آن از زندگی مردم در محله ممکن است. از محله و خانواده ها میشود شروع کرد و منطقه اشغالی قوانین آن را تنگ و تنگ تر کرد. چنین اراده ای است که ریشه های نظم حاکم را خشک و جوانه های نظم سوسیالیستی را میکارد. اولین قدم شکل گیری این اراده سازماندهی کمونیست ها و سوسیالیست ها و مردمان و بویژه جوانان مبارز و حق طلبی است که در هر محله جمع های خود را دارند. نمیشود شاهد شکل گیری گروه اسلامی سلفی و آن دیگری بود که در کنار کار سیاسی آرام شان، تهدید و ارعاب راه می اندازند. باید کمونیست ها و سوسیالیست ها و انقلابیون هم گروههای خود را در محله شکل دهند، خود را منسجم کنند و با ایفای نقش جدی حضور خود را ملموس و قابل دسترس کنند. این گروهها عینا مانند اسلامی ها و ناسیونال فاشیست ها اسلحه در دسترس داشته باشند. باید قادر به عکس العمل سریع در مقابل دشمنان رنگارنگ باشند. کار جدی سیاسی در دل جامعه ای که هزار و یک سگ و گرگ درنده در لباس های رنگارنگ حاکم و اپوزیسیون حضور دارند، بدون امکان عکس العمل نظامی به شوخی شبیه است. این ابدا به معنی شکل دادن به گروههای مسلح نیست، به معنی سازماندهی واحد مسلح نیست. بلکه به معنی داشتن ظرفیت و امکان دسترسی به اسلحه هم هست. جواب تهدید مسلحانه عنصر سلفی علیه زنان و مردان آزاده و فعالین سرشناس کمونیست در محله را نمیشود با افشاگری داد. نمیشود با توضیح سیاسی داد. نمیشود با بردن شکایت نزد سپاه پاسداران هم داد. نتیجتا علیرغم هر نیت خیر فعال کمونیست و انقلابی، هیچ راهی جز دسترسی به اسلحه و اقدام متقابل نیست. کسی که برای ایفای نقش در بعد اجتماعی آماده میشود، ناچار است از هر لحاظ آماده پاسخ متقابل به دشمنان باشد. "انشاالله نمیشود" هم پاسخ نیست. مگر اینکه فعالیت کمونیستی کماکان صدور اطلاعیه های افشاگرانه و اتخاذ موضع قربانی و امضا جمع کردن های صرف و نوعی کار سیاسی و بی تاثیر و دور از ایجاد تغییر در ابعاد اجتماعی تعریف شود. که نه برای جمهوری اسلامی خطر ایجاد میکند و نه برای بقیه جانیان در اپوزیسیون مزاحمتی فراهم میآورد. فعالیت کمونیستی بی ضرر به حال دشمنان رنگارنگ را همه میتوانند نادیده گرفته و یا به نوعی کنترل و تحمل کنند. اما کار کمونیستی از نوع دیگر که کردستان را از دست ناسیونالیست ها و اسلامیون در آورد، بدون مزاحمت و کشمکش جدی و پیچیده نخواهد بود. یک نکته را باید تذکر دهم که هر رهبر شایسته کمونیستی هم میداند؛ رهبر و سازمانده توده ای و علنی کار نباید نه تنها اسلحه بلکه هیچ ورق پاره ای که مشکل امنیتی ایجاد کند را همراه و یا در رابطه مستقیم خود داشته باشد. این الفبای تلفیق کار علنی و مخفی است. اما همین شخصیت رهبر و اجتماعی را باید گروههای جوانان مبارزی احاطه کرده باشند که در شرایط مورد نیاز وظیفه شان را ازبرند. در جمع گروههای کمونیست و چپ و مبارز محله و یا جمع های همبسته به دور کمیته محله، باید برای همه جا باشد. و در میان این همه، از جمله جوانان پرشوری که وسط روز مانند جوانان فلسطینی عوامل رژیم را سنگ باران میکنند هستند تا جوانان و اشخاصی که به دلایل متعدد به اسلحه دسترسی دارند. عنصر اراده و پراتیک، نه در تجربه جنبش های متعدد سیاسی، بلکه در تئوری مارکسیستی هم یک پای اصلی تغییر در زندگی و مناسبات حاکم بر جهان مادی است. انقلاب کارگری بدون نقش اعمال اراده کمونیستی، چیزی بیش از رؤیایی در دوردست نیست.
سوالات حاضرین جلسه؛ سالار کرداری: این مسلم است که در یک بحث امکان ندارد که تمام آن جوابی که از لحاظ تاریخی برای این بحث تا به امروز میشود در نظر گرفت را بیان کرد و کار یک جلسه یا دو جلسه نیست و من سعیام بر این است که روی نکاتی تمرکز کنم که کمتر مورد توجه قرار گرفتند یا احتمالا از آنها رد شدیم و بنابراین میزان اولویتشان را پررنگتر کنم. کل بحثهایی که ارائه دادید سیر تاریخی واقعی داشت که از نظر من بعد از وارد شدن به بحثهای امروز جدا از خلاصهای که ارائه دادید، فوکوس بیشتری بر روی چه باید کرد برای پوشش ضعفها ارائه داده شد. ضعفهایی که تا به امروز وجود داشتهاند و راهکارهایی ارائه دادید، که خود، چرایی بهوجود آمدن این ضعفها در بین نیروی چپ جامعهی کردستان و همزمان بعضی ضعف ها که بی ربط به چپ ایرانی نیست و حتی با گسترش دادن آن در مقیاس وسیعتری میشود در چپ جهانی مورد بحث قرار گیرند. مثلا چرا در جامعهی انسانی چپ ایزوله میشود؟ کمونیسم ایزوله میشود؟ چه عوامل بیرونیای در این دخیل هستند مانند طرف مبارزهات یا رقیب سیاسیات که سرمایه داریست، چه فونکسیونهایی را به کار میبرد که تو را ایزولهتر کند و خودت چه جایگاهی در این ایزوله شدن خواهی داشت؟. بحث مهمی که ارائه دادی و من فکر میکنم که اهم بحث حولش میچرخید سنت ناسیونالیستی و نقش و تاثیرآن در حیات جنبش کمونیستی در کردستان بود که تا چه اندازه بار منفی به روند مبارزاتی چپ و کمونیسم در کردستان داده است. خود این سنت ناسیونالیستی بر روی پارامترهایی شکل گرفت که شما به درست در بحث تشکیل کومله به آنها اشاره کردید که کومله جنبش دهقانان مرفهتر بود در جامعه، یا خواستگاه سیاسیاش آنجا بود، آنجا خود را متشکلتر میکرد و خود جنبش ناسیونالیستی هم پابهپای جنبش چپ جامعه همزمان در حال حیات بود. شاید هم خیلی قبلتر و جلوتر به طور جزئی و کمتر ولی آن هم همزمان با کومله به طور اخص شکل گرفته بود و جایگاههای خودش را داشت و از خواستگاههای طبقاتی خودش در جامعه خود را متشکلتر میکرد. آن موقع سنت ناسیونالیستی جاهایی را پوشش میداد که بنا به تعریف درست شما خود سنت مبارزاتی چپ هم بیشتر حول آنها میچرخید. یکی از شاخصههای اصلی آن که تا به امروز هم ادامه داشته است مبارزهی ضد رژیمی صرف است که در آن همه چیز به مبارزهی مستقیم با رژیم ختم میشود. هر کار که تو انجام میدهی مانند انسانی فرصت طلب و سوءاستفادهچی، این نهاد، این ارگان و همه بهانه است که ما به رژیم حمله کنیم بدون نیاز به هیچ منطقی، بدون نیاز به هیچ جهانبینیای که چرا باید زد، مهم این است که آن رژیم خبیث ان بالاست و ما از هر وسیلهای که میتوانیم استفاده کنیم که هدف زدن را توجیه کنیم. اما این وسیلههایی که در جنبش ناسیونالیستی چه چپ آن و چه راست آن به وجود آمد برای بخش مشخص سیاسی ناسیونالیسم در روند تاریخی کردستان آپدیت شد، به روز شد. وقتی که آنها فهمیدند که ضعف دارند و با مبارزهی میلیتانتی صرف نمیتوانند خودشان و قدرتشان را افزایش دهند و در جامعه تودهایتر بشوند به آن فونکسیونهای که شما بخشا اشاره کردید برروی آن آوردند. امروزه آنها در انجمنهای ادبی، خانهی شعرا، خانهی فرهنگ، انجمنهای محیط زیست، بانکهای اسلامی، صندوقهای وام، تعاونیها، کمک به فلان فقیر محله، کمک به فلان سرطانی محله نقش پررنگی ایفا میکنند. پا از این هم فراتر گذاشته و دارند بنا به جنبش خودشان یک پیوست خوب با جنبش لیبرالیستی در ایران شکل میدهند. وقتی که به لباس زن کردی توهین میشود، جنبش ناسیونالیستی در کردستان خیلی حساب شده، خیلی دقیق با کادرهایی که در بطن جامعه پرورانده است و در جاهایی که آدم های خوشنام فرهنگی و اجتماعی و سیاسی در بین مردم تولید کرده است، ابتکار عمل را به دست میگیرند. جدای از اعتراض صرف به این توهین که نسبت به زن صورت گرفته است در پستوی این کارشان لباس کردی زنانه به تن کرده و هدفهای مشخص خودشان را که این توهین بد بوده است، چون لباس کردی بوده است، و شما به شیرزن کرد توهین کردهاید! این هدف را پیش میبرند و موفق میشوند که در یک سطح وسیع و بینالمللی، حتی در رسانههای بینالمللی هم به آن اشاره میشود. ولی جنبش کمونیستی همیشه با احتیاط نالازم دست به این حرکت ها میبرد و نمیتواند. بلد نیست. فونکسیونهایی که شما اسم بردید کاملا دقیق هستند و به نظر من این راهکار تنها راه نجات است یا میتوان گفت هشتاد درصد راه نجات ما لااقل در تودهای شدن در این بخشهاست. متاسفانه نیروهای رقیب شما وقتی قدرتمند باشند این رابطهای بی بروبرگرد با ضعف شما دارد و قدرت شما، رابطهی