TLogo



محمد فتاحی
مارس ۲۰۱۲
نگاهی متفاوت به تاریخ کمونیسم در کردستان ایران


توضیح؛ این نوشته متن کتبی یک سخنرانی با همین عنوان است که در نوامبر 2011 در انجمن پژوهش های کارگری در لندن ارائه داده شد. متن فعلی ادیت شده سخنرانی با تغییرات قابل توجه است. بخش دوم این بحث ضمن تکمیل بخش اول، پاسخ به سوالات مربوط به این موضوع است که به زودی در شکل سخنرانی ارائه میشود.

بخش اول

مقدمه
هدف از بحث امروز من یک تحقیقات آکادمیکی که به سی سال گذشته نگاه کند و بگوید چه گذشته و یا نگذشته نیست. هرچند این کار به جای خودش مهم و ارزشمند است. فکر کنم در تاریخ ایران این موضوع یکی از مهمترین مسائلی است که محققین سوسیالیست میتوانند سراغ آن بروند. من نگاهم به این تاریخ از این زاویه است که تاریخ مقاطع و یا سلسله اقدامات و فعل و انفعالات و کشمکش های جدا از همی نیست. تاریخ یک روند ادامه دار به هم پیوسته است و همه حلقه های عرصه های مختلف آن به هم مربوط هستند. به این معنی می خواهم به سی سال گذشته نگاه کنم و نشان دهم که کمونیسم امروز چقدر مربوط به کمونیسمی است که آن زمان شروع به کار کرد و چقدر مربوط نیست. چقدر تغییر کرده و چقدر تغییر نکرده و ما الان کجای این حرکت هستیم.

اولین چیزی که این مسئله را در دستور کار من می گذارد واقعیتی است که در کردستان می بینیم؛ وقتی شما به جامعه کردستان نگاه می کنید سی سال فعالیت مستمر کمونیستها را می بینید، که در احزاب مخلتف و یا تحت تاثیرات آنها، با استراتژی های مختلف فعال هستند. این چیزی است که این جامعه تجربه کرده است. همین امروز که شاید دوره ضعیف ترین نقش کمونیست ها باشد، تعداد کمونیستها در آن جامعه هزاران اند. فقط در شهر سنندج می شود به راحتی چند هزار کمونیست را شمرد و احتمالا وزارت اطلاعات آمار بالاتری دارد. در آرمان شان عقیده دارند به آزادی طبقه کارگر و به حکومت کارگری و معتقدند که این سیستم باید تغییر کند و عقیده دارند که این دنیا وارونه را باید بر قاعده خود نهاد. اما همه میدانیم که به نسبت تعداد بالای کمونیست ها در کردستان، آمار زن کشی و ختنه زنان و اذیت و آزار آنها هم بالاست. به نسبت تعداد این کمونیست ها در کردستان، جوان در جنگ هر روزه اش بی سازمان است. و کارگر یک گوشه ای تشکلی که احساس کنی دردی را از کارگر درمان می کند، ندارد. در نتیجه اولین سوالی که پیش می آید این است که چرا وضعیت اینطور است؟ چرا این همه کمونیست با این همه آرمان و سیاست و این درجه بی نقش و بی تاثیر و خنثی در محیط خودشان هستند؟ امروز چرا اینطور است؟ پاسخ به این سوال مرا به گذشته و تاریخ و شرایط شکل گیری این کمونیسم می برد تا ببینیم این موجود از کجا آمده و این خصوصیات خنثی و بی نقش را از کجا کسب کرده و به ارث برده است. و آیا می شود کاریش کرد؟

در سی سال گذشته جامعه کردستان و جوامع دیگر شاهد حضور جنبش های مختلفی بوده اند. در کردستان فاشیست‌ها جوانان و مردم را جلب خودشان کردند. ناسیونالیست‌های افراطی فعال بودند و مردم را جذب خودشان کرده و کل فضای جامعه را ناسیونالیستی کردند. دوره اخیر اسلامی ها دارند رشد می کنند. در فیلمی دیدم که جمعیتی عظیم برای نماز خواندن برای اوسامه بن لادن بعداز مرگ او در شهر سقز جمع شده‌ اند. برای من باور کردنی نبود. در شهری که معروف بود اول ماه می دارد، انجمن و سندیکای کارگری دارد و کمونیست ها نفشی داشتند و شناخته شده بودند. این شهر جایی است که اسلامی ها بشدت رشد کرده اند. جاهای دیگر را من نمی دانم چقدر اسلامی ها هستند و یا نیستند. برای هر کمونیست دخالتگری باید سوال برانگیز باشد که علت چیست، چرا اینطور است؟ وقتی شما این سوال را در مقابل چپ امروزی طرح می کنید در این جامعه می گویند: استبداد نمی گذارد، خفقان اجازه نمی دهد، اگر آزادی باشد همه جا تشکل کارگری درست خواهد شد. اگر خفقان و زندان اجازه دهد کمونیست ها همه جا با قدرت قد علم می کنند. من در این بحث می خواهم نشان دهم که این پاسخ ها واقعیت ندارد، در اساس بی پایه است و چنین جوابی تنها بی نقشی را توجیه کرده و راه به جایی نمی برد. با این جواب باید معطل بود تا جنبش های دیگری برای کمونیست ها راه باز کنند، غافل از اینکه کسی که و جنبشی که فضا باز میکند، فضا را حول افق خود شکل و جهت میدهد. کمونیست و سوسیالیستی که منتظر اقدامات و تحرک دیگران برای ایفای نقش است، در هر تحرک توده ای تنها سرباز بی مزد جنبش دیگران است و بس. چنین کمونیست هایی متوجه نیستند که استبداد و خفقان و سرکوب یک فرض و داده جامعه سرمایه داری با خصوصیات کشوری مثل ایران است و توقع یک سرمایه داری دمکراتیک در این جامعه یک توهم و در اصل یک سمپاتی به نوعی از سرمایه داری است. در این بحث توضیح خواهم داد که این چه تصوری است که فکر می کند روزی در ایران ما سرمایه داری خواهیم داشت که فضا را برای کمونیست ها باز می گذارد. در این تاریخ نشان خواهم داد که معضل ناتوانی و خنثی بودن این چپ و کمونیست اولا اصلا استبداد نیست. مگر در همسایگی کردستان ایران، در کردستان عراق و کل عراق که در سایه ضعف و کم ثباتی بورژوازی، همه جریانات و منجمله کمونیست ها هم امکان تحرک و فعالیت علنی دارند، مشکل کمونیست ها علیرغم داشتن دفتر و دستک و نشریه و تجمع و تظاهرات های علنی، استبداد است؟ بیائید فرض بگیریم که استبداد هم تاثیر دارد. اگر چنین است چرا دیگران در دل استبداد هم راه باز میکنند و تنها زمانی که به ما کمونیست ها میرسد همه راهها بسته و جای ما خزیدن در سوراخ است؟ ما می دانیم که در یکی دو سال گذشته سازمان پژاک فعالیت داشت و فداکارترین آدمهایی که در این جامعه به ستم و تبعیض معترض بودند جذب دایره پژاک شدند. فرزاد کمانگر، انسان شریف و بسیار دوست داشتنی که من در زندگی ام کم دیده ام تا این اندازه قهرمان درمقابل سرکوب و شکنجه، در سنت پ.‌ک.‌ک و پژاک بود. فرزاد کمانگر با همه کیفیت سیاسی که از خودش نشان داد با کمونیست‌ها نبود. جذب کمونیست ها نشد. خیلی های دیگر هم که من به دلیل رعایت امنیت شان اسم نمی برم متاسفانه در همین دایره اند. خیلی های دیگر که زندان رفتند و اعدام شدند، انسانهای فداکاری هستند، زحمت‌کشان و توده محرومی هستند که در غیبت کمونیست ها جذب ناسیونالیست ها و فاشیست ها شدند. می خواهم بگویم که سرکوب اگر برای کمونیست هاست، برای بقیه هم هست. چرا بقیه رشد می کنند و نیرو می گیرند ولی کمونیست ها خنثی مانده اند؟

چرا تاریخ کمونیسم معاصر؟
کمونیسم مد نظر من در این بحث کمونیسم معاصر یا کمونیسم موجود در سه دهه گذشته تا به امروز و نقش سیاسی سنت مبارزاتی آن در جامعه کردستان است؛ پدیده و نیروی انسانی ای که وقتی در جامعه نگاه می کنند می بینند، می گویند اینها کمونیستها هستند؛ صرف نظر از اینکه با چه احزابی هستند یا نیستند.

تاریخا کمونیسم رگه اعتراضی در بین کارگر صنعتی است. با تولد جامعه بورژوایی اعتراض کارگری به آن و برای تغییر بنیادی آن شکل میگیرد و در متن این شکل گیری، کمونیسم و سنت مبارزه کمونیستی هم به عنوان یک رگه اعتراضی در مقابل سیستم جدید طبقاتی متولد میشود. مانیفست کمونیست مارکس برنامه سیاسی عملی این رگه است. از آن تاریخ به بعد هرجا کارگر هست این رگه هم یک داده و یک پدیده زنده موجود در زندگی و مبارزه طبقه کارگر است. این رگه در کردستان و در جنبش کارگری در کردستان هیچ تاریخی را تا این لحظه شکل نداده است. لازمه شکل دادن به یک تاریخ داشتن ابزارهای مختلفی است مثل سیاست، استراتژی، سازمان، حزب و قدرت. تاریخ بدون اینها شکل دادنی نیست. اما رگه اعتراض کمونیستی در درون طبقه کارگر به عنوان یک کمونیسم خام و به لحاظ سیاسی شکل نگرفته عرصه محفوظ شده ای برای کار مارکسیست ها و کمونیست ها نیست. این عرصه هم و این رگه هم از دست تعرض بورژوازی مصون نیست. بورژوازی میتواند بر تنه همان رگه اعتراض کمونیستی کارگر جوانه های جنبش خودش را، یعنی ناسیونالیسم و فاشیسم و سوسیال دمکراسی و جنبش های دیگرش را پیوند بزند و رشد دهد. به کارگر می گویند ریشه محرومیت شما در کورد بودن تان و در تعلق ملی تان است. میگویند تاریخا کورد محروم بوده است، سرکوبش کرده اند، کشته اندش، دربدرش کرده اند، فقیر و بیچاره اش کرده اند، کارخانه ندارد، صنعت ندارد....به همین دلیل کارگر کرد باید برای رهایی از فقر و استثمار باید نه به عنوان بخشی از طبقه کارگر که به عنوان عضوی از "ملت خویش" ظاهر شود و ابتدا برای حقوق ملی اش بجنگد تا دولت صاحب "دولت خویش" شود. از این طریق و در غیبت کمونیسم آگاهی بخش و دخالتگر خرافه ملی و آگاهی کاذب تحویل مغز کارگر داده و رگه اعتراضی اش را در جهت منافع بورژوازی حرکت میدهند. به این شیوه، کارگر معترض با رگه اعتراض سوسیالیستی، افق ناسیونالیستی و فاشیستی می گیرد و جذب آن می شود و جنبش مستقل سیاسی خود را شکل نمیدهد. متاسفانه بخش عمده تاریخ مبارزات طبقه کارگر با این درد همراه بوده است.

یک دلیل دیگری که رگه کمونیستی درون طبقه کارگر جنبش خود و تاریخ کمونیستی خود را شکل نداده جوانی طبقه کارگر در کردستان است. این طبقه اساسا بعد از اصلاحات ارضی شکل می گیرد و زمانی که به انقلاب 57-56 می رسیم، اگر کارگر نفت و بقیه کارگران صنعتی در ایران تشکل های قدرتمند دارند و در قیام و انقلاب شرکت میکنند، در کردستان خبری از اینها نیست. به این معنی کارگر در کردستان به همراه جامعه کردستان در انقلاب شرکت فعال نداشت. بر انقلاب ایران یک افق ضدامپریالیستی با دوز اسلام شیعه سوار بود که ناسیونالیسم ایرانی اسلام گرا نمایندگی اش میکرد. این سنت سیاسی به دلایل متعدد در کردستان بی ریشه بود. مثلا هیچ چهله ای که در شهرهای ایران و با سنت اسلامی بعداز کشتار تظاهرات کنندگان برگزار می شد در کردستان سازماندهی نشد و آهنگ حرکت دوران شکل گیری سیاسی انقلاب در این منطقه با مناطق دیگر یکی نشد. احزاب سیاسی کردستان هم دیر وارد نقشه شدند. حزب دمکرات کردستان به قول عبدالله حسن زاده از رهبران آن در آن زمان "در گوش گاو خوابیده بود". کومه له هم همانطوریکه تاریخ بعدی به ما نشان داد، محافلی بودند که در همین فضای سیاسی و بدون سازمان مشغول ایفای نقش بودند و اولویت های خودشان را داشتند. نتیجتا در خلا سیاسی موجود در کردستان اعتراض توده ای شتاب آنچنانی پیدا نکرد. یک علت اتوریته بالای شخصیتی مانند شیخ عزالدین حسینی ناشی از همین خلا حضور احزاب سیاسی قدرتمند در کردستان بود. این بود که انقلاب در کردستان بعداز قیام شروع می شود و کارگر بعد از شروع آن انقلاب است که به کمک کمونیست ها، کم کم جذب سیاست و به نسبت معینی شناخت نقش و هویت خویش می شود، اما به دلیل صاحب سنت بودن ناسیونالیسم کرد و فشار قوی آن بر سیاست، عمل و سنن مبارزاتی کومه له، کارگر صاحب جنبش مستقل سیاسی خود نشد و تاریخ سیاسی مستقلی از جنبش عمومی کردستان که جنبش ملی و ناسیونالیستی بود، شکل نداد. نتیجتا می خواهم بگویم که کمونیسم مد نظر این بحث نه تاریخ مستقل جنبش سوسیالیستی کارگر در کردستان، که کمونیسم موجود در پیرامون احزاب و یا در درون نیروهای سیاسی چپ در تمام آن دوران سی ساله است که توسط نسل من و یا نسل بعد از من سازمان یافته است. یعنی تاریخی که محصول سیاسی کومه‌له آن زمان و بعدها احزاب چپ مختلفی است که با عناوین مختلف نقش ایفا کرده اند.

