یادداشت های کوتاه

محمد فتاحی

 

عشق چپ به روحانی. کدام چپ؟

کمونیست ها و آینده های تاریک و روشن

پایان فصل "کنفرانس های دمکراسی" برای ایران

کثافات "حقوق بشری" در "دنیای آزاد" و قضیه سرگردانی ادوارد اسنودن

نقش ناسیونالیسم کرد در سوریه، شرمساری برای برادران ایرانی اش!

 

یکم

عشق چپ به روحانی. کدام چپ؟

بخشی از چپ داخل کشور که خود را کمونیست می نامید، پشت روحانی رفت. استدلال عامه پسند اینها رای به دور شدن جنگ و تحریم است. یک اشتباه محاسبه این چپ در عدم تشخیص رای ولایت فقیه است. فکر میکنند خامنه ای با غرب نمی سازد و روحانی می سازد. فکر میکنند سیاست خارجی در دست ولایت فقیه نیست، فکر میکنند رئیس جمهور قادر به تغییر ریل نظام است. فکر میکنند نظام شرور و روحانی غیر شرور است. فکر میکنند روحانی نماینده مقطع فعلی نظام نیست. فکر میکنند "رهبری" بی عقل و تشخیص است و از خر شیطان پائین آمدنی نیست. فکر میکنند...

این چپ متوجه نیست که سیاستمدار ترین رهبر در جمهوری اسلامی خود خامنه ای است. تشخیص نمیدهد که نظام در هر دوره ای به نماینده ای در پست ریاست جمهوری نیاز دارد تا از آن طریق از تندپیچ های مسیر پیشروی بورژوازی عبور کند. تشخیص نمیدهند که بورژوازی ایران خواهان جنگ و برهم زدن نظم زیر دست خود نیست. نمیدانند که رفع تحریم خواسته "رهبری" هم هست. لذا نمیدانند که روحانی محل تلاقی منافع همه جناح های حاکم و مامور گذر از این دوره است. نمیدانند هر رئیس جمهوری در این دوره همین رویه اعتدال و کنار آمدن با غرب را در پیش می گرفت.

با همه اینها اما این چپ نسبت به منافع طبقاتی خود درست عمل کرده است. این چپ جناح چپ جنبش بورژوازی لیبرال ایران و در عین حال عاقلترین بخش این جنبش در این مقطع هم هست که به نیابت طبقه بورژوا مسئول کشاندن طبقه کارگر پشت دشمنان طبقاتی خویش است. اینها میدانند که زیر چکمه روسای جمهور این نظام سیاسی اقتصادی ذره ای حق برای کارگر و انسان زحمتکش در دستور کار نظام نیست. اما دوست دارند تبلیغ کنند که فضای بازی که قرار است گشوده شود، فرصتی به کارگر برای سازماندهی میدهد. فکر میکنند بورژوازی در کشوری با مشخصات سیاسی اقتصادی ایران قادر به تامین دمکراسی نوع غربی در کشور هست که آزادی احزاب و تشکل های کارگری را تامین کند. عاشقان رویاهای این دمکراسی اما قادر به تشخیص این نکته نیستند که بهترین دمکراسی خواهان بورژوایی در جهان به اعمال مستبدترین سیاست ها برای تامین کار ارزان و کارگر خاموش نیاز اقتصادی دارند. در غیر اینصورت چگونه ممکن است کارگر را بکار گرفت و مزدش را هم نداد؟ چگونه ممکن است لشکری بیکار تولید کرد و بیمه ای هم در کار نباشد؟ چگونه میشود ارزان ترین کار و بدترین شرایط کاری آفرید و به استبداد آهنین احتیاج نداشت؟

این ناتوانی در تشخیص سیاسی اما نه معرفتی بلکه در یک "ناتوانی" طبقاتی نهفته است؛ چپ و کمونیسم طبقه متوسطه قادر به تشخیص منافع کارگر نیست. سنت این نوع چپ در فضای روشنفکری ایران مدافع اتحاد کارگر با طبقه متوسطه و از این طریق رفتن پشت جناح های بورژوازی است. تئوری های فضای فکری این چپ به همین دلیل نقش سم مار در میان محافل کارگران کمونیست دارد.

