من در کنکور ايدئولويک شما شرکت نميکنم از بقيه هم ميخواهم شرکت نکنند! به حميد تقوايى، کانديد سابق من براى ليدرى حزب قسمت اول ثريا شهابى ٢٥ جولاى ٢٠٠٤ آخرين جلسه دفتر سياسى، مصطفى صابر از همه ما پرسيد که در مورد آينده حزب بعد از انتشار اسناد دفتر سياسى چه فکر ميکنيم. من هم از اين پيشنهاد استقبال کردم. نوار اين جلسه بايد روى سايت باشد، علاقمندان ميتوانند آن را بشنوند و در دل نگرانى ها و خوشخيالى هاى اعضا دفتر سياسى شريک شوند. بهر رو هر کس چيزى گفت. پاسخ حميد و کوروش به اين سئوال براى من خيلى مهم بود. وقتى حميