همه انتخابات آزاد میخواهند! محمد فتاحی
امروز ظاهرا شکنجه گر و زندانی، سرکوبگر و سرکوب شده، حاکم و محکوم، کمونیست و سوسیالیست و فاشیست و ناسیونالیست، سرنگونی طلب و اصلاح طلب و انحلال طلب، سلطنت طلب و جمهوریخواه، رئیس جمهور فعلی و همه روسای جمهور سابق نظام، تبعیدی و غیر تبعیدی، خودی و غیر خودی نظام، همه از دم حول مطالبه "انتخابات آزاد" صف کشیده و نسبت به سازماندهی یک "کودتای انتخاباتی" هشدار میدهند! دیروز اگر موسوی رئیس می شد، انتخابات ازاد عملی شده بود. امروز هم اگر موسوی دیگری حذف شود، کودتا شده و در حق یک انتخابات آزاد و غیر نمایشی و غیرمضحکه ای خیانت شده است! به همین دلیل تمام لایه های پشت بورژوازی لیبرال، از چپ تا راست، علیه "انتصاب" و "کودتا" سنگر گرفته اند.
واقعا صورت مسئله چیست؟ برای دسترسی به حقیقت اول باید در درستی پاسخی که این صف طولانی و ملون به رقابت های طبقه حاکمه میدهند، شک کرد. امروز یک کشمکش زمینی، غیر نمایشی و واقعی بین دو جناح بورژوازی ایران بر سر در دست گرفتن کابینه و دولت و اداره کشور در جریان است. هیچ بخشی از این بورژوازی مشغول نمایش نیست. برعکس صحنه تماما یک جنگ تمام عیار بین دو جناح طبقه حاکمه برای پیشروی به نفع خود با استفاده از رای شرکت کنندگان است. بخش اکثریت نیروهای سیاسی در اپوزیسیون تبعیدی هم بسته به سنت سیاسی شان در یک طرف این جبهه سنگر گرفته اند. علت اصلی این مسئله در نمایندگی شدن جناح های اصلی بورژوازی بزرگ ایران توسط لایه های حکومتی است. نتیجتا در فضای اپوزیسیون تبعیدی هم یک کشمکش واقعی سیاسی در جریان است و کسی هم مشغول خیانت به دیگری نیست؛ نه حزب توده، نه اکثریت، نه جمهوری خواهان و نه سلطنت طلبان، نه ناسیونالیست های محلی و قومی. همه اینها نیروهای واقعبینی اند که سراغ منافع سیاسی و جنبشی و طبقاتی خود را گرفته اند. جناح بورژوازی لیبرال یا پروغرب ایران منافع همه اینها را تامین میکند. علت اتحاد اعلام نشده همه اینها از چپ تا راست، پشت شعار لایه های بورژوازی لیبرال، برای یک "انتخابات آزاد" و "غیر کودتایی" همین منفعت زمینی و واقعی است. برای تمام این نیروهایی که تا به امروز به هر دلیلی در اپوزیسیون بوده اند، سابقه پرچمداران و رهبران جنبش بورژوازی لیبرال ایران ابدا مهم نیست. از زاویه منافع زمینی اینها، اتفاقا وجود و حضور رهبری این جنبش در حاکمیت سیستم بسیار هم به نفع است. از این طریق کل این نیروها میتوانند پشت جناح مدافع منافع سیاسی جنبشی خود کمک کنند تا تغییراتی که در حاکمیت میخواهند به شکلی آرام صورت پذیرد. نتیجتا کسی موسوی را به جامعه نفروخت، همچنانکه امروز در مورد کاندید مورد نظرشان نمی کنند. بخش هایی از جامعه که منافع شان توسط موسوی و بقیه رهبران بورژوازی پرو غرب نمایندگی میشد و میشود، فریب کسی را نخورده اند. اتفاقا نیروی پشت بورژوازی پرو غرب تنها نیروی آگاه به منافع خود در تحولات جاری است. این شیوه، سیاست و تاکتیک رهبر "جهان آزاد" هم هست؛ مسیری که از نظر اینها به مشروطیت ولایت فقیه بیانجامد و قانونیت بورژوایی برای تامین امنیت سرمایه حکم براند. برای رسیدن به همین هدف، شعار انتخابات آزاد توسط لشکر نمایندگان بورژوازی لیبرال سر داده میشود، چون بطور واقعی پایه اجتماعی آن در جامعه امروز ایران بسیار از پایه اجتماعی رقیب مزاحمش بیشتر است. لیرالیزه شدن اقتصاد ایران در دهه های گذشته و از دوره رفسنجانی تا به امروز و بویژه در دوره احمدی نژاد، گسترش اجتماعی بخشی از بورژوازی را موجب شده است که در غیبت یک رابطه فعال با آمریکا و غرب روزمره ضرر میکند. اینها بطور طبیعی مخالف دخالت فتوا در امر دم و بازدم سرمایه اند. مخالف دخالت از بالا و توسط دولت و حکومت در امر اقتصاد اند. اینها میخواهند بازار آزاد به معنی واقعی کلمه حکومت کند. به همین دلیل خواهان تمام قدرت برای خود و هموارتر کردن مسیر پیشرفت اقتصادی در یک رابطه فعال با آمریکا و غرب اند. نیروها و اقشار مختلف طبقه متوسطه هم به امید باز شدن درجه ای فضای فرهنگی و رابطه نرمال با آمریکا و غرب، پشت بورژوازی لیبرال به صف شده اند. روشنفکران این طبقه که بخشا تحت تاثیر فضای پرشور جوانی، مطالبه ذره ای فضای باز فرهنگی را کمونیسم و سوسیالیسم اسم گذاشته اند، امروز آن نقاب را به نفع یک حمایت حماسی از بورژوازی لیبرال از چهره کنار زده اند. لشکر خرده بورژوای خواهان خلاصی فرهنگی اگر مترصد فرصتی است تا به نفع هارترین نمایندگان بورژوازی بزرگ ایران صندوق های رای را تصرف کند، به کسی و منجمله به خود خیانت نکرده است. این ها همان مردمی اند که در غیبت جنبش قدرتمند کارگری به هر لجنزاری پناه می برند و هر شارلاتان سیاسی بورژوازی را به قدرت نزدیک میکنند. احزاب و جریانات سیاسی نماینده این اقشار، در سنگربندی علیه "کودتاچیان انتخاباتی" عطش تمایل اینها به صندوق رای را به بهترین وجهی به نمایش میگذارند. حقیقت این است که انتخابات در جامعه سرمایه داری، در بهترین حالت صحنه همین کشمکش های جناح های مختلف طبقه حاکمه است. در کشورهای غربی درجه ای از رفاه اجتماعی به اضافه نقش عظیم مدیای بورژوایی در شکل دهی به ذهنیت و انتخاب مردم به اضافه قوانین جاافتاده بورژوایی در تقدیس دمکراسی بورژوایی و هژمونی طرز نگرش طبقه بورژوا به امر تغییر در جامعه، سازماندهی آرام یک انتخابات تماما آزاد را برای بورژوازی ممکن میکند. در چنین کشورهایی، تناسب قوای طبقاتی و آرامش یک جامعه بورژوایی به دولت کمک میکند تا انتخاباتی کاملا آزاد برگزار کند و از نتیجه حتمی آن هم مطمئن است. در ایرانی که تاریخی از انقلاب و فراری دادن حاکمان را در سابقه خود دارد، با وجود درجه بالای سرکوب و خشونت دولتی، یک فضای کاملا آزاد انتخاباتی قادر به کنترل جامعه نخواهد شد، در غیراینصورت عرصه انتخابات به شکل گیری آلترناتیوهای رادیکال کارگری و جنبش های قدرتمند برای تغییرات پایه ای منتهی میشود. نتیجتا تمام لایه های قدرت بورژوایی ناچارند صحنه را طوری بچینند که دست کارگر و کمونیسم برای دخالت باز نشود. اینجاست که از روی ناچاری حتی برای خودشان مرزی برای آزادی خود تعیین میکنند و کسی هم از آنها از خط قرمز منافع جنبشی اش نمی گذرد. با این وضع انتخابات جمهوری اسلامی آزادی لازم برای دخالت جناح های بورژوازی را به نسبت توازن قوای بین خودشان تامین میکند و کرده است. جناح دارای زور نظامی بازوهای زورمندش را و جناح لیبرال بورژوازی بازوی اجتماعی اش را به هم نشان میدهند و تناسب قوای نهایی آرایش دولت بعدی را تعیین میکند. نتیجتا کمونیست و کارگر آگاه به منافع طبقاتی و جنبشی خویش اگر سراغ شعار انتخابات آزاد را بگیرد، با دستان پر قدرت خویش کلاهی به عظمت طبقه اش را بر سر خویش گذاشته است. انتقاد از انتخابات فعلی با عنوان انتخابات غیر آزاد، نقدی از جنس آرزوهای روشنفکر جهان سومی عاشق دمکراسی موهوم غربی کند. ته چنین انتقادی یک اعتقاد به آزادی انتخابات در شرایط ایران نهفته است. در عمق چنین نگرشی نوعی عقیده به نوعی بورژوازی دمکرات نهفته است. عمق این نگرش به ما میگوید که در یک سرمایه داری متعارف وجود انتخابات آزاد به شکل غرب در ایران ممکن است و تنها مانع به اصطلاح جمهوری اسلامی عقب مانده و رهبران کم عقل و کم شعور و نفهم و اسلامی و عهد بوقی اند. در چنین نگرشی بورژوازی حاکم نمایندگانی بی عقل و احمق دارد که نمیدانند چه میکنند. بیسوادند، نادان اند، مدرک تحصیلی شان تقلبی است، بویی از مدرنیسم بورژوایی به مشام شان نرسیده و نمیدانند این جامعه را کجا می برند. اینها حتی نقد بورژوای فهیم در مهمترین مراکز آکادمیک امروز نیست. همین رهبران "بیسواد" و "نفهم" سی و چند سال است این جامعه را روز به روز بهتر از روز قبل در جهت منافع طبقه شان شکل میدهند، لیبرالیسم اقتصادی را شایسته تر از هر نماینده دیگر بورژوازی در دوران قبل از انقلاب عملی کرده اند. اختلاف طبقاتی را به نسبت دوران شاه بسیار بالاتر برده اند. کارگر را بیش از هر دوره ای استثمار کرده اند و زمینه شکل گیری وسیع ترین قشر میلیاردر و میلیونر را فراهم نموده اند. سرمایه داری زیر دست اینها در این سی سال پیشرفتی در انباشت سرمایه کرده که در دوران شاه فقط آرزو بود. خط فقری به کارگر و جامعه تحمیل کرده اند، آنهم در فضایی چنین سیاسی و بحرانی، که هیچ نماینده دیگر بورژوازی توانش را نداشته است. سوبسیدها را بدون نگرانی از رودررویی با یک بحران اجتماعی طوری با اعتماد به نفس قطع کردند، که دولت شاه خوابش را هم نمی دید. امروز بورژوازی ایران به یمن همین حاکمان "بیسواد" جزو قدرت های اقتصادی جهان است. این ادعای مهمترین مراکز بورژوایی و آمار و ارقام آنهاست. در بعد سیاسی هم جنبش سرنگونی را کنار زدند. رژیم چنج آمریکا در منطقه را همراه تقویت بال سیاسی نظامی خود از سر گذراندند. در بعد منطقه ای امروز جمهوری اسلامی یک قدرت غیرقابل انکار است و بازوهای سیاسی نظامی اش در کل خاورمیانه گسترده است. جزو کلوب اتمی جهان است. یک بلوک سیاسی اقتصادی جهان را به رهبری چین و روسیه پشت سر دارد و مدعی شراکت در تقسیم مجدد جهان است. بیسواد و بی فرهنگ و نفهم فرض کردن این حاکمیت و رهبرانش، انتقاد لایه های رانده شده بورژوازی پروغرب است. اینها میخواهند بگویند خودشان سواد بیشتری دارند و مدیریت بهتری خوانده اند و جامعه ایران را طور دیگری اداره میکنند. چنین ادعاهایی فقط دروغ نیست، یک شارلاتانیسم سیاسی است که حتی نزدیک ترین یاران شان در میان دول غرب جدی اش نمیگیرند. اینها میخواهند بگویند دمکراسی خوانده اند و دروس مربوط به آزادی را حفظ اند. کارگر و کمونیستی که نقد مشابه اینها را دارد، به دست خود دید سیاسی طبقاتی خویش را کور کرده است. چنین لایه های حاشیه ای بورژوازی ایران مدام جمهوری اسلامی را در سراشیب سقوط ارزیابی میکنند که طرف مخاطب شان لایه های دیگر بورژوازیست تا از ترس به اصطلاح سقوط نظام آنها را به مدیریت فراخوانند. ضرر چنیین تصویری آنجا خود را نشان میدهد که کارگر معترض را از دست مدیریت نالایق شاکی میکند و از این طریق دستان لایق سیستم پشت استثمارش را نمی بیند. ضرر بزرگتر برای بویژه کارگران کمونیستی است که میخواهند چنین نظامی را بزنند و سرنگون کنند. برای چنین نیرویی، اگر جدی باشد، دشمن طبقاتی اش را تمام قد می بیند، و خود را برای زدن یک دشمن قدرتمند آماده میکند و سراغ تحزب کمونیستی در صفوف خود میروند. چنین کمونیست هایی به ریش آنها میخندند که در هر بزنگاهی مژده سرنگونی و انقلاب میدهند. چنین کمونیست هایی واقعبینانه به نیروی دشمن می نگرند، نقاط قوت و ضعف واقعی اش را ارزیابی واقعبینانه می کنند و برای جنگ با آن سراغ لشکر آماده خود میروند و برای هارت و پورت بورژوایی "رژیم از فرط ضعیف دارد خودش میریزد" تره خورد نمیکنند. یک ایراد پایه ای در بی توجهی کارگر کمونیست به تحزب و کار پایه ای در همین توهم سیاسی نهفته است. با نگرشی واقعبینانه، این انتخابات، انتخابات در یک کشور سرمایه داری با ویژگی های ایران است وهمان اندازه آزاد است که در عراق و افغانستان و کویت و عربستان و کشورهای حوزه خلیج و جمهوری های ترکمنستان و ارمنستان و آذربایجان و ترکیه و پاکستان و...؛ یعنی همه کشورهای اطراف ایران، آزاد یا مضحکه و نمایش است. انتقاد از هر کدام از این انتخابات ها به عنوان غیر آزاد، منتقد را به موافقت با انتخابات های نوع دیگری می کشاند که در آنها هر کسی از صندوق بیرون می آید، به اندازه کافی ضد کارگر و مدافع وضع موجود است. کارگر کمونیست باید بگوید این انتخابات واقعی و زمینی و حقیقی، و البته با در نظر گرفتن تناسب قوای بین خودشان و جامعه، بسیار هم آزاد برای دشمن طبقاتی من است. در این انتخابات ها قرار است دولت دیگری مامور پیشبرد همان نقشه ها شود که قبلی ها قوانینش را تصویب نموده و راهش را هموار کرده اند. دولت بعدی صرفنظر از اینکه از کدام جناح است، مسیر لیبرالیزه کردن اقتصاد را پی میگیرد، مسیر تمام روسای جمهور سابق را ادامه میدهد و نهایتا در صورت اعتراض ولی فقیه، محکم تر از احمدی نژاد در مقابلش خواهد ایستاد. این نیاز سرمایه در ایران کاپیتالیستی است که موانع ماورای قانونی بورژوایی را کنار بزند و مسیر مشروطه کردن ولایت فقیه را جایی برساند. کارگر کمونیست تنها به مراجعه به نیروی خویش و با اتکا به تحزب کمونیستی اش قادر به سدی در مقابل این پیشروی های طبقه حاکم است و بس.
