قهرمانان شکست خورده "چپ سبز" در هزیمت پاسخی به شیدان وثیق فواد عبداللهی
بجاي مقدمه دوره ای که در آن افق آزادیخواهی و برابری طلبی کمونیستی بعد از سه دهه سرکوب بر دانشگاه های ایران بار ديگر حاکم شد و آنچه با سرکوب این حرکت توسط جمهوری اسلامی و در ادامه آن عروج جنبش بورژوا لیبرال ایران - جنبش سبز - و عقبگردی که توسط تحکیم وحدتی ها و انجمن های اسلامی و کل حامیان راست و چپ این جنبش در پی آمد، نه تنها حقانیت این افق و آرمان کمونیستی در جامعه بلکه ضرورت دفاع از آن را برجسته تر کرده است. دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی علیه این جنبش بسیج شد و به کار افتاد. همراه آن جریانات لیبرال و ناسیونالیست و نئوتوده ایها در ضدیت با دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب - داب - به حرکت درآمدند. جنبش سبز کل این سرکوب و این حرکت ارتجاعی را تکمیل کرد. این رویدادها نشان داد که در غیاب افق و آلترناتیو کمونیستی چه کثافتی میتواند بر جامعه حاکم شود. این سرکوب لازم بود تا زمین بازی انتخابات ۸۸ برای جناح های بورژوازی شخم بخورد. چهار سال از آن تاریخ گذشته است. گرد و غبارها خوابیده اند. کثافت جنبش سبز افول کرده است. اعتراف آشکار کیهان جمهوری اسلامی به تاریخ درخشان و پرافتخاری که جنبش دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب به آن متکی است، اثبات کرد که کمونيسم، جنبش اجتماعی ریشه داری است که نه جمهوری اسلامی و نه هیچ بخش دیگری از ارتجاع بورژوائی ایران قادر به ریشه کن کردن آن نیست. در آن زمان خيلي ها چه در دوره شکفتن کمونيستها و چه بعد از سرکوب آنها در دانشگاه، اظهار نظر کردند و جواب گرفتند. تفاوت تنها در اين بود که آنهايي که شکفتن اين کمونيسم را مي ديدند همانا با سلاح جنگ سردي بورژوازي که " اينها استالينيست و لنينيست و مستبد اند" عربده سر دادند و آنهايي که مشامشان در متن اين سرکوب و در رکاب جمهوري اسلامي براي پيدا کردن کمونيست ها تيز شد به نئوتوده اي ها لقب گرفتند. در اين مطلب ما يکي از پرسوناژهاي سکانس اول را انتخاب کرده ايم و با هم نگاهی به نظرات این چند ساله و این چند ماهه ايشان خواهيم انداخت. آقای شيدان وثیق در ژوييه ٢٠٠٧ به هنگام پا گيري و رشد کمونيسم در دانشگاه ها و جنبشي که بعد از آن به "داب" معروف شد در يکي از مقالاتشان تحت عنوان "چپ ديگر، دريافتي از سوسياليسم آزاديخواه و دموکراتيک" منتشر شده در سايت "انقلاب اسلامي بني صدر" اينچنين لب به سخن گشوده اند: "بنا به خبر هايي که از داخل ايران مي رسند، بخشي از جوانان و دانشجويان کشور ما، هر چند محدود، در جُست و جوي راهي براي پايان بخشيدن به نظام جمهوري اسلامي، روي به ايده هاي چپ انقلابي و سوسياليستي آورده و مي آورند. اين امر البته براي همه ي ما که امر استقرار آزادي، دموکراسي و جمهوريت لائيک را پيش شرط مقدماتي و اساسي و زمينه ساز هر گونه تحول سياسي و اجتماعي پسا- سرمايه دارانه در ايران قرار مي دهيم، جاي بسي خوشنودي و اميدواري است. اما هم زمان با حقيقتي ديگر و اين بار غير منتظره نيز رو به رو مي شويم که در اين ميان، پاره اي، باز هم هر چند محدود ، به جاي درس گيري از گذشته و گام برداشتن در حرکتي نو در گُسَست از سوسياليسم استبدادي و تمامت خواه (توتاليتر)، هم چنان در چنبره ي شيوه ها، شعارها، فرمول ها و حکم هاي «سوسياليسم واقعاً موجودِ» سابق محصور اند: سيستمي که در پايان سده ي بيستم از هم فروپاشيد و کارنامه اش، در نهايت و به طور عمده، فاجعه اي بيش نبود… . اين سوسياليسم (یعنی "چپ رهایی خواه" مورد نظر آقای وثیق)، اما در شرايط جامعه ي استبداد زده ي ايران، به دشواري تعريف و عملکرد خود و به عظمت و سختي موانعي که سر راهش قرار دارند، واقف است. مي داند که در محيطي بايد زيست و اقدام کند که در آن، به جز دوره هايي کوتاه و نادر از تاريخ معاصر و آن هم به صورت ناقص و محدود، هيچ گاه جامعه ي مدني و جنبش هاي اجتماعي، به معناي واقعي، فعاليتي آزاد و مستقل از قدرت هاي دولتي و ديني در شکل نهادينه، دموکراتيک، پلوراليستي و لائيک... نداشته اند. به اعتبار چنين زمينه هاي اجتماعي (جامعه و جنبش هاي مستقل مدني با خصوصياتي که نام برديم) و در گستره و فضاي آن است که چپ سوسياليستي مي تواند رشد و نمو کند… . کار اصلي چپ هاي سوسياليست ايران نيز از مدار مبارزات سياسي سنتي، از جمله در شکل حزب يا تشکيلات پيشقراول معطوف به قدرت و هادي، راهبر يا رهبر توده...، تغييرجهتي راديکال و بنيادين مي دهد. در مضمون چنين تحولي، هم راهي و هم کوشي براي نضج گيري و انکشاف جنبش هاي مستقل اجتماعي، ابتکارها و حرکت هاي مشارکتي اقشار و طبقات مختلف مردم، بويژه زحمتکشان و ديگر گروهاي تحت ستم و سلطه چون زنان، دانشجويان و جوانان... قرار مي گيرد... . پس گفتار کنوني ما در باره ي سوسياليسم، نبايد با نمونه هاي تجربي پيشين، بويژه با سوسياليسم استبدادي و آزادي کُش سده اي که پشت سر گذارديم، تشابهي داشته باشد. در عين حال که ملهم از پاره اي انديشه هاي سوسياليستي – کمونيستي تاکنوني مي باشد که در گذشته به علت سلطه ي ويرانگر تفکر واحد سيستمي و مارکسيسم مبتذل سويتيک ( لنيني – استاليني) نمي توانسته از حد مقاومت هاي کوچک حاشيه اي و در اقليت کامل پا فراتر نهد. گفتاري است که مي خواهد اساساً انتقادي و دگرسازانه باشد و در درجه اول نيز آمادگي نقادي و دگرسازي خود را داشته باشد." (چپ دیگر - ژوییه ٢٠٠٧ – تاکيدات از من است.) "ايده هاي چپ انقلابي و سوسياليستي" در دانشگاه چه بودند!؟ حرکت کمونيست ها در آذر ۸۶ در دانشگاه پیام های روشنی داشت: آزادی – برابری، دانشگاه پادگان نیست، نه به آپارتاید جنسی، دفاع از جنبش طبقه کارگر، خواست مطالبات رفاهی برای مردم زحمتکش و... این پيام ها قبل از هر چیز، محصول عقب زدن و فائق آمدن بر افق سازش با جمهوری اسلامی، افق آزادی قسطی و افق طبقات دارا در دانشگاه بود. افقی که توسط دو خرداد و دفتر تحکیم وحدت نمایندگی میشد. پیروزی "داب" پیروزی سیاست و افق آزادیخواهانه طبقه کارگر بود. در مقابل چشمان نا باور همه اینبار کمونيسم و طبقه کارگر بود که دانشگاه را تصرف کرد. آن زمان امیدی به عروج دوخردادی دیگر و یا دست غیبی برای تحکیم وحدت و مشارکت نبود. از آن روز تا به امروز اتفاقات خیره کننده ای در ایران و جهان روی داد که تناسب قوا را مجددا علیه پرچم آزادی و برابری برگرداند. جمهوری اسلامی توانست به دست ناسیونالیسم پرو غرب ایران النگوی سبز کند و ناسیونالیسم پروغرب ایران پرچم سه رنگ را به دست جمهوری