TLogo


بحران هویت

مظفر محمدی


1- وقتی انبان سیاسی خالی است
در انبان "چپ" همه چیز پیدا می شود بجز سیاست، بجز استدلال ، اقناع و بخصوص بجز احترام به شعور مخاطب.
 "چپ" امروز فکر میکند که دروغ هر اندازه بزرگتر باشد باورکردنش اسانتر است. و باور کرده است که  احکام و ادعا و اتهام هر چه زمخت ترباشد حقی برای او می خرد.

ادبیات این چپ اگر، بشود نامش را ادبیات گذاشت، تهی از محتوا و به شدت عقبمانده است.
نگاهی به ادبیات یا به اصطلاح نقد و پرداختن به اختلافات سیاسی این دوره در درون حزب حکمتیست از جانب گرایش معروف به هیات دایم و همراهانشان در مقابل جناح دیگر حزب و بویژه شخص کورش مدرسی نفرت انگیز و به شدت تاسف بار است:
" ورشکسته، مستاصل، شکست خورده، ناکام، سرگردنه بگیر، پاسیو، یاغی، کودتاچی، بی پرنسیپ، ضد حزب، توطئه گر،
"... محکوم است" ، "... مردود است"، "هواداران مرید و مرعوب قائد" و نهایتا توسل به کذب و وارونه کردن حقایق آشکار.  اینها گوشه هایی از احکام و ادعاهایی است که هر چیز می توان نامیدش بجز سیاست.  
این نگرش به "سیاست" و اختلاف سیاسی جز اهانت به شعور انسان و سقوط اخلاقی و سیاسی نام دیگری نمیتوان بر آن نهاد. این گرایش حاضر است به همه افتخارات گذشته خود پشت کند، پشیمان شود، پلهای پشت سر و مقابل خود را خراب کند تا بی هویتی محض خود را به نمایش بگذارد.
وقتی انبان سیاسی خالی باشد صدور احکام و اتهامات رواج میابد و گویندگان آن فکر می کنند در حال سیاست کردن هستند. فکر می کنند کار مهمی کرده  و بدتر فکر می کنند دیگران باورشان دارند و امر به خودشان هم مشتبه می شود.
 
این نگرش، روش و منش، منشا و پایه اجتماعی دارد. و آن نگرش خرده بورژوایی چپ دوران ما است. چپی که از جامعه بریده و  کمونیسمی که  با طبقه کارگر و جامعه بیگانه است و تنها پژواک صدای خودش را می شنود. این مبنای همه انشقاقات درون چپ است و تا این شرایط تغییر نکند به حیات خود ادامه می دهد. هم اکنون ده ها فرقه سیاسی و تشکیلاتی غیر اجتماعی  و غیرکارگری به حیات خود ادامه می دهند و هیچکدام از برج عاج توهمات خرده بورژوایی پایین نمی آیند. به تعداد این گرایشات و فرقه ها و احزاب و  تشکل ها، مرکزیت عالم وجود دارد.
مبنای تفکر و تعقل، استدلال و تحلیل، سیاست و تاکتیک چپ خرده بورژوایی، منّیت و فردیت و فرقه گرایی او است. و این با دنیای طبقه کارگر به حکم موقعیت اجتماعی و منفعت طبقاتی اش، بهر اندازه به این موقعیت آگاه باشد، بیگانه است.
داستان انشقاق در حزب حکمتیست هم تداوم داستان غم انگیز این چپ است.
از چنین پدیده ای به نام چپ امروز انتظار این که تئوری، سیاست و تاکتیک طبقاتی و کارگری و کمونیستی در بیاید، توهمی بیش نیست. این تغییر را نه تعلق ایدئولوژیک، نه مدارس حزبی و تئوریک و نه حتی برنامه مشترک و یا اساسنامه و قرار و مدار بوجود می آورد. هر اندازه دُز تئوریک و ایدئولوژیک این چپ بالا برود بهمان اندازه توقعاتش از دوروبریان و حتی توقع توکل جامعه به او بیشتر می شود.
تا زمانی که خلا جدایی کمونیسم از طبقه کارگر و عدم اتحاد رهبران کارگری در تحزب کمونیستی و تشکل توده ای شان  پر و جبران نشود، سرنوشت کمونیسم و چپ جدا از طبقه، همین خواهد بود.
