چند کلمه در دفاع از لنین (به بهانه برخورد به لنين در سياستهاي جديد حزب کمونيست کارگري) فواد عبداللهي
"ما هرگز نميتوانیم شعار "انقلابیتر از همه باشیم" را طرح کنیم و هرگز هم طرح نخواهیم کرد. ما حتی سعی نخواهیم کرد که در انقلابی بودن با دمکراتی بُریده از پایگاه طبقاتی خویش، با دمکراتی که کُشته و مردۀ عبارات زیبا و دلپذیر است و مدام جملههاى قالبى و شعارهای مبتذل ردیف میکند، مسابقه بگذاريم. برعکس، ما همیشه ناقد چنین انقلابی بودنی خواهیم بود؛ ما معانی واقعی کلمات، محتوای واقعی وقایع بزرگ بصورت ایدهآل در آمده را افشا خواهیم کرد؛ ما نیاز به یک ارزیابی هوشیارانه از طبقات و طیفهای موجود در درون طبقات را حتی در داغترین موقعیتهای انقلاب آموزش خواهیم داد." لنين
مقدمه مدتي است در حزب کمونيست کارگري ايران "نقد" و "بازبيني" از لنينيسم عود کرده و نمونه آخر آن به عنوان يک جمعبندي و روي ديگر سکه، سخنراني اخير حميد تقوايي در انجمن مارکس کانادا است. در پس اين قيل و قال واقعياتي درخور تعمق نهفته است. دفاع آشکار اين جريان از جنبش بورژوايي سبز و اعلام جامعه بي طبقه با طرح شعار "انقلاب انساني براي حکومت انساني" عليرغم بسته بندي و خرناسه هاي عارفانه به دور آن، ضديت با متد لنين و طبقه کارگر را در اين حزب آشکارا بنمايش گذاشته است. اينها عليه ژاکوبين ها و ترور سرخ موضع "انساني" گرفتند تا علي ظاهر بي طرفانه و غير طبقاتي به لنين بتازند غافل از اينکه هرکس که ذره اي شرافت و وجدان طبقاتي داشته باشد مي فهمد که "نقد انساني" به لنين در جدال طبقاتي، اعلام جانبداري رياکارانه از بورژوازي و تعرض به ساحت طبقه کارگر است. آنچه در نوشته هاي ضد کمونيستي امثال صالحي نيا و "مدافعين" خجول لنين در آن حزب خودنمايي ميکند در محتوي و در عمل بسيار شبيه نمونه هاي تبليغات بورژوازي عليه لنينيسم و قيام کارگري اکتبر است. اين يک کرنش سياسى است نه يک روشنگري علمي. لذا اين مشغله بنظر من بى ارزش است اما بى اهميت نيست. چون جنبش سوسياليستى طبقه کارگر را به حاشيه ميراند. بايد در مقابل آن ايستاد، اما نه با جدى گرفتن بار "علمى" آن، بلکه با افشاء حقيقت سياسى آن.
جدال "انسانها" عليه بربرها يا جنگ طبقاتي کارگران عليه بورژوازي؟ حميد تقوايي دليل شکست انقلاب اکتبر را در عدم خودآگاهي بلشويک ها به مقوله "انسانيت " و جان آدمي در جنبش کمونيستي ميداند! براي جلوگيري از تکرار اين تجربه، شعار "انقلاب انساني براي حکومت انساني" از جانب حزب ايشان تصويب شده است! ايشان در ادامه ميگويد که دوره اي که ما قدرت را گرفته ايم خبري از جنگ کارگر و بورژوا نيست! همه آزادند و برابر و البته انسان! و اين تمام تفاوت کمونيسم کارگري با چپ سنتي ماقبل خود مي باشد که مخالف آزادي بورژوايي بود! حميد بجاى آنکه صريحا وارد بحث حقانيت يا عدم حقانيت جنگ داخلي بولشويک ها با بورژوازي، علل سياسى و طبقـاتى آن و مسائل گرهى آن بشود، با خود جنگ طبقاتي، با خود تقابل قهر آميز دو نيرو بمثابه طبقه، مرز بندى ميکند. در اين سيستم فکري مبارزه طبقاتي مختومه است و دنيا صحنه انقلاب انسانها عليه بربرها است. اين حکم را خود "سفيدها" – نمايندگان بورژوايي در روسيه - جرات اعلامش را نداشتند چرا که خود دست بر ماشه عليه حکومت کارگري ميجنگيدند. حقيقت اينست که انسانهاى واقعى در جامعه موجود به طبقات اجتماعى با منافع متضاد تقسيم شده اند، اقليتى از اين جامعه استثمارگر و سرکوبگر بنام بورژواها و دولت کثيفشان و اکثريت عظيمى بنام کارگران اند که تحت استثمار و سرکوبند. اينان هر روزه نيروي کارشان وحشيانه به يغما ميرود، اعتراض و مقاومتشان وحشيانه سرکوب ميشود. اينان بايد قيام کنند و براي حکومت کارگري بجنگند تا ايدهآلها و ارزشهاى انسانى تحقق يابد. در اين مبارزه و در دفاع از حکومت کارگران بايد بارها در مقاطع گوناگون نمايندگان بورژوازي را سرکوب کنند. قطعا خون ريخته ميشود... در اين ميان، طبيعي است که کار به خشونت بکشد اما بقول منصور حکمت "انساندوست