با اینهمه اما این چپ حق دارد به تامین یک فضای بازتر فرهنگی امیدوار باشد. میتواند امیدوار باشد که میشود اندر فواید جامعه مدنی مقاله نوشت و سراغ تاسیس انجمن و ان جی او رفت و روسری ها را هم کمی عقب کشید. ذره ای فضای بازتر فرهنگی و کم شدن فشار فرهنگ اسلامی زیر پای اعتراض این چپ را خالی و روپوش کمونیستی اش را دور میریزد. سرمستی انداختن رای در صندوق و دهن کجی به "کمونیست های ذهنی سرنگونی طلب"، ناشی از همین امید و تحقق همین آرزوست. چپ و کمونیست طبقه متوسطه به هر درجه ای که فضای فرهنگی مورد نیازش تامین شود، همراه کل جنبش خلاصی فرهنگی دو دستی به نظام می چسبد. این چپ قادر به سخن پردازی اندر فواید ضرورت عبور از "گفتمان سرنگونی" البته هست. واقعیت زندگی کارگر و زندگی در جامعه ای با این مشخصات اجازه ترنم ترانه عبور از "گفتمان سرنگونی" را به او نمیدهد. همین "ناتوانی" طبقه کارگر برای درک تئوری های این چپ، او را ناچار میکند برای رهایی از این جهنم فکر دیگری به حال خود کند. این را روشنفکر چپ طبقه متوسطه میداند، به همین دلیل پروسه دوری از هر "ذهنی گرایی" کمونیستی را زیر بیرق روحانی شروع کرده است.

جنگ با این توهم پراکنی مسموم کننده چپ نمایان، یک اولویت روشنفکران کمونیست طبقه کارگر، دانشجویان کمونیست و محافل روشن این طبقه است.

 

دوم

کمونیست ها و آینده های تاریک و روشن

اگر برای چپ و کمونیست طبقه متوسطه در داخل کشور، شروع کار روحانی میتواند دورانی طلایی تلقی شود، برای چپ و کمونیست این سنت در خارج کشور که سه دهه گذشته را به امید سرنگونی در هر تندپیچی سال به سال پشت سر گذاشته است، انتخاب روحانی میتواند شروع دوران تاریکی باشد. تمام جناح های بورژوازی ایران پشت روحانی صف کشیده اند. به اینها دول غربی و احزاب بی بی سی و صدای آمریکا را هم اضافه کنید. در چنین وضعی، برای چپی که تمام کمونیسمش سرنگونی طلبی اش است، روزهای بدی در راه است؛ امکان رفع تحریم و رابطه با آمریکا، امکان تحولات مهم برای انقلاب "سوسیالیستی" اینها را به صفر میرساند. کم شدن تهدیدات جنگی دیگر معلوم نیست چگونه به سرنگونی مورد علاقه اینها می انجامد. با همه اینها البته یک کار برای این چپ و این کمونیست باقی میماند؛ میتواند سرگرم کمپین علیه فشار فرهنگی و سیاسی بماند، سرش را به مسائلی گرم کند، تحلیل های آبکی و دل خوش کنک دیروزش را زیر فرش کرده و تا فصل دیگری خود را به کوچه علی چپ بزند و  پی کارش برود.

