مبارزه علنی و قانونی و "آموزگاران" ناآزموده طبقه کارگر

محمد جعفری

بیست هشتم ماه اوت ٢٠١٢


اغلب از دریچه یک موضوع به ظاهرکوچک، می توان به عمق تناقضات بزرگی پی برد. عرصه مبارزه علنی و قانونی کارگران ایران با جمهوری اسلامی، یکی از این عرصه ها است که عمق تناقضات هویتی کمونیسم بورژوایی ایران را با مبارزه کارگر برای تحقق سعادت خود و جامعه به نمایش می گذارد. متاسفانه تعداد احزاب، سازمانها و اشخاصی که به نحوی از انحا مخالف مبارزه علنی و قانونی کارگران هستند، زیاد است. که اگر بخواهیم به همه آنها بپردازیم، لیستی طولانی به خود اختصاص خواهد داد. بنظر میآید که جز خود کارگران و حزب حکمتیست، حتی یک جریان سیاسی ای وجود نداشته باشد که بدون اگر و اما موافق آن نوع از مبارزه کارگران ایران با جمهوری اسلامی باشد. "اگر و اما" آوردن برای مبارزه علنی و قانونی کارگران توسط جریانات اپوزیسیون رژیم ، مخرج مشترک بیگانگی تمامی آن ها با کارگران است. در این مقاله سعی می کنم دیدگاههای: ١- علیرضا بیانی "نکاتی پیرامون فعالیت قانونی و علنی تشکل های کارگری"، که موافق هسته های مخفی انقلابی کارگران بجای مبارزه علنی آنان است،٢- "علل غیبت طبقاتی کارگران در مبارزه ضد دیکتاتوری"، از بیناب داراب زند که خواهان پیوستن کارگران به جنبش سبز است و ٣- سیاستی که زیر لوای "ما از سر گرسنگی به مبارزه روی نیاورده ایم بلکه به خاطرآزادیخواهی وارد عرصه مبارزه شده ایم"، مبارزه اقتصادی را تحقیر می کند ، نقد کنم.
جهت ورود به بحث، ازمقاله علیرضا بیانی شروع کنیم.


