از ترور شخصیت تا اتهامات پلیسی به فعالین کارگری

مورد منصور اسانلو و شاهرخ زمانی

محمد فتاحی

دو واقعه در هفته های اخیر خرواری ادبیات در مورد دو فعال کارگری نامبرده تولید شده است. صرفنظر از هر موافقت یا مخالفتی با نقش این دو شخصیت کارگری، ترور شخصیت و اتهامات پلیسی بخشی از این ادبیات و مورد بحث این یادداشت اند.

یکم- منصور اسانلو

لحظاتی قبل از نوشتن این یادداشت تنها به بخشی از افشاگری ها علیه اسانلو دسترسی پیدا کرده بودم. منبع من سایت های عمومی چپ بود. برای اطلاع از سطح حملات به وی ناچار شدم اسم ایشان را گوگل کنم. خواننده این سطور میتواند سراغ اسم ایشان به اضافه کلمات سازشکار، خائن، دزد، بی ناموس، خودفروش و... را در گوگل بگردد تا از وسعت افشاگری های سیاسی اخلاقی مملو از توهین و تحقیر و ترور شخصیت و ضدانسانی مطلع شود. از وزارت اطلاعات تا فعالین چپ و کمونیست منفرد و اعضای گروهها و احزاب کمونیست در این لیست ثبت نام کرده اند. البته که هر شخصیت و گروه مطرحی دوستان و دشمنان خود را دارد. از این نظر وسعت این ادبیات با شهرت و نقش اسانلو کاملا تناسب دارد. این یادداشت قصد پرداختن به همه این خصومت ها و ترور شخصیت ها را نمیتواند داشته باشد. نتیجتا افشاگری های وزارت اطلاعات علیه این "عنصر مخرب" مورد بحث این یادداشت نیست. از دشمنان طبقه کارگر برخورد دیگری انتظار نیست. اما شیوه برخورد مدعیان کمونیسم  به منصور اسانلو نیازمند نگاه نقادانه است. این طیف با برخوردشان ظاهرا قصد آموزش کارگر و فعال کارگری را دارند. دوره های گذشته افشاگری علیه اسانلو بهانه های دیگری داشت. بهانه این دفعه دریافت علنی کمک مالی صدهزار دلاری از صاحب امتیاز تلویزیون چشم انداز و به دنبال کمک های مالی خردتری از طرف بینندگان این تلویزیون به هدف کمک به فعالین کارگری در ایران است. به دنبال این قضیه سیلی از حملات تحقیرآمیز و شخصیت شکن علیه اسانلو از طرف فعالین چپ غیرکارگری و مدعی کمونیسم به راه افتاد که ایشان خودفروش و خائن و سازشکار است.

منصور اسانلو از مقطع شروع فعالیت خود به عنوان رهبر شرکت واحد هیچگاه خود را جز یک سندیکالیست معرفی نکرده است.

سوال این است که آیا اسانلو کماکان فعال سندیکالیست و مشوق سازماندهی سندیکا و اتحادیه نیست؟ کماکان برای همان رفرم های سیاسی اقتصادی تبلیغ نمیکند؟ کسی قادر به انکار این واقعیات نیست. اگر چنین است، سازشکاری و خیانت او چه معنایی دارد؟ به سندیکا سازی و رفرمیسم خیانت کرده است؟ به تعهدی که از روز اول به همکارانش داده بود خیانت کرده است؟ قرار بود کمونیسم و تحزب کمونیستی و انقلاب کارگری سازمان دهد که حالا به آن هدف پشت کرده است؟

