کمى هم استراحت وسياحتنامه!

در پاسخ به حمد فتاحى يار قديمى

سياوش مدرسى

نامه شماره ٣

٣٠ ژوئن ٢٠٠٤

جنگ و جدل سياسى جارى همه مارا نگران و خسته کرده است. ميخواهم براى کمى استراحت سياسى شما را با خودم به دنياى افکارم ببرم!

نامه رفيق قديمى و خوبم محمد فتاحى در پاسخ به فراخوان و نظرم در مطلب در "دفاع از خزبيت" باعث شد اين مطلب را براى شما بنويسم و خوشحالم از اينکه رفقاى زيادى با من تماس گرفتند و از اين مطلب دفاع کردند از همه شما سپاسگزارم.

اما بعد: الداستان..... من و اين محمد فتاحى از دوستان قديمى هستيم!

سابقه آشنايى ما به دوره همکاريمان در راديو کو مه له در کردستان و در حزب کمونيست ايران و در اوج دوران بحث هاى داغ چپ و راست در کومه له بر ميگردد. در آن دوران ما اختلاف نظر داشتيم، حالا اينکه کى چى فکر ميکرد؟ مهم نيست (نميخواهم گرو کشى کنم و اصلاً به شما مربوط نيست!)، اما باهم اختلاف سياسى داشتيم، بحث ميکرديم، عصبانى ميشديم، نعره ميزديم اما با اين وجود با هم کار ميکرديم.

آن وقت ها محمد يا بقول ما در آن دوران "حمه" مثل امروز صميمى، شاد و پرکار بود. از اين نظار خيلى دلخور بودم که چرا با من همنظر نيست! راستش به رفيق فاتح شيخ که آنوقت ها حمه با او همنظر بود کلى حسوديم ميشد، اين را شرافتمندانه ميگويم! نه قصد متلک دارم و نه پرورنده سازى!

بهرحال! آنوقت ها حمه مثل امروز اساس انتخاب سياسيش را مادى، عينى و بسيار پراگماتيستى روى واقعياتى ميگذاشت که وجود داشتند، آنوقت اتوريته و اعتبار توده اى ابراهيم عليزاده رقابت پذير نبود چه در تشکيلات شهرهاى کردستان، چه در نيروى پيشمرگ کو مه له و يا در ارگانهاى ستادى و رهبرى کو مه له! آنروزها جدل من بسيار دشوار تر از امروز بود! بايد ثابت ميکردم که اين رهبران ميتوانند اشتباه کنند و حق با من روشنفکر کتاب خوان، "بى خاصيت" يا بقول بعضى ها در آنموقع در کومه له "ته ديک سوسياليسم" است!

آخر من که به جهنم! منصور حکمت را هم به همين دليل رد ميکردند که واقعيت را نمى فهمد، ذهنى است، چپ حاشيه ايست! روشنفکر است و غيره!

حالا از من نخواهيد که مثل پدر بزرگها برايتان داستان جنگ ممسنى تعريف کنم! خودتان برويد مطالعه بفرمائيد!!!

يادم نميرود يکى از کادرهاى کومه له آنوقت و در آن زمان با توپ و تشر در مقابل عده زيادى بمن گفت که: " آخر فلان فلان شده از من ميخواهى به تو ژيگول، کرم کتاب باور کنم و به ابراهيم عليزاده نه!" و من گفتم: "آره! دهاتى" همه خنديديم و ماجرا بخير و خوشى گذشت!

محمد از اين جور برخوردها دستکم روبرويم با من نداشت اما روشن بود که "حمه" من را به اين سادگى باور نکند!

آحر سياوش مدرسى از پاريس آمده روشنفکرى که مسائل جنبش توده اى را نمى فهميد ميتوانست حق داشته باشد و ابراهيم عليزاده و هوادارن استخوان خرد گرده اش اشتباه کنند؟

سير واقعيت ها به حمه نشان داد که بله عزيز ميشود! بله ميشود حق با من باشد و حق با رهبران و اتوريتهاى عملى نباشد! حتى اگر ميليونها انسان را هم تحت فرمان داشته باشند. حمه آنروزها اين حقيقت را پذيرفت و بهمين دليل امروز اين افتخار را دارام که درکنارش در يک حزب سياسى مبارزه کنم و باشم و لذت ببرم.

البته بعداً من شدم جزو رهبران عملى و حمه ديگر نمى توانست برايم شاخ شانه بکشد و از اين آتوها از من بگيريد!

امروز "حمه" رفيق خوبم با من درد مشترکى دارد؟ نگران سرنوشت حزبش است، نگران انشعاب و فروپاشى است، ميخواهد بداند که بلاخره باهم چکار کنيم؟ من راه حل را جلويش گذاشتم اما بجاى تشکر از من از کورش مدرسى که فرمان قلع و قمع "چپ افراطى"، "آنارشيست!"، "بى مسئوليت!"، "آنارکو پاسيفيست!" و "بى ربط به جامه!" با چاشنى سياست هاى "پلپوت! استالين! و نفتالين!" را صادر کرده، تشکر ميکند! از قرار اين نشانه اى از شکاف در جبهه ما است!؟ و تائيدى بر سياستها و خرد "رهبران!" عملى و توده اى خودش است.

