بخش اعظم شرکت کنندگان "جنبش جاری" تاثیرات و ابعاد آنرا همسان انقلاب ٥٧ ارزیابی میکنند.
البته داریوش همایون از ادعاهای متداول
جناح چپ جنبش خود بالاتر رفته و آنرا بزرگترین انقلاب بعداز مشروطه می داند. هدف
این نوشته نگاهی به این تشابهات و مرور متفاوتی بر روند شکلگیری انقلاب ٥٧ است.
اگر از ادعاهای دائی جان ناپلئونی
بگذریم، تصویر همگان و بویژه چپ از تحولات ٥٧ یک تحرک تودهای علیه دیکتاتوری شاه
بر زمینه یک بحران اقتصادی است. در این تصویر ظاهرا هیچ حزب سیاسی معینی در
شکلگیری آن انقلاب نقش تعیینکننده نداشته و افق ضد
سلطنتی نیز خودبخودی بر انقلاب
حاکم شده بوده و پرش اسلامیها به قدرت هم اساسا با اتکا به تبلیغات بیبیسی و
تصمیمات از بالا در کنفرانس گوادلوپ ممکن شده بوده است.
این تصویر توضیح نمیدهد چرا هیچ کس
و هیچ نیرویی به میلیون ها مردم استقبال کننده از خمینی هشدار ندادند که این کارشان
با انقلاب شان برای آزادی در تناقض است؟ چرا در مقطع معرفی دولت موقت توسط خمینی
کسی و نیرویی دو کلمه در مخالفت بر زبان نیاورد؟ چرا هیچ نیرویی آلترناتیو دیگری
علم نکرد؟ همین واقعیت های تلخ به همه ما میگوید که تئوری کنفرانس گوادلوپ و بی بی
سی علیرغم نقش مهم شان، برای انکار این واقعیت است که از روز اول شکل گیری آن
انقلاب همان نیروی نهایتا پیروز فکر افق و راه و مسیر را کرده بود. اسلامی ها با
اتکا به شبکه مساجد که عظیم ترین تشکیلات علنی برای سازماندهی جامعه بود، و با اتکا
به تشکیلات قدرتمند زیرزمینی، در غیبت یک چپ سوسیالیست با نقشه، افق خود را به سرعت
به تحرک مردم معترض زدند.
این واقعیت که نهایتا طبقه کارگر
پشت رژیم شاه را شکست، توجیهی برای انکار عدم وجود یک جنبش مستقل کارگری که افق و
صف متفاوتی از اسلامی ها داشته باشد نیست. در دوره انقلاب طبقه کارگر تشکل های
متعددی سازمان داد و مردمان آزادیخواه نیز نهادهای زیادی به راه انداختند، بدون
اینکه افق و جنبش سیاسی متفاوتی از اسلامی ها سازمان داده باشند. در حالیکه رژیم
شاهی فرو ریخته بود، خلاء ایجاد شده بطور طبیعی به هر نیرویی امکان دست بردن به
ابتکارات و خلاقیت های سیاسی اجتماعی داد. جدا از این، در شرایطی که قدرت سیاسی دست
به دست میشود، نیروهای تعیین کننده قدرت نیاز ویژه ای برای درگیر شدن فوری با رقبای
خود ندارند. به همین دلیل حمله رژیم تازه به قدرت رسیده به کارگران و مردم
آزادیخواه تا زمانی که پایه های خود را به نسبتی محکم کرد، به تعوق افتاد.
در پروسه پیشروی جنبش ضد سلطنتی، اسلامی ها به وضوح صف خود را منسجم و در مقابل چپ گارد جدی گرفتند. در شهرهای مختلف در متن تظاهرات ها در مقابل چپ ها دست به قمه بردند. با اینهمه هیچ بخشی از چپ نیازی به ایجاد یک صف متمایز و یک جنبش متفاوت سیاسی احساس نکرد.