اسلامی داد. بورژوازی غرب و پروغرب، از اوباما و آمریکا تا حزب کمونیست کارگری ایران و کل کمونیسم بورژوائی ایران، به این بازی درونی جمهوری اسلامی لبيک فرستادند. به موازات این تحولات از همان سال ۸۶ دستگاه اطلاعات جمهوری اسلامی کل شبکه دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب را مورد هجوم، دستگیری های وسیع، بازجوئی هاي کثیف، ارعاب در سخیف ترین شکل آن، زندانی های طولانی و فراری دادن بسیاری از فعالین آن به خارج کشور قرار داد. این سرکوب شرط لازم برای بازگرداندن جدال به درون جمهوری اسلامی بود. بورژوازی، همه با هم و همه جناح های آن، پذیرفته بودند که مبارزه را باید "قانوني" و در چارچوب جمهوری اسلامی نگاه دارند. پس نه تنها ائتلاف و صف بندی های سیاسی جدید لازم شده بود بلکه حذف فیزیکی عنصر کارگر و کمونيسم هم لازم بود. به سادگی، اگر دانشجویان آزادی خواه و برابری طلب قدرت سال ۸۶ را داشتند جدال سبز و سیاه نمی توانست به این سادگی صحنه گردان سیاست در ایران شود. آقاي وثيق الحق که قبل از سرکوب کمونيست ها در دانشگاه پيام خود را به گوش بورژوازي رساند: بايد مواظب "سوسياليسم استبدادي و توتاليتر" بود! بايد استالين را به لنين چسپاند تا "مارکسيسم مبتذل سويتيک" را مهار کرد! بايد تحزب را از کارگر و کمونيست قدغن کرد تا دموکراسي پا بگيرد! ايشان همراه با علي افشاري ها، قاسمي نژادها و پيمان عارف ها، همراه با خيل تحکيم وحدتي ها هشدار خود را از همان روزهاي اول صادر کرد. بی گمان طبقه کارگر و کمونیست هاي ایران از این تجربه درس ها گرفته اند. اين اولين بار بود که کمونیسم ایران بعد از کشتار های دهه ۶۰ بنام خود در جامعه ایران وارد صحنه سیاست مي شد و خودي نشان ميداد. شاید مهمترین درس این بود که در مقابل طبقه کارگر و جنبش کمونیستی آن، اپوزیسیون بورژوائی تا چه اندازه خود آگاه، چقدر ضد کمونیست، ضد آزادی، ضد کارگر و چقدر ضد انقلابی است. همراه شدن کل اپوزیسیون بورژوائی با صعود و سقوط جنبش سبز تا به امروز عمق این رذالت طبقاتی را به نمایش گذاشته است. آقاي وثيق در اين گير و دار چند ساله و به طور مشخص در متن افول جنبش سبز – جنبشي که نمايندگانش چه در پوزيسيون و چه در اپوزيسيون تماما يک پاي سرکوب کمونيست ها و آرمان هاي طبقه کارگر در آذر ٨٦ بود - به يک جمعبندي جالب و يک انکشاف رسيده است. انکشاف "چپ رهايي خواه". می گویم جالب بدین خاطر که در مقام یک قازوراتی لیبرال دست سوم اپوزیسیون بورژوایی و با پز "چپ" ظاهر شده است. دیدنی است بدین خاطر که کفش و کلاه کرده تا با دمیدن در کالبد تحکیم وحدت، به آرمان های کمونیستی بتازد و "چپ دیگر" را به بازار سیاست حقنه کند. کمدی است بدین خاطر که فروپاشی بلوک شرق را پايان سوسياليسم کارگري و انقلابيگري کمونيستي و در عوض پیروزی دموکراسی و پارلمانتاریسم را باد مي زند. مضحک است بدین خاطر که در مقام جرج مارشه نیم پز ایرانی به "بازبینی" تجربه شوروی و از آنجا به نصیحت کمونیست های ایران نشسته است. از "توتالیتاریسم"، سرمایه سیاسی ساخته و کمونیست ها را از هژمونی و قدرت سیاسی می ترساند. ایشان از خیل لیبرال - چپ هایی است که از زمان عروج داب و سرکوب کمونیست ها توسط پليس و آژدان جمهوری اسلامی در دانشگاه های ایران تا به امروز به خیال خود هنرش را قایم کرده و دم به تله نداده است. ایشان که از دهه شصت یعنی بعد از کشتار و پاکسازی کمونیستها در لانه لیبرالیسم بنی صدری مشغول غسل تعمید بود، ناگهان در تله موضعگیری و ضدیت با انقلابیگری کمونیستی افتاد. اعلام ریاکارانه جانبداری از دموکراسی و طبقه حاکم. انتشار ادعانامه های لیبرالی و پوچ علیه آرمان های کمونیستی "دانشجويان و جوانان کشورش" در برابر قلدرمنشی بورژوازی، علیه مقاومت در برابر آنتی کمونیسم و علیه پافشاری بر منافع پایه ای و مستقل طبقه کارگر. ایشان با پیشینه "درخشانی" که در سیاست و در حزب رنجبران وقت داشته، صد البته باید امروز با چنین مواضعی ظاهر شود. قدر ایشان را باید دانست، چه کسی میتواند در این کارزار سخت و خونین مبارزه طبقاتی، گاه و بی گاه، بدون آنکه قصد شوخی داشته باشد، لبخندی بر لب کمونیستها و انقلابیون بیاورد. مصاحبه های چند "سکانسی" ایشان در باب تاریخ مارکسیسم و جنبش کمونیستی در سایت "انقلاب اسلامي بني صدر" را بخوانید تا متوجه منظور ما شوید. القا "توتالیتاریسم" و "سوسیالیسم آزادي کش" به انقلاب اکتبر - در مطلبی تحت عنوان "چپ دیگر"- و با همین تز و همين جمعبندي جنگ سردی به سراغ حمله به پرچمی که نسل جدیدی از کمونیست ها در دانشگاه های ایران به اهتزار در آوردند قبل از همه چیز گواه دلخوشی هایی است که ایشان سالهاست نسبت به گرفتن پاداشی از بارگاه جنبش بورژوا - لیبرال ایران دارد. تز اول ایشان پیش شرط کنار زدن استبداد "مذهبی" و رسیدن به آزادی در ایران، مبارزه برای برقراری دموکراسی و نظام پارلمانی است. هم نظام شوروی و هم نظام اسلامی تاریخا نشان داده اند که "مستبد و آدم کشند"! کمونیستها و کارگران در ایران باید بدانند که اول، سه اصل "جمهوری، دموکراسی و لائيسيته " یعنی بورژوازی غیر دینی بايد پا بگیرد بعد در ته پارلمان جایی را به سوسیالیست ها نیز اختصاص خواهیم داد که در طی دموکراتیزه کردن جامعه به یک همزیستی با بازار در شکل "نهادینه، دموکراتیک، پلورالیستی و لائيک" برسند. این البته آرزوی دیرینه رضا پهلوی و هیلاری کلینتون هم هست. تز سارکوزی و آقای گنجی و تحکیم وحدت و کل جنبش سبز هم هست. آنچه که آقاي وثيق و دوستانش در لفافه دموکراسي و پارلمان مي پيچند و در صدد کتمان آنند اين حقیقت است که هر نظام سرمایه داری که در ایران سرکار بیاید احتیاج به استبداد دارد. به خاطر اینکه تولید و باز تولید سرمایه داری در ایران متکی به کار ارزان است. رابطه بین طبقه کارگر و سرمایه دار، متکی به نیروی کار ارزان است. حکومت استبدادى بیش از هر چیز ناشی از این واقعیت تولیدى در ایران است نه از عقب ماندگی فرهنگى، نه از اسلامیت رژیم و نه از هیچ فاکتور دیگرى. خفقان، سرکوب، استبداد، همه اینها از خصوصیات ذاتى نظام سرمایه داری در ایران هستند. برای مثال، نظام سلطنت در ایران، نظامی مذهبی نبود اما مستبد بود. بر این مبنا هر بورژوایی در ایران در مسند قدرت باشد، از سلطنت طلب تا دمکرات جمهوری خواه ناب آن، ناچار اند براى سرپا نگهداشتن ارکان سرمایه داری در آن جامعه، استبداد و سرکوب و خفقان را به کرسى بنشانند. جمهوری اسلامی مستبد است، بخشهاى دیگر حکومت و بورژوازی نیز به معناى فوق مستبد اند و مستبد باقى می مانند. آقاي وثيق ناگزير