نقل
از کمونيست
شماره ١١٧
کوچک ماندن
تناقض ماهوي
با کمونيزم
دارد
سخنراني
ريبوار احمد
ليدر حزب
کمونيست کارگري
عراق در کنگره
اول حزب
حکمتيست
از
طرف حزب
کمونيست
کارگري عراق و
هيئت رهبري حزب
برگزاري
کنگره اول حزب
حکمتيست
تبريک ميگويم
و براي کنگره
ارزوي موفقيت
دارم.
رفقا! مسايل
زيادي در پيش
رو داريم. مسايلي
راجع به اوضاع
جاري و
مصافهاي
کمونيسم امروز
و هر
دو حزب
کمونيست
کارگري عراق و
حکمتيست، که جا
دارد در چنين
فرصتي از آن
صحبت کنيم.
اما من ميخواهم
در اين فرصت
بر چند مسئله
تاکيد کنم که
ميتوانم
بگويم دغدغه
هاي امروزي من
درباره
موقعيت
کمونيسم و
اولويتهايي
است که در
برابر خود
داريم. اين
چند مسئله را
در قالب مرور
کوتاهي بر
اينکه از کجا
آمده ايم و به کجا
بايد برويم
بيان ميکنم.
رفقا!
دو سال قبل
وقتي که حزب
حکمتيست را
ايجاد کرديم،
در موقعيت و
شرايط بسيار
سختي بوديم. کمونيسم
کارگري که
تازه با از
دست دادن
منصور حکمت
دچار ضربه بزرگ
شده بود، براي
بار دوم با دو
شقه شدن حزب کمونيست
کارگري ايران
با بزرگترين
ضربه روبرو
شد. کنگره
چهارم آن حزب
نشان داد که
بعد از منصور
حکمت هم
کمونيسم
کارگري و حزبش
ميتواند به
عنوان يک
نيروي سياسي
بزرگ و متحد و جاي
اميد، در جدال
سياسي نقش خود
را ايفا کند.
اما ديري
نگذشت که با
تحميل جدائي،
آن اميد به
باد داده شد و
خوشبيني و
توقعي که به
اين جنبش وجود
داشت، تماما
تضعيف شد. کمونيسم
کارگري
موقعيت
نيرومند خود
را از دست داد،
کوچک شد و
علامت سوال
بزرگي در برابرش
قرار گرفت.
در
آن دوره سخت
وظيفه تاريخي
بزرگي به گردن
حزب حکمتيست و
حزب کمونيست
کارگري عراق
افتاد: اينکه
مجددا آن
حقيقت بزرگ را
از زير گرد و
غبار بيرون
آوريم و جامعه
را قانع کنيم
که بعد از
فقدان منصور حکمت
حتي بعد از دو
شقه شدن حزب
او، کمونيسم
کارگري منصور
حکمت و حکمتيسم
جنبش اجتماعي
و حزبي
نيرومندي در
صحنه است و
ميتواند منشا
تحولات و جاي
اميد بزرگ
طبقه کارگر و
جامعه باشد.
اما
عملي کردن اين
حرفها کاري دشوار
و سنگين بود و
تلاش و
فداکاري و
نيرو گذاشتن و
احساس
مسئوليت
بسيار بزرگي
لازم داشت.
تلاش قاطعانه
هر دو حزب در
دل سخت ترين
دوره و شرايط
سياسي و
اجتماعي،
گامهاي بلند
حزب حکمتيست
براي پر کردن
خلا ئي که با
دو شقه شدن
حزب سابق پيش
آمده بود،
کارهاي
برجسته اين
حزب براي
تبديل شدن به
بستر چپ و
کمونيسم و
راديکاليسم
در سطح جامعه
ايران، تقابل
قاطعانه با
قوم پرستى و
ناسيوناليزم،
برافراشتن پرچم
منشور
سرنگوني
جمهوري
اسلامي ،
ادامه دادن خط
فکري و سنت
منصور حکمت در
سطوح سياسي و
عملي و فکري
از جانب جريان
حکمتيسم، طرح
پروزهاي بزرگ
از جانب هر
دوحزب
مثل ايجاد
کنگره آزادي
عراق و گارد
آزادي و گارد
امان و تبديل
شدنشان به پديده
هاي سياسي مهم
در عرصه سياسي
... از جمله آن کارهاي
بزرگي بودند
که آن حرفها
را به عمل مبدل
کردند.
امروز
با اين کارها
و با خود اين
کنگره،
ميتوان گفت
حزب و جنبش
منصور حکمت
بعنوان يک
روند حزبي
زنده در صحنه
است و قادر
است بار ديگر
اميد را به
طبقه کارگر و
جامعه
برگرداند. در
حقيقت، اين
مسئله اي
بسيار مهم و
بزرگ است که
اگر اين دو
حزب با پيگيري
از منصور حکمت
دفاع نميکردند
و با ايستادگي
تمام از آن برزخ
عبور
نميکردند
اکنون خط و
پروژه منصور حکمت
نمايندگي نميشد
و تداوم آن
مسلم نبود. تا
اينجا ما
توانسته ايم
تا اين سطح
جلو بياييم و
دوران برزخ
ديگري را پشت
سر بگذاريم و
اميدواري
طبقه کارگر و
جامعه به
کمونيسم منصور
حکمت را جان
تازه ببخشيم. اين
خود کار بسيار
بزرگي است. به
همين مناسبت نقش
برجسته و خاص
رفيق کورش
مدرسي جاي قدرداني
بزرگي دارد.
در واقع او
سهم بزرگي در
اين دوره
دارد.
اما
خود اينکه ما
تا اينجا آمده
ايم و در
برابر وظايف و
مسئوليت هاي
بزرگتر و
سنگين تري
قرار گرفته
ايم، اين سوال
اساسي را طرح
ميکند که بعد
چه؟ شش سال
پيش در مقطع
کنگره سوم حزب
با حضور منصور
حکمت اين حزب
قرار بود به يک
حزب بزرگ و به
عامل تغيير
سياسي و اجتماعي
در ايران
تبديل شود.
قرار بود جنبش
سرنگوني
جمهوري
اسلامي ايران
را رهبري کند.
قرار بود قدرت
سياسي بدست
آورد. اکنون
همه اين وظايف
انجام نشده در
برابر ما هستند.
اما نه به
همان شيوه
سابق، نه در
همان شرايط سابق،
نه در همان
موقعيت سابق
کمونيسم
کارگري بلکه
همه فاکتورها
در جهت سنگيني
کار ما تغيير
کرده اند.
تحولات اين شش
سال، جنگ
ارتجاعي
آمريکا عليه
عراق و اشغال
عراق، جنگ
اسرائيل عليه
مردم لبنان،
حاصل تاکنوني
تقابل
تروريسم آمريکا
و اسلام
سياسي،
مجموعا در جهت
عمر خريدن بيشتر
براي جمهوري
اسلامي پيش
رفته است. خطر
سناريو سياه
بزرگتر شده
است. آن روزنه
اي که منصور
حکمت از آن
صحبت مي کرد
براي ما تنگتر
شده است. مرگ
منصور حکمت و
بعد هم دو شقه
شدن حزب
کمونيست
کارگري ايران دو
ضربه بسيار
بزرگ به ما
زده اند.
من
در اينجا
نميخواهم به
اين مسئله
بپردازم که
جبهه راست
اپوزيسيون
ايران هم در
اين شرايط
دچار سرگيجه و
بحران بزرگي
است. در واقع
با همه
محدوديت ها و
معضلاتمان،
ما تنها
نيرويي هستيم
که بخاطر روشني
خط حکمتيسم، در
برابر تحولات
بزرگ اخير در
خاورميانه
غافلگير
نشديم. در حاليکه
کساني که در سالن
انتظار
انقلاب مهدي
منتظر مانده اند
و آنها که
اميدشان را به
حمله آمريکا
گره زده اند
اکنون در
سردرگمي
بزرگي بسر
ميبرند. اين
ما هستيم که
موانع واقعي
پيش پاي خودمان
و جنبش
سرنگوني و
انقلابي آتي
ايران را به
روشني ديده
ايم و به
پيشواز جواب
دادن به آنها
رفته ايم.
من
دوباره به
سوالي بر
ميگردم که به
اعتقاد من در
برابر هر دو حزب
کمونيست
کارگري عراق و
حکمتيست قرار
گرفته است:
سوال چه بايد
کرد؟ چگونه با
اين شرايط دشوار
و با محدوديت
هايمان
مقابله
ميکنيم؟
چگونه به طور
واقعي به عامل
تغيير اين
اوضاع در
ايران و عراق و
منطقه تبديل
ميشويم؟
چگونه در سطح
جهاني به عامل
بيرون آوردن
چپ و کمونيسم
از موقعيت
کنوني بدل ميشويم؟
رفقا!
به
نظر من جواب
اين مسئله يک
جواب پراتيکي
است. من يک ذره
نميخواهم سهم
کار نظري را کم
کنم. ميدانم
که اين هم
مصاف بزرگي در
برابر کمونيسم
و حکمتيسم
امروز است.
حکمتيسم بايد
بعنوان يک
جنبش اجتماعي
و ورژن خاصي
از کمونيسم،
بعنوان يک مکتب
فکري و يک سنت
سياسي و حزبي
دخالتگر و پراتيکي
و تحول بخش ... بعنوان
ادامه خطي که
منصور حکمت
بنيانگزار آن
بود، صاحب
هويت روشن و
همه جانبه اي
شود. اين کاري
است که بايد
کرد و ارزش
بزرگي هم
دارد. اما
براي خارج
کردن کمونيسم
و حکمتيسم از
موقعيت
امروزش، من
معضل اصلي را
اين ميدانم که
به رغم ميراث
عظيم و مباحث
داهيانه
منصور حکمت
هنوز کمونيسم
در هيچ جايي
به عامل تغيير
مبدل نشده تا
از اين راه
حقانيت
حکمتيسم را در
سطح اجتماعي
عملا اثبات
کند.
به
اين معني من
مهمترين مصاف
کمونيسم در
اين دوره را
اين ميدانم که
بايد کاري
کنيم تا
کمونيسم به يک
نيروي قدرتمند
و عامل تغيير
در ميدان نبرد
بر سر سرنوشت
جامعه و قدرت
سياسي بدل شود.
مشکل ما در
درجه اول ضعف
ما و جثه کوچک
ما در برابر
کارها و وظايف
عظيمي است که
در برابرمان
قرار گرفته
است. بايد اين
ضعف و اين
کوچک بودن را
علاج کرد.
در
اين مورد
معتقدم که
معضل اساسي
اين است که
ضعف کمونيسم و
از جمله خود
ما هنوز ضعف
در قابليت و
اشتهاي بزرگ
شدن است.
زمينه بزرگ
شدن را داريم.
ظرفيت دخالت
سياسي ماکرو را
داريم. جامعه
و جنبش
آزاديخواهي،
کارگر و توده
هاي زحمتکش
آمادگي
استقبال از
آلترناتيو ما
را دارند. اما
اين خود چپ و
کمونيسم است،
و از جمله خود
ما، که هنوز
زير تاثير
سنتها و
تصورات غير
اجتماعي چپ،
قابليت و
اشتهاي بزرگ
شدن ندارد يا
خيلي کم دارد.
اين ما هستيم
که در حد لازم
و با روش درست
تلاش نمي کنيم
تا نيروي عظيم
مردم را بخود
جلب کنيم. اين
مائيم که خيلي
کم دست به
پروژه هاي
عملي و
دخالتگرانه
ميبريم،
پروژه هايي که
ميتواند
کمونيسم را به
عامل تغيير در
زندگي مردم و
جامعه تبديل
کند. اين
مائيم که حتي
درها را به
روي نيروهاي
اجتماعي اي که
ميتوانند به
ما رو بياورند
باز نکرده
ايم.
ميخواهم
بگويم که از
روي آوري مردم
به خودمان و
از بزرگ شدن
خودمان ميترسيم.
به همين دليل
موانع گوناگون
جلو بزرگ شدن
خودمان ايجاد
مي کنيم. اين
يک درد کشنده
چپ است که
شامل ما هم
ميشود. بنظر
من خيلي مهم
است که قبل از
هر چيز باور
کنيم که کوچک
بودن در اين
عصر بزرگترين معضل
کمونيسم است. باور
کنيم که کوچک
بودن ماهيتا
با کمونيسم
مارکس و لنين
و منصور حکمت
تمايز دارد،
باور کنيم که
يک نيروي کوچک
به آن معنا که
نتواند عامل
تغيير باشد،
ديگر در عمل،
کمونيسم
مارکس را
نمايندگي
نميکند، هر
قدر هم شعار
راديکال بدهد
مادام که پراتيک
اجتماعي تحول
بخش راديکال
نداشته باشد،
هر اندازه هم
تفسير
مارکسيسيتي
درست از دنيا
و رويدادهاي
دنيا بدهد
مادام که خود
عامل تغيير
نباشد، بقول
مارکس، مفسر
خواهد بود. در
حاليکه مسئله
براي کمونيسم
بر سر تغيير
دنيا است. اين
کار از نيروي
بزرگ ساخته
است.
رفقا!
ما
از ساختن حزب
سياسي صحبت
ميکنيم و در
حد مقوله در
اين باره
اختلافي
نداريم. مشکل
هم اين نيست
که اين کار از
ما ساخته
نيست. مشکل
اين است که با
خصايص و مباني
و مکانيسمها و
قانونهاي حزب
سياسي هنوز
مشکل جدي
داريم. هنوز
سايه اين
برخورد بر ما
سنگيني ميکند
که ميخواهيم
حول ايدئولوژي
و با معيار
ايدئولوژيک،
حزب سياسي
بسازيم، نه
حول پلاتفرم
سياسي و
پراتيک سياسي
براي تغيير
اوضاع، يا
براي نمونه
حول "منشور سرنگوني
جمهوري
اسلامي" يا
"کنگره آزادي
عراق". به همين
دليل نه تنها
نميتوانيم
بخش هرچه بزرگتري
از نيروي جنبش
سرنگوني
جمهوري اسلامي
را دور خودمان
و در صفوف حزب
سازمان دهيم بلکه
وقتي هم که به
ما رو ميآورند،
با آنها دچار
مشکل ميشويم. بعلاوه،
چنين سنتي حتي
نميتواند
نيروهاي خودش
را هم متحد نگاه
دارد. چون
وقتيکه با
هزار زحمت به
صد نفر هم
ميرسد، بر سر
ساده ترين
اختلاف نظر دو
نصف مي شود.
