تحزب کمونیستی طبقه کارگر، از تئوری تا عمل

بحثی درباره کمیته های کمونیستی

خسرو کشاورز

مقدمه:

جنبش کمونیستی در ایران در یکی از حساس ترین دوران تاریخی خود به سر می برد، نه با سیاست های گذشته می توان جلو رفت و نه باید در فکر استحاله در جریانات دیگر شد بدین معنی که برای برون رفت از بن بست موجود استراتژی دیگر احزاب را در پیش گرفت. بحث ما در این باره کاملا دوسویه است و در وهله اول به حزب ما برمی گردد و در مرحله دوم به جنبش کمونیستی، این دو مقوله از هم جدا نیستند، تاریخ جنبش چپ در ایران در بین افراط و تفریط در هر کدام از این دوقطب در حرکت بوده است و هیچ وقت ما موفق نشدیم تجربه تحزب کمونیستی لنین را در حزب بلشویک دوباره زنده کنیم و در اینجا به موانع تاریخی این مساله بر نمی گردیم، بحث ما در اینجا ایران است و جایگاه تاریخی کمونیزم در آن. منصور حکمت موفق شد بخشی از این مساله را روشن کند که همان کمونیزم کارگری بود، اما نتوانست کار ناتمامش را به اتمام برساند. کوروش مدرسی در تحزب کمونیستی طبقه کارگر این مبانی را تکامل بخشید، اما نباید کل این تکامل را اینگونه ترسیم کرد، بستر تاریخی شکل گیری بحث های کوروش مدرسی در تحزب کمونیستی طبقه کارگر بسیار ارجح تر به تکامل مبانی کمونیزم کارگری ست. آری!! جنبش کمونیستی ایران در یکی از حساس ترین دوران تاریخی خود به سر می برد و شکل گیری این بحث به خاطر بحرانی بودن اوضاع این جنبش است. هدف این مقاله در واقع توضیح این شرایط و زمینه های شکل گیری بحث تحزب کمونیستی طبقه کارگر است که سنتز آن "کمیته های کمونیستی" ست و درست در مقابل تمام سیاست های سازماندهی و سبک کار سایر جریانات چپ قرار می گیرد. خود این نوشته درصدد مشخص کردن این تفاوت ها ست و می خواهد در این جست و جو به بسط این بحث به عنوان پلاتفرمی برای جنبش کمونیستی در جهت برون رفت از وضعیت کنونی بپردازد. چون ماهیتا خود این بحث بر روی خط ارجحیت منافع جنبش کمونیستی بر منافع هر سازمان و فرقه ای ولو حزب ما برمی گردد و خود همین هم نقطه عطفی برای یک گفتمان روشن با کمونیست هاست و هم سرآغاز تحول و شیفت حزب ما به این چارچوب است. بعد از انشعاب هیات دائم تا حدود زیادی بسیاری از غبارها بر روی این بحث کنار رفت و با توجه به حرکت ما در این مسیر و تلاش ما در جهت سازماندهی با این خط، نکات جدیدی را ضروری می سازد که در شرایط حاضر باید به آن پاسخ گفت و جواب داد، سرفصل های این بحث بر روی این خطوط حرکت می کند:

