طلوع خونين نظم نوين جهانىجنگ آمريکا در خاورميانهمقدمه: اگر کسی بخواهد دلایل واقعی اوضاع امروز عراق و جنگ و جدال دسته جات مختلف٬ تحریکات قومی و مذهبی و عرج باندهای سیاه نه تنها در این کشور بلکه در خاورمیانه را ببیند٬ باید یک بار دیگر به تحولات سه دهه گذشته و به عروج و افول نظم نوین جهانی به سرکردگی دولت آمریکا نگاه کند. حمله به عراق در سال ٩١ و حمله دوم به این کشور و اشغال کامل آن در سال ٢٠٠٣ به بهانه مبارزه با صدم حسین٬ یکی از مراحل مهم و قابل توجه در این پروسه و بعد از فرو ریختن دیوار برلین است. به همین دلیل مقاله طلوع خونین نظم نوین جهانی از منصور حکمت را اینجا و در این شماره کمونیست منتشر میکنیم. این مقاله در سال ١٣٦٩ نوشته شده است. در این نوشته که ٢٤ سال قبل به رشته تحریر در آمده رشته بسیاری از وقایع امروز خاورمیانه و عراق را میتوان یافت. از همه خوانندگان کمونیست درخواست میکنیم که یک بار دیگر و در دل تحولات امروز خاورمیانه و اوضاع کنونی عراق این نوشته را بخوانید. کمونیست ماهانه
طلوع خونين نظم نوين جهانىجنگ آمريکا در خاورميانه
با آنچه در خليج مىگذرد و با روايتى که رسانهها از آن بدست مىدهند الحق که بايد از اينکه دنياى امروز دنياى دورويى، اخلاقيات دلبخواهى و معيارهاى دوگانه است شکرگزار باشيم. تصور کنيد اگر بنا بود همه قطعنامههاى سازمان ملل با همين درجه عزم و قاطعيت به اجرا در آيند چه آشوبى بپا مىشد. تجسم کنيد که فقط براى نمونه چند هزارتن بمب مىبايست بدليل اشغال سرزمينهاى فلسطينى و رفتار ضد انسانى با مردم فلسطين روى اسرائيل ريخته مىشد، يا روى آفريقاى جنوبى، بخاطر امتناعش از برسميت شناختن هويت انسانى اکثريت ساکنيناش، يا روى خود آمريکا، براى چندين دهه ارعاب بىوقفه بشريت. تصور کنيد که از کار انداختن سلاحهاى نابودى جمعى که در آمريکا، شوروى، چين، فرانسه، انگلستان، اسرائيل و هر کشورى که وسعش مى رسد انبار شده است به چند فقره پرواز جنگندهها و بمب افکنها و شليک چند موشک کروز نياز مىداشت. فکر کنيد اگر واقعا بنا بود از کنترل انحصارى نه فقط بر نفت، بلکه همچنين بر گندم، تکنولوژى، اطلاعات، دارو و غيره جلوگيرى کنيم چه جنگهايى مىبايست برپا شود. اگر بنا بود همه ديکتاتورىها محاصره شوند چه تعداد کشتى لازم مىشد. اگر بنا بود همه جنايتکاران جنگى، مستقل از نژاد و عقيده و مليت و آداب معاشرتشان محاکمه شوند به چه تعداد قاضى و سالن دادگاه نياز بود. تصور کنيد که اقدام براى رام کردن همه ابرقدرت هاى دست به ماشه در سطح جهانى و منطقهاى محيط زيست را با چه خطرات عظيمى روبرو مىکرد. و بالاخره هزينه مالى اينها را در نظر بگيريد. هيچ ژاپن و عربستان سعودىاى نمى توانست آنقدر پول رو کند. واقعا کابوسى مىشد. همينطور که هست خوب است، امنتر است. بيائيد به کارناوال خودفريبى و خودپرستى قومى اروپايى - آمريکايى بپيونديم. بيائيد در شوق و ذوق کودکانه "مخبرين بيطرف" و مفسرين تلويزيونى "متخصص"مان، در بازيهاى جنگى کامپيوترى جديدشان در عالم واقعى، سهيم شويم.
