تراژدی "سندی هوک" اکبر گنجی و جامعه آمریکا امان کفا دسامبر ۲۰۱۲ تراژدی هولناک کشتار جمعی کودکان در دبستان "سندی هوک" در آمریکا، که طی آن بیست کودک پنج تا ده ساله، و شش معلم بر اثر رگبار حملات مسلح یک جوان بیست ساله از مغز و احساس تهی شده، فجیعانه به قتل رسیدند، جهانی را به ماتم و شوک کشاند. مردم سراسر جهان با بعض و اندوه و خشم، چهره کودکان بیگناهی را که قربانی این جنون جنایت شدند را دنبال کردند و از خود میپرسیدند چرا؟ و چگونه میتوان از وقوع چنین تراژدیهایی جلوگیری کرد. میدیای رسمی و سیاستمدارن، بلافاصله انگشت ها را به سمت اسلحه و دسترسی مردم آمریکا به سلاح گرم، نشانه گرفتند. موجی از اظهار نظر در مورد مسئله تسلیح مردم در آمریکا، فضای اندوه و شوک ناشی از خبر این فاجعه را، تحت تاثیر قرار داد. شخصیت های "آزادیخواه" نیم بند جهان سومی، در پروپاگاندهای سیاسی - "ضد امپریالیستی" خود و با مقایسه این تراژدی با سایر فجایع علیه کودکان در جهان، تلاش کردند که ابعاد دردناک این تراژدی، چون در آمریکا به وقوع پیوسته بود، را خونسردانه تقلیل دهند! و لیبرال – اسلامیونی چون اکبر گنجی، و سران دول "غیردوست" و یا رقیب دولت آمریکا چون چین و روسیه تا جمهوری اسلامی ایران، و ... همه در مورد دلایل این فاجعه و راههای جلوگیری از آن، اظهار نظر کرده اند. اظهار نظراتی که با سایه روشن های مختلف، همگی این تراژدی را دستمایه تعرض به یک حق مشخص مردم در مقابل دولت و قدرت های حاکمه، یعنی تسلیح مردم در آمریکا، کردند. اکبر گنجی در مطلبی تحت عنوان "آزادی و امنیت مسلحانه آمریکا" ، در مورد جامعه آمریکا، رابطه "آزادی" و تسلیح و حمل اسلحه در این کشور، اظهار نظر کرده است. او با ذکر آماری از فجایعی در آمریکا، شروع می کند و مسئله را به جنایت دبستان "سندی هوک"، میکشاند. این حادثه، اما، برای گنجی تنها بهانه ای برای بحث آزادی و حل اسلحه گرم در آمریکا ست. به نظرات گنجی در مورد "آزادی" و اینکه چرا او امروز بدنبال اوباما رکاب میزند، را باید جداگانه و در فرصت دیگری مورد بررسی قرار داد. این حادثه ای واکنش های متعددی به دنبال داشت. هر کس و هر جریانی با ذکر مثالهای و شواهد مختلف، تلاش میکرد مقصر و گناهکار اصلی را "نشان" دهد و راه های پیش گیرانه مورد نظر خود را مطرح کند. اکبر گنجی هم از این زاویه به مسئله حمل اسلحه در این کشور می پردازد. سوال مسئله دسترسی مردم به سلاح گرم است! و اینکه آیا این نوع جنایات و جنایات علیه مردم بیگناه، کودک و پیر و جوان، ناشی از مسلح بودن مردم است! این سوالی است که روی میز هر کمونیست و کارگر کمونیستی است. سوال این است که مثلا با تجربه خود مردم ایران، اگر مردم پس از قیام، توسط دولت مسلح جمهوری اسلامی جوان، خلع سلاح نشده بودند، آیا کسی میتوانست فرزندان انقلابی مردم را تنها و بی دفاع تک به تک از خانه هایشان بیرون بکشد و به چوخه اعدام بسپارد و در شکنجه گاهها له کند؟ اگر مردمی که در ایران با خلع سلاح ارتش، خود را مسلح کرده بودند، همچنان مسلح می ماندند، امروز در تاریخ نشانی از صدها هزار کشته و اعدامی و خاوران و اوین و ... وجود می داشت؟ و اگر حق داشتن سلاح در آمریکا ممنوع شود، مردم در مقابل دولت آمریکا، امن تر و قدرت بیشتری خواهند داشت؟ آنچه که در این مطلب میخوانید، نگاهی است به امر تسلیح، و اهمیت آن برای کارگر کمونیست، در مبارزه اش با سرمایه و سرمایه داری! درواقع این نوع حوادث در آمریکا تازگی ندارد و این اولین باری نیست که چنین اتفاق هولناکی بوقوع می پیوندد، مضافأ اینکه نمونه های این حمله و کشتارها ی دستجمعی در دیگر نقاط دنیا هم کم نیستند. اما آنچه که این حادثه را از میان هزاران هزار اتفاقات دیگر (نظیر کشتن دست جمعی کودکان مدرسه در همان موقع در چین) برجسته می کند، این است که:
اولأ چنین حادثه ای در آمریکا بوقوع پیوست و به همین دلیل بهانه ای برای استقاده های تبلیغاتی و سیاسی را ممکمن می ساخت. همچون حوادث فجیع قبلی، سران دولت های چین، روسیه، کشورهای اروپایی تا شیمون پرز و احمدی نژاد و ...یکی پس از دیگری ، اظهار تأسف کردند. اینبارنیز کل میدیای سرمایه بکار افتادند و نامه ها و پیام های تسلیت آنها را مرتبأ به اطلاع عموم رساندند. پیام ها ازحکامی که هر روزه خود باعث و بانی جنایات شنیعی در گوشه و کنار دنیا هستند، همان کسانی که کشتارهای قانونی و رسمی، کوچک و بزرگ، مرد و زن را در سطح میلیونی دائمأ سازمان میدهند، و اینجا برنامه تبلیغاتی خود را بنام احترام به جان و جایگاه حیات انسانها بیان داشتند و جملگی در تقبیح این حادثه اظهار تأسف کردند! نه جان انسانها، بلکه استفاده های تبلیغاتی مد نظر این رسانه های دولتی بود. برای نمونه پرس تی وی، میدیای انگلیسی زبان جمهوری اسلامی، طی مصاحبه هایی وانمود داشت که این اتفاق زیر سر اسرائیل و صهیونیست هاست. مصاحبه شونده آمریکایی در این تلویزیون ادعا داشت که صهیونیست های حاکم در اسرائیل از ورود محدود فلسطین به سازمان ملل عصبانی شدند و لذا برای فشار به اوباما این جنایت را سازمان داده اند!
و ثانیأ، ابعاد آن را هر چه بیشتر محلی و آمریکایی جلوه دادند و ریشه این حوادث را ناشی از دسترسی به اسلحه و بررسمیت شناختن آن به بمثابه یک حق در سند متمم قانون اساسی در آمریکا معرفی کردند.
تا آنجا که به حق قانونی داشتن اسلحه در آمریکا باز می گیردد، بسیاری از واکنش های ارائه شده ادعا میکنند که سابقه آن مربوط به دوران جنگ های استقلال طلبانه است. زمانی که دولت تازه تأسیس آمریکا برای تقابل با ارتش انگلیس نیاز به یک تسلیح عمومی و میلیس داشت، و بر همین اساس در اواخر قرن هیجده مسلح شدن همگان را مصوب کرد. و حال پس از بیش از 120 سال، دنیای امروز دیگر دنیای آن دوران نیست، و به همین دلیل، دوران حق داشتن اسلحه گذشته و بایستی محدود شود. اوباما اظهار داشت که خواهان " اقدامی موثر در زمینه خشونت با اسلحه گرم" است و دنبال راهی است که محدودیت بر اسلحه و مسلح شدن افزایش یابد.
