يک داستان و يک توضيح به سياوش مدرسى محمد فتاحى اول اوت ٠٤ "سيا"ى دوست داشتنى! از داستان سال ١٣٦٨ در کومه له ياد کرده ايد، که من در ابتداى آن اختلافات، فعال پرشور راست بودم. بدبختى همين است که من هر کارى کرده ام، با همان شور بوده است! در مورد راست بودنم، رفيق محمد آسنگران هم نوشته است، منتها او به سبک خود و تو به شيوه خودمانى. رفيق آسنگران احتمالا از خرد و ريز گذشته ام و از دوران شخصى ام هم خبر دارد، چون به غيراز اين دوره اخير، سالهاست که مو لاى روابط مان نميرفت. لذا براى جلوگيرى از اين نوع "افشاگرى"هاى بيشتر امثال وى از همديگر در دو طرف بحث ها هم باشد، ميخواهم سوابق سياسى و غير سياسى ام را براى همه رو کنم. دليل ديگرم براى اين کار جلوگيرى از عدم اعتماد به نفس جوانانى است که ديروز به خاتمى راى دادند و حالا در داخل و خارج فعال با کيفيت کمونيسم کارگرى و اميد اين جنبش اند. بگذار آنها احساس نکنند حالا وارد پادگانى شده اند که هر کس دو روز بيشتر بوده آش بيشترى ميخورد. بگذار با همان غرور که دارند در مقابل همه ما سرشان را بالا بگيرند و خود را ذره اى کمتر از بنى بشرى در اين حزب ندانند. جهت اطلاع شما بايد اعتراف کنم که آغاز شروع فعاليت سياسى من در ١٦ سالگى با حزب فاشيست پان ايرانيست بود که "سرور"ش محسن پزشکپور بود! جهت اطلاع تان خيلى هم جدى بودم، به نسبت امروز شايد با شور و شوق بيشترى! در جريان شروع انقلاب هم من بهش نپيوستم، اين موج انقلاب بود که به زور مرا با خود برد! وقتى وارد سياست آن دوره شدم، بارها سرکوفت فعالين چپ را ميخوردم که قبلا به جاى سياسى کارى "سوسول" بودم. و بايد اعتراف کنم، به همين دليل بارها ميان ادامه آن سياست يا برگشت به زندگى "سوسولى" به تزلزل افتادم. دليل ورودم به کومه له هم، نه خيلى اختيارى، که از سرناچارى در ميدان انتخاب بين دمکرات و کومه له بود. جذبم به کومه له هم جهت اطلاع تان تاثيراتى بود از دوستانى که بعضا امروز هوادار و فعال شبهه فاشيست هايند . در کومه له هم اتوريته اولم عبداﷲ مهتدى بود، اعتماد به نفس را هم بخشا از عمر ايلخانيزاده ياد گرفتم، که اولى در دوران دعواى راست و چپ، هم خط شما بود، دومى هم همراه من کادر استوار راست! علت راست شدنم در کومه له، ذهنيتى بود که از ماهها قبل توسط رفيق جانباخته صديق کمانگر به من منتقل شده بود. برايم از وجود بحث هايى در رهبرى ميگفت که چنين است و چنان! وقتى جزوه مشهور نقد نادر به کومه له آمد، اوايل نسخه هايش خيلى کم بود. رفتم پيش صديق کمانگر ازش بگيرم، جزوه را که باز کردم خودش جمله مشهور "رابطه يکطرفه کومه له با مردم" را بهم نشان داد و گفت چيزى که ميگفتم خودت ببين! جزوه را نگاهى سطحى کردم و بهش برگرداندم. حالا که ياد آن لحظات ميافتم، "مجلس موسسان" کورش را برايم تداعى ميکند، که به محض انتشار اسناد، به خيليهايى که از قبل ذهنيت داده شده بود، نشان داده شد تا مثل من به چشم خود ببينند که کورش چه گفته است! و بايد اعتراف کنم که تعمق من در آن جزوه چيزى بيش از تعمق خيلى از رفقاى فعلى خودم در مباحث و متد کورش نبود. يادم ميايد بعدها که قرار شد در مورد اين مباحث با عمر ايلخانيزاده مصاحبه کنم، ناچا شدم بروم آن جزوه را به دقت بخوانم و نوارهاى نادر را تا به آخر گوش کنم. تمام که شد، به خود گفتم چگونه من ميتوانم مخالف اينها باشم؟ و سياى عزيز ميدانيد که وقتى عليه راست شدم، تمام آن اتوريته هاى مورد اشاره و تا آن زمان بزرگ هم حضور داشتند. جهت اطلاع تان بگويم که بيشترين علاقه ام به دوره هايى است که اتوريته اى بالاى سرم نبود؛ در کومه له زمانى که دبير راديو کومه له بودم و در اوايل جوانى وقتى که "سوسول" بودم! در موقعيت اولى هر فکر خوب و بدى داشتم ميرفتم پشت ميکروفون و به مردم ميگفتم، در دومى هم هر چه "بداخلاقى" بود ميکردم بدون ترس از تذکرات اخلاقى اين و آن. شک دارم در اين حزب کسى پرونده اى به اين "سياهى" داشته باشد، لذا اگر به کسى در ميان کادرها از هر جناحى گفته شد که سابقه اش جالب نيست، برود و سابقه بد مرا نشان دهد! حالا به بحث امروز برگردم؛ رفيق نازنين من! وقتى که ميگويم با بحث تو در مورد ايجاد يک حزب با تنوع نظرات و وحدت اراده موافقم، يعنى موافقم. تيتر نوشته ام نيز همين بود. علت اشاره به سياست کورش به اين دليل است که او روز اول بعداز نادر گفت که بعداز اين نابغه کسى نيست ما را به لحاظ سياسى متحد نگهدارد، لذا چاره اش تکه پاره شدن نيست، بايد قواعد کار و مناسبات بعداز نادر را دريابيم، و ياد بگيريم به جاى اصرار در وحدت نظر، که در نبود نادر سخت است، وحدت عمل داشته باشيم. او در موردش در انترناسيونال نوشت، در پلنوم ١٦ هم با تيزبينى يک رهبر جا افتاده گفت که چسپ درونى ما ديگر نه وحدت نظر که وحدت اراده است، ودر موردش سخنرانى کرد. اين نکته را تو از اصول سازمانى حزب آورده بوديد، و بايد اعتراف کنم تا زمانى که تو نگفته بودى، من متوجه وجود اين نکته ظريف و حياتى در آنجا نشده بودم. با همه اين توضيحات، اگر فکر ميکنى جايگاه کمى به بحث تو در آن نوشته داده ام، تو بزرگتر از آنى که مرا نبخشى. قربانت برم. |