يک دهه فال گيري بنام سياست عليه کمونيسم
جوابي به حملات اخير به حزب حکمتيست
فواد عبداللهي
اين ديگر به يک داده اجتماعي تبديل شده که تا چشم باز کنيد مي بينيد در پس هر
اتفاق و تصادفي در حزب حکمتيست، چپ غير اجتماعي و از جامعه بريده هميشه کمين
کرده خودش را از سقف اين حزب آويزان کند و روزي دويست بار با شمشير زنگ زده
"انقلاب انساني" به جنگ ما رهسپار شود. اصغر کريمي از حزب کمونيست کارگري
جلودار اين جهاد "انساني" است. به دنبال ايشان علي جوادي، آذر ماجدي، ايرج
فرزاد و محفل المبارزان شيوعيه في بلاد الخارجيه هر چه در دل تنگشان در اين چند
سال روي هم تلنبار شده بود و دنبال فرجه اي جهت انفجار مي گشت به يکباره پاره
شد و انصافا منظره مضحکي را در دنياي ويرچوال طراحي کرده است. خوانندگان عزيز
دقت کرده اند که اين طيف نمي تواند آرام آرام خدمت کند و بزعم خود و طبق قاعده
هميشگي يکدفعه و انقلابي در طي چند روز بساط ما را با طومارهاي سيکيم خياري در
هم پيچيده است!!! اي کاش مي شد دشمن را به همين سادگي و با اين روحيه آکنده از
بزدلي از پايي درآورد.
براي هر آدم آگاه و آپ ديت به مسايل جامعه و سياست، چنين سنگر پوشالي بيش از هر
چيز بيانگر اين است که طرف توان وارد شدن به موضوع مورد بحث را ندارد. از
خودويژگي چپ تبعيدي است که طرف شهامت طرح صريح نظر سياسي خود در مورد يک موضوع
کنکرت را نداشته و با طفره رفتن، مخاطب را سر کار ميگذارد.
موضوع چيست؟ اين چه حزبي است که از پليس "راديکال" اينترپل و جمهوري اسلامي تا
تمام اپوزيسيون راست و چپ در کمين شکار آن نشسته است؟! اين چه موجودي است که
مزه و بوي آن در داخل و خارج ايران مشام حريف را اين چنين قلقلک مي دهد؟! اين
چه شيطاني است که بورژوازي کمر به رجم آن به هر قيمتي بسته است؟! اين چه شبحي
است که کمونيسم و طبقه کارگر را در دانشگاه هاي سراسر ايران به همت شريفترين
کمونيست هاي معاصر در داخل و بعد از سه دهه سرکوب آزاديخواهي و برابري طلبي
دوباره به صحن جامعه آورده است؟ اين چه حزبي است که از يک سو در تحولات خرداد
٨٨ با موضع منحصر به فرد و در پي منفعت پرولتاريا، ارتجاع سبز اين تاچريسم لجام
گسيخته را به سيخ مي کشد و از طرف ديگر در خارج کشور مهر "راست"، "حجارياني"،
"حسن نصر الله" و "ضد انقلاب" نثارش مي کنند؟! اين شانتاژها براي چيست؟!
نيروهاي کهن براي تعقيب مقدس کدام شبح گرد آمده اند؟!