١- نکاتی پیرامون فعالیت قانونی و علنی تشکل های کارگری
علیرضا بیانی به نقد مقاله محمود قزوینی " در دفاع از یک اقدام درست در باره سیاست درست کمیته هماهنگی در نوشتن نامه به قوه قضائیه جمهوری اسلامی"، (بتاریخ ۱۵اوت) پرداخته است، از آن به مساله "داب" و حزب حکمتیست نقب زده است، و نوشتن نامه کارگران به حکومت و مبارزه علنی را این چنین مردود دانسته اند:
" پس از حملۀ وحشیانۀ پلیس... به مجمع عمومی «کمیتۀ هماهنگی برای کمک به ایجاد تشکل های کارگری» در کرج و دستگیری قریب به ٦٠ نفر  از فعالین آن...، مباحثی پیرامون کار علنی و قانونی در چارچوب نظام و متعاقباً نامه نگاری های اخیر این کمیته با «وزارت کار» و سپس «قوۀ قضائیه» طرح شد.... تا کنون سه واکنش مکتوب در مورد کار قانونی و علنی، و نامه نگاری های اخیر کمیته هماهنگی وجود داشته است که قصد داریم آن ها را یک به یک بررسی و مورد نقد قرار دهیم. محمود قزوینی در مقالۀ خود از کار قانونی و علنی دفاع کرده است و آن را « امری ساده و بدیهی برای نهادی که دارد در ایران فعالیت می کند» می شناسد. محمود قزوینی در بدو امر، نفس نامه نگاری بین کمیته ای از فعالان کارگری در ایران با نهادهای جمهوری اسلامی و نهاد های حقوق بشری جهان را یکی می داند؛ ... در نتیجه نامه ای که به قوۀ قضائیۀ آن نوشته می شود، در واقع به معنی نوشتن نامه از طرف «مبارزان ضد سرمایه داری» داخل کشور به «گوبلز» برای دریافت مکان تجمع یا درخواست آزادی دستگیرشدگان است! ... به نظرما این دیگر تنها نمایش یک سردرگمی معمولی نیست، بلکه تبلیغ سبک مبارزۀ «امام حسینی» به جای مبارزۀ ضد سرمایه داری با تکیه بر سنت انقلابی است. چرا درشرایط سیاسی کشوری که در آن برای نوشتن نامۀ اعتراضی علیه دستگیری یک بهایی، هزینه ای برابر با عضویت در یک هستۀ انقلابی برانداز وجود دارد، باید نامه نگاری را انتخاب کرد و نه ساختن هسته های مخفی انقلابی را؟ چرا در شرایطی که رژیم سرمایه داری حاکم بر آن تحمل آب بازی عده ای جوان در پارک را ندارد و آن ها را دستگیر می کند، نامه نوشتن به «مسئولان محترم» آن با درخواست نامه نگاری نهادهای حقوق بشری به جمهوری اسلامی اینهمانی می شود؟...البته محمود قزوینی فردی تازه از راه رسیده نیست. او قبلاً شاهد روش های علنی گرایی و فعالیت قانونی در حوزۀ دانشجویی بوده است که ضربۀ مهلکی بر کل جنبش دانشجویی وارد کرد؛ ضربه ای که حتی بر جنبش کارگری نیز تأثیر گذاشت.... تجلی بلوغ مورد نظر وی، تشکیلات دانشجویی "داب" است که قانونی و کاملاً علنی فعالیت می کرد و به این ترتیب نبض جنبش دانشجویی را در دستان سرکوبگران جمهوری اسلامی قرار می داد. منظور جمهوری اسلامی از فعالیت قانونی دقیقاً همین است، یعنی به دست آوردن حلقه ای برای کشف سایر حلقه های فعالیت های سیاسی. برای جمهوری اسلامی سخت نیست تا هر لحظه ای که اراده کند، به تشکیلات علنی و قانونی حمله ور بشود، کل آن را از بین ببرد و از این طریق به کل بدنۀ یک جنبش صدمه وارد کند. جمهوری اسلامی بارها چنین کرده است".

دوستان عزیز! کارگران روزهای هفته علنی ساعت ٨ صبح به سر کار می روند، علنی دستمزد می گیرند، علنی با کارفرما و دولت در پروسه تولید حضوری باهم گفتگو می کنند و در کارگاه ، کارخانه و شرکت ها حضور به هم می رسانند. باید علنی بیمه بیکاری مطالبه کنند، علنی استانداردهای ایمنی محیط کار را بالا ببرند و البته مبارزه علنی- قانونی کارگران، شامل مکاتبات با مقامات حکومتی و مذاکره بر سر این یا آن مطالبه هم می شود. آیا "هسته های مخفی انقلابی" شما، ظرفی برای مثلاً کاهش ساعت کار، افزایش دستمزدها و آزادی تشکل جهت مبارزه با استثمارگران است؟ قابل تصور نیست چگونه امکان دارد کارگران مخفیانه برای کاهش ساعت کار، افزایش دستمزدها، بیمه بیکاری، بالا بردن استانداردهای ایمنی محیط کار و آزادی تشکل در مقیاس هزاران نفره در محیط کار مبارزه کنند؟ آیا ممکن است مخفیانه ساعت کار را کاهش داد، مخفیانه دستمزدها را افزایش داد و مخفیانه آزادی تشکل را به حکومت تحمیل کرد؟ خیر. باید آنها را علنی انجام داد و قانونی تحمیل کرد و بدون تفسیر و تبصره به جامعه اعلام نمود. این توصیه سنت غیر کارگری به طبقه کارگر و بی اعتبار کردن عرصه های حیاتی است که نام برده شد!

