طبقه کارگر و سیاست تحریم اقتصادی
امان کفا
در رابطه با تحریم ها علیه ایران و بررسی همه جانبه آن، بایستی کمی فراتر از
تصویری که نشان داده می شود و جلوه داده می شود رفت. از یکطرف حیطه تحریم ها
گسترش یافته و تاریخ شروع تحریم خرید نفت ایران را هم اعلام کردند و مقامات
جمهوری اسلامی نیز با دستپاچگی پای برگزاری مذاکرات با آژانس بین المللی حول
مسئله اتمی رفته اند. از طرف دیگر جمهوری اسلامی به عربستان و کشورهای خلیج
هشدار داده است که دخالت نکنند و از فراهم کردن نفت مورد نیاز کشورهای اروپایی
و ژاپن پرهیز کنند. بعلاوه بحث بستن تنگه هرمز را نیز مطرح کرده اند. و این در
حالیست که عملیات ترور مرطبتین با پروژه اتمی در ایران، انجام گرفته است.
این مشاهدات را همه در صفحه های تلویزیون و روزنامه ها و سایت ها دیده ایم.
مشاهداتی که تنها جلوه ای است که میدیا، این غلام حلقه بگوش دول حاکم مصمم است
گزارش کند، تا آنرا بمثابه کل ماجرا به خورد همه بدهد. اما در واقعیت، مشاهدات
فوق بازتابی است از یک مسئله پایه ای تر، و آن هم مسئله تقسیم مجدد جهان است.
مسئله ای که کماکان لاینحل مانده است. مروری هرچند خلاصه به این امر کمک می
کند.
همه بیاد دارند که با پایان جنگ سرد، جهان با موقعیت جدیدی مواجه شد و پاسخی که
آمریکا و متحدانش اعلام داشتند، نقش جدید ژاندارمی مطلق آمریکا بود، که آنرا
تحت نام نظم نوین ابراز و سازمان دادند. جنگ اول خلیج، جلوه ای از همین
قدرقدرتی بود. هرچند که همان زمان هم، کل میدیایشان بکار افتاد تا جنگ را با
هدف جلوگیری از قلدری صدام حسین و سلاح های کشتار دستجمعی جلوه دهند و آن را
موجه نشان دهند. درصورتیکه هدف مسجل کردن یک امر بود، آنهم این بود که آمریکا
بمثابه نیروی نظامی، در تقابل دیگر نیروهای سهم خواه در سطح جهانی، تعیین کننده
است. این سیاست، همچون سایر سیاست دیگر سرمایه جهانی، پاسخی درازمدت نبود.
در همان زمان هم با جنگ خلیج، پایه های عینی اسلام سیاسی، از نظر نظامی رشد کرد
و خود را بمثابه پاسخی در مقابل قدرقدرتی آمریکا مطرح ساخت. با دوره رونق
سرمایه و ارزش افزونی وسیع و بی سابقه ای که درطی مدت نسبتأ کوتاهی فراهم شد،
دو پروسه هم زمان در جریان بود. از یکطرف حضور وسیع نیروی کار و استثمار شدید
آن و بارآوری بالای کار، در سطح جهانی به سرمایه امکان داد تا به چنان درجه
بالایی از ارزش اضافی دست یابد که تناسبی جدید را بوجود آورد. تناسبی که بر
اساس آن سرمایه بتواند در مورد سرمایه گزاری در همان سطح جهانی انتخاب کند. و
از طرف دیگر، هرکجا امکانات سرمایه با عدم امنیت و یا نسبت کمتری از ارزش اضافه
مواجه بود، آنرا خارج از محدوده اعلام کرد. نیروی کار ارزان در چین، آسیای
جنوبی و شرق، آنچنان سودآوری بالا را تضمین می کرد که سرمایه بسیاری از نقاط
جهان را حاشیه ای کرد، و نیروی کار و اوضاع سیاسی کاملآ، بی افسار، رها شد.