در ارزیابی های بعدی چپ، رادیکال ترین نقد به آن دوره غیبت یک حزب کمونیستی ارزیابی میشود. این نقد پاسخی برای کارگری که در ابعاد اجتماعی به قضایا مینگرد ندارد. همین نقص در آن ارزیابی زمینه های تسلیم تئوریک-سیاسی امروز چپ به جنبش سبز را فراهم کرده است. با این ارزیابی چپ پوپولیست خود را آن حزب کمونیستی میداند که در انقلاب 57 ظهور نکرده بود و حالا قرار است در درون جنبش سبز نقش ایفا کند. بخشا همین ارزیابی آنها را سرباز سرخپوش ارتش سبز کرده است. اگراین نقد بر ایجاد یک جنبش سیاسی متمایز در سال 57 انگشت می گذاشت، رهبران طبقه کارگر را به این نتیجه میرساند که از روز اول کارزار می بایستی نقشه شان ایجاد جنبشی با افق کارگری می بود. بعدا در پروسه پیشروی، مردم را هم از دنباله روی از اسلامی ها برحذر میداشتند، به افشای جریان خمینی می پرداختند، حمله نهایی به حکومت شاه را هم زمانی سازمان میدادند که قدرت گیری طبقه کارگر مسجل بود.
یک نتیجه گیری دیگر از تصویر سالها پذیرفته شده توسط چپ صرفنظر کردن از ایجاد یک تشکیلات کمونیستی در درون طبقه کارگر برای ایجاد یک جنبش سیاسی طبقاتی کارگری است.
خود این نقیصه زمینه مادی ناتوانی چپ و نتیجتا زمینه دنباله روی آن از جنبش طبقات دارا را ایجاد کرده است. همه شاهدیم که چپ علیرغم هر مشکل دیگری، مداوما گوش به زنگ به میدان آمدن دیگران و دنباله روی از آنهاست؛ چیزی که باز هم در دنباله روی اش از سبز شاهدیم. نتیجه گیری دیگر چپ سنتی از تصویرش از انقلاب ٥٧ اهمیت تبلیغات بدون تشکیلات است. اینها فکر میکنند که جریان اسلامی و خمینی واقعا اساسا با اتکا به تبلیغات بی بی سی به قدرت رسید. نتیجتا فکر میکنند یک تبلیغات پرشور در میان مردمانی که به هر دلیلی به خیابان آمده اند آنها را دنبال کمونیست ها می کشاند. اینها به خود میگویند که این مردم ناراضی دلیلی ندارد به جز شعارهای خوب کمونیست ها شعار و پرچم دیگری بردارند. اینها متوجه نیستند که مردم به خیابان آمده قبل از بیرون آمدن شان از خانه تصمیم همراهی با نیروی مد نظر خود را گرفته اند و افق جنبش سیاسی معینی به تحرک شان درآورده است.
اگر تصویرهای داده شده از وقایع ٥٧ توصیف واقعی از رویدادهای آن دوره باشد، انقلاب یا جنبش 22 خرداد ٨٨ تقریبا همان است که سال ٥٧ اتفاق افتاد. تنها تفاوت در این میان کامل نشدن دومی به دلیل عدم شرکت طبقه کارگر برای تمام کردن کار دیکتاتوری به شکل انقلاب قبلی است. فراخوان تمام بلوک کمونیسم بورژوایی ایران به عنوان جناح چپ جنبش جاری به طبقه کارگر برای ورود به صحنه با صف متشکل و واحد قرار است همین نقیصه "پرولتری" را برطرف کند.