شدهاند در دفاع از نظام پارلماني نسخهها و الگوهايى از دمکراسى را پيش بکشند که مورد علاقه تحکیم وحدت و جنبش بورژوا - لیبرال ایران است (همان جنبشی که با سرکوب کمونیسم و "داب" عروج کرد). در نتيجه در اين دوره که جنبش سبز سير افول را طي کرده ناچار است به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه بتازد تا هر نوع اراده و تلاش جهت سازماندهي انقلاب کارگري عليه بساط بورژوازي ايران را مردود اعلام کند. طبقه کارگرى که آنروز بپندارد که بله، دموکراسى شده، پارلمان آقای وثیق دایر شده و ايران به جرگه کشورهاى "متمدن" سرمايه دارى پيوسته، بايد خود را براى يکى دوسال اضافه کارى و عسرت به افتخار دموکراسى ایشان، تعداد زيادى زندانى و اعدامى از سال سوم به بعد آماده کند. سر کار گذاشتن يک نظام پارلمانى در تهران که همه بورژواها از آن پس مطابق مقررات آن بازى کنند و حرفشان را آنجا بزنند و فکر تصرف قهرآميز قدرت و ممنوع کردن احزاب و نهادهاى کارگرى و سر بريدن آزادى هاى کسب شده مردم را از سرشان بيرون کنند، يک توهم است. "واژگونى استبداد" و برقرارى آزادى يک پيش شرط سياسى گرد آمدن آنچنان نيرويى است که ضربه نهايى طبقه کارگر به نظام سرمايه دارى را ممکن کند. اين پيش شرط را بايد کارگر کمونیست به نيروى متحزب خود و در مواجهه با مقاومت جدى بورژازى تامين کند. بنابراين، سوسیالیسم طبقه کارگر و قدرت این طبقه نه در پارلمان و دنباله روی از سیاست بورژوازی بلکه در حرکت همزمان، علنى و متشکل آنها، حرکت متحدانه آنها نمودار ميشود. بنابراین و برخلاف ادعاهای بی اساس آقای وثیق، چشم انداز مثبت را نه لیبرال ها بلکه تنها کمونیستها می توانند در جامعه بوجود بیاورند. چشم اندازی که در این دوره و "پس از افول جنبش سبز" طبقه کارگر و کمونیستها را به حقیقت طبقاتى جامعه و کارکرد آن برساند. چشم انداز ی که در آن کمونیستها متوجه شوند که کل این لشکر چپی که دنبال بورژوازی لیبرال ایران - جنبش سبز - روانه شد، نه تنها نمایندگی طبقه کارگر را نکرد بلکه به جرگه دشمنان این طبقه پیوست. فقط در پناه چنین خودآگاهى طبقاتى است که صف مستقل طبقه کارگر قابلیت آرایش طبقاتی به خود گرفته و با پرچم متمایز خود وارد عرصه نبرد نهایی با بورژوازی می شود. گره اساسى رهبرى، آژيتاسيون و حقانيت شعارها و سياستهايى است که کارگران بايد براى آن و در اين دوره بسيج شوند. از اينرو کارگران بر خلاف بورژوازی در ٩٩ درصد مبارزات خود دست به مبارزه متشکل و همزمان ميزنند بدون آنکه از کسى راى بگيرند. اين حرکت متحدانه عمدتا توسط حرکت عنصر پيشرو، قدرت مجاب کنندگى او، روشن بينى، درايت و عملى بودن سياستهاى او شکل ميگيرد. اینها عوامل تعيين کننده در مناسبات درونى کارگران و خیز برداشتن آنها بسمت قدرت سیاسی است که آقای وثیق با آنها کاملا بیگانه است. کارگران يک طبقه تحت ستم و سرکوبند. مبارزه آنها، بر خلاف فعاليت قانونى و پارلمانى بورژوازى، فورا يک نيروى خارجى و قهار، بنام دولت را در مقابل آنها قرار ميدهد. حرکت سياسى کارگران فورا ديناميسم يک نبرد را بخود ميگيرد و لاجرم اردوى کارگران بسرعت به يک صف رزمنده که براى جنگ آرايش بخود گرفته است تبديل ميشود. کارگر براى اعمال اراده خود فرصت جمع آورى و سنجش آراء فردى را ندارد. کارگر در حرکت خود و با ارزيابى مستمر توانايى خود در ادامه مبارزه به چند و چون آراء فردى در صف خود واقف ميشود. يک رهبر بورژوايى تا وقتى از مجلس راى اعتماد دارد مي تازد. رهبر کارگرى، از طریق صندوق های رای نمی تواند پاى سنجش خواست تودههاى طبقه برود، بلکه در هر لحظه بايد روحيه و فضاى حاکم بر صف کارگران را ارزيابى کند، بايد قدرت طبقه خود را تخمين بزند و تصميم بگيرد. اگر درست تحليل و ارزيابى کرده باشد، آنگاه تصميم او منطبق بر تمايلات و اراده توده کارگران خواهد بود، اگر نه، آنوقت شاخصها و نمودارهاى عملى در مبارزه او را به تجديد نظر در تصميمش وادار خواهند کرد. بهرحال منظور اينست که مقولاتى که آقای وثیق از دمکراسى بورژوايى اخذ می کنند و در بهترين حالت رابطه بورژوازى و طبقهاش را تفسير ميکنند، نه تنها نميتوانند رابطه طبقه کارگر با قدرت سیاسی و دخالتش در سیاست را تعریف کنند بلکه صحنه سیاست را تماما به صحنه تاخت و تاز احزاب و جنبش های بورژوایی واگزار می کنند. اساس تئوريهای صد من یه غاز ایشان این است که دوران، دوران جدیدی با خصوصیات ویژه ای است. انصافا قبل از ایشان حزب کمونیست کارگری تصویر این دنیا را شفاف تر طراحی کرد و شعار "حکومت کارگری" را از استراتژی خود حذف و به جای آن "حکومت انسانی" و ضدیت با لنینیسم را سر لوحه دوران جدید فعالیت سیاسی اش قرار داد. تنها تفاوت وثيق این است که برنشتاين و هايدگر را بکمک طلبيده تا ضرورت آموزش مارکسیسم درباره دولت (که لنین آن را چکیده مارکسیسم می دانست)، "در هم شکستن دولت بورژوازی"، "تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا"، "تحزب کمونیستی" و "دیکتاتوری پرولتاریا" را از سوسیالیسم قلم گيرد و جاده را برای لیبراليسم آسفالت کند و بگوید نه حزب لازم است، نه رهبری، نه تشکل، نه قدرت سیاسی و نه آگاهی! این شد انطباق "سوسیالیسم" ایشان با شرايط مشخص جامعه ایران و "نوآورى و تعميق" در تئورى. اسمش را هم گذاشته "خصوصیات دوران معاصر". لیبرالی که مارکس و لنین را خوانده تا ضديت با تحزب کمونيستي کارگران را ياد بگيرد و ثابت کند پارلمانتاریسم و دموکراسی و پلورالیسم پایان تاریخ است و بس! ایشان بعد ازسالها و در پی عروج و افول جنبش سبز و کمی دیرتر از احمدی نژاد و موسوی و رفسنجانی تازه دریافته است که الگوی قدیمی اقتصادیش در ایران با نیازهای فعلی نظام سرمایه داری سازگار نیست. دریافته که بدون کاربرد مکانیسم بازار و ادغام در بازار جهانی فاصله عقب افتاده خود در عرصه تکنولوژی و اقتصاد را جبران نخواهد ساخت. دریافته که حزب را از نهاد دولت باید مستقل ساخت، پلورالیسم و تعدد احزاب را باید معمول سازد تا برای ابراز وجود سیاسی بخشهای مختلف سرمایه خصوصی که امروز در ایران در حال گسترش اند، جا باز کند. و البته همه اینها را به حساب بازبینی در سوسیالیسم، دموکراتیزه کردن و انسانی کردن سوسیالیسم می گذارد. جالب است که ایشان از لزوم باز اندیشی در "چپ" سخن می راند اما کلامی در مورد چگونگی رهایی کارگر از بردگی مزدی این نظام به میان نمی آورد. ظاهرا مشغله ایشان نیست که بر سر کارگری که مستقل از کمبودهای هر یک از الگوهای سرمایه داری از صبح تا شام عرق ریخته و استثمار می شود، قرار است چه بیاید. چگونه می تواند