واقعى کسى است که به مبارزه واقعى و جارى براى رهائى طبقه کارگر پشت نکند. قربانيــان اين خشونت و اين جنگ طبقاتي، حتى در صف نيروهاى بورژوازى بهرحال "انسان"اند، اما آنکس که اين قربانيان را گواه ميگيرد تا دولت طبقات فرودست و نيروهاى انقلاب را به تمکين در برابر سرکوب و خفقان و استثمار بورژوازى فرا بخواند، انسان دوست نيست، توجيهگر بردگى انسان است." در مقابل توحش سرمايه، نميتوان موضع اومانيستي اتخاذ کرد، بايد با قدرت به آن خاتمه داد. رهائى واقعى انسان در يک مبارزه و نبرد واقعى بدست ميـآيد؛ حاصل پروســـه ارشاد و روشنگري در مورد آرمانها و ارزشها نيست. اگر پا به ميدان گذاشتن و آمادگى براى فداکارى دراين مبارزه شرط انقلابى ناميده شدن انسان است، تخطئه نکردن وانکار نکردن ضرورت مبارزه طبقاتي و حکومت کارگري وچشم باز کردن و ديدن آن آنجا که بطور واقعى جريان دارد، حداقل ملاک برخوردار بودن از هر نوع شرف انسانى است. اينجا موضعگيري عملي و سياسي بر سر رهايي طبقه کارگر است نه انساندوستي ليبرالي.
انقلاب کارگري در تاريخ سبز نميشود، تلاش آگاهانه و سياسي کمونيست ها است حميد تقوايي در همان سخنراني به کمرنگ کردن نقش شخصيت در تاريخ ميپردازد و ميگويد که حتي اگر لنين هم نبود انقلاب اکتبر به وقوع ميپيوست! انکار اين حقيقت طوري است که شنوندگان در آن سخنراني بعنوان اعتراض در پخش پرسش و پاسخ، صحبت هاي حميد را "نوآوري" ميدانند و شکاکيت در مارکسيسم. حقيقت اينست که انسان هوشمند و صاحب اراده میتواند جهت حركت تاریخ را تشخيص داده، بر آن تاثیر بگذارد. آگاهي نسبت به رویدادهای تاریخی و فهم چگونگی و چرایی وقوع آنها، كارآمدترین ابزار برای پيروزي در این عرصه پرمخاطره است. لنين چنين کاراکتري را در بثمر رساندن انقلاب کارگري در روسيه داشت. بدون لنين و تزهاي آوريل اش انقلاب کارگري را خود بلشويک ها از جمله استالين و کامنوف به بورژوازي فروخته بودند. "کفر" لنين سازماندهي قيام، دست بردن حزب کمونيستي به قدرت سياسي و سرکوب قهرآميز بورژوازي است. تزهاي آوريلش که بقول ژالزسکي " مثل بمب در کنفرانس ترکيد" فقط خشم آميخته با تعجب مخالفانش را برنيانگيخت. اين تزها حتي تعدادي از بلشويک هاي قديمي را به صف منشويک ها راند. به درون آن گروه بينابيني که زير روزنامه ماکسيم گورکي قايم شده بودند. هدف حميد از انکار نقش شخصيت در تاريخ، رفع مسوليت از سازمان دادن انقلاب کارگري و فرموله کردن "حقانيت" دترمينيسم و جبري گري است. در متد ايشان سوسياليسم و انقلاب بدون رهبران شناخته شده طبقه کارگر و بدون تحزب کمونيستي قرار است به وقوع بپيوندد. هر تحول و اغتشاشي در جامعه گواه عروج "انقلاب انساني" است. لازم نيست که بر حزب و قدرت سياسي و سازماندهي قيام متمرکز شد، کافييست گروه فشار بود و منتظر و راديکال باقي ماند تا سوسياليسم از آسمان نازل گردد و بر آن حاکم شد. يا شايد کافي است به پروسه "انتخابات" بورژوازي توهم پيدا کرد و براي اکثريت شدن انتظار کشيد. اين همان تفسيري از تاريخ است که مارکس در "تزهايي درباره فوئر باخ" به آن انتقاد کرده است. اما در زندگى واقعى، در اوضاع واقعى، با شيوه اى که بورژوازى با آن کار ميکند، با شيوه اى که جامعه کار ميکند، اجازه نقس کشيدن به کمونيستها نخواهند داد. آنها با رسانه هاى جمعى شان، با ارتش، مذهب و کليسا و مسجد شان، با تمام ابزارهاى وسيع تحريف حقايق شان عليه آزاديخواهي و برابري طلبي طبقه کارگر ايستاده اند. آنها سلطنت، شاه و ملکه و پاپ را دارند که مانع انقلاب کارگري شود. لنين گواه در هم کوبيدن اين برج هاي بورژوازي توسط حزب کمونيستي و نجات مارکسيسم از دست ديدگاه هاي اولوسيونيستي و تکامل گرايانه است. لنين گواه نقش عنصر آگاه در سازماندهي انقلاب کارگري است. کسي که امروز قيام اکتبر بدون لنين را اجتناب ناپذير ميپندارد، انقلاب آينده ايران، بدون سازماندهي، دخالت و رهبري کمونيست ها را اجتناب ناپذير ميداند. امروز متد لنين بيش از پيش براي ما کمونيست ها مبرميت دارد.
