مهندسی فلاکت در ایران
مصطفی اسدپور "سرزمین سوخته" توصیفی است که برای وضعیت بجا مانده اقتصادی ایران در پی دو دوره دولت احمدنژاد بکار برده شده است. این ارجاع به گرانی و تورم و بیکاری لگام گسیخته ای است که آن جامعه را در خود بلعیده است. اینکه گویا سرزمینی هست که "سوخته" است و گویا سیاستهای احمدنژاد مسبب آن بوده است؛ مخرج مشترک مجموعه عظیمی از تبلیغات و توجیهات مسخره ای است که هر روزه توسط مسئولان حکومتی و خیل رسانه ها و متخصصین قد و نیمقدشان به سمت جامعه پمپاژ میشود. مضحکتر از آن، صحنه ایستکه حسن روحانی با پرچم مقابله با گرانی و تورم رو به مردم زحمتکش ناجی رونق اقتصادی و رهایی از فقر قلمداد میگردد. ظاهرا بودجه زیادی صرف مردم زحمتکش شده است، ظاهرا فقیر نوازی افراطی جناب احمدنژاد ضربه سختی به اقتصاد مملکت زده است. ظاهرا اینکه سختگیریهای دولت فعلی بدهی قبلی خود مردم زحمتکش است؛ ظاهرا اینکه مردم باید بلاخره بفهمند مضایقات کار و زندگی برای پاسداری از منافع خود آنهاست! آخر چقدر باید دولت فعلی حرص بخورد تا این مردم دوستان "واقعی" خود را بشناسند!؟ اینکه احزاب و دارو دسته های مختلف طبقه حاکم کاسه و کوزه فجایع اجتماعی را سر رقیب بکوبند، اینکه مقامات حاکم خود را منجی قلمداد کنند و ضد مردمی ترین سیاستهایشان را در جلد منافع مردم قالب کنند، قاعده عمومی همه جوامع سرمایه داری است. جمهوری اسلامی نه یک استثنا بلکه از کثیفترین نمونه هاست. معرکه گیری دو قطبی "پوپولیسم احمدنژاد" و "عقل گرایی روحانی" یک پدیده ژورنالیستی پوک و آنقدر توخالیست که فقط بیشتر از هر چیز افشاگر دشمنی مشترک کل طبقه بورژوا و حاکمین اسلام علیه کارگر و مردم زحمتکش میتواند بکار بیاید. میشود پرسید کدام پوپولیسم؟ گیریم در شهر هرت دنیای ژورنالیستی جمهوری اسلامی، لابد بلاخره یک مثقال ناقابل وجدان جایی پیدا میشود که بپرسد مگر در دوران احمدنژاد چیزی نصیب کارگر شد؟ دو دوره حکومت ایشان خط فقر مثل طاعون بجان طبقه کارگر افتاد، سال پس از سال دستمزدهای سالانه زیر خط فقر رسمیت پیدا کرد، اخراج کارگران بدون دستمزدها عملا رنگ قانونی گرفت، سال پس از سال با انواع طرحهای وام مسکن و سهام عدالت و امثالهم به ریش کارگر خندیدند، سخیفترین قانون کار ضد کارگری چهارمیخه شد، گرانی و تورم رسما به ابزار حکومت برای تراز بیلانهای مالی بکار گرفته شد. کسی فراموش کرده است که احمدنژاد با خط بطلان بر یارانه ها به قهرمان ابدی بورژوازی ایران ملقب گردید؟ دست مرکز پژوهشهای مجلس اسلامی درد نکند که با گزارش منتشره جلوی دهان اقتصاد دانان فرهیخته را گرفت وگرنه هنوز کسانی بودند که یارانه پرداختی و یا کیسه های سیب زمینی اهدایی را بعنوان ولخرجی زیادی برای زحمتکشان جامعه جار بزنند. میشود پرسید کدام سرزمین سوخته؟ دوران حکومت احمدنژاد مصادف با یک دوران طلایی برای بخش بزرگی از سرمایه در ایران بود. مراکز تولیدی وسیعا به بخش خصوصی واگزار گردید، احداث راهها و ساختمانها بسیاری را به ثروتهای نجومی رساند. ارتشاء و دزدی و فساد زندگی را بر مردم تلختر ساخت. احمدنژاد را باید لایقترین فرزند بورژوازی ایران لقب داد چرا که چهره طبقاتی آن جامعه را رسمیت بخشید، ایران هر جهنمی برای طبقه کارگر و مردم زحمتکش از آب درآمد، اما سرزمین سوخته بورژوازی ایران نبود. ایران، سرزمین میدانداری پست فطرت ترین طبقه بورژوا گردید که در سود پرستی و حمله به طبقه کارگر هیچ مرزی را نمیشناسد و بعلاوه در رذالت خندیدن به ریش قربانیانش از هیج دخیره لمپینی – اسلامی فروگزار نیست. میشود پرسید در کدام سیاست و کدام لایحه و کدام قانون دوره احمدنژاد توسط راه و روش عقلانی دولت جدید تجدید نظر شده است؟ حقیقت اینستکه دولتها یکی پس از دیگری، همه ارگانهای حکومت در همکاری با هم دارند بحران اقتصادی گریبانگیر را به نفع طبقه حاکم حل میکنند. این بحران تنها به قیمت عقب نشینی بزرگ طبقه کارگر و مردم زحمتکش و بر روی بی حقوقی مطلق آنها قابل حل است. سرمایه باید به سود آوری مورد نیاز خود متکی شود. کارگر باید چشم به مقتضیات سرمایه داری معاصر خویش باز کند... کارگر باید پنبه رفاه را از گوش خود درآورد ... کارگر باید کار شدیدتر و ناامن تر را هضم کند ... کارگر باید دور مسئولیت دولت در مقابل درمان و بهداشت را خط بکشد ... کارگر باید بیکاری دو رقمی و ناامنی کار را فرض بگیرد ... کارگر باید منطق بازار و سود سرمایه را در شکل گرانی و تورم را درست مشابه مشیت الهی گردن بگذارد ... بحران موجود بخشی از واقعیت حکومت سرمایه است، حل آن با تحمیل فلاکت به طبقه کارگر مقدور است و دولت سرمایه داران در ایران در حال مهندسی این فلاکت است. اگر بحران هست، اگر رقابت میان بخشهای سرمایه شدت گرفته است، اما در عین حال روزانه یازده میلیون کارگر در واحدهای تولیدی کار میکنند و سود حاصل کارشان به جیب سرمایه داران میرود. این زمینه مادی شور و هیجان و اشتها و اعتماد بنفسی است که در میان طبقه سرمایه دار ایران موج میزند. ایران برای این طبقه سرزمین سوخته نیست، ککشان برای میلیونها فقیر و گرسنه و معتاد و خودفروش نمیگزد، میلیونها بیکار برای آنها مانع نیست. برعکس اینها قواعد بازی، نعمات و امکانات، جزو داده هایی است به بهترین شکل ممکن سازمان یابد. شناخت این حقایق برای کارگری که هر روز تاوان حکومت نکبت سرمایه را با گوشت و خون خود و فرزندانش میپردازد ابدا دشوار نیست. در آن جامعه به فراوانی ثروت و امکانات انباشته است، این واقعیت غیر قابل انکار مقابل هر کسی است وجدانی در توشه دارد. گره گاه و پیچیدگی پایان بخشیدن به دور باطل بحران و فلاکت، دور باطل تولید و بی حقوقی در این نهفته است که دست سرمایه و منطق سرمایه را از سر تولید و تقسیم ثروت در جامعه کوتاه کرد. دیگر بس است! دیگر نباید تحمل کرد. جامعه و تولید و سرنوشت انسانها میتواند و باید دگرگون شود. این چرک و کثافت و تباهی روحی و فیزیکی دهها میلیون جمعیت زحمتکش این جامعه باید پایان یابد. جامعه ایران تشنه یک حق طلبی طبقاتی کارگری است. در این سی سال یک طبقه بورژوای ثروتمند و یک حکومت گسترده بورژوایی بر دوش طبقه کارگر شکل گرفته است. مگر کارگر و مردم چه گناهی کرده اند که زندگی انگلی این طبقه بورژوا را باید همچنان بدوش بکشند؟ مگر زندگی خود و فرزندان خود، مگر آینده و سرنوشت و شایستگیهای خود را به نشخوار چند شیاد دیگر امثال احمدنژاد و روحانی میتوان سپرد؟
|