نظم نوين جهانىدرگيرى امروز در خليج صرفا يکى از جلوههاى تضادها و ابهامات موجود در مناسبات بينالمللى پس از جنگ سرد است. با سقوط بلوک شورورى در نيمه دوم دهه هشتاد، ساختار پيشين قدرت در سطح بينالمللى نيز، که بر تقابل نظامى، سياسى و بدرجه کمترى اقتصادى، دو بلوک غرب و شرق مبتنى بود، فرو ريخت. در حالى که رسانههاى جمعى و مفسرين سياسى در غرب آنچه را که سقوط کمونيسم مىناميدند جشن مىگرفتند وآيندهاى مشحون از صلح و صفا تحت سلطه بلامنازع بازار پر افتخار را وعده مىدادند، براى هر ناظر هوشيار مسلم بود که دنياى پس از جنگ سرد مملو از تقابلها و تنشهاى جدى اقتصادى، سياسى و ايدئولوژيکى خواهد بود. تفسيرهاى سياسى در غرب معمولا به مسائلى نظير وضعيت بىثبات و متحول در شوروى و اروپاى شرقى، شکاف "شمال و جنوب"، محيط زيست، کشمکشهاى منطقهاى و نظاير اينها خيره مىشوند - مسائلى که ظاهرا در خارج مرزهاى غرب "متمدن" و "دموکراتيک" ريشه دارند. اينها قطعا بخشى از معضلات دهه ٩٠ را تشکيل مى دهند. اما مصاف اصلى، و معضل محورى در هر کوششى براى شکل دادن به يک "نظم نوين"، در خود غرب نهفته است. سقوط شرق همچنين مترداف با زوال غرب بعنوان قطب مقابل آن است. يعنى زوال آن موجوديت اقتصادى، سياسى، نظامى و ايدئولوژيکى که براى محاصره و شکست بلوک شوروى پس از جنگ دوم جهانى حدادى شده بود. غرب، چه بعنوان يک مفهوم و چه بعنوان يک واقعيت اقتصادى - سياسى، بر مبناى هژمونى و يا به اصطلاح "نقش رهبرى" ايالات متحده بنا شده بود. حفظ اين نقش، و يا حتى گسترش آن، در دنياى متحول سياست پس از جنگ سرد، چکيده دورنماى آمريکا براى "نظم نوين جهانى" است.
تا قبل از بحران اخير در خاورميانه بنظر مى رسيد که چنين دورنمايى فاقد محمل عملى براى تحقق خويش است. عروج ژاپن و آلمان غربى بعنوان قدرتهاى عظيم اقتصادى، حرکت بسوى وحدت اروپا و تحقق عملى وحدت دو آلمان، چرخش سياسى در کشورهاى اروپاى شرقى به نفع راست طرفدار بازار، و بالاخره گشوده شدن اقتصادى و سياسى خود شوروى بروى غرب، غرب قديم را از هر لحاظ تخريب و تضعيف کرده بود. نه فقط نقش رهبرى آمريکا، بلکه خود نهادهايى که محمل و ضامن هژمونى آمريکا بودند، نظير ناتو، هردم زائدتر و بيخاصيتتر بنظر مى رسيدند. کل سياست خارجى آمريکا جهت و تمرکز خود را از دست داده بود. حتى برخى از سر سختترين سلحشوران جنگ سرد در راست افراطى سياست آمريکا به مدافعين انزواطلبى تبديل شده بودند. بحران خليج به دولت آمريکا امکان داد تا براى معکوس کردن اين روندها وارد عمل شود. جرج بوش در سخنرانى اخيرخود در اجتماع خبرگزاران مذهبى نيات آمريکا در جنگ را با شفافيت حيرتانگيزى بيان کرد. بگفته بوش، هدف از اين جنگ "اعاده رهبرى" و "قابل اتکاء بودن" آمريکاست. وقتى اين هدف متحقق شود، آنگاه مسائل بينالمللى نظير مساله فلسطين مىتواند در سايه "نقش رهبرى کننده آمريکا" حل و فصل شود.
