از آرشيو کورش مدرسي - منتشر شده در "منتخب آثار منصور حکمت، ضميمه ١"، انتشارات حزب کمونيست کارگري - حکمتيست، ژوئيه ٢٠٠٦ - صفحات ١٩٣ تا ١٩٦ - اين بحث مربوط به مباحثات زمستان سال ۱۳٦٦ در حزب کمونيست ايران است. سؤالات در متن ذکر نشدهاند اما بحثها روشناند و در پاسخ، ميتوان سؤالها را هم تشخيص داد. عنوان کنوني، جملات دراخل کروشه و پارگراف بندي جديد از کمونيست است.
سؤال ۱ - ]مجمع عمومي کارگران[آنقدر طبيعي است که براي هيچکس نميتوان بخاطر راه انداختن آن پاپوش دوخت. هيچ رژيمي نميتواند با مجمع وسيع کارگران همان رفتار سرکوبگرانه و پليسياي را بکند که به يک هيأت نمايندگي، هسته مخفي يا هيأت مؤسس اتحاديه مخفي ميکند. مجمع عمومي شکل ايدهآل به ميدان آمدن کارگر بصورت متشکل و علني است، يعني به آن شکلي که قدرت کارگر به معني واقعي کلمه به نمايش در ميآيد. کارگر منفرد در هسته مخفي زور بيشتري از دانشجوي منفرد در هسته مخفي ندارد. اما کارگر مجتمع در مجمع عمومي يک قدرت واقعي است، چرا که کارگر در علني بودن و تودهاي بودن حرکتش است که ميتواند بعنوان کارگر قد علم کند.
سؤال۲ - هيأت نمايندگي کارگري، فينفسه هنوز تشکل تودهاي کارگري نيست. چون نه يک ساختار ماندگار ايجاد ميکند و نه ظرفي براي توده کارگران (که عضو هيأت نمايندگي نيستند) تعريف ميکند. شک نيست که تحميل نمايندگان خود به کارفرما و دولت، گرفتن نوعي مصونيت دوفاکتو براي آنها در مقابل رژيم (بعنوان کساني که وکيل کارگرانند و بايد از منفعت آنها دفاع کنند)، شناساندن چهرههاي کارگري و تبديل آنها به رهبران عملي در مقياس سراسري، حمايت تودهاي از نمايندگان و غيره، همگي طبقه کارگري را که از حداقل تشکل تودهاي محروم است در صحنه مبارزه قويتر ميکند و بسيار مفيد است. اما اين هنوز سؤالي را که يک فعال کمونيست کارگري در جنبش کارگري جلوي خود گذاشته است پاسخ نميدهد. سؤال اينست: چگونه ميتوان ظرفي، تشکيلاتي، براي شرکت و ابراز وجود متحدانه و ادامه کار توده کارگران ساخت. هيأت نمايندگي بالأخره هيأت نمايندگي است. هرقدر هم که مورد حمايت کارگران باشد، هنوز يک هيأت برگزيده از ميان کارگران است که پشتش به يک سازمان کارگري استوار نيست. هيأت نمايندگي کارگري در ايران، با سران اتحاديهها در اروپا همارز نيستند، چون بطور واقعي به نيابت از يک "سازمان کارگري" جلوي کارفرما قرار نگرفتهاند. داشتن رأي اعتماد کارگران، و يا جوابگو بودن به کارگران، هنوز جاي داشتن حمايت و رأي يک سازمان داير کارگري را نميگيرد. اگر هيأت نمايندگي کارگري را توقيف کنند، کارگر هنوز با همان سؤال قديمي روبروست: چکار کنم؟ ظرف اعتراض متشکل من چيست؟ کجا بروم؟
جنبش مجمع عمومي موضوع را از زاويه ديگري مطرح ميکند. اجتماع کردن، پاي يک تصميم را جمعا امضا کردن، جمعا اعتراض کردن و جمعا پاسخ خواستن، مناسبترين شکل مبارزه در شرايط ايران امروز است. واضح است که در اين سنت هم کارگران نماينده انتخاب ميکنند. اما اين نمايندگان پشتشان به مجمع عمومي کارگري، به تصميمات آن و به قابليت تجمع مجدد آن گرم است. جنبش مجمع عمومي قدم اول، و سنگ بناي، جنبش شورايي است.
