اين تهديد نيست، سياست است!

محمد فتاحى ٧ اوت ٠٤

اظهار ناراحتى ميشود که چرا راهمان را جدا ميکيم. باور نميکنم. اين ادعاها بخشى از جنگ تبليغاتى است. شما مدعى هستيد ماها راست هستيم، و براى کنار زدنش نياز به کنگره داريد. اگر در ادعايتان صادق هستيد چرا خوشحال نيستيد؟ راست ها دارند با پاى خود حزب را ترک ميکنند، بدون کنگره و بدون مشکل! چرا خوشحال نيستيد؟ چرا ادعا ميکنيد حزب را منحل ميکنيم، مگر نميخواهيد حزب يک بنه شود؟ رفقاى عزيز کسى به اندازه شما نميتواند خوشبخت باشد. مخالفين شما دارند خودشان ميروند، برايتان بد است؟ اگر امثال عمر ايلخانيزاده خودشان ميرفتند بد بود؟ اگر عبداﷲ مهتدى ميگفت حزب کمونيست ايران و کومه له براى شما، اعلام رفتنش بد بود؟

تهديد؟

اين چه ادعايى است که ما تهديد کرده ايم؟ تهديدى نيست رفقا اين سياست ماست، خيلى هم حساب شده است. جنجال هم لازم ندارد، اگر مزخرفات دو ساله بر سر چپ و راست را کنار مينهيد و رفيقانه بحث داريد، خوب است، اگر در خفا و علنى هر گاه نقدى و اعتراضى شد فورا علم چپ و راست را برداريد، معلوم است که راه ديگرى براى ما نيست، هيچ چاره ديگرى نيست، لازم نيست بيش از اين همديگر را بى شخصيت و خرد کنيم. اگر هر دوره اى نقدى شد و حرفى شد مدام با علم پوچ راست و چپ جواب دهيد، راه ديگرى نداريم. رفيق اصغر عزيز راه ديگرى نيست، رفيق حميد عزيز راه ديگرى نيست، چند بار قرار است کنگره بگيريم تا با راست تصفيه حساب شود، يک کنگره کافى نبود؟ بگذاريد برويم، باور کنيد هم شما در چشم ماها محترم تر ميمانيد، هم خود ما لازم نيست اينهمه تحقير بپذيريم، کافى است، به لبم رسيده است، دارم خفه ميشم زير کثافت تبليغاتى چپ و راست، بس است. شما برويد کنگره خود را با احترام برگزار کنيد، ما هم ميرويم آنطرفتر کنگره خود را برگزار ميکنيم، متمدنانه و آرام.

احساس مسئوليت در مقابل حزب؟

اين را راستهاى درون کومه له هم به نادر و همه ماها در هر دو جناح فعلى گفتند، مگر برايش پشيزى ارزش قايل شديم؟ نادر نگفت برويد و کنگره تان را بگيريد من نميايم و کليد سالن کنگره هم در دست من نيست؟ عبداﷲ مهتدى هم عين شماها ادعا کرد نادر از ترس بازخواست شدن در کنگره به آنجا نميايد، نادر نگفت مفت ميگوييد؟ چرا گفتن همين جواب به شما از نوع جواب نادر نيست؟ شما چپ ها برويد کنگره بگيريد و اعلام کنيد هواداران حجاريان رفتند. برويد اعلام کنيد هواداران سلطنت رفتند، برويد هر چه امروز علاقه داريد اعلام کنيد. راديو داريد، تلويزيون داريد، ارگانهاى تبليغى قدرتمندى هم خوشبختانه داريد، برويد عکس هاى ما را به مردم نشان دهيد و بگوييد اينها از عشق به حجاريان رفتند، مشکل تان چيست؟ دوست داريد من هوادار حجاريان در اين حزب بمانم؟ اين اظهار نگرانيهاى شما پوچ است رفقاى عزيز من. ادعايتان براى به هم زدن حزب پوچ است عزيزان من. تعدادى راست و هوادار جناحى از جمهورى اسلامى دارند ميروند، بروند گردن شان بشکند، چه بهتر؟