گفته میشود ایشان جناح راست جنبش کارگریست. ولی جنبش کارگری به راست و چپ تقسیم نشده است. سنن تاریخی درون این طبقه رفرمیسم و کمونیسم اند. ترجمه این دو سنت و رگه اعتراضی به راست و چپ تقسیم کارگر برمبنای تعاریف عقیدتی سیاسی و غلط است. این کار صفوف طبقه کارگر را شقه شقه میکند. نه فقط این بلکه به هر فعال چپ و کمونیست غیر کارگری اجازه میدهد تا با اتکا به باورهای خود جایگاه بالاتری در جنبش کارگری برای خود در مقابل یک رهبر سندیکالیست قایل شود. تعداد فعالین چپ و کمونیستی که در درون طبقه کاره ای نیستند و وزن اجتماعی در جایی ندارند و با اتکا به عقاید و اصول دینی خود نقش رهبران و سازماندهندگان سندیکالیست را تخطئه میکنند کم نیست. در دنیای واقعی دو گرایش همیشه در کنار هم رفرمیستی و کمونیستی در یک سوخت و ساز درون طبقاتی مشغول پیشبرد مبارزه کارگرند و تناسب قوای این دو رگه سرنوشت مبارزه و اعتراض کارگری را رقم میزند. در این وسط کار یک رهبر کمونیست کارگران نه افشاگری راست راست علیه سندیکالیست ها که طرح نقشه و سیاست موثر کمونیستی در متن مبارزه و از این طریق تقویت صفوف پشت سر خویش است. نقد کمونیستی به سندیکالیسم و رفرمیسم در مبارزه درون طبقه کارگر به عقیم بودن این سنت و ناکارایی آن در نبرد طبقاتی و حتی برای همین رفرم هایی است که رفرمیست ها و سندیکالیست ها بر پرچم خود نوشته اند. نقد صمیمانه به سنت ناکارای شان و به سندیکا و به روش و سنت و عملکردشان یک جز مهم کار است. نقد افق سیاسی شان در متن مبارزه و تجارب کارگری یک جز مهم این کار است. در غیبت این کار، اگر راست راست گفتن های چپ به فعالین سندیکالیست کار را به جایی میرساند لابد تا این لحظه می بایست شاهد یک جنبش قدرتمند کمونیستی در درون طبقه کارگر باشیم، که نیستیم. یک کارگر در محیط کارش هزار برابر بیشتر جذب رهبر رفرمیست کارگری میشود که برای پیشرد تقلایش راه و چاه نشان میدهد تا به یک فعال کمونیست غیر دخالتگر در عرصه زندگی و کار خود گوش فرادهد و برای پرتاب برچسب های راست راست به رهبر سندیکالیست تره خورد کند.

قضیه پول!

آنها که علیه اسانلو به خاطر گرفتن پول و کمک مالی برای فعالیت هایش او را تخریب و ترور شخصیت میکنند، میدانند که رهبران کارگری در غرب برای کمپین ها و فعالیت های خود سراغ هر کسی در خیابان و بیرون از خیابان، از مجالس و کنفرانس ها تا پارلمان ها میروند و تقاضای کمک مالی میکنند و کسی هم به خاطر گرفتن کمک مالی از اعضای پارلمان های بورژوایی و بنگاههای مالی سرزنش شان نمی کند. در این عرصه فعال کمونیست دلسوز و فهمیده نقدش را متوجه سبک و شیوه کار و اهداف سیاسی این رهبران میکند نه چند و چون کمک گرفتن شان. تازه از این بگذریم که نقش رهبر سندیکالیست در جایی مانند ایران را نمیشود با نقش رهبر سندیکالیست سندیکاها و اتحادیه های کارگری در غرب را یکی گرفت. اولی برای هر پیشروی در کار خود باید بجنگد و دومی در هر قدم مشغول بده بستان به احزاب طبقه بالاست و خودش هم در خیلی موارد بخشی از الیت طبقه حاکمه هم هست.

