TLogo


به نقل از نشریه آرش ١٠٧

استبداد سياسي و سركوب تنها ابزار تحرك سرمايه
پاسخ محمد فتاحي به دوازده پرسش آرش


دوازده پرسش
۱ - پراکندگی و ضعف تشکیلاتی جنبش کارگری ایران محصول چه عواملی است؟ بعضی ها رژیم های دیکتاتوری هاری را که هر نوع تشکل مستقل را سرکوب می کنند ، علت اصلی می دانند و بعضی ها رفرمیسم و سازشکاری و بعضی های دیگر چپ روی های فعالان کارگری و چپ را ، شما چه نظری دارید؟ ویژگی های اقتصادی ایران و مخصوصاً نقش دولت رانت خوار نفتی را در این میان چگونه ارزیابی می کنید؟ برای بیرون آمدن از این پراکندگی چه باید کرد و از چه راهکارها و از چه نوع سازماندهی باید بهره جست؟
محمد فتاحی: دیکتاتوری طبقه سرمایه دار یک داده نظام حاکم در تمام جهان امروز است. تفاوت اینجاست که در کشورهای متروپل طبقه سرمایه دار به نسبت برخورداری از سهمی از فوق سود سرمایه در جهان قادر به تامین سطحی از رفاه برای جامعه است. در کنار این فاکتور اقتصادی، نقش مدیای غول پیکر غرب در مهندسی مداوم افکار و آرای جامعه، هژمونی سیستم دمکراسی په عنوان روبنای سیاسی این نظام، قوانین و سیستم آموزش و پرورش ابزارهای بورژوازی برای کنترل جامعه و طبقه کارگر در چهارچوب نظام موجود اند.
در جهان سرمایه داری متکی به کار ارزان -که ایران یکی از اینهاست- تنها ابزار کنترل اجتماعی استبداد سیاسی و سرکوب خشن است. اینجا سرکوب و زندان نه نتیجه اسلامی، ایرانی یا سلطنتی و "عقب مانده" بودن حاکمان که یک نیاز پایه ای تحرک سرمایه در ایران است. نتیجتا آرزوی داشتن ایرانی غیر استبدادی با قوانین آزادی اتحادیه ها و شوراها و احزاب سیاسی در سیستم اقتصادی موجود یک خیال باطل است. پذیرش چنین مشکلی نمیتواند دلیل عدم تشکل کارگر باشد، در غیراینصورت این بی تشکلی دردی ابدی خواهد ماند. اگر کارگر بپذیرد تشکل و سازمانیابی اش تا طلوع دمکراسی در ایران به تعوق افتد، حکم ناتوانی و نتیجتا اسارت ابدی خود را امضا کرده است. وجود تقلاهای با کیفیت و فداکاری های زیاد نشان از تمکین نکردن رهبران این طبقه به این حکم است.
رفرمیسم و سازشکاری هم نقشی در پراکندگی طبقه کارگر ندارند، چون گرایش رفرمیستی بدون وجود امکان درجه ای از رفرم اقتصادی از زمینه رشد در درون جنبش کارگری بی بهره است. اگر روزی اقتصاد ایران امکان رفرم و تامین سطحی از رفاه در جامعه را یافت، لابد آزادی احزاب و اتحادیه ها بخشی از داده های سیاسی خواهد بود. آنروز میشود تقلای اتحادیه ها و سندیکاها برای سازش و چانه زنی را محکوم و تریدیونیونیسم در درون جنبش کارگری را مورد نقد قرار داد. تا آنروز، فشار به فعالینی از طبقه کارگر به اتهام سندیکالیستی و سازشکاری بهانه ای است که بخشی از چپ ها یافته اند تا اولا فعال کارگری را برای دنباله روی از بازیهای ضدرژیمی خود زیر فشار قرار دهند، ثانیا بر ناتوانی خود در شکل دادن به اتحاد کارگری پوششی مقبول بیابند. فشارهای تا به امروز بخشی از این به اصطلاح چپ ها به رهبران کارگری متشکل در سندیکاهای موجود، نه به خاطر سازش و جرم مرتکب نشده شان که به دلیل نه گفتن این رهبران به بازیهای اینهاست. چه معلوم، شاید بیخبر از ما، بخش اعظم این "سندیکالیست ها" در راس دو سندیکای هفت تپه و شرکت واحد به جرم همین سازشکاری ها زندان رفته، شکنجه شده و از کار اخراج شده اند!
در جامعه ای مانند ایران بورژوازی امکان حضور علنی و قانونی حتی رهبران سازشکار کارگری و چانه زنی های شان را هم نداده است. به همین دلیل تشکل های "سازشکار" از نوع خانه کارگر و انجمن و شورای اسلامی کارخانه فقط در شکل عامل کارفرما، مزدور، جاسوس- و نه رفرمیست و رفرم خواه- قادر به ایفای نقش اند.
برای بیرون آمدن از این وضع، طبقه کارگر چیزی جز توان جنبش مستقل خویش سراغ ندارد. برای به میدان آوردن این نیرو هم تقلاهای متفاوتی در جریان است؛
تمام احزاب سازمان های چپ ایران- به جز حزب حکمتیست- به همراه بخشی از احزاب سیاسی راست در دوران جنبش سبز تقلای بی ثمری را سازمان دادند تا کارگر را ضمیمه تحرکات طبقه متوسطه کرده و از این طریق رودخانه و جریان "مستقلی" را در درون آن طوفان سازمان دهند. چپ سبز تئوری بافت که گویا استفاده طبقه کارگر از آزادی های سیاسی قول داده شده جنبش سبز میتواند آرزوی دست یابی به اتحادیه و شورا و تشکل مستقل را به واقعیت تبدیل کند. به هزار و یک دلیل ساده و اما برای این چپ غیرقابل درک، این نشد و هرگز نمیشود. چرایش را هم بعدا توضیح خواهیم داد.
راه دوم را همان احزاب و گروه های سیاسی چپ ضد رژیمی از قدیم و قبل از طلوع و غروب خورشید سبز، در دستور دارند. از نظر اینها راه سر راست ایجاد استقلال سیاسی طبقاتی کارگر وصل شدن آحاد این طبقه به این احزاب است. البته این یک تصویر سنتی و جاافتاده در این سنت است. در این سنت به همان شیوه که سلطنت طلبان "جنبش" "من هستم" (و دیگر نیستم!) را از طریق مدیا و ارائه اسم رمز به شبکه های تلویزیونی شان راه اندازی میکردند، کارگر و فعال کارگری هم با پیوستن اتمی و خارج از سوخت و ساز درونی جنبش طبقاتی اش، به شبکه سیاسی تشکیلاتی این چپ ها بالاخره یک روزی یک حزب اجتماعی سازمان میدهد که میتواند در صحنه سیاسی عرض اندام کند. از آنجا که برای این چپ طبقه کارگر یک ابزار سیاسی برای اهداف ضدرژیمی و لشکر بی مواجب جنبش های مد نظر این چپ است، کارگر مگر به شکل اتمی و جدا شده از روابط طبیعی درون جنبش کارگری، به اینها نپیوسته و این تقلاهای چپ از طرف طبقه کارگر به درست بی پاسخ مانده است.
راه سوم تقلاهای گروه های چپ علنی کار داخل کشور است که علیرغم حضور بعضی از فعالین کارگری در آنها و یدک کشیدن عنوان کارگر، افق سیاسی و حتی سنت اعتراضی شان چیزی جدا از سنت مبارزاتی همین کمونیسم بورژوایی احزاب اپوزیسیون نیست. اینها هم مشغول اعتراض ضد رژیمی و با مبارزه روزانه کارگر در عرصه های مختلف به همان بیگانگی گروههای تبعیدیان سیاسی اند. به همین دلیل طی نزدیک به یک دهه گذشته کار مداوم اینها هم تا آنجا که به مبارزات طبقه کارگر مربوط میشود- علیرغم تمام فداکاری ها و قهرمانیهای تعداد قابل توجهی از آنها- به سختی از مرز آکسیون و شلوغ کردنها و پیش فنگ و پافنگ سیاسی و صدور اطلاعیه های خبری در دنیای مجازی میگذرد و روز به روز به سرنوشت همان چپ بیربط تبعیدی و به بریده های سیاسی جامعه تبدیل شده اند. تاریخ نزدیک به ده ساله این گروهها تاریخ اتحاد و انشعاب های ایدئولوژیک و عقیدتی اینها در بیرون مرزهای مبارزه روزانه کارگران و تاریخ به ربطی اینها به درد و مرگ طبقه کارگر است. نشریه سازمانده کمونیست در سایت سازمانده.کام حاوی مقالات متعدد در این زمینه است.
راه چهارم و البته بی سر و صدا و صمیمانه تر را کمیته های مخفی کارگری در پیش گرفته اند که در بخشی از مراکز صنعتی حضور غیرقابل محسوس و بی صدایی دارند. علت این بی سروصدایی بخشا در پرهیز درست سنت این رفقا از سنت صدور اطلاعیه های اینترنتی است. علت نقش غیر محسوس شان اما متفاوت است. طیف تشکیل دهنده اینها را از نظر خودشان کارگران پیشرو تشکیل میدهند. درک این رفقا از مقوله پیشرو نه عینی و اجتماعی که فکری و عقیدتی است. کمیته ها و جمع های این رفقا را همفکران و کارگران به لحاظ فکری چپ تشکیل میدهند. تئوری این بخش از رفقا این است که از طریق این کمیته های مخفی کارگران پیشرو به گسترش شبکه های اطراف خود می افزایند و از این طریق به ایجاد یک زیرساخت آگاه سیاسی برای ایجاد تشکل های توده ای کمک میکنند. درک این رفقا از ضرورت تامین یک زیرساخت سیاسی آگاه و کمونیست قوی برای تامین جبهه زیرزمینی حامی تشکل های توده ای بسیار جالب و قابل توجه است. همین دو سندیکای موجود اگر به چنین زیرساختی متکی بودند، به همین راحتی منزوی نمی شدند و سرکوب ساکت شان نمیکرد و رهبران زندانی شان بی حمایت نمی ماندند.
در بعد تحزب هم این رفقا متوجه شده اند که نه از طریق وصل شدن اتمی به احزاب غیر کارگری که از مسیر سازماندهی یک جنبش در درون این طبقه قادر به این مهم اند.این نگرش متکی به اعتماد به نفسی است قابل ستایش. اشکال کار اما این است که خود این کمیته ها متشکل از کارگران هم فکر و کارشان کمک به ازدیاد همفکران است. از این زاویه سنت کارشان همان سنت نهادهای علنی کار "کارگری" است که فعالیت شان برای جذب همفکران و آدم های هم عقیده است تا رهبران صاحب نقش در رهبری جنبش کارگری. درک این رفقا هم از کمونیسم بیش از اینکه یک درک اجتماعی باشد یک درک عقیدتی و فکری است. در این نگرش کمونیسم نه یک رگه اعتراضی در درون جنبش کارگری که یک رگه عقیدتی و ایدئولوژیک و زنده در افکار انسان هاست. اگر مانیفست مارکس و انگلس رهبران کارگری از گرایشات مختلف از آنارشیست ها تا کمونیست ها را دور خود جمع میکرد، مانیفست این رفقا فقط نوع معینی از کمونیست ها را در برمیگیرد که وجه مشترک شان نه منفعت طبقاتی و جنبشی که اشتراک در افکار و عقاید و ایدئولوژی است. نگرش این رفقا به همین دلایل عقیدتی رهبران چپ و کمونیست را نه فقط متحد نمیکند بلکه به بهانه ایدئولوژیک از خود میراند. این همان سنتی است که رفقای "شورای موقت دوب آهن" هم در سال گذشته در پیش گرفتند، به جای رهبران ذوب آهن جمع خودی ها را با خود بردند و به جز دستگیری دهها نفره دستاوری عایدشان نشد. دلیل بی نقشی این کمیته های مخفی تا به امروز به همین نقیصه برمیگردد.
آلترناتبو من برای این کار نه کمیته های همفکر بلکه سازماندهی کمیته های کمونیستی متشکل از رهبران کارگری است. این کمیته ها به سبک اتحادیه کمونیست هایی که مارکس و انگلس مانیفست را برای آنها نوشتند سازمان پیدا میکنند. در این کمیته ها شرط اول عضویت نقش اجتماعی رهبران کارگریست نه افکار و عقایدشان. اتحاد این رهبران حول منافع عمومی پرولتاریا و برای ایفای نقش رهبری در راس جنبش کارگری است. این سنت از کار کمونیستی سنتی متفاوت از کل چپ بورژوایی است که کارگران کمونیست را به دلایل سیاسی یا ایدئولوژیک از هم دور کرده و تفرقه میان آنها را به بهانه های فکری تامین میکند.
این سنت نه فقط اتحاد رهبران کارگری را برای تامین یک رهبری کمونیستی تضمین میکند، بلکه پایه تحزب در درون طبقه کارگر را هم به درست ترین شیوه شکل میدهد. اگر کمونیسم بورژوایی رهبر کارگری را از طریق وصل شدن به مرکزی غیبی به ایجاد تحزب دعوت میکند، سنت مد نظر من کارگران را در محل و در دل مبارزه و از طریق رهبران شان و گسترش شبکه های به هم پیوسته پیرامون رهبران کارگری با هم متحد کرده و دست شان را در دست هم میگذارد و در همان محل زندگی به توان شان می افزاید.
این کار برای کارگر کمونیست نیازمند تحزب از چند نظر مهم است؛ اولا حزب را در محل وسیله پیشبرد مبارزه برای بهبود زندگی اش در دست دارد. ثانیا برای ایجاد تحزب در محل کار و زندگی منتظر نیروی غیبی سازمانده کمونیسم در جنبش کارگری نمی ماند و خود راسا دست به کار سازماندهی تحزب در میان صفوف خود میشود. ثالثا اگر قادر به انتخاب حزب سیاسی ایدآل خود از میان احزاب چپ موجود نشد، میتواند مستقیما حزب سیاسی اش را با گسترش کیفی و کمی همین کمیته های کمونیستی سازمان دهد.