1-     چپ ایران و جنبش کمونیستی در حال حاضر در چه موقعیتی ست

2-     چرا تحزب کمونیستی طبقه کارگر پاسخ درست برای برون رفت است

3-     جنبش کمیته های کمونیستی، زمینه ای برای اتحاد کمونیست های درون طبقه کارگر

چپ ایران و جنبش کمونیستی در حال حاضر در چه موقعیتی ست

نمی توان به راحتی موقعیت کنونی جنبش کمونیستی در ایران را جدای از موقعیت فعلی جنبش کمونیستی در جهان بررسی کرد. بخشی از عقب گرد جنبش کمونیستی به دلایل تاریخی و خرافات وارد شده بر آن در جغرافیای مبارزاتی اش برمی گردد و بخش دیگری از آن به وضعیت جنبش کمونیستی در جهان و ضعف کنونی آن وابسته است. وقتی که ما می گوییم جنبش چپ در ایران به طور کلی به طبقه کارگر ارتباطی ندارد، قسمت مهمی از این حکم دایره شمول اش جنبش چپ در دنیا را نیز در برمی گیرد. بنابراین در ارزیابی فعلی جنبش کمونیستی در ایران و وضعیت چپ باید دو حوزه را بررسی کرد. این که بر کدام بستر تاریخی این مساله شکل گرفته است خود نقطه آغاز بررسی هر دو عامل است. به طور قطع می توان گفت که ما در حال حاضر با دورانی روبه رو هستیم که بسیار متفاوت تر از آن چه که بر بستر آن انقلاب اکتبر شکل گرفت. بورژوازی در فاصله انقلاب اکتبر تا عصر حاضر، هزاران شیوه سرکوب را برای به عقب کشاندن پرولتاریا از خواسته ها و مطالباتش به اجرا در آورده است. جدای از این سرکوب عریان که در متن یک مبارزه طبقاتی اتفاق افتاده است و تا زمانی که سرمایه داری باشد این مبارزه در جریان است، این مبارزه واقعی و آشکار که مارکس بر مبنای آن تاریخ را توضیح می دهد، نه تنها در ایران بلکه در کل جهان به مرحله بالاتری از مبارزه آن چه که کوروش مدرسی آن را ارتقای فونکسیون اجتماعی این مبارزات جاری می نامد نرسیده است. بنابراین ارتقای مبارزات واقعی جاری که در متن یک مبارزه طبقاتی تمام عیار در جریان است و دو طرف این جبهه که یک طرف آن بورژوازی ست و سمت دیگراش کارگران، مزدبگیران و زحمتکشان اند به سطحی واقعی تر و منسجم تر و معترض تر در قالب یک تحزب کمونیستی صورت نگرفته است. اگر این مساله را گره گاه اصلی جنبش کمونیستی برای به حرکت درآوردن دوباره خود بدانیم یک رابطه جنبشی در بین مبارزات طبقاتی جاری و کمونیستهای آن جامعه وجود ندارد. این خصلت عمومی و تمام رخ مشترک موقعیت جنبش کمونیستی در کل جهان است و فقط مختص ایران نیست. اما در این خصلت های مشترک، تفاوت های تاریخی حاکم است که هر یک را باید به طور جداگانه در هر دو حوزه بررسی کرد. تا اینجای مساله ما به آسیب شناسی جنبش کمونیستی نمی خواهیم بپردازیم، هدف ما توضیح این بستر هم در سطح ایران و هم در جهان است. نتیجه مشخصی که می خواهیم از این توضیح و بررسی بگیریم این است که ارزیابی واقعی از زمانه حاضر داشته باشیم تا بتوانیم مشخصا به این سوال پاسخ دهیم که آیا این ارتقای مبارزات جاری به سطحی بالاتر شدنی ست یا خیر؟ البته در قسمتی دیگر از این نوشته به بررسی شیوه های سازماندهی پوپولیستی و چپ سنتی خواهیم پرداخت که خود از موانع این عقب گرد است.

موقعیت کنونی سرمایه داری در جهان

اگر این بررسی صورت گیرد باید ارجاعاتی به اقتصاد سیاسی داشت، چون خود سنت مارکسیستی بررسی بورژوازی در کلیت اش به اقتصاد سیاسی گره خورده است. کاری  که قرار است اینجا  در ارزیابی از این موقعیت کنونی انجام گیرد. اما این ارزیابی و بررسی از جنس آن چیزی نیست که در متون اقتصاد سیاسی از طرف تئوریسین های مارکسیست صورت گرفته است. این جستجو تا جایی پیش می رود که پرده از مبارزات طبقاتی جاری بردارد. نمی خواهد ریشه های بحران سرمایه داری را بررسی کند و اگر گریزی هم به آنجا بزند فقط با این هدف است که بتواند یک شناخت ابژکتیو از مبارزات طبقاتی جاری پیدا کند. در اینجا ما کاری به پرولتاریا نداریم و اگر هم داشته باشیم درست در جایی ست که در این ماتریس مبارزه طبقاتی اش با بورژوازی تعریف می شود. این منحنی که ما می خواهیم در اینجا ترسیم کنیم به صورت فراگیر آرایش نیروهای بورژوازی را در مبارزه طبقاتی اش با پرولتاریای جهانی به تصویر می کشد. این نقطه عزیمت ماست که جنبش کارگری و مبارزاتش با بورژوازی در آن استثنا نیست.