قضیه آنجا مضحک میشود که بخشی از فحاشان به اسانلو خود عضو گروهها و احزابی اند که یا در حال حاضر از دول بورژوایی پول میگیرند یا قبلا گرفته اند و هیچ نقد جدی هم متوجه آنها نشده است. در دوران بعداز انقلاب و سرکوب های اسلامی، تقریبا تمام سازمان ها و احزاب کمونیستی و چپ به خاک عراق وارد شده و بعدها از دولت صدام کمک های مالی و حمایت های لجستیکی تحویل گرفتند. تا این تاریخ هیچ بنی بشر شرافتندی این اقدام گروههای چپ و کمونیست را مورد افشاگری قرار نداده است، چون هیچ گروه سیاسی چپ تحت تاثیر این کمک ها تغییر خط و مشی سیاسی نداده است. از شاخه های فدایی تا راه کارگر و تا حزب کمونیست ایران و....  همه از دم، علیرغم دریافت هر مقدار کمک مالی همان مشی سیاسی را پیش برده اند که از قبل داشتند. اگر کسی ریگی به کفش ندارد، به جای افشاگری علیه دریافت پول از صدام حسین توسط این گروهها سیاست و نقشه و برنامه آنها را افشا یا نقد میکند.

در مورد اسانلو گفته میشود کمک شخصیت های بورژوای نزدیک به دولت امریکا بی هدف نیست. کمک های صدام حسین هم بی هدف نبود. هر دو فشار به جمهوری اسلامی را هدف داشتند و دارند.  چه صدام و امریکا بخواهند یا نخواهند هر نیرویی طبق سیاست خود فشار یا جنگ با جمهوری اسلامی پیش می برد. حتی راست ترین نیروهای بورژوایی هم مانند مجاهد و یا جریانات قومی، اگر به عنوان عنصر سناریو سیاهی عمل می کنند، اقدام شان در مسیر اهداف و سیاست های خودشان و از این طریق در مسیر اهداف دولت های بورژوایی دیگر است. سناریو سیاهی عمل کردن اینها نه به خاطر اخذ پول از امریکا که ناشی از ماهیت سیاسی خودشان است.

بعلاوه امروز کسی لیست دریافت کنندگان کمک های مالی چند صدمیلیون دلاری امریکا را در دست ندارد. اگر قرار باشد برمبنای آن لیست از دریافت کنندگان افشاگری شود، باید منتقدین فعلا تا اعلام آن لیست منتظر بمانند. در دنیای واقعی اما همه منتقدین شرافتمند سیاسی سیاست و نقشه و عملکرد را مبنای نقدشان قرار میدهند.

سوال اینجاست اگر دریافت کمک مالی از دول بورژوایی توسط هر گروه دو نفره سیاسی هم مقبول است و جای سکوت، چرا دریافت کمک مالی توسط اسانلو مانندها "حرام" است؟

این استاندارد متفاوت به تفاوت خط سیاسی امثال اسانلو با بقیه است. ایشان علنا خود را سندیکالیست و غیر کمونیست معرفی میکند. علنا از عکس گرفتن با کمونیست ها پرهیز میکند. علت حملات سیاسی اخلاقی و ترور شخصیت ایشان تنها و تنها به خاطر خط سیاسی ایشان است. اگر اسانلو هم خط اینها و ابزار بازی های سیاسی اینها بود این حملات صورت نمی گرفت.

گفته میشود کمک مالی بورژواهای شیاد به امثال اسانلو با هدف در دست گرفتن نبض جنبش کارگری یا حداقل استفاده ابزاری از آن در خدمت اهداف سیاسی بورژوایی است. این ادعا بی چون و چرا درست است، اما مگر هدف کمک اعضای بورژوای پارلمان های اروپایی به رهبران اتحادیه ها برای همین هدف نیست؟ چرا اولی مورد حمله های شخصیت شکنانه و دومی ها مورد مراجعه همه چپ ها و کمونیست ها در خارج کشور برای دریافت نامه حمایتی از طبقه کارگر ایران است؟ چرا رهبران اتحادیه ای بسیار شیاد در غرب مورد احترام و مراجعه این چپ و رهبران زندان رفته و زبان بریده و شکنجه شده سندیکالیست ایرانی مورد افشاگری های خصمانه و بی احترامی و شخصیت شکنانه اند؟ غیر از این است که مراجعه به اولی در خدت به امر سیاسی خود به صرفه است و میشود با برگه های حمایتی آنها ژست گرفت و به عنوان ابزار سیاسی از آنها استفاده کرد و از اسانلو نمیشود برای خود ابزار ساخت؟ این دو رویی سیاسی و این فرصت طلبی از جنس همان بورژوای شیادی نیست که میخواهد از اسانلو استفاده ابزاری کند؟