اما چرا کمونیسم در کردستان؟
چرا در بلوچستان نه؟ چرا در آذربایجان نه؟ و چرا حتی در تهران نه؟ در کردستان کمونیسم یک ویژگی هایی دارد. به دلیل اینکه در سراسر ایران جمهوری اسلامی توانست زود مسلط شود، کمونیسم و چپ فرصت رشد، بلوغ و ایفای نقش و زدن مهر به تحولات جامعه را نیافت. در کردستان اما بدلیل مقاومت و مبارزه ای که در طی سالهای طولانی نزدیک به یک دهه در جریان بود، کمونیست ها توانستند نقش ایفا کنند، توانستند تجربه کسب کنند، توانستند سیاست هایشان را حدادی کنند، توانستند به مسائل تئوریک مارکسیستی جواب دهند. توانستند خیلی جلو بروند. برای همین شما در شهر سنندج نیروی انسانی که خودش را کمونیست می داند و از این شهر بیرون می آید، اگر بگویم برابر با تمام ایران است شاید اغراق نکرده ام. تقریبا تمام احزاب چپ، کوچک یا بزرگ، به نسبتی که سرشان به تنشان می ارزد بخش قابل توجهی از اسکلت کادریشان از آنجاست. در کردستان در عرض این سی سال هیچ روستایی نیست و هیچ حتی روستایی نیست که به تعداد قابل توجهی کمونیست سرشناس معاصر را نشناسد. هیچ آدمی نیست که از نزدیک نقش و خصوصیات کمونیست ها را ندیده باشد. این در کنار تجربه ای که در سی سال گذشته از سازماندهی جنگ، از سازماندهی توده ای، از کار با کارگر، از عرصه های کار توده ای با مردم، نه تنها در ایران بلکه در آن منطقه، هیچ جایی یا سرزمینی کمونیست هایش تا این اندازه تجربه کسب نکرده اند. به این دلیل بحث کمونیسم در کردستان می تواند کمک کند که چپ های دیگری که در این دایره هستند و محصول و متاثر از این سنت سیاسی کمونیسمی هستند که در کردستان بلوغ پیدا کرد، روشن تر ببینند که آن تاریخ چی بود، گذشته اش چطور بود و الان چطور است. اهمیت این بحث از طرف ما و از طرف کسانی مثل من در این است که ما خودمان سازمانده آن تاریخ بوده ایم. نسل های بعدی رفقایی هستند که چند نسل بعد از ما، اما در ادامه همان سنت رشد و کار کردند. در نتیجه ما وقتی این بحث را می کنیم، اگر قادر به برخورد ابژکتیو و غیر فرقه ای به این تاریخ باشیم، شاید بتوانیم راحت تر جوانب مختلف این تاریخ را ببینیم و با مثال های زنده نشان دهیم و بگوییم چه بودیم، چه کردیم و امروز چه باید کرد.

بحثی که من می کنم قطعا کامل نیست، چون این تاریخ عرصه های زیاد را در بر میگیرد. بعلاوه هدف بحث من فوکوس بر نقاط قوت این تاریخ نیست. علت این است که من اساسا سراغ نقاط ضعف این تاریخ را می شکافم تا ریشه های ناتوانی این سنت را در حد توان این بحث پیدا کنم. کسانی که کمبودهای این بحث را می بینند می توانند بگویند که من تحریف کرده ام، واقعیت را نگفته ام، چشم پوشیده ام بر وقایع مهم و یا غیر مهمی. جاهایی را زیاد و یا جاهایی را کم گفته ام. من اصلا ادعا نمی کنم که آن تاریخ را خیلی به تفصیل توضیح می دهم و یا حتی به روشنی مرور میکنم. به همین دلیل همه آنها که کم و کاستی های آنرا نشان میدهند و ناگفته ها را گوشزد میکنند و یا به نقد آن می پردازند کارشان ارزشمند است. بخش دوم این سمینار که بعدا برگزار میشود، پاسخ به سوالات و ملاحظات و انتقادات در این رابطه است.


بحثی متفاوت
در مورد تاریخ سه دهه گذشته مقالات و کتابهای مختلفی نوشته شده است. این بحث نگاه متفاوتی است به تاریخ این سه دهه. بخشا به این دلیل که آن بحث ها بحث و تاریخ احزاب است، اما بحث من بحث احزاب نیست. هرچند بحث احزاب هم هست. آن بحث ها نگارش تاریخی آن دوره است که بسیار هم مفید هستند. من به نگارش تاریخی آن دوره کار زیادی نداشته ام و ندارم. می خواهم بگویم در مسیر سی ساله این کمونیسم از کجاها عبور کرده، از کجاها نکرده و چه تاثراتی برجای گذاشته است. مهمتر از همه اینها من بعنوان منتقد به این تاریخ نگاه می کنم. از روز اولی که خودم در آن بودم، از روز اول بروز اجتماعی این کمونیسم تا این لحظه که دارم در مورد آن صحبت می کنم. منتقد از موضع کمونیسمی که به این وضع اعتراض دارد. و می گوید کمونیست ها شایسته نقش دیگری هستند.

مقطع شروع این تاریخ،
مقطع شروع تاریخ مد نظر من مقطع شکل گیری محافل اولیه چپ یا کمونیستی در کردستان نیست به چند دلیل؛ اولا بنا به گفته خود بنیانگذاران اولیه کومه له این سازمان به جز محافلی به شکل شبکه های به هم وصل هیچگاه شکل سازمان یا حتی گروه سیاسی به خود نگرفتند. ثانیا در غیبت حتی یک صفحه نوشته و ادبیات مکتوب، خود افراد یا محافل اولیه این جریان نظر واحدی در مورد آنچه که بعدها کومه له نامیده شد ندارند. حتی در مورد تعداد و ترکیب شرکت کنندگان محافل اولیه نیز هم نظر نیستند. در مورد فضای شکل گیری و زمینه های آن هم گفته های متفاوتی دارند؛ چپ تر های امروزی شان ویژگی های برجسته تر چپ برای تاریخ آن برمیشمارند و راست های شان آنرا به نوعی به ادامه راه جناح رادیکال تر حزب دمکراتی های سال های 46 و 47 پیوند میزنند و علت انتخاب نام کومه له هم ناشی از سمپاتی شان به "کومه له ژ.ک"(کومه له ی ژیانه وه ی کورد/ کومه له تجدید حیات کرد) سال های قبل از شکل گیری جمهوری مهاباد و حزب دمکرات کردستان میدانند. تقسمات و انشعابات بعدی در این سازمان و بویژه در سال های اخیر به ما میگوید که واقعیت باید چیزی آن وسط ها و ترکیبی از گفته های همه بناینگذاران اولیه آن باشد؛ ترکیبی از کمونیسم مائوئیستی آن دوران و سنت ناسیونالیسم کرد. ضمن اینکه خود مائوئیسم ناسیونالیسم چینی را نمایندگی میکرد و چپ بیرون از مرزهای چین هم در کنار آن ایدئولوژی در سیاست منطقه فعالیت شان همراه ناسیونالیست های محل راه میرفتند. نوع ایرانی آن سنت نهایتا در کنار بنی صدر ایستادند و نوع کرد عراقی شان هم همین جلال طالبانی و نوشیروان مصطفی هستند که در عراق و کردستان شریک سفره عراق بعداز صدام اند. نتیجتا اگر خط ایدئولوژیک محفل یا محافل اولیه کومه له چیزی بین مائوئیسم و ناسیونالیسم کرد باشد گناه ویژه ای را مرتکب نشده اند. بلاخره کمونیسم دم دست آن عده جوان خوش قلب و انقلابی همین ملغمه بوده که زمان خود در فضای بخشی از چپ جهان موجود بود. بعلاوه با کمونیسم روس و کار چریکی هم مرزبندی داشته و سنت کار سیاسی توده ای داشته اند. با همه اینها، شخصا زمانی که وارد اولین محفل این گروه در دوره انقلاب 57 شدم ادبیات هر دو طرف را از رفقای قدیمی تر محفل و از کادرهای قدیمی کومه له تحویل گرفتم؛ هم ادبیات مربوط به ملا آواره و اسماعیل شریف زاده و سلیمان معینی که از کادرهای رادیکال تر یا جناح چپ حزب دمکرات کردستان سال های 46 و 47 بودند و هم ادبیات مائو تسه تونگ؛ جزوه مربوط به فعالیت های گروه اول همراه عکس های شان را به تفصیل. به اضافه یک نوار شرح آخرین نبرد اسماعیل شریفزاده در محلی به نام "دارینه" در منطقه بانه و شعر "توتنه وان"(توتون کار) که فکر کنم از آثار ملا آواره بود، در میان رفقا و اطرافیان می چرخید و در اختیار من هم داده شد. شرح شفاهی فعالیت های شان را و هم چنین گروه های مشابه در کردستان ترکیه، امثال گروه "سعید آلچی" را هم از همان رفقای قدیمی تر محفل شنیده بودم که گفته می شد ملا مصطفی به آنها خیانت کرده است. کتاب "دمکراسی نوین" مائو را هم برای اولین و آخرین بار آنجا دیدم و رفیق مسئول من محسن رحیمی از کادرهای قدیمی کومه له 15 صفحه آنرا هم برایم توضیح داد که تا جایی که به یاد دارم چیزی در مایه توضیح طبقاتی اقشار و طبقات اجتماعی بود که به جدول طبقات مائو هم معروف است. با اینکه من یازده سال بعداز تشکیل محفل اولیه گروه به آنها می پیوستم، و با آنکه آن دوره فضای باز قبل از قیام بود و میشد توقع داشتن ادبیات مارکسیستی را از یک گروه چپگرا یا کمونیست داشت، با این حال من شخصا در آن دوره، ادبیات مارکس و لنین را دست کسی در آن جمع ندیدم. البته با همه اینها در نظر داشته باشید که اینها مشاهدات یک تازه وارد به یک محفل است.

اولین کمونیست هایی که ملاقات کردم
پس شروع تاریخ این کمونیسم موجود چه زمانی است؟ آنچه که مد نظر من است کمونیسمی است که مردم آنرا در قامت اجتماعی دیدند، دوره ای که من هم به عنوان فرد جذب آن شدم. وقتی می گویم که بعنوان فرد جذب این کمونیسم شدم، می خواهم از تجربه اولیه خودم بگویم که من چطور وارد جمع کسانی شدم که جامعه بعد از یکی دو ماه آنها رابه عنوان کمونیست های درون خود شناخت.
اولین تجربه من اتفاقی بود که من در شهر نقده قدم می زدم و جمعی از همکلاسی های قبلی ام و تعدادی دیگر به سرعت به جایی می رفتند و من از یکی از همکلاسی های قبلی ام پرسیدم کجا می روید؟ گفت تظاهرات است و ما می رویم که شعار بنویسیم. من خطم خوب بود، گفتم بیام براتون بنویسم؟ گفتند آره، خیلی هم خوبه. فکر کنم پنج تا پلاکارد نوشتم. گفتم می شه من یکی از آنها را بردارم و با شما بیام. گفتند آره. سر در نمی آوردم که شعارها چی بود. یکی را که سر در می آوردم مربوط بود به محکومیت خیانت شاه نسبت به ملا مصطفی بارزانی یا چیزی در این مایه، که رهبر جنبش ناسیونالیستی کرد در کردستان عراق بود. آنرا برداشتم رفتیم طرف تظاهرات. حدود هزار نفری جلوی مسجد جامع منطقه ترک نشین شهر جمع شده بودند. تا آن لحظه هرگز این تعداد بالا پیراهن سیاه در میان یک جمعیت ندیده بودم. ما که نزدیک شدیم، دو سه نفر آمدند جلو به ما گفتند کمونیست ها حق پیوستن به تظاهرات را ندارند. من تعجب کردم، فکر کردم پلاکارد من که هیچ نوشته و اثر کمونیستی بر آن نیست. مال بقیه هم از نظر من همینطور. از یکی از همراهانم پرسیدم که بر پلاکاردها شعار کمونیستی موجود نیست. گفت اینها ما را می شناسند. منظورش این بود که ما کمونیست هستیم و اینها ما را می شناسند و من از کمونیسم چیزی نمی دانستم. به هر حال ما را راه ندادند. میخواهم بگویم که این اولین باری بود که آدمهایی را می دیدم که دیگران به آنها می گفتند کمونیست.