غیراز کمونیست های هوادار رژیم چنج و کمین کرده پشت فشار غرب به جمهوری اسلامی، کمونیسم متفاوت دیگری هم خوشبختانه موجود هست؛ کمونیسمی که در ابعاد اجتماعی توسط رهبران و سازماندهندگان کمونیست طبقه کارگر در محل نمایندگی میشود و جوهر حرکت و اعتراض شان به فصل و شرایط و تندپیچ و فرصت گره نخورده است. در بعد سیاسی و سازمانی هم نیرویی موجود هست که به جز قدرت سیاسی طبقاتی و آنچه که خود سازمان میدهد، امیدش را به چیز دیگری نبسته است. کمونیسمی که سازماندهی کمونیستی و ایجاد تغییر در جامعه را به حضور این و آن سگ و گرگ سیاسی گره نزده است. حزب حکمتیست از این جنس است. اگر وجود فضای تهتیدات جنگی بر جامعه و فشار تحریم اقتصادی بر زندگی مردم فرصتی طلایی برای کمونیسم بورژوایی بود تا سرنگونی و انقلاب خود را مژده دهد و حذف این دو فاکتور از فضای جامعه به آن ناامیدی میدهد، برای کارگر و کمونیسم این طبقه، برعکس، دوره دوره تعرض بیشتر برای ایجاد تغییر در زندگی و سازماندهی تحزب کمونیستی در مراکز مهم با نیروی بیشتری است.

 

سوم

پایان فصل "کنفرانس های دمکراسی" برای ایران

رضا پهلوی و دایره اپوزیسیون اطراف او به همراهی ملی گراهای دیگر که امروزه تنها به عنوان جریانات ابزاری در دست غرب میتوانند ظاهر شوند، میتوانند تا اطلاع ثانوی تعطیلات شان را بگذرانند و از دور چگونگی شکل گیری رابطه جمهوری اسلامی را زیر نظر بگیرند. امروزه لایه های مختلف جمهوری اسلامی بیش از همیشه و بهتر از هر نیروی دیگری بورژوازی بزرگ ایران را نمایندگی میکنند. از این زاویه نیروهای بورژوایی خارج از دایره جناح های حکومتی فقط به عنوان اقمار دور جنبش بورژوازی لیبرال در حاکمیت به رهبری روحانی، میتوانند عمل کنند، یا به عنوان گروه فشار غرب به جمهوری اسلامی مورد استفاده ابزاری قرار گیرند. به همین دلیل، به عنوان نیروهای هیچکاره، در نقد و افشاگری کمونیست ها و طبقه کارگر جای ویژه ای نخواهند داشت. به زبان دیگر، رضا پهلوی و حواشی اش از طرف ما هم مرخصی شان موجه، قابل درک و بسیار هم به نفع است. جدا شدن بعضی از شخصیت های اصلی کنار مجاهدین از شورای ملی مقاومت شان در فضای همین ضرورت مرخص کردن چنین نیروهای سناریو سیاهی در دوران امروز از طرف غرب است. البته دوران دوران ایفای نقش آمریکا و غرب در دل جنبش های انقلابی به عنوان فاکتورهای ایجاد سناریوی سیاه یا مصادره اعتراض برحق مردم است. لذا هر زمان لازم دانستند، امثال رضا پهلوی و نیروهای مجاهدین را به عنوان عوامل گوش به فرمانی که قابل کرایه اند را وارد بازی خون پاشیدن به جامعه میکنند. تا آن زمان و برای احتیاط، اینها کماکان از بودجه پنتاگون و سیا سهمی هر چند کمتر از قبل را، احتمالا به عنوان سربازان رعایت حقوق بشر در ایران، دریافت خواهند کرد.

 