اگر منتقدین و فحاشان به اسانلو دلسوز طبقه کارگرند، باید سنت سندیکالیستی او را و سنت رفرمیستی او را و شیوه کار و برخورد او به جنبش کارگری و سیاست های او را نقد کنند، نه اینکه در نقش فحاش مشغول همان پرونده سازی ها بشوند که در میان بورژواها سنتی جا افتاده است. رفرمیسم و امکان گرایی امروز در جنبش کارگری ایران حرف اول را میزند که به لحاظ سیاسی یک سرش به نهادهای حکومتی و دست ساز وصل است یک سرش هم به سنت حزب توده و گروههای هم سنت آن. کمونیسم بورژوایی در مقابل این یکی با ادعاهای دهن پرکن ساکت است و در مقابل اسانلو پرخاشگر، نامحترم، فحاش و شخصیت شکن.

 

جالب اینکه ادعای این چپ در افشاگری علیه اسانلو ظاهرا به خاطر کشیده شدن او و بقیه فعالین کارگری به طرف جنبش های بورژوایی است! مگر فحاشان به اسانلو چه فردی و چه گروهی، با تمام توان برای کشیدن طبقه کارگر پشت جنبش بورژوایی سبز تقلای فداکارانه نکردند؟ در اینصورت نگرانی از چیست؟ جنبش کمک مالی دهندگان به اسانلو چیزی غیر از جنبش زیر رهبری امثال رفسنجانی و خاتمی و موسوی است؟ در حالیکه قبله همه به سوی اوست، چرا در این وسط امثال اسانلو فقط مورد نقداند؟

 

اسانلو سنديكاليست يا كمونيست دو آتشه كارش يعني جمع آوری منابع مالي براي فعاليت سياسي شفاف و سالم و كلرگری اش، محترم است. سگ اش شرف دارد به كارهايي كه خيلي ها به بهانه كارگر و انقلاب و اصلاحات ميكنند. سگ كار اسانلو شرف دارد به كار تفرقه افكنانه جريانات غير كارگری و سکتاریست. كاش يك كارگر كمونيست رهبر مانند امثال محمود صالحی جمع آوری كمك مالي وسيع و علني برای رفقای كلرگر اخراجي و زنداني را در دستور می گذاشت و برای این کار سراغ بورژواها و ثروتمندان شهر هم می رفت و صندوق همیاری برای این کار را علنا ایجاد میکرد. كسي كه چنین اقدامی نقد دارد يا مشنگ است يا ريگي به كفش دارد.

بخشی از اسانلو فعالين گرايشات پارازيتی روشن فكری و تفرقه افكنانه و بي ربط به طبقه كارگر و مكانيسمهای های كار و مبارزه اش هستند.  برای اینها سياست تفنن است و مرز و مرزبندی شان در دنيای واقعي قرار نيست موجب هيچ تغييری شود جز معلوم كردن حدود و ثغور محفل زندگي سياسی شان.  سكت هایی اند که فحاشي و رفتن در سنگر وزارت اطلاعات برايشان هيچ بازتاب اجتماعي ندارد. بخشي هم که احزاب و گروهها را شامل میشود، رياكار اند و اختلاف سياسي را پشت تعرض شخصي و اخلاقي و ... قائم ميكنند. اختلاف سياسي اینها هم واقعا با سنديكاليسم نيست، هر چند خودشان اينطور بگويند؛ رقابت و كاسبكاری خرده بورژوای تنگ نظر است كه پول گرفتن از دولت ها برای خودشان بی عیب است اما كار اسانلو نه . چرا كه امثال اسانلو را رقيب سازمان خود ميدانند.