۲ - مبارزات خود انگیخته کارگران ایران برای دفاع از حق شان و مقابله با تهاجم دائمی رژیم و برای متشکل شدن را چگونه ارزیابی می کنید؟ اعتصابات ، تحصن ها ، راهپیمایی ها و جمع شدن هایشان در مقابل مراکز و نهادهای مختلف دولتی چقدر چشمگیر و اثرگذار اند؟
محمد فتاحی: شاید متوجه منظور شما از "مبارزات خودانگیخته" نباشم. ظاهرا تجمع چند ده نفره و یا در بهترین حالت یکصد نفره به فراخوان نهادهای علنی به مناسبت اول ماه مه در فلان پارک و میدان یک حرکت سازمانداده شده و نقشه مند کارگری، و اعتصاب متحد مراکز متعدد مثلا هزاران نفره کارگران ماهشهر یک حرکت خودانگیخته و به اصطلاح خودبخودی است. در اینصورت مشکل قبل از هر چیز ناروشنی رایج در میان چپ غیرکارگری ایران در مورد سوخت و ساز درون طبقه کارگر است. طبقه کارگر در درون خود دارای سوخت و ساز و سطحی از تشکل و اتحاد است که حول رهبران و آژیتاتورها و محافل و شبکه های کارگری شکل گرفته اند. در متن این سوخت و ساز رگه های اعتراضی مختلف درون طبقه نقش ایفا میکنند. خطوط فکری و جنبش های سیاسی اجتماعی بر متن همین رگه های اعتراضی شکل میگیرند. اعتراض "خودانگیخته" کارگری چیزی جز کار نقشه مند رهبران و شبکه های به هم پیوسته درون این سوخت و ساز نیست. از این زاویه هیچ مبارزه کارگری بدون نقشه رهبران کارگری قابل تصور نیست. در غیراینصورت حرکت کارگران شرکت واحد و هفت تپه قبل از ایجاد تشکل رسمی خودانگیخته و بی نقشه و سیاست بود، اما با ایجاد سندیکا صاحب نقشه شده و از حالت خودبخودی بیرون آمده است!
اشکال مبارزات پراکنده کارگری نه از به اصطلاح خودانگیختگی که از متفرق بودن رهبران این مبارزات و عدم اتحادشان با هم است. کنار نهادن این تفرقه و اتحاد آگاهانه محصول تحزب است. راس تحزب هم رهبر کارگری متشکل در کمیته ای است که تصمیمات میگیرد و عملی میکند. نتیجتا عامل اصلی تفرقه غیبت تشکل حزبی و تحزب بین رهبران درجه اول کارگریست. اگر رهبران کارگری دارای درجه ای از اتحاد بودند، که بدون وجود تحزب در میان شان متصور نیست، مبارزات و قهرمانیهای این طبقه متفرق در مقابل یک دشمن متحد چنین دستاورد پایینی نمیداشت. مبارزه طبقه کارگر در مقابل طبقه مقابل، در همه جای دنیای سرمایه داری بدون تحزب در همین حالت که از دستش می نالیم باقی میماند. این ادعای من نیست، نتیجه تجربه چندصد سال عمر جامعه بورژوایی است. علت پراکندگی مبارزات کارگری برعکس ادعاهای سطحی نه زندان و اعدام و استبداد، که همین زندان و اعدام و استبداد محصول پراکندگی کارگر و غیبت جنبش قدرتمند اوست.
اینکه تجمعات کارگری اثرگذار است یا نه هم سوالی از زاویه درد کارگر نیست. یعنی چه، کارگری که دستمزدش را ماهها نمی پردازند، در صورت سکوت باید روز به روز شاهد بالارفتن شمار تن فروشان صفوفش، معتادین هم طبقه اش و مرگ همکارانش و اعضای خانواده اش باشد. این تجمعات بطور قطع لازم اند، اما در نبود تشکل کارگران کمونیست و اقدام مشترک اجتماعیشان در محل کار در چهارچوب همان کمیته های کمونیستی گفته شده حتی همین تجمعات کنار هم قرار نخواهند گرفت، که نگرفته اند.