در مقابل من از تمام دستگاههاى تبليغاتى آن حزب که اميدوارم راهمان به آنجا نيانجامد، اعلام ميکنم که اينها در حزب کمونيست کارگر شريفترين و پاکترين انسانهاى اين جامعه اند، عمرى براى اهدافى والا مبارزه کرده و باز ميکنند، ولى در عرصه جدى براى کسب قدرت خجول، جونيور، و بى ضرر براى پايه هاى اين نظامند. ميگويم اينها همراه ما با بحث حزب و قدرت سياسى به وجد آمدند و به احترامش کلاه از سر برداشتند، پشت منصور حکمت به صف شدند، منتها اولين روزها بعداز مرگ نادر اعلام کردند آن بحث براى تقويت روحيه بود، شفاهى بود، کتبى نبود، و به اين شيوه برگشتند به حزبى که تا ابد گروه فشار و کمپين خواهد بود. ميگويم با بحث حزب و قدرت سياسى دنبال فنر نادر به جلو کشيده شدند، منتها در غيبت فنر نادر به همان گروه بى خاصيت فشار برگشتند، به بحث انقلاب در مقالات ترويجى برگشتند و در عمل قدرت سياسى را براى خود ميوه ممنوعه به حساب آوردند، و براى ماها که اين بحث را پيش کشيديم، پاپوش عشق به حجاريان دوختند، تا از صورت مسئله طفره روند.

رفقاى من!خارج از اينها هم بهتر است بقيه عمرمان را راحت تر و با شخصيت تر زندگى کنيم. شخصا در حزب قبلى، وقتى که در راديو کار ميکردم، شبى زيز فشار فضاى کثافتکاريهاى راستها که بيست درصد کومه له هم کمتر بودند، در نامه اى به رحمان حسين زاده که مسئول فراکسيون کمونيسم کارگرى بود، نوشتم که من ديگر در اين حزب احساس افتخار نميکنم، از عضوتم استعفا ميدهم، تا وقتى هم راهى به دنياى خارج پيدا ميکنم، در کنارتان براى راديو مينويسم. نامه ام که تمام شد براى مشورت به مظفر محمدى نشانش دادم، از تصميمم پشيمانم کرد، و خوشبختانه بعدش نادر اعلام کرد که ميرود. باور کنيد به دور از هر سياستى، از اينکه از آن حزب رها ميشدم، نميدانستم خوشحالى ام را چگونه ابراز کنم؟ يکى از رفقاى آن دوره که همين حالا عضو کميته مرکزى است و در راديو کار ميکرد، از فشار ناراحتى اسهال خونى گرفت. دکتر که رفت، تجويز کرده بود که بايد آرامش داشته باشد. و ناچار شديم در خارج اردوگاه کومه له در شهر سليمانيه برايش مسکن تهيه کنيم، تا خوب شد. حالا نزديک است که اسهال خونى بگيرم رفقا، کسى هست درک کند؟ دارم به همان احساسم نزديک ميشوم. ميتوانيد قلم برداريد و با اين احساس من بجنگيد که فلانى حزب پرافتخار کمونيست کارگرى را جاى افتخار نميداند، برويد بگوييد! برويد داد بزنيد اين احساس يک عضو کميته مرکزى است. من با خودم و با احساسم، و با علايقم نميتوانم دروغ بگويم. در اين حزب اگر صراحتى هست، نمره بالايش براى من است، اين را همه مخالفين و دشمنان سياسى من هم تصديق ميکنند. نميتوانم بپذيرم تحمل تحقير به دلايل سياسى قبول است، اينها پرنسيب من نيست، به همين خاطر است که پرشورترين کمونيست کارگرى ام. احترام به انسان حالى ام نميشود اگر قبل از همه به خودم احترام نگذارم. بس است! شرم دارم با کسانى بحث کنم به اسم رفيق خودم در حزب، و صدبار تکرار کنم مزخرفات مورد ادعاى شما بحث من نيست، من مشکل ديگرى دارم، که به نفع حقير جناحى نميدانيد در موردش الف تا ب اظهار نظر کنيد. در مقابل هر بار بامبول درمياوريد و پرسشنامه پست ميکنيد که نظرتان در مورد دولت حجاريان چيست. بس است! چند روز قبل نوشتم نقد من، حرف من، بحث من و امثال من و اينهمه اعضاى ديگر کميته مرکزى چيست، دوست نداريد در موردش اظهار نظر کنيد. دوست نداريد جواب دهيد اين ليدر ما از تصرف قدرت ميترسد، به اين خاطر است بحث حزب و قدرت سياسى منصورحکمت را قبول ندارد، و قلم همه شماها در اينمورد مهر و موم شده است، شکسته است، چون منافع حقير جناحى و محفلى در کار است.

زنده باشيد.