حقيقت اينست که طبقه کارگر و کمونيسم در سطح اجتماعي در ايران پوست ترکانده
است. کارگران به تمام آنچه امروز بورژوازي از چپ تا راست در زر ورق جنبش هاي
رنگارنگ بورژوايي در مقابلشان پيچيده "نه" گفته اند و به صف مستقل طبقاتي خود
در بعد اجتماعي نياز حياتي دارند. سوال اين است که چرا عاليجنابان به اصطلاح
منتقد در اينباره خود را به نفهمي ميزنند و درعوض به فحاشي عليه حزب حکمتيست
روي آورده اند؟! واقعيت اينست که سرچشمه تمام ورد و افسوني که امروز از جانب
اين کمپ زبانه ميکشد جاي ديگري نهفته است. بحث بر سر تمايز آشکار سنت مبارزه
کمونيستي و کارگري ما با آنها است. با يک حساب سر انگشتي مي توان دلايل سياسي و
طبقاتي اين تمايز را بر شمرد که اتفاقا طبقه کارگر در اولين قدم به سوي تحزب
ناچار است اين نوع کمونيسم و سخنگويانش را از صفوف خود طرد و ايزوله کند. من به
چند تا از آنها اکتفا ميکنم:
١- اولا و مهمتر از همه فراموش نکنيم که اينها فرصت طلبان سياسي و دنبالچه هاي
جنبش بورژوايي سبزاند. نه کريمي، نه جوادي و نه خيل سلحشور منفردين در تشخيص
گره گاه هاي مبارزه طبقاتي سابقه چندان درخشاني ندارند. در جريان جنبش سبز براي
کساني که نظرات اين محفل را ديده اند بايد روشن شده باشد. جهت ياداوري، اينها
با جريانات بورژوايي در آستانه تحولات خرداد ٨٨ سعي کردند که به طبقه کارگر
بقبولانند که اين انقلاب شماست! منفعت سر راست سرمايه داري را به عنوان انقلاب،
آزادي و عدالت اقتصادي جار زدند. "از يک طرف صفي تشکيل شد که از موسوي، کروبي و
رفسنجاني تا اوباما، براون و سارکوزي، از داريوش همايون، سلطنت طلبان پيوسته به
دو خرداد تا کهنه چپي هاي تازه ليبرال شده، از گنجي و حجاريان تا حزب بي بي سي
و سي ان ان، و از شاخه هاي مختلف حزب توده تا بورژوا ناسيوناليستهاي حزب
کمونيست کارگري در آن حضور به هم رساندند. صفي که سر انجام سر از نماز جمعه
رفسنجاني و روز قدس جمهوري اسلامي در آوردند. اين نماز جمعه و اين جنبش سبز
ميعادگاه و نقطه ملاقات همه اين جريانات بود. آنها مردم را پاي صندوق هاي راي
کشاندند و بعد هم به خيابان آوردند و قهرماني هاي اين مردم چشم بسته به خيابان
آمده را بعنوان سند حقانيت به همان مردم تحويل دادند." رجوع کنيد به "آنچه بايد
آموخت" بيانيه پلنوم ١٥ کميته مرکزي حزب حکمتيست
هيچ "چپي" از اين صف جرات بخود نداد که حتي در خلوت و ميعادگاه خود فکر کند که
چرا نتيجه شرکتش در اين ماجرا، سر در آوردن از صف نماز جمعه، روز قدس و عاشورا
و تاسوعا بود!!! امروز که سر جنبش شان به سنگ خورده، بجاي توضيح به جامعه و به
صفوف خود، نوک پيکان حمله، فحاشي و بد دهني شان به حزب حکمتيست است. در نتيجه
بحث "انحلال حزب حکمتيست" براي اين آقايان بهانه اي براي اين قايم موشک بازي
است.
٢- براي چپ ضد رژيمي جامعه طبقاتي نيست. لذا جنگ در آن نيز طبقاتي نيست. در
سيستم فکري و پراتيکي اين چپ نماها، مبارزه در جامعه، زورگويي و کشمکش "يک
رژيم ضد انساني" در برابر "مردم" به جان آمده است. ظاهرا اين "مردم" هم شامل
کارگر و زن عاصي از بردگي مزدي است هم شامل بورژواهاي "دموکرات"! سياست و منفعت
طبقات دارا بعنوان منفعت کل جامعه به خورد طبقه کارگر داده ميشود. براي اينها
دعوا نه بر سر عدالت و آزادي و نحوه تقسيم سود بلکه بر سر "حاکميت اسلام"،
"رژيم اسلامي" و "منافع مردم" است. فردا جنبش نارنجي به خيابان آيد اينها باز
کارگران را به شرکت و راي دادن به آن فرا ميخوانند. مي گويند:عقبماندگي و
اختناق ناشي از اسلاميت رژيم است لذا اسلاميت را از رژيم بايد گرفت تا به آزادي
رسيد پس ما سر به سر چاکر آن جنبشي هستيم که اين اهداف را دنبال کند! هويت
سياسي – جنبشي اين دموکرات هاي بريده از پايگاه طبقاتي خويش، سرپوش گذاشتن
آشکار بر اهداف متمايز و متناقض طبقه کارگر با بخش هاي اصلي بورژوازي در ايران
است. پرده ساتر فراخواندن کارگران به زير پرچم ناسيوناليسم پرو غرب ايراني است.