اکبر گنجی هم می گوید "شرایط تاریخی که این متمم در آن به تصویب رسید (جنگهای استقلال علیه امپراتوری استعمارگر انگلستان، ساختن یک دولت متحد دموکراتیک، برقراری امنیت در کشوری با این وسعت و...)، دیگر وجود ندارد. یعنی آمریکا از آن مراحل گذر کرده است. تفنگهای تک تیر آن دوران باید دوباره پر میشد تا گلوله جدیدی شلیک کند، سلاحهای خودکار امروزی میتوانند دهها تیر را پشت سرهم شلیک کنند". بسیاری از واکنش های چپ در آمریکا هم به همین ترتیب ادامه تا به امروزی این حق را مربوط به قدرت گروه های تولید و شرکت های لابی اسلحه می دانند که بدنبال سودهای کلانی خود از محدودیت این حق سرباز میزنند.
این در حقیقت تصویری است که بورژوازی امروز ارائه می دهد. اگر در همین زمین و با همین داده ها شروع کنیم، نسخه ای را همان که بورژوازی میپیچد باید خرید! نگاهی به این تاریخ، تصویر روشن تری از مسئله، بدست میدهد. بحث های مربوط به قانون اساسی آمریکا، و مشخصأ دومین بند سند حقوق آمریکا، به زمانی قبل تر از زمان تصویب این سند، و به بیانیه حقوق انگلیس برمیگردد.
در نیمه دوم قرن هفده، بیانیه حقوق انگلیس، دررابطه با محدود اختیارات شاه و سلطنت تصویب شده بود و در آن مقرر کرده بود که " شاه و سلطنت اجازه دخالت در آزادی مردم در حمل اسلحه در دفاع از خودشان" را ندارد. این بیانیه ریشه اش به پیش از آن و بعضأ به تقابل سلطنت و پروتستان ها در این کشوربرمیگردد. قدرت حاکمه، برای مقابله با پروتستان ها تلاش میکرد امکان دفاع از خود را از آنان بگیرد و به همین دلیل سعی بر خلع سلاح آنان داشت. نتیجتا ریشه این مسئله به خلع سلاح مخالفین برمیگردد. دولت انگلیس در دوره استعمار آمریکا نیز، برای خلع سلاح مخالفین خود تلاش می کرد. بعبارت دیگر هدف قدرت های حاکمه منتفی کردن تسلیح و حمل اسلحه توسط مردم و یکپارچه کردن ارتش و قدرت نظامی تحت کنترل دولت بود. این همان راهی است که در آمریکا طی شد. در طول زمان نسبتأ کوتاهی، دولت به سازماندهی ارتش و تسلیح دولتی (عمومی) در تقابل با تسلیح خصوصی (شخصی) پرداخته و از همه خواستند تا اسلحه هایشان را به میلیس دولتی تحویل دهند. پروسه این کار در آمریکا با کشورهای دیگر اروپایی در آن دوره متفاوت بود. در اروپا، اسلحه عمومأ تنها متعلق و در اختیار ساختار نظامی و ارتش دولتی قرار داشت اما در آمریکا، در کنار نیروهای حرفه ای، داشتن و حمل اسلحه کماکان بمثابه یک حق پابرجا ماند.