۳ - در سال های اخیر کارگران دو واحد بزرگ ، یعنی شرکت واحد اتوبوس رانی تهران و نی شکر هفت تپه ، توانسته اند سندیکای مستقل خودشان را به وجود بیاورند و هرچند رهبران این دو حرکت با سرکوب و اخراج از کار و زندان روبرو شده اند ، ولی این دو تشکل مستقل عملاً هویت کاملاً شناخته شده ای پیدا کرده اند.این حرکت ها را چگونه ارزیابی می کنید؟ آیا سندیکای مستقل در ایران می تواند پا بگیرد و آیا می تواند از طریق مذاکره با دولت مشکلی از مشکلات کارگران را حل کند؟
محمد فتاحی: ببینید؛ به خاطر نقش کارساز رهبران این دو سندیکا در ایجاد تشکل مستقل، این عزیزان شایسته بیشترین قدردانی اند. کار اینها کارستانی بود که در تاریخ این طبقه ثبت شده و میماند. با همه اینها ایزوله شدن این دو سندیکا عملا آنها را در ایفای نقش رهبری کارگران مراکز خود هم ناتوان کرده است. رهبران این دو تشکل به جرم این کارشان عملا از کار و زندگی افتادند. در این میان هر کسی میتواند سنگی بردارد و سینه رهبران این دو تشکل را نشانه رود و خود و ملت را هم از یک تحلیل جدی بی نیاز کند. این را البته اکثرا بلد اند و به این بهانه سراغ دشمن ناموجود سندیکالیسم میروند تا به اصل مسئله نپردازند. از نظر من دو علت را در مورد ایزوله شدن هیات مدیره های دو تشکل میشود شمرد؛ یکی عدم اتکای رهبری این نهادها به پایه توده ای شان یعنی به جمع کارگران مرکزشان است. در غیبت اجازه قانونی وجود سندیکا تنها اتکا به پایه توده ای آنهاست که تداوم شان را تضمین میکند. اتکا به مجامع عمومی این مراکز به هر اندازه که ممکن است، یک اصل حیاتی برای ادامه کاری و حفظ رهبران هم هست. در غیبت سیاست اتکا به مجمع عمومی توطئه های دولت و سرمایه داران و فشارهای متنوع به سرعت توده کارگری را از زیر سیطره رهبران بیرون آورده و ایزوله شان میکنند، که کرده اند. جا دارد رفقای رهبری این دو سندیکا نگاهی به پشت سر بکنند تا متوجه شوند که این کمبود در کارشان مهم بود و هست.
با اینهمه علت اصلی تر اما غیبت تحزب کارگری است که از طرفی رهبران کارگری را از اتکا به یک زیرساخت کمونیست متشکل از شبکه های وسیع در مراکزشان بی بهره کرده است. و از طرف دیگر در سطح اجتماعی طبقه کارگر را از ایجاد یک همبستگی طبقاتی با آنها ناتوان کرده است. در نظر بگیرید تشکل های دیگری هم حضور داشتند و همگی دست در دست هم میگذاشتند و پشت هم را میگرفتند. چنین حالتی بدون وجود تحزب و همبستگی میان رهبران کارگری ممکن نیست. و این اشکال قبل ار هر چیز از غیبت تحزب کمونیستی نشات میگیرد. تحزب کمونیستی در محل چیزی بالاتر از اتحاد رهبران کمونیست کارگران زیر یک افق و سیاست واحد نیست، که با یک آهنگ سراغ ایجاد تشکل در یک سطح وسیع میروند و در پروسه پیشروی هم در کنار هم خواهند بود. نمیتوان در حالیکه کمونیسم ایران از سازماندهی تحزب و از این طریق اتحاد سراسری ناتوان مانده است، علت ایزوله شدن این دو تشکل را فقط ناشی از پدیده های مربوط به سوخت و ساز درونی این دو سندیکاها ارزیابی کرد. اگر کمونیسم ایران قادر به تشکل قدرتمند حزبی در میان رهبران کارگری شده و از این طریق یک اتحاد سراسری را تامین کرده بود، جمهوری اسلامی نمیتوانست هر روز یکی از این رهبراین سندیکاها را پای دادگاه و زندان و جریمه بکشاند و آخر سر به قول شما چیزی جر آن هویت مستقل برایشان باقی نگذارد. نه فقط این، در آنصورت تعداد سندیکاها و تشکل های کارگری در ایران تساعدی بالا میرفت.
اما علل غیراصلی تر و فرعی تری هم هست؛ اگر به جای هیات مدیره انتخابی برای سالهای سال، یک هیات نمایندگی برخواسته از مجمع عمومی کارگران نشسته بود که در هر مجمع عمومی حتی سالانه میتوانست تغییر کند، با دستگیری هر تعداد از رهبران تعداد دیگری جای شان را در هیات نمایندگی میگرفتند و زندانی شدن رهبران سندیکایی بقیه را بی رهبر و بی وظیفه نمیکرد. از این زاویه به لحاظ امنیتی اعضای هیات نمایندگی برخواسته از مجمع عمومی از حفاظت بالاتری بهرمند هستند. در چنان مکانیسمی هیات مدیره های فعلی خیلی از توده کارگران نمی بریدند و رابطه تنگاتنگ شان حفظ می شد. مثلا در نظر بگیرید رهبران هفت تپه و شرکت واحد اگر پیشنهادشان برای شرکت در مراسم اول مه دو سال قبل پارک لاله تهران را در مجمع عمومی اعضای شان طرح میکردند،شک دارم احدی در مجمع عمومی هفت تپه به چنین طرحی رای میداد. آنوقت همه از خود می پرسیدند اگر این مراسم برای ماست، چرا در شهرهای محل کار و زندگی نه و چرا در صدها کیلومتر آن طرفتر؟ آنوقت طراحان ناچار می شدند اهداف سیاسی پشت طرح شان را توضیح دهند که به روشنی تحت تاثیر تحرکات سبز بود و میتوانست مورد نقد و ارزیابی روشن قرار گیرد. شرکت واحدی ها نظر میدادند که آیا این عاقلانه ترین طرح ما برای اول مه در چنین شرایطی است؟
میخواهم بگویم ساختاری که بیشترین اتکا را بر اعضای تشکل دارد، هم به لحاظ سیاسی طبقاتی جهت روشن تری میگیرد، هم به لحاظ امنیتی رهبرانش را حفاظت بیشتری می بخشد. توجه کنید که نقطه حرکت من بیشترین شراکت توده کارگری در حرکت و حفظ رهبران در مقابل استبداد است و بس.
به عنوان تجربه از این دو حرکت، میتوانیم ببینیم که کارگران مراکز دیگر در مسئله اعلام تشکل مستقل حالا احتیاط بیشتری به خرج میدهند. اگر چنین نبود در ایران خودرو کارگران به جای ایجاد و اعلام تشکل آنرا از بالائیها مطالبه نمیکردند. یا در ماهشهر علیرغم حضور پر نقش رهبران کاردان در اعتصاب قدرتمندشان تشکلی را اعلام نکردند. احساس من این است که تجربه دو سندیکا که در نهایت تنها ماندند و رهبران شان زندان و شکنجه و اخراج گرفتند، در محاسبات رهبران کارگری در نه فقط ایران خودرو و پتروشیمی ها که در مراکز مهم دیگر هم یک مسئله جدی است و بدون در نظر نگرفتن شرایط ادامه کاری و امنیت رهبران در آینده کار تشکل دست به ایجاد آن نخواهند زد. اینجاست که اقدام پایه ای برای ایجاد یک زیر ساخت سیاسی طبقاتی بر پایه اتحاد رهبران کارگری در مراکز مختلف به عنوان یک فاکتور جدی وارد میشود.
آیا سندیکای مستقل در ایران میتواند پا بگیرد؟
بعضی ها سندیکا را محصول حتمی وجود سطحی از توان بورژوازی در تامین رفرم اقتصادی ارزیابی میکنند. اگر چنین باشد، خیر، چون اقتصاد ایران به هیچ بورژوای خیرخواهی هم اجازه رفرم نمیدهد. یادمان نرود اینجا سرزمین کار ارزان است و بس.
اما سندیکا و اتحادیه تاریخا در شرایط اقتصادی مختلفی رشد کرده و مبارزه کرده اند. اتحادیه ها و سندیکاهای کارگری در پاکستان، در کشورهای سابق بلوک شوروی در همسایگی ایران و در ترکیه در غرب ایران سالهاست فعالیت میکنند و می جنگند. اگر پیشرفت شان بیش از این نبوده، مشکل در نبود تحزب سیاسی و غیبت سیاست و افق سوسیالیستی است نه در تشکل های صنفی موجود.
سندیکای مستقل؟ اگر مستقل از دولت منظور است بخش عمده اینها هستند. اگر از احزاب سیاسی مد نظر است، هیچ تشکل توده ای بی سیاست و افق نیست و این سیاست و افق را لابد از جایی میگیرد؛ یا خودش مستقیما نقش حزب سیاسی هم دارد و سیاست اتخاذ میکند. شبکه فعالین و رهبران سندیکاهای فعلی ایران، صرفنظر از درستی یا غلطی، به نظر میرسد ترکیبی از این دو هستند.
آیا سندیکا در ایران می تواند از طریق مذاکره با دولت مشکلی از مشکلات کارگران را حل کند؟
هم آره و هم نه. سندیکاهایی که قدرت فشار دارند میتوانند دولت را تهدید یا اخطار دهند و از طریق چنین فشاری ناچار به مذاکره و تقبل سطحی از مطالبات شان کنند. اگر دولت و کارفرما جواب نداد لابد باید توان عملی کردن هشدارشان را داشته باشند. میخواهم بگویم اگر تناسب قوا طوری باشد که سندیکاها حرف شان ببرد دستاورد از طریق مذاکره هم ممکن است.
در شرایط فعلی که نه سندیکاهای موجود توان عملی دارند و نه سندیکاها و اتحادیه ها و هیات های نمایندگی مراکز دیگر را در کنار خود می بینند، نه تنها طرف مذاکره قرار نمیگیرند بلکه مرتب هم زندان میگیرند و اخراج میشوند و تا این لحظه کاری هم از دست شان برنیامده است. در نظر بگیرید یک روزی شرکت نفت و گاز و پتروشیمی و ذوب آهن سندیکاها یا هیات های نمایندگی نشات گرفته از مجامع عمومی شان را داشته باشند، و کنفدراسیون اینها به دولت اخطار دهد. در چنین حالتی فوری با عکس العمل دولت و کارفرماها روبرو شده و قادر به بی پاسخ گذاشتن شان نخواهند بود.