از این مشقات رها شود. برای این آزادی، خود به کدام سیاست، تشکل و مبارزه فعال نیازمند است. تجربه تاریخ طبقاتی، تجربه کمون پاریس و انقلاب اکتبر برای ما چیزی جز این نیست که طبقه کارگر با دیکتاتوری پرولتاریا جامعه کمونیستی را برپا می دارد و هر گونه مقاومت و مقابله قهرآمیز بورژوازی را با قهر جواب خواهد داد. این را مارکس، انگلس، لنین و منصور حکمت به روشنی توضیح داده اند. بنابراین، اساس ديدگاه آقای وثیق و خیل چپ های سبز شده، سازش طبقاتى است. "کشتی" نگرفتن با بورژوازی است. نه فقط کنارهگيرى از انقلاب کمونیستی بلکه خيانت به آن و فروختن منافع طبقه کارگر به منافع احزاب و جنبشهای رنگارنگ بورژوازى است. استاد بطور آگاهانه، تاچریسم را در مقابل کمونيست ها باد زده و روايت مشخصى از به اصطلاح "چپ خواهي" و "رهایی خواهی" مد نظرش را در مقابل ديدگاههاى جنبش کمونيستى و سوسیالیسم علمی مارکس قرار ميدهد. برنشتاین کارتوني ایرانی که شش در چهار با خاندان بورژوازی عکس می گیرد و خیمه خود را سمت چپ خیمه بنی صدر و جنبش سبز پهن کرده تا به "آزادي کشی" و کمبود انسانیت در انقلاب اکتبر و بدهکاری آن به ضد انقلابیون روسیه خرده گیرد و سوسیالیسم را برای بورژوازی قابل قبول و قابل هضم کند، صلاحیت پرداختن به جنبش کمونیستی را ندارد. کارنامه سياسي درخشان ايشان در حزب رنجبران وقت که ايشان از جمله تئوريسين هايش بود و خميني را "رهبر عاليقدر ملت ايران" ميدانست و از خط امام عدول نمي کرد البته که امروز بايد تصویر نپخته و کابوسی وحشتناک از سوسیالیسم و کمونیسم در انقلاب اکتبر روسیه و به تبع آن از کمونيسم در ايران بدست دهد. بله، ديروز "بر وحدت روحانيون پافشاري" مي کرد امروز انعکاس شش خط فشار آرمان هاي لیبرالیسم لجام گسیخته "سبز" علیه طبقه کارگر و کمونیست های امروز ایران است. بنابراين، ايشان که از سياست و پارلمان و دموکراسي حرف ميزند بايد يادش باشد که مارکوس و شاه و فرانکو و پينوشه و خمينى و بن لادن و صدام حسين و بوش و بلر و سارکوزي و اورن و هيتلر و موسولينى هم محصولات همين جامعه بوده اند. تز دوم ايشان "سر انجام سِکانس سوم را که لنینی- استالینی یا به طور عام تر سویتیک میخوانیم، از انقلاب اکتبر با تصرف قدرت سیاسی توسط حزب بلشویک در روسیه در سال ١٩١٧ آغاز و با فروپاشی سوسیالیسم واقعاً موجود در سال ١٩٩٠ به پایان میرسد. در این جا، مارکسیسمی که خواهان محو دولت بود به ایدئولوژی و سیاستِ حفظ و اقتدار مطلق دولتی بوروکراتیک و پلیسی تبدیل میشود. شیوهی حزبی- دولتی به جای شیوهی جنبشی مینشیند. حزب- دولت به جای طبقهی کارگر و زحمتکشان و به نام آنها رسالت مسیحایی قیمومیت بر انسانها و هدایت جابرانهی امور جامعه در همهی زمینههای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی را به دست میگیرد." (چپ ايران در راه تبديل شدن به نیرویی اجتماعی چه موانعی پيش روی دارد – در پرسش و پاسخ با نشريه خاک) اين تز جهت ضديت با تحزب کمونيستي کارگران مصرف دارد. بهرحال هميشه کسانى مانند آقاي وثيق پيدا ميشوند که براى سوسياليسم، تشکل و تحزب و حتى داشتن آرمانهاى بزرگ شانه بالا بياندازند. دهن کجى به تحزب و کارگر هميشه در جامعه بورژوايى پاداش گرفته و دير زماني است که خيلي از چاکرين بورژوازي در رسانه ها، در دانشگاهها، و در نهادهاى سياسى و تبليغى مختلف به اين شغل شريف رو آورده اند. حقيقت اينست که طبقه کارگر بدون تحزب کمونیستی حتی در همان مبارزات جاری و روزمره اقتصادی دستش به جائی نمي رسد. آقاي وثيق تئوری بی نیاز بودن جنبش کارگری از تشکل و تحزب کمونیستی، تئوری بورژوازی برای ادامه سیادت طبقاتی خویش را جار مي زند. کرنش به تحزب کارگري و سپردن عرصه سیاست و مبارزه و جدال بر سر سرنوشت جامعه، به طبقات و روشنفکران طبقات دیگر، تبدیل کردن طبقه کارگر به یک موجود صرفا صنفی و غیر اجتماعی است. این تزها، بنابراین تزهای بورژوائی و نسخه تسلیم به وضع موجود در جدال بر سر سرنوشت سیاسی جامعه است. کنه مغلطه هاي ايشان در مورد حزب بلشويک، نفی عنصر آگاه و تئوری انقلابی و نقش تحزب کمونیستی در جنبش کارگری است. بنابراین کسی که ضرورت مبارزه برای سرنگونی انقلابي بورژوازي در ايران به عنوان حکومت حافظ "کار ارزان" را از دستور طبقه کارگر خارج میکند، و ترجیح میدهد کارگر و کمونيست را به خود مشغول کند و او را از "نفوذ" عقاید و تاثیرات کمونیسم و سازمانیابی در تحزب کمونیستی بترساند، مدافع "کارگر خاموش" است. اينجا لازم است در پاسخ به روايت جعلي ايشان و آش در هم جوشي که از تاريخ سوسياليسم و کمونيسم در روسيه مي پزند تا صف کارگران را از تحزب بترسانند و ضديت با تحزب کمونيستي را تئوريزه کنند توضيحي هرچند کوتاه بدهيم. نقطه قوت بورژوازي روسيه زماني بود که مارکسيسم روسيه در سالهاى ٢٨-٢٥ بطور جدى پيشاني اش به معضل اقتصاد روسيه خورد. اين خود را مشخصاً در دو چيز نشان داد: اولين عامل انعکاس اين ناسيوناليسم، در خود حزب بولشويک و چيرگي افق و آرمان آن طي مجادلات دروني حزب حول بحث "سوسياليسم در يک کشور" بود. بحثي که در حقيقت نه بر سر ايجاد يک جامعه متکي به مالکيت اشتراکي و توليد جمعي بلکه بر سر ايجاد يک جامعه صنعتي سرمايه داري و پيشرفته با اتکا به منابع داخلي خود روسيه بود. دومين انعکاس اين ناسيوناليسم بازگشت خيل عظيمي از متخصصين بورژوا به روسيه بود. همان هايي که در مقطع انقلاب اکتبر و جنگ داخلي يا از کشور خارج شده بودند يا شرکت فعالي در ضد انقلاب بورژوازي داشتند و به روس هاي سفيد مشهور بودند. آنان به روسيه برگشته بودند چون تصور مي کردند که انقلاب در روسيه تمام شده و براي رشد و توسعه بعدي خود و تبديل شدن به يک قدرت صنعتي و سياسي به توان آنان احتياج دارد. اينها با ورود خود به روسيه به مبلغ و مدافع فعال ناسيوناليسم و حتي شوينيسم روسي تبديل شدند. در مقابل اين تهاجم ناسيوناليسم روسي هيچ يک از جناح هاي حزب دوام نياورد. نه جناح چپ حزب به رهبري تروتسکي که با دفاع از انقلاب جهاني به آرمانخواهي انترناسيوناليستي بولشويسم وفادار مانده بود اما در قبال معضل مبرم اقتصاد روسيه حرفي اثباتي نداشت. نه جناح راست يا بوخاريني حزب که با مدارا کردن با دهقانان مي خواست زمينه توازن اقتصاد آن کشور را تضمين کند ولي در قبال بالا گرفتن موج نارضايتي دهقانان و امتناع آنان از فروش محصولاتشان درمانده بود. ما از ذکر جزيات اين مسله اينجا اجتناب مي کنيم. اما آن خط لنينى مفروض، با اين واقعيت مواجه بود که ناسيوناليسم کمين کرده و دارد خود را تحت پوشش يک فرمولبندى شبه مارکسيستى و قابل عرضه به اسم "سوسياليسم در يک کشور" بيان مي کند. تمام ناسيوناليستها و بورژوازى بزرگ با حمايت از اين تز عملا در تلاش بودند تا به بوروکراسى پايه مادى بدهند و آن را تبديل به پرچم برنامهريزى اقتصادى براى صنعتى کردن روسيه کنند. عليرغم اينکه آقاي وثيق سخيفانه تلاش کرده است تا کل تجربه شوروى را بپاى لنين و تحزب کمونيستي کارگران بنويسد و آن را امتداد طبيعى سوسياليسم کارگري و خط مشى لنينى قلمداد کند اما واقعيت امر اينست که لنينيسم نه در افکار و اعمال احزاب حاکم بر شوروى و چين و آلبانى و نه در تجربه اجتماعى و سياسى شوروى نمايندگى نشد. اين احزاب و اين تجربه بر مسخ تمام و کمال لنين و افکار و اهداف او بنا شدند. اين امر امکان پذير نبود مگر با برگزيده شدن راه رشد غير انقلابى و سرمايهدارانه، با دور زدن امر انقلاب اقتصادى و کاهش دادن آن به اقتصاد دولتى و برنامهريزى، که در نتيجه آن خط استالين راه تکامل انقلابى جامعه روسيه و تداوم انقلاب کارگرى در روسيه را مسدود کرد. آنچه که در آن سال ها به آن سوسياليسم مي گفتند هيچ وجه تشابهي با سوسياليسم کارگران نداشت. يک ناسيوناليسم صرف روسي بود. اين را مستقل از هر تحليل نظري در مورد ويژگي هاي سرمايه داري در شوروي مي توان گفت. اگر در سوسياليسم قرار است که کارگران مالک ابزار کار باشند پس چرا بايد آنان در شوروي مانند هر نظام سرمايه داري ديگري نيروي کارشان را در قبال مزد بفروشند. مگر کسي که صاحب ابزار کار است نيروي کارش را به خودش هم مي فروشد. اگر قرار است در سوسياليسم توليد آگاهانه توسط خود کارگران صورت گيرد پس چرا هيچوقت از تشکلات و تجمعات کارگري در مورد برنامه هاي اقتصادي اتخاذ شده در شوروي پرسيده نشد. اگر در سوسياليسم اين خود کارگران و زحمتکشان هستند که زمام امور را در دست دارند پس چرا بايد هنوز يک سازمان پليسي بزرگ و قوي براي کنترل کردن آنها وجود داشته باشد، چرا بايد رهبران و متفکرين آنها را به زندان و اردوگاه و جوخه اعدام سپرد، و چرا در عوض يک سلسله مراتب عظيم بوروکراسي با آن همه امتيازات و حقوق ويژه براي اعضا و روساي آن وجود دارد. اگر قرار است در سوسياليسم توليد براي رفع نيازها و مايحتاج توليدکنندگان صورت گيرد پس چرا با اين همه صنعت و تکنيک باز بايد کارگر روسي ساعت ها وقت و انرژي خود را در صف نان و گوشت تلف کند. اگر قرار است با صنعتي شدن بيشتر جامعه از ساعات کار توليدکنندگان کاسته شود تا بتوانند اوقات فراغت بيشتري براي امور ديگر از جمله فراگيري علم و دانش، هنر و حرفه و ورزش و يا رسيدن به فرزندان و معاشرت با ديگران داشته باشند، پس چرا در سالهاي ٣٠ و بعد در مقايسه حتي با دهه ٢٠ بر ساعات کار آنان افزوده شد. اگر قرار است انسانها در سوسياليسم از زندگي کردن لذت ببرند پس چرا در شوروي کارگران براي تسکين دردها و ناراحتي ها خود تا آن اندازه به الکل پناه مي برند که الکليسم به يک عارضه وسيع اجتماعي تبديل مي شود. به اين ليست مي توان افزود اما همينقدر کافي است تا نشان دهد که آنچه در سال هاي ٣٠ به بعد در شوروي ايجاد شد، نميتوانسته سوسياليسم کارگران باشد. از مقايسه دوران انقلابي سالهاي ١٩١٧ و سالهاي ٣٠ به بعد يک نتيجه ساده و درست مي توان گرفت: انقلاب اکتبر، انقلاب سوسياليستي کارگران روسيه در نيمه راه متوقف و شکست خورد و به جاي آن يک نظام بورژوايي سر کار آمد که خود را سوسياليست مي خواند. دهه ٢٠ ميلادي دهه کشمکش بين انقلاب و ضد انقلاب، بين سوسياليسم کارگري و ناسيوناليسم روسي است که بلاخره حاکم شد و موقعيت بعدي شوروي بعنوان يک قطب بورژوايي در حال توسعه در توازن قواي جهاني را نشان داد. بنابراين، عدم تحقق سوسياليسم کارگري اساسا ناشى از تغيير مکان اجتماعى و طبقاتى بستر رسمى کمونيسم پس از تحولات نيمه دوم دهه بيست در شوروى بوده است. انقلاب اکتبر انقلاب کارگران براى سوسياليسم بود و توسط بلشويسم که نماينده راديکاليسم و انترناسيوناليسم کارگرى در طيف عمومى سوسياليسم بود رهبرى شد. با پيروزى سياسى انقلاب اکتبر يک قطب کمونيستى در شوروى ايجاد شد که در برابر تجربه انترناسيونال دوم قرار ميگرفت و روشن است که جنبشها و احزاب کمونيست و پراتيک کمونيستى در سطح جهانى بطور کلى به شکل تنگاتنگى با اين قطب گره ميخورد. تشکيل دولت شوراها و ايجاد يک بين الملل مبتنى بر افق گرايش راديکال و کارگرى در طيف سوسياليستى بالاترين حد پيشروى کمونيسم بعنوان يک حرکت کارگرى در اين صد ساله اخير بوده است. اين قطب متاسفانه يک قطب کمونيستى کارگرى باقى نماند. کمونيسم کارگران در برابر افق و سياست ناسيوناليستى عقب نشست و کلا با تثبيت راه رشد سرمايه دارى برنامه ريزى شده دولتى تحت لواى ساختمان سوسياليسم در شوروى، از سوسياليسم کارگري عملا خلع يد شد و بعدها گام به گام کمونيسم و کارگران در تک تک جبهه ها عقب رانده شدند. تمام اعتبار انقلاب کارگرى به سرمايه يک قطب سوسياليسم بورژوايى تبديل شد که براى دهها سال سرنوشت مبارزه کمونيستى در اقصى نقاط جهان را تحت تاثير قرار داد. با ظهور يک شوروى بورژوا بعنوان مرجع و قطب کمونيسم رسمى، سوسياليسم کارگرى کلا به حاشيه رانده شد و حتى احزاب جدى اى که بتوانند اين هژمونى سوسياليسم بورژوايى بر جنبش موسوم به کمونيسم را زير سوال ببرند در سنت سوسياليسم کارگرى شکل نگرفت. سوسياليسم کارگري تا امروز از تجربه شوروى قد راست نکرده است. جنبشهاى غير کارگرى و شبه سوسياليستى اى که بنام کمونيسم و مارکس به صحنه ريختند، يکى پس از ديگرى پايه هاى کمونيسم واقعى را در جامعه سست کردند. اولين قربانى در اين ميان انديشه مارکسيستى و انتقاد مارکسيستى به نظام سرمايه دارى بود. اين انديشه را از محتواى برنده و زير و رو کننده اش تهى کردند و بجاى انتقاد بنيادى مارکسيسم از سرمايه دارى کوله بارى از خرده گلايه هاى اصلاح طلبانه و گاه حتى ارتجاعى و عقب مانده را زير اين عنوان جا دادند. حقيقت جويى و متد عميقا علمى مارکس را مسخ کردند و مارکسيسم را به انبار کليشه ها و آيه هاى آسمانى که جز بيان اهداف نازل و زمينى اقشار ميانى جامعه نبود تبديل کردند. هژمونى گرايشات شبه سوسياليستى طبقات غير کارگر و اهداف غير کارگرى و گاه ضد کارگرى که در اين ميان به اسم کمونيسم و سوسياليسم دنبال شده است براى دوره اى طولانى کارگران را به محدوديت در تريديونيونيسم و حتى تبعيت در مقياس وسيع از سوسيال دموکراسى، يعنى جناح چپ خود طبقه حاکم، سوق داده است. سوسياليسم هاى کاذب، اين نقش را داشته اند که رابطه کارگر و کمونيسم را در مقياسى وسيع از هم گسست اند. حاصل کار جز دور کردن