مستقیم با ضعف آنها. منظور نیروهایی است که بالا بودنشان، پایینتر بودن تو را به دنبال میآورد. وقتی که در جامعه ناسیونالیسم دست بالا را میگیرد این حالت نشانگر آن است که در آن جامعه کمونیسم دست پایینتر است. این نیروهای مقابل شما به اضافه ی جمهوری اسلامی که ساختار فرهنگسازی خود را در جامعه دارد در یک کاتگوری رفته و همزمان اگر هم اختلافی با هم داشته باشند به دم و بازدم هم کمک میکنند. از این انجمنها از این راهکارهای اجتماعی، از این نوع تودهای شدن، از این نوع مردمی شدن، از این نوع کمک به ارگانیزه کردن جامعه و این تجربه که جامعه باید سازمان پذیر باشد استفاده ی فراوان بردهاند. سنت ناسیونالیستیای که شما به آن اشاره میکنید، مبارزهی ضد رژیمی صرف، برای جنبش چپ ایستا بوده است، در حالی که برای جنبش ناسیونالیستی بدین شکل نبوده است. مهم ترین بخش اپوزیسیونشان که حزب دمکرات ها هستند، وقتی حرفهایشان را میخوانید بوی کمتری از آن آکسیونیسم از آن میلیتانسیگرایی از آن شعار زدگی را میبینید. مشاهده میکنید که تنش به واقعیات جنبش خودش بیشتر میخورد. میبینید بوی مذاکره با روحانی بیشتر به مشامت میرسد، تا اینکه اهمیت مبارزات کارگری در محل کار و محیط زندگی را از یک بیانیهی یک حزب چپ یا حزب کمونیستی بتوانید مشاهده کنید. بیشتر در این بیانیه، در آن قطعنامه، در آن سیاستی که ارائه میشود، بوی آکسیونیستی، بوی شعارزدگی، بوی ماکسیمالخواهی جدای از منطقش در جامعه، جدای از شدن یا نشدنش حس خواهد شد. ولی آنها نه. آنها خیلی واقعیتر و زمینیتر به خواستههای خودشان جامهی عمل میپوشانند و خواستشان این است که در بطن جامعه باشند، در حالی که کمونیسم در سنت قبلی آنها مانده است. در همان مبارزهی ضد رژیمی مانده است و مسلما ایزوله میشود. نقد از این مطلب باید جدای از یک نقد در یک جلسهی صرف به یک فرهنگسازی تبدیل شود تا هر وقت پای این بحث به میان آید، این برچسپ را به یکدیگر نزنیم که این رفرمیسم یا رفرمیست صرف است. به نظر من این راهکار است، در جامعه موجود است و ما باید برویم و در آن شرکت کنیم.
محمد فتاحی: چیزی که رفیق سالار بدان اشاره میکند نکات واقعیاند. این که احزاب ناسیونالیست یا احزاب بورژوازی به جایگاه طبقاتی خودشان خوب یا بد وصلترهستند، به جنبششان وصلترند، واقعی است. تمام بحثی که من میخواهم مطرح کنم دعوا برای این است که کمونیسم ابزاری شود برای مبارزه و تغییری در زندگی طبقهی کارگر و توده زحمتکشان جامعه. سازمانی شود، ابزاری شود، از دست سنتهای دیگر رها گردد. اگر تاریخا کمونیسم از تاثیر در زندگی و ایفای نقش در سازماندهی جنبش خودش جدا گشته، این فاصله باید از بین برود و کمونیسم سر جای خودش قرار گیرد. بحث من چیزی بیشتر از این نیست. تقلایش برای این است که بگوید این راهها درست نیست، این راهها درست است. این شیوه درست نیست، آن یکی درست است. اینکه میگوید ناسیونالیستها از نهادهای مختلف، از مجامع مختلف برای پیشبرد اهداف خودشان استفاده میکنند کاملا واقعیت دارد. در کردستان ترکیه PKKی میلیتانت و نظامی با دولت ترکیه میجنگد در عین حال حزب قانونی دارد یا مشابهش در ترکیه قانونی عمل میکند. در کردستان ایران هم همین جریانات و احزاب قانونی وجود دارند. جبههی متحد کرد که از آن اسم بردم، مجمع نمایندگان کرد، ادوار مجلس اسلامی و نهادهای مختلفی که وجود دارند. این جریانات شکل گرفتهاند و تاثیر میگذارند و کارشان را پیش میبرند. این فقط مربوط به ناسیونالیستها نیست. گروههای اسلامی هم همینطور در بعد اجتماعی کار میکنند، دخالت میکنند تا رنگ خودشان را به جامعه بزنند. بحث من دخالت کمونیسم برای قدرتمند کردن وصاحب اراده کردن جامعه است. سازمان دادن طبقه کارگر است. دادن افق به جنبش های حق طلبانهای که در جامعه وجود دارند؛ جبنش رهایی زن و جنبش رهایی فرهنگی از این نمونه اند. غیبت افق سوسیالیستی این جنبشها را به جنبش ناسیونالیستی وصل میکند و زنان به جای مبارزه برای برابری، برای خودمختاری و فدرالیسم و قوم پرستی فداکاری میکنند و انرژی شان تلف میشود. انرژی جوانان در غیبت افق سوسیالیستی به خدمت ناسیونالیسم در می آید و در کنار بریدنش از فرهنگ اسلامی تسلیم فرهنگی میشود که سرتاپا ارتجاعی و کهنه است. تسلیم هویتی میشود که سرتاپا ضدانسانی است. نتیجتا جوانی که قرار بود مردسالاری و ناموس پرستی و غیرت و شرف مردانه و تمام بقایای فرهنگ ناسیونالیستی و ارزشهای دوران جهالت بشر را گور کند، خود عامل مدافع همان سنن و ارزش های دوران جهالت بشر میشود. یک درد و یک مشکل ظاهرا بی درمان