یک دهه تلاش رگه ای در حزب حکمتیست، برای گشودن دریچه ای به جامعه و طبقه کارگر، برای فعالین این حزب و این خط افتخار آمیز است.
بعد از جدایی از حزب کمونیست کارگری ایران، ما آگاهانه و با چشمان باز تصمیم گرفتیم به سیاستها و روش و متد حکمت در برخورد به تئوری و سیاست و تاکتیک وفادار باشیم و پرچم کمونیسم کارگری را انطور که در ابتدا به آن پایبند و معتقد شدیم برافراشته نگه داریم.
پذیرفتیم که کمونیسم باید  به تحزب کمونیستی طبقه کارگر و حزب سیاسی توده ای و حزب قدرت سیاسی او منجر شود. 
منشور سرنگونی را به جامعه و به کل اپوزیسیون اعلام کردیم.
حقوق جهانشمول انسان را به مثابه حقوق بی برو برگرد هرانسانی صرفنظر از کشور وملیت و قومیت و نژاد و مذهب و متفاوت از ریاکاری های بورژوازی تحت عنوان دمکراسی و حقوق بشر و دیگر ضد حقیقت ها و ریاکاری های بورژوازی در برسمیت شناختن حقوق ابتدایی وسر و دم بریده برای بشر، به جامعه بشری اعلام کردیم.
ما گفتیم و پایبند شدیم که ازادی ورفاه  و خوشبختی بشر بدون برابری اقتصادی ممکن نیست.
ما تنفر و انزجار خود را از همه جنبشهایی که به نام قوم ونژاد وزبان و فرهنگ ولو علیه جمهوری اسلامی به میدان آمدند اعلام داشتیم و جامعه را به رد این تحرکات ارتجاعی از آذربایجان تا خوزستان و کردستان و تا جنبش سبز فراخواندیم.
ما به اتحاد مارکسیست ها و کمونیست ها و روشنفکران دانشگاه ها کمک کردیم که به درجه ای از اتحاد دست یابند. پرچم ازادی، برابری در دانشگاه ها محصول کار و تلاش کمونیست ها و مارکسیستهای دانشگاه های ایران بود که هنوز هم  سایه اش بر سر دولت و دیگرجنبش های غیر کمونیستی در دانشگاه ها سنگینی می کند. در آینده هم هر تحرک چپی در دانشگاه ها، نمی تواند بی نیاز از این تجربه بزرگ و قابل ستایش و قابل احترام باشد.
ما درعین قبول تعدد نظرو وحدت اراده، پایبندی خود را به یک سری اصول و موازین ومقررات حزبی و نظم و دیسیپلین و انقلابیگری کمونیستی و تعجیل و اتکا به کمیته های کمونیستی حزبی و  برسمیت شناختن حقوق و در همان حال پاسخگویی به انجام وظایف محوله...، را اعلام کردیم.  
و بالاخره ما اعلام کردیم که چپ تا کنونی و ما بعنوان بخش وجزیی از آن، علیرغم هر درجه تفاوت و یا پیشروی در این و آن عرصه، هنوز بی ربط به طبقه کارگر و سوخت وسازدرون طبقه است. و انقلابیگری خرده بورژوایی و ضد رژیمی گری صرف را مخل و مضر وحدت طبقه و تحزب کمونیستی او و مبارزه طبقاتی اعلام کردیم.
ما گفتیم که تحزب کمونیستی طبقه کارگر الزاما نه از طریق پیوستن فرد فرد کارگران کمونیست به این و ان جریان چپ که خود را وکیل و قیم طبقه کارگر می نامند، بلکه اتحاد کارگران کمونیست صرفنظر از هر گرایش سیاسی ای که دارند، می تواند مبنای تحزب کمونیستی درون طبقه کارگر باشد. و گفتیم گرایشات سیاسی و کمونیستی بیرون از طبقه می توانند شانس خود را در پیوستن به این جنبش "جنبش کمیته های کمونیستی طبقه کارگر" امتحان کنند و پایه های اجتماعی حزب خود را بسازند. ما از بوجود آمدن احزاب کارگری در میان خود کارگران استقبال کردیم.