کارگر از کمونيسم و ساکت کردن کارگر کمونيست در درون طبقه کارگر نبوده است. تز آخر ایشان ایشان در بخش ديگري از پرسش و پاسخ با سایت خاک چنین می فرمایند: "طبقهی کارگر جمعی، صنعتی و مولد یا پرولتاریایی که در مرکز بینش فرجامگرایانه¬ و مسیحایی قرار داشت و مارکس از آن چون «جنبش اکثریتی عظیم به نفع اکثریتی عظیم» (مانیفست) نام میبُرد، طبقهای که تا نیمهی سدهی بیستم بر رسته و نیرویش افزوده میشد، امروز نه تنها رو به تقلیل میرود بلکه از انسجام، اتحاد، خودآگاهی و خود- سازماندهی طبقاتیاش کاسته میشود. چنین وضعیتی، بیش از آن که اتفاقی یا گذرا باشد، ترجمان تغییر و تحولات ساختاری و اجتماعی است. به این معنا که تضاد میان کار و سرمایه، یعنی موضوع استثمار سرمایهداری در فرایند تولید، اگر چه همواره یک رکن مهم مبارزات طبقاتی و ضد سرمایهداری باقی میماند، اما جایگاه انحصاری و سیادت سابق خود از اوایل سدهی نوزده تا نیمهی سدهی بیست را از دست داده است. امروزه، نه تنها در مراکز بزرگ سرمایهداری جهانی بلکه در همه جا، تضاد میان کار و سرمایه در گسترهی تولید دیگر تنها عامل کسب خودآگاهی ضدسرمایهداری و تنها محرک تغییر و تحولات و ایجاد جنبشهای ضد سيستمی نمیشود." لپ کلام اینکه از نظر ايشان، در دنیای امروز طبقه کارگر دیگر یک طبقه نیست و با از دست دادن ماهیت و ذهنیت طبقاتی خود، به یک قشر اجتماعی فاقد هر گونه موقعیت پرولتری تبدیل شده است و از صحنه تاریخ بیرون افتاده است. مبارزه اش نه دیگر یک مبارزه طبقاتی و قائم به ذات و سوسیالیستی علیه بورژوازی بلکه بعنوان سیاهی لشکر و در رکاب جناح های مختلف بورژوازی، به صف آنان پیوسته است. چرا؟ چون از نظر ایشان تضاد میان کار و سرمایه و استثمار سرمایه داری به شکل پیشین وجود ندارد و کارگر دستمزد بالا می گیرد و دیگر فقیر و تهیدست نیست!!! بنابراین طبقه کارگر به اقشار اجتماعی مختلف تقسیم گشته و مبارزه آن نیز از چهارچوب اعتراضات جنبش های خورده بورژوایی فراتر نمی رود و شکل رویارویی مبارزه طبقاتی علیه بورژوازی را بخود نمی گیرد! معلوم نیست مقوله "سود، ارزش اضافی، مزد و استثمار" و غیره کجا ناپدید شدند! انصافا "چپ رهایی خواه" ایشان به تئوري هایی از این دست نیاز حیاتی دارد. چنین دامن زدن به تفرقه در صفوف کارگران و تعریف و تمجید از بورژوازی و تلاش جهت بازخريدن آبروي آن و استنتاج و تفسیر سطحی از طبقات و مبارزه طبقاتی را تنها یک ضد مارکسيست دو آتشه می تواند داشته باشد. احکام غیر علمی و به ابتذال کشیدن مقوله های اساسی مارکسیسم. لنین در اثر خود تحت عنوان "ابتکار بزرگ" می نویسد: "طبقه به توده وسیعی از انسانها گفته می شود که در هر دوره مشخص بر اساس جایگاه شان در نظام تولید اجتماعی، بر پایه مناسبات شان با ابزار تولید، بر اساس نقش شان در سازمان اجتماعی کار و به تبع آنها، بر اساس شیوه های دریافت و میزان سهم شان از ثروت جامعه موجود، از یکدیگر متمایز می شوند." پس کارگر هرچه قدر هم مرفه باشد و دستمزد بالا بگیرد بنا به موقعیت اش باز هم کارگر است و ماهیت کارگری اش را از دست نمی دهد. بر عکس شانتاژهای استاد لیبرال ما، کارگری که از سطح زندگی بهتری برخوردار باشد به اقدامات قاطعانه تری دست خواهد زد. نزد ایشان کارگر آدم پینه بدستی است که تنها زمانی موجودیت داشت که در گرسنگی و فقر بسر می برد. برای ایشان و خیل چپ بورژوایی، انقلابی گری کارگر در گرسنگی کشیدن هر روزه اش بود. غافل از اینکه کارگری که محتاج نان شب است زمانی برای فکر کردن، متشکل شدن، رشد کردن و شرکت در فعالیت سیاسی ندارد. کارگری که دمار از روزگارش در آورده اند و زندگی اش را به تباهي کشانده اند اساسا بفکر یافتن راه چاره برای زنده ماندن است تا فکر کردن به سیاست. بله، از نظر ایشان کارگر نه حق تحصیل دارد، نه حق برخورداری از بهداشت و امکانات کافی. به محض اینکه صاحب چنین استانداردهایی شود زوال یافته و موجودیت اش را از دست داده است! جالب اینکه در این سیستم فکری تمام دستاوردهای تا کنونی طبقه کارگر در طول ۲۰۰ سال مبارزه اش علیه بورژوازی در سطح جهان جهت کسب درجه ای از رفاه و رفرم در زندگی، تماما به جیب بورژوازی ریخته می شود. انگار این راديکاليسم و دموکراسي خواهي طبقه حاکمه است که از سر دل سوزاندن به حال کارگران و از دست دادن "نقش انحصاری"اش این حقوق ابتدایی را در طول تاریخ برسمیت شناخته است! از نظر آقای وثیق کارگر یعنی یک انسان بی سواد که منحصرا به کار یدی در قرن ۱۸ و ۱۹ مشغول بود و امروز موجودیت ندارد. برای این خیل، قابل قبول نیست که بورژوازی در طی تکامل نیروهای مولده و برای کسب ارزش اضافه بیشتر از گرده طبقه کارگر، ناچار به آمورش پرولتر و ارتقای آن تا سطح متخصصین عرصه های مختلف بود و هست. بورژوازی با ارتقا و تغییر شکل ماشین تولید خود، ناچارا پرولتاریا را نیز به سطحی از آموزش و دانش کشاند. انگلس در اصول کمونیسم تعریف جامعی از "پرولتر" بدست می دهد: "پرولتر به آن طبقه اجتماعی اطلاق می شود که صرفا از راه فروش نیروی کار خود و نه به حساب سود سرمایه امرار معاش می کند... خوشبختی و بدبختی، زندگی و مرگ و به طور کلی تمام هستی اش به تقاضا برای کار بستگی دارد... ." بدین ترتیب ماهیت طبقاتی انسانها را نه موقعیت شغلی آنها و امکانات شان بلکه شیوه دریافت سهم شان از ثروت تعیین میکند. در نتیجه ملاک اصلی تقسیم طبقات به جامعه بر خلاف ادعای آقای وثیق نه صعود و سقوط "جایگاه انحصاری و سیادت سرمایه داری" یا "کاهش تضاد میان کار و سرمایه"، بلکه معیار، "فروشنده نیروی کار - خریدار نیروی کار" است. عدم مالکیت بر وسایل تولید بطور قانونمند به فقدان درآمد بالا منجر می شود و بدین ترتیب ما همواره با صف پر جمعیتی از کارگران روبرو هستیم که در سهم بری شان از وسایل تولید - که صفر است- ماهیت طبقاتی - پرولتری شان را از دست نداده اند و هر روز بر تعدادشان افزوده میشود. بنابراین متوسل شدن به این تز که طبقه کارگر آن موجودیت و کیفیت گذشته را از دست داده، در واقع از کوته فکری آقای استاد و موقعیت اجتماعی ایشان زير شنل "اشرافیت کارگری" و در قلمداد کردن طبقه کارگر بعنوان فقرا، بیسوادان و فراموش شدگانی است که دیگر امروز بعنوان طبقه کارگر محو شده اند. در صورتی که از نقطه نظر مارکسی، پرولتاریا طبقه ای است که در قبال نیروی کارش به سرمایه دار مزد می گیرد و فاقد مالکیت بر وسایل تولید است. طبقه کارگر امروزی در مقایسه با طبقه کارگر پیشین اگرچه متخصص تر است اما به لحاظ کیفیت های کلیدی اش همان طبقه کارگر است که قبلا بود. در نتیجه، خزعبلاتی