بطور خلاصه بگویم حقایق مهمی از انقلاب ٥٧ کماکان ناگفته مانده است؛ اولا شکلگیری افق سیاسی حاکم بر انقلاب ٥٧ خودبخودی نبود. عوارض بحران اقتصادی دهه پنجاه شمسی اعتراضات برحق تودههای محروم را برای تغییر به نفع زندگی برانگیخت. اما در ادامه گسترش آن اعتراضات نیروی اسلامی به عنوان متشکلترین، قدرتمندترین و آمادهترین نیروی سیاسی از موقعیت استفاده و مهر سیاسی خود را بر آن اوضاع بحرانی زد. حزب توده، جبهه ملی و شاخههای جدا شده از آنها که سازمانهای چریکی مجاهد و فدایی را شامل میشدند، افق سیاسی متفاوتی از اسلامیون نداشتند. زیر پای حزب توده و جبهه ملی به عنوان دو سازمان سکولار و به لحاظ فرهنگی غربگرا، با اصلاحات شاه در سال ٤١ خالی شده بود. نتیجتا اینها برای اتخاذ یک سنگر محکم سیاسی در مقابل شاه به مواضع شرقگرای اسلامیون نزدیک شده بودند. فدایی و مجاهدی که از آنها بیرون زده و به عنوان بازوی مسلح همان سنت سیاسی عمل میکردند نیز همان افق سیاسی را در پیش گرفتند. سوسیالیسم و عدالت علیوار گلسرخیها تا قبل از آن تاریخ جایی در صف چپ و حتی نوع تودهای آن نداشت. محصولات فرهنگی آلاحمدی و ادبیات سیاسی شریعتی فراوردههای این پروسه دیسکولاریزه شدن اپوزیسیوناند.
وزن سبک این اپوزیسیون نیمه اسلامی شده و
تماما مخفی از یکطرف و وزن سنگین اسلامیون با شبکه سراسری و علنی مساجد در سراسر
کشور مردم معترض به شاه را سراغ همان افق و استراتژی کشاند که جریان اسلامی در
دستور گذاشته بود. دقیقا همچون امروز، در غیاب یک صف قدرتمند و مستقل کمونیست، آنکه
علیه شاه به خیابان آمد راهی رفت که قطب نمای آن دست اسلامیون بود. روزها و
مناسبتهای مذهبی دقیقا مثل امروز بخش اعظم حرکت ضد سلطنتی را جهت دادند. عاشورای
حسینی آنروز هم همین جایگاه سیاسی امروز را داشت. آنروز هم چپ پوپولیست با افق
مبارزه علیه دیکتاتور در کنار اسلامیون برادروار و متحد در صف عاشورا رژه رفت.
در انقلاب ٥٧ هم دقیقا مثل امروز
تمام مطالبات انسانی و رادیکال جامعه زیر شعار مرگ بر شاه به بعد موکول شد. تفاوت
اینجاست که اگر آنروز زیر فشار توده زحمتکشان شریک در انقلاب گفته شد همه چیز بعد
از مرگ شاه، امروز حتی این هم گفته نمیشود. بعلاوه دهن کجی و مخالفت جنبش سیاسی
حاضر در خیابان با مطالبات کارگری سنگر امروز را نداشت. یک علت این امر شروع تحرکات
٥٧ بر عکس امروز که اساسا طبقه متوسطه است، با حضور تودههای تنگدست و علیه عوارض
بحران و خانهخرابی زحمتکشان بود. بعلاوه آنروز چپ علیرغم تمام توهم و دنباله روی
اش از اسلامی ها اما بالاخره به موازات آنها، هرچند ضعیف تر ولی نیرویی بود. در سال
٨٨ با اهداف اقتصادی این جنبش که دعوای دو بلوک سرمایه داران حاکم بر سر تملک
اقتصاد ایران است، بطور طبیعی همراه یک دشمنی غریزی طبقاتی با طرح هرگونه مطالبات
کارگری و زنان و اقشار زحمتکش جامعه همراه است. ممنوعیت طرح هرگونه شعار و مطالبه
کارگری مطلقا بسیار آگاهانه و از روی یک دشمنی طبقاتی با کارگراست. همین ظرفیت ضد
کارگری سبز، چپ شرکت کننده در آنرا هم راست تر و از منافع طبقاتی کارگر دورتر کرده
است.
در تمام این دوره در حالیکه این چپ عملا در کنار رفسنجانی و رهبران سبز ره رفته و
دل به پرچم در اهتزازشان بسته بوده است، در مقابل دریدگی و خصومت شان با کمونیست
هایی که در مقابل هر دو جناح ایستاده اند تماشایی است.