شرط استقلال جنبش طبقه کارگر ريشه کن کردن اين اغتشاش نظري و کشيدن فاصله عميق
ميان سنت پرولتري با سنت بورژوايي است.
٣- اينها به رگه اي از کمونيسم تعلق دارند که خارج از سنت احزاب کارگري پا
گرفته است. زندگي و وجود اينها چيزي جز نفي نظري افکار و باور سنتهاي رسمي
اپوزيسيون بورژوايي نيست. در نتيجه براي به اصطلاح "راديکال ماندن"، براي نفي
موقعيت عيني اجتماعي خود بعنوان بخشي از طبقات صاحب مالکيت ناچارند خود را بر
مبناي اعتقادات شان تعريف کنند. مبناي "چپ شدن" اينها بريدن از مکان توليدي و
طبقاتي شان است. اعتقاد و ايدولوژي پايه تشکيلات و سازمان اين جماعت است. آدمي
که قرار است به اين احزاب و محافل مربوطه به پيوندد بايد از قبل به احکام غامض
اين دراويش سوگند خورده باشد تا در آينده مرزبندي فرقه اش را با ديگري مشخص
کند.
٤- دوستان مردم کيانند
کمونيسم بورژوايي ايران تاريخا نشان داده که اين پتانسيل را دارد که در هر
برآمد اجتماعي سرباز جنبش هاي بورژوايي و احزاب سياسي آن شود و همه چيز را
معامله کند. تا ديروز اين کمپ همراه با ناسيوناليسم عظمت طلب ايراني دل مردم را
به سرنگوني تمام و کمال جمهوري اسلامي توسط پروپاگاند دولت آمريکا خوش کرد، با
فرو ريختن کعبه امپرياليسم آمال و اهداف اين کمپ، ديديم که چگونه چارچنگولي
همراه با بي بي سي و سلطنت طلبان و اپورتيونيست هاي حزب توده به زير پرچم سبز
جمهوري اسلامي رفت.
کمونيسم بورژوايي در کنار طبقات دارا ثابت کرد که توان فروختن، حق زن، حق
کارگر، حق جوان و آزادي را به بهترين وجه دارد! در اين بازار کثيف که همه چيز
قابل فروختن بود جز سود، ناگهان جنبش سبز و نماز جمعه آن پیش درآمد آزادی سیاسی
و انقلاب سوسیالیستی اعلام گردید! عاليجنابان! اينها ماهيت سياسي و سنت جنبش
شماست. رو راست باشيد و اين کلاهبرداري و شارلاتانيسم سياسي تان را براي طبقه
کارگر توضيح دهيد.
کارگران کمونيست آگاهند که جز متحد شدن و سازمانيابي طبقه کارگر و مردم انقلابي
راهي نيست. ميدانند که با انقلاب سبز و نارنجي و غيره، از بالا جمهوري اسلامي
را به سازش کشاندن تاکتیک کسی است که میخواهد مردم را برای معامله با جمهوری
اسلامی و برای گرفتن سهم از آن به میدان بکشد. ميدانند که سرنگوني جمهوري
اسلامي در گرو قدرتمندترين نيروي جامعه ايران يعني طبقه کارگر است و اگر کسي
اين حقيقت را مخفي کند شارلاتان است. تمام جدال سي ساله حکمتيسم بر سر متحزب
کردن کارگران و به چنگ آوردن قدرت سياسي است.
کمونيست هاي متشکل در حزب حکمتيست تا پاي جان تلاش کرده و خواهند کرد که
کمونيسم بورژوايي را در کل هيبت اش افشا کنند. ما از اين رسالت و شرافت طبقاتي
کوتاهي نخواهيم کرد. صورت مسله اما براي اين عاليجنابان، گذاشتن هندوانه زير
بغل کارگران است. کمونيسم بورژوايي امروز در بن بست قرار گرفته است و طبقه
کارگر ايران مي رود که با آن بعنوان يکي از موانع جدي تحريف کمونيسم کارگري
تصفيه حساب کند. کسي که امروز اين مبارزه را تخطئه کند بيش از هر چيز تعلق خود
را به زوال کمونيسم بورژوايي نشان داده است. حزب حکمتيست در اين ميدان آنقدر
معرف جامعه و طبقه کارگر ايران هست که احتياجي به درافشاني هاي شما نداشته
باشد.
|