از این دست که طبقه کارگر دیگر به شیوه گذشته وجود ندارد چیزی جز دریوزگی برای بورژوازی و تکاندن جامعه از طبقات و مبارزه طبقاتی نیست. چیزی جز ادغام کردن و مغشوش کردن صف مبارزه این طبقه با طبقات و جنبش های غیر کارگری نیست. تلاشی ضد انقلابی و ضد علمی و بشدت خطرناک که باني تفرقه در صفوف طبقه کارگر مي شود و خودآگاهی پرولتاریا را خدشه دار خواهد کرد. این تسلیم به تبلیغات بورژوازی است که از هر طرف تلاش می کند که به افکار عمومی بقبولاند که با کاهش وزن طبقه کارگر اساسا این طبقه از صحنه تاریخ محو گشته و لکوموتيو تاریخ از این به بعد نه مبارزه طبقاتی که مبارزه دموکرات ها و بربرها است. اینها به قول لنين و با درجه اي از ارفاق، همان مصلحین اجتماعی اند که پس از گذشت بيش از يک قرن و نیم از کمون پاريس و بيش از ۹۰ سال از انقلاب اکتبر، هنوز سوداى اصلاح سرمايهدارى و استقرار سوسياليسم را بدون مبارزه طبقاتى پيگير، بدون ديکتاتورى يک طبقه و فقط يک طبقه، بدون ديکتاتورى پرولتاريا، در سر دارند. مارکسيسم هرگز ايده و آرمان سوسياليسم را بخود منحصر ندانسته است، اما همواره ثابت کرده و به شهادت تاريخ نشان داده است که اين تنها مارکسيسم است، اين تنها سوسياليسم علمى است که امکان تحقق واقعى اين آرمان را ميسر ميسازد. "بشريت قرنها و حتى هزاران سال رؤياى از بين بردن "يکباره" همه انواع استثمار را داشته است، ولى اين رؤياها همچنان به صورت رؤيا باقى ماندند تا زمانى که ميليونها استثمار شده در سراسر جهان در يک مبارزه پيگير، استوار و همه جانبه متحد شدند تا جامعه سرمايهدارى را در مسير تکاملى که آن جامعه طبعا مي پيمود تغيير دهند. رؤياهاى سوسياليستى تنها آنگاه به مبارزه سوسياليستى بدل شد که سوسياليسم علمى مارکس، اشتياق تغيير جامعه را به مبارزه يک طبقه معين مرتبط ساخت. خارج از مبارزه طبقاتى، سوسياليسم يک عبارت تهى است يا يک رؤياى ساده لوحانه." (لنين، سوسياليسم خرده بورژوائى و سوسياليسم پرولترى). واقعيت اين است که سرمايه داري با توسعه خود، افزايش کمي کارگران و بالاجبار ارتقاء موقعيت کارگر در جامعه را موجب شده و به اين اعتبار زمينه عيني تحول انقلابي جامعه سرمايه داري را تشديد کرده است. آنچه در جهان معاصر تمام شده تمايل طبقات غير کارگر براي طرح مطالبات خود تحت عنوان سوسياليسم است. آغاز قرن بيست و يکم، پايان سوسياليسم هاي غير کارگري و آغازي نوين براي طرح سوسياليسم کارگري است و اين تنها آلترناتيوي است که براي پيروزي و پيشرفت بشر معاصر وجود دارد. آقای وثیق آتش توپخانه "چپ رهايي خواه" اش را به سمت سوسياليسم کارگري و طبقه کارگر نشانه گرفته است. دوستان مردم کيانند؟ تا آنجا که به ایران امروز بر میگردد البته نظرات آقای وثیق چسپندگی ویژه ای به جنبش بورژوا لیبرال ایران که با عروج جنبش سبز و سرکوب کمونیسم در دانشگاه ها همراه بود پیدا می کند. ایشان خیالشان راحت باشد که در مخدوش کردن مبارزه طبقاتی کارگران و فراخواندن آنان بزیر پرچم سبز و پسته ای و نارنجی تنها نبوده و نخواهند ماند. در کنار ایشان از موسوی، کروبی و رفسنجانی تا اوباما، براون و سارکوزی، از داریوش همایون، سلطنت طلبان پیوسته به دو خرداد تا خيل کهنه چپی های تازه لیبرال شده، از گنجی و حجاریان تا حزب بی بی سی و سی ان ان، و از شاخه های مختلف حزب توده تا بورژوا - ناسیونالیستهای حزب کمونیست کارگری قرار داشتند. هر يک به سهم خود تلاش کردند منافع بخشهای مختلف بورژوازی را به عنوان منافع طبقه کارگر و مردم محروم جار بزنند٬ تلاش کردند امید خود به بخشی از بورژوازی ایران را که امروز به سبز مشهور است٬ به امید همه کارگران و زنان و جوانان و مردم آزادیخواه تبدیل کنند. تلاش کردند انقلاب مد نظر خود را به نام انقلابی در خدمت منفعت طبقه کارگر و اقشار محروم مردم جار بزنند. تلاش آنها برای کشاندن کارگران و مردم محروم به صف جنبش سبز٬ چیزی جز پاشیدن خاک به چشم طبقه کارگر و قالب کردن اهداف و منافع بورژوازی به نام طبقه کارگر نبود. لذا امروز یکی از آن مقاطع تاریخی است که طبقه کارگر ايران و پیشروان این طبقه باید بیش از هر زمان فاصله کمونیسم خود را با "مارکسیسم علنی" و سوسیالیست هاي ارتجاعی از این قماش حفظ کنند. باید پرسید که تمام این شلنگ تخته ها و مخدوش کردنها برای چیست؟ برای این است که کمونیسم را حاشیه ای و به دنبالچه جنبش ها و جناح های بورژوایی ویلان کنند و به یک تصور فرقه ای از آن دامن زنند. می خواهند تحزب را از طبقه کارگر بگيرند و دیکتاتوری پرولتاریا را تخطئه کنند و سیادت بورژوازی را ابدی قلمداد کنند. خیلى روشن است که طبقات حاکم چه منفعتى در دامن زدن به این تصورات دارند. فرقه قلمداد کردن کمونیسم گام اول در سرکوب کردن طبقه کارگر و عقیم کردن پراتیک این طبقه است. اما، درست به دلیل اینکه کمونیسم یک فرقه نیست و طبقه کارگر یک قشر نیست بلکه جنبش عظیم اجتماعى است که از بطن و متن جامعه سرمایهدارى مایه میگیرد، تلاشهاى دولتهاى عظیم و تا دندان مسلح بورژوازى در طول دهها سال هنوز هم قادر به سرکوب این به اصطلاح "فرقه" نشده است و هنوز هم مقابله با کمونیسم معضل اصلى سرمایهدار و جامعه سرمایهدارى است. بى خود نیست که هر چاقوکش و چماقدار این طبقه که مسئولیت سازماندهى دولت بورژوائى را بر عهده میگیرد، اعم از اینکه قــُــپـه روى دوشش چسبانده باشند، عمامه سرش گذاشته باشند یا کراوات به گردنش بسته باشند، فورا بعنوان متخصص مبارزه با کمونیسم قد علم میکند و شلنگ تخته می اندازد. جا دارد اینجا به بخشی از مطلب درخشان منصور حکمت تحت عنوان "کارگران کمونیست چه میگویند" اشاره کرد: "کمونیسم یک گرایش اجتماعى است، درست نظیر ناسیونالیسم و لیبرالیسم و غیره، که دائما در درون خود جامعه شکل میگیرد و باز تولید میشود. پایه و کانون پیدایش و رشد کمونیسم، طبقه کارگر و مبارزه تعطیل ناپذیر این طبقه علیه سرمایهدارى و اوضاع مشقتبارى است که این نظام به زحمتکشانى که اکثریت عظیم جامعه را تشکیل میدهند تحمیل میکند. کمونیسم مکتبى نیست که توسط مارکس و انگلس ابداع شده باشد. از نظر تاریخى کمونیسم، بعنوان یک جریان اعتراضى کارگران، مقدم بر مارکسیسم در اروپاى اواخر قرن هجدهم و اوائل قرن نوزدهم شکل گرفت و بوجود آمد. اساس این کمونیسم کارگرى، که آنرا از تمامى مکاتب و جریانات شبه سوسیالیستى طبقات دارا در زمان خود متمایز میساخت، هویت کارگرى آن و اعتراض آن به مالکیت بورژوائى بر وسائل تولید بعنوان علتالعلل مشقات تودههاى کارگر بود. در زمان انتشار مانیفست کمونیست توسط مارکس و انگلس در سال ١٨٤٨ کمونیسم کارگرى فىالحال یک جریان زنده مبارزاتى و اعتراضى بود. مانیفست کمونیست نام خود را دقیقا از این جنبش کمونیستى کارگرى گرفت. مارکسیسم این جنبش اجتماعى را به یک انتقاد عمیق از جامعه سرمایهدارى و به درک روشنى از دورنماى انقلاب کارگرى مسلح ساخت. مارکسیسم به سرعت به تئورى و جهاننگرى این صف اجتماعى و به پرچم کمونیسم کارگرى تبدیل شد. تحت پرچم مارکسیسم، کمونیسم کارگرى به یک قدرت عظیم در صحنه سیاسى تبدیل شد که فعالیتهاى بینالملل کارگرى و انقلاب کارگرى روسیه در ١٩١٧ جلوههائى از آن بودند. این کمونیسم کارگرى دیگر به جزء لایتجزاى جنبش کارگرى در تمام کشورهاى سرمایهدارى تبدیل شده. هر جا اعتراض کارگرى در جریان است بورژوا فورا شامهاش براى پیدا کردن کمونیستها تیز میشود. هر جا اسمى از مارکسیسم بمیان میاید، حتى اگر این مارکسیسم، مارکسیسم نیم بند روشنفکران خود طبقه حاکم باشد، بورژوازى اول دور کارخانههایش حصار امنیتى میکشد و دستش را روى گوش کارگران میگذارد. با این همه باز شاهد اینست که تا اعتراض کارگرى بالا میگیرد زمزمه مرگ بر سرمایهدارى و زنده باد حکومت کارگرى در میان کارگران بلند میشود. هر کارگرى که به فکر تغییر اوضاع خودش و طبقهاش میافتد، فورا دنبال کتاب و جزوه مارکس و لنین میگردد. بورژوازى اینها را به حساب "توطئه و تحریک کمونیستها" میگذارد. اما در واقع توطئهاى در کار نیست. کمونیسم یک سنت مبارزاتى در درون خود طبقه کارگر است. طیف قابل توجهى از خود کارگران. خود همانها که مزد میگیرند و کار میکنند و حاصل کارشان کیسه سرمایهداران را پر میکند، کمونیست اند. در سطح عمومى کمونیسم آن گرایشى در جنبش کارگرى است که تحت هر شرایطى اتحاد کارگران را دنبال میکند. اساس محرومیتها و مشقات طبقه کارگر، یعنى نظام سرمایهدارى و مالکیت بورژوائى را افشاء میکند. در هر دقیقه مبارزه طبقه کارگر حضور دارد و در عین حال افق عمومى انقلاب کارگرى را در برابر کارگران قرار میدهد. در مبارزه هر بخش طبقه فعال است و در عین حال منفعت کل طبقه را خاطر نشان میسازد. این آن جریانى است که میخواهد کل بردگى مزدى و کل قدرت سرمایه را از میان بردارد و کارگران را براى ایفاى این نقش آماده میکند. اگر بورژوازى یک روز سرنیزه را از روى گلوى کارگران بردارد همه خواهند دید که چگونه هزاران و هزاران کارگر همینها را با صراحت و فصاحت خیره کنندهاى از روى چارپایهها خواهند گفت. اما براى دیدن دامنه این کمونیسم زنده کارگرى حتى لازم نیست آن روز بیاید. سوسیالیسمى که عمیقا در درون طبقه کارگر ریشه دوانده همین امروز در شیوه و زبانى که تودههاى کارگر و رهبرانشان در جزئىترین اعترضشان بکار میبرند به روشنى منعکس است." (منصور حکمت - کارگران کمونيست چه مي گويند) در خاتمه "چپ رهایی خواه" يا "چپ ديگر"، تبیین واقعی آقای وثیق از مسایل امروز "چپ ايران" نیست. ایشان از تبیین لیبرالیستی در یک قالب پوپولیستی دفاع می کند. این پوپولیسم مانند کل کاربست پوپولیسم اضافه و عاریه است. قالب "رهایی خواه" قرار است به افق طبقاتی مشخصی که در بالا ذکرش رفت، یعنی لیبرالیسم، ظاهر رادیکال و انقلابی دهد. ما تلاش کردیم که این پوپولیسم وارونه و این لیبرالیسم واقعی را نشان دهیم. آژیتاسیون پوپولیستی که در نوشته های ایشان به چشم می خورد گرد و غباری است که قرار است لیبرالیسم واقعی نوشته ها و نقطه نظرات ایشان را از دید منتقد مارکسیست مخفی نگه دارد. از نظر ما تصویر سازی ها و تحریفات غیر سیاسی که از جانب وثیق دامن زده شده و روی کاغذ آمده است باید بیشتر از اینها روی کاغذ جواب بگیرد. انتظار این است که شخصیت های زنده جنبش کمونيستي معاصر ايران خود را موظف بدانند که ریشه چنین ناروایی هایی را در صفوف خود بخشکانند و روایت خود را در مقابل آن بدست دهند. نباید اجازه داد کسی روزی جایی جنبش کمونیستی ایران و جهان و آدم هایی که در آن نقش داشتند را بر مبنای "تعمیق"اش در باره جنبش کمونیستی قضاوت کند. بگذار از امروز تا هزار سال دیگر اگر کسی خواست که تجربه کمونیستی مشخصی را لوث کند، آنها که برای این تجربه ارزشی قایلند دست خالی نباشند و تحریف تاریخ جنبش کمونیستی و به این اعتبار کمونیسم در ایران ساده نباشد. مارکسیسم و جنبش کمونیستی قدرت خود را نه در دنباله روی از جنبشهای بورژوایی، نه از پارلمانتاریسم و متفکرین غیر سیاسی بلکه از فریاد میلیونها بیکار و میلیونها کارگر خسته و خشمگینی که طنین اعتراضشان از کارخانه ها و محلات سن پائلو تا مونترال تا پاریس و آتن و پکن و قاهره و عسلويه و ماهشهر و معادن سیبری خواب راحت را از سرمایه داران سلب کرده است می گیرد. این جنبش قدرت خود را از بی اعتبار شدن ایدولوژی اقتصاد بازار، از بی آبرو شدن دموکراسی پارلمانی میگیرد. این جنبش قدرت خود را از فقر و فلاکت میلیونی ناشی از جنگ های بی انتهای ساخته امپریالیسم این عصر، از مرگ و میرهای میلیونی قابل اجتناب، از تشدید زاید الوصف فاصله فقرا و ثروتمندان، از حاد شدن اجتناب ناپزیر مبارزه طبقاتی و از صدای معترض پیر و جوان در قلب خیابان های آتن و قاهره و نیویورک می گیرد. این جنبش قدرت خود را از وحشت و انزجار بشریت از آتیه سیاهی می گیرد که در آن انقراض نسل های بعدی بسیار محتمل است. این جنبش قدرت خود را از این می گیرد که دیگر مردم به معجزه آسا بودن سرمایه داری باور ندارند. این جنبش قدرت خود را از تحرک اجتماعی آنهم در مقیاس جهانی می گیرد. این جنبش قدرت خود را از آنچه میگیرد که مارکس در دوره خود از آن بعنوان شبح کمونیسم نام برده است. کمونیسمی که در تعرض خود به نظام سرمایه داری و در ابراز انزجارش به آن، هیچ تامل و ملاحظه ای ندارد. این جنبش نیروی خود را از شرایط امروز سرمایه داری و نظام تا خرخره در بحران فرو رفته و از دنیای آبستن تحولات بزرگ می گیرد. بنابراین تنها با شرکت در این جنبش و بسط دامنه نفوذ آن، نیروی مادی برای تحقق ایده هایی که از جانب مارکس طرح شده اند فراهم می شود. این انتخابی است که در مقابل کمونیست ها و مارکسیست ها در ايندوره قرار دارد. حسن ختام مطلب ما با این جمله پر مغز مارکس است که میگوید: "سلاح انتقاد به طور یقین نمی تواند جایگزین انتقاد به وسیله اسلحه شود . قهر مادی را باید با قهر مادی سرنگون کرد . تئوری به مجرد این که توده گیر شود به قهر مادی مبدل می گردد. تئوری می تواند توده گیر شود به محض این که توده ها محمل تظاهر آن گردند، و توده ها زمانی محمل تظاهر تئوری میشوند که تئوری رادیکال باشد. رادیکال بودن یعنی دست به ریشه مسائل بردن و برای انسان ریشه خود انسان است".
|