اکنون اگر هسته های مخفی شما ظرف متحقق کردن مطالبات ذکر شده کارگران نیست، پس ابزار کدام کاری است؟ ابزار شعار نویسی (مرگ بر و زنده باد) بدون صاحب حقیقی و حقوقی آن شعارها؟ و احتمالا برگزاری جلسات چند نفره برای امرسرنگونی "ذهنی" آنهم با هر شکلی؟ و پخش اطلاعیه و شبنامه های سازمان هایی سیاسی نامربوط به طبقه کارگر، ( که متأسفانه تعدادشان زیاد است)؟ یعنی همان درک مشابه شما، از کارگر و انقلاب کارگری!

سنت های طبقاتی- اجتماعی، بر اساس منافع و استراتژی خود اشکال سازماندهی مبارزه کارگران را نیز تعریف می کنند. چپ پوپولیست و کمونیسم غیر کارگری ایران، کارگر را در محیط طبیعی آنان نمی بنید، آنان را در قامت تیم ها و هسته های مخفی و یا هر روزه در حال اعتصاب، در حال لاستیک آتش زدن و جنگ و گریز در خیابان و در میادین می بیند. معهذا اگر کسی به فکر سازماندهی هزاران کارگر باشد، باید ظرف مناسبی برای آن در محیط طبیعی کارگران معمولی که عملاً بتوانند در آن ظرف متحد شوند و از خود و جامعه دفاع کنند، را بیابد. مبارزه مخفیانه "هسته های مخفی انقلابی" ظرف طبیعی کارگر معمولی و دارای روابط طبیعی نیست. این ظرف جمع ها و تیم های کوچکی از افراد معمولاً بی ریشه، بی ثبات شغلی و عصیان زده است. ظروف نامبرده هرگز قابلیت متشکل کردن صد نفر را ندارد.

ملاحظه کردید این چپ هرگز تصویری اجتماعی - طبقاتی در مقیاس میلیونی از کارگران ندارد. تصویرش سازمان دادن اشخاصی است که در تولید نقش چندانی ندارند. جوانانی که نان آور خانواده نیستند و امروز می توانند اینجا و فردا آنجا زندگی کنند و جای ثابتی نداشته باشند. اما برعکس تصویر متناقض فوق، کارگران مراکز صنعتی و اشخاص جاافتاده اجتماعی نمی توانند خانه به دوش مبارزه کنند. در نتیجه باید علنی مبارزه کنند و فقط لازم است تنها رابطه تشکیلاتی خود را با احزاب پنهان نمایند.
در پرتو این گونه توصیه های ناخوانا، مسأله روش می شود که این جریانات، مساله اشان اساساً کارگر و کاهش ساعت کار و افزایش دستمزد و بالابردن استانداردهای ایمنی محل کار و آزادی تشکل آنان نیست. منظور آنها از مبارزه کارگری، خزیدن به خانه های تیمی، گروهای چند نفره و سرگرم شدن با هر مبارزۀ ضد رژیمی در سایه هر افق و هر نوع سرنگونی بجای مبارزه با سرمایه داری و سنتهای آنان است. لذا به محض شنیدن نام مبارزه، بلافاصله در ذهن این چپ، مطلوبیت مبارزه مخفیانه و چریکی متبادر می شود. برعکس آنچه علیرضا بیانی به نیابت از این بخش از چپ به کارگران توصیه می کند، باید کارگران علنی و در مقیاس کلان مطالبات بر حق خود را به مساله مهم روز جامعه، میدیا و اجنده های روز کشور تبدیل نمایند. راه و روش این چپ، آن رویکردی است که باید همه جانبه طبقه کارگر خود را از دست آن رها کند، و گر نه دست فعالین کارگری به جایی نمی رسد.
در کل این پروسه، فقط رابطه تشکیلاتی و تعلق سازمان فعالین و محافل سازمانده مبارزه علنی کارگران است که باید از چشم پلیس و کارفرما مخفی نگاه داشت. این هم نه در هر شرایط ، بلکه در مواردی که توازن قوا تغییر کند، باید به سمتی حرکت کنیم که هم بتوان تعلق سازمانی را پنهان نکرد و هم کسی را بخاطر تعلق تشکیلاتی با احزاب اپوزیسیون مجرم نشناخت.
روشن است که جایگاه مبارزه مخفیانه محافل، گروه ها و تیم هایی از رهبران کارگران تا سرنگونی سرمایه داری در زمینه هایی مانند ارتباط فشرده و حزبیشان، طرح قیام و بر اندازی در روزهای مناسب خود جهت رهبری این عرصه ها، کاملا قابل درک است. اما باید هدف از این فعالیت های مخفی، انجام کارهای علنی در سطح عمومی و جامع باشد، و نه مخفی کاری برای مخفی شدن.