نزدیک به یک قرن بعد، خصوصأ در زمان کمون پاریس، کموناردها به همین اعتبار، امر مسلح شدن در مقابل نیروهای حاکم را بمثابه اصل دفاع از خود عملی کردند. ریشه این مسئله حق و قدرت دفاع از خود در مقابل دولت و نیروهای حاکمه است، و به همین اعتبارتسلیح همگانی و تشکیل میلیس توده ای، حقی پایه ای است. مبارزات پرشکوهی برای احقاق این حق جریان گرفته است، که نمونه بارز آن حق آموزش نظامی همه شهروندان است. این حقی پایه ای است که کارگران در دنیای طبقاتی بدست آوردند. اما همچون کل اروپای غربی، با عقب زدن این دستآورد، که در دوره های گوناگون کارگر به بورژوازی تحمیل کرده بود، آموزش نظامی همه شهروندان کنار گذاشته شد. بطوریکه امروز، به غیر از کشور سویس، در بسیاری از این کشورها آموزش نظامی، با استخدام و به تعداد معدودی اعطا می شود، ارتش حرفه ای در اختیار هیئت حاکمه قرار دارد، و اسلحه به غیر از موارد محدودی نظیر شکار، تنها در دست نیروهای حرفه ای طبقه حاکم است. حمل اسلحه برای اکثریت جامعه ممنوع و غیر قانونی است. مباره برای تسلیح عمومی به این ترتیب بخشی باسابقه از مبارزه طبقه کارگر و بورژوازی را تشکیل می دهد، و بورژوازی از هر بهانه ای برای جلوگیری از اجرای این حق استفاده کرده و می کند.
سعی و کوشش سمجانه اکبر گنجی اما، اداء خدمتگذاری بیشتری به سرمایه است. او نه تنها تسلیح، بلکه هرگونه انتظار و تصور انقلاب را منتفی و نامربوط معرفی می کند. اکبر گنجی پس از برشمردن یکسری آمار فجایع درآمریکا، دیگرنه فقط آمریکا، یا ایران، بلکه کل جهان را خطاب قرار می دهد که: "آری اگر مردم آمریکا دولتشان را غیردموکراتیک یافتند، حق دارند آن را از میان بردارند، اما آیا احقاق این حق منوط به قانونی بودن خرید و فروش سلاح است و مردم بدون اسلحه نمیتوانند رژیمهای سیاسی را تغییر دهند و دموکراتیزه کنند؟ تجربه نشان میدهد که در آمریکا از سلاح نه برای تغییر رژیم، که برای کشتن انسانهای بیگناه و کودکان استفاده شده و میشود."
آقای گنجی لطف دارند و به مردم آمریکا اجازه می دهند که اگر تازه به این نتیجه برسند که دولتشان "غیر دموکراتیک" است، آن وقت حق دارند کاری انجام دهند. از نظر ایشان، آمریکا مهد دمکراسی است. در این دمکراسی، نه طبقه ای موجود است و نه دستگاه های سرکوب، شکنجه و زندان و .... همه آزادند. انتخابات دارند، مردم با رأی خود، بسیار دمکراتیک، دولت را انتخاب می کنند، مثل ایران که نیست که احمدی نژاد را از صندوق انتخاباتی با تقلب پیروز اعلام کنند! دولت آمریکا دمکراتیک است، همانطور که جمهوری اسلامی و انتخابات هایش تا روزی که آقای گنجی بر خلاف امروزدر پوزیسیون تشریف داشتند، نماینده مردم بود. معیار دمکراتیک بودن دولت مورد نظر اقای گنجی را حداقل مردم ایران در عملکردهای حکومت اسلامی شان سال هاست که تجربه کرده اند.
فراتر از این ایشان می فرمایند که چرا برای "دمکراتیزه" کردن دولت اسلحه لازم است؟ در دنیای آقای گنجی، در تاریخی که ایشان می نویسد که اصلا و ابدا نیازی به قیام و انقلاب نیست و به همین ترتیب، قهر انقلابی هم بی معنی است. مگر حتی در زمان انقلاب سال ۵۷، رهبر اسلامی و جمهوری اسلامی ایشان نیازی به قیام، و مسلحانه جنگیدن با ارتش را لازم دیدند؟ آنوقت هم "رهبر انقلاب" فرمودند که مردم معترض و انقلابی بایستی گل بر لوله های تقنگ های سربازان ارتش بگذارند! قیام مسلحانه از نظرایشان کار آشوبگران است. اقای گنجی نه فقط در زمانی که بخشی از حکومت اسلامی بودند، بلکه امروز در "اپوزیسیون" هم دنیا را همانطور می بینند. آقای گنجی مانند هر سخنگوی بورژوایی، خشونت را نه در دستگاه سرکوب دول ارتجاعی، در ارتشهای تا دندان مسلح که برای سرکوب و کشتار مردم بیگناه آموزش دیده اند، در مزدوران مسلحی که برای برای کشتار مردم بیگناه سوریه و یوگوسلاوی و عراق اجیر میشوند، نه در سپاه پاسداران و اوباش مسلح جمهوری اسلامی که در مردمی که برای دفاع از خود در مقابل کل این ارتجاع مسلح هستند می بیند. از پاسدار دیروز و "دگراندیش و محقق" امروز انتظاری بین از این نباید داشت. خشونت آشکار دولتی مجاز و دمکراتیک است و قدرت تقابل با آن غیر دمکراتیک.