مبارزه طبقاتی بورژوازی با پرولتاریا یک مبارزه سیاسی ست. شاید در جایی این مبارزه به خاطر حفظ سود و سیادت طبقاتی بورژوازی باشد که همیشه هم به خاطر حفط این منفعت است که به شیوه های مختلف سرکوب می کند، اما در صنفی ترین شکل اش باز هم درگیر یک مبارزه سیاسی ست. بورژوازی در عصر حاضر، در قرن بیست و یکم به شیوه های گذشته عمل نمی کند که همانند داستان ژرمینال امیل زولا برای سرکوب اعتصاب کارگران معدن به محض این که کارگران دست به اعتراض زدند آن ها را با نیروهای پلیس سرکوب کند و خود در عین سرکوب در کنار نیروهای پلیس بایستد و سیگار برگی روشن کند و کراواتش را سفت کند و به کتک خوردن کارگران نگاه کند. بورژوازی تمام هم و غمش این است که رویارویی اش با کارگران به این مرحله کشیده نشود. نمی خواهد منفور باشد، نمی خواهد یک سر متخاصم این مبارزه باشد. حقوق کارگران را می زند، اخراج می کند، چندین ماه حقوق نمی دهد و در نهایت طوری این مساله را به تصویر می کشد که کارگران همانطور که در سود با او شریک بوده اند در ضرر نیز باید شریک او باشند. به شیوه های جدید علم مدیریت متوسل می شود. هر چند که اگر سطح مبارزات کارگران به رویارویی مستقم کشیده شود بی محابا آتش را بر روی آن ها می گیرد و همانند ماریانا و خاتون آباد کارگران را به خاک و خون می کشاند. هر چند این کشتار توقف مبارزات کارگران به طور موقت است اما بازنده اصلی این مبارزه بورژوازی ست.

بورژوازی نسبت به گذشته متشکل تر شده است و بهتر توانسته است که مبارزات جاری را به سطح بالاتری از فونکسیون اجتماعی بکشاند. مشخصه اصلی این ارتقا شکل جدیدی از انباشت است و توضیح این مناسبات جدید خود درک دیالکتیکی را از مناسبات جدید می خواهد. کمونیست ها در ارتدوکسی استحاله یافته اند که ناخواسته هر چه قدر هم خود را دلسوز طبقه کارگر بدانند، چون نتوانسته اند شرایط جدید را درک کنند و آن را به کمونیزم آئینی پیوند می دهند و جایشان را به اسقف های کلیسای رتردام می دهند تا به مبارزین اجتماعی واقعی در طبقه کارگر. سرمایه داری در دوره جدید به سیاست های فرهنگی خاصی متوسل می شود تا بتواند سیطره هژمونیک بیابد و نقطه هدف آن جامعه به طور عام و پرولتاریا به طور اخص است. مبانی نظری شیوه تولید سرمایه داری درست همان چیزی ست که مارکس در کاپیتال توضیح می دهد"شکل انبوه کالایی"، همچنان بر اصول ذاتی اش پافشاری می کند چون ادامه حیاتش در گرو آن است. نمی توان سرمایه داری را در دنیا یافت که تولید انبوه کالایی نداشته باشد، کار مزدی نداشته باشد، مالکیت خصوصی به شدیدترین شکل ممکن در آن پاسداری نشود، ارزش اضافی تولید نکند و بسیاری از اصولی که به گلوبل های قرمز آناتومی سرمایه بدل شده است. اما این بدین معنا نیست که سرمایه داری به همان شیوه قرن نوزدهمی به حیاطش ادامه می دهد. مارکس این رابطه را در سرمایه خوب می شناسد و مدل دقیقی از آن ارائه می کند. لنین و حزبش، پیروزیشان مدیون شناخت ابژکتیو از کارکرد سرمایه است. اما بعد از انقلاب اکتبر ما هیچ دوره ای را نمی یابیم که انقلابی کمونیستی با پرچم پرولتاریا و با حزب واقعی طبقه کارگر به پیروزی برسد. بعد از انقلاب اکتبر و شکست این انقلاب به معنای عقب نشینی پرولتاریای روس از دست آوردها و خواسته های اکتبر و استیلای ناسیونالیزم روس بر حکومت شوراها، وقوع دو جنگ جهانی بین دول امپریالیستی و کشته شدن میلیون ها انسان در این جنگ و آواره شدن و بی خانمان شدن میلیون ها تن دیگر، اردوگاه کمونیزم در جهان در مسیر دوقطبی مبارزه ملی با امپریالیزم صف بندی شد. برای این مبارزه ملی که مبارزه کمونیستی نام گرفته بود یا باید در احزاب برادر حزب کمونیست شوروی متشکل می شدی و منتظر می ماندی که کمیته مرکزی پوسیده آن کی از چرت بیدار می شوند؟ و یا به جبهه میلیتاریستی آمریکای لاتین متوسل می شدی و ورژن کلاشینکفی اش را در پیکره ی ناسینونالیزم معترض و رادیکال در محل مبارزه ات پیاده می کردی. هر گونه تئوری و شاخه هایی که در این بین حرکت می کردند از مائویزم گرفته تا استالینیزم و خروشجفیزم و انور خوجه ایزم در بین این گفتمان ها در حرکت بودند. تمام این تئوری های نه تنها شناخت درستی از بورژوازی عصر خود نداشتند، بلکه کج فهمی هایشان بیانگر عمق فاجعه ای بود که دامنگیر چپ می شد. هر گونه نوستالوژی به آن دوران از سر کثرت نیروها و هیاهوهای ماجراجویی مبارزاتی خرده بورژوایی ست، نه یک مبارزه واقعی طبقه کارگر با سرمایه. در دوران بعد از انقلاب اکتبر رهبری جنبش چپ در دست این حاکمان بود، اما این بدین معنا نیست در کل این دوران در هیچ کدام از کشورهای سرمایه داری مبارزه طبقاتی پرولتاریا با بورژوازی در جریان نبوده است. در کل این دوران کارگران از برزیل گرفته که رژی دبره اش تئوری جنگ شهری می داد تا آلبانی و عراق، مبارزات کارگری پایدار بوده است، اما به دلیل بی ربط بودن کمونیست های آن دوره به طبقه کارگر و دم و باز دمش، در مرور زمان تمامی این کمونیزم چنان فرسایشی می شود که با فرو ریختن یک دیوار بتنی بدون آنکه بورژوازی ماشه اش را بکشد و خود را مسلح کند فرو می ریزد.