پاسخ به چند حکم سیاسی چپ منتظر سرنگونی چپ عاشق سرنگونی که احتمالا هر تجمعی در خیابان به دور دعوای دو نفر را ممکن است شروع خیزش توده ای برای سرنگونی در اخبارش بگنجاند، امثال احکام زیر را در مورد انتخابات سر میدهند؛ حکم اول: "نظام در خطر و مسئله اختلاف در حاکمیت بر سر چگونگی حفظ نظام است. حضور رفسنجانی هم نشان هراس از سرنوشت نظام بود." چپ های حاشیه ای و البته و به طریق اولا راست های حاشیه ای که هر جنبش و حرکت و تحولی در جامعه را با متراژ سرنگونی "باندهای حکومتی" ارزیابی میکنند، جریان کشمکش واقعی بین دو جناح بورژوازی حاکم در پروسه انتخابات شان را کشمکشی ناشی از تقلا برای حفظ نظام عنوان میکنند. این نیروها به دلیل طبقاتی ندیدن جامعه کل مردم را بخشی از یک واحد سیاسی می بینند، که در مقابل حاکمان ایستاده اند. حاکمان را هم باندهایی از یک رژیم می بینند که به جامعه وصل نیستند و منافع طبقاتی کسی را نمایندگی نمی کنند. در این نگرش مردم علی العموم همیشه سنگر گرفته اند تا این باندها را بزنند، و این باندها هم به دلیل نداشتن پایه اجتماعی شبانه روز از ترس تعرض این مردم بیخواب و نگران اند. اینها این حکومت را نماینده بورژوازی و مدافع منافع بورژوازی بزرگ ایران نمی بینند. لذا فکر میکنند اینها فقط باندهایی متکی به زور سرنیزه و زندان اند و بس. به همین دلیل یک تعرض خیابانی میتواند در چشم به هم زدنی اینها را سرنگون کند. این نگرش برای نیروهای حاشیه ای در چپ و راست به خودشان مربوط است. اما رخنه چنین نگرشی در صفوف طبقه کارگر میتواند آنها را در دیدن کشمکش دشمن طبقاتی کور کند که این در نوبه خود مانع شکل گیری یک آگاهی طبقاتی برای رویارویی با دشمن میشود. نیرویی که مانور و تحرک دشمن را تشخیص ندهد، نیرویی که نقاط قوت و ضعف دشمن را نبیند، نیروی کوری است که در نبرد ضرباتی میخورد که خودش هم انتظار نداشته است. با چنین نگرش سطحی، برای زدن این دشمن ضعیف نیاز به تدارک و سازماندهی زیادی هم نیست. کافی است تعدادی در خیابان یک هوی هوی راه اندازند تا نیروی ضعیف این دشمن پا به فرار بگذارد و یک روزه ذوب شود. با چنین نگرشی، جنگ نهایی با چنین دشمن زبون و ناتوان و لرزانی که همیشه در هراس نابودی خود شب را روز میکند، کار زیادی نمیخواهد. کافی است در یک بزنگاهی بر سرش ریخت و خفه اش کرد! این نگرش برای کارگر کمونیست سم است. برعکس مبلغین سنت ضد رژیمی حاشیه جامعه، کمونیست واقعبین قدرت این دشمن قوی را می بیند و برای هر تعرضی به او سراغ سازمان و تشکیلات و آماده سازی میرود. یک مانع شکل نگرفتن یک تحزب قوی در درون طبقه کارگر رخنه همین نظریه های کمونیسم بورژوایی ایران است. کمونیسم بورژوایی ایران شیفته سرنگونی و در انتظار ظهور یک شبه و مهدی وار تعرض میلیونی به قدرت حاکم در انتظار سالن سیاست نشسته است. جست و خیز و هارت و پورت اینها نشان فعال بودن نیست. نگرشی که ناتوان از نغییر توازن قوا در جامعه است و با شعار و مرگ بر و زنده باد مشغول زندگی سیاسی و نه فعالین سیاسی است، زمانی که از فرط فعالین و جست و خیز خود را به کشتن میدهد، به لحاظ سیاسی منفعل، هیچکاره و ناتوان است. کمونیسم بورژوایی ایران به طرز عجیبی این رخسار پر جست و خیز ولی بی نقش را از خود به بیرون نشان میدهد.