از نظر آقای گنجی مردم ایران می توانند از راه های "دموکراتیک" اقدام کنند و "رژیم سیاسی" را دمکراتیزه کنند! دیالوگ و یا لابد "دیالوگ متمدنانه" رئیس جمهور سابقشان کافی است. ظاهرا میتوان مسالمت آمیز همه چیز را درست و "دموکراتیزه" کرد! دشمنی آقای گنجی با کارگر وطبقه ای است که تجربه تاریخ و انقلابات به او ثابت کرده است که تحلیل های ارتجاعی آقای گنجی "سودایی" و پوچ است. طبقه ای که نسل اندر نسل، هرروزه دولت، دولت سرمایه، را بمثابه ارگان اعمال دیکتاتوری طبقاتی سرمایه تجربه کرده و می کند.
واکنشی که از اکبر گنجی و اوباما گرفته تا چپ های بی افق* در مواجه با کشتاری که در یک دبستان صورت گرفت، با وجود بیان متقاوتشان، بیانگر تصویری است یک جانبه، و غیر کارگری و فریادی عمیقأ گوش خراش. در این تصاویر، اصل تسلیح مردم، به بهانه خشونت کنار گذاشته می شود. خشونتی فردی را در سطحی بین المللی فریاد می زنند و با میدیای شان به خورد جامعه می دهند، تا سرمایه و بورژوازی، خشونتی بمراتب عظیم تر با قربانیانی به مراتب بیشتر را پرده پوشی کنند. این واقعیت که ارتش ها در سراسر جهان آدم میکشند، آنهم نه از سر دیوانگی و نارضایتی از کسی و چیزی، که کاملا آگاهانه و با نقشه و برنامه، و کسی هم مسئله خلع سلاح آنها را مطرح نمی کند، نه آقای گنجی و نه همفکرانش. این دایه های مهربانتر از مادر به جای دست بردن به ریشه اجتماعی، روانی جنایات و جرائم فردی، به جای ریشه یابی دلایلی که جوان و نوجوان به بن بست رسیده را به دست زدن به جنایتی فجیع میکشاند و مبارزه با آن، به حق مردم در دفاع از خود در مقابل دولت و دستگاه سرکوب آنرا حمله میکنند. در این تصویر، بورژوازی و دولتش، پلیس و ارتش و هزاران دستگاه امنیتی و مخفی، موجه و منطقی معرفی می شوند. در این تصویر از پلیس راه تا ارتش و کل ارگان های سرکوب "حق" مسلح بودن دارند و این امر اختصاصی و فقط حق نیروهای طبقات حاکمه است.