در تمامی این دوران که مبارزات کمونیست ها بی ربط به وضعیت پرولتاریا حرکت می کرد، بورژوازی در دو جبهه مبارزاتش را ادامه می داد. در جبهه اول به مبارزه با کمونیست ها می پرداخت که سرکوب آن ها از اسپانیا گرفته تا شیلی مجدانه دنبال می شد و از طرف دیگر آرایش نیروهایش را برای یک مبارزه واقعی تر با پرولتاریا می چید. این آرایش تنها شکل یک آرایش نظامی نبود. این آرایش، به وجود آوردن قانون هایی ست که همه نوع استثماری را توجیه می کند و هر که در مقابل آن بایستد، قانون گریزی کرده است. سرمایه داری در عصر حاضر با شرکت های چند ملیتی به میدان آمده است، مصرف گرایی را توزیع می کند، روبنایی از آنچه تولید انبوه کالایی ست. مشارکت اجتماعی را که بر مبنای روابط کار و سرمایه است چنان واروونه می کند که ضروری ترین عمل جلوه کند. این سیطره هژمونیک آنچنان گسترده است که دیگر نیازی به ناپلئون ها و هیتلرها ندارد. انسان ها را از خودبیگانه و مقهور رسانه ها و تبلیغاتی کرده است که از نظام آموزشی تا مرگ تو را به امر نمادین تبدیل می کند. کاملا بر همه جوانب انسان معاصر اشراف دارد و نیازی به این نمی بیند که خود را به این مشغول کند که در مقابل تو صف آرایی نظامی کند. ابعاد فاجعه از این گسترده تر است و عمیق تر، سرمایه داری معاصر، جهان را تبدیل به رقابت تسلیحاتی کرده است که انعکاسی از رقابت قدرت های بزرگ در قالب کارتل های مالی و صنعتی با روکش دولت هاست. صدها سازمان بین المللی را برای قانون سازی در مورد آن به وجود آورده است، از حقوق بشر تا فائو تنها نمودهای نمادین این است که منفور نباشد. در این میان استثمار طبقه کارگر همانند قرن نوزدهم عریان نیست، از 12 ساعت کار تا دستمزدهایی که هر روز از آن با سیاست های مشارکت اجتماعی، ریاضت اقتصادی در واقع کاسته می شود و برای هر کدام از آن صحفه ها قانون نوشته است، هر چند از نظر ما کمونیست ها این یک سیستم برده داری نوین است، اما برای بورژوازی و خرده بورژوازی قانونی ست و گریزی از آن نیست.