٤ - عده ای از فعالان جنبش کارگری بدیل شورا و جنبش شورایی را در مقابل سندیکا سازی پیش می کشند و عده ای نیز شوراها را نهادهای قیام کارگری می دانند که فقط در شرایط انقلابی می توانند پا بگیرند و در شرایط عادی سندیکا سازی را تنها راه می دانند. نظر شما چیست؟
پاسخ: یک مشکل اساسی این موضوع یک جنگ ایدئولوژیک بر سر آن است. طرفداران ظاهرا دو آتشه این دو بحث در سیاست امروز ایران این مسئله را به یک ابزار جنگ فرقه ای و ایدئولوژیک نه در خدمت سازماندهی تشکل کارگری که در خدمت خارج کردن کارگر از ریل مبارزات واقعی طبقاتی تبدیل کرده اند. یکی سندیکا را ابزار به سازش کشاندن مبارزات کارگری ارزیابی میکند و هر از گاهی رهبران هفت تپه یا شرکت واحد را به این و آن جانور سیاسی وابسته اعلام کرده و به شخصیت و اتوربته شان لجن می پاشد. طرف دیگر به بهانه نقد شورا به جنگ حتی مجمع عمومی میرود و جنبش مجمع عمومی را ضدکمونیستی ارزیابی میکند، در حالیکه مجمع عمومی همین امروز پایه تصمیم گیری بخش های قابل توجهی از کارگران هنگام طرح مطالبات یا اعتراض شان است.
البته در دنیای واقعی هر دو طرف دعوا معشوقه های زمینی تری دارند؛ هواداران ظاهرا دو آتشه شورا حاضرند خاک پای هر سندیکا و فعال سندیکایی شوند که همراه شان به جنبش سبز می پیوندد. عشق امروزی اینها مثلا به هیات مدیره سندیکای شرکت واحد و تنفرشان از هفت تپه ای ها از سر همین حسابگریهاست. امروز اگر شورایی موجود بود که سیاست مستقل طبقه اش در مقابل کل سیستم سیاسی اقتصادی موجود را طرح میکرد، از طرف چپ سبز ایران به احتمال زیاد تشکلی زرد و احمدی نژادی لقب میگرفت.
البته این مسئله واقعیتی را روشن میکند؛ اتحادیه، شورا یا مجمع عمومی بطور درخود تقدسی ندارند. میتوان شورا سازمان داد و علیه دولت بلشویکی شوروی و برای برگرداندن قدرت به بورژوازی تقلا کرد. میتوان شوراهای سال 57 ایران را داشت و طبقه کارگر را به دنبال جنبش ملی اسلامی هدابت کرد. میتوان اتحادیه های همبستگی قدرتمند لهستان را داشت و با اتکا به آنها ارتجاعی ترین و ضد کارگری ترین دولت بورژوایی را به قدرت رساند. یا همین امروز کارگر را در تمام غرب در مقابل بحران خانه خراب کن بورژوازی به سکوت و تسلیم کشاند. این مسئله نشان میدهد که تشکل های توده ای کارگری بسته به افق سیاسی حاکم بر حرکت شان میتوانند نقش های متفاوتی ایفا کنند.
خارج از این دعواهای ایدئولوژیک، شوراها همانطور که تجربه کرده ایم اساسا در دوره انقلابی و تناسب قوای متفاوتی قابل شکل گرفتن اند، به این دلیل ساده که به جز در چنین دوران هایی فضای پرشور به میدان آمدن هر روزه کارگران برای دخالت در کل سرنوشت خود آماده نیست. در دوره های دیگر، یا در دوره های غیر انقلابی نه توده کارگران آن آمادگی و شور و شوق لازم برای شرکت فعال و در نتیجه اعمال اراده دایم را دارد و نه وقت و فرصت این کار برایش آماده است. در دوره های انقلابی که این فضا متفاوت میشود و یا در دورانی که خود حکومت در دست دارد، زمان جلسات شورا و مجامع عمومی اش جزو زمان کار محسوب شده و جلسات مرتب برای کسی دست و پاگیر و مزاحم و وقت گیر نیست.
در دوره های غیر انقلابی کارگران فرصت ندارند با هر سوت زدن نمایندگان شان جمع شوند، در نتیجه جمع شدن های مرتب و منظم ماهانه شان ممکن نیست و اغلب اجازه قانونی آنرا هم پیدا نمیکنند. اینجاست که سازماندهی مجامع عمومی جای سازماندهی شوراهای کارگری را در این شرایط میگیرد. امروزه مبارزات کارگری در غیبت تشکل علنی و رسمی اساسا با اتکا به همین مجامع عمومی ممکن میشود. تجمع طبیعی کارگران هر مرکزی که برای انجام اقدامی فرامیخوانند همان مجمع عمومی است که مداوما در مراکز مختلف ابزار سازماندهی حرکت یا زمینه ایجاد حرکت است.
در کنار این بدیل در جاهایی فعالین و رهبران کارگری سازماندهی سندیکا و اتحادیه را آسان تر و ممکن تر میدانند. از نظر من رهبر کارگری باید به دور از پیش داوری های ایدئولوژیک همه زوایای قضیه را بنگرد و تصمیم بگیرد کدامیک راحت تر و ممکن تر و موثرتر است. اگر سندیکا برایش آسان تر میگنجد برود همین کار را بکند.
پای اصلی بحث تشکل های توده ای کارگری و بحث مجمع عمومی منصور حکمت است که در مورد بدیل مد نظرش، مجمع عمومی، میگوید:
١- این سطحى از سازمانیابى شورایى است که در آن هنوز اولا، کارگران از شوراى پایه فراتر نرفته اند. تجمع نمایندگان هنوز مقدور نیست. ثانیا، مجامع عمومى نه بعنوان شوراى کارخانه، بلکه بعنوان مجمع عمومى و در نقش ارگان آلترناتیو سازمانهاى زرد کارخانه اى عمل میکند، و ثالثا، مستقل از درجه ارتباط عملى و فنى مجامع عمومى با هم، ایده صلاحیت مجامع عمومى بعنوان ارگانهاى مستقل و معتبر کارگرى تا درجه اى اشاعه یافته است و رابعا، تماسهاى مقدماتى میان نمایندگان مجامع عمومى با یکدیگر براى جلب همبستگى و کسب اطلاعات آغاز شده است.
٢- به رسمیت شناخته شدن مجامع عمومى توسط دولت، بعنوان ارگان تصمیم گیرى، هنوز مد نظر نیست. مساله اساسى اینست که این مجامع خود را بعنوان سخنگوى کارگران به رسمیت بشناسند و در مقابل شوراهاى اسلامى قد علم کنند. این مجامع باید هرچه بیشتر در قلمرو قرارداد دسته جمعى، حل اختلاف، ابراز نظر در باره طرحهاى دولت، فعال شوند. رسمیت یافتن مجامع باید بعنوان یک شعار از طرف این جنبش مطرح شود.
٣- منظم بودن مجامع عمومى نیز هنوز ملاک نیست. مساله اصلى تشکیل آنها در شرایط رو‌در‌رویى کارگران با دولت و کارفرماست. تلاش براى منظم کردن تشکیل مجامع (مستقل از وجود اعتراض و اعتصاب در واحد) کارى است که باید در دل جنبش مجمع عمومى به پیش برده شود.
۴- تلاش آگاهانه براى مرتبط کردن عملى مجامع با هم نیز یکى از مشخصات وجود جنبش مجمع عمومى است. جنبش مجمع عمومى راه انداختن یعنى هم ایجاد این مجامع در کارخانجات بعنوان یک رهبرى آلترناتیو محلى، و هم ایجاد ارتباط میان مجامع براى ایجاد یک حرکت وسیعتر، با رهبرى هاى منطقه‌اى و سراسرى، قطعنامه ها و مصوبات و غیره اش. اینها کارى است که یک کارگر فعال “جنبش مجمع عمومى” در دستور میگذارد.
۵- تعلق جنبش مجمع عمومى به جنبش شورایى شاید هنوز مساله بازى باشد. شاید طرفداران اتحادیه نیز این فاز را فازى در کار اتحادیه سازى تلقى کنند (که فعلا چنین برنامه اى ندارند). اگر چنین شود، چه بهتر. اما مشخصات این مجامع آنها را براى تبدیل شدن به پایه هاى جنبش شورایى بسیار مناسب تر میکند. کار بعدى ما، پس از این مرحله تلاش در طى کردن مراحل زیر خواهد بود:
  ١- منظم کردن مجامع. تشکیل هیات اجرایى
٢- .....
علاقمند به این موضوع میتواند به ادبیات حکمت در این باره مراجعه کند.