سرنگون کردن جمهوری اسلامی از زاویه کارگرضد سرمایه داری، یک عمل آنی، ناگهانی و پنهانی نیست، یک پروسه از مجموعه اقداماتی در مقیاس جامعه و پراتیک طبقاتی است. کاهش ساعت کار، افزایش دستمزدها، ایجاد تشکل و نهادینه شدن آزادی مدنی می توانند پایه های سیستم را چنان سست کنند که بتوان در یک زمان معین آن را به زیر کشید. برای به زیر کشیدن یک سیستم، نه تنها روبنای آن، بلکه زیر بنای آن را نیز باید سست و منهدم کرد. کسی که مبارزه علنی- قانونی کارگران برای مطالبات اقتصادی را حلقه هایی از مبارزه برای خلاصی از جمهوری اسلامی نمی داند، مشکلش با رژیم هر چه باشد از زاویه ضدیت با استثمار کارگر نیست، بر سر چیز دیگری است. معهذا بدون آمادگی، از پله اول مبارزه علنی- قانونی کارگر که سنگ بنای هر مبارزه صنفی، اقتصادی و سیاسی آن طبقه است، به مرحله قیام و سرنگونی پریدن، به اعتقاد من سیاست سازماندهی جریاناتی است که اصولا سازماندهی کارگر را برای پیشبرد امر وی در نظر ندارند. بلکه آن را برای هموارکردن راه به قدرت رسیدن اپوزیسیون رژیم ( هراپوزیسیونی) می خواهند. کارگر و مبارزه اش برای آنها ابزار کار دیگری است.


٢- کارگران و مبارزه ضد دیکتاتوری
بخش دیگری از این کمونیسم بورژوایی، امثال حزب کمونیست کارگری ایران، و آنهایی که در سایه تشدید حمله نظامی آمریکا – اسرائیل به ایران و تحریم اقتصادی بفکر جبهه سازی افتاده اند، موافق حضور کارگر در خیابان و میادین هستند. اما منظورشان از مبارزه "با اگر واما" علنی کارگر، همرایی با هر شعار و اعتراضی است که اپوزیسیون بورژوایی برای به قدرت رسیدن خود طرح کرده است. آنان خواهان شرکت طبقه کارگر در هر جست وخیزی هستند که اصولا ربطی به کارگر ندارد. بیناب داراب زند یکی دیگر از این چپ ها است که تصویر آن بخش از (کمونیسم سبز شده) را در مطلبی تحت عنوان "علل غیبت طبقاتی کارگران در مبارزه ضد دیکتاتوری " به نمایش گذاشته است، و این گونه شروع می کند:
"غیبت طبقه کارگر ایران در تحرکات ضد دیکتاتوری سال گذشته سوال های بسیاری را در میان جمع های کمونیست برانگیخته است. اینکه اینک طبقه کارگر ایران در زیر شدیدترین فشارهای اقتصادی و اجتماعی قرار دارد و جنبش کارگری در چند سال گذشته روند صعودی ای را طی کرده است، غیر قابل انکار می باشد. همچنین اینکه این مبارزات بخصوص در سال اخیر با رشد تصاعدی روبرو بوده که نه تنها باعث جذب اقشار گسترده تری از کارگران به مبارزه گشته، بلکه حتی باعث استفاده از تاکتیک های رادیکالتری در این مبارزات شده است نیز از واقعیت هایی است که با رجوع به اخبار حکومتی قابل دسترسی و اثبات است. اما، واقعیت غیر قابل انکار دیگری حاکی از عدم شرکت ایشان بمثابه یک طبقه در مبارزات ضد دیکتاتوری علیه حکومت مستبد سرمایه داری است.... با در نظر گرفتن موارد مذکور، هیچ عنصر صادقی نمی تواند مدعی عدم وجود شرایط عینی برای پیوستن طبقه کارگر به این مبارزات شود. دلیل دیگری که اثبات کننده ی آمادگی شرایط برای پیوستن طبقه کارگر به مبارزات ضد دیکتاتوری است، شرکت هزاران نفر از افراد متعلق به این طبقه بصورت انفرادی در مبارزات اخیر است. با نگاه کردن به لیست بازداشتی ها و جان باختگان خواهیم یافت که بدنه اصلی تظاهرات های خیابانی را جوانان و فارغ التحصیلان بیکار تشکیل می دادند." خط تاکید از من است.