بطور قطع همه این سیاستها و روش و تاکتیک ها نمی توانست مورد قبول همگانی درحزب قرار گرفته باشد. کسی فکر کند که کلیه کمیته های حزب و کادرها و اعضایش بر این سیاستها سوار و فعال و پراتیسین آن شده یا می شوند توهمی بیش نیست.
سرانجام و حد اقل در یکی دوسال اخیر زمزمه های ناخشنودی، ابهام و دودلی، و به تدریج مخالفت با این سیاستها و روش و تاکتیک ها شروع شد. طبیعی است که کورش مدرسی که در مرکز این تحولات فکری و سیاسی و عملی در حزب قرار داشت، قبل از هر کس و هر چیز مورد شک و تردید و مخالفت مخفی و آشکار قرارگرفت.
در دور اول و به مدت کم تر از یک سال شرکت نکردن کورش در رهبری حزب مورد استقبال اکثریت مطلق رهبری حزب قرار گرفت. گفتند ما باید سرپای خود بایستیم و حضور کورش همانند دوره حکمت مانع شکل گیری رهبری جمعی در حزب است. نه به خاطر نقص کارشان بلکه به خاطر هژمونی و اتوریته و رهبری همه جانبه و پاسخگویی به همه مسایل که رهبری حزب را بدعادت کرده و لم داده اند. ارزیابی این دوره از نظر رهبری جمعی حزب مثبت اعلام شد.
 نهایتا کورش مدرسی در کنگره چهارم اعلام کرد که به دلیل پزشکی بطور کلی از رهبری حزب کناره گیری کرده و به عنوان عضو حزب باقی می ماند. این تصمیم هم، صرفنظر از جنبه انسانی و عاطفی در رابطه با سلامتی او، با استقبال شایان کل رهبری حزب مواجه شد.
اما متعاقبا و میشود گفت سریعا، غیبت کورش زمزمه های مخالفت با سیاستهای حزب و شخص او را به ابراز وجود و اعلام مخالفت علنی و متعاقبا یارگیری و پچ پچ های محفلی کشاند.
سیاستهایی که تا انزمان بدون اما واگر از جانب کل رهبری حزب پذیرفته شده بودند یکی پس از دیگری مورد بازبینی قرار گرفتند. از جمله:
- سیاست تشکیلاتی یکپارچه و متمرکز کردن سازماندهی حزبی در سراسر ایران مورد مخالفت علنی قرار گرفت. رد این سیاست در واقع نه با استدلال و اقناع و نه با اثبات اینکه تمرکزاین عرصه کار چرا  مفید یا چرا مضر است، بلکه با شیوع این "اتهام " که کورش گفته "تاریخ مصرف کمیته کردستان تمام شده است" بدوا از طریق تحریک احساسات اعضای کمیته کردستان، آغاز گردید. گفتند کورش شخصیت های کمیته کردستان را بی اعتبار کرده، گفتند این شخصیتها منشا قدرت حزب اند و کورش با گفتن این جمله معروف این شخصیتها را رنجانده و در نتیجه حزب و قدرت سیاسی را زیر سوال برده است!
گفتند کورش گفته " زنان در حزب ریش در آورده اند" و در نتیجه می بایست جنبش زنان آزادیخواه و برابری طلب در حزب راه بیافتد که نیفتاد.
زمانی که هنوز مساله انشقاق بروز علنی نداشت، در نامه ای شخصی به فاتح شیخ و رحمان حسین زاده تبلیغات ضد کورش را به تبلیغات راست درون کومه له علیه منصور حکمت تشبیه کردم که گفته بود " پیشمرگ رمه نیست" که هر طور بخواهی و هر جا خواستی بکشانی اش،  یا گفته بود پیشمرگ "رابین هود" نیست و خیلی ها در کومه له وحزب کمونیست ایران تحت تاثیر مبلغین راست فکر می کردند "رابین هود" توهین و ناسزا است.
همچنین در جلسه مشترک هیات اجرایی کمیته کردستان و نمایندگان هیات دبیران گفتم که "تاریخ مصرف" یک تهدید است و واقعی است. ما نمی توانیم مادام العمر خود را رهبران کارگر و مردم کردستان بنامیم. باید مابه ازای اجتماعی کمونیسم و حزب ما در کردستان بوجود بیاید. کمیته کردستان باید در شهرهای کردستان در میان کارگران و کمونیستها تشکیل شود.