چنین سیاستی، معلوم بود که حتی در کوتاه مدت هم، توان پاسخگویی به نیازهای عینی
که مشخصأ ریشه در خاورمیانه داشت را هم نمی توانست بدهد.
بخش زیادی از آفریقا، با جنگ و ویرانی، قحطی و زندگی بدوی، از محاسبات حذف شد.
و دنیا شاهد از بین رفتن انسان ها در این کشورها بود. پروسه ای که در آن برای
نمونه سرمایه داری چین، بدنبال مواد خام به دیگر کشورها نظر دارد و از این
زاویه موقعیت آمریکا را بمثابه ژاندارمی که بتواند "امنیت جهان" را برایش تأمین
کند، پذیرفت. نمونه های دیگر این پروسه را در حیاط خلوت آمریکا، در آمریکای
لاتین هم مشاهده کردیم. نقش سابقی که دولت آمریکا در این کشورها بازی می کرد
کاهش یافته، و این کشور ها روابط جدیدی با چین را دنبال میکنند. این بخشی از
بازتاب موقعیت اقتصادی آمریکا در مقایسه با چین بود. بهرحال حضور نظامی و ابراز
وجود ژاندارم جهانی آمریکا، سیاستی است که چین به آن تن داد، و روسیه هم به
میزان قابل توجهی قبول کرد.
در سطح سیاسی، سیاست عمومی آمریکا با دست بالا پیدا کردن نئولیبرالیسم، و
تهدیدهای نظامی و پروژه های "رژیم چنج" آن، بروز کرد. سیاستی که طبق آن هردولتی
که "موی دماغ" آمریکا بحساب می آمد، قرار بود که "عوض" شود. و این هم کماکان با
اتکا به نقش قدرت نظامی آمریکا صورت میگیرد. در این دوره پروسه است که تقسیم و
باز تقسیم جهان متعین شده بود.
با ادامه جنگ عراق و در حقیقت در نتیجه شکست آمریکا در عراق، و به درجه زیادی
سپس در افعانستان، سیاست عمومی آمریکا به سمت "سیاست پیشگیرانه" چرخش کرد.
سیاستی که طبق آن دولت آمریکا نیازی به هیچ توجیهی هم ندارند. همه یا ژاندارم
قلدر را می پذیرند، یا مجبورشان می کنند "رام شوند" و طبق موازینی که آمریکا می
پسندد عمل می کنند. سیاست پیشگیرانه یعنی همین و بس، قلدری محض و بی نیاز به
هیچ توجیهی.
سیاست تحریم جمهوری اسلامی برچنین پشتوانه ای استوار است و معنی پیدا می کند.
مسئله اتمی همانقدر اساس اختلاف است، که سلاح های کشتارجمعی در عراق بود.
اوباما، سخنگوی امروز این سیاست، همانقدر به فکر مردم ایران در حاکمیت جمهوری
اسلامی است که جورج بوش پدر به فکر مردم کردستان، و اشک ریختن ها پراحساس جورج
بوش پسر برای آزادی بیان و عقیده مردم در عراق.
پروسه دیگری که باید درنظر گرفت رونق سرمایه در حوزه کشورهایی بود، که پیشتر
مراکز صدور سرمایه تلقی می شوند. از یکطرف نیروی کار وسیعی در این کشورها به
بازار کار پیوست، که کمیت طبقه کارگر را در آنها بمراتب افزایش داد. دولت های
سرمایه در این کشورها، بهرترتیب امکانات وسیعی را برای بالابردن ارزش اضافی
فراهم کرده بودند، و در عین حال برای جلب سرمایه جهانی، وارد رقابت شدند و خود
نیز سهم خواهی بیشتری از ارزش اضافه تولید شده را مطالبه کردند. رشد این چنینی
را از برزیل تا کشورهای خاورمیانه براحتی می توان دید.