درخواست بیناب داراب زند از کارگران وارونه است. در عصر سرمایه داری، مبنا قرار دادن خواسته های طبقاتی کارگر است که پتانسیل مبارزه ضد دیکتاتوری را رشد می دهد. طبقه کارگر محتاج پیوستن به مبارزات اقشارغیر انقلابی دیگر بر ضد دیکتاتوری نیست، بلکه مبارزات ضد دیکتاتوری اقشار غیر کارگری برای این که رادیکال باشد، باید تسلیم جنبش طبقه کارگر شود. طبقه کارگر خود یک قطب، یک جبهه و یک موجودیت مستقل قائم به ذات است و برای انقلابی عمل کردن و ارائه راه حل اجتماعی، احتیاجی به وام گرفتن پرچم دیگران ندارد. این در حالی است که ایشان این ارکان را وارونه کرده اند. تصور نامبرده در مورد اینکه یک مبارزه جدا از طبقه کارگر در جریان است که لازم است طبقه کارگر آن را حمایت کند، توهم برانگیز است. زیرا هیچ مبارزه رادیکال تری از خود مبارزه کارگر وجود ندارد تا از این طبقه برای پیوستن به آن دعوت بعمل آید. در قضیه مبارزه کارگری، نباید حکومت و کارفرما را از هم تفکیک کرد. آنها بعنوان یک طبقه به هم وصلند. کارگران برای تشکل و مطالبات خود باید مبارزه کنند. تعدادی از جریانات اپوزیسیونی که خواهان تغییر و حتی سرنگونی رژیم هستند، وقتی مساله به قلمرو بهرمند شدن از سود از قبل استثمار کارگران می رسد، به اندازه رژیم در این بهره وری شریک اند.
اولین وظیفه مارکسیست ها این است که افق ناظر بر هر جنبشی را نه از روی نیت افراد شرکت کننده در آن، بلکه بر اساس افق ها، اصول پایه، جهانبینی وهژمونی آن ترسیم کنند. اختلافات ما با این چپ نه برسر این است که کارگر نباید دخالتگر باشد، بلکه بر سر چگونگی این دخالتگری است. برای ما هدف اصلی ، شکل دادن به جنبش مستقل طبقه کارگر و نه پیوستن به جنبش های دیگران است. با نقد آنان باید خود را متشکل کرد. و با نقد جنبش مورد نظر شما است که باید امکان دخالتگری خود را تضمین نماییم. در غیر این صورت به سیاهی لشگر دیگران تبدیل خواهیم شد. البته که خواسته های برحقی در جامعه وجود دارند که باید کارگر آنها را امر خود بداند، اما باید در تشکل خود متحد شود و بر روی پای خود آنها را در کنار مطالبات پایه ای دنبال نماید و نه این که پرچم دیگری را بدست بگیرد.