محافل کمونیستی از نزدیک؛ ترکیبی از ناسیونالیسم و چپگرایی
اولین محفل کمونیستی که من بعدا به فاصله کوتاهی به آن پیوستم شامل اسکلت اصلی همین عزیزان بود. بعداز مدتی کار با من، برای اولین بار به جمع محفل دعوت شدم. و اولین جلسه نشست هفتگی شان بود که رفتم. در متن بحث و گزارشات کار محفل، یکی از کسانی که حرف زد انتقاد از خودش کرد و گفت که من در عرض هفته گذشته دو بار خودم را ارضا کرده ام. آن موقع من جوان بیست و یک و یا دو ساله ای بودم و حسابی جا خوردم. سال ها بعد و اساسا با شروع مباحث کمونیسم کارگری من تازه متوجه عمق تاثیرات آن فرهنگ مذهبی و بیمار شرقی در سیاست می شدم. علیرغم یکه خوردنم از شنیدن چنین بحثی اما علت آن انتقاد را به دلیل نا آشنایی به سیاست و سنت آنها اصلا متوجه نشدم ولی جالب اینکه من هم به تدریج سنت چنین انتقاد کردن از خود را یاد گرفتم. دو هفته بعد از آن من هم گزارشی نه از یک رابطه، که از احساس دل تنگی ام برای دوست دخترم را به جلسه دادم و برای داشتن چنین احساسی از خود انتقاد گرفتم! می خواهم بگویم این بخشی از فضای جلسات آن محافل در آن روزها بود. اولین ماموریتی که به من دادند این بود که از شهر نقده به اشنویه بروم ببینم که نیروهای حزب دمکرات کردستان عراق که به آن "قیاده موقت" می گفتند کجای منطقه مستقرهستند. بعدها متوجه شدم که این گزارش ها برای ارسال به رهبری اتحادیه میهنی با رهبری جلال طالبانی بود که رقیب چپ جریان ملا مصطفی در جنبش ملی کردستان عراق بودند. من رفتم یک قهوه خانه ای که مردم روستا جمع می شدند. از آنان سوال کردم، گفتند در دامنه کوه ها در مرز ایران و عراق مستقر هستند. من هم برگشته و گزارش را دادم. یکی دو بار دیگر هم مرا سراغ ماموریت های مشابهی فرستادند. این جمع تا مقطع قیام مخفی بود که مدت کوتاهی طول کشید. وقتی قیام شد این جمع در منطقه کرد نشین مقری (دفتری) را باز کرد به نام "جمعیت دفاع از زحمت کشان کرد نقده". من از رفقای دیگر شنیدم که هم روشنفکران کمونیست شهری و هم مردم چپ روستاهای ترک نشین اطراف شهر به ما به خاطر چسپاندن عنوان کوردی به اسم جمعیت انتقاد کرده اند. من هیچ بحث جدی در پاسخ به آن انتقاد را در ذهن ندارم، اما آن اسم تغییری نکرد. این نکته را به این خاطر می گوبم چون در مباحثی در میان خودمان، من قبلا خوانده ام یا شنیده ام که ناسیونالیسم در کومه‌له وقتی رشد کرد که انقلاب در سطح سراسری شکست خورد و کردستان در مقابل جمهوری اسلامی ایزوله شد و در نتیجه زمینه‌های رشد ناسیونالیسم در کومه له بالا رفت. من می خواهم بگویم که آن پلاکاردی که من روز اول برداشتم مربوط به ملا مصطفی بارزانی رهبر محافظه کار ترین جنبش ناسیونالیستی کورد بود. در تظاهراتی که این جمع در هفته های نزدیک به قیام با بقیه چپ ها و لیبرال های شهر راه انداخت دو شعار را من به یاد می آورم. یکی این مضمون را داشت که چکش و داس سرنیزه را محکوم می کند. و دیگری این بود: زنده باد کرد سورانی مام جلال طالبانی (بژی کردی سورانی، مام جلال طالبانی). می خواهم بگویم که ناسیونالیسم از روز اول که وارد این جمع‌ها شدم و دیدم و بعنوان ماموریت به دنبال کارش رفتم نقش حاشیه ای نداشت، بلکه نقش اساسی داشت. این از وضع و حال آن محافلی که داشت بعد از مدت کوتاهی وارد فضای علنی جامعه می شد. بحث من ابدا این نیست که تمام فعالیت آن جمع همین بود. من تازه وارد ترین عضو محفل بودم. بقیه رفقا که همگی مشغول تحصیل در دانشگاه و دبیرستان بودند، در میان زحمتکشان روابط نسبتا خوبی داشتند و نسبت با مردم فوق العاده محترم، گرم، صمیمی و خاکی بودند. شاید همین خصوصیات در رفتار و شخصیت شان بود که بیش از هر چیزی مرا جذب آنها کرد.

کومه له اجتماعی میشود
اولین حرکت اجتماعی که این کمونیسم در متن آن خودش را به جامعه نشان می دهد، وقتی بود که بعد از انقلاب مالکین در بعضی مناطق شروع کردند به تعرض به کشاورزان و به دهقانان زمین دار. یادم هست در منطقه ما یک مالکی به خانواده دهقانی زور گفته بود. و ما مسلحانه رفتیم و از آن دهقان دفاع کردیم که اتفاقا سرمایه خوبی شد برای کمک به فعالیت سیاسی ما. چون نیروهای حزب دمکرات کردسان مسلحانه آمدند و در مقابل دفاع ما از دهقان و حضور مسلح ما مانور دادند. من که در مرحله پایانی کشمکش، به عنوان نماینده کومه له و مدافع آن خانواده طرف مذاکره کننده با مالک بودم، حزب دمکرات کردستان به عنوان ظاهرا میانجیگر اما در اساس بعنوان مدافع مالکین در مذاکره شرکت کردند. افشای دمکرات ها در چنین وقایعی در معرفی ماهیت واقعی آنها که نماینده طبقه بالای جامعه بودند، نقش مهمی داشت. این دوره ای است که کومه‌له در مناطق دیگر اتحادیه دهقانی سازمان می دهد. در مناطق جنوبی که من تاریخش را در مصاحبه با فواد مصطفی سلطانی خواندم و از رفقا شفاها شنیده بودم. دوره ای است که اتحادیه های دهقانی قدرتمند سازمان می دهند. در آغاز این عرصه است که کومه‌له را اجتماعی می کند. کومه‌له می رود به جنگی که ارتجاع نهفته در قدرت مالکین و فئودال های سابق را پس می زند و فضا را به نفع رشد چپ‌ها و کمونیست‌ها باز میکند. خیلی‌ها بدرست می‌گویند اتحادیه های دهقانی در جنوب کردستان بعدا تنها سرمایه سیاسی کومه‌له شدند. در مناطق شمالی هم بخشا اینطوری بود. سیاست کومه‌له در دخالت در این مسئله یک سیاست انقلابی و سازش ناپذیر بود. به عنوان شخص قاطعیتی که از محسن رحیمی در جلسه با مالکین شاهد بودم در رشد اعتماد به نفس در خود من به عنوان یک جوان تازه کار در سیاست تاثیر بالایی داشت. من همیشه مالکین را بعنوان زورگویی دیده بودم که هیچوقت زورم به آنها نرسیده بود. وقتی به نماینده آنها هشدار داد که در صورت ادامه تعرض توسط کومه له سرکوب قاطعانه میشوند، بسیار برایم مسرتبخش بود.

در جامعه اولین باری بود که مردم می دیدند کومه‌له در چه جبهه‌ای است و حزب دمکراتی که تاریخی پشت سر داشت و فورا هم دفتر و مقر و نیروی مسلح راه انداخته بود، در چه جبهه‌ای است. این وضع و حال آن روزها در ده است. در شهر اما ما تقریبا کاری نکردیم. کومه‌له جمعیت‌هایی داشت که جوانان و روشنفکران آن روز چپ‌ را درون خود جمع کرده بود. که خیلی کار مثبتی بود. آن مرکزها محل بحث و گفتگو و کتاب به هم دادن و فضای روشنفکری چپ در شهر بود. در شهر اما نه دهقانی بود و نه فئودالی. کارگر بود و مناسبات عریان سرمایه داری. و کومه‌له با اینها کاری نداشت. خود فواد مصطفی سلطانی در نوشته‌اش که تنها نوشته طولانی از او و در سایتی به اسم خودش است، نوشته که در آن جامعه ما نگاه کردیم و دیدیم فقط یک اعتراض هست و آنهم اعتراض دهقانان مرفه است. خودش می گوید که دهقانان از طرف مالکین تحت فشار بودند که زمین‌هایشان را پس بگیرند. و ما رفتیم و در آن اعتراض شرکت کردیم و محصولش اتحادیه دهقانان شد(نقل به معنی). فواد بعنوان بالاترین شخصیت آن جنبش یا سازمان و یا کومه‌له تنها اعتراض مهم آن جامعه را در آن روز اعتراض دهقانان به فشار مالکینی می بیند که فکر می کنند جمهوری اسلامی پشتشان است و می توانند برگردند به سال قبل از 41 و زمین‌هایشان را پس بگیرند. اعتراض دیگری را نمی‌بیند. اعتراض زن به نابرابری را اصلا به رسمیت نمی‌شناسد. اصلا متوجه اعتراض شبانه روزی کارگر به نابرابری نیست. با سیستم سرمایه داری که از نظر کمونیست ها باید شاهد تغییرات بنیادی باشد کاری ندارد. آن اعتراضی که او در جامعه می بیند می گوید اعتراض به مالکین است و بعد به تفصیل و زنده و جالب توضیح می دهد چطور اتحادیه دهقانان شکل گرفت و چه کارهای جالبی کردند. اتحادیه های دهقانی مریوان اما تنها نیروی مقابل مالکین نبودند، بعدها در مقابل توطئه حزب دمکرات کردستان عراق (که آن روزها "قیاده موقت" نام داشت) علیه کمونیست ها ایستادگی کردند و با اتکا به همان نیرو بارها در مقابل ارتجاع سیاسی و توطئه های اولیه جمهوری اسلامی علیه شهر مریوان مقاومت سازمان دادند. نه تنها این دسته های مسلح اتحادیه دهقانان در جریان کوچ تاریخی شهر مریوان هم نقش نیروی مسلح این حرکت مهم را داشتند.

شروع جنگ در کردستان
بعد از این پروسه است که جنگ در کردستان شروع می شود. وقتی دستور حمله سال 58 به کردستان صادر شد کومه‌له اطلاعیه ای داد به نام: خلق کرد در بوته آزمایش. و انصافا کومه‌له در بوته آزمایش بیشتر معنی می‌داد. کومه‌له سیاست فوق‌العاده جدی و وظیفه شناسی را در پیش گرفت. در آن زمان جریانات چپ دیگری مثل کومه‌له هم بودند؛ پیکار بود، راه کارگر بود که من شنیدم در شهر سنندج بزرگترین سندیکای این شهر را سازمان داده بودند و رهبریش کردند. ما هیچ نشریه ای نداشتیم. پیکار نشریه داشت و سوسیالیسم را تبلیغ می‌کرد و من همیشه از آنها یاد می‌گرفتم، وقتی می‌نشستند بحث می‌کردند. گروههای کوچک‌تری بودند مثل رزمندگان، که من شک دارم جمع کل اینها از نظر جمعیت کمتر از کومه‌له بوده باشند. کومه‌له سراغ به عهده گرفتن یک وظیفه اجتماعی را گرفت که آنها نگرفتند. در نتیجه حتی آن کارگرانی که راه کارگر سازمان داده بود، بعدا اثری از راه کارگر در بین آنها نماند و سنندج به همراه آن کارگران کومه‌له‌ای شد. علت روشن بود؛ وقتی جنگ، و حالا هر جنگی، چه سیاسی و چه نظامی و حتی فرهنگی، در دستور جامعه است، نیروی دخالتگر جدی می برد. آن نیرویی می برد که برای آن جنگ سیاست روشن در اختیار جامعه قرار می‌دهد. آن جنگ عرصه مهمی بود و کومه‌له را تبدیل به نیرویی کرد که جامعه به آن اعتماد و انتخابش کند.


جنگ؛ پراتیک سیاستی انقلابی با سلاح کهنه
در این جنگ، اتخاذ سیاست سازماندهی مقاومت در مقابل حمله نظامی سیاست بسیار درستی توسط کومه له بود. ولی سنگری که در آن جنگید، اسلحه‌ای که بکار برد، سازمانی که ساخت و سننی را که در پیش گرفت فرسنگ‌ها با هرچه که چپ بود فاصله داشت. این سنت را سران عشایر در تاریخ اولیه شروع جنبش‌های ناسیونالیستی ساختند، بعدا جنبش‌های ناسیونالیستی در کردستان عراق و ایران در پیش گرفتند و بعنوان سنت جا افتاده‌ای در ایران سنت اعتراض و مبارزه ناسیونالیستی در مقابل ستم ملی بود. کومه‌له این سنت را در پیش گرفت و مناسباتش در بین خود و سلسله مراتب نیروهای نظامی اش کاملا متاثر از آن فرهنگ و سنت ناسیونالیستی بود. برخوردش به زن، به کارگر، به انسان و زندگی تماما در همان سنت و با چپگرایی بیگانه بود. در مقابل این تعرض نظامی جمهوری اسلامی نیروی چند هزار نفره ای سازمان پیدا کرد. بقیه جامعه اما از شرکت در این مقاومت محروم شد. کسانی که در آن دوره حاضر بودند، می‌دانند که زمانی که جمهوری اسلامی به کردستان آمد یک نیروی اشغالگر بود. اشغالگر به این معنی که از بورژوا تا کارگر کسی با این حکومت نبود. علت اصلی آن هم این بود که جمهوری اسلامی به عنوان یک حکومت مذهبی شیعه سازمان یافته بود. در بخش عمده کردستان شیعه گری بی مشتری و رژیم برآمده از آن مطلقا بی هوادار بود. در آن دوره و آن فضا یک سازمان جدی می‌توانست همه جامعه را در مقابل چنین نیروی اشغالگر و بیگانه ای به یک فلسطین تبدیل کند. می توانست تمام جامعه را از زن و مرد و از کوچک و بزرگ به انتفاضه بکشاند. بچه‌هایی که هفت هشت ساله بودند را من بارها دیده بودم که یک گروهی پاسدار و گروه دیگر پیشمرگ می‌شدند. می‌جنگیدند و نیروی پاسدارها را در هم می‌شکاندند. بارها دیده بودم که بازیهایشان این بود که هلی‌کوپتر جنگی دارد حمله میکند و آنها دارند به آن تیراندازی می‌کنند. و خیلی بازی‌های مشابه دیگر. می‌خواهم بگویم که فرهنگ آن جامعه فرهنگ مقاومت بود در مقابل نیروی جمهوری اسلامی. اما کومه‌له (و به طریق اولی حزب دمکرات کردستان) آن سازمانی نبود که مردم را در عرصه‌های مختلف مقاومت سازمان دهد. بخاطر اینکه سنت کومه‌له، سنت ناسیونالیستی بود که فقط شماری جنگنده مرد خارج از حلقه زندگی سازمان میداد. بعلاوه، جنگ در مقابل جمهوری اسلامی فقط در مقابل نیروهای مسلح اشغالگر آن بود. در مقابل قوانین آن، در مقابل سیستمی که از آن دفاع می‌کرد و یا مناسباتی که جمهوری اسلامی بر جامعه اعمال می نمود، نبود. جوانی که فشار فرهنگی به او می‌آمد، زنی که ستم بر او زیر سلطه اسلامی‌ها تشدید می‌شد، و کل زحمتکشانی که شرایط سیاه‌تری را تجربه می‌کردند در جنگ‌شان با رژیم بی سیاست و سازمان ماندند. طبعا مردم مقاومت‌های زیادی کردند. داستان قهرمانی‌های مردم در مقابل نیروی جمهوری اسلامی میتواند مبنای هزاران کتاب و رمان‌ و فیلم باشد، که اینجا جای بحث‌شان نیست. ولی می‌خواهم بگویم این مردم علیرغم تمام آمادگی شان در مقابل این جنگ هیچ سازمانی مطلقا پیدا نکردند. جدا از چند هزار جوانی که با زندگی وداع کرده و رفتند در نیروی مسلح سازمان پیدا کردند، برای مقاومت بقیه نه سیاستی بود و نه سازمانی.

بعلاوه، در آن جنگ اعتراض کومه له به جمهوری اسلامی دقیقا مثل اعتراض حزب دمکرات کردستان به جمهوری اسلامی بود. تفاوت اینجا بود که ما حزب دمکرات را بعنوان سازشکار در مقابل جمهوری اسلامی افشا می‌کردیم، که البته بود. بالاخره حزب دمکرات جناح آگاه‌تر و روشن بین تر این سنت و این جنبش بود و تمام هم و غم آن چیزی به نام خودمختاری بود که سیاست پیروزی بر دشمن را در استراتژی نداشت. برای آنها جمهوری اسلامی دولتی بود که میتوانست مطالبه آنها را برآورده کند. نتیجتا وقتی که با کیفیت ترین جنگ‌ها را پشت سر می‌گذاشتند، به دنبال بهترین میز مذاکره بودند. وقتی که تلفات زیاد جنگی می‌داد برای این بود که بهترین سازش را بخرد. آنها می‌خواستند در همان حکومت شریک شوند و سهم خود را در گوشه ای داشته باشند. کومه‌له هم در همین چهارچوب می‌جنگید و خودمختاری میخواست، و از زاویه همین خودمختاری طلبی به سازشکاری حزب دمکرات انتقاد داشت. در متن آن جنگ و در فضای آنروز کردستان، اگر مسئله زن و کارگر و کل جامعه امر ناسیونالیست ها نبود برای کومه‌له هم مسئله نبود. علت اصلی اش هم این بود که ناسیونالیسم کرد نمی‌خواست آن سیستم را تغییر دهد. می‌خواست خودش هم جزو آن سیستم باشد. بر عکس جنبشهای دیگری که می‌خواهند سیستم را به نفع خود و طبق سیاست های خود تغییر دهند. مثلا اگر شما توجه کنید به نیروهای اسلامی در فلسطین و لبنان و در جاهای دیگر کل جامعه را در جنگ و مقاومت‌شان سازمان می‌دهند و برای هر مسئله‌ای هم جواب اسلامی خود را دارند. به جوان می‌گویند چطور رفتار کند، به زن می‌گویند چطور باید زندگی کند. به مرد هم می‌گویند رابطه‌اش را با زن چطور باید تنظیم کند. برای هر چیزی در جامعه جواب متفاوت اسلامی خود را دارند و برای عملی کردن آلترناتیوشان در تمام عرصه های زندگی را به جنگ میکشند. نیرویی را سازمان میدهند که روزی همه اسلحه به دست می‌گیرند، روز دیگر همه شهر را بدون اسلحه اشغال می‌کنند. در محل‌ و محیط شان هیچ موجود غیراسلامی نمی‌تواند نفس بکشد. در محله، در خیابان، در زندگی معمولی حزب‌الله همه جا حضور و سیاست و نقشه دارد و تغییر ایجاد می‌کند. ناسیونالیسم کرد اما نه یک نیروی آلترناتیو برای کسب قدرت، که یک جریان مشتری شرکت در همان قدرت موجود است. اگر نوع ایرانی اینها در لباس قاسملو برای خمینی لبیک می فرستاد و نوع عراقی آن صدام را در آغوش میگرفت، از همین سنت امتیازطلبی (خودمختاری طلبی) و نه سرنگونی طلبی اینها سرچشمه میگیرد. می‌خواهم بگویم چون کومه‌له در اصل از جنس سیاسی آن سنت بود، کل جامعه را به جنگ و مقاومت و نبرد حول یک سیاست آلترناتیو حکومتی نمی‌طلبید. در نتیجه لازم نبود برایش سیاست اتخاذ و سازمان درست کند.

دوران آتش بس؛ افشاگری و انتظار
به دوره کومه‌له و آتش بس می‌رسیم. در دوره‌ای که رژیم به دلیل شکست نظامی اعلام عقب نشینی کرد، کومه‌له به درستی گفت که جمهوری اسلامی قصد تجدید قوا و تعرض مجدد دارد. در حالیکه حزب دمکرات فکر میکرد خودمختاری و یا خودگردانی در طول مذاکره تامین می شود. آنها به درست فکر می‌کردند که فاصله حزب دمکرات با جمهوری اسلامی آنقدر نیست که در آن سیستم راهشان ندهند. و کومه‌له بدرست می‌گفت که هدف رژیم تجدید قوا و حمله دوباره است و نباید سازش کرد. اما سیاست کومه‌له درعمل فقط افشاگری و انتظار بود. تمام آن دوره‌ای که آتش بس بود و ما در شهرها در حالت انتظار بودیم. به استثنای سنندج که به نسبت تاریخ تقریبا متفاوتی دارد و از فروردین 58 بنکه‌هایی در شهر سازمان یافته و در عرصه های محدودی نقش سیاسی بازی کردند. شاید هجوم چپ به درون کومه‌له و فشار آن به کومه‌له و وسعت آن در جامعه کاری کرده بود که از دست کومه‌له هم در رفته بود و هر کسی در آن روز سنندج می‌رفت به ابتکار خودش یک کاری می‌کرد. یکی توضیح نفت را سازمان می‌داد، یکی بنکه اداره می‌کرد و دیگری شورا تشکیل می‌داد. ولی بعنوان سیاست رسمی کومه‌له هیچ برنامه‌ای به جز افشاگری علیه رژیم نداشت. در آن دوران، ما گشت سیاسی نظامی (جه وله) داشتیم و برای مردم سخنرانی می‌کردیم، علیه رژیم افشاگری می‌کردیم و می‌گفتیم این رژیم حقوق ما را نمی‌دهد، جواب ما را نمی‌دهد و ما می‌جنگیم و مردم باید آماده شوند و نباید سازش کرد. ولی ما نیرویی برای مقاومت سازمان ندادیم. سازمانی درست نکردیم، طرح و نقشه‌ و سیاستی هم برای این کار نداشتیم و برای جامعه مطلقا بی برنامه بودیم.

به عنوان نیروی چپی در شهرهایی که قدرت و اداره جامعه در دست ما بود، کارگر را به عنوان طبقه ندیدیم و برای سازماندهی اش بی سیاست و نقشه بودیم. شخصا برای اولین رهبر کارگری در شهر اشنویه را اتفاقی ملاقات کردم. به عنوان عضو هیئت کومه‌له به شورای شهر رفته بودم. نمایندگان حزب دمکرات هم آمده بودند که در مورد مسائل شهر مذاکره و بحث کنیم. اعضای شورا حضور داشتد، همه را می‌شناختم به جز یک نفر. از یکی از رفقای خودمان که به عنون نماینده اصناف عضو شورای شهر هم بود سوال کردم، گفت که فلانی نماینده کارگران در شورای شهر است. این اولین و آخرین باری بود که من آن فعال کارگر را از نزدیک دیدم. ما در آن شهر کاری به اینکه تشکل کارگری بسازیم، یا برویم در بین زنان در مقابل سنت کهنه و ستمگری شبانه روزی علیه زن کاری کنیم، در جامعه جوانان را در جنگ علیه ارتجاع فرهنگی کمکی کرده و سیاستی اتخاذ کنیم و تغییری ایجاد کنیم، نداشتیم. نه نقشه ما و نه کار ما اینها نبود. در عوض اما اهل کار دیگری خارج از شهر بودیم؛ در همان دوره، بعد از مدت کوتاهی من در راس واحدی مامور شدم به شمال کردستان به منطقه ارومیه بروم. مناطق وسیعی بود که فقط حزب دمکرات در آنجا حضور داشت. وقتی به آن منطقه رفتیم متوجه شدیم که حزب دمکرات قدرت عظیمی دارد. کمیته‌ای به نام کمیته آرارات با نیروی نظامی وسیعی داشتند که دوازده نفر عضو آن کمیته بودند. هر دوازده نفر سران عشایر مختلف منطقه بودند. دسته جمعی هم نیروهای نظامی‌شان از مردم سازماندهی کرده بودند و هم از مردم بیگاری می‌گرفتند و هم بهره مالکانه اخاذی میکردند. اولین کاری که ما کردیم سخنرانی در روستای مرکزی گنگچین در حومه ارومیه بود که دو هزار نفری جمعیت داشت. آنجا اعلام کردیم که بهره مالکانه و بیگاری از امروز در این منطقه الغا می‌شود و کومه‌له هر مالکی را که بهره مالکانه بگیرد جریمه می‌کند و هر کسی را برای بیگاری بگیرد ما مجرم می‌شناسیم. از آن روز به بعد دستور ما به گوش دهقانان مناطق ارومیه و سلماس رسید و به مدت کوتاهی بیگاری و بهره مالکانه لغو شد. این کار البته نه فقط اعلام سیاست بلکه ابتکارات و تقلاهای زیاد خود را داشت که میتوانم بگویم استادش بودیم. در کنار تمام زبردستی ها در دفاع از دهقانان، اما در آن منطقه و در شهری که من بعدا برگشتم، هیچ وقت به ذهنم نرسید که راستی کارگر در جامعه بعنوان یک طبقه در مقابل طبقه سرمایه‌دار اعتراضی دارد و استثمار می‌شود و نیاز به سازماندهی در مقابل طبقه حاکمه دارد. من یادم نیست یک بار در مورد اینکه زن و مرد در زندگی‌شان باید برابر باشند در سخنرانی هایم حرفی زده باشم. مثل امروز زن زیر ستم فرهنگ و سنن و قوانین جامعه ای سنتی زیر فشار شبانه روزی بود و عین خیال ما هم نبود.

در مورد مذهب و نقش مضر آن در توجیه نابرابری سکوت مطلق داشتیم. یادم هست در سال 58 تا مدتها سخنرانی هایم را به نام خدا شروع می‌کردم. می‌خواهم بگویم در مقابل مذهب هم کومه‌له مطلقا مخالفتی نمی‌کرد. این برای خودم جالبه که سال 59 در جایی سخنرانی می‌کردم یکی سوال کرد فرق شما با حزب توده و سازمان فدایی چیه؟ من گفتم آنها کمونیست نیستند، ما کمونیست هستیم. ملا بلند شد علیه من و گفت با این حساب شما کافر و ضد اسلام هستید و ... و من ناچار شدم حرف‌های ایشان را تائید کنم. گفتم ایشان درست می‌گویند، ملا و اسلام مدافع نابرابری در جامعه اند و مدافع تقسیم جامعه به طبقات و وجود فقر برای توده های میلیونی هستند. و ما فکر می‌کنیم که این سیستم ظالمانه و غیرعادلانه است و به همین دلیل در مقابل اسلام قرار میگیریم و از راویه منافع اکثریت جامعه مخالف آنیم. این اولین باری بود که علیه مذهب چیزی میگفتم و بعد از آن حذف نام خدا در ابتدای سخنرانی‌هایم به تدریج عادتم شد. یادم هست یکی از رفقا در مسجد جامع شهر سخنرانی داشته بود. مردم سوال کرده بودند که گویا شماها کافرید. رفیق ما گفته بود اگر شما کافرید، ما فرزندان شما هم کافریم، اگر شما نیستید ما هم نیستیم. می‌خواهم بگویم سیاست آن موقع ما در کومه‌له و برخورد و رفتارمان با کارگر، با زن و با مذهب این بود.

در دوران آتش بس غیر از افشاگری و انتظار استثناهایی اتفاق افتاد؛ خلع سلاح سپاه رزگاری یکی از این استثناها بود. یک سازمان نظامی، سازمان داده شده توسط بعث عراق و شیوخ در جنوب کردستان. کومه‌له در اقدامی عالی این سازمان را در فرصت یکی دو روزه خلع سلاح و تار و مار کرد. این تنها تعرضی به ارتجاع به این شکل بود. خارج از اهداف سیاسی انقلابی این کار، بدست آوردن اسلحه با خلع سلاح آن نیرو یک هدف مهم برای کومه له ای بود که پول لازم برای خرید اسلحه نداشت و هنوز اخذ کمک های تدارکاتی و تسلیحاتی از عراق را شروع نکرده بود. اقدام دیگر در همان دوره جارو کردن مراکز مشهور به "مکتب قرآن" که توسط جریان مفتی زاده و در هواداری از دولت جدید اسلامی در بعضی شهرهای جنوب کردستان ایجاد شده بود، که با تشوق و دخالت کومه له مورد تعرض مردم قرار گرفته و دفاترشان بسته شد. این کار کومه له نه یک جنگ با جریان اسلامی بطور کلی که مقابله با جریان اسلامی هوادار رژیم بود. در غیر اینصورت، یک کومه له مخالف با مذهب حاضر نمی شد از کاندیداتوری مسعود رجوی اسلامی برای انتخابات ریاست جمهوری دفاع کند، یا به شیخ عزالدین حسینی اوانس سیاسی و خدمات همه جانبه سیاسی و نظامی و امنیتی بدهد. در آن دوره کار دیگری که کومه‌له تقریبا اینجا و آنجا کرد علیه زورگویی مالکین در روستاها بود. مالکین و فئودال‌های سابق را دستگیر مینمود، و در حضور مردم دادگاهی و روی آنها را کم می‌کرد. کمک به مصادره زمین‌ها توسط زحمتکشان روستایی از اقدامات خوب کومه له در آن دوره در مناطق معینی در کردستان بود. این سیاست هم در ادامه دفاع کومه له از دهقانان در روستاهادر مناطق محدودی بود.

دولت و قانون در دست کومه له
دوران آتش بس در عین حال دوران حاکمیت و دولت کومه‌له هم بود. در شهرها همه می دانستند که به نسبت آن موقع ایران که رژیم همه جا را زیر کنترل داشت، کردستان یک منطقه آزاد شده بود و جوانان چپ از جاهای دیگر می‌آمدند و از شهرهای کردستان دیدن می‌کردند و فضای باز سیاسی آن برای شان فوق العاده جالب بود. ولی در همان فضا از طرف ما بعنوان سازمان کمونیستی آن موقع هیچ خدشه‌ای به مناسبات موجود وارد نشد. هیچ قانون داده شده سرمایه داری و هیچ موازینی از طرف ما لغو نشد. مناسبات بین زن و مرد، سلطه سنت و مذهب و قوانین متکی بر آنها همچنان باقی ماند. در سازماندهی اراده مردم در آن دوره آتش بس که دوران دولت و حکومت ما هم بود تقریبا می شود گفت کاری نکردیم. کاری شد ولی آنهایی که واقع بین تر نگاه می کنند، متوجه می شوند که در آن سطح آن کارها را حزب دمکرات کردستان هم کرد. مثلا کومه‌له بخشی از آموزش و پرورش را با اتکا به نیروی معلمین درون صفوف خودش سازمان داد. حزب دمکرات اجتماعی‌تر کار کرد، روشنفکران روستایی را جمع کرد برای آنها کلاس های تربیت معلم گذاشت و اکثر روستاهای زیر سلطه آنها "معلمین انقلاب" داشتند. کومه‌له بخش بسیار محدودی را توانست تامین کند چون با اتکا به نیروی سازمانی و معلمین درون صفوف خود کمیسیون آموزش و پرورش را تشکیل داد. در عرصه‌های دیگر مثل درمان و پزشک کومه‌له همانقدر کار کرد که حزب دمکرات کرد. هم ما و هم حزب دمکرات بیمارستان و درمانگاههای انگشت شماری داشتیم که اساسا برای تامین نیاز نظامی نیروی خود بود، اما در عین حال مردمهم به آنها مراجعه می‌کردند. آن دوره ما می‌توانستیم در آن عرصه همه روستاها را صاحب پزشکار و درمانگاه و مراکز بهداشتی کنیم بدون اینکه بودجه‌ای صرف آن کرده باشیم. همانطور که کومه‌له در درون خودش پزشکیاران زیادی با استفاده از جوانان تحصیل کرده صفوف خود برای پاسخ به نیازهای نظامی در تمام مناطق آموزش داد، میتوانست چنین کاری را برای تربیت پزشکیار روستایی در کل مناطق کردستان و از طریق آموزش جوانان تحصیلکرده روستایی پیش ببرد. می توانست با استفاده از نیرو و امکانات همان مردم برای تمام مناطق محروم پل و جاده و درمانگاه بسازد. می‌توانست برای تمام روستاها و محلات مامایی آموزش داده و به عقب افتادگی و فقر امکانات در این زمینه پایان دهد. میتوانست برای سیستم لوله کشی آب در روستاها سیاست اتخاذ کند. میتوانست حتی با توجه به تمام بی امکاناتی آن زمان برای تامین برق نقشه بریزد و اراده آن مردم را در جهت تامین نیازهای خود به میدان بکشاند. در شهرها میتوانست برای تامین مسکن توده بی مسکن سیاست اتخاذ کرده و آنها را صاحب خانه و مسکن کند. میتوانست برای سیستم دستمزد و ساعت کار و کل موازین مربوط به رابطه کارگر و کارفرما، به تناسب شرایط آن زمان قانون وضع کرده و مستقیما اعمال کند. میتوانست قانون پیشرویی برای تنظیم رابطه زن و مرد در خانواده و جامعه به جمعه اعلام کند و نقطه پایانی بر حاکمیت سنن قرون وسطایی در این عرصه بگذارد. میتوانست مراکز مهم گسترش فرهنگ مدرن و فعالیت های مربوط به این عرصه را سازمان دهد. میتوانست در عرض چند هفته شوراهای سراسری کارگران در تمام مراکز کارگری کردستان سازمان دهد و با اتکا به این نیرو جامعه را تاریخا چند گام جلو ببرد. سازماندهی یک حاکمیت انقلابی با چنین تغییرات جدی در زندگی مردم میتوانست به سرعت در مناطق دیگر ایران گسترش پیدا کند. میتوانست کمونیسم را به سرعت به یک آلترناتیو انقلابی در مقابل ضدانقلاب به قدرت رسیده طرح کند. چنین نیرویی در مقطع حمله نظامی به کردستان میتوانست به قدرت توده میلیونی مقاومت سازمان دهد. آن وقت حمله جمهوری اسلامی حمله به یک زندگی نوین توده ای بود و آن کومه له و آن حاکمیت و موجودیت به آسانی و از طریق نظامی یک نیروی اشغالگر بیگانه با زندگی از جامعه جارو کردنی نبود. نه فقط این بلکه ریشه های چنین نیرویی، سننی در جامعه می کاشت که حتی در صورت شکست و یا عقب نشینی، برای همیشه کمونیسم را از سازمان اعلام صوری مواضع به نیروی ایجاد تغییرات پایه ای در زندگی مردم و توده کارگر و زحمتکش تبدیل میکرد. برای انجام این کارها و اتخاذ سیاست در تمامی عرصه های مربوط به زندگی و اداره جامعه، کومه له نه با سرکوب و خفقان و استبداد طرف بود، نه کسی برایش مانع ایجاد نموده بود.


مشکل کومه له با سازماندهی یک حاکمیت انقلابی
حاکمیت نوین و یا انقلابی را نیرویی سازمان میدهد که انجام انقلاب در جامعه را در دستور گذاشته است. رهبران کومه له هر چه فکر کرده باشند، این سازمان نه در متن یک تعرض به سیستم موجود که در متن مقاومت در برابر جمهوری اسلامی شکل گرفت و قوام یافت و تمام برنامه و هم و غمش نیز همین مقاومت و جنبشی بود که خودمختاری در چهارچوب ایران زیر سلطه جمهوری اسلامی بر پرچمش بود.

ناسیونالیسم که رسما توسط حزب دمکرات نمایندگی میشد، چیزی بیش از شریک شدن در قدرت سیاسی حاکم مطالبه نداشت. اگر حزب دمکرات خودمختاری مطالبه میکرد، کومه له در رادیکال ترین حالت خواهان یک خودمختاری "وسیع و دمکراتیک" بود و برای همین مطالبه هم برنامه داده بود. هدف بدست آوردن چیزی برای "خلق کرد" بود، نه رفاه و آسایش و آزادی و برابری. به همین دلیل هم در اوج قدرت و تسلط بر مناطق وسیعی از کردستان، علیرغم قدرت بی رقیب در خیلی از مناطق، یک لحظه هم به فکر سازماندهی یک دولت موقت یا یک حاکمیت انقلابی برای ایجاد تغییرات پایه ای در زندگی جامعه نیافتاد. کومه له در آن دوره، در استراتژی همانی بود که حزب دمکرات کردستان بود.

برخورد کومه له با حزب دمکرات کردستان
در برخورد با حزب دمکرات در کل این دوره ما در دو عرصه به آن انتقاد داشتیم. یکی اینکه حزب دمکرات از مالکین و فئودال‌های سابق دفاع می کرد و ما در مقابل ارتجاع آنها سنگری می بستیم. دیگر اینکه در جنگ با جموری اسلامی سازشکار است. در هر دو مورد ما درست می‌گفتیم. ما قاطع‌تر در مقابل جمهوری اسلامی می‌جنگیدیم ولی در همان سنت ضد رژیمی. ولی در عرصه‌های دیگر؛ ما هیچ وقت حزب دمکرات را بعنوان مدافع سرمایه‌داری نقد نکردیم. چون آن وقت می‌بایست خودمان هم منتقد سرمایه‌داری باشیم. ما هیچ وقت حزب دمکرات را بعنوان حزب سرمایه‌داران معرفی نکردیم. بعنوان حزب فئودال‌ها و سران عشایر و مالکین معرفی کردیم. اگر می گفتیم حزب دمکرات حزب سرمایه داران است، لابد می‌بایست می گفتیم که ما حزب کارگران در کردستان هستیم. که حاضر نبودیم و نکردیم. ما نگفتیم که حزب دمکرات مدافع وضع موجود است بخاطر اینکه اگر اینرا می گفتیم خودمان می بایست وضع موجود را تغییر میدادیم. ما حزب دمکرات را علیرغم تمام تبلیغات ارتجاعی اش در رابطه با زنان، بعنوان یک جریان ضد‌زن به جامعه معرفی نکردیم. می گفتند کومه‌له ای ها با خواهر و مادر خودشان هم می‌خوابند و ما هیچ وقت برنگشتیم ارتجاع ضد زن نهفته در تبلیغات گندیده آنها را افشا کنیم. در آنصورت لابد ما می بایستی به عنوان نیروی مدافع منافع زن ظاهر شویم و بجنگیم، که به این جنگ نرفتیم. ما هیچوقت حزب دمکرات را بعنوان مدافع فرهنگ مردسالاری معرفی نکردیم. چون در آن وقت می بایستی ما علیه پدرسالاری در جامعه بجنگیم. ما حزب دمکرات را مدافع مسجد و مذهب معرفی نکردیم، علیرغم اینکه هر روز از رادیوشان قرائت قران پخش می‌کرد. چون نمی‌خواستیم علیه مذهب و خرافی اسلامی بجنگیم. دمکرات را هیچوقت بعنوان مدافع ناموس و ارتجاع فرهنگی در کردستان معرفی نکردیم. چون آنوقت ما می بایستی بعنوان نیروی ضد‌ناموس و ناموس پرستی قد علم کنیم. خواستم بگویم که در تمام عرصه‌ها صرف نظر از اینکه چه چیزی در فکر ما بود، در دنیای واقعی ما هم مثل حزب دمکرات کردستان عمل کردیم. اولین قربانی این وضع میلیون‌ها زنی بودند که در این مناسبات زیر ستم قرار داشتند. قربانیان محدودتر آن زنانی بودند که بعدا به کومه‌له آمدند. در کومه‌له زن هیچ وقت موقعیت خودش را بعنوان انسان برابر با مرد پیدا نکرد.


کومه له و کار بزرگ
برای یک محقق تاریخ پدیده جالب در زندگی اولیه و تا مقطع نزدیکی به اتحاد مبارزان کمونیست، غیبت تئوری انقلابی و یک خط سیاسی روشن به نسبت آنروز در زندگی سیاسی کومه له است. تمام سازمان ها و گروههای سیاسی چپ ایران برعکس کومه له بر محور یک خط سیاسی تئوریک برای یک استراتژی روشن شکل گرفته و رشد کرده اند. به هر حال هدف ما در این بحث اساسا کومه له بعداز علنی شدن و رشد و قوام یافتن در جنبش مقاومت کردستان است. این کومه له امرش تنها مقاومت است و بس. نه قرار است تعرضی انقلابی به سیستم سازمان دهد و نه قرار است کاری خارج از حیطه جنبش عمومی کردستان به انجام برساند. برای چنین کاری نه تئوری انقلابی و تغییر دهنده ای لازم است.

با این حال سوال اینجاست که علیرغم بی خطی سیاسی تئوریک چرا متفاوت از بقیه چپ ایران به کارهای بزرگی در عرصه سیاست دست می زند و از این طریق کومه له را به یک سازمان قدرتمند توده ای تبدیل میکند؟
بعداز علنی شدن کومه له، در مقایسه با چپ سراسری ایران که بطور کلی در سیاست نقش جونیور دارند، رهبران کومه له در پوزیسیون بالایی ظاهر میشوند؛ در نظر بگیرید اگر چپ ایران به عنوان جناح چپ جنبشی که به قدرت رسیده بود، مدعی قدرت سیاسی ظاهر نمیشود، برعکس کومه له از همان ابتدای کار در رقابت با حزب دمکرات کردستان نه فقط خود را صاحب جامعه میداند بلکه به عنوان نیروی مدعی قدرت هم ظاهر میشود و علیرغم تمام بی تجربگی و بی برنامگی و اگر چه به نسبت حزب دمکرات بسیار ناقص اما عملا اعمال قدرت میکند.

اتخاذ سیاست سازماندهی مقاومت در مقابل حمله نظامی جمهوری اسلامی به کردستان، خلع سلاح سپاه رزگاری که یک نیروی مسلح شیوخ در جنوب کردستان و سازماندهی شده توسط دولت بعث عراق بود، سازماندهی کوچ تاریخی شهر مریوان در مقابل توطئه نیروهای دولت اسلامی برای حمله به شهر و سازماندهی راهپیمایی های حمایتی هزاران نفره مردم شهرهای منطقه بطرف مریوان که یک حرکت مهم تاریخی در نوع خود بود، یا سرکوب تحرک مالکین و فئودال های سابق در مناطق زیادی از کردستان.

در بعد اجتماعی تنها طبقه بورژوا و طبقه کارگر به عنوان دو طبقه اصلی، اهل اداره جامعه و به عهده گرفتن سرنوشت جامعه طبق بدیل های متفاوت خویش اند. خرده بورژوازی بنا به ماهیت صاحب نقشه ای مستقل نیست. اگر چنین است، این درجه از اعتماد به نفس کومه له ای نپخته و کم تجربه، به لحاظ سیاسی پوپولیست و غیر مارکسیست از کجا ناشی میشود؟

زمانی که کومه له علنی میشود، جامعه کردستان روشنفکران چپ طبقه بالا را در رهبری کومه له می بیند. فواد مصطفی سلطانی اتوریته اول آن از خانواده مالکین منطقه مریوان است. بعداز ایشان اتوریته بعدی کومه له عبدالله مهتدی از خانواده قدرتمند مالکین بوکان است. جوانان برخواسته از دهها خانواده مالکین و فئودال های سابق را به این لیست اضافه کنید که یک لایه کادری وسیع کومه له از رهبری تا بدنه این تشکیلات را می پوشاند. به اضافه بخش دیگری از جوانان خانواده های طبقه بالا و منجمله امامان جمعه بعضی از شهرها را. این ترکیب و بویژه الیت اول به لحاظ طبقاتی و اجتماعی خود را ابدا از امثال دکتر قاسملو و بقیه رهبران دمکرات که مثل آنها از خانواده های مالکین و طبقه بالای جامعه بودند، کمتر نمیدانستند و حاضر نبودند با پذیرش نقش جونیوری، قلدری نوع دمکراتی را بی جواب بگذارند یا قدرت سیاسی در کردستان را مفت تحویل آنها دهند. در مقابل فئودال های سابق و مالکین هم که خود بیش از هر کسی با پایه های پوشالی شان آشنایی داشتند، حاضر به عقب نشینی و سازش نبودند. نه فقط این بلکه عنصر مالک و فئودال زورگوی قدیمی در مقابل این طیف رهبران کومه له ذلیل بود. برای جوانان چپ این خانواده ها مقاومت و ایستادگی در مقابل جناح محافظه کار و مرتجع طبقه شان که ارتجاع و راست سیاست جامعه را تشکیل میدادند نه تنها کار سهلی بود بلکه با همین منتالیته مملو از اعتماد به نفس به مسائل دیگر جامعه و قدرت سیاسی هم برخورد میکردند و همین روحیه را هم در تشکیلات زیر دست خود رواج میدادند. روحیه کار بزرگ و اتخاذ سیاست در بعد اجتماعی از همین منتالیته مدعی قدرت برمیخیزد.
البته همانطوریکه بعداز یک دهه از آن تاریخ در دوره بعداز جنگ اول خلیج شاهد بودیم، این طیف رهبری کومه له، در غیبت یک مارکسیسم روشن و ارتدکسی و در متن یک تناسب قوای متفاوت جهانی، همراهی با یک کمونیسم رادیکال و تغییر بیشتر در مسیر سیاسی را تاب نیاوردند و با همان منتالیته هم در مقابل آن سنگر محکم بستند، که بحثی خارج از این موضوع است.


کومه له بعداز تشکیل حزب کمونیست
با شروع پروسه تشکیل حزب کمونیست ایران، کومه‌له به سرعت و به نسبت زیاد به ریل چپ تری چرخید. چپ گرایی در کومه له از این مقطع است که برای همه قابل روئیت میشود. برای اولین بار "کارگر" وارد فرهنگ کومه‌له شد. تعبیر از سوسیالیسم به نسبتی شفاف، نقد نابرابری، نقد نظام مرد سالار و نقد مذهب بعنوان افکار و عقاید از طریق رادیو و نشریات در جامعه پمپاژ شد.

فاکتورهای مهم و متفاوتی به چپ شدن کومه‌له کمک کردند. کومه‌له از شانس خوبش هیچ وقت موجودیت یک سازمان منسجم را نداشت تا برایش تعصب سازمانی داشته باشد. به جز جنگ و مذاکره و انتظار که هم استراتژی بود و هم تاکتیک، استراتژی روشن دیگری نداشت تا به دور آن خط سیاسی معینی را شکل دهد. نشریه نداشت تا خط سیاسی نداشته اش را تبلیغ کند. در عین حال خود را چپ و کمونیست میدانست. این وضعیت دروازه کومه‌له را باز کرده بود برای هر سیاست چپی که میتوانست وارد شود و از موضع تقویت کومه له به آن خط و جهت دهد. بعلاوه اینکه در آن دوره بحران سیاسی سازمان های چپ را فراگرفته بود. پوپولیسم و خلق گرایی به انتهای خط رسیده بود و کومه له به شدت پوپولیست می بایستی برای خود خطی در پیش بگیرد و با افق روشنی حرکت کند. در چنین مقطعی تنها نیروی دارای افق روشن در مقابل پوپولیسم اتحاد مبارزان کمونیست است و کومه له همانطوریکه منصور حکمت در این باره میگوید، از سر نیاز سیاسی و نه تئوریک به این خط پیوست و آنرا در کنگره دوم خود اعلام کرد. از این تاریخ به بعد است که منصور حکمت به داد کومه له میرسد. قبلا از همین رحمان حسین زاده شنیده ام که شب اولی که منصور حکمت وارد کردستان شده بود، خطاب به ایشان که از مسئولین کومه له بوده می پرسد شما چکار می‌کنید؟ رحمان پاسخ داده بود که ما تبلیغ می‌کنیم، برای مردم جلسه می‌گذاریم. سیاست‌هایمان را توضیح می دهیم و... منصور حکمت گفته بود خوب اینها کارهایی است که برای سازمان خودتان می‌کنید. برای مردم چه می‌کنید؟ چه تغییری در زندگی مردم ایجاد می‌کنید؟ کامل‌تر این بحث را بعدا در کنگره و مجامع سازمانی و جلسات کومه‌له کرد؛ بعنوان کومه‌له ای که باید حاکمیت سازمان دهد و نسبت به زندگی وسرنوشت مردم دخیل شود و نقش ایفا کند. می‌خواهم بگویم فشاری که منصور حکمت و سوسیالیسم منصور حکمت آورد نقش مهمی در تغییر جهت کومه له داشت. فاکتور دیگر این بود که آن زمان شوروی و بلوک شرق در دنیا بود و هنوز چپ و کمونیسم معتبر بود. همین احزاب ناسیونالیست کرد از جناح خیلی محافظه کار آن تا جناح لیبرال‌تر‌شان در برنامه‌شان نوشته بودند که ما هم سوسیالیسم را برای آینده در برنامه داریم. فاکتور دیگر جلو آمدن و رشد سیاسی کارگر در کردستان تحت تاثیر همان تبلیغات سوسیالیستی و کارگری حزب کمونیست و کومه له بود. در شهرها تحرکات کارگری، مناسبت‌های اول مه و فضای کارگران کمونیست این پیام را به کومه‌له داد که ما هم نیرویی هستیم. همه اینها کمک کردند که بعد از تشکیل حزب، خیلی سیاست‌ها وارد نقشه کار کومه‌له شود که تا آن زمان نبود. این نکته را من تاکید می کنم، چون وقتی صحبت از آن موقع می‌شود خیلی‌ها می‌گویند کومه‌له سازمان توده‌ای بود. کارگر و زحمت‌کش و مردم جامعه را سازمان می‌داد، اما وقتی منصور حکمت آمد بتدریج کومه‌له ایزوله و کم نیرو و ضعیف شد. حتی بخشا مدافعین پرشور سندیکا می گویند کومه‌له سندیکا می‌ساخت، منصور حکمت و ایدئولوژی ایشان آمد که تحت فضای مجمع عمومی و شورا، سندیکا را از دستور کار کومه له خارج کرد. ما تاریخ زنده ای هستیم که می توانیم ب‌گوییم این ادعا واقعیت ندارد. نه فقط این واقعیت نبود، اینکه می‌گویند قبل از حضور منصور حکمت کومه‌له عظمت بود و با آمدن او کومه‌له ضعیف شد، به نظر من به نوعی درست می‌گویند. کردایتی کومه‌له که تماما عمیقا متاثر از ناسیونالیسم کرد بود، بتدریج به نفع چپ تر شدن کومه له تضعیف شد. در مقابل، کومه‌له شروع کرد به اینکه رنگ دیگری از خودش نشان دهد که شباهت زیادی به کومه له قبلی نداشت. این کومه‌له چپ تر شده عرصه‌های مهمی را در جامعه در دستور کار خودش قرار داد که قبلا اهلش نبود. ایفای نقش در مبارزات کارگری، تبلیغات وسیع برای ایجاد تشکل‌های کارگری، دست بردن به ایجاد تشکل و مراسمهای خوب اول ماه مه در آن سالها از جمله آنها بودند. همه می‌دانند که مهمترین بخش از کارگران کردستان که زیر پوشش تبلیغاتی و سازمانی کومه‌له بودند، کارگران فصلی بودند که اساسا به کوره‌پزخانه‌های بیرون کردستان می‌رفتند. به درستی رادیو کومه‌له بلندگوی آنان بود. همه تعریف می‌کردند که چطوری سر کارشان رادیو را می‌گذاشتند روی دیوار خشت و در حین کار به آن گوش می‌دادند که به دقت در مورد مسائل آنها بحث می‌کرد و رهنمود می‌داد. کومه‌له در سازمانیابی اعتراض آنها و گسترش مبارزه و سنت مبارزه کارگری در آن عرصه ها نقش انکار ناپذیری داشت و رهبران و فعالین زیادی در جنبش کارگری رشد کردند. اما در آن فضا و آن سنتی که چپ شده بود، همانقدر می‌توانست تاثیر داشته باشد. یک علت تمرکز کومه له بر کارگر کوره های آجرپزی بخشا در نگرش هرگز اعلام نشده کومه له به کارگر بود؛ در کنار دهقان ده، کارگر روستایی و دهقان کم زمین اولین لایه های پایین تر از دهقان زمیندار بودند که کومه له موضوع کارش بود. به اضافه اینکه کومه له ای که حاضر شده بود در کنار سر و کار با دهقان سراغ سازماندهی کارگر برود، نمیتوانست یک شبه به عنوان سازمانده کارگر بخشهای صنعتی و مدرن جامعه قد علم کند. به همین دلیل در بخش‌های دیگر کارگری همه میدانند که ما برای کارگران مثلا شهرداری ها، آب و برق و یا کارگران جهاد سازندگی، کارگران بخش‌های مختلف ادارات دولتی و کارگران متمرکز شهری و کارخانه های موجود در کردستان برنامه ای نداشتیم. شاید در این میان تنها شهر سنندج شاهد کار کمی متفاوت تر کومه له بود.

در بین کارگران کوره‌پز‌خانه‌ها که محل تمرکز کار کومه له بود هم ما هیچ جا کمک به شکل گیری تشکل دائم کارگری را در دستور نگذاشتیم. در دنیای واقعی مبارزات کارگران کوره پز خانه‌ها اساسا توسط فعالین و رهبران کارگری رهبری می شد و سازمان می یافت. این نبود که همه کارگران جمع می‌شوند و به عنوان مجمع عمومی تصمیم می‌گیرند. نمی‌دانم نمونه‌های متفاوتی بوده یا نه. ولی اساسا اینطور بود که تعدادی رهبر و فعال تصمیم به حرکتی می‌گرفتند و بعدا دستورشان و تصمیم شان را به همه کوره پز خانه‌ها اطلاع میدادند که مثلا از فردا صبح اعتصاب عمومی است. تشکل دایر و مناسب چنین عرصه ای کمیته های کارگری بودند و هستند که ما هیچوقت سراغ سازماندهی اش نرفتیم.