ديکتاتوري پرولتاريا قدرت سياسي بورژوازي را در هم ميشکند حميد ميگويد که در دولت دوره انقلابي ما، سرکوب ضد انقلاب مجاز نيست چون درک ما از جايگاه انسان رشد کرده است! بسيار طبيعي است که ديکتاتوري پرولتاريا به درد "حزب کمونيست کارگري" نخورد. قرار است در سايه "حکومت انساني"، و در جهان پس از جنگ سرد و فروپاشي ديوار برلين، بورژواها با ارشاد و زبان خوش به انسانيت بازگردند و ثروت و سود ناشي از استثمار طبقه کارگر را با کل جامعه شريک شوند. قرار است تشکيلات سياسي و اقتصادي بورژوازي در ايران توسط آرمان "انقلاب انساني" يک شبه دود شود و هوا رود. قرار است که جامعه کهنه در يک چشم بندي بميرد و در تابوت ميخکوب شود و در گور گذاشته شود، غافل از اينکه بقول لنين: "اين جسد درميان ما از هم ميپاشد، ميگندد و خود ما را هم آلوده ميکند." قرار است شکل نوين اقتصاد جامعه کمونيستي بدون حمله قهر آميز بر پيکره نظام طبقاتي و در صلح و صفا و ديالوگ "متمدنانه" با بورژوازي به پيش رود. و چرا که نه، بگذاريم منافع خصوصى مشتى سرمايهدار انگل، در زبان حقوق و فلسفه و هنر بورژوايى، منافع و آرمانهاى ازلى و ابدى نوع بشر قلمداد شود و در کمونيسم جا پيدا کند! ممنون آقايان! ديکتاتوري پرولتاريا اگر خاصيتي دارد همين است که اجازه ندهد ايده ها و افکار رياکارانه و کاسبکارانه بورژوازي در شمايل "اخلاق" و "معنويت" چون زنجير بردگي بر دست و پاي زحمتکشان بنام "قراداد اجتماعي" و "قانون" دوام آورد. در دولت دوره انقلابي براى کسب آزادى نبايد اميد به هيچ بورژواى "خوشنامى" بست، بلکه بايد با واژگونى کامل بورژوازى، نظام اجتماعى وارونه موجود را دگرگون کرد. جهان را بايد از قاعدهاش بر زمين گذاشت و اين کار، کار ديکتاتوري پرولتاريا است. شاهكار لنين دراين راستا اين است كه دیکتاتوری پرولتاریا را نتيجه وبازتاب توسعه كلاسيك صورت بنديهاي اجتماعي یعنی محتوای اجتماعی دولت کارگری و خصلت طبقاتی آن می داند نه اشکال زورگویانه حکومت دولتی. براي لنين و حتي براي خود مارکس - خصوصا آنچه درباره کمون پاريس و انقلاب فرانسه تجربه ميکند - هدف از ديکتاتوري پرولتاريا، تحول اساسي جامعه کمونيستي و در نهايت زوال دولت است نه حفظ قدرت مقطعي کارگران و افراد مسلح براي بقاي دولت. در خاتمه، آنچه حزب کمونيست کارگري را در "بازبيني"اش از لنين با بورژوازي همسو ميکند رعد در آسمان بي ابر يا اشتباه لپي نيست بلکه اتخاذ آشکار تاکتيک هاي بورژوا - ليبرالي اين حزب بعد از آخرين کنگره اش با تصويب شعار "انقلاب انساني براي حکومت انساني" ميباشد. وقوع تغيير ناگهاني در اوضاع سياسي ايران زير پرچم سبزها انحرافات اين حزب و بي تعلقي آن به لنينيسم را نقش بر آب کرد. طبقه کارگر بايد بيش از پيش خود را از همه باورها و شائبه هاي کمونيسم بورژوايي از جنس "حزب کمونيست کارگري" بتکاند. تا زمانيکه نظام سرمايه داري و بردگي مزدي هست و از انسان ابزار ميسازد، لنين پيشرو و تجلي اراده و قهر آزاديخواهانه کارگر کمونيست براي سرنگوني سيادت بورژوازي باقي خواهد ماند.
|