لازم است که در کنار دو پروسه فوق به نکته دیگری هم رجوع کرد. برخلاف تصورات
ساده نگارانه ای اقتصاد دانان و مفسران سیاسی که جهان و جامعه را بدون هیچ
قانونمندی می پندارد، و بر این اساس به تحلیل آن می پردازند، رویداد های جهانی
بازتاب قانونمندی های پایه ای است که برای مثال آن را میتوان در تغییراتی که در
بالا به آن اشاره شد، دید. برای نمونه، رشد وسیع و نسبتأ سریع سرمایه در
کشورهای شمال افریقا، نه در خلأ، بلکه بر اساس ارزش اضافی تولید شده سرسام آوری
صورت میگیرد که استثمار طبقه کارگر آن کشورها ممکن شد. حضور این طبقه در تولید،
مستقل از اینکه تا چه حد از نظر سیاسی حضور متشکل و آگاهانه ای داشته باشد یا
نه، موقعیت این طبقه در تولید و اعتراض دائمی اش به سرمایه، یک فاکتور مهم
اوضاع سیاسی جهان است، که معمولا در تفسیر مفسرین رسمی مطلقا انکار میشود.
اعتراض این طبقه کارگر، در دوره ای، در شرایط سیاسی معینی و تحت تاثیر
فاکتورهای متعدد مربوط به هر جامعه ای، بیان خود را می یابد و به حضور اجتماعی
این طبقه می انجامد.
آنچه که در شمال آفریقا به شکل همگانی بوقوع پیوست نماینگر واقعیت خاصی بود، که
اعتراض طبقاتی، سهم خواهی بورژوازی در محل، بی حقوقی، احساس حقارت و نژاد پرستی
اسرائیل، از جمله بخش قابل توجهی از این فاکتورها را شکل می دهد. شکلی که به
این اعتراضات، خصلتی دمکراتیک داد، و نه انقلابی سوسیالیستی جهت براندازی
کارمزدی. در این پروسه نیز، سرمایه جهانی درکنار سرمایه در این کشورها قرار
داشت، و همچنان برحفاظت از سرمایه در مقابل هرگونه گسترشی از انقلاب پافشاری
کرد. در لیبی نیز، با وجود اختلاف در میان کمپ سرمایه جهانی، امریکا و متحدانش
کماکان بر این نکته، که در حال باید در سرمایه در این کشورهای "انقلاب زده"
قرار گیرد، تأکید داشتند.
به بیانی دیگر، در عین حالیکه نقش امریکا بمثابه ژاندارم کماکان تعیین کننده
بود، اما، محور اختلاف قطب های سرمایه جهانی این بود که هرگونه تغییری در
منطقه، چه تأثیری بر حوزه نفوذ جناح های سرمایه های امپریالیستی خواهد گذاشت.
تمامی رفت وآمدهایشان در سازمان ملل و ناتو،امیتاز دادن ها و گرفتن ها،
اختلافات بین اروپا و آمریکا و نزدیکی و دوری چین یا روسیه نیز در همین محدوده
بایستی برآورد شود.
دقیقأ بر اساس همین داده ها و روندهای اصلی جهانی است که باید تقابل دول غربی و
آمریکا با جمهوری اسلامی را بررسی کرد. تقابل امریکا با جمهوری اسلامی، و امکان
نظامی شدن دخالت غرب، با هشدار متقابل روسیه مواجه شد. روسیه اعلام داشت که
حمله نظامی را با حمله به خود روسیه مترادف می داند، و از این رو ست که مخالفت
می کند. بی تردید فاکتورهای جانبی و حاشیه ای دیگری هم مطرح است. برای نمونه،
با تحریم خرید نفت، فشارهای اقتصادی منتج از عدم دستیبابی به قیمت ارزانتر نفت
از ایران توسط ژاپن و چین وشرکت های اروپایی، برای سرمایه جهانی و مشخصأ سرمایه
آمریکا جبران پذیر است. و به این اعتبار این تنها سیاست نیست که تعیین کننده
است. سیاست های مختلف، جوه های مختلف بیان منافع پایه ای تر اقتصادی است.