برای کمونیست ها و کارگر کمونیستی، اما، هدف تغییراین نظام و تسلیح سازمان یافته طبقه حاکمه است (آنچه که امروز حی و حاضر در مقابل طبقه کارگرو هرگونه اعتراضش به کارمزدی است). برای کمونیست های پراتیسین و طبقه کارگر، ارتش و پلیس، دستگاه ها و ساختارهای حرفه ای اند که فلسفه وجودیشان دفاع از مالکیت خصوصی بر وسایل تولید توسط سرمایه است. مسلح بودن آنان، بخشی از این فلسفه وجودی شان است. کیست که نداند طبقات حاکمه چه نیرویی صرف می کنند تا مانع تسلیح عمومی مردم شوند. بیهوده نیست که تمامی سران حکومت های سرمایه با اوباما همگام و هم افق هستند. کدام کمونیستی است که نداند برخورد شیمون پرز به مسلح شدن فلسطینی ها چیست! در ایران هم، اگر مردم در فردای انقلاب سال ۵۷ قادر می بودند، آگاه می بودند و به فرمان خلع سلاح جمهوری اسلامی تن نمی دادند، شاید اوضاع امروز ایران اینطور نمی بود. کیست که بیاد نیاورد که همان فردای انقلاب در ایران، موعظه گران حکومت اسلامی به بهانه جلوگیری از بروز حادثه هایی که در آنها جوانی در این یا آن محله توسط جوان مسلح دیگری کشته شده است، مردم محل را خلع سلاح نکردند. آقای گنجی آنروز، مثل امروز، در دولت اسلامی وقت، پشتیبان تسلیح باندهای حکومتی و خلع سلاح عمومی بود. همین موعظه ها را هم چپ در مقابل خواست کمونیست ها برای تسلیح مردم در محلات، و گارد ازادی بیان کردند. مخلوط کردن خشونت های فردی و احساس تأثری که درهر انسانی که جان و زنده بودن هر انسان دیگری برایش مهم است، با خشونت های اجتماعی و طبقاتی و یک کاسه کردن آن، بخشی از کار روزمره دستگاه میدیای بورژوازی است. کمونیست ها این تصویر را نمی پذیرند. با تصمیم بورژوازی به خلع سلاح مردم، بایستی مقابله کرد.
کمونیستها تاریخا خواهان انحلال ارتش حرفه ای و کل دستگاه سرکوب بورژوازی و خواهان تسلیح عمومی مردم، دقیقا برای دفاع از خود در مقابل هر نیرویی که زندگی، سعادت و رفاه و آزادی شان را تهدید کند، هستند.
پاورقی
* این گرفتاری است که چپ غیرکارگری ایران هم سنتأ در آن دست وپا می زند و به نتایجی می رسد که کپی برداری شده از دستگاههای تبلیغاتی بورژوایی و مثل نسخه های از پیش پیچیده شده بیان می شود. یک نمونه از آن را در واکنش علی جوادی در همین رابطه می بینیم. او می نویسد : " دسترسی به اسلحه حتی انواع سلاحهای خودکار و نیمه خودکار یک واقعیت خشن جامعه آمریکا است. یک بررسی ساده نشاندهنده این واقعیت است که دسترسی گسترده به اسلحه در جامعه یک عامل مهم در دامنه و ابعاد چنین فجایعی است. ماده ای در متمم دوم قانون اساسی آمریکا توجیه گر این "حق" فرد برای حمل سلاح است. اما اگرچه این "حق" و ماده قانونی در زمان خود دارای عنصری مثبت و مترقی بود و به مساله قابلیت شکل گیری میلیس توده ای در مقابله با ارتش و نیروی نظامی طبقه حاکمه استعماری و دیکتاتوری اشاره داشت٬ در دوره کنونی معنا و مضمون کاملا متفاوتی یافته است. در حال حاضر هیات حاکمه و ارتش و نیروهای نظامی دارای آنچنان کلکسیونی از ابزار نظامی و قدرت تسلحیاتی هستند که اگر قصد مقابله با این قدرت به لحاظ نظامی مد نظر باشد٬ هر فردی باید به مجموعه کوچکی از انواع سلاحهایی که در اختیار هیات حاکمه است٬ مجهز شود. امری که عملا غیر ممکن است! راه حل ریشه ای در این زمینه تنها یک راه حل کمونیستی است. برچیدن و انحلال ارتش و کلیه نیروهای مسلح حرفه ای و ایجاد نیروی میلیس شوراهای مردم! خارج کردن تولید و عرضه اسلحه از عرصه ای برای تولید سود و انباشت سرمایه."