همینطور در همان نامه به رفقا گفتم که اگر شما بخواهید خود را جانشین کورش تعریف کرده و رهبری و اتوریته را از طریق مخالفت و به چالش کشیدن او بدست بیاورید سخت در اشتباهید. این تیر به پای خود زدن است. هیچکس با رهبران مانده و رفته خود این طور رفتار نمی کند. کینه توزی و نفرت برانگیختن نسبت به کورش تف سر بالا است. این کار در عمل پیوستن به کمپ مخالفین کورش و حزب حکمتیست در بیرون از حزب بوده و هست.
   بحث اوضاع سیاسی ایران و انقلاب است یا نیست هم یک مورد دیگر اختلاف در حزب شد. این بحث در پلنوم 22 به تفصیل باز شد و در دو قطعنامه به پلنوم ارائه گردید.
گرایشی در حزب که هیات دائم ان را نمایندگی می کند، معتقد است که جمهوری اسلامی بحران سیاسی، اقتصادی، حکومتی و بین المللی دارد، انقلابات خاورمیانه هم به ایران سرایت می کند، تحریم ها و جنگ در راه است. تحولات سریعی درجریان است و ما باید بجنبیم و مهر خود را بر این تحولات بکوبیم! جوهرتحولات از نظر این گرایش این است که در ایران "انقلاب در راه است" . یکی از صاحبان قطعنامه در پلنوم 22 رو به من گفت: "یعنی فلانی، تو میگویی انقلاب در راه هم نیست؟!" و من جسارتا گفتم : "نه، رفیق، انقلاب در راه هم نیست" و داستان کدام انقلاب و انقلاب 57 و تجارب و نتایج انقلابات خاورمیانه را تعریف کردم که طبعا رفقای مخالف را قانع نکرد. اما علیرغم مخالفت و پافشاری من، همگی متفق شدند که ادامه این مبحث را از دستورخارج کنند!
نهایتا و بدنبال طرح این مباحث در میان بخشی از رهبری حزب، نگاه ما به اوضاع سیاسی ایران را،  انکار انقلاب در ایران و از دستور خارج کردن سرنگونی جمهوری اسلامی و گرایش پاسیو و کارگر کارگری نامیدند و کشف کردند  که حزب و جامعه و حزب و قدرت سیاسی کنار گذاشته شده است!
 مخالفت دیگر گرایش "انقلاب در راه است" با تحزب کمونیستی طبقه کارگر و جنبش کمیته های کمونیستی بود. این مبحث هیچوقت در دستور کار و بررسی رهبری حزب بطور رسمی قرار نگرفت. علیرغم اینکه من بارها ان را گوشزد کردم که این مساله مهمی است و رهبری حزب باید به آن توجه کند، به من گفتند ما ارزیابی کورش از چپ را در دستور قرار نمی دهیم و مبحث کمیته های کمونیستی را به صورت قرار بیاورید که این کار را هم کردم اما طرفدار پیدا نکرد.
رفقای گرایش فوق، مبحث کمیته های کمونیستی جنبشی را در ضدیت با حزبیت تعریف کردند و گفتند که پس حزب چه شد؟ مگر حزب حکمتیست حزب کارگران نیست؟ از نظر این رفقا همانند بقیه چپ اپوزیسیونی که خود را کمونیست می نامد، حزب حکمتیست حزب طبقه کارگر است، اصلا  حزب کل جامعه است و باز هم گفتند حزب و قدرت سیاسی و حزب و جامعه هم همین را می گوید! گفتند شما با این مباحث انقلاب و سرنگونی و جنبشهای اجتماعی دیگر را نادیده گرفته و اصلا به ان پشت کرده اید و کارگر کارگر می کنید. پشتبند این نظریه کسی را از کردستان به جلسه علنی و عمومی پالتاک کشاندند تا بگوید: کارگر کارگری چیست سرزبان شما است. کارگرها در کردستان همه سلفی شده اند!