چپ ها و کمونیستها در کردستان، اشغال صندلی "سازش ناپذیری" جناح چپ ناسیونالیسم کرد است، که در مقابل به اصطلاح سازشکاری ناسیونالیست ها میخواهد میلیتانتتر و ضدرژیمیتر عمل کند. جناح راست و چپ ناسیونالیسم کرد هر دو جزو یک جنبش ملی و ناسیونالیستی اند. از نظر جناح چپ، جناح راست سازشکار است و عیار قاطعیت در مقابل رژیم اسلامی کم دارد. ناسیونالیسم چپ یا جناح چپ جنبش ملی با اضافه کردن دوز سازش ناپذیری میان خود و جناح راست مرز سیاسی میکشد. در عمل معنی این کار چیزی جز بیان این حقیقت نیست که این دو جناح ماهیتا نماینده و صاحب مشترک یک جنبش واحد اند. ناسیونالیسم چپ یعنی همان ناسیونالیسم منهای کار قانونی، به اضافه میلیتانسی و ضد رژیمی گری ناسیونالیستی. نتیجتا جناح چپ ناسیونالیستی که سنت خود را بر گرده سنت کمونیست ها سوار کرده و از آنها سرباز ملی میگیرد، مانع شرکت کمونیست ها در کارهای قانونی در هزار ویک عرصه سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و... است. ناسیونالست ها خود هر سوراخ ممکن قانونی را که سراغ دارند در خدمت جنبش خود میگیرند و رنگ ناسیونالیستی میزنند، آنگاه جناح چپ همین سنت، میآید مهمان ناخوانده کمونیست ها میشود و جنگ و دعوا و کشمکش میلیتانت و "سازش ناپذیرش" ناسیونالیستی را بر گرده ی کمونیست ها سوار میکند. نتیجتا ناسیونالیست های عاقل و آگاه به منافع خود میروند هزار و یک نهاد علنی و قانونی سازمان میدهند؛ از حزب و جبهه سیاسی گرفته تا نشریه ادبی و هنری و تا سمینارهای تاریخ کورد و تا کار برای گسترش فرهنگ قومی و تا رواج ارزشهای عصر حجری ناسیونالیستی و... در مقابل کمونیست ها دل شان خوش است که سالی یکبار با رژیم شاخ به شاخ میشوند که مراسم اول مه را کجا و چگونه بگیرند.
گسترش فرهنگ ناسیونالیستی در کردستان که مهم ترین سنگ بنایش مردسالاری و غیرت مردانه و ناموس است، روز روشن در کنار فرهنگ و سنن اسلامی از زنان قربانی میگیرد، و نقش کمونیست ها به جای یک کار وسیع اجتماعی و در ابعاد میلیونی، در اکثر اوقات سکوت و یا بالاترین شاهکار انتشار خبر واقعه است! آنوقت می پرسند چرا ناسیونالیسم و اسلام و سلفی گری رشد کرده؟ چرا کشتار زنان و قتل ناموسی و ختنه در کردستان نمره بیست در ایران میگیرد؟ چرا...؟
در دوره اول دخالت ما هم در سیاست و جنگ در کردستان، سنت ناسیونالیسم چپ انصافا آقای میدان بود! تاریخا من به یاد دارم که از نظر مای دورههای جنگ در کردستان، تفاوت بین دمکرات و کومله در فضای عمومی این بود که کومله قاطعتر میجنگد، کومله سازشناپذیرترست، اما دمکرات سازشکارست، معاملهگرست و به اصطلاح خیانت میکند! این نقد ناسیونالیسم چپ به ناسیونالیسمبود و متاسفانه کماکان از کمونیست ها سرباز و قربانی میگیرد. جناح چپ و میلیتانت میگوید من خوب میجنگم، من خیلی ضد رژیمم، من اصلا حاضر نیستم معامله کنم... نتیجه اصلا به سمت فعالیت هایی که مربوط به کارهای علنی و قانونی، سازماندهی تودهای در بعد اجتماعی که الزاما و مستقیما از مبارزه علیه رژیم عبور نمیکند، دستش کوتاه میشود. همین حالا وقتی در احزاب چپ امروزی برعلیه طیفهای مختلف ناسیونالیسم افشاگری میکنند در مقابل پیامی که مثلا احزاب ناسیونالیست کرد، دمکراتها، زحمتکشانیها، پژاکها و دیگرانشان به دولت روحانی دادهاند که مذاکره کنند. نگراناند که اینها در حال سازش هستند، که دارند معامله میکنند، که دارند خیانت میکنند به جنبش خلق کرد! به ندرت دیده میشود کسی بگوید، بابا جان بورژوازی کرد به ناسیونالیسم کرد خیانت نمیکند زیرا هدفش شراکت در قدرت درمحل است. اگر از راه مذاکر ممکن گردد مذاکره خواهد کرد از راه معامله امکانش را داشته باشد معامله میکند، از راه جنگ ممکن باشد جنگ میکند. ابزارهای مختلفی را در دست دارد. در نتیجه اینها که با جمهوری اسلامی سازش میکنند در واقع به دلیل منافع طبقاتیشان است و خیلی هم به نفع طبقه خودشان و احزاب خودشان است. اینها که قرار نیست نظام را عوض کنند. دلشان میخواهد در این نظام، استاندار، فرماندار، شهردار و بخشدار شوند و استان اسمش به ایالت خودمختار یا منطقه خودمختار تغییر پیدا بکند و اینها بخش کردستان جمهوری اسلامی باشند. نقد کمونیسم به آنها نگرانی از سازششان، پیامشان به دولت و کنار آمدن شان با قدرت در مرکز نیست. ناسیونالیستها چه بجنگند و چه نجنگند نمایندهی طبقه ی دیگری هستند. نمایندهی منافع سیاسی طبقهی بالادست در کردستان هستند. نقد کارگر و نقد کمونیست این نیست که اینها سازشکار و خیانتکاراند. این به این دلیل اتفاق میافتد که فرد یا سازمان