۵ - در سال های اخیر در خارج از کشور ، فعالیت های چشم گیری برای جلب حمایت بین المللی از مبارزات کارگران ایران صورت گرفته است ، این فعالیت ها را تا چه موفق می دانید و برای سازماندهی یک مبارزه کارآمد برای جلب حمایت بین المللی از جنبش کارگری ایران چه پیشنهادی دارید؟ به نظرتان این حمایت بین المللی در کجا باید جُست؟
محمد فتاحی: در این زمینه حرف زیادی ندارم اما با نگاهی به تجربه های مختلف احساس من این است که مهمترین کارها را رفقای اتحاد بین المللی در دفاع از جنبش کارگری پیش برده اند و در مجموع جهت مناسبی رفته اند. نتیجتا اتحاد بین المللی شایسته است تقویت شود و هر علاقمند این عرصه به آن بپیوندد و مسیر تا به امروزشان را پیش ببرد. کار اتحاد بین المللی اما بی رقیب نیست. سالهای گذشته نهادهایی با اسامی دیگری توسط فعالین بعضی از گروه های به اصطلاح چپ متولد شده اند که در مقاطعی مشکلات امنیتی هم برای فعالین داخل تولید کردند زمانی که اعلام نمودند که عوامل وابسته به نهادهای آمریکایی در جنبش کارگری را به "جامعه" معرفی میکنند، که صدای سندیکای شرکت واحد بلند شد و در مقابل این توطئه علنا اطلاعیه صادر کردند. یک هدف جانبی این گروههای نامسئول استفاده از این ابزار امنیتی برای خفه کردن مخالفین سیاسی بود که تا حد همکاری با وزارت اطلاعات جلو رفتند و هنوز هم در صورت امکان میتوانند پلیسی عمل کنند. این تجربه هم به ما میگوید که برای تامین حمایت و همبستگی باید متوجه بود که هدف سیاسی "حامی" یان کدام است.


۶ - تأثیر اجرای طرح "هدفمند کردن یارانه ها" روی زندگی کارگران و زحمتکشان کشور را چگونه ارزیابی می کنید؟ بعضی ها می گویند قشری از کم درآمدترین و فقیرترین کارگران و زحمتکشان به کمک این طرح وضع بهتری پیدا کرده اند و برعکس ، خیلی ها معتقدند که این طرح فشار سهمگینی بر زندگی کل کارگران و زحمتکشان وارد می آورد؟ اثرات این طرح را به ویژه در آینده چگونه می بینید؟
محمد فتاحی: در ارزیابی از این طرح یک درک سطحی در چپ ایران رایج است که هدف پشت آن را نمی بیند و برای ارزیابی از تاثیر آن به سبک ژورنالیسم بازار سراغ آمار و ارقام و شواهد میگردد. شاه سپاهی دانش و بهداشت و آبادانی و حق رای برای زنان و انواع رفرم های دیگر را در سال41 سازمان داد که ظاهری مردمی به حکومت ایشان میداد و با ارزیابی های سطحی امروزه همه می بایستی در مقابل تاج و تخت زانو بزنند، بدون اینکه متوجه هدف شاه در تامین نیازهای آن دوره سرمایه داری در ایران باشند. یا در همان پروسه و با همان سیاست، برای تامین نیروی کار ارزان در شهرها، از توده وسیع دهقانان خلع ید نموده و گرسنه و "آزاد" از زمین و ده آواره بازار کارشان کرد.
جمهوری اسلامی هم در دوران تحکیم اولیه خود، به دلایل سیاسی، و بعدها در دوره تحریم های غرب، برای گسترش بازارهای داخلی در خدمت انباشت سرمایه، اقدام به تامین برق و جاده های اسفالته و لوله کشی آب در هر کوره دهی را در پیش گرفت که محصولش فروش برق و تولیدات متنوع صنعتی به میلیون ها مشتری در روستاها، کم کردن فاصله زندگی شهر و ده، و از این طریق کمک بزرگی به گسترش بازار داخلی و انباشت سرمایه در داخل کشور بود. با درک سطحی رایج بین چپ پوپولیست امروز، لابد آن روز مردم روستایی می بایستی متشکر باشند که دولت سرمایه داران به فکر زندگی و رفاه شان افتاده است.
تحلیل مارکسیستی نمیتواند این واقعه را از روی تعداد شاهدان و هواداران و مخالفین و آمار و چرتکه به دست دهد.
برای درک این مسئله باید پروسه گسترش و انباشت سرمایه در ایران را دید که بطور طبیعی از مسیر فشار بیشتر به زندگی طبقه کارگر میگذرد. چپ بورژوایی منتقد احمدی نژاد و ولایت فقیه اولا این مسئله را صرفا از سر مخالفت با رژیم سیاسی و نه کل سیستم سیاسی اقتصادی حاکم میفهمد، ثانیا متوجه علل عملی شدن این طرح در این دوره هم نیست. مشنگ ترین اینها طرح مذبور را ابتکار"باند احمدی نژاد" ارزیابی میکند، بدون توجه به این واقعیت که این طرح دهه هاست که در کشوی سیاست حاکمان این دست و آن دست میشود. دولت شاه به دنبال دوره رونق سالهای دهه اول پنجاه شمسی وشروع بحران اقتصادی قصد عملی کردنش را داشت و ولی ترس از برآمد توده ای آن دوران مانع عملی کردنش شد.
ملی اسلامی ها که قدرت را گرفتند در دوره اول تا پایان جنگ که پروسه تحکیم سیاسی شان بود، اقتصاد را در خدمت همان سیاست تثبیت خود سازمان دادند و بطور طبیعی حذف سوبسید نمیتوانست سیاست شان باشد. دوران جمهوری اسلامی تعقیب سیاست حذف سوبسیدها از دوره رفسنجانی یک پای بحث بورژوازی ایران بوده است. نوبت دوره احمدی نژاد که رسید، فاکتورهای زیادی به نفع این سیاست تغییر کرد، از جمله:
در خارج مرزهای ایران، آمریکا که قبلا سیاست رژیم چنج را تعقیف میکرد، با شکست بوش در عراق صدوهشتاد درجه تغییر جهت داد و اوباما مستقیما پیام دوستی برای حکومت ایران فرستاد. توازن بین المللی و منطقه ای بطور کلی به نفع جمهوری اسلامی تغییر کرد و بلوک عروج کرده چین روسیه را پشت خود یافت. در درون مرزها هم تنها خطر آنزمان جنبش سرنگونی بود که به دنبال شکست بوش در عراق یک شبه آب شد. جمهوری اسلامی برای اولین بار در عمرش بالاترین حد ممکن امنیت را احساس کرد. چنین وضعیتی هر دولت بورژوایی را برای هر طرحی به طمع میاندازد. بعلاوه به دنبال تحرک میلیونی سبز بخش اعظم اپوزیسیون را پشت یک جناح خود به صف شده یافت و خود آن جناح را هم به راحتی کنار زد. این فرصت امن طلایی بود که احمدی نژاد را به تحقق سیاست حذف سوبسیدها رسانید، به دو هدف؛ اولا در ادامه پروژه های اقتصادی اش یک گام بزرگ به انباشت سرمایه کمک رساند، در ثانی بار سنگین بحران اقتصادی را هم پشت طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه بگذارد.
سطحی گری چپ بورژوایی مانع دیدن این تحولات سیاسی، تاریخی و همچنین اقتصادی است. متوجه پایه های اتخاذ این سیاست و شرایط زمانی آن نیست. متوجه نیست چرا سالهای قبل همین سیستم بحرانی تر سراغ همین سیاست نمیرفت؟ قبلی ها خندانی و احمدی نژاد "میمونی" است؟ قبلی ها بی فکر و این یکی مبتکر تشریف دارد؟ نتیجتا میخواهم بگویم این سیاست نه ویژه احمدی نژاد است، نه از نیت بد دولت او، بلکه یک نیاز اقتصادی کل بورژوازی ایران است. بخشی از این چپ با تعریف این سیاست به عنوان "ابتکار باند احمدی نژاد" رسما بورژوازی ایران را تبرئه میکند. بخش دیگری از این چپ بورژوایی عمدا یا ناآگاهانه با منتسب کردن این سیاست به شخص احمدی نژاد یا دایره او و ولایت فقیه، کل سیستم سرمایه داری را که موجبات زندگی جهنمی و همین احمدی نژاد و ولایت فقیه را هم آفریده معاف می کند.
فاکتورهای دیگری چون رشد عظیم طبقه کارگر و بالاخص کارگران ماهر در سالهای اخیر، انباشت فوق العاده سرمایه بویژه به دنبال بالارفتن قیمت نفت در سالهای گذشته، حضور متحد احمدی نژاد و خامنه ای بمثابه گلوله اصلی جمهوری اسلامی و تامین بیشترین اتحاد قدرت سیاسی در سال های گذشته، رشد بیشتر بازار داخلی در نتیجه تحریم های اقتصادی، خصوصی کردن های وسیع بسیاری از صنایع طی این مدت و ... را هم به این مجموعه اضافه کنید تا براحتی دلایلی که امکان اجرای این طرح قدیمی را در این دوره معین مهیا کرده است بییند.
سیاست کارگری در قبال این طرح اما، نمیتواند انتخاب بین این یکی یا آن قبلی، انتخاب بین دو سیاست سرمایه باشد. کسی که مطالبه برگشت یارانه ها را جلوی جامعه میگذارد، رسما فراخوان دفاع از سیاست دیروز همین سیستم را میدهد. به همین دلیل مطالبه طبقه کارگر نمیتواند برگشت به سیاست یارانه های سابق و نتیجتا انتخابی بین سیاست های بورژوازی در هر مقطعی باشد. اگر گرانی زندگی را برای توده میلیونی جهنمی تر کرده است، سیاست کارگری نمیتواند زنده باد "ارزانی" دیروز باشد. طبقه کارگر باید در مقابل آن بالا بردن دستمزدها به نسبت تورم و بیمه بیکاری برابر با حداقل دستمزد برای همه را سرلوحه مطالبات خود کند. عملی کردن این سیاست است که طبقه کارگر و توده های به فقر کشیده شده این جامعه را از نگرانی گرانی رهانیده و از زاویه مبارزه طبقاتی و همچنین سیاسی، مسیر طبقاتی مستقلی از سیاست های دوره ای بورژوازی پیش روی طبقه کارگر قرار میدهد.