بیناب داراب زند ادامه می دهد که: "... عدم شرکت طبقاتی کارگران در مبارزات اخیر را باید در ناآگاهی طبقاتی کارگران جستجو کرد. کارگران به علت نداشتن آگاهی طبقاتی است که مبارزه علیه دیکتاتوری حکومت جمهوری اسلامی را از مبارزه علیه کارفرمای خود جدا دانسته و با اینکه حاضرند خطر خوردن چماق سرکوب حکومتی را در مبارزه علیه کارفرمای خود بپذیرند، اما حاضر نیستند تا همین خطر را برای شرکت در مبارزات ضد دیکتاتوری که بخش لاینفکی از مبارزات ضد سرمایه داری است تحمل کنند".
آقای زند! ترمز گستاخی هایتان در مورد ناآگاهی و عدم مبارزه ضد دیکتاتوری کارگران، در شکل بظاهر دفاع از آنان را چک کنید. برعکس نظرات شما این کارگران بودند که در دل مختنق ترین روزهای سیاه حیات جمهوری اسلامی، مشعل مبارزه با آن را روشن نگه داشته اند، و نه مبارزین ضد دیکتاتوری امروز جنبش سبز شما! از زاویه منفعت کارگر، با نگاه کردن به اشخاص و جریانات سیاسی که در راس مبارزات ضد دیکتاتوری مورد نظر شما قرار دارند، اگرهر کسی زیاد آگاهی طبقاتی هم نداشته باشد حتی از روی غریزه باید رفتاری می کرد که اکثر کارگران با آن کردند. شرکت در مبارزات ضد... مورد نظرتان، شاید بتواند رژیم را "سرنگون" کند، اما مانند سرنگونی های سایر مناطق در غیاب هژمونی طبقه کارگر یک دیکتاتوری دیگر را سوار بر گرده مردم ایران و در راس آن طبقه گارگر خواهد کرد.


برخورد مارکسیستی به هر پدیده از جمله به "مبارزات ضد دیکتاتوری" مورد نظر آقای زند، برای هر کمونیستی این است که اجازه ندهد که جنبش های غیر کارگری را به طبقه کارگر بفروشند. و خطای فاحش متدولوژیکی آقای زند، در این مطلب در این است که این اصول و متدولوژی را کنار گذاشته و صورت مساله (جنبش سبز) را از طبقات غیر کارگر پذیرفته اند. هدف و در خواست او از کارگر، قبول این صورت مساله و این سناریو است. بقیه داستان: "پس چرا شرکت کارگران در این مبارزات، شکل طبقاتی و سازمان یافته به خود نگرفت و در محدوده پوپولیستی ودنباله روانه باقی ماند؟ یاعدم شرکت طبقاتی کارگران در مبارزات اخیر را باید در ناآگاهی طبقاتی کارگران ..." و سایر توصیه های شما به کارگر جهت دخالتگری آنان ، ثانوی است. این توصیه ها بازارگرمی، تبلیغات و آژیتاسیون برای اولی است. اولی (شرکت در مبارزات ضد دیکتاتوری) برای شما هدف و دومی وسیله است. کارگر برای شما در این متن حکم مصالح پیروزی آن جنبش غیر کارگری را دارد. مساله اصلی این است که اعتلای جنبش طبقات دیگر بنام کارگر و سود کارگر، به وی فروخته نشود. شما یک صورت مساله ضد انقلابی را به نرخ انقلابی خریداری کرده اید.