کمونیست و چپ خود را با احزاب ناسیونالیست هم جنبش میداند و میگوید این جناح از این جنبش میخواهد سازش کند، به ما که همراهش هستیم خیانت کند و رفیق نیمه راهمان بشود و ما افشایش میکنیم که سازش نکند و با ما در جنبش خلق کرد، جنبش ملت کرد یا هر چیزی که مربوط به جنبش ناسیونالیستی است، بماند. اگر بگوید که جنبش من با این متفاوت است و جنبش من برای چیز دیگریست به سازش و با اصطلاح خیانت و معامله آنهاد انتقاد نخواهد کرد. سازش آنها و جنگ آنها همان اندازه به زندگی مردم و حتی به مسئلهی ملی بیربط است که فعالیتهای دیگرشان. تفاوتی ندارد که به چه شیوهای فعالیت میکنند. به کمونیست ها چه مربوط ناسیونالیست و بورژوا چه رابطه ای با دولت دارد؟ کار کمونیست ها در هر صورت افشای ماهیت طبقاتی و جنبشی اینهاست. نقد بیربطی شان در هر حالتی به زندگی کارگر و زحمتکش است. نقد به احزاب بورژوا و ناسیونالیست نقد جوهر طبقاتی آنهاست، افشای نقشهی آنهاست، افشای کارکرد و ماهیت طبقاتی آنهاست که چگونه به نفع طبقهی خودشان علیه کارگر و زحمتکش جبنش سازمان میدهند. در مقابل آنها کارگر و کمونیست باید جنبش دیگری را سازمان دهند نه اینکه بگویند شما چرا سازش میکنید. جنبش خود را به سازش و معامله و هر راهی می برند، به خودشان مربوط است، نه به من کمونیست. سازش و مذاکره و معاملهی آنها برای کمونیستها فقط فرصتهای متفاوتی برای افشای ماهیت سیاسی اهدافشان است و بس. وقتی از آنها انتقاد دارید که به شما خیانت کرده اند، معنیاش این میشود که شما با آنها هم جنبش و برادر بوده و هستید که قادر به خیانت به شما هستند. این وقتی اتفاق میافتد که شما با آنها در اهداف سیاسی شریک هستید. چنین موضع انتقادی به ناسیونالیستها نتیجهاش میشود که راه جنگ و دعوای ناسیونالیستی را من ادامه میدهم. قاطعانه و سازشناپذیر هم انجام میدهم. نتیجهی عملی این مسیر دخالت این نوع کمونیسم در هر مسئلهی سیاسی اجتماعی از موضع ضدرژیمی ناسیونالیستی است. کاری که تا ابد افشاگری پوچ و بی تاثیر علیه رژیم نصیب این به اصطلاح کمونیست میشود و ناسیونالیست هم در موقعیت پوزیسیون و قدرت سرنوشت جامعه را تعیین میکند. ضدرژیمیگری کمونیستهای ملی یا جناح چپ ناسیونالیسم از این میلیتانسی ناسیونالیستی و سازش ناپذیرشان ناشی میشود. اینجاست که تمام هم و غم شان مخالفت علیه "رژیم" و در اساس سازش با سیستم سیاسی اقتصادی حاکم است. غیبت سازماندهی به نفع تغییر از همین عقیم شدن این نوع کمونیسم درمی آید که به فعال کمونیست حاضر در جامعه هم سرایت میکند و در مقابل هر تاثیر ماندگار بر جامعه واکسینه و عقیم میشود. همین سنت ناسیونالیستی موجب میشود که فرد کمونیست هم یک تصویر ملی از صحنه سیاسی داشته باشد و تمام ارزشگذاریهایش همانی باشد که برای یک ناسیونالیست تمام عیار است. با دوستی که فعال اجتماعی عرصهی زنان و کمونیستی در سنندج بود و مدتی در تهران زندگی کرده بود حرف میزدم. پرسیدم تفاوت این دو بخش از جامعه در چیست؟ گفت "مردم در کردستان خیلی مبارزتر و معترضتر و حقطلبتر هستند اما در تهران احساس میکنی برای هیچ چیزی اعتراض و مبارزهای جدی در کار نیست". گفتم یعنی در عرصههای مختلف به این شکل است؟ گفت "آره مثلا در کردستان این همه فعالیت برای امر زن هست به فرض، این همه فعالیت، جلسات، سمینار، آکسیون و ...هست. ولی جایی مثل تهران غیر از تعداد کمی، کسی مشغول این کارها نیست. همه تمکین کرده اند به رژیم (این تصویری بود که آن رفیق داشت). گفتم منظورت این است که محصول این اعتراض و مبارزهجویی در کردستان که شما میگویی و مردم معترضتر و مبارزتر هستند زن در کردستان در جامعه حق و حقوقش بیشتر پذیرفته میشود یا تهران؟ گفت "تهران بیشتراست". گفتم احترام به کودک در تهران بالاتره یا در سنندج؟ گفت "تهران". گفتم رابطهی زن و شوهر، دو همسر در تهران مدرنتره یا در سنندج؟ گفت "در تهران". گفتم کارگر در تهران حق طلبتر و آگاهترست به منفعتش یا در سنندج؟ گفت "تهران". گفتم خوب این سنتی که میگویید مبارزتره، مردم حقطلباند، برای کارگر نیست، برای زن نیست، برای کودک نیست، برای تغییر در زندگی نیست، پس چیست برای کیست؟ همین که مردم مخالف جمهوری اسلامیاند، این چه تفاوتی با آن ناسیونالیسم دارد که مخالف با رژیم است و این کار را نمیکند؟ این که میگویند ملت کرد مبارز است، خلق کرد مبارز و جنگجوست. آیا این همان تعریف نیست که ناسیونالیسم کرد از کردستان میدهد؟ همان تصویر و همان تعریف است که اینان چون صرفا مخالف رژیم سیاسیاند مبارزترند و در نتیجه این ارزشگذاری برای مبارزهجویی در کردستان ارزشگذاری ناسیونالیستی نیست؟ هزار و یک نمونه میشود آورد و نشان داد که عرصههای مختلف فعالیت علنی و قانونی در کردستان به روی کمونیستها بسته است. چه عرض کنم اصلا عرصهی دخالت کمونیستی بطور کلی تقریبا تعطیل است. با یک رفیق کومه له ای در همین زمینه های بی نقشی کمونیسم در کردستان صحبت میکردیم، به من میگفت ما هوادار زیاد داریم. گفتم خب آیا این هواداران زیاد شما منشاء تغییری شدهاند؟ غیر از اینکه برای کومله و از سنت کومله شعار بدهند و بروند در یک کوه کاری بکنند که بگویند کوملهایاند. چه تفاوتی دارد با اینکه پژاک در شهر سنندج هوادارش زیاد باشد؟ چه تاثیری بر زندگی در آن جامعه دارد؟ کارگر قویتر است؟ نه! جنبش رهایی زن قویتر است؟ نه! احترام به کودک و به انسان قویتر است؟ نه! کمونیسمی که از این جنس نیست و قویتر است چه تفاوتی دارد با آن ناسیونالیسم عریان؟ حتی اگر مانند هواداران pkk در کردستان ترکیه بسیار بیشتر بود، آیا به تغییر در زندگی کمکی میکرد؟ در کردستان ترکیه ظاهرا همه هوادار pkk اند ولی سازمان pkk ابزار تغییر در زندگی کسی به نفع رفاه و آسایش شده است؟ چند ماه قبل در ترکیه اعتراضات و مبارزات تودهای در شهرهای ترکیه شد و در کردستان دقیقا سکوت بود. انگار دولت به آنها گفته بود که از من حمایت کنید. چرا وقتی که یک ناسیونالیست میخواهد، برای امر ملی یک میلیون جمع می کند ولی یک دهم آن جمعیت برای اینکه رفاه در زندگی مردم ایجاد شود، یک گشایشی در زندگی زن ایجاد شود، یک احترامی بیشتر برای مردم وجود داشته باشد، وجود ندارد. ناسیونالیسم سازمان میدهد برای منافع خودش نه برای یک فرهنگ بهتر و یک مناسبات انسانیتر. میخواهم بگویم که ناسیونالیسم چپ در کردستان مانند آن pkk است که خیلیها چپ به حسابش میآورند و میگویند pkk به خودش میگوید چپ. آیا اگر مثل pkk قوی شود باز تاثیری دارد بر زندگی مردم و تغییر؟ نه. این که من میگویم از آن سازمان چپی که خیلی هوادار دارد تا آن سازمان چپی که خیلی کم هوادار دارد جنس کارشان مثل هم است. حقیقتا نتیجه عملکرد فعال حکمتیست در شهر سنندج به جز تفاوت در موضع سیاسی به سازماندهی هیچ جنبش سیاسی اجتماعی منتهی نشده است. این یعنی هرچه کمونیسم نام دارد عملا مشابه هم عمل میکنند و تاثیر میگذارند، یا در اساس نمیگذارند. اگر در جایی مثلا مانند سنندج، نه تعداد زیاد، بلکه فقط یک جمع کوچک و یا حتی یک فعال روشن بین کمونیست بگوید که باید کار دیگری کرد، و برود نقشه بریزد و کار دیگری سازمان دهد، بطور قطع پس از آن کمونیسم وارد دوره دیگری از زندگی سیاسیاش میشود. اگر تمام بحث من در دو سمینار گذشته به همین تصمیم یک جمع کوچک و یا حتی یک رهبر و فعال کمونیست برای ایجاد تغییر در پراتیک کمونیستی شود، هدف من برآورده شدهاست.
مهم ترین نکته این بحث؛
کمونیسم محصول تضاد کار علیه سرمایه است. این نکته درس های متعدد دارد، از جمله؛ اولین درس این است که کمونیسم محصول دانش و روشن بینی سیاسی طبقاتی تحصیلکردگان نیست. به تبع این، محل رشد کمونیسم آنجاست که طبقه کارگر مشغول کار و زندگی است و برای بهبود شرایط این کار و زندگی شبانه روز و اتوماتیک مشغول تقلا و اعتراض و مبارزه است. در کردستان، از روز اول کمونیسم در محیط های غیر کارگری جوانه زده، در محیط های غیر کارگری رشد کرده، در همان محیط ها رهبر و فعال و سازمانده جمع کرده و نتیجتا از روز اول این کمونیسم ریشه در جایی نزده که باید باشد. به همین دلیل، خیل وسیع کسانی که خود را کمونیست میدانند، اساسا فعالین جنبش سیاسی موجود در کردستان در سه دهه گذشته اند و این جنبش هم چیزی جز جنبش علیه ستم ملی نبوده است. در غیبت یک طبقه کارگر صاحب سنت در تاریخ مبارزه خویش، و زیر فشار سیاسی جنبش قدرتمند ضدرژیمی برای رفع ستم ملی در سی سال گذشته، امروز وقتی بحث از کمونیسم میشود، یک توده انسانی را شامل میشود که بخش اعظم آن نه کارگر و رهبر کارگری که روشنفکران و اقشار ناراضی غیرکارگر در کردستان اند. تقریبا بخش عمده این بحث خطاب به آن بخش اکثریت غیرکارگر بود. تمام تقلا این بود که این نیروی کمونیست غیر کارگر راهی پیدا کند تا انرژی اش را به نفع سازماندهی کمونیسم در جامعه و اساسا در طبقه کارگر کانالیزه کند. بدون چنین مسیری، این رفقا، علیرغم تمام احترامی که برای تک تک شان دارم، کمونیسم شان تا ابد یک کمونیسم ناسیونالیستی و ملی گرایانه یعنی ارتجاعی خواهد ماند. و همیشه از طبقه کارگر برای جنبش ملی سربازگیری خواهد کرد. تاریخ و تجربه تا به امروز در کردستان همین واقعیت تلخ را برملا میکند.