۷ - کارگران و زحمتکشان بخش اعظم جمعیت ایران را تشکیل می دهند و در تظاهرات و راه پیمایی های گسترده سال ۸۸ بخش قابل توجهی از آنها شرکت داشتند ، اما چرا آنها در گرماگرم این اعتراضات خواست های اخص خود را پیش نکشیدند ، در حالی که مثلاً کارگران تونس و مصر با گرفتن نان در دست و فریاد گرسنگی بر لب به اعتراضات توده ای پیوستند ، فرق شرایط ایران را با شرایط این کشورها در چه می بینید؟
محمد فتاحی: در تونس و مصر برای اولین بار انقلابی از پائین برای نان و آزادی رخ داد، صرفنظر از اینکه نتیجه نهایی آن چه خواهد بود. چیزی شبیه سال 57 ایران. نه تظاهرات و راه پیمایی گسترده 88 مد نظر شما برای نان و آزادی بود و نه انقلاب مصر و تونس و بقیه کشورهای خاورمیانه ناشی از اعتراض عدم انتخاب موسوی و کربی شان به نخست وزیری. جنبش یا انقلاب 88 ایران اعتراض بخش ناراضی سرمایه داری ایران بود که یک حکومت مشروطه اسلامی میخواست. این اعتراضات ادامه جنبش دوم خرداد دوران اولیه خاتمی و جنبش همگانی سرنگونی طلب پروآمریکایی دوران اواخر خاتمی و اوایل احمدی نژاد بود. نتیجتا آن اعتراضات عرصه به میدان کشیدن خواست های کارگری و قضیه نان و آزادی نبود. به همین دلیل اگر مسیر پیشروی مردم در تونس و مصر با شکل گیری تشکل های کارگری همراه بود، مسیر پیشروی جنبش سال 88 مسیر پر روتر شدن طبقه متوسطه در مقابل کارگر و قدرت کارگری بود. آزادی مد نظر آن جنبش در عرصه فرهنگی درجه کمی گشایش و در بعد سیاسی آزادی برای احزاب همان جنبش و همان طبقه بود.
چپ بورژایی ایران آن تحولات را مثل تمام جناح های خود در میان احزاب و جنبش های سیاسی راست ایران یک انقلاب یا مبارزه توده ای برای آزادی از جمهوری اسلامی به خورد ملت دادند. شم سیاسی طبقه کارگر و رهبرانش اما بیش از این بود که فریب این عوامفریبی را بخورد. البته بخش هایی از توده ناآگاه کارگران و مردم زحمتکش در مقابل سیاست آشکارا راستگرا و تاچری رقبای احمدی نژاد به هواداری از جناح حاکم پای صندوق های رای رفتند و به پوپولیسم و عوامفریبی احمدی نژاد رای دادند.
فکر میکنم با شروع تحرک در کشورهای عربی یک انتظار و توقع هم این بود که در ایران هم شاهد چنین رخدادی باشیم، در حالیکه تفاوت شرایط بین ایران و آن کشورها زیاد است و این مانع رخدادهای مشابه و متقابل در آنها میشود.
کورش مدرسی این موضوع را می شکافد و به درست بر نکات مهمی انگشت میگذارد و توضیح میدهد که کشورهای عربی با هم رابطه و شباهت هائی را دارند که آنها را مشترکا نه فقط از ایران که از بقیه دنیا جدا میکند؛ اشتراک در زبان، کم و بیش در تاریخ و تحولاتی که پشت سر گذاشته اند، اشتراک شان در ناسیونالیسم پان عربی ، زندگی جمعیت بزرگی از مردم شان در کشور ها همدیگر، و بطور کلی درجه و نوع تکامل سیاسی، اقتصادی و طبقاتی و تاریخی آن‌ها بسیار بهم شبیه و نزدیک است.
دولت های شان و به درجه زیادی رابطه شان هم با جامعه شبیه به هم است. چنین شباهت میان کشور های عربی با ایران، ترکیه، هند و پاکستان وجود ندارد. رابطه دولت ایران یا حکومت ایران با جامعه ایران بسیار متفاوت است. رابطه دولت و سازه بورژوازی و پرولتاریا در جامعه با رابطه دولت و سازه بورژوازی و پرولتاریا در مثلاً مصر یا سوریه و عراق فرق دارد.
کسی انتظار ندارد که این انقلابات به پاکستان تسری پیدا کند. به این دلیل که ساخت جامعه پاکستان با مصر فرق دارد. همانطور که ساخت جامعه ایران، ساخت طبقاتی آن، ساخت اجتماعی آن، درجه ی آگاهی اجتماعی و تاریخ اش، همه اینها به شدت با مصر فرق میکند. در حالی که مصر و لیبی و تونس از بسیار از نظرها ی پایه‌ای بسیار به هم شبیه هستند.
عدم سرایت این انقلابات به ایران ناشی از قدرت دولت جمهوری اسلامی یا کاردانی احمدی نژاد نیست. ناشی از مکانیزم ها، جنبش ها، و افق های متفاوتی است که طبقات مختلف، و بخصوص طبقه کارگر و توده زحمت کش، در ایران را به حرکت در می آورد. این مکانیسم ها و جنبش ها با مصر و تونس و سوریه فرق میکند. این تفاوت‌ها است که باعث می شود که میان انقلاب در کشوری مانند ایران با کشور های عربی نه تنها اختلاف فا ز وجود داشته باشد بلکه حتی اصولاً انقلاب ایران در ادامه آن انقلاب‌ ها نباشد.
دولت جمهوری اسلامی هم بسیار پیچیده تر و به لحاظ سیاسی و اقتصادی بسیار بالغ تر از دولت مصر یا دولت سوریه است.
امروز مشکل دولت جمهوری اسلامی با بخشی از بورژوای ایران این شده که در پروسه خصوصی کردن‌ ها بخش بزرگی از اقتصاد ایران در دست سرمایه خصوصی قرار گرفته است که بعضا در دولت و حکومت آن طور که باید نمایندگی نمی شود، در نتیجه سهم بیشتری، متناسب با موقعیت اقتصادی اش، را از قدرت سیاسی میخواهد. این مبنای کشمکش از دوره رفسنجانی و خاتمی تا این ماجرای سبز است. این‌ها در حفظ سیستم منفعت دارند و فقط تعدیل آن یا بقول موسوی حکومت غیر حذفی میخواهند. خواستار انقلاب نیستند. نفوذ این بخش از بورژوازی در جامعه بسیار قوی است. این وضعیت را در مصر یا در سوریه یا یمن نداریم. طبقه کارگر ایران هم همینطور است. گمان نمی‌ کنم طبقه کارگر مصر یک هزارم طبقه کارگر ایران به لحاظ ذهنی پیش رفته باشد و کمونیسم درون آن نفوذ داشته باشد. طبقات اصلی جامعه ایران با هم تاریخ متفاوتی در مقایسه با کشور های عربی دارند.
پروسه انتخابات هم در جمهوری اسلامی به اندازه کشور های عربی قلابی نیست، پروسه‌ای است که در میان بورژوازی ایران به درجه‌ای حق انتخاب میدهد. همانطور که مجلس شان هم به اندازه کشور های عربی قلابی نیست.
دو سال دیگر احمدی نژاد می رود، مثل اروپا، جمهوری اسلامی دوباره "کنتورها" را صفر میکند، انتخابات دیگری به راه می اندازد و لاریجانی یا کس دیگری را می‌آورد. این پروسه انتخابات برای جمهوری اسلامی نقش سوپاپ اطمینان را بازی میکند. این مکانیزم را شما در هیچ کشور عربی نمی بینید. جامعه ایران از نظر حقوق بورژوازی از نظر بافت و ساخت مکانیزم های سیاسی بیشتر شبیه به ترکیه، و به درجه‌ای اروپا، است تا به مصر. این واقعیت به جمهوری اسلامی سخت جانی بیشتری میدهد و مبارزه با آن را پیچیده تر میکند.
نتیجتا برعکس تحلیل های سطحی بخش وسیعی از اپوزیسیون ایرانی نشسته در اتاق انتظار که فکر میکند سرنگونی پشت پیچ بعدی فرامیرسد، بعداز بن علی تونس به همین آسانی نوبت بن علی ایران نمیرسد.