تنها تشکلی که در تمام این دوره به کمک کومه له شکل گرفت اتحادیه سنعتگر در سنندج بود که تا آنجایی که من یادم هست، اساسا بخش‌های صنعت‌کار شهر به معنای مراکز کوچک را در بر می‌گرفت که البته ابدا بخش کمی نبود. به اضافه شورای کارخانه شاهو که دوره ای در آن تناسب قوای شهر سنندج نقش داشت. که بخش‌های کمی هم نبودند. در اتحادیه صنعتگر چند صد کارگری تشکل یافته بودند که اقدامات آنها بیشتر سیاسی و اساسا حول سازماندهی اول مه بود بعلاوه فعالیت‌هایی که در بین خودشان داشتند؛ چپ و سوسیالیسم را گسترش می‌دادند، نیرو جذب می‌کردند، خبرنامه داشتند که تا آنجا که فعالین شان شنیده بودم اخبار رادیو کومه‌له را در آن درج و بر دیوار اتحادیه نسب می‌کردند. قطعنامه‌های اول مه شان را سعی می‌کردند بسیار چپ و سوسیالیستی باشد. و انصافا در آن دوره و با آن فضای سیاسی دهه شصت در ایران تنها نمونه بودند. در آن دوران خفقان یعنی سالهای کشتارهای زندانیان و استبداد سیاه در سالهای 1363 تا 68 مراسم‌های اول ماه مه علنی با شرکت قابل توجه مردم در شهر برگزار می‌کردند. کارگر بعنوان طبقه احساس شخصیت می کرد که بسیار مهم بود. این کمک کرد که در فضای آن دوره هر کارگری که در اعتراض شرکت می‌کرد خود را با کومه له تداعی کرده و یا دورادور سمپاتی به آن داشته باشد. به این طریق در درون صفوف کارگران کومه‌له تبدیل شد به توده‌ای ترین سازمان کارگری تاریخ مدرن جامعه کردستان. ایراد "کوچک" این بود که به قول حکمت عشق کارگر به کومه له همیشه یک طرفه بود و پتانسیل این قدرت کارگری هیچگاه در خدمت سازماندهی تشکل های توده ای کارگری به خدمت گرفته نشد. هیچگاه به حزب کمونیستی عملا شکل گرفته در درون این صف وسیع کارگران کمونیست رسمیت و اهمیت داده نشد. کومه له حتی در اوج قدرت چپ در رهبری آن از به رسمیت شناختن آن کومه له شهری و کارگری عاجز ماند. و نهایتا کومه له همیشه عنوان سازمانی ماند که در اردوگاههای پشت مرز استقرار یافته است. و صف کارگران کمونیست کومه له ای همیشه نه به عنوان رهبران طبقه که عملا به عنوان هواداران کومه له در میان کارگران به رسمیت شناخته شدند و از این طریق بخشی از مردم هوادار کومه له در یک جنبش همگانی بشمار آمدند.
نتیجتا کار و فعالیت همان تشکل اتحادیه صنعتگر هم اساسا از نوع سیاسی و مثل تشکیلات علنی کومه له در میان کارگران فعالیت سیاسی به نفع باورهای سازمان خود کرد. به همین دلیل این تشکل نه تنها تکثیر نشد و نمونه های آن در میان صدها هزار کارگر در کردشتان پیدا نشد بلکه روز به روز ضعیف شد و در تلنگری خشکید.
امروز سازمان های ناسیونالیست میلیتانت هم یاد گرفته اند نیروی کارگر را در خدمت اهداف ملی بکار برده و ضمیمه جنبش ملی خود کنند.
سازمان پ ک ک بعنوان یک سازمان فاشیست و یا ناسیونالیست افراطی در عین حالی که در شهر ازمیر بمب برای کارگران ترک می‌گذارد. مراسم اول مه در همین شهر لندن راه می اندازد و صف های تظاهرات شان از صف خیلی از چپ‌های دیگر پر جمعیت‌تر است. مراسم اول ماه مه می‌گیرند و عکس رهبرانشان را بالا می‌برند و شعارهایشان را سر می‌دهند و برای اهداف خودشان شلوغ می‌کنند، اسمش را هم میگذارند فعالیت کارگری. اسم شان هم که حزب کارگران کردستان است!

زنان و کومه له
عرصه زنان کار دیگری بود که کومه له در آن دوره به چپ‌ چرخیدنش به آن دست برد. اقدام هم در این زمینه تسلیح واحدی از زنان درون پیشمرگان کومه‌له بود. اقدامی بسیار فرمال با تاثیری بسیار عظیم. چرا فرمال و چرا عظیم؟ فرمال بود چون چند میلیون زن در آن جامعه بود که کومه‌له هیچ نقشه و سیاستی برای تغییر وضع آنها نداشت. ولی حضور آن واحد و آن جمع زنان در کومه‌له و رسما مسلح شدنشان و تبلیغ‌شان به جامعه گفت زن هم آدم است. در آن جامعه‌ سنتی که زن در آن عرصه‌ها اجازه ورود نداشت، خیلی کمک کرد در ابعاد اجتماعی که ارتجاع عقب بنشیند. یادم هست در منطقه مریوان همراه گردان کاک فواد بودم، خانه مالک نشسته بودم. یکی از پیشمرگه‌ها به اسم نجیبه که دختر جوان و پر شوری بود آمد در را باز کرد و دست راست من که بالاترین نقطه اتاق بود نشست. مالک و بقیه ریش سفیدها هم آنجا نشسته بودند. نجیبه شروع کرد به خندیدن و حرف زدن به سبک شیرین خودش. آن صحنه را هرگز فراموش نمی‌کنم. در جامعه‌ای که زن هیچ کاره است و حق ندارد در کنار مردها بنشیند، رفته خانه مالک بالای اتاق نشسته و خود را کمتر از احدی نمیداند. می‌خواهم بگویم با اینکه اقدام کومه‌له فرمال بود ولی تاثیر سیاسی وسیعی داشت. در همه جا در مورد زنان کومه‌له می‌گفتند، اینکه چه نقشی دارند و چکار می‌کنند. زنان کومه‌له در جامعه مشهور و خوشنام بودند. گلاوژ قادرنژاد در اینجا نشسته که یادم هست شعرهای زیادی برایش گفته بودند. برای خیلی از زنان پیشمرگه شعر گفتند. زنان پیشمرگه در منطقه ما کم بودند ولی انواع داستان اینکه یک نفره چند نفر پاسدار را اسیر کرده اند بحث محافل مردم بود. می‌خواهم بگویم که آن جامعه از حضور زنان پیشمرگه استقبال می‌کرد. کومه له در جامعه کردستان به جز این بمبی که منفجر کرد تغییری در وضعیت زنان بوجود نیاورد. در خود کومه‌له همین واحدی که شکل گرفت سالهای سال این زنان همچنان هیچ کاره باقی ماندند، در حالیکه هر تازه واردی بعد از دو سه ماه کاره و مسئولی می‌شد. وقتی که چپ قدرت گرفت سر و صدایی شد که چرا زنان هیچ کاره‌اند؟ آذر مدرسی را بردند به دبیرخانه و بعنوان یکی از مسئولان دبیرخانه سازمان دادند. این تنها اقدام مهمی در کومه‌له بود، وگرنه زن موقعیت بسیار نابرابری با مرد در کومه‌له داشت. تا وقتی که ما در کومه‌له بودیم هیچ زنی بعنوان سخنران، بعنوان فرمانده یا سازمانده، و بعنوان شخصیت معتبر حزبی به جامعه معرفی نشد.

کومه له و نقد سنت ناسیونالیستی پیشمرگ
موضوع دیگری که می‌خواهم اشاره کنم در دوره چپ شدن کومه‌له نقد سنت ناسیونالیستی جنگ و سنت مبارزه به سبک پیشمرگ در آن دوره است. منصور حکمت این نقد را نوشت که بالاخره آدم نباید تا آخر زندگیش بجنگد تا وقتی که کشته می‌شود. شرکت در جنگ بلاخره باید یک دوره معین و تاریخ معینی داشته باشد و اینکه جان این آدمها ارزش دارد. این بحث تاثیرات قابل توجهی داشت. اینکه در جنگ بی‌گدار نباید به آب زد. یا جنگهای کور نباید کرد. باید ارزش جان این کمونیست‌ها را دانست. و اینکه کسانی که برای مدت طولانی در این جنگ بوده‌اند را باید به جای امنی منتقل کرد. من بعدها حتی از کسانی که علیه منصور حکمت بودند شنیدم که بخشی از کسانی که توانستند به سلامت به خارج از کشور بیایند و در جامعه زندگی نرمالی را شروع کنند، محصول آن سیاست مسئولانه است. با این حال نقد حکمت یک نقد در همان دایره بود. نقد به حواشی و تاثیراتش بود. کل سنت پیشمرگ مورد نقد قرار نگرفت و اینکه این جنگ در جامعه باید به شکل دیگر و سنت دیگری پیش برود. جامعه‌ای که در هر عرصه‌ای با جمهوری اسلامی در تقابل بود می توانست با یک سازمان توده‌ای تغییرات اساسی ایجاد کند. من در مورد سازمان‌های اسلامی گفتم که چطوری زن و جوان و پیر را سازمان می‌دهند و به خیابان می‌آورند و وقتی که لازم است اسلحه بدست می‌گیرند. وقتی هم که لازم است اسلحه‌هایشان را در گوشه‌ای پنهان می‌کنند؛ یعنی جنگ توده‌ای مردم در تمام عرصه‌ها. این نقد نشد و من تاثیرش را بعدا می‌گویم که این نقد محصولش یک انتفاضه و یا شکل‌گیری جنبشی مثل انتفاضه در کردستان نشد. سنت مبارزه پیشمرگ یک سنتی بود که توده مردم قادر به شرکت در آن نبود. سازمانی حرفه ای و متشکل از کسانی بود که هیچ مسئولیت اجتماعی نداشتند و به کوه زده بودند. به همین دلیل ظرفیت توده گیر شدن جنگ در این سنت نبود، نمی شد همه به کوه پناه برند، نمی شد همه مخفی شوند، جامعه نمیتواند مخفی شود.

کومه له و مذهب
در دوره چپ شدن کومه‌له تا سطحی به مذهب هم نقد شد اما بیشتر در ارگان مرکزی حزب کمونیست و بخشا کومه‌له و کمی هم در رادیو بود. ولی در سطح جامعه مذهب و سنن مذهبی مورد تعرض ما قرار نگرفت، و آوانس دادن به مذهب و سنن خرافی همیشه یک ویژگی کومه له باقی ماند. این ضعف برای همیشه موجبات بقای آثار فرهنگی و سنن کهنه زندگی پیشا مدرن و فئودالی جامعه در کومه له را تضمین کرد. در بعد اجتماعی هیچ وقت فعال زن کومه له ای قادر به بیرون آمدن از زیر سلطه فرهنگ مردسالار نشد. همین امر موجب شد هیچگاه طیف زنان مدرن تر و ضد سنت جامعه جذب صفوف کومه له در شهرها نشوند. بعلاوه بر رابطه زن و مرد در خانواده کومه له ای و کمونیست همیشه یک فرهنگ مردسالار حکم راند و به جنس زن در این خانواده ها همیشه موقعیت پائین و زیر دستی تحمیل شد. در نبود یک سازمان مدرن سیاسی توده، زنان ضد سنت و از نظر سیاسیون "بی بندوبار" همیشه به سیاست کم بها دادند، همانطوریکه سیاست به آنها بهایی نداد و نتیجتا به عنوان فعال سیاسی جذب نیروهایی مانند کومه له و دمکرات نشدند.

شکست نظامی در کردستان
به نقطه پایانی این دوره می‌رسم. اسم آنرا می‌گذارم شکست در کردستان. این شکست از سال 63 شروع شد، وقتی که نیروهای پیشمرگ از شهرها و از محورهای اصلی عقب رانده شدند و به تدریج اردوگاه‌های کومه‌له در خاک عراق مستقر شد. در سالهای 67 و 68 دیگر پیشمرگان کومه‌له تحرکی در شهرها و مناطق کردستان نداشتند. جمهوری توانست بر کردستان تسلط پیدا کند. اینکه این تسلط در چه اشکالی بود مربوط به این بحث نیست. جنگ در سنت پیشمرگ شکست خورد. در حالیکه جنگ در جامعه و در عرصه‌های مختلف کماکان ادامه دارد. جنگ جوان با فرهنگ ارتجاعی، جنگ زن با آن مناسبات ضد زن، و جنگ کارگر با آن سیستم مملو از فقر و مصایب سرمایه داری همچنان ادامه دارد. اگر من نوعی بعنوان پیشمرگ اسلحه‌ام را گذاشتم و گفتم کنار می روم و سنت من دیگر نمی تواند ایفای نقش کند، کارگری که هر روز مجبور است برای زندگیش بجنگد همچنان مجبور است که بماند و بجنگد. می‌خواهم بگویم عرصه‌ای از مبارزه شکست خورد و به تاریخ پیوست. در حالیکه هر روز شاهد جنگ در عرصه‌های دیگر یعنی در محله‌ و خیابان‌ و شهر هستیم. ما اخبار جنگ را از آنهایی که در آن شرکت می‌کنند می‌شنویم.
تعداد خودکشی زنان شمار قربانیان جنگ و اعتراض به وضعیتی است که در آن به سر میبرند. شمار قربانیان فقر محصول شکست و یا ضربه خوردن جبهه‌ای در آن جنگ زندگی است. در پایان کار پیشمرگ، مردم در جامعه بدون اسلحه و سازوبرگ و سازمان باقی ماندند. این شکست از روز اول می‌بایست پیشبینی می‌شد، چرا که تعدادی آدم مسلح به جنگ نیروی مسلحی رفته بودند که چند هزار برابر آنها بود. کومه‌له‌ای که در جامعه تغییری ایجاد نکرده بود، کومه‌له‌ای که در مناسبات و فرهنگ و زندگی آن جامعه تغییرات زیرورو کننده‌ای را موجب نشده بود، و فقط خودش بود و نیروی پیشمرگ. با عقب نشینی نیروهای نظامی اش به جای دیگر از صحنه خارج شد. علت اینکه ما بعنوان نیروی پیشمرگ کمونیست چرا شکست خوردیم هرگز مورد بحث قرار نگرفت. ما چرا شکست خوردیم؟ چرا جمهوری اسلامی ما را به راحتی از جامعه جارو کرد؟ چرا به همان راحتی دولت اسرائیل نیروهای انتفاضه را نمی‌تواند سرکوب کند؟ چرا زورش به حزب‌الله نمی‌رسد؟ چرا الشباب میدان را به قدرت‌های بزرگ تنگ میکند؟ آنها توده وسیع سازمان داده شده‌ای برای ایجاد تغییرات در جامعه اند. حالا بگذریم تغییرات مد نظر آنها یک جنگلستان عریان تر از وضع فعلی است. ما منشا آن تغییرات و تاثیرات نبودیم. با عقب نشینی ما کسی مسکن و درمانگاه و مراکز بهداشت و بیمارستان و قوانین مدرنش به خطر نیافتاد. کسی رابطه اش با کارفرما وارد بعد دیگری نشد. پروژه هیچ کار بزرگی نیمه تمام نماند. دستمزد پائین کسی پایین تر نیامد و ساعت و شرایط طاقت فرسای کار همان ماند که زیر سلطه ما هم بود. قوانین ناموجود مدرن زندگی لغو نشد. به همین دلیل جارو کردن ما از آن جامعه کار سختی نبود.