چهارم

کثافات "حقوق بشری" در "دنیای آزاد" و قضیه سرگردانی ادوارد اسنودن

ادوارد اسنودن، همکار شبکه ‌‌عظیم جاسوسی و کسب اطلاعات "آژانس امنیت ملی" آمریکا، بعداز دوره ای سرگردانی در فرودگاه مسکو بالاخره اقامت موقت در روسیه گرفت. دولت امریکا تمام متحدین غربی خود را برای دستگیری وی بسیج کرده است. به همین دلیل خون در رگ های حقوق بشری دول "دنیای آزاد و دمکراتیک جهان" جملگی منجمد شده است. اتهام ادوارد افشاگری از شبکه جاسوسی امریکاست. کار ایشان فشار به امریکا برای پرهیز از جاسوسی و ناامن کردن زندگی شهروندان جهان است. مهمتر از این اما، این واقعه چهره واقعی تر رهبر "دنیای آزاد" و دنیای دمکراسی و حقوق بشر را به جهانیان در غرب نشان میدهد. میگویم غرب و نه جهان، چون امریکا خارج از مرزهای غرب به اندازه شایسته خود منفور و از این نظر، نزد افکار عمومی انسان ستمدیده در جهان شرق، افشاگری لازم ندارد. خارج از غرب که به قدرت مدیای مهندس افکار عمومی طبق نیاز طبقه حاکمه و بر زمینه سطحی از رفاهیات(البته امروزه بشدت کم) قادر به فروش مفاهیم "دنیای آزاد" و "دمکراسی" و "حقوق بشر" به عنوان ارزش های معتبر غربی به شهروندان جامعه شده اند، در دنیای بیرون غرب، تقریبا هر آدمی با عقل متوسط شاهد هم پیمانی هارترین نیروهای شرق و دول مستبد با اینها و استفاده ابزاری از این مقولات عوام فریبانه اند. حقوق بشر امروز بیش از همیشه مقوله ای از نوع ابزار جنگی علیه مخالفین و دول سرکش و یاغی از غرب و در خدمت اهداف سیاسی دول دمکرات سرمایه در جهان است. استفاده ابزاری و سیاسی  و بی ارزشی "حقوق بشر" در رخسار سرگردان ادوارد اسنودن را امروز هر کسی میتواند ببیند. بی ارزشی و بی اعتباری و مسخره بودن "حقوق بشر" نزد دولت های "دنیای آزاد" را کسی قادر به افشاگری بهتر از این نمی شد، که خودشان به دست خود کردند. بیخود نیست که سازمان های حقوق بشری نزد کمونیست ها چهره متفاوتی از سازمان های دست ساز غرب برای دخالت را ندارند و ادعاهای حقوق بشری اینها چندش آور و برخوردشان به حقوق انسان به دور از کمترین معیارهای انسانی در این دوره، برای کمونیست ها پدیده ای آشناست. یکی در فیس بوک نوشته بود "تفو بر این دنیا، تفو!". دیگری در پاسخ، به درست، نوشته بود "تفو بر حقوق بشرشان، تفو!

 

پنجم

نقش ناسیونالیسم کرد در سوریه و شرمساری برادران ایرانی اش!

ناسیونالیسم کرد ایرانی روزهای اول معامله ناسیونالیست های کرد سوری را در نظر داشت جشن بگیرد از این رو که شنیده بود رفتن برادرانش به قدرت، با اتکا به جنگ علیه دولت سوریه میسر شده است. وقتی شنیدند که نه جنگ بلکه معامله ای این امر را ممکن کرده است، سرشان را پائین انداختند و سکوت کردند. ناسیونالیست های کرد سوری در متن سناریوی سیاه این کشور یک نقش سفید ایفا کرده و به جای پذیرش مزدوری غرب و امریکا برای ویرانی جامعه شان، به نفع خود دیدند این وسط کار دیگری کرده و نقش سومی ایفا کنند. شاید چگونگی ایفای نقش این چنینی در جریان ویرانگری زیرساخت و زندگی اجتماعی، فقط در شرایط استثنایی سناروی سیاه ممکن گردد. در غیر اینصورت ناسیونالیسم کرد هیچ نقطه سفیدی در کارنامه ندارد. برای این نقش ناسیونالیست های کرد سوری باید به آنها دست مریزاد گفت. به برادران ایرانی اینها اما برای نقشی که هر دوره ای حاضر به ایفا در نقش مردان امریکا هستند، باید چیز دیگری گفت. این دومی شغل واقعی اینها به مثابه ناسیونالیست است. اولی به یمن موازی بودن منافع جامعه با منافع ناسیونالیسم کرد در محل ممکن شده و به ماهیت اصلی این رگه از جنبش های سیاسی در این دوره بیربط است.