دقبقأ همین برخورد غیر مارکسیستی و غیر علمی است که موضعگیری بورژاویی را "منطقی" نمایان می کند. مشکل این چپ در این است که طوطی وار به پروسه شکل گیری، پروسه ای که طی آن به تسلیح و جایگاهش بمثابه یک پدیده مینگرد، آن را از پیش از بورژوازی قبول کرده و بعد سراغ آنچه که ما امروز با آن مواجهیم، میرود. این تصویری غیرکارگری و غیر مارکسیستی است. در ابن تصویر علی جوادی، اصلأ فکر مقابله نظامی با بورژوازی از پیش محتوم به شکست است. معلوم نیست از نظر علی جوادی طبقه کارگر امریکا هیچگاه میتواند بورژوازی تا دندان مسلح امریکا را خلع ید کند؟ گویی بورژوازی بمب اتم بر کارگران و انقلابیون می ریزد و همه چیز را نابود می کند، و به همین خاطر، مبادا کارگر به فکر تقابل نظامی با بورژوازی در قدرت بیافتد! تصویری که در آن بورژوازی از قرارهمه انسان هایی که به انقلاب علیه آن دست زده اند را یکجا می کشد، کل دنیا را با بمب با خاک یکسان می کند، و ... این تصویر شبیه فیلم های تخیلی و جنایی هالیود است تا تصویر واقعی روی زمین سفت که دو طبقه اجتماعی در آن با هم هرروزه در مبارزه اند و تاریخ را می سازند. به این چپ بایستی یادآور شد که انقلاب قهری است، این امر نه از درجه مسلح بودن بورژوازی، بلکه ریشه در تبینی دارد که مانیفست به آن پرداخته است.
علی جوادی چنان ساده لوحانه انقلاب را تجسم می کند و "برچپدن و انحلال ارتش و کلیه نیروهای مسلح حرفه ای" را پیش از "ایجاد نیروی میلیس شوراهای مردم" قرار می دهد. برچیده شدن ارتش خود مستلزم امری دیگر است. برای کمونیست هایی که آگاهند که دولت سرمایه را نمی توان با هیچ راهی جز از راه انقلاب قهر آمیز سرنگون ساخت، مفروض است که پیش شرط انحلال ارتش، میلیس توده ای و حکومت شورایی است. اینکه این حکومت بالطبع با انحلال ارتش، میلیس شوراها را جایگزین ارتش حرفه ای می کند با "ایجاد" میلیس شوراها زمین تا آسمان تقاوت دارد. توهم است که طبقه کارگر فکر کند که تازه پس از پیروزی و حکومت شورایی قرار است که میلیس را ایجاد کند. وقتی که در این تصویر مقابله قهر آمیز کنار زده شود، توان نظامی میلیس هم لازم نباشد، و لابد فدرت با دوز و کلک از دست بورژوازی گرفته می شود، دیگر تعجبی نیست که "تولید و عرضه اسلحه و خارج کردن آن از عرصه ای برای تولید سود و انباشت سرمایه" هم طوطی وارانه مطرح شود. تولید اسلحه (بمثابه کالا) برای تولید سود وانباشت در این میان دیگر کاملأ با تسلیح و خلع سلاح بیربط است. این قاطی کردن مقولات، و بدون معلوم شدن جایگاه هر کدام و پروسه ادغامشان، تنها معجونی است که از برخورد غیر مریخی چپ نامربوط به طبقه کارگر حاصل می شود. از خصلت های تیپیک این چپ غیر زمینی این است که مقولات و واژه ها را کنار هم می چیند، و جملاتی ساخته می شود، بدون اینکه معنی و هدف پرایتکی معینی را برای تغییرمدنظر داشته باشد.
از برنامه حزب: انحلال ارتش
|