بورژوازی در موقعیت کنونی، در دوره ای به سر می برد که خود را با این صف بندی واکسیناسیون کرده است. اما باز هم نمی تواند از مبارزه طبقاتی گریزی بکند. حتی اگر سوسیالیزمی وجود نداشت این مبارزه طبقاتی که اساس تاریخ است ادامه پیدا می کرد. پس هنگامی که کوروش مدرسی در تحزب کمونیستی طبقه کارگر اشاره می کند:« در نتیجه در قدم اول باید بگویم وقتی از تحزب حرف میزنم قبل از هرچیز بحثم در مورد ارتقا یک جنبش یا یک مبارزه اجتماعی فی الحال موجود یکی از طبقات اصلی جامعه، اینجا طبقه کارگر، است و نه سازمان دادن افراد خارج از این جنبش. جنبش و فعالیت اجتماعی نقطه شروع تحزب است. این جنبش و فعالیت قبل از هرچیز فکری و معنوی نیست یک واقعیت ابژکتیو موجود در جامعه است» بحثی ست که مربوط به موقعیت کنونی جنبش کمونیستی در این دنیا و فقط مختص به موقعیت کنونی چپ در ایران نیست. بورژوازی با نظام آموزشی اش، رسانه اش، قانون کارش، حقوق بشراش، بشردوستی اش به مبارزه طبقاتی با کارگران آمده است و کارگران و جنبش کمونیستی با خرافات اش که بعد از انقلاب اکتبر به آن آغشته شده است به این جنگ می رود، مسلم است که در این جنگ نابرابر شکست می خورد، ایزوله می شود، پاسیو می شود. دیگر مثل گذشته راسپوتین را شبح جان کارگران نمی کند که فقط کارگران او را دشمن خود بدانند، هزاران راسپوتین را در سیستمش طوری پرورش می دهد که همه به قهرمانان نجات بخش ملی تبدیل شودند، نه دشمن طبقه کارگر، اتکای کمونیست ها در کل جهان، در جایی که مبارزه طبقاتی همیشه جاری ست، به هر کدام از این گزاره های مسموم به ایدئولوژی بورژوایی به معنای بالا بردن پرچم سفید و تسلیم در این مبارزه طبقاتی و حتی گاهی تبدیل شدن به ستون پنجم در این جنگ است. این به معنای آغشته شدن کمونیست ها به ارتدوکسی بودن نیست، به معنای سکتاریزم نیست، این درست به معنای این است که بتوانند این مبارزه واقعی را که نمایندگان، جنبش ها و افق های خاص خود را در جامعه دارند به سطحی بالاتر بکشانند.

موقعیت کنونی سرمایه داری در ایران

دیگر نمی توان به خرافات گذشته و کج فهمی هایی که در مورد جمهوری اسلامی از طرف اپوزیسیون چپ ترویج می شد اعتماد کرد. تمامی این تعابیر چپ آغشته به خرافات بورژوایی ست و از داده های نظام بورژوایی سرچشمه می گیرد. در این 35 سال تنها ما بودیم که جمهوری اسلامی را حکومت بورژوازی ایران می دانستیم، اما شناخت حزب ما از جمهوری اسلامی هنوز یک پایش در تعلقات ادبیات چپ سنتی ست. هنوز کمونیست ها در ایران نتوانستند که با متد اقتصاد سیاسی جمهوری اسلامی را بشناسند، نمی دانند که ارزش اضافی تولید شده توسط طبقه کارگر چه اندازه است؟ نمی دانند که کارتل ها و تراست های صنعتی چگونه صف آرایی کرده اند و انعکاس این صف بندی در سیاست چگونه است؟ تعداد کارگران زن و مرد را تفکیک شده در ایران نمی دانند.جامعه هدف خود را نمی شناسند و سیطره های فضایی، که در جغرافیای مبارزه در جریان است درک نمی کنند. من احساس می کنم که ما هم عقبیم. اما تفاوت ما با دیگران در این است که ما به این شناخت رسیده ایم و با این خرافات مبارزه می کنیم، هر چند که اول راهیم، اما دیگران هنوز در افق های طبقاتی جنبش خود محصور مانده اند و نمی خواهند چیز دیگری را ورای آن ببینند. این به معنای شکست نیست، این به معنای جهش حزب به سطحی بالاتر است که منافع جنبش کمونیستی را در این مبارزه طبقاتی بر هر گونه منافع فرقه ای ترجیح می دهد.