دوره جدید در کردستان؛ احزاب متفاوت با تاثیرات مشابه
آخر این دوره تقریبا آخر دوره حیات حزب کمونیست ایران است که حزب کمونیست کارگری از آن جدا می‌شود. و بعد از درون حزب کمونیست کارگری، حزب حکمتیست جدا می‌شود. احزاب متفاوت میشوند اما همان محصولات سابق تولیدشان است؛ کمونیسم در بعد اجتماعی کماکان بی نقش است. تاریخ بعد از این نیز همچنانکه می‌بینیم ادامه وضع سابق به شکل دیگریست؛ اسامی احزابی که میایند متنوع اند، سیاست‌ها منتفاوتند، مواضع رنگارنگ اند، اما تاثیر در آن جامعه مشابه و تقریبا کاملا یکسان است. مهم نیست کمونیست امروزی کومه له ای، حکمتیستی، کمونیست کارگری یا مستقل و آن دیگری است. وقتی که از دور با چشم مسلح انبوه این کمونیست ها را خارج از عناوین حزبی که به خود داده اند مینگرید، متوجه میشوید علیرغم تمام اختلافات ظاهرا عمیق و ایدئولوژیک در مواضع سیاسی، نقش شان بشدت مشابه است. کماکان ناسیونالیست ها و اسلامی و هر موجود سیاسی ناجالب دیگری جلو جلو میدان را در دست خود گرفته اند و کمونیست ها هم در حاشیه ای از جامعه دل خوش پیش فنگ پافنگ و آکسیون سیاسی با نیروی محدود خود و انجام وظایف در خدمت عقاید ایدئولوژیک و سیاسی دینی خویش اند.

دوره جدید و زنان
در عرصه زنان در جامعه کردستان، از کومه له ای که ما جا گذاشتیم، تا حزب کمونیست کارگری و بعدها حزب حکمتیست آن سنت در همه این احزاب همچنان به چشم می‌خورد. این بود که ما در عرصه جنگ زن برای رهایی شاهد هیچ تحول مهمی در عمق این جامعه نیستیم. امروز آمار قربانیان خودکشی زنان و کشتار و قتل ناموسی و ختنه و خشونت های درون خانواده و پدیده‌های این رنگی ضد زن به نسبت تعداد کمونیست‌های آن جامعه بالاست. نهادهایی که در دفاع از حقوق زن در تقریبا یک دهه گذشته شکل گرفتند، اساسا شامل مراسم سالانه ای هستند و کمپین‌های معین سیاسی، که اتفاقا تاثیر مثبتی هم در جامعه داشتند و فضا را مطبوع تر میکردند. اما همین. فعالین زیادی برای آنها کار کردند و نقش خوبی ایفا کردند. اما آن سنت منشا تغییر در وضع زن در آن جامعه نبود و نشد. اگر از زاویه نگرش انسان منصفی که تعصبات و عرق حزبی چشمانش را نبسته به آن منظره بنگریم، متوجه میشویم که آن مناسبت‌ها و میتینگ‌های مختلف این نهادها بیشتر کمک کرد به اینکه پرچم‌های سیاسی معینی بالا بروند. چپ‌ها مراسم خودشان را داشتند، ناسیونالیست‌ها هم مراسم خودشان را داشتند. همه هم در شهر سنندج توده وسیعی از مردم جمع میکردند، ولی از نظر اجتماعی وضعیت زن در آن جامعه مطلقا تغییری نکرد. فضای تاریخا ضد رژیمی در کردستان کمک کرده تا فعالین و نهادهای علنی کار در تناسب قوای مساعدتری مردمان بیشتری به نسبت نهادها و فعالین تهران به دور خود جمع کنند و سمینار و مراسم های با جمعیت پرشمارتری را سازمان دهند، ولی هیپکدام از این کارها به تغییر در زندگی کسی متنهی نشد. در زندگی واقعی، وضع زن برخلاف ادعاهای بی پایه، هیچگاه در شهر سنندج بهتر از تهران نشد، بلکه بسیار هم بدتر است.

دوره جدید و کارگران
اتحاد صنعتگر دوره قبل خشک شد، اساسا به این دلیل که به جای ایفای نقش به عنوان تشکل توده ای کارگری بیشتر نقش سیاسی یک سازمان چپ کارگری را بازی کرد. فضای ضد رژیمی جنبش همگانی علیه جمهوری اسلامی زمینه های رشد چنین نقشی را در آن فراهم آورده بود. ادامه آن سنت در دوران فضای بازتر بعداز دوم خرداد، رشد نهادهای مشابهی با همان کارکرد بود. از کمیته هماهنگی تا کمیته پیگیری، کمیته علیه بیکاری و نهادهای کوچکتر از فعالینی که به اسم نهاد کارگری فعالیت شان را شروع کردند، همگی برعکس چیزی که ادعا کردند، مانند اتحاد صنعتگر، زیر فشار سنت ضد رژیمی اساسا به فعالیت سیاسی روی آوردند. به همین دلیل در یک دهه گذشته هیچ یک از اینها منشا تغییری در زندگی کارگر نشدند و به ایجاد تشکل های کارگری نیانجامیدند. نتیجتا کارگر بی‌تشکل و سازمان و بی‌اختیار ماند و این نهاد‌ها هم غرق مشغله های سیاسی مربوط به آرمان های ایدئولوژیک فعالین خود شدند. تفاوت اینجاست که در دوران اتحاد صنعتگر، به دلیل توازن قوای آن زمان در کردستان، جمهوری اسلامی ناچار بود موقتی هم که شده تا پایان کار حضور نیروی پیشمرگ و سازمان های سیاسی نظامی آوانس‌هایی را به مخالفت سیاسی در شهر به مردم بدهد و به کارگران هم برای بالا بردن پرچم سیاسی و اجرای مراسم روزنه ای برای تخلیه فشار سیاسی اجتماعی در سطح شهر باز بگذارد. دهه گذشته آن تناسب قوای سیاسی به ضرر فضای اعتراض اجتماعی تنگ تر بود. نتیجتا نهادهای هم سنت اتحادیه صنعتگر سابق از میدان عمل مشابهی بهرمند نیستند و نتیجتا به لحاظ کمیت کوچکتر‌اند، اما سنت همان است؛ پرچم سیاسی‌شان را بالا می‌برند و آکسیون می‌کنند و اطلاعیه میدهند و ادبیات سیاسی تولید میکنند و وظایف ایدئولوژیک خود را به جای می آورند و تعصبات گروهی شان هم از هر گروه سیاسی کار غیر اجتماعی بیشتر است. من یادم هست دو سه سال قبل رژیم از قبل اعلام کرده بود که اجازه برگزاری مراسم اول ماه را نمی‌دهد. فعالین سقزی صبح زود، آفتاب در نیامده رفته بودند به بیرون شهر در کوه و دشت جمع شوند و مراسم ماه مه را بجا بیاورند. مثل فرد مسلمانی که صبح زود به دنبال اصول و فرایض دینی و امر ایدئولوژیکش می‌رود و رابطه انجام آن مراسم مذهبی با سوخت و ساز جامعه هم در ذهنیت دینی اش جایگاهی نمتواند داشته باشد. همان جمعی که در اجرای مراسم اعتقادی اش این اندازه مصمم است، ناتوانی در ایفای نقش اجتماعی به تجدید نظر در پراتیک و شیوه کارش نمی کشاند.

خارج از این نهادها جمع ها و محافل و گروه های رسما هوادار احزاب سیاسی نیز عین نقش را دارند؛ حکمتیست‌ها در شهر جمع ها و محافل خودشان هستند و تقریبا همه آنها را می‌شناسند. کومه‌له‌ای ها را همه می‌شناسند، حزب کمونیست کارگری‌ها را همینطور. بعضا گروهها کوچک‌تری هم هستند، که همه به عنوان کمونیست و چپ مشغول امر خودشان اند. هیچ یک از اینها بعنوان جمع کمونیستی که جامعه را سازمان می‌دهند، نقش ایفا نمی کنند. برای حزب خودشان کاری میکنند. برای حزب خودشان وارد فعالیت‌هایی شدند، برای حزب خودشان وظایفی را در پیش میگیرند و برای حزب خودشان فداکاری میکنند و از جان هم مایه میگذارند. این همان چپی است که به تدریج از دهقان و مبارزه برای خودمختاری که اولین برنامه‌ مدون و اولین سند مهم کومه‌له بود، به تدریج در مواضع رادیکال تر و چپ تر و سوسیالیست ترشده اند، اما جنس سیاسی و سنتی که با آن سراغ جامعه میروند همانی است که روز اول تولد بودند. در آرمان و مواضع سیاسی چپ تر و در پافشاری بر آن متعصب تر هم شده اند، ولی تا آنجا که به جامعه مربوط است جنس شان همان است که بود؛ مشغول فعالیت در میان مردم به نفع جذب نیرو به سازمان و حزب سیاسی خود. همین سنت است که وقتی بحث سازماندهی کمونیستی کارگران می‌شود و کسی می گوید باید رهبران کمونیست درون کارگران متشکل شوند، هر فعال فرد حزبی از خودش می‌پرسد که این کمیته با من، با حزب من و عقاید من چه رابطه ای دارد؟ سیاست مرا می‌پذیرند؟ فرض بگیرید که فردا جمعی از رهبران کارگری سقز و سنندج یک نهاد یا یک سازمان کارگری مخفی تشکیل دهند و کاری بکنند. همه ما گوش بزنگ میشویم و حساس میشویم ببینیم اینها خط سیاسی‌شان با کدام حزب نزدیک است. کدام سازمان پشت آن رفته و کدام نرفته است؟ برای این سنت سیاسی متشکل شدن کارگر و رهبر کارگری کمونیست ابدا در خود مهم نیست. قرار نیست طبقه کارگر را مثل طبقه سازمان دهند، قرار نیست کارگر را برای امر خود کارگر کنار هم متحد کنند، چون هدف اصلی این سنت سیاسی جذب نیرو به دور عقاید خویش و حزب خویش است. در این سنت تشکل توده ای کارگران اگر حتی علنا جهت چپ داشته باشد کافی و مورد پذرش نیست، بلکه باید دقیقا به جنبش سیاسی مورد علاقه او خدمات بدهد. یادمان هست فعالین کارگری که همراه این چپ دنبال سبز نرفتند با چه هجمه و فحاشی و اتهاماتی بدرقه شدند. تشکل کمونیستی رهبران کارگری هم اگر کمیته کمونیستی متعهد به سازماندهی و ایفای نقش در میان هم طبقه ای هایش باشد، ابدا قبول این سنت نیست، چون احتمالا با حزب سیاسی او هم عقیده و هم جهت نیست. برای این سنت کارگر کمونیست تنها زمانی متشکل شدن مستقل سیاسی اش مورد قبول واقع میشود که به عنوان ضمیمه سیاسی حزب مد نظر او عمل کند. برای کمونیست دلسوز و غمخوار طبقه کارگر سازماندهی کارگر بطور در خود مهم است و امر هر کمونیستی باید باشد، صرف نظر از اینکه در مغز و فکر این و آن فعالین کارگری چه می‌گذرد. من شک دارم منصور حکمتی که برای کمیته کمونیستی کارخانه شعر می‌گوید فکر می‌کند اینها رهبران کارگری‌اند که فقط به او عقیده و ایمان دارند.

علت اینکه ما در سنت این چپ برای پذیرش رهبران کارگری قید و شرط ایدئولوژیک می‌گذاریم روشن است؛ برای اینکه ما مبارزه خودمان، سنت خودمان، اهداف ویژه‌ خودمان و منافع سیاسی خودمان را داریم و کارگر را برای آن اهداف می‌خواهیم. برای کمک به تحقق تاکتیک‌ و استراتژی خود می‌خواهیم. این کمونیسم روز اول از مخالفت با رژیم شروع کرده بود، امرش امر ملی بود، در متن جنبش همگانی چشم به دنیا گشوده بود، مطالبه ا، سنت، راه و روش و طریقتش به کارگر و مبارزه کارگر بی ربط بود، و کارگر را هم به عنوان جزوی از خلق برای اهداف خود میخواست. حالا که در مواضع به چپ چرخیده و کارگر هم در دستگاه فکری اش جایی پیدا کرده است، بطور طبیعی می‌خواهد کارگر را برای امری که خودش دنبال می‌کند سازمان دهد. علت بی سازمانی کارگر بعداز سی و اندی سال اساسا عملکرد این سنت غیر کارگری چپ در عرصه هر دو هم تشکل حزبی است و هم تشکل توده ای. کارگر کمونیست متاسفانه تا این لحظه قادر به یافتن راه متفاوت و مستقلی برای سازماندهی تحزب خود نیافته است؛ که بخشا از نقد همین سنت غالب بر کل این چپ غیر کارگری میگذرد.
ادامه دارد.