حکم دوم: میگویند و مینویسند که "اگر رفسنجانی حذف نشده بود مردم متنفر از نظام به بهانه حضور او برای سرنگونی نظام به میدان می آمدند. مردمی که به بهانه او به میدان می آمدند هدف شان حمایت از این مهره امتحان پس داده نبود و سرنگونی میخواستند...." با این حساب هم حضور رفسنجانی و هم حذف وی هر دو از ترس سرنگونی نظام است! این ادعای خنده آور "سیاستمداران" کمونیسم بورژوایی را میشود نشنیده گرفت، اما ناچاریم به تئوری هایی بپردازیم که ظاهرا بعضی ها قرار بود گذشته را به گذشته بسپارند. فرمول حکم بالا تئوری های شناخته شده دیروزی این کمونیسم بورژوایی در دفاع از جنبش طبقه متوسطه سال 1388 است که پشت سر بورژوازی لیبرال افتاد. با این تئوری اگر همان حماسه 88 و این بار پشت رفسنجانی تکرار می شد، این چپ میتوانست دوباره تنبگ "انقلابی" به دست بگیرد و از طریق طناب "مردم" اسب ارابه بورژوازی پروغرب شود. معلوم نیست این "مردم" چرا پشت جناح رقیب بورژوازی پرو غرب به این حماسه ها دست نمیزنند؟ چرا به جای رفسنجانی به نماز جمعه رهبر نمیروند تا صدای اعتراض شان را به بهانه نماز خامنه ای بلند کنند؟ چرا این مردم "کور" دوره سردار سازندگی پشت رفسنجانی رفتند، دوره خاتمی با او دوم خرداد آفریدند و بعدا موسوی قهرمان آزادی شان شد؟ چرا این مردم "کور" فقط پشت نمایندگان صلاحیتدار بورژوازی پروغرب نماز میخوانند و سینه میزنند؟ ادعای اینکه اینها مهره های امتحان پس داده نظام اند و مردم فقط به بهانه آنها و در اصل برای زدن کل نظام به میدان می آیند، فقط زنده کردن تئوری حمایت از بورژوازی پرو غرب در سال 88 برای این دوره نیست. این تئوری در بهترین حالت، و صرفنظر از اینکه از قلم کدام کمونیست دو آتشه عاشق سرنگونی بیرون تراوش میکند، یک سیاست شفاف بورژوازی است که مردم و اینجا طبقه کارگر را به این بهانه میخواهد سرباز بلوکی از قدرت حاکمه کند. تکرار مکرر این تئوری دیگر غیر آگاهانه و از روی نفهمی نیست، بلکه شارلاتانیسمی است که سنت سیاسی سیاست بازان چپ و راست بورژوایی میخواهند به زور پیچیدن آن در زرورق سرنگونی به خورد کارگر دهند. سنت صف مبلغین این سیاست، از جنس سنت حجت الاسلام حسنی ارومیه در میان اپوزیسیون خارج کشوری اند که در سی و چند سال گذشته چیزی بیشتر از تکرار یک فرمول خنده دار نیاموخته اند. حالا که این نکات را یداداشت میکنم، دارم به خودم میگویم چرا فرد خوش ذوقی سراغ یوتیوب کردن این ادعاها و انتشارشان در کنار سخنان نفیس حجت الاسلام حسنی نیست؟