سرمایه داری در ایران، که قصد ما در اینجا رجوع به تاریخ آن نیست، دیگر در متن متعارف و غیر متعارف نیست. بر اصولش پافشاری می کند و اسلام سیاسی نیز که بخشی از بورژوازی در ایران است به راحتی توانسته است با آن چفت شود. تخاصمش با جهان در منطقه نه از سر مبارزه با امپریالیزم، شعاری که اول انقلاب خمینی می داد، بلکه از سر جنگ هژمونیک با سرمایه داری پروغرب بر سر منافعش است. اسلام سیاسی به عنوان گرایشی مشخص در درون بورژوازی ست، هر گونه تعبیری غیر از این ما را به تکرار اشتباهات گذشته خواهد برد. این گرایش در غیاب یک گرایش ملی و سکولار در زمان حاضر به بهترین نحو توانسته است منافع طبقاتی خود را حفظ کند. دیگر در دهه 60 محصور نیست، اعدام هایش قانونی شده است، خیره سری های گذشته را ندارد، اگر هم ماجراجویی کند آن را حق ملت می داند، برای هر حرکت اش قانون تعریف می کند. اسلام سیاسی می داند که چگونه عمل می کند. اگر در گذشته بحث بر سر این بود که چون نظام بازار آزاد در ایران وجو ندارد و سرمایه دار احساس امنیت نمی کند که در درون سیستم جمهوری اسلامی سرمایه گذاری کند، جمهوری اسلامی در بازار دخالت می کند، الان از این خبرها نیست، اسلام سیاسی خود تبدیل به بخشی از بازار شده است، عسگراولادی اش منتقد سیاست های حکومت می شود که نباید با سیاست های نظارتی برای آن ها مزاحمت ایجاد کند، غنی نژادش هم در دفاع از عسگراولادی گامی جلوتر می گذارد و می گوید که باید به کل به سمت هایکیزم به پیش رفت و عرصه را برای دخالت خالی کرد. هر چند که آن چیزی که آدام اسمیت در قرن هجدهم به عنوان دست های پنهان تعریف می کرد و هایک در مکتب اطریشی آن را به اتوپیا تبدیل کرد هیچ گاه به طور واقعی نه تنها در ایران بلکه در کل جهان سرمایه داری نمی تواند تجربه شود و ما نمی توانیم بازاری را بیابیم که دست دولت ها و ردپای آن ها در آن نباشد. بنابراین بخش از شناخت ابژکتیو از سرمایه داری در ایران در موقعیت کنونی پذیرش این واقعیت است که دیگر نمی شود مثل گذشته به شناخت جمهوری اسلامی دست یافت. خود این شناخت که سرمایه داری را از نظر سرمایه داری نامتعارف می بیند، هر گونه مبارزه طبقاتی را در متن آن به یک مبارزه با استبداد سیاسی تقلیل می دهد و به نوعی باز هم ما را به خرافات بورژوازی و دیگر جنبش ها آلوده خواهد کرد.