سؤال۳ - شوراهاي کارگري در انقلاب ٥٧ اساسا کميتههاي کارخانه بودند و نه شورا به معنايي که جنبش شورايي مد نظر دارد، يعني جنبشي که اجتماع (مجمع عمومي) کارگران در يک واحد، سلول پايه آن است. شوراهاي کارگري دوران انقلاب، کميتههايي متشکل از نمايندگاني از کارگران بود. بنظر من آن نوع شوراها، يعني کميتههاي کارخانه، مطمئنا دوباره عروج ميکنند. بنظر من اين نهاد با اين واقعيت خوانايي داشت و هنوز دارد که جنبش کارگري ايران يک اليت سياسي و يک بافت رهبري عملي غير رسمي دارد که هيچوقت اين امکان را نداشتهاند در يک ساختار اتحاديهاي پايدار به رهبران رسمي و مسئولان اتحاديهاي تبديل بشوند.
تلاش براي راهاندازي تشکلهاي کارگري و بخصوص براي تأمين رهبري کارگران در جدالهاي جاري با دولت و کارفرما در خون اينهاست. بمجرد اينکه تناسب قوا اجازه بدهد اين رفقا در سطح کارخانهاي و حتي فراکارخانهاي يک شکل علني به وحدت عمل مبارزاتي خود ميدهند و نوعي رهبري عملي و علني براي کارگران تشکيل ميدهند. اين جنبش اتحاديهاي نيست. راديکالتر از آن است، سوسياليست است. اما جنبش شورايي هم نيست، چون اساسا، با الهام قوي از سنت اتحاديهاي، به نمايندگي کردن کارگران در مقابل دشمن معطوف است و نه به خود-سازمانيابي توده کارگري براي ابراز وجود طبقاتي و اِعمال حاکميت (که بنياد جنبش شورايي است).
اينکه وضعيت انقلابي و فرار سرمايه داران و مصادرهها در انقلاب ٥٧ اين کميتهها (شوراها) را به قلمرو کنترل کارگري کشيد هنوز تغييري در اين واقعيت نميدهد که اساس کار اينها نمايندگي کردن کارگر در قبال دولت و کارفرما بود و نه بدست گرفتن قدرت يا اداره امور جامعه. بنظر من اين جنبش شورايي نوع سال ٥٧، که همانطور که گفتم شايد جنبش کميتههاي کارخانه عنوان بهتري براي آن بود، منعکس کننده اين واقعيت است که جنبش کارگري در ايران بسرعت راديکال ميشود و از کنار ايدههاي سنديکايي عبور ميکند، بدون اينکه يک سنت حزبي کمونيستي کارگري شورايي در سطح جامعه قدعلم کرده باشد و به اين راديکاليسم کارگري امکان جبههگيري سياسي در قبال مسأله دولت و حاکميت را بدهد.
اين جنبش ماتريال جنبش شورايي در ايران است، اما بخودي خود هنوز خودِ آن نيست. سنت شورايي بايد آگاهانه بدرون جنبش کارگري ايران بُرده شود و براي آن تبليغ شود. بايد فعالين کمونيسم کارگري در ايران فعالين جنبش شورايي باشند. به معني جنبش خود- سازمانيابي وسيع طبقه کارگر براي دخالت در سرنوشت جامعه و در امر قدرت و اداره امور.
سؤال ۴ - اتفاقا تمام زيبايي جنبش مجمع عمومي در همين است که چپ است بدون آنکه تخيلي باشد. چپ است و از همه آلترنانيو ها شدنيتر است. چپ است براي اينکه توده وسيع کارگران را به ميدان ميکشد. شدنيتر است براي اينکه بجاي اينکه تشکل کارگري را به رضايت دولت و سازمان امنيت و تساهل رئيس جمهور و بلند شدن رهبر از دنده مدني، گره بزند، بجاي اينکه براي راه اندازياش رهبران کارگري را به جلسات پنهاني فرابخواند و به خطرشان بياندازد، بجاي اينکه اساسنامههاي من درآوردي و مقررات دلبخواهي وضع کند و برود و بيايد تا رضايت گرايشات را جلب کند، از کارگران ميخواهد که جلوي چشم دولت و کارفرما دقايقي چند در کانتين جمع شوند و راجع به يک موضوع نظرشان را بگويند و حکمي را تصويب کنند که بشود بنام کارگران و با مسئوليت همه کارگران و بعنوان مطالبه همه کارگران جلوي مقامات گذاشت. هيچ نيرويي در دنيا نميتواند مانع جمع شدن علني کارگران ناراضي يک واحد براي چارهجويي بشود. در اين روش دست دولت و کارفرما بستهتر است. کسي را نميتوانند انگشتنما و اخراج کنند. به کسي نميتوانند اتهام توطئهگري بزنند، کارگر را نميتوانند تک گير بياورند و بترسانند، نميتوانند رهبر و فعال کارگري را منزوي کنند و بکوبند. چون حرف حرفِ مجمع عمومي است.