نصفي بي اميد
ميشود و ميرود.
نصف ديگر هم
دو گروه ٢٥
نفره ميشود.
اين معضل بزرگي
است و بايد با
توجه و اهتمام
زيادي به آن
بنگريم و دست و
بال خودمان و
کمونيسم مان
را از آن خلاص
کنيم. اين هيچ
شباهتي به کمونيسم،
به "اتحاديه
کمونيستها "ي
مارکس و حزب
بلشويک لنين و
حزب منصور
حکمت ندارد.
برويم تاريخ
آنها را
بخوانيم و
ببينيم سيمان
اتحاد حزبي و
سياسي و
پراتيکي شان
چه بوده است.
اين
براي ما مصاف
مهمي است که
چگونه حزب را
بزرگ کنيم. چگونه
درهايش را
بروي
واردشوندگان
باز کنيم. چگونه
مانند احزاب
سياسي بزرگ
دنيا نيروي
بزرگي با نظرات
متنوع در حزب
و به دور حزب
جمع کنيم.
چگونه باياد
دور پلاتفرم و
قرار سياسي با
اراده اي متحد،
کار سياسي و
اجتماعي کرد.
يک
مصاف اين است
که اين حزب با
همين توان
فعلي و با
تصويري که
پيشتر گفتم
ملزم است که
ابتکارات
بزرگ سياسي و
پراتيکي از
خود نشان دهد.
با کارهاي
بزرگ جامعه را
تکان دهد و از
اين راه خود
را به مرکز
سياست و جدال
اجتماعي پرتاب
کند. فقط با
کار روتين و
تبليغ و ترويج
ما نميتوانيم
از عهده وظايف
و مصافهاي
امروز کمونيسم
برآييم.
نميتوانيم
کمونيسم
منصور حکمت را
از سطح يک
اميد تا سطح
يک بديل
رهاييبخش گسترش
بدهيم.
در
عراق کنگره
آزادي عراق و
ايجاد گارد
امان خانه هاي
محلات، که
عملا شروع شده
است، آن کار
عظيمي است که
بايد براي
خارج کردن
جامعه از
تراژدي جاري
انجام شود.
اين کار، افق
تبديل شدن
کمونيسم به يک
نيروي تحول
بخش و
استراتژي ما
براي رسيدن به
قدرت را شفاف
مي کند. در
ايران هم
اعلام
موجوديت عملي
گارد آزادي در
سطح جامعه
نمونه برجسته
اي است از
کارهايي که
ميتواند
کمونيسم را از
موقعيت فعلي
فراتر ببرد.
با
همه اينها باز
بايد به اين
سوال جواب داد
که چه کارهاي
ديگري از اين
مدل را در
دستور خود ميگذاريم؟
تنها با گارد
آزادي به
اضافه کارهاي
روتين راه به
جايي نميبريم.
اگر تلويزيون
هر روزه را هم
اضافه کنيم
هنوز کافي
نيست. آيا اين
حزب پاي پروژه
هاي ديگري در
اين سطح
ميرود؟ براي
نمونه پياده
کردن عملي طرح
کنترل محلات؟
يا شکل دادن
به جنبشي
نيرومند در
برابر موج
سناريوي
سياه؟
انتظار
اين است که کنگره
اين جهت را
تثبيت کند و
حزب را روي
ريل چنين
پروژه هايي
بيندازد.
پروژه هايي که
در داخل ايران
حزب را به حزب
رهبر و
سازمانده
مبارزات توده
اي بدل کند. و
بالاخره
سرنگوني
جمهوري
اسلامي به
رهبري حزب
حکمتيست و
بدست جنبش ما
را به
سرانجام
برساند.
به
اعتقاد من
عرصه اصلي
نبرد امروز
براي حزب حکمتيست
در راستاي
تبديل شدن به
بستر اصلي چپ
و کمونيسم در
ايران و عراق
و منطقه و جهان،
همين است. شکل
دادن به چنين
نيرويي
بزرگترين نقش
را در احياي
کمونيسم در
سطح جهاني
خواهد داشت و
دست ما را
براي کار کردن
حول يک قطب چپ
و مارکسيستي
دخالتگر و
انترناسيوناليست
پر خواهد کرد.