عجيب است که چرا در تحليل او حميد تقوائى، على جوادى ، آذر ماجدى رهبر نيست، من رهبر نيستم!!!!! اصلاً دستگيرم نميشود آخر حمه جان! عزيز من! مطلب را من نوشته ام چرا از کورش تشکر ميکنى؟ چرا به حميد تقوائى بدو بيراه ميگوئى؟ چرا مطلب من را به کاسه منافع محفلى خود ميريزى؟ من از حزب دفاع کردم از اصول سازمانى آن! خوب صاف و ساده از همين دفاع کن! چرا دفاع من از حزبيت را به کاسه کورش و منافع نظرى و فرقه ايت ميريزى؟ آنهم با اين چاشنى از حقيقت که ماها محفل نيستيم! و فى المثل به مهرنوش هم محفلمان هم باج نمى دهيم!

چرا عزيز بازهم بفکر پيروزى فرقه خودت و شکست جناح حميد هستى؟ حالا بمن بگو چه کسى بازهم بفکر حفظ وحدت حزب است؟ من؟ يا تو؟

"حمه" جان ممنون! بيا سر جدّت از مطلب من دفاع نکن! بگذار خودم براى تثبيت آن بجنگم!

الغرض!

قصد من از نقل اين داستان خوش اين است که با اين پند و اندرزه حکيمانه ماجرا را تمام کنم که دوران کدخدا منشى گذشته است! حقيقت ميتواند پيش يک عضو ساده و تازه اين حزب باشد

يادت نرود که منصور حکمت با همين استدلاها رد ميشد چه در دوران قيام! (خط ٣ هايى که تازه خودشان از خارج برگشته بودندء به او ميگفتند الف، پيف پاف! روشنفکر خارجه نشين هپروتى!) و چه بعد دو دوران جدال چپ و راست در کومه له که خودت ميدانى چه بارش ميکردند!. بگذريم!!!!!

تلفنى بمن گفتى و من پذيرفتم که امروز در دوران کومه له و استالين و پولپوت نيستيم. در دوران قيام بهمن و جدال راست با چپ در حزب کمونيست ايران و کو مه له نيستيم! با آن ارزشها و معيارها نمى توانيم به مبارزه با هم بپردازيم! من با تو موافق بودم! و هستم، لطفاً خودت اين کار را نکن عزيز!

اما رفيق قديمى من بمن بگو که چرا بهمان ابزارها متوسل ميشويم؟ چرا کورش حق دارد از زرداخانه حزب دمکرات عليه مخالف نظريش استفاده کند؟ چه کسى بما در دوران جنگ با حزب دمکرات ميگفت پل پوتى هاى کو مه له؟ حالا چه کسى سياست دفاع از حزب را در دست گرفته است؟ من يا کورش؟ لطفاً از کاسه من براى دوستانت خرج نکن! و لطفاً دفاع از نظرات من را بحساب خودم بگذار! من اين بحث ها را نوشته م و بمن بگو: "سيا حق با تو است!" بهمين سادگى، ميدانم ممکن است هم محفلى ها عصبانى شوند اما لطفاً حقيقت را بگو!

من نوشته اى در اين زمينه از کورش نخوانده ام اگر دارد! اگر با من موافق است، مثل تو بنويسد من با سياوش موافقم!" ، اگر تو سکتى اتهام سکتى را چرا بمن ميزنى! اگر تو بلوکى چرا اتهام بلوکى را بمن ميزنى؟ اگر تو عليرغم اختلافات با بحث کورش هنوز پشت او هستى! اتهام بلوکى و محفليسم را چرا بمن مينزنى رفيق!

"حمه" جان باور کن در دنياى واقعى اتوريته و اعتبار على جوادى، آذر ماجدى و حميد تقوائى و نادر بکتاش و من کمتر از رحمان حسين زاده و کورش و عبدالله دارابى و تو نيست! اين ارزش هاى کاذب را بکنار بگذار. اگر اين واقعيت نداشت اينهمه نگرانى هم مورد نداشت!

مشکل من با بحثهاى سياسى کورش است. نه بحث هاى دوسال قبلش! با آخرين بحثهايش در پالتاک که روى سايت هم هست، من بجاى کورش بودم به شما و رحمان حسين زاده اعتراض ميکردم که چرا مباحث جديدم را گوش نکرده ايد و از آن دفاع نمى کنيد!؟ چرا جديم نميگيريد؟

نظرت را در اين مورد بمن بگو! نميدانم متاسف باشم يا شاد که بگويم من محمود قزونين را بدون تمام نمره هاى خوبى که به ديگران ميدهى: سياسى تر! صميمى تر و واقعى تر در مبارزه سياسى يافتم!

"حمه گيان!" هميشه حقيقت پيش اتوريته ها نيست! به حرف يک عضو جديد اين حزب توجه کن! به او امکان نظر دهى بده! به او گوش کن! شايد حق با او باشد! شايد رهبر آينده من و تو باشد!

چند بار امتحان ! چند بار تجربه؟! رفيق خوب من!" بس است!!!!

رفيق قديميت

سيا