چرا تحزب کمونیستی پاسخ درست برای برون رفت است؟

برای پاسخ به این سوال، ما نصف راه را در توضیح شرایطی که بر بستر آن بحث تحزب کمونیستی طبقه کارگرشکل گرفت توضیح دادیم. کوروش مدرسی در همین باره در نوشته اش می گوید:« بحث من اینجا راجع به این موضوع که طبقه کارگر اصولاً به حزب سیاسی خود احتیاج دارد نیست. فرض من اینست که مخاطبین این بحث فعالین کمونیست طبقه کارگر هستند که مستقل از اینکه به حزب خاصی تعلق دارند یا نه، علی الاصول میدانند که اگر طبقه کارگر حزب سیاسی خود را نداشته باشد به جایی نمی رسد، در بردگی مزدی باقی خواهد ماند. میدانند که در هر جنگی باید با سلاح آن جنگ وارد میدان شد همانطور که نمی شود با قلم به جنگ تفنگ رفت و یا نمیتوان با آرایش بسکتبال به مسابقه فوتبال رفت، با سندیکا هم نمی شود به جنگ سرنگون کردن حکومت طبقاتی و بورژوازی رفت. سیاست را باید با ابزار سیاسی جواب داد و حزب سیاسی ابزار اصلی طبقه کارگر برای سرنگونی بورژوازی است. کسی که معتقد است که حزب لازم نیست، یا در این مرحله لازم نیست یا حیاتی نیست، علیرغم هر نیت خیری که ممکن است داشته باشد، در سیاست دوره خود بی تاثیر میماند. به هر صورت اینجا بحث در مورد ضرورت حزب نیست. در مورد چگونگی آن است». بنابراین هدف من نیز در اینجا توضیح ضرورت تحزب نیست، هر چند در آینده باید پاسخی که به چپ آکادمیک که در تلاش است ضد تحزب حرکت کند داده شود. اما فرض ما در اینجا این است که حزب را به عنوان ظرف فعالیت در مبارزه با بورژوازی، کمونیست ها متفق القول قبول دارند. اما بحث اصلی بر سر چگونگی این حزب است. تصویری که من در بالا در مورد موقعیت تاریخی و کنونی بورژوازی و چپ ها  به صورت گذرا اشاره کردم خود ترسیم گر دو بیراهه عظیم بود که همیشه مانع اصلی ارتقای مبارزه طبقاتی پرولتاریا به سطحی بالاتر از مبارزات اجتماعی بوده است:1- بی ربط بودن احزاب کمونیستی بعد از انقلاب اکتبر به طبقه کارگر2- عدم تطبیق شیوه های مبارزاتی، سبک کار و سازماندهی کمونیست ها با مبارزه طبقاتی موجود. هدف ما در این قسمت تبیین این دو نکته است و برای روشن شدن این مساله به بررسی سبک کار و شیوه های سازماندهی احزاب کمونیستی که متد آن ها تبدیل به سنت در جنبش کمونیستی شده است خواهیم پرداخت. در اینجا من صراحتا از مفهوم خرافات استفاده می کنم.بخش مهمی از این کار را منصور حکمت در دهه 60 روشن کرد و با نقد مارکسیسیتی اش، سوسیالیزم خلقی را به چالش کشید و تا حدود زیادی جریانات موجود آن ها در جنبش کارگری را خنثی کرد." اسطوره بورژوازی ملی و مترقی" و نیز " سه منبع و سه جزء از سوسیالیزم خلقی" از منصور حکمت علاوه بر نقد چپ پوپولیستی و دنباله رو و سوسیالیزم خلقی در تلاش برای ایجاد یک سبک کار جدید و شیوه سازماندهی نوین است. اما در این دو اثر فرصت لازم برای پرداختن کامل به این موضوع پیدا نشده است. هر چند که نباید فراموش کرد که بخش عمده ای از این خطوط عمده را منصور حکمت در"سمینارهای معرفی کمونیزم کارگری"  ترسیم کرده است. اما در فاصله مرگ منصور حکمت تا اکنون شیوه های التقاطی نوینی از درون خود حرب کمونیست کارگری ابداع شده است که می خواهد مسیر مبارزه طبقاتی را به قهقرا بکشاند. در دوره جدید ما بر خلاف گذشته با ترم های نوینی از جمله پست مدرنیزم، نئوتوده ایزم و رژیم چنجیزم روبه رو هستیم که خرافات سوار شده بر کمونیست هاست. این که انتخاب این خط توسط کمونیست ها از سر ایده است، به هیچ عنوان پاسخ ماتریالیستی به موضوع نیست. احزاب  موجود خطوط و افق طبقاتی خاص خود را در رویارویی با بورژوازی وسط می کشند. اما بدین معنا نیست که کمونیست های آن جامعه وقتی برای مبارزه حزب مورد نظر را انتخاب می کنند از سر قبول این افق است. بسیاری از این احزاب بر روی کاغذ و اساس نامه مدافع پرولتاریا هستند و خود را مارکسیستی ترین و کمونیستی ترین حزب می دانند و شیوه های عضوگیری آنان با روش های اپورتونیستی خاصی است. این که بحث تحزب کمونیستی طبقه کارگر در واقع از سر ضرورت جنبشی مطرح می شود و کمونیست های آن جامعه را مورد خطاب قرار می دهد و دغدغه اش منافع جنبش کمونیستی ست و نه منافع فرقه ای فرصتی ست که بتوان کمونیست های آن جامعه ا با این افق هم سو کرد، من در ادامه به بررسی این موضوع خواهم پرداخت. اگر کمونیزم را جنبش درون طبقه کارگر بدانیم و مبارزه طبقاتی به عنوان اساس حرکت آن جامعه بدانیم، که هیچ کدام از این گزاره خلق الساعه نیست و عینیت جهان امروز است، نمی توان برای پیشبرد این مبارزه به قول لنین با چماع به جنگ تفنگ رفت، نمی توان با پوپولیزم که همان دنباله روی افق های بورژوازی ست وارد ماتریس این مبارزه طبقاتی شد، نمی توان با رژیم چنجیزم که هنوز مشخص نکرده است با کدام انقلاب می خواهد سرنگون کند و اصلا برایش انسان تحت سلطه سرمایه مطرح نیست به این مبارزه گام نهاد. بخش عمده ای از بی ربطی چپ موجود نه تنها به طبقه کارگر، بلکه از سر به کارگیری شیوه هایی ست که بی ارتباط به این مبارزه طبقاتی ست. هر چند بحث کوررش مدرسی در تحزب کمونیستی طبقه کارگر بحث تازه ای نیست، اما غلبه کردن به این شیوه های نوین سازماندهی که خود را متمایز به آن چه که ما در نقد چپ سنتی و سوسیالیزم خلقی در گذشته نقد کردیم متمایز می بیند. از این رو خود برخورد با این بحث نه از سر یک امر ثابت بلکه در هم تنیده با یک شیوه دینامیک و دیالکتیک است. هر گونه برخورد ارتدکسی با این شیوه آن را تبدیل به یک شیوه خشک خواهد کرد.