جنبش مورد نظر آقای زند از لحاظ زمانی سپری شده است. اما جهانبینی، افق و راهکارهای آن هنوز در میان این چپ می تواند در شرایط مشابه در آینده مرزهای صفوف طبقه کارگر را با دشمنانش، مخدوش کند. این کاری است که ما نباید وقوع آن را توسط کمونیسم غیر کارگری، اجازه دهیم.
بخاطر قابلیت چپ بورژوایی در بهانه گیری و مسخ کمونیسم کارگری، لازم است منظور خود را از مبارزه علنی- قانونی کارگران با جمهوری اسلامی، با خط دیگری از همین جنس (با رنگ دیگر) بورژوایی، که پشت "مارکسیسم رسمی" سنگر گرفته است و جدیداً سر از دانشگاه ها برآورده، و به مسخ مارکسیسم می پرازند، مرزبندی کنیم. مارکسیسم گروه اول، ابزار مبارزه علنی نیست، ابزار و راهنمای کاهش ساعت کار و بهبود زندگی کارگران و ... نیز نیست، بلکه ابزار مبارزه مخفیانه چریکی و خانه های تیمی اقشار عصیان زده است. چپ غیر کارگری است که مارکیسسم را بجای ابزاری در خدمت مبارزه طبقاتی به وسیله مبارزه صرفاً ضد رژیمی و دنباله روی از هر اعتراض خود بخودی تنزل داده است. اما مارکسیسم گروه دوم، شاخه ی "مارکسیسم علنی"، آن را ابزار خود نمایی، عبارات پردازی، خوش صحبتی، لطیفه گویی، مباحث اسکولاستیکی و بی ضرر برای نظام بهره کشی از کارگر و همه عرصه های مبارزه طبقاتی طبقه کارگر را به عرصه مبارزه نظری و "دانش"، آنهم از نوع فیلسوف مآبانه آن، که اساسا مشغول تفسیر جهان است، تنزل داده است. اینها حتی شرافت گروه اول (چپ ضد رژیمی) را ندارند، و سر راست تر در رکاب دمکراسی بورژوایی با طبقه کارگر ضدیت و جنگ می کنند.

 


٣- "ما از سر گرسنگی به مبارزه روی نیاورده ایم"


سنت چپ غیر کمونیستی ایران، مبارزه طبقه کارگری برای برابری اقتصادی، رفا و بهبود زندگی آنان را هم وزن مبارزه برای آزادی نمی داند. درعمل، مبارزه اقتصادی کارگران نزد این سنت، آن ارج و قرب و احترامی که به اصطلاح مبارزه برای "آزادی" دارد را ندارد. گویا تلاش برای رفاه با مبارزه برای آزادی فرق می کند.
در جریان انقلاب تونس در دو سال گذشته، یکی از فعالین این سنت، مطلبی تحت عنوان " شورش گرسنگان" نوشت. و سپس وقتی پس از مدتی در یک روزنامه، مصاحبه یکی از تظاهرکنندکان آن انقلاب را دیده که گفته بود: " ما گرسنه نبودیم، ما برای آزادی قیام کردیم"، خاطرنشان کرد که اگر آن مصاحبه را زودتر دیده بود، عنوان مطلب خود را تغییر می داد و از آزادیخواهان تونسی بخاطر گرسنه خطاب کردنشان پوزش می طلبید! این نمونه های دو قطبی کردن مبارزه برای رفاه و مبارزه برای آزادی در جامعه زیاد است که باید جایگاه آن را مشخص کنیم.


با این مثال متوجه میشوید که قضیه را وارونه کرده اند. بجای اینکه سرمایه داری بخاطر در گرسنگی نگاه داشتن شهروندان خجالت بکشد! بخاطر به خاک و خون کشاندن و سوراخ کردن سینه کارگران (مثل مورد معدن پلاتین ماریکانا در آفریقای جنوبی) که برای افزایش دستمزد و اعتراض به گرسنگی در روز شانزده اوت قتل عام شدند، خجالت بکشد! بخاطر دفاع از شیوه تولید و بازتولیدی که بی کاری، فقر و فساد و گرسنگی جزء لاینفک آن است خجالت بکشد! باید قربانیان آن خجالت بکشند!! و اعتراف مردم به گرسنگی، از خود گرسنگی برای آنان درد آور تر باشد! جمعیت زیادی که به فلاکت اقتصادی سوق داده شده اند، باید دندان روی جگر بگذارند و از اظهار شفاف و سرراست آن شرم کنند! و آن را از مدیای رسمی پنهان کنند. فرهنگ بورژوازی از هر دو جبهه به آنان حمله می کند: اول، آنان را به فلاکت می کشاند، و دوم، از نظر اجتماعی فضایی ایجاد می کند که شهامت، اعتماد به نفس و کرامت را از این بخش از طبقه سلب میکند. چرا که محق نشان دادن و "شخصیت دادن" به آنان، راه اعتراض مردم را هموار می کند. در نتیجه باید اعتراف به آن را سخت کرد. تهیدستان را آن چنان تحقیرو تخریب کرد که از نظر روحی و اعتماد به نفس خلع سلاح شوند. تا حتی بدون نیاز به پلیس سرکوب شوند. تا شورش، تلاش و اعتراض به وضع موجود محق جلوه نکند. این زاویه دید ، قیام مردم را به این اسم، کسرشأن آنان می داند.