بخش دیگر این نیروی کمونیستی، فعالین و رهبران کارگری در محل اند. سنت کمونیسم این رفقا هم، علیرغم منافع زمینی و پایگاه طبقاتی شان، همان سنت کمونیستی است که فعالیت بخش غیرکارگر را هم زیر سلطه خود دارد. تقسیم این رفقا به فرقه های مختلفی که اولین ضررش تفرقه بین کارگر است، اولین محصول این سنت است. تقلای این رفقا، همراه بقیه برای سازماندهی گروه و سازمان علنی خود، برای تجمع و آکسیون خود، برای عضوگیری و نمایش گروهی خود، برای پیش فنگ و پافنگ خود، هیچ و مطلقا هیچ ربطی به سازماندهی طبقه کارگر در کرستان ندارد. به همین دلیل علیرغم کثرت تعداد این رفقا، طبقه کارگر در کردستان میشود گفت جنبش مستقل ندارد. احتمالا کفر گفته باشم! جنبش مستقل کارگری یعنی مطالبات این جنبش روشن است، صف متحد رهبرانش جلوی جامعه را همه می بینند، جبهه های جنگ و مسیر پیشروی و عقب نشینی اش روشن است، تاریخی دارد که میشود به همه نشان داد و در باره اش گفت و نوشت... ما در کردستان با چنین پدیده ای روبرو نیستیم. در مقابل با گروههای مختلفی روبروئیم که منافع مستقل خود را دارند، آکسیون و نمایش خود را دارند، اول مه های خود را دارند، کوه میروند، دشت میروند، گشت سیاسی میزنند، نمایش میدهند، خسته میشوند، شکست میخورند، پیروز میشوند، ماه به ماه و سال به سال مشغول کاری اند که برای خود هستند. اما نه شکست و پیروزی اینها به میلیون ها کارگر در کردستان مربوط است، نه مراسم و نیایش های سیاسی شان در کوه و دشت و خیابان. کارگر در کردستان در ابعاد میلیونی محروم از هر گونه تشکلی است و برای خودش می سوزد و می سازد، معتاد میشود، تن فروش میشود، گدا میشود، قاتل و جنایتکار و موادفروش و چه و چه میشود، اما رفقای کمونیست ما از فعالین و رهبران کارگری کماکان مشغول امر خویش اند. ساز خود را می زنند و اسب خود میرانند. سخن آخرم خطاب به این طیف از رفقاست. طبعا گفته های من بر تعداد زیادی احتمالا خوش نیاید. احتمالا بر من خورده بگیرند که چرا کارگران و رهبران کمونیست را مورد سرزنش و انتقاد قرار داده است. رفقایی که چنین برداشتی میکنند، متاسفانه متوجه بحث من نشده اند، یا بهتر است بگویم من قادر به رساندن بحث به آنها نشده ام. مستقیما بگویم؛ رفقای عزیز، انتقاد من نه به شما که به سنت و شیوه کار و مشغله و نقشه و مسیر شماست. کردستان امروز هیچ نیرویی آماده تر، تواناتر، با ظرفیت تر و با پتانسیل تر از شما را برای سازماندهی کمونیسم در ابعاد اجتماعی ندارد. شما تنها ثروت کمونیسم در این جامعه اید. سوال این است که آیا کی و چه زمانی شما متوجه نقش خود میشوید؟ چه زمانی تمام شبکه های رهبران را فارغ از تعلقات گروهی و سازمانی و عقیدتی را به هم وصل میکنید و با یک صدا طبقه کارگر در کردستان را مورد خطاب قرار میدهید؟ُ چه زمانی به جای وحدت با فعالین اقشار و طبقات دیگر، با کشاورز و دکاندار و زمیندار و آن دیگری در یک گروه هم "ایمان" را به نفع سازماندهی اتحاد طبقاتی کنار میگذارید؟
به من میگویند کردستان صنعتی نیست، کارگر در مراکز صنعتی ندارد و محل رشد کمونیسم خواهی نخواهی همین اقشار غیر کارگر دخیل در جنبش ملی اند که خود را چپ جنبش ملی میدانند. سوال من از چنین کسانی است که کردستان امروز صنعتی تر است یا روسیه صدسال قبل؟ نسبت جمعیت کارگری در کردستان امروز بیشتر است یا صدسال قبل روسیه؟ یا صدوپنجاه سال قبل آلمان با آن جنبش کارگری و کمونیستی سالهای اواسط قرن نوزدهم میلادی؟
رفقای رهبر! بپذیرید که جنبش شما بخشی از جنبش ملی یا جنبش انقلابی یا جنبش خلق کرد نیست، جنبش طبقه شما منافع متضادی با منافع خلق و ملت و ...دارد. بپذیرید که مجموعه اعتراضات کارگری و غیر کارگری و احزاب مسلح و غیر مسلح کورد یک جنبش واحد با اسم جنبش خلق یا ملت یا انقلابی کردستان نیست. این عناوین ملون اسم حقیقی همان جنبش ناسیونالیستی اند که میخواهد سر به تن کارگر نباشد، میخواهد همه را به نفع جنبش سیاسی خود سازمان دهد، میخواهد رنگ سیاسی خود و سنت اعتراضی خود را بر پرچم همه حک کند. بدون حرکت متفاوت شما، بدون تغییر در مسیر کوری که میروید، طبقه کارگر در کردستان صاحب یک جنبش مستقل طبقاتی و سیاسی نخواهد شد و سوسیالیسم در کردستان کماکان سوسیالیسم ناسیونالیستی و "کوردانه" و سرگردان باقی خواهد ماند. انتخاب با شماست.!