۸ - در سال های اخیر شاهد پیروزی های بزرگی از طرف کارگران نبوده ایم ، چرا چنین است؟ آیا علاوه بر سرکوب وقهر پلیسی ، وضعیت کنونی جهان سرمایه داری هم در این میان نقش دارد؟
محمد فتاحی: من در جواب به سوالات قبلی تر، از نظر خودم به مهمترین فاکتور یعنی غیبت تحزب کمونیستی در صفوف جنبش کارگری و نتیجتا عدم به هم پیوستگی سیاسی رهبران عملی این طبقه در مراکز مختلف و خلا یک افق روشن سوسیالیستی که از همان غیبت تحزب نشات میگیرد عامل اصلی عدم پیشرفت های مهم در جنبش کارگری است. در این مورد قبلاً گفته ام! سرکوب و قهر پلیسی بطور قطع مهم نبوده و هیچگاه نخواهد بود. قرار نیست در ایرانی با مشخصات سیاسی اقتصادی سیستم حاضر ما شاهد طلوع آزادیهای سیاسی و رشد ناگهانی تشکل های کارگری باشیم، چون تامین امروز این آزادیها سرنگونی کل سیستم را در فردای آن تضمین میکند. نتیجتا طبقه کارگر باید این را فرض بگیرد که سرکوب و قهر پلیسی همیشه هست و علیرغم آن باید جنبش و پیشروی هایش را با اتکا به فاکتور نقشه های روشن خود ارزیابی کند. یک طبقه کارگر میلیونی و بدون سازمان سیاسی، بدون تحزب و در نتیجه متفرق و بی قدرت در مقابل یک بورژوازی وسیع و قدرتمند و منظبط در حفظ سیستم سیاسی اقتصادی خویش قادر به انجام کار بزرگتری از آنچه شاهد بوده ایم نیست.


۹ - بخش اعظم کارگران ایران در کارگاه های کوچک کار می کنند ، برای سازماندهی اینها چکار باید کرد و از چه اشکال سازمانی باید بهره گرفت؟ سازماندهی اینها عمدتاً باید در محیط کارشان صورت بگیرد یا در محیط و محلات زندگی شان؟
محمد فتاحی : در اینمورد در پاسخ به سوالات قبلی نکاتی را برشمردم. چیزی که علاقمندم اینجا بگویم این است که فعال کارگری نباید منتظر حکم سیاسی ایدئولوژیک احدی بماند. من هوادار ایجاد هر چطری ام که ممکن باشد؛ مجامع عمومی و هیات های نمایندگی آنها، سندیکا و اتحادیه ها را هم برشمردم. خود کارگران به وفور صندوق های تعاوتی یا همیاری و یا همبستگی در محل کار و زندگی هر دو دارند. به این تشکل ها میشود کمیته های کارگری آنجا که ممکن است، کمیته های محلات، کمیته های حمایت از رفقای دستگیر شده و خانواده های شان، نهادهای متنوع هنری و فرهنگی و ورزشی تا حتی همین انجمن صنفی که تشکیلش قانونی و مجاز است. کارگر کمونیست و سوسیالیست میتواند همین انجمن های صنفی را ابزار اتحاد و پیشبرد مبارزه کارگران محل کار خود کند.


۱۰ - در بازار کار سیاه و غیر رسمی در ایران ، زنان نقش بزرگی دارند و بخش اعظم زنان کارگر با مزد ناچیز و در شرایطی بسیار دشوار کار می کنند ، نقش جنبش زنان را در سازماندهی زنان کارگر چگونه می بینید؟
محمد فتاحی: "جنبش زنان" موجودی بکلی متفاوت از جنبش زنان کارگر در مراکز کارگریست. اولی میتواند با شرکت هر زنی ولو میلیونر و از طبقه حاکمه راهی به سوی پیشروی پیدا کند و به پیروزی هم برسد. این جنبش در سال 41 و در جریان اصلاحات شاه پاسخ خود را گرفت. به همین دلیل در آن زمان مانند شرایط مثلا امروز جمهوری آذربایجان و ترکیه و عراق دوره صدام چیزی به اسم جنبش زنان و مطالبه این بخش جامعه وجود عینی و اجتماعی نداشت. امروز رژیم ایران میتواند در یک کودتای فرضی جایش را به تعدادی ارتشی بدهد که اسلام و فرهنگ اسلامی را از جامعه جارو میکنند و مسئله زن یک شبه حل میشود، در حالیکه همین دولت کودتایی میتواند زیر یوغ ناسیونالیسم ایرانی خطاب به کارگر بگوید حالا که دشمن اسلامی مان را ما کنار زده ایم، شما هم فداکاری کنید تا به آبادی و اقتصاد مشابه کره و ژاپن برسیم و آنوقت شما هم صاحب اتحادیه و دستمزد بالاتری شوید. و از این طریق خون کارگر را بسیار میاهرانه تر از برادران اسلامی سرمایه دار در شیشه کنند. در چنین حالتی مسئله زن به عنوان یک مسئله فرهنگی و حقوقی میتواند کاملا حل شده باشد، در حالیکه روز زن کارگر سیاه تر از دیروز شده و از این به بعد باید بقیه عمرش را برای سرمایه دار غیر اسلامی و ناسیونالیست و یا فاشیست ایرانی و در شرایط کاری بسیار وحشیانه تری صرف کند.
همین جنبش سبز در صورت پیروزی میتوانست بخشی از فشار فرهنگی بر زنان را کم کند در صورتیکه فشار اقتصادی اش بر کارگر زن و مرد بیشتر و تاچری تر می شد. به همین دلیل جنبش "خلاصی فرهنگی" که نیروی آن اساسا زنان و جوانان طبقه متوسطه را در برمیگرفت یکسره و یک شبه پشت سبز رفت، اما کارگر زن همراه کارگر مرد به آن بی اعتنا شد.
با همه اینها این دو جنبش میتوانند کمک هم باشند بشرطی که رهبری هر دو با یک سیاست سوسیالیستی باشد. چند سال قبل جنبش جوانان دانشجوی آزادیخواه و برابری طلب در دانشگاهها را داشتیم که بر پرچم شان هم رهایی زن به عنوان زن نوشته بود هم زن به عنوان کارگر. میخواهم بگویم اگر کمونیسم نوع آن دانشجویان کمونیست پرچمدار آزادی جامعه باشد، مبارزه برای رهایی طبقاتی و جنسی زن هر دو به موازات هم به پیش رفته و همدیگر را میتوانند تقویت هم بکنند. در غیر اینصورت بین این دو جنبش رابطه ای به سختی ممکن است.
با همه اینها، پایین آمدن فشار فرهنگی و رفع ستم جنسی کمک مستقیمی به تقویت جنبش طبقاتی زن کارگر هم هست، چون در آنصورت زن کارگر زیر فشار کمتر جنسی و فرهنگی جامعه، از توان سربلند کردن و اعتماد به نفس بیشتری برخوردار خواهد بود تا مبارزه طبقاتی اش را شفاف تر پی بگیرد.
چپ پوپولیست یا ناسیونالیست ایرانی در کنار جریانات متنوع ناسیونال فیمینیست با در هم ریختن این دو مسئله بسیار متفاوت جنسی و طبقاتی و دادن عنوان زنان ستمدیده از طرفی مانند کل اپوزیسیون بورژوایی دشمن را در لباس جناح هایی از جمهوری اسلامی به زنان علی العموم نشان میدهند و از این طریق مانع شکل گیری یک روشن بینی طبقاتی در میان کارگران زن - به عنوان بخشی از طبقه کارگر- علیه نظام سیاسی اقتصادی حاکم میشوند.