گفتم ما بارها شاهد استعمال "من/ ما" از سر گرسنگی به مبارزه روی نیاورده ایم، توسط اشخاص "مارکسیست" نیز هستیم. ضرورت طرح "ما از سر گرسنگی به مبارزه روی نیاوردیم" چیست و چرا وارد دستور می شود؟ اگر بی تعارف باشیم، یعنی کیفیت مبارزه ما (روشنفکران) با کسانی که از سر نیاز اقتصادی به مبارزه روی می آورند فرق میکند. مردم! شما که قاضی ارزش گذاری کیفیت اجناس همدیگر هستید، متوجه باشید که جنس مبارزه ما بالاتر، پاک تر و اصیل تر از کسانی است که از سر گرسنگی به مبارزه روی می آورند. پس لطفا این را درک کنید و به حساب بیاورید. انگیزه ما با کسی که از سر آن به مبارزه روی میاورد فرق میکند. آن نوع اگرچه برحق و روا هم باشد، ولی بالاخره کیفیت روی آوری ما را ندارد.


شاید این مسأله ساده ای بنظر برسد. ولی جوهر ارزشهای بورژوائی ضد گرسنگان جامعه در این استعاره موج می زند. این الیت حتی در مبازره کردن جای برتر و مهم تر از کسانی که با این انگیزه به ضرورت مبارزه پی می برند را برای خود قائل هستند. هرگونه احساس تعلق به هرچیزی، هر حرف، کلمه وعباراتی در مبارزه طبقاتی معنا و منظوری را در بر دارد. کلمات بی منظور و بی غرض در مبارزه سیاسی رد و بدل نمی شوند. حتی اگر در قالب جوک و شوخی هم باشد رد پایی از ارزشهای دو طبقه اصلی را بر خود دارند. باید اعلام کنیم مبارزه برای رفاه، بهبود زندگی و مبارزه اقتصادی، پایه و اساس مبارزه برای آزادی است. اولی زیربنا و دومی روبنا است. دومی بدون اولی چون پول بی پشتوانه است. "من نان دانش و فن و تکنیک خودم را می خورم و شما هم عرق بی سوادی و عوامی خود را می ریزید"، موقعیت طبقاتی و تولیدی و... انسان را در نظر نمی گیرد، بلکه موقعیت فردی را مبنا قرار می دهد. این آن وارونگی است که باید هر کمونیستی به نقد آن بپردازد.


بحث این نیست که گرسنگی خود بخود انگیزه ای برای رهایی بشر است، اما اگر گرسنگی یک واقعیت زندگی دنیای امروز بخشهایی از جامعه است، نباید آن را زیر فرش کرد. کسی که برای رهایی مبارزه می کند، حق ندارد گرسنگان را تحقیر کند. ما برای زدودن تفرقه بین کارگر شاعل و بی کار، تهیدست و مرفه و مارکسیست کردن آنان جهت سازماندهی قیام و انقلاب کارگری مبارزه می کنیم. هر بخش از این طبقه، گردانی از لشگر ما برای این نبرد است.