تفاوت در حرکت طبقه کارگر در سال 57 و 88 تا این لحظه، در دو نکته است؛ در اولی طبقه کارگرعلیرغم سازماندهی شوراها و تشکل هایش در ابعاد توده ای، در غیبت یک حزب کمونیستی که افق و راه دیگری در مقابل آن بگذارد، تسلیم توهمات خود به اسلامی ها شد. نتیجتا به جای ایجاد یک جنبش سیاسی طبقاتی مستقل، با تقبل افق حاکم بر آن انقلاب نیروی پیروزی افق و جنبش اسلامی شد.
در جنبش یا انقلاب فعلی، تا این لحظه، علت اصلی دست نبردن به ایجاد شوراهایش بخشا از غیبت تحزب کمونیستی در درون خود است. بخشا هم به دلیل خصومت جنبش و انقلاب جاری علیه هرگونه تحرک طبقاتی به نفع کارگر و سوسیالیسم است.
عدم تمایل کارگران به جنبش فعلی هم دو دلیل دارد؛ بخشی از کارگران از بین دو جناح حاکمه احمدی نژاد را به دلیل سیاست های پوپولیستی اش به خود نزدیک تر از جناح سبز می بینند. بخشی هم مدیون اسکلت اصلی جنبش کارگری در مراکز اصلی است که به نظر میرسد تجربه سال ٥٧ مبنی بر عدم دنباله روی از دیگران برای شان درسی شده است.
در جبهه چپ یا کمونیسم بورژوایی اما تقریبا وضع کمافیالسابق است. سال ٥٧ هم علیرغم حضور طبقه کارگر در انقلاب، چپ پوپولیست به دلیل علقه های سیاسی به اسلامیون ضمیمه جنبش بورژوایی آن دوره بود. تفاوت اساسی در یک نکته است؛ اگر در سال ٥٧ چپ پوپولیست در مقابل بورژوازی غربگرای در قدرت در کمپ اپوزیسیون شرقگرا سنگر گرفت و جناح سکولار و میلیتانت آنرا شکل داد، امروز در مقابل بلوک سرمایه داران شرقگرا، چپ پوپولیست در کنار بلوک غربگرای سرمایه داران معترض ایستاده و جناح سکولار و میلیتانت جنبش مشترک شان را شکل داده است.
علیرغم تمام دستاوردهای آن دوره طبقه کارگر در سازماندهی توده ای و دستاوردهای مقطعی و تجارب طبقاتی تاریخی، وقتی بعد از سی سال فارغ از شور و شوق دوران ناآگاهی سیاسی به آن نظر می افکنیم، تجارب و درس های آن دوره به قیمت یک فاجعه سیاسی طبقاتی ویرانگر تمام شد. یدالله خسروشاهی رهبر توانای کارگری که در انقلاب ٥٧ در راس تشکل کارگران نفت برای طبقه اش می جنگید در مصاحبه با تلویزیون پرتو در برنامه تاریخ شفاهی طبقه کارگر با تلخی از آن روزها یاد میکند.
امروز در سالروز آن انقلاب جا دارد کارگر کمونیست به خود و به هم طبقه هایش قول دهد که دیگر به جنبش دیگران سواری نخواهد داد و تاریخ را یکبار دیگر بر سر خود خراب نخواهد کرد. جنبشی که از داریوش همایون گرفته تا نخست وزیر و روسای جمهور سابق این نظام، از جنبشی که بخشی از وزارت اطلاعات دیروز و امروز تا بخشی از مجلس تشخیص مصلحت و مجلس خبرگان، از بی بی سی و آمریکا تا بخش عمده سرمایه داران همین امروز ایران به آن امید بسته اند، نمی تواند علیه کارگر و کمونیسم نباشد. تجربه انقلاب ٥٧ به کارگر و کمونیست میگوید که جامعه طبقاتی است و انقلاب همه با هم نداریم.