ادعا میشود که اتحادیه همبستگی لهستان زیر رهبری لخ والنسا به دلیل وابستگی مالی به امریکا و کلیسا منحرف شد. چپ هپروتی متوجه نیست که آن تشکل در مقابل دولت به اصطلاح کمونیست لهستان و در شرایط دوران جنگ سرد شکل گرفت و در دل غیبت یک افق کمونیستی و کارگری خیلی طبیعی بود که افق ایجاد یک سیستم بازار آزاد بر حرکت همبستگی لهستان هژمونی کسب کند. چنین مدعیانی اگر  در لهستان آن روز حضور داشتند، به جای طرح افق سیاسی متفاوت برای هدایت تحرک کارگری لابد مشاور امنیتی و پلیسی دولت سرکوبگر وقت لهستان برای سرکوب رهبرانش می شدند. چنین نگرشی ناتوانی کارگر نفت در ایران مقطع انقلاب برای رسیدن به قدرت سیاسی را لابد در دریافت کمک های مالی از بازار می بیند و غیبت یک جنبش قدرتمند کمونیستی در آن شرایط را نادیده میگیرد.

چنین حملاتی به اسانلو جاده صاف کن اتهامات  و احکام وزارت اطلاعات است تا از این به بعد رفقا و همکاران اسانلو در مراکز کارگری را به اتهام دریافت پول از منابع امریکایی روانه زندان کند.

 

رفیق محمد اشرفی از فعالین پناهنده در ترکیه این نقد را هم به اسانلو دارد که در مدت کوتاه یکساله پرونده پناهندگی اش را به جایی رسانده و عازم کشور امنی در غرب شده، در حالکیه بقیه فعالین کارگری باید سال ها منتظر بمانند. ایشان متاسفانه متوجه نیست که کسانی با جایگاه سیاسی اجتماعی بالا و شخصیت های مشهور و شناخته شده ای مانند اسانلو نه یک سال بلکه امکان تهیه همه امکانات لازم در عرض چند هفته را هم به غرب باید داشته باشند. برای کمک به اسانلو هزاران شخصیت سیاسی چپ و راست حاضر به کمک اند. نه فقط این، امکانات بین المللی او خیلی بیش از این است که چند هفته بیشتر منتظر پرونده پناهندگی در ترکیه بماند. لذا چنین افشاگری ها علیه او نه واقعییست و نه منصفانه و نه از کسی مانند رفیق اشرفی قابل انتظار است. اسانلو اگر در داخل قدرت بسیج داشت در خارج هم توان سازماندهی کمک به خود را دارد و این نقطه قوت او را نباید به عنوان یک ضعف او به افشاگری تبدیل کرد. فاکتور موقعیت اجتماعی در خود ایران هم عمل میکند؛ رهبر زندانی انجمن صنفی کارگران چادرملو را هزاران همکار کارگرش به قدرت اعتصاب آزاد میکنند، در حالیکه آن یکی فعال کارگری که در میان کارگران از موقعیت اجتماعی برخوردار نیست را به جز خانواده اش کسی سراغ پرونده اش را هم نمی گیرد.

 

دوم- شاهرخ زمانی

اگر منصور اسانلو مورد تحقیر و توهین قرار گرفته، برای شاهرخ زمانی پرونده پلیسی ساخته شده و ادعاهای وزارت اطلاعات در مورد وابستگی های سیاسی وی مورد حمایت مخالفینش قرار گرفته است. متخصص شاهکار این پرونده سازی برای شاهرخ زمانی آقای عباس فرد و رفیق شان نوید پایور است. اطلاع از اتهامات پلیسی اینها را مدیون ای میل های پشت سر کسی به اسم "جهانگیر محبی" هستم که نوشته اش را چند بار برایم فرستاده است. زمینه ای میل نامبرده اما طوری مزین شده است که انگار در مورد یک جنایتکار جنگی افشاگری شده است؛ زیر عنوان "چه کسانی برای قهرمانان پوشالیِ جنبش کارگری ایران هورا می کشند؟" نام و لیست بالا بلند تمام انسان های شریفی ردیف شده است که در دوره گذشته از شاهرخ زمانی حمایت کرده اند، به عنوان مجرمینی که به اتهام حمایت شان از این کارگر زندانی باید افشا شوند!