حکم سوم: "وضع رژیم اسلامی وخیم است و این رژیم اسلامی دارد میرود"! "خطر خیزش مردم این انتخابات را به کابوس باندهای حکومتی تبدیل کرده و دعوای شان از همین ترس نابودی شان است..." به این احکام کمونیسم بورژوایی ایران دیگر نباید خندید. نسلی که عمر مفیدش دارد در دوره تبعید به پایان میرسد، مهم نیست چپ است یا راست، واقعا این هذیان ها را با کمال جدیت تکرار میکند. معلوم نیست رژیمی که دارد میرود چرا قادر به کنار زدن اینهمه دشمن است؟ چرا در پروسه ای که ظاهرا می شاهد سرنگونی اش هستیم، تشکل های کارگری مثل قارچ سربلند نمیکنند؟ چرا تقلای کارگر برای بهبود زندگی با اینهمه زحمت و فداکاری در بهترین حالت بعضی وقتها به هدف میرسد؟ کدام فضای سرنگونی یک حاکمیت توسط کارگر و زحمتکش جامعه شاهد شکل گیری بزرگترین اتحادهای طبقاتی نیست؟ قبل از پیروزی انقلاب اکتبر و در همان پروسه، شوراها و اتحادیه ها پرقدرت بودند، در پروسه شکست رژیم سلطنت پهلوی بزرگترین تحرک طبقاتی کارگر ممکن بود، در پروسه انقلاب مصر بزرگترین اتحادیه های کارگری شکل گرفتند.. سوال اینجاست که چگونه در شرایطی که جمهوری اسلامی لرزان است و دارد میرود و هر آن در هراس به سر می برد اما کارگر در این فضای "انقلابی" به سختی قادر به دریافت دستمزد کار انجام شده اش هم نیست؟ کمونیست ها و رهبران کارگری باید بپذیرند که پاک کردن فضا از این هذیان ها بخشی از کار برای یک سازماندهی کمونیستی در مراکز کارگری و در میان زنان و مردان زحمتکش این جامعه است. کار سازماندهی طبقه کارگر و کمونیست های این طبقه فداکاری و سختی های خود را دارد، اما وروز به همین عرصه سازماندهی تحزب و قدرت کارگری و کمونیستی بدون یک مرز روشن با مبلغین سطحی کمونیسم بورژوایی نیست.
حکم چهارم: از میان عاقلترین های این سنت کمونیسم بورژوایی، بعضی ها ضمن توهین به ما به سبک فرهنگ شایسته سنت شان، مرقوم فرموده اند که حذف رفسنجانی از ترس تکرار انقلاب 88 بود، که حزب آنها و البته کل بقیه چپ و قبل از همه آنها داریوش همایون به عمق و ماهیت طبقاتی آن "انقلاب" و "خیزش تورده ای" پی برده بود. فحاشی به ما به موازات یادی از انقلاب 88 شان، برعکس ادعای برخی از دوستان من، ریشه در شارلاتانیسم اینها ندارد. اتفاقا اینها در همسایگی خود و با اطرافیان شان اصلا انسان شارلاتان و کثیفی نیستند. بیقراری در تبعید، عطش سرنگونی رژیم اسلامی و طلوع یک دمکراسی غربی در ایران به اضافه پیوستن شان به سنت و افق سیاسی بورژوازی لیبرال ایران، ترکیبی از علل مختلف است که به هذیان گویی در سیاست شان می اندازد. با توجه به القاب و عناوین کمونیستی که برای خود برگزیده اند، ماموریت و وظیفه اینها کار و تاثیر در درون طبقه کارگر است. به همین خاطر تا وقتی به انقلاب ناکام شان برمیگردند خود را موظف می بینند لگدی هم به پای ما بزنند تا پاسخ "تئوریک" شان چرب و از این نظر برای خودشان خوشمزه تر شود. در عالم واقع تنفر آنها از ما که خود را در توهین و فحاشی نشان میدهد، حقیقتا بیجاست. کاش شکست دهنده انقلاب 88 اینها ما بودیم. کاش توان ما قادر به سازماندهی یک جنبش عظیم اجتماعی در مقابل کل نظام بود، تا انقلاب اینها را هم ما به