تجربه ای برای کارگران ساختمانی تورج اصلانی سالها پیش در شهر نقده در استان آذربایجان غربی به کار در بخش ساختمانی مشغول بودم. جوانی قدرتمند و با هیکل مناسب برای هر صاحب کار و یا استاد کاری که روزانه برای برداشتن چند کارگر مورد نیاز سری هم به میدان کار شهر میزدند! فقط مانده بود عضلاتت هم نه تنها با چشم بلکه با دست زدن از طرف آنها برای شانس انتخاب شدن آزمایش بشود! من جز آن کارگران خوش شانسی بودم که بسیاری از اوقات انتخاب میشدم! میدان کار نقده را آن زمان متاسفانه و عملا کارگران متعلق به "ملیت" های مختلف و یا شهرها و کشورهای "مختلف" تشکیل داده بود. اولین مشاهده از میدان کار آن زمان این شهر این بود که سه گوشه در این میدان بوجود آمده بود. گوشه ای که کارگران ماهر که معمولا ترک بودند ، گوشه دیگر کارگران کرد که عمدتا کارگران ساده و معمولی را شامل میشد و گوشه سوم که متعلق به کارگران کرد زبان از کشور عراق بود. هر کدام از اینها هم طبعا نرخ های متفاوتی داشتند و تفرقه بین کارگران شرایط مناسب تری را برای صاحبان کار بوجود اورده بود. مساله مهم و حیاتی و یک مشغله دائمی ما چگونگی بهم نزدیک کردن و متحد کردن کارگران در سطوح مختلف بود. دستمزد ها و افزایش دستمزد ها به نسبت بالا بودن و بالا رفتن هزینه زندگی که داشتیم مساله محور زندگی ما و سیاست ما شد. "ما" را چه کسانی تشکل میداد؟ این اساسی ترین مساله بود. باید "مایی" وجود میداشت تا کاری ممکن میشد. یک استاد کار واقعا ماهر و با شهره بسیار خوب داشتیم. وی برای کارگران و بسیاری از مردم زحمتکش یاور و دوست داشتنی بود. در میان استاد کاران هم البته که اتوریته خوبی بود چه به لحاظ این موقعیت و چه به لحاظ مهارت. آزادیخواه و کمونیست هم بود. من هم بودم که بعنوان یک روشنفکر و یک کارگر آگاه و کمونیست که معمولا راه و چاه را نشان میداد و برای نحوه متشکل شدن و در عین حال مواظبت از فعالیتها مسئولیت داشت و این اتوریته از سوی استاد پذیرفته شده بود، ابزار "ما" این بود که برای شروع یک کار موثر خوب بود. نا گفته نماند که استاد ما خوشبختانه آنچنان زبان زد همگان بود که به "استاد زحمتکشان" شهرت داشت. این شهرت را از آنجا کسب کرده بود که کارگران و خانواده های زحمتکش که خانه نداشتند و میخواستند سرپناهی درست کنند معمولا به او مراجعه میکردند تا کمکشان کند. اجازه از شهرداری و داشتن مجوز هم مهترین مصیبت بود. استاد ما کاری میکرد که ساختن یک اطاق در خارج از محدوده را در ظرف مدت یک روز ( که معمولا روزهای جمعه بود که از کله سحر تا تاریکی شب ادامه داشت!) به پایان میرساند و صاحب "خانه جدید" هم وسایلش اماده بود که به آنجا بریزد و عملا انرا "تثبت" کند. در این گیر و دار البته باز هم ناگفته نماند که واقعا استاد پدر ما کارگران و بویژه من بیچاره که بعنوان شاگرد استاد هم بودم را در میاورد! بسیاری از این خانه ها البته روزهای بعد مورد حمله مامورین شهرداری قرار میگرفت و هر کدام را که ما خبر دار میشدم با عجله خود را به آنجا میرساندیم تا در کنار اعتراض صاحب خانه و دوستان و خانواده اش باشیم و یا شاهد چانه زنی استاد با سرپرست مامورین شهرداری و بعضا "خنثی" کردنش وقتی که دست او را میکشید و دور از چشم همه چیزی بهش میداد. این ترکیبی از تلاش برای نجات این سر پناه ها بود تا اینکه بالاخره باز هم فرصت برای قانونی کردن آنها برای صاحب خانه فراهم شود. افزایش دستمزد ها برای کارگران ساده و ماهر ساختمانی مورد بحث قرار گرفت و برای مدتی به مساله محوری تبدیل شد. مکانیزم این کار میبایست مانند همه کار دیگری از جای درست شروع میشد.استاد کاران یعنی کارگران ماهری که همیشه تعدادی کارگر ساده را با خود داشتند و یا در میان دیگر کارگران شهرتی داشتند بیاد سطح خوبی از اتحاد میداشتند و عملا پا به جدال بزرگی برای دفاع از حقوق خودشان و همه کارگران میگذاشتند. این از هر لحاظ به آنها وئ کارگران قدرت، اگاهی و موقعیت دیگری میداد. این توافق تا جایی پیش رفت که مورد قبول حدود 7 و یا 8 استاد کار دیگر قرار گرفت. این مساله مهم و محوری در افزایش دستمزد ها بود. استاد کاران چنانچه تصمیم میگرفتند که کارگر امروز باید این قیمت را داشته باشد و در این تصمیم سطح اتحاد بالایی هم اگر تامین میشد بطور قطع بر بازار کار موثر بود و این نکته اصلی در کار ما و تلاش برای رسیدن به آن بود. اتوریته استاد ما از هر لحاظ موجب شد تا در مدت نه چندان طولانی چند نفر از مهمترین استاد کاران شهر به این پروژه بپیوندند و تصمیم ها را یکی کنند که نرخ کارگر در میدان را آنطور که انها محاسبه کرده بودند تعیین کنند و این اتفاق در مدت 5 ماه دو بار توانست تکرار شود. هیمن مساله موجب دگرگونی در همه چیز شده بود و میتوانستی روی آن باز هم بسازی و از جمله اینکه خیز بعدی که میتوانستی بر تکیه بر این زمینه ایجاد شده برداری تثبیت این اتحاد و حفظ آن در هر قالبی بود...
|