وقتی که از طریق لینک درج شده در ای میل نامبرده به وبسایت شان سری زدم متوجه نوشته دیگری شدم به امضای فرد دیگری به اسم "نوید پایور" با عنوان "نوشته محمد فتاحی در مدح شاهرخ زمانی را خوانده اید!!!؟"

مضمون نوشته مذکور مملو از عقده و بی احترامی و توهین به رسم چپ حاشیه ای است به جرم بی اطلاعی من از انتشار مقاله رفیق شان عباس فرد. در مقدمه من به انتشار مصاحبه شاهرخ زمانی آمده بود که این مصاحبه با سکوت عموم بدرقه شده است. از اینجا بود که مطلع شدم عباس فرد در مقاله ای چند روز قبل از یادداشت من به مصاحبه شاهرخ زمانی پرداخته بوده است. من از این مقاله مطلع نمی شدم اگر رفیق ایشان چند بار برایم میل نکرده بود. علت هم در این است که مقاله مذبور در هیچ وبسایت مورد مراجعه عموم منتشر نشده بود. عقده گشایی نامبرده با یک حکم پلیسی در خدمت وزارت اطلاعات پایان می پذیرد که بعدا به آن اشاره می کنم.

انتقادات به اصطلاح سیاسی عباس فرد به مصاحبه شاهرخ زمانی زمین و زمان را در می نوردد تا در آخر ثابت کند که اتهامات وزارت اطلاعت در مورد وابستگی شاهرخ زمانی به مجاهد و چریک فدایی صحت دارد! ایشان می نویسد؛ "خودِ آقای زمانی بارها پرونده‌اش را سندیکایی و در رابطه‌با تشکیل «هیأت مؤسس سندیکای کارگران نقاش و تزئینات تهران و حومه» اعلام کرده و مؤکداٌ گفته است‌که هیچ‌گونه مدرک و اعترافی جز این در پرونده‌اش نیست..... درصورتی‌که آقای زمانی نه براساس بازجویی‌های ادعایی خودش، بلکه براساس اتهامات دادستانی رفتار می‌کند..." یعنی رفتار زمانی ادعای دادستانی را تایید میکند!

آقای نوید پایور از رفقای گروهی عباس فرد همین اتهام پلیسی را به شیوه دیگری چنین بیان میکند؛..."شاید حزب ایشان (یعنی حزب محمد فتاحی) بتواند به همراهی حزب آینده شاهرخ زمانی جناح چپ ارتش آزاد آینده ایران به فرماندهی منصور اسانلو و محسن سازگارا و شاهزاده پهلوی را تشکیل دهد.

هر دو نفر تاکید دارند که پروژه او همان است که وزارت اطلاعات ادعا میکند؛ عباس فرد مدعی است که رفتار آقای زمانی همانی است که دادستانی میگوید و نه آنچه خود ادعا دارد؛ یعنی ادعای دادستانی مبنی بر تعلق ایشان به سازمان مجاهدین و سازمان فدایی مسجل است، چون از نظر آقای عباس فرد، فعالیت ها، دیدگاهها و شیوه کارش شبیه سنت مجاهد و فدایی است. آقای پایور هم مدعی است که شاهرخ زمانی نقشه سازماندهی حزبی مشابه ارتش آزاد سوریه را در سر دارد. فردی که  قرار است ارتش آزاد آینده ایران را تشکیل دهد و جامعه را مثل سوریه به روز سیاه بکشاند و یا نیروهایش را مانند مجاهد کرایه ای در اختیار ناتو برای سناریوهای سیاه بگذارد، از نظر اینها هم بهتر نیست که در زندان بماند؟  اتهاماتی که وزارت اطلاعات به عنوان حکم ثابت نشده صادر کرده است، این دو نفر برایش تئوری کشف کرده و "سیاست" به خرج داده اند.