در سنگرهاى مقابل، نه عراق بعنوان يک کشور يا رژيم سياسى، بلکه ناسيوناليسم عرب بعنوان يک نيروى منطقهاى را مى يابيم - حريف ديگرى در کشمکش براى شکل دادن به نظم جديد. اين ناسيوناليسم خلقگرايانه و ضداستعمارى قديم نيست، بلکه پرچم بورژوازى عرب پس از اوپک است. مبارزهجويى اين ناسيوناليسم از استيصال فقراى عرب يا مصائب مردم فلسطين مايه نمىگيرد، بلکه حاصل امکانات مادىاى است که بر روى دولتهاى بورژواى عرب براى بهبود موقعيتشان در اقتصاد جهانى و ساختار منطقهاى و بينالمللى قدرت گشوده شده است. تقابل و موازنه قديم بين شرق و غرب مدتها چنين انتظاراتى را عقيم گذاشته بود. نفوذ غرب در خاورميانه بر اسرائيل و ايران، بعنوان ستونهاى سياست محاصره شوروى، متکى بود. حتى دولتهاى عربى طرفدار غرب، اردن، عربستان سعودى و بعدها مصر، قادر به برقرارى چنان پيوند اقتصادى و سياسى فشردهاى با غرب که اسرائيل و ايران زمان شاه از آن بهرهمند بودند و شرط ضرورى توسعه سرمايهدارى و پيشرفت تکنولوژيکى محسوب مىشد نبودند. بعلاوه مدتها قبل از سقوط نهايى بلوک شرق ديگر روشن شده بود که اين بلوک از ارائه هرگونه چهارچوبى براى رشد اقتصادى در کشورهاى منطقه نفوذ خود ناتوان است. اما مادام که ملاحظات وسيعتر جهانى غرب را به اسرائيل گره مىزد، اينکه کشورهاى عربى، با جمعيتى ٥٠ برابر اسرائيل و منابع وسيع اقتصادى، نفت و نيروى کار، در صحنه سياست بينالمللى و اقتصاد جهانى نفوذى بهمان درجه موثر بدست بياورند ممکن نبود. و اينجا پيوند غير قابل انکار جنگ اخير با مساله فلسطين آشکار مى شود. مستقل از اينکه سران عرب سرسوزنى بفکر مصائب مردم فلسطين هستند يا خير (که عموما نيستند)، مساله فلسطين به شاخص برخورد غرب و آمريکا به جهان عرب تبديل شده است. اسرائيل و مساله فلسطين مانع جوش خوردن اقتصادى و سياسى کامل جهان عرب با غرب است. بقول عرفات، اعراب مىخواهند با غرب باشند اما "نه بعنوان برده بلکه بعنوان شريک". مصر کوشيد تا از طريق فاصله گرفتن از امر پان عربيسم و رسيدن به توافقى جداگانه با اسرائيل به اين هدف برسد. اين استراتژى شکست خورد. ناسيوناليسم ميليتانت مىخواهد با نمايش قدرت به همين هدف برسد. با غرب مىجنگد تا با شرايط مناسبترى به آن ملحق شود.
اين جنگ بايد متوقف شود، در درجه اول به دليل توحشى که به نمايش مى گذارد. اين جنگ تا هم اکنون هزاران بيگناه را قربانى کرده است. کل ايده بمباران با "دقت جراحى" يک افسانه است. يک کشور به تمامى با بمب کوبيده شده است. مردم از کوچک و بزرگ با بمب و موشک به قتل مىرسند و يا از نبود آب و برق و دارو و بهداشت جان مىدهند. فجايع اين جنگ براى مردم بيگناه و غير نظامى عراق نمىتواند تا ابد توسط رسانههاى غربى سرپوش گذاشته شود. وقتى حقايق برملا شوند، که دارد بتدريج چنين مى شود، بشريت شرمسار خواهد شد.
hekmat.public-archive.net #2270fa.html
|