دختره نسیم آزادی از اعماق جامعه است. مظفر محمدی یه دختر تو خیابونای تهران با موهای رنگ کرده و بلوند و جمع کرده بالای سر بدون روسری و بد.ن مانتو، با تی شیرت آستین کوتاه سرشو بالا گرفته و را میره. خیلی ها باور نمی کنن. اینجا تهرانه؟ آره، درسته تهرانه. همین دیروز و یکی از خیابان های تهران. خیلی ها شاید فکر کنند که طفلکی دیوانه شده و به سیم آخر زده. اما نه، دیوانه نیست و به سیم آخر هم نزده. جوانکی که همین فکرو کرده بهش میگه شیشه (مواد مخدر) زدی؟ دختره با لبخندی و خونسرد جواب میده، نه عزیزم شیشه ای در کارنیست... او با کیف دستی کوچک و شلوار جین اش به راه ادامه میده. او از نگاه متعجبانه ی عابرین ناراحت و عصبانی هم نیست. حتی جواب کسی که احمقانه اسم و آدرسش را می پرسه هم میده و باز هم لبخندی. او به حماقت نگاه های مشکوک و ناباور و سوالات ابلهانه ای که ازش میشه، می خنده. او در جمهوری اسلامی بزرگ شده، ٢٣ سالشه. او فکر همه چی رو کرده. و عواقب کارش رو میدونه، اما میخواد راهشو ادامه بده. او تصمیم گرفته آزادیش را خودش و با اراده خودش داشته باشه. حتی اگر برای عبوری از یه خیابون باشه. او نسل بعد از انقلابه. اما نه از نسل سوخته ها یا از دست رفته ها. او نه فقط آرزوها، بلکه نمونه ی عملی زندگی ای را که نسل خودش میخوان، نمایندگی می کنه. او حرفی نزده، شاید چیزی هم ننوشته یا نخونده، اما معنی زندگی را بهتر از همه فهمیده. او می خواهد زندگی کند. و انتخابش را کرده. قدم زدن رلاکس و آزادانه ی دختر با گردن افراشته در خیابانهای تهران، زیباترین فیلم زندگی و زیباترین تابلوی نقاشی ای بود که در همه ی این سالها دیده بودم و پر معناترینش. چقدر دوست داشتنی است. اگر ندیدید در میدیای مجازی به دیدنش بروید، اگر دیدید باز و باز هم نگاش کنید! پیش خود فکر کردم که جا داشت، عابرین اون خیابون و یا مغازه دارانش در مقابل زیبایی تصویری که دختر جوان از زندگی به ما نشان می داد، صف می بستند و به نشانه ی احترام، کلاه از سر بر می داشتند و تعظیم می کردند. این حداقل جواب به این آزادگی و زیبایی کم نظیر بود. این اتفاق نیفتاد. شاید در دل همه ی اون انسان ها چنین احترامی برانگیخته بود و جسارت ابرازشو نداشتن. چه حیف! دختره رفت و من از راه بسیار دور دستش را می بوسم. از ناباوران می گذرم، اما کسانی که از سر دلسوزی نسل جوان بعد از انقلاب و دوره ی جمهوری اسلامی را نسل سوخته میدانند، یا از دست رفته، بیان و باور کنند که این دختر جوان اگر حتی یک صدم نسل جوان ایران را نمایندگی کند، چه نیروی عظیمی است. اگر چه من بر این باورم که آن بخشی که راه فرار از جمهوری اسلامی را انتخاب کرده اند، یا آن بخشی که معتاد شده اند، اگر نسیمی از آزادی نه از بالا و به لطف خاتمی و موسوی و روحانی، بلکه ازاعماق جامعه بوزد، اگر دستان آزاده ای زیربغل افتاده ها را بگیرند سر پا خواهند ایستاد و زئدگیشان را خود و با دستهای خودشان خواهند ساخت. آیا این دختر جوان آن نسیم آن آزادی از اعملق جامعه و آن دست آزاده نیست؟ به باور من هست! بهمن 92
|