در حمایت از مبارزات و اعتراضات طبقه کارگر در اسپانیا
امان کفا
ژوئیه ۲۰۱۲
اعتراضات وسیعی که اخیرأ در اسپانیا در جریان بوده است، توجه عموم را به خود
جلب کرده است. دولت تازه منتخب، که کمی پیش تر بر اساس رأی عدم اعتماد به دولت
قبلی حزب سوسیالیستی اسپانیا سرکار آمد، اعلام داشته است که "پایان دادن" سریع
به نابسامانی اقتصادی فعلی، درگرو به اجرا درآمدن سیاست ریاضت اقتصادی گسترده
است. سیاستی که بر اساس افزایش مالیات، کاهش و قطع بسیاری از خدمات اجتماعی و
... استوار است و این حمله ای است به سطح دستمزدها و دست آوردهایی که کارگران
در سالیان گذشته کسب کرده بودند آنهم در مقطعی که طبق آماردولتی، ۲۴ درصد نیروی
آماده به کار در این کشوربیکارند.
در این اعتراضات، حضور کارگران و مشخصأ راهپیمایی کارگران معادن، نقش بسزا و
تعیین کننده ای در ادامه کاری تظاهرات ها در سرتاسر اسپانیا داشته است. و
تقریبأ همه جا، تطاهرات ها با حمله پلیس پایان گرفته است. ابعاد این اعتراضات
به حدی است که تمامی خبرگزاری ها، از بی بی سی و رویترز گرفته تا کیهان، از آن
رپرتاژ تهیه کرده اند. صحنه های هیجان انگیز اعتراضات و خشم نسبت به حملات
وحشیانه دستگاه های ارعاب و پلیس، کما بیش و در ورسیون های مختلفی منتشر و در
دسترس همگان قرار گرفته است. اما تصاویری که ارائه داده اند، شباهت های زیادی
به هم دارد.
می گویند که دولت اسپانیا، مقل بقیه کشورهای حوزه یورو با بحرانی عمومی روبروست
و با آن دست به گریبان است. اظهار می کنند که ایراد نه از سرمایه و نه از دولت
های سرمایه داری است، و نه بحران ربطی به رقابت های سرمایه های امپریالیستی
دارد. اظهار می کنند که مشکل این است که دولتها ی اروپایی بیش از آنچه در توان
داشته اند خرج کرده اند! بودجه بندی های غیر واقعی کرده اند! "چپ"ها در این
تصویر، مقصر را بانک ها و یا حتی بعضی از مدیران بانک ها معرفی می کنند! اما
همگی دراین تصویر شریکند.
پاسخ هایشان و راه های برون رفت از این بحران هم مشترک است. طرفداران این تصویر
غیر طبقاتی، گویی از خواب بیدار شده اند و حال که به ضررهای ناشی از "ولخرجی
ها" واقف شده اند، می خواهند عاقلانه عمل کنند و با اجرای سیاست های ریاضت
اقتصادی، همین امروز مشکلات را چاره اندیشی کنند تا "غرض ها" به نسل های اینده
منتقل نشوند. می گویند که بایستی به فکر نسل های آینده بود! بودجه بندی را
مطابق و موزون با درآمد ها باید تنظیم کرد. کارگر اگر در این کشورها تولیدش را
بالا نبرد، بیشتر کار نکند، نمی تواند از"امکانات امروزی" هم بهره مند شود. پس
برای خروج از این "نابسامانی" اقتصادی، بایستی به ریاضت اقتصادی تن داد. آنهایی
هم که میخواهند در این باشگاه حوزه یورو بمانند بایستی قبول کنند که از مخارج
"زائد واضافی" بکاهند وسوبسیدها را کاهش دهند. تبلیغ میکنند که کارگر اروپایی
که "خوش نشین شده"، بایستی "سر عقل آید" که نمی شود "تنبل" بود و دستمزد گران
دریافت کرد و درعین حال با چین هم رقابت کرد. هرکشور در حوزه یورو، بایستی
بتواند که گلیم خودش را از آب بیرون بکشد! و تکلیف کارگر در این کشورها معلوم
کند که به این شرایط تن دهند.
در این تصویرساختگی، مشکل آنچه که بحران یورو نام گرفته است، کشورهای حاشیه ای
حوزه یورو، و فراتر از آن شرایط کار کارگران در این کشورهاست. و به همین دلیل
واهی، ظاهرأ اعتراضات کارگر اسپانیایی ربطی به کارگر فرانسوی ندارد! همانطور که
اعتراضات کارگران یونانی در چندین ماه پیش، قاعدتا ربطی به کارگر اسپانیایی
نداشت. کارگر آلمانی هم که از قرار در حال حاضر مصون است! و بایستی "دست به
کلاه" خودش بگیرد. و بیش از "حد مجاز" مطالبه نکند! وگرنه به همان بلایی دچار
میشود که کارگر یونانی و اسپانیایی دچار شده اند! به این ترتیب تفرقه ای وسیع
بین طبقه کارگر اروپا، ایجاد کرده اند.