چنین اقدامی مانند این است که در شرایطی که کسی زندان و زیر بازجویی میرود، به جای دفاع از آزادی اش به افشاگری ماهیت خبیس نقشه های سیاسی اش پرداخت و از این طریق اتهامات بازجو را تایید کرد. مثل این است که وقتی فعالین کمیته هماهنگی دسته جمعی در کرج دستگیر شدند، به جای دفاع از آزادی و حق تجمع شان به سبک کار غیر اجتماعی و اشتباه و اهداف شیطانی مخفیانه شان پرداخت و از این طریق به کمک بازجو رفت.

 

 سوال به سادگی این است که علت این حمایتها از اتهامات پلیسی وزارت اطلاعات چیست؟ هر انسان منصفی میداند که هدف اینها همکاری مستقیم با وزارت اطلاعات نیست. اما هر انسان ساده اندیشی هم می بیند که همین استدلال ها اتوماتیک پشت احکام وزارت اطلاعات سنگر گرفته و بر حقانیت محکومیت شاهرخ زمانی مهر تایید زده اند. علت به سادگی نه یک نقد سیاسی سالم و صمیمانه که شکست دادن یک فعال کارگری زندانی است که خط سیاسی متفاوتی دارد. دقیقا همان علت که پشت حملات به منصور اسانلو خوابیده است، پشت حملات قبلی علیه رضا رخشان خوابیده است، و پشت حمله به آن دیگری. تا این لحظه منصور اسانلو و رضا رخشان و شاهرخ زمانی به عنوان مشهورترین شخصیت های کارگری ایران مورد حملات و اتهامات اخلاقی، ناموسی، سیاسی و پلیسی مخالفین شان واقع شده و ترور شخصیت شده اند. هر کدام به بهانه ای؛ یکی به وابستگی به منابع مالی امریکا، دیگری به هواداری از احمدی نژاد و آن دیگری امروز به وابستگی به مجاهد و فدایی و سازمانده ارتش آزاد ایران برای پیشبرد سناریوی سیاه در آینده ایران. به محمود صالحی هم حمله اخلاقی سیاسی شد به دلیل قصد دوستان و همکارانش برای خرید کلیه برای معالجه جسم از کار افتاده اش. اما هر انسان شرافتمند سیاسی میداند که علت پایه ای تمام این حملات اختلاف سیاسی با آنها بوده است که در سیاست ایران تقریبا همه جناح های کمونیسم غیر کارگری از احزاب سیاسی تا محافل دو سه نفره در برخورد به حداقل یکی از این دو نفر مجاهدت به خرج داده اند.

 نزد این فرقه های سیاسی، چه کوچک و چه بزرگ، هر کس خارج از دایره سکت آنها قرار بگیرد جزو "خوارج" است و خونش حلال. نزد اینها دنیا تماما سفید یا سیاه و اعمال آدمی تماما خیر یا شر است. نتیجتا برای اینها مخالف محترم سیاسی حق موجودیت ندارد؛ همه دشمن و مستحق شمشیر عمر و علی اند. برای اینها، در دنیای واقعی و روی زمین سفت، رهبر و فعال کارگری و خود طبقه کارگر فقط آن زمان قابل احترام است که طبق فرمول های اینها بازی کند.

......................................................

لینک نوشته های مورد اشاره:

http://omied.de/index.php/economy/item/1282-2014-05-01-10-11-16

 

http://omied.de/index.php/technology/item/1285-2014-05-08-11-54-39