آشغالدانی روانه کرده بودیم. هم دوم خرداد و هم انقلاب 88 بورژوازی لیبرال ایران را جناح مقابلش شکست داد، نیروی ولایت فقیه شکست داد، متاسفانه نه ما. پرداختن مکرر اینها به ما با زبان فرهنگ شایسته خودشان، قبل از اینکه هذیان شان را در مورد انقلاب شان برملا کند، ناشی از درک سطحی و حتی غیر بورژوایی به معنی آکادمیک کلمه، از تغییر و تحولات سیاسی طبقاتی در جامعه ایران هم است. اینها فکر میکنند امکان دنباله روی کارگر و زحمتکش آن جامعه از امثال احمدی نژاد نیست، پس باید فاکتورهای دیگری و منجمله افشاگری ما علیه آن ارتجاع "انقلابی" موثر بوده باشد. حقیقت این است که سال 88 بخشی از همین مردم کارگر و زحمتکش، در غیبت یک کمونیسم قدرتمند، چه از روی توهم و چه از ترس تعرض بیشتر بورژوازی لیبرال، به احمدی نژاد رای دادند. نقش ما نه به عنوان صرفا یک حزب سیاسی، بلکه اساسا در شکل و به عنوان یک خودآگاهی طبقاتی در مراکز کارگری مانع تبدیل طبقه کارگر به سرباز اینها شد و به هیچکدام آری نگفتند. تنفر و لگدپرانی هر از گاهی اینها علیه ما نوعی اعتراض به همان صف کارگران آگاهی است که اسب گاری انقلاب اینها نشدند و راه خود رفتند. ما هارت و پورت های حجت الاسلام حسنی های چپ و راست اپوزیسون تبعیدی را می شنویم و در مقابل، قامت تمام قد اینها را به کارگران کمونیستی نشان میدهیم که میدانند برای کاری دیگر باید تقلای از جنس دیگری کرد، باید جنبش دیگری سازمان داد، باید نیروی دیگری به میدان بیاید که سرباز لشکر کسی جز خودش نیست. چه معلوم، شاید نجات همین هذیان گویان حرفه ای هم در رشد این جنبش باشد.
حکم پنجم: "حکومت دارد میرود و شما برای دخالت کارگری نقشه و سیاست ندارید. اگر واقعا همین چند ماهه رژیم سرنگون شد، جواب شما به کارگر چیست؟" حکومت اگر چه امروز و چه در چند ماه آتی و چه در سالهای بعدی سرنگون شود، در پاسخ ما به طبقه کارگر تغییری ایجاد نمیکند. طبقه کارگر در هر تحول و انقلابی به اندازه وزن اتحاد کمونیستی و تحزب کمونیستی در صفوفش سهم می برد. اگر کارگران کمونیست در ایران امروز تحزب در درون خود را اولویت خود کنند، معلوم میشود که دارند خود را نه فقط برای سهم بری از میوه سرنگومی آماده میکنند، بلکه ابزاری هم برای همین اعتراضات امروز خود سیقل میدهند. بدون این کمبود تاریخی طبقه کارگر در ایران، اگر ده انقلاب دیگر پشت سر هم روی دهد و رژیم اسلامی را چند بار چند بار سرنگون کند، سهم کارگر باز هم، هم وزن توشه تشکیلات کمونیستی اش خواهد بود. در همین فضای انتخاباتی هم بلندی صدای اعتراض حق طلبانه کارگر هم سطح تشکل کمونیستی و درجه اتحاد رهبران کمونیست و سازماندهندگان انقلابی کارگران خواهد بود. در غیر اینصورت و با دنباله روی از جنبش و تحرک دیگران، سهم کارگر در سطح همان سرباز بی جیره ای میشود که در ارتش بورژوازی خدمت میکند...
|