تفرقه ای که حاکم کرده اند، کارگران اروپایی را در مقابل هم قرار داده است. این
تصویر آنقدر از میدیای رسمی و خدمتگذار سیستم پمپاژ می شود، که جلوی شکل گرفتن
کمترین همبستگی طبقاتی در اروپا را گرفته است. کارگر یونانی دیروز در اعتراض و
مبارزه اش تنها ماند! و امروز کارگر اسپانیایی با وجود تمام اعتراضات و قهرمانی
هایش تنها مانده است.
در حالیکه آنچه بحران یورو می نامند، بسیار قدیمی است. یورو و تشکیل بازار و
حوزه آن، امری مربوط به جدالی است که بین سرمایه های اروپایی در جریان بود. و
عمر آن به دوره سقوط دیوار برلین برمی گردد. یعنی در همان دوره ای که سیاست
مدارانشان، شکست بلوک شرق و مدل دولتی را سقوط کمونیسم معرفی می کردند. در
شرایطی که از میان رفتن دنیای دو قطبی و پایان جنگ سرد، امکان ابراز وجود و سهم
خواهی سرمایه اروپایی را ممکن کرده بود. همان موقع ایده آلمان متحد، که در زمان
ریاست هلموت کل مطرح شد، با مخالفت و مقابله دول دیگر اروپایی مواجه شد. ژاک
دلور، رئیس و از سردمداران "بازار متحد" در زمان تشکیل آن، ابراز کرده بود که
مهم ترین پیش شرط شکل گیری آلمان متحد، شرایطی است که طبق آن امکان قدر قدرتی
اقتصادی آلمان مهار شود. این پیش شرط توسط دول اصلی دیگری اروپایی، مشخصأ
فرانسه، رسمأ مطرح شده بود. ایده گسترش بازار متحد اروپا و واحد پولی مشترک (که
بعدأ یورو نام گرفت)، در ادامه چنین سیاستی پا گرفت.
آنچه که ادامه این پروژه را، و حضور تا به امروز کشورهای حاشیه ای حوزه یورو را
ممکن ساخت، اساسا به خاطر پدیده و اتفاق دیگری است. آنهم رشد تکنولوژی، و
آنچیزی است که به انقلاب انفورمایتک معروف شده است. یعنی تکنولوژی که بارآوری
بالای نیروی کار و تولید ثروت و انباشت سرسام آور را ممکن ساخت. رونق سرمایه
داری که در طی بیش از دو دهه (پایان قرن بیست و ابتدای قرن بیست و یک) این
امکان را بوجود آورد که این پروژه بهره کشی وسیع و میلیونی، در زروقی طلایی
پیچیده و پنهان شود، و رقابت های سرمایه های اروپایی به عیانی امروز جلوه نکند.
در دنیای امروز که جنگ جهانی سومی نمی توان براه انداخت، "بحران یورو" ناقوسی
است که زنگ همان رقابت ها را به شیوه ای غیر نظامی به صدا در میآورد.
بی تردید سرمایه بدنبال سود بیشتر است. و برای خروج از بحران نیازمند تصاحب
سرمایه ثابت با قیمت کمتری است. برای تقابل با نزول نرخ سود، سرمایه
متغیر(دستمزدی که به کارگر پرداخت می شود) را تنها تا حد معینی می توانند کاهش
دهند. چرا که بالاخره باید کارگر مزدی بتواند زنده بماند! اما با تصاحب سرمایه
ثابت به قیمتی کمتر، می توانند از افت بیشتر نرخ سود بکاهند. و به این ترتیب
دور دیگری از انباشت سرمایه را ممکن سازند. آنچه مارکس گرایش نزولی نرخ سود، و
نه نزول نرخ سود می نامد، بیانگر همین امر است.
اینکه راه برون رفت از بحران از زاویه منافع سرمایه، در گرو از میدان بدر شدن
سرمایه های کوچکتر توسط سرمایه های بزرگتر است، (حال چه با جنگ و آتش زدن
سرمایه کوچکتر و وسائل تولید آن، و چه ورشکستگی و غیره) تغییری در این رابطه
نمی دهد. به عبارتی دیگر، حتی اگر کارگر اسپانیایی به دستمزدی معادل کارگرچینی
هم تن دهد، بحران سرمایه کماکان ادواری و هربار عمیق تر از بار قبل اتفاق می
افتد. سرمایه داری بدون بحران خواب و خیالی بیش نیست.