گفته میشود کردستان تحزب یافته است. من این را می پذیرم. اما طبقه کارگر مثل طبقه تحزب نیافته است. تعلق سیاسی بخشی از فعالین کارگری به این و آن حزب چپ بخشی از تحزب همان حزب است. این تعلق حزبی به معنی تحزب در محل نیست. به معنی تحزب کارگر برای تقویت صفوف جنبش مستقل خویش نیست. تشکل حزبی برای خود با تشکل حزبی برای خط و جنبش دیگر متفاوت است. مثلا بخش مهم طبقه کارگر در انگلیس، از طریق رهبران و سازماندهندگانش متحزب است. ولی این تشکل و تحزب تاریخا در خدمت حزب کارگر انگلیس و جناح تقریبا چپ جنبش بورژوازی انگلیس است. در جایی مانند کردستان حتی همین تحزب کل طبقه برای یک جنبش ناسیونالیستی هم شکل نگرفته است. سربازگیری یک حزب سیاسی از طبقه کارگر هنوز به معنی تحزب کل طبقه نیست. و تازه وقتی کل رهبران کارگری در یک حزب متشکل میشوند، باید دید آن حزب کارگر را برای کدامین استراتژی میخواهد؟ برای کدامین سیاست و جنبش فی لحال میخواهد؟ کارگر در کردستان اول تحزب کمونیستی ندارد و تا جایی هم که بخشی از رهبران و فعالینش متحزب در احزاب سیاسی معینی اند، تحزب شان به سنت تحزب کارگری بیربط است، چون مستقیما اتحاد طبقاتی و یک جنبش مستقل و دارای بازوی عمل را پشت سر خود ندارد. به همین دلیل، سوسیالیسم در کردستان اگر در جوار ناسیونالیسم دو اردوی متفاوت هستند، ولی دو اردو در یک جنبش سیاسی واحد اند. آنچه که جنبش سوسیالیستی عنوان میشود، اولا جنبش سوسیالیستی نیست، بلکه اردوی توده وسیعی است که کمونیسمش در دست چپ ناسیونالیسم خیمه زده است. به همین دلیل در طول تاریخ سی و چند سال گذشته، جز دوران های کوتاهی که بخش های معینی از کارگران این تناسب را به هم زده اند، در همه دوره ها اعتراض کارگر در افق سیاسی زیر سلطه جنبش ضدرژیمی ملی گرایانه و عملا ضمیمه ناسیونالیسم و جنبش سیاسی آن در کردستان بوده است. شما میتوانید این آرایش سیاسی تلخ را به هم بزنید و سردمدار سازماندهی جنبش متفاوتی بشوید که کارگر و سازماندهی کارگر مشغله و الویت اول و آخرش هست. شرایط جدید در ایران که توافق جمهوری اسلامی و امریکا و غرب حاشیه ای شدن جنبش ناسیونالیسم کرد را موجب شده، و نتیجتا فشار جنبش ناسیونالیستی بر جامعه سبک تر شده است، مسیر شکل دهی به یک جنبش مستقل و پر توان کارگری به روی فعالین و رهبران روشن بین آن بیش از همیشه هموارتر است. حالا که سیاست رژیم چنج امریکا و غرب کنار رفته است و فعلا ناسیونالیست های کرد را برای سربازی نیاز ندارد، و حالا که نمایندگان روشن ببین ناسیونالیسم کرد هم منتظر پیام روحانی برای دعوت به خان نعمت بورژوایی جامعه در این دوره اند، در سایه کم شدن پیش فنگ پافنگ جنبش ناسیونالیستی کورد، فرصت های بیشتری برای کار رهبران و سازماندهندگان کمونیست کارگران در جامعه فراهم شده است. بورژوازی ایران وارد یک تاریخ تازه در حیات سیاسی اقتصادی خود شده است. سوال این است که طبقه کارگر و رهبران و سازماندهندگان کمونیست این طبقه هم این دوره را درک و فرصت های پیش آمده را می قاپند یا نه؟ حقیقت اینکه این سوالی نه فقط در مقابل اردوی کار در کردستان که در مقابل کل اردوی کمونیسم متعلق به طبقه کارگر در ایران است. و سوال اصلی تر این است که شبکه رهبران و سازماندهندگان کمونیست طبقه کارگر وارد فاز تحزب و فاز تعهد در رابطه سیال شان و فاز سازماندهی کمیته های کمونیستی میشوند یا نه؟
|