در ادامه این اختلافات سیاسی انبان سیاست هیات دایم و همراهانش خالی تر شده و به احکام و ادعا و اتهام و اهانت و نفرت پراکنی روی آوردند. اطلاعیه های پشت سرهم و مشعشع هیات دایم علیه کنگره جناح مقابل، "مراسم سکت و هواداران و مرعوبین مرید قائد" نامیدن مخالفین خود و تقدیس فرصت طلبانه بی نقشی کمیته مرکزی، اوج سقوط این رهبری به سنتهای مخرب چپ سنتی است. هیات دائم تحت نام دفاع از "حرمت" کمیته مرکزی، به شیوه محفلی و غیر سیاسی برادغام شدن بخشی از کمیته مرکزی در محافل و سکوت و مماشات و بی تفاوتی این کمیته در مقابل شکل گیری مواضع سیاسی مختلف حداقل از بعد از کنگره 4 تا کنون، چشم می بندد. هیات دایم نمی خواهد بفهمد که این رفتار با کمیته مرکزی که خودش هم جزو ان است، جز تداوم محفلیسم خود و پشت کردن به منافع حزب و کمونیسم نیست.
هیات دائم انگار تازه کشف کرده است که حول "قائد"، کورش مدرسی، سکت و هوادار و مرید جمع شده اند. هیات دائم فراموش می کند که خود و همراهان کنونی اش از مؤیدین همه سیاستهای حزب حکمتیست بوده اند که توسط کورش مدرسی تدوین و تبلیغ و توجیه شده است. نهایتا تلاش فرصت طلبانه هیات دایم برای در رفتن از زیر این "خطای" چندین ساله و جبران پشیمانی هایش موجب شد تا خود به  مسوولیت و مشروعیت اش پایان دهد.
  
2- برائت ازکورش مدرسی وبیعت با سیاستهای او، تناقض لاینحل گرایش هیات دایم
نمایندگان هیات دایم پای موضع سیاسی و انقلاب در راه است خود در پلنوم، نایستادند. در پلنوم 22 عقب کشیدند و پس از آن بجای پرداختن به اصل موضوع و اختلاف و استدلال و جواب سیاسی، به تهییج عوامانه و صدور احکام  و فحاشی و اتهامات عقبمانده پرداختند.
این گرایش با مخفی شدن پشت حکمت، از طرفی، برائت از کورش مدرسی را اعلام و از طرف دیگر زیر پرچم سیاستهای او کماکان ایستاده است.
بیعت مجدد و مکرر با سیاستهای تا کنونی حزب که همه شان توسط کورش تدوین و به تصویب رسانده شده و مباحث اقناعی پشت خود را دارند، در همان حال برائت از خود کورش تناقض دردناک این گرایش است که نمی تواند جواب قانع کننده ای برای خود داشته باشد. این منشا توسل به اهانت و  صدور احکام و ادعاهایی خنده دار این گرایش است.
این گرایش باید بگوید که با کمیته های کمونیستی، با گارد آزادی، با اصول سازمانی و متمم هایش با حقوق جهانشمول، با انچه باید آموخت ، با تجربه داب و مباحث کورش حول آن و با کوهی ادبیات کمونیستی این دوره کورش که در جلسات انجمن مارکس برایش سر تایید جنبانده اند چکار می کنند؟ نمی شود  بینانگزار حزب و سیاستهایش تا آخر را کنارنهاد و به فحش بست و در همان حال خود را متعلق به این  سیاستها و حزب این سیاستها نامید. این نه فرصت طلبی و زرنگی بلکه نشانه بحران هویتی و بی هویتی محض است.
دشمنی کور وغیر سیاسی را نمی توان مخالفت سیاسی نامید. کسی که هنوز خود را حزب حکمتیست می نامد بنا بر این و بطور طبیعی زیر سایه سیاستهایی که از اول تا اخرش را کورش مدرسی صاحبش بوده و نمایندگی کرده است، ایستاده و می ایستد. حذف کورش و برائت از او، پشت کردن به حزب حکمتیست و سیاستهایش است. شتر سواری دولا دولا نمی شود.
متاسفانه این گرایش و نمایندگانش اکنون در بی هویتی و لبه مرز  سقوط به دامن خانواده چپ غیرکارگری و بورژوایی قرار گرفته است. آویزان شدن به شعار حزب و قدرت سیاسی درد این معضل را درمان نمی کند و تفاوتی را نشان نمی دهد.
مظفر محمدی
9 مارس 2012