قراردادهایی که پشت پرده، بعنوان پیش شرط های اعطا وام به کشورهای حاشیه ای
حوزه یورو، بین این دولت ها و بنگاه های بین المللی بسته می شوند، علاوه بر
اینکه موجب بازگشایی در بازارهای سنتی سرمایه های این کشورها برروی سرمایه های
قویتر (مشخصأ آلمان و بعضأ فرانسه) میشود، در عین حال شروط دیگری هم دارد که
اصلی ترین آن کاهش سرمایه متغیر است. دستمزدهای پایین تر، از بین رفتن خدمات
اجتماعی، افزایش سن بازنشستگی و غیره نیز بخشی از همین پروسه، کاهش سرمایه
متغیر است. کارگر یونانی و اسپانیایی و پرتغالی، باید ارزان تر از امروز، نیروی
کار خود را در بازار کار عرضه کند.
این پروسه، واقعیتی است که پشت توافقات سرمایه های امپریالیستی پنهان شده و از
صفحه های روزنامه ها و تلویزیون ها محو می شود. به جای آن پرسونژهای دیگری
جانشینشان فاکتورهای اصلی و پایه ای میشود. در نمایشات و تبلیغات رایج در مورد
بحران یورو، ما تنها شاهد تلاش خیراندیشانی هستیم که در شکل دولت ها ی "دور
اندیش و به فکر نسل های آینده" در مقابل معترضینی قرار گرفته اند که "کوته بین"
و "خودخواه" هستند و می خواهند "بیش از آنچه که در جیب دارند خرج کنند" !
در مقابل و علیرغم این صحنه پردازی ها و تبلیغات، در دنیای واقعی تسویه حسابی
پایه ای تر بین بخش های مختلف سرمایه های جهانی در جریان است. در این میان،
کارگری که تنها به دولت خود می نگرد، بی تردید تصویر و صحنه و پرسونژها ی داده
شده سرمایه و میدیای آن را می پذیرد! نمی تواند متحد شود! شرایط و امکان پیروزی
اش را بمراتب دشوار و کم میکند. در این تصویر است که براحتی به کارگران فرانسوی
و آلمانی و حتی اسپانیایی می قبولانند که بدبختی اش در این است که در یونان
کارگر "راست راست راه می رود و کار نمی کند"! و به این خاطر است که مالیات ها
بالاتر رفته است. فی الحال کارگر آلمانی را به وضعیتی کشانده اند که فعلأ باید
همبستگی جهانی اش را در گنجه پنهان کند و بجای سرمایه، هم طبقه ای های خودش را
مقصر بداند!
با تبلیغات کر کننده در مورد دلیل بحران یورو، کاری کرده اند که که کارگر
اروپایی، کارگر اسپانیایی را تنها بگذارد! کارگر چینی را مقصر و مستوجب نفرین
بداند! یا کالاهای تولیدی وارداتی را دشمن خود ببیند! و در بهترین حالت "دست به
کلاهش بگیرد تا باد آنرا نبرد" و برای هم طبقه ای هایش در این گوشه و آن گوشه
اروپا و جهان تنها احساس تأسف کند و دلش به رحم آید!
در چنین شرایطی، دشوار است که تصور کرد که روی زمین سفت و واقعی، اتحادهای
کارگری پابرجا و واقعی، بعنوان تشکیلاتهای توده ای کارگران، ایجاد شوند و در
میان طبقه کارگر سردرآورند. کارگر برای پیروزی اش بایستی بتواند از چهاردیواری
خانه و کارخانه اش، فراتر نگاه کند. گرایش کمونیستی و جنبشی که کارگر را، با هر
توجیه و استدلال و بهانه ای در محیط خود محبوس می کند، این امکان را به
بورژاوزی می دهد که هرآنچه می خواهد را به کارگر بقبولاند. افق کمونیستی، کارگر
را به آن سمتی سوق می دهد که تصویر پیروزیش را خارج از میدانی که بورژوازی
برایش ساخته است، بگیرد!
کارگری که در اسپانیا، در قرن بیست و یکم، بجای سازمان دادن اتحاد خویش در محیط
کار وزیست، در خیابان در تظاهرات میکند و امیدوار است که به این ترتیب، دولت
امپریالیستی کشورش را وادار به عقب نشینی کند، کارگری که با تمامی قهرمانی
هایش، اعتراضش نه به سرمایه، بلکه به یک بنگاه آن (بانک ها) محدود شود، کارگری
که قدرت خودش را نه در پروسه تولید، بلکه درتعداد شرکت کنندگان در مقابل
ساختمان های دولتی می سنجد، مشکل بتواند تشکل کارگری پابرجا درست کند. پیروزی
کارگر اسپانیایی، همچون پیروزی کارگر یونانی و آلمانی و چینی و ایرانی، با
قراردادن خویش جایی که آنجا قدرت دارد (در تولید)، و با ایجاد تشکل های خود و
حزب اش که منافعش را بمثابه یک طبقه بیان کند، گره کور خورده است.
زنده باد همبستگی بین المللی با کارگران اسپانیا علیه سرمایه
|