بعبارت دیگر، تا آنجا که به آمریکا و سیاست پیشگیرانه اش بر می گردد، انتظارشان
همانا رام کردن جمهوری اسلامی است، و تحریم ها به همان اندازه کاربرد دارند.
این ادعای آمریکا و متحدانش، که با اجرای تحریم ها، مردم به دولت فشار می
آورند، کاملأ مضحک و مسخره است. در این تبلیغات، "مردم" اسم رمزی است برای
سرمایه و بورژوازی در ایران. منظورشان این است که برای تخفیف تحریم ها،
بورژوازی در ایران به دولت فشار آورد! چه بسا که در دنیای امروز کسی نیست که
نداند با هر تحریمی فشار اصلی گرانی و بی بضاعتی، گریبانگیر مردم زحمتکش جامعه
است نه حکام دولتی!
در این میان طبقه ما، طبقه کارگر بایستی آگاه باشد. بخشی از سرمایه در ایران،
در اعتراض به این وضعیت و تضمین سود آوری آینده خود، و همچنین جهت گرفتن سهم
بیشتر از قدرت دست بکار شده است. این بخش، گرانی و بیکاری و هر بلای دیگر
سرمایه را، بعنوان محصولات کارکرد سرمایه پرده پوشی میکند، و تنها دولت فعلی را
مقصر میشمارد و آنرا "بی عقل و ناتوان" معرفی می کند. سیاست این بخش از سرمایه
همواره محدود کردن هر تعرضی به سرمایه است. اعتراضش تنها به دولت فعلی است و
بخشأ با پرچم های رنگین خود به دولت می تازند، تا در مقابل هرگونه اعتراض
طبقاتی علیه سرمایه سد ببنندند.
در دنیای سیاست، جناحی از همین سرمایه، امید لیبی شدن ایران را در سر می
پروراند. این همان سیاستی است که در گذشته به امید حمله نظامی آمریکا به ایران،
در زمان جنگ عراق نیز امید دوخته بود. سیاستی که با عیان شدن نتایج آن جنگ،
فرصت طلبانه در ایران عقب نشست (گرچه بخشی از ناسیونالیسم در کردستان ایران
کماکان پایبند باقی ماند، تا شاید بتواند همچون سناریو دولت کردستان عراق،
بقدرت برسد). ناسیونالیست های پرو غرب، امروز هم در ارائه همان تصویر مصرند.
بخش میلیتانت این جنبش، تمامی اظهارات "انقلابی اش" را بر اساس همین تصویر
میدیایی، و جلوه عامه پسند "درانتظار آمریکا"، بیان می کند. این ها حتی اعتراض
شان به تحریم، واقعأ تنها به این دلیل است که آنرا "کارساز" نمی بینند. وگرنه
در تصویر ظاهری ارائه شده از کل این داستان توسط امریکا، مشکلی ندارند. آنرا
قدمی در راه سرنگونی جمهوری اسلامی می دانند و در آن شریکند.! می گویند که
جمهوری اسلامی به پایان عمرش رسیده و مردم این وضعیت را نمی پزیرند، و در
اعتراض به آن به خیابان می ریزند و به دولت فشار می آورند و معلوم نیست چگونه،
ولی بالاخره به شکلی، دولت را به پایین می کشند و انقلاب می شود. فاکتور شکاف و
جدال بین غرب و ایران، که موجب عقب نشاندن اعتراضات مردم شده، تحریم و فضای
جنگی که بیش از همه کارکنان، طبقه کارگر و محرومین جامعه را در منگنه میگذارد،
و فی الحال در اولین قدم گرانی و بیکاری و نپرداختن دستمزدهای کارگران را موجب
شده است، عوامل مثبت برای سرنگونی و انقلاب اعلام میکنند!