جنبش کمیته های کمونیستی زمینه ای برای اتحاد کمونیست های درون طبقه کارگر

اگر وضعیت موجود چپ و بورژوازی را تز بدانیم و آنتی تز را تحزب کمونیستی طبقه کارگر در نظر بگیریم، سنتز آن جنبش کمیته های کمونیستی ست. کوروش مدرسی در تعریف کمیته های کمونیستی می نویسد:« کمیته های کمونیستی جمع آگاهانه رهبران، آژیتاتورهای و فعالین کمونیست فی الحال موجود در طبقه کارگر، در یک جغرافیای معلوم با هدف رهبری کردن مبارزه طبقه کارگر در تمام وجوه آن است». این به ساده ترین زبان تعریف کمیته های کمونیستی ست. هر چند که  هدف کمونیزم، هدفش تغییر کل جامعه است و در نهایت نابودی سیستم موجود از ریشه و اساس آن است، اما در شرایط موجود و با توجه به از سر گذراندن تجربه های مختلف در امر سازماندهی، هدف غایی جنبش کمونیستی اگر این مساله باشد راه رسیدن آن متشکل شدن است. صحبت از متحد شدن مردم، یک مفهوم بی اساس است که در نهایت آب در هاون کوبیدن و توپ را به زمین بورژوازی انداختن است. اساس مبارزه کمونیزم به عنوان گرایشی از میان تمام گرایش ها در درون طبقه کارگر که حرکت تاریخ را مبارزه طبقاتی می داند و خود را در این عینیت تاریخی در مقابله با بورژوازی در این مبارزه می داند، باید به دنبال متشکل کردن کمونیست های درون جامعه برود، نه خود را متعهد به متشکل کردن توده ها بداند. این حکم در نگاه اول شاید یک مساله سکتاریستی جلوه کند، اما اگر در گام اول با متشکل شدن توده ها که بنا بر تعریف علمی نقش تفکیک شده ندارند جلو رفت، اصرار بر ادامه همان شیوه گذشته و برخورد چپ سنتی و خلقی با سبک کار و مبارزه کمونیستی ست که در نهایت نیز به یک انقلاب کمونیستی منجر نمی شود. بر اساس همین خط در دوره حاضر ما با پراکندگی کمونیست ها حتی در یک جغرافیای مشخص روبه رو هستیم. هدف کمیته های کمونیستی متشکل کردن رهبران واقعی اجتماعی طبقه کارگر، فعالین کارگری ، کمونیست های طبقه کارگر و کمونیست های جغرافیای فعالیت است . بنابراین کمیته های کمونیستی یک تشکل صنفی  نیست و لازم به ذکر است یک کمیته حزبی نیز نمی باشد که متعهد به ارتباط سازمانی با یک حزب خاص گردد. می توان با تشکیل کمیته های کمونیستی در جغرافیای خاص، علاوه بر متشکل کردن کمونیست های آن محل، مبارزه متشکل تر و منسجم تری را با بورژوازی به پیش برد. قطعا وقتی که ضرورت این مبارزه در پروسه تشکیل این کمیته ها که بر مبنای اتحاد پراگماتیستی و نه ایدئولوژیک است درک شود، می توان گفت که مبارزه طبقاتی طبقه کارگر با بورژوازی که بدون کمونیست های آن طبقه نهایتا به اعتراض های مقطعی صنفی و یا عقب نشینی ها تکتیکی منجر خواهد شد، به سطح بالاتر و اجتماعی تر یک مبارزه پیگیر با بورژوازی تبدیل می شود. این رسالت در قالب تحزب کمونیستی طبقه کارگر محقق خواهد شد. بحث کمیته های کمونیستی در نهایت می خواهد با شکل گیری اش به جنبش کمیته ها تبدیل شود. خود تولد این کمیته ها با تولد جنبش کمیته ها به طور موازی در حرکت است. می خواهد در سوخت و ساز روزانه طبقه اش دخالت کند و طبقه کارگر او را نماینده واقعی خود بداند نه تشکل های مسموم به خرافات بورژوازی.

جنبش کمیته های کمونیستی، بهترین بستر برای اتحاد کمونیست ها متعهد به منافع طبقه کارگر، رهبران کارگری، فعالین کارگری و کمونیست ها در آن جامعه است. من در اینجا نمی خواهم به بحث رابطه حزب با این کمیته ها بپردازم. اما خود این جنبش برای هر حزبی نه تنها حزب ما، می تواند یک سکوی پرش باشد که تحزب را در جامعه توده ای کند. فقط در رابطه با این سبک کار مشخص است که در دوره حاضر نیز بیش از پیش ضروری گشته، می توان به مبارزه با بورژوازی رفت.در شماره بعدی به ابعاد بیشتری از این مساله خواهم پرداخت.