۱۱ - بخش بزرگی از کارگران ایران در شاخه های مختلف بخش خدمات کار می کنند؟ وزن و اهمیت کارگران این بخش را در مجموعه مبارزات طبقه کارگر ایران چگونه ارزیابی می کنید؟
محمد فتاحی: سرچشمه اصلی قدرت کارگر در نبردش علیه سرمایه دار و دولت اساسا در بازوی اقتصادی اوست. به همین دلیل در اعتراض این طبقه دست نگهداشتن از تولید قوی ترین حرکت او و حساس ترین نقطه برای فشار علیه صاحبان سرمایه است. کارگر خدماتی اما از این اندازه توان اقتصادی بی بهره نیست. در مقابل از توان اجتماعی بالایی برخوردار است. اگر کارگر نفت و ذوب آهن با توقف کار حلقوم مدیر و دولت سرمایه داران را میگیرد، راننده شرکت واحد به دلیل تنیده شدنش به جامعه و زندگی روزانه میتواند علیرغم بازوی اقتصادی ضعیفش، از بازوی اجتماعی قدرتمندش بهره جوید و میلیون ها مردم مسافر روزانه را مورد خطاب خود قرار دهد و از این طریق بخش های مهمی از جامعه را پشت مطالبات خود ببرد. در نظر بگیرید شرکت واحدی ها با آن اعتصاب تاریخی شان چه هلهله ای در شهر ده دوازده میلیونی تهران راه انداختند و چگونه میلیون ها مردم را نه فقط حامی خود کردند بلکه امیدی به جامعه کارگری دادند که میشود کاری کرد. این نقش بیش از اینکه اقتصادی باشد ناشی از بازوی اجتماعی شان بود. معلمین و پرستاران برای مثال از همین بازوی اجتماعی قوی بهرمنداند. به این معنی که مستقیما سرمایه دار و دولت را به ضرر اقتصادی نمی کشانند ولی در مقابل با استفاده از بازوی اجتماعی در بعد میلیونی میتوانند تکان وارد کنند و فشار اجتماعی شان حاکمان را ناچار به پاسخگویی کند. این مسئله در نوع اعتراض کارگران بخش خدمات موجب میشود در اعتراض خود تاکتیک هایی را در پیش بگیرند که به بهترین شیوه بازوی اجتماعی شان را به یاری میطلبد.
وزن این بخش آنجا اهمیت پیدا میکند که در ایران این فقط کارگر نیست که این حکومت را دشمن خود میداند. در ایران توده وسیعی از زنان ستمدیده روزانه زیر یوغ قوانین ضد زن و مرد سالار کمرشان خمیده و به همین دلیل درگیر یک جنگ هر روزه در اداره و مدرسه و دادگاهها و کل عرصه زندگی اجتماعی اند. یا توده وسیعی از زحمتکشان و تهیدستانی که به زندگی جهنمی محکوم شده اند. اعتراض کارگر خدماتی به دلیل رودررویی مستقیم با دولت و حکومت فورا حمایت این اقشار اجتماعی را اتوماتیک به طرف خود جلب میکند و امیدی به تغییر ایجاد میکند. دولت و حکومت اسلامی هم اتفاقا از همین سر در مقابل مسئله حساسیت ویژه ای نشان میدهد. اعتصاب کارگری در فلان مرکز صنعتی از این زاویه این تاثیر فوری و اجتماعی را ندارد. یا کمتر دارد. به هر حال خواستم بگویم هر بخشی از این طبقه در جنگش برای زندگی بهتر میتواند سنگری را بگیرد که در آن قادر است به بهترین وجه به هدف بزند. از این نظر البته مبارزه کارگر بخش های خدمات هم نقش بسیار مهمی میتواند داشته باشد.


۱۲ - به نظر شما ، آیا کارگران فقط کسانی هستند که کار یدی انجام می دهند یا مزد یا حقوق بگیران کارهای فکری را هم می توان جزو طبقه کارگر به حساب آورد؟ مثلاً معلمان را هم ( که گروه شغلی بسیار وسیعی هستند ) می توان جزیی از طبقه کارگر به حساب آورد؟
محمد فتاحی: برای پاسخ به این سوال اول باید روشن کرد طبقه کارگر چه کسانی را شامل میشود یا نمیشود؛ ببینید، مبنای تعریف طبقه کارگر نه مستقیما کار یدی است و نه فکری، نه الزاما تولید ارزش اضافه است و نه استثمار. فقر هم پایه تعریف طبقه کارگر نیست. دریافت مزد هم اتوماتیک کسی را کارگر نمیکند. بعضی معتقدند که مزدبگیران جامعه جزو این طبقه اند، به همین دلیل شعار مزدبگیران متحد شوید سر میدهند و میروند یک جنبش همگانی غیرکارگری به اسم کارگر سازمان دهند تا همه آنها که مزدبگیراند و ارزش اضافی تولید میکنند را شامل شود. ما میدانیم که بخشی از کسانی که در جرگه خرده بورژوازی و یا بورژوازی قرار میگیرند ارزش اضافی تولید میکنند. مهندیسن، متخصصین، طراحان صنعتی و به اصطلاح کارگران فکری بیش از ارزش نیروی کارشان ثروت خلق میکنند و ارزش اضافی تولید شده آنها، گیرم با نرخ استثمار بسیار پائین‌ تر از کارگر صنعتی، گیر سرمایه دار می آید. بعضی فکر میکنند طبقه کارگر فقیرترین و تنگدست ترین بخش جامعه را شامل میشود و میروند تا جنبش علیه فقر راه اندازی کنند، در حالیکه اولا طبقه کارگر نه یک موقعیت صرف اقتصادی که یک پدیده ابژکتیو اجتماعی – اقتصادی است که هر روز موقعیت خود را تولید و بازتولید میکند، ثانیا وضع زندگی کارگر صنعتی به نسبت بخش قابل توجهی از توده وسیع اقشار خرده بورژوا زندگی مرفه تری دارند. شما مثلا سطح زندگی کارگران شرکت نفت و مراکز مهم صنعتی را مقایسه کنید با سطح زندگی بخش مهمی از کارمندان حتی سطح متوسط اداری یا بخش های دیگری در جامعه.
بعضی فکر میکنند هرکس ارزش اضافی تولید نکند کارگر نیست. کارگر شاغل ارزش اضافی تولید میکند اما در یک موقعیت خاص اجتماعی وتنیده به اقتصاد قرار دارد، موقعیتی که هر روز مجبور است از نو نقش خود را در تولید بازی کند.
در حالیکه روشنفکر، مهندس یا طراح در بسیاری از موارد ارزش اضافی تولید میکند اما در موقعیت اجتماعی کارگر نیست؛ ثروتی دارد، اندوخته ای دارد و میتواند مدتی کار نکند. طبقه کارگر قبل از اینکه یک مفهوم اقتصادی باشد یک مفهوم اجتماعی تنیده در اقتصاد است، بخشی از جامعه است که هر روز ناچار است وارد این رابطه شود. کارگران بخش خدمات یا بخش غیر مولد در سرمایه داری اصولاً ارزش اضافی تولید نمی کنند. اما موقعیت آن‌ها در جامعه و نقش آن‌ها در تحقق ارزش اضافی و تقسیم آن میان سرمایه داران آن‌ها را جز لایتجزای طبقه کارگر میکند. درست به همین دلیل بخش پایین معلمین فقیر، و نه کل معلمین مد نظر سوال شما، جزو طبقه کارگر محسوب میشوند. البته نه به خاطر فقرشان، بلکه از این زاویه که چارچوب زندگی این بخش مثل سرایدار مدرسه و رفتگر، در همان چارچوب زندگی کارگر است.
منابع:
تزهايى در باره اهميت سياسى بحران اقتصادى. منصور حکمت(م.ح)
http://hekmat.public-archive.net
مقدمه به مقاله کارل مارکس درباره کار مُولّد و غير مولّد: م. ح
http://hekmat.public-archive.net
درمورد مسائل گرهى در بحث شورا و سندیکا و مجمع عومی: م.ح:
http://hekmat.public-archive.net/fa/2430fa.html
http://hekmat.public-archive.net/fa/2440fa.html
 http://hekmat.public-archive.net/fa/2460fa.html

تحزب کمونیستی: کورش مدرسی
http://www.koorosh-modaresi.com/Farsi/thazob-Fehrest.html
انقلاب در کشور های عربی و تأثیر آن بر ایران
http://www.koorosh-modaresi.com/Farsi/Text/2011/enqelabarabi.html