در این تصویر، همانطور که سرمایه نیز خواهان است، کارگر و طبقه اش حاشیه ای و
سیاه لشگری بیش نیست. بی جهت نیست که در این تصویر براحتی یکبار در کنار "هخا"
قرار می گیرند. نتیجه ای نگرفتند، بدنبال "سبز" براه افتادند، باز نتیجه ای
نگرفتند و فردا بدنبال دیگری روان میشوند. سرمایه هدفش همین است که کارگر
بمثابه یک طبقه و آگاهانه عمل نکند، و کار مزدی هدف قرار نگیرد، بقیه اش دیگر
برای سرمایه قابل هضم است. تا آنجا که به کمونیسم مربوط است، این سیاست
"فعالانه" نه تنها بسیار "پاسیو"، که مضر است.
برای کمونیستی که انقلاب سوسیالیستی و سازماندهی برای آن را در نظر دارد، واضح
است که دوره انقلابات همگانی در ایران سالهاست که بسر آمده است. ایران، مصر
نیست. انقلاباتی که به بهار عرب معروف شدند در ایران تکرار نمی شود. سرمایه و
کارگر در ایران هر دو بالغ تر از این ها هستند. برخلاف خواب نما شدن های چپ
سنتی و تصورات بورژوایی، با وجود تمامی پوسیدگی سرمایه و سرمایه داری، و توحشی
که دولت سرمایه در ایران حاکم کرده است، بهرحال انقلاب در پیچ بعدی نیست، مگر
اینکه که کارگر متشکل و متحزب عمل کند. دقیقأ به همین دلیل است که برای کمونیست
ها ، چنین سازماندهی طبقه کارگر، نه ربطی به توازن قوا دارد و نه هزار و یک
بهانه دیگر، بلکه به اعتبار خود، امر فوری و قابل انجامی است. امری که برای
کمونیست ها از نان شب واجب تر است. .
تحریم ها نه تنها برای احقاق حق کارگر، بلکه تنها بیانگر و ادامه سیاست و نقشی
است که آمریکا برای خود در میان دیگر سرمایه های جهانی تعریف کرده است. سیاستی
که در آن برای مردمی که بیشترین فشار آن را متحمل می شوند، هیچ جایگاهی قائل
نیستند. بر خلاف جناح های رنگارنگ سرمایه، ایراد ما به جمهوری اسلامی در این
نیست که "بهانه" به آمریکا داده، یا اینکه نفت را با تخفیف به این یا آن شرکت و
سرمایه فروخته و یا می فروشد که لابد اگر گران تر می فروخت، بایستی کارگر
طرفدارشان میشد!
پاسخ کارگر به این شرایط این است که: که در مورد تحریم و دلایل آن توجیهات و
تفاسیر رایج بین کمپ های سرمایه را قبول نمی کند. فراتر از این، تحریم بهانه
ایست در دست سرمایه و سرمایه داران در ایران. سودآوری و ارزش افزایی در ایران
تا آن حدی بالاست که سهم ناچیزی که بنام دستمزد به کارگر پرداخت می شود در آن
همچون قطره آبی در اقیانوس است. هر مشکلی که سرمایه داران در ایران با آن
مواجهند، را خودشان بروند و با دولتشان حل کنند. دستمزد کارگر در این میان
نبایستی قربانی شود. مگر تا بحال به خاطر تحریم، حتی یک ریال از پرداختی ها به
یک آخوند و طلبه در قم به تعویق افتاده است؟
اگر نمی توانند و برایشان رسیدگی به پرداخت دستمزد اینقدر مشکل است، ایرادی
ندارد، بروند کنار و بگذارند تا طبقه ما، طبقه کارگر دولت را بدست گیرد و هم
آنها را از این عذاب نجات دهد و هم بشریت به جایی برسد.
|