جنبش مجمع عمومي يعني جنبشي که سعي ميکند در هر واحد و کارگاه مجمع عمومي راه بياندازد و خواست کارگران را به مصوبه رسمي آن تبديل کند و اجتماع کارگران را به ضامن اجرايي آن تبديل کند. يک عمل طبيعي و نسبتا عملي (تجمع فيزيکي کارگران) فورا سنگ بناي يک تشکيلات تودهاي و يک اراده واحد ميشود. براي جنبش شورايي اين يک نقطه شروع واقعي است. براي مبارزات جاري، اين يک ظرف بسيار مناسب تأمين رهبري و بسيج و متحد کردن صفوف کارگران است. نفس اين تجمع نوعي آکسيون و قدرتنمايي علني کارگران محسوب ميشود و روحيه بخش است. از همان ابتدا همه چيز علني و شرکت در آن براي هر کارگر در هر استنطاقي قابل دفاع است. دست دولت براي برهم زدن و انگ زدن به آن بسته است. بله چپ است. اما عمليترين روش است.
در مورد سنديکا و ايده "يک چيزي بگوييد که بشود گرفت" چند کلمه بگويم: اولا، سنديکا آلترناتيو شورا نيست، شورا هم مزاحم ايجاد سنديکا نيست. اينکه چرا در ايران سنديکاي مستقل از دولت نداريم، سؤالي است که پاسخش را بايد جنبش سنديکايي پيدا کند و براي همه ما توضيح بدهد. اگر از من بپرسند، ميگويم در ايران سنديکاليسم پا نميگيرد براي اينکه سنديکا، بخصوص در دوره و زمانه ما محصول جنبش عمل مستقيم کارگري نيست، بلکه جزئي از يک مدل اداري-سياسي در جامعه است. سنديکا بخشي از يک توازن و حتي توافق وسيعتر در جامعه ميان دو سوي خريد و فروش نيروي کار در بازار است. سنديکا بعنوان بخشي از يک رژيم و نظام سياسي خاص امکان شکفتن و تداوم داشتن دارد. بدون پارلمان، بدون سوسيال دموکراسي، بدون تقدس بازار، بدون سنت قوي قانونگرايي بورژوايي در جامعه، بدون ثبات سياسي و بطور خلاصه بدون يک مجموعه روابط سياسي، اداري و حقوقي در جامعه که اتحاديه کارگري بخش موجّه و پذيرفته شدهاي از آن تعريف شده باشد، سنديکاسازي راه بجايي نميبرد. حتما بعضي در نقد اين نظر مثال سنديکاهاي انقلابي در برخي کشورهاي ديکتاتوري و يا اتحاديههاي آفريقاي جنوبي را پيش خواهند کشيد. اما اين مثالها مربوط نيست، چون قرار بود دوستان سنديکاساز ما شدني بودن و "قابل گرفتن" بودن سنديکاهاي متعارف را نشان بدهند. شک دارم کسي بتواند اجازه سنديکاي انقلابي را از مسئولين و مامورين تقسيم معجون جامعه مدني در ايران بگيرد.
با اينحال هر فعال جنبش کمونيسم کارگري مدافعان سنديکا را تشويق ميکند که اگر چيزي را ميشود "گرفت" حتما بگيرند. قبلا هم گفتهام، ما هيچ دو خشتي که کارگران روي هم گذاشته باشند را بر نميچنيم. ما آلترناتيو خود را تبليغ ميکنيم و ميکوشيم کارساز بودن و عملي بودن آن را نشان بدهيم، کاري که انتظار داريم سنديکائيها هم بکنند.
سؤال ۵ - بنظر من ابدا ما نبايد برخوردمان را به اتحاديهگرايي در
کشورهاي جهان سوم تند کنيم. يادمان باشد داريم در مورد
طبقه کارگري حرف ميزنيم
که در قلمرو سياسي و اقتصادي بشدت تحت سرکوب و حمله است و به زور
از حداقلي از تشکل براي ابراز وجود صنفي و سياسي برخوردار
است. نشان دادن ناتواني
تاريخي اتحاديهها بنظر من بايد با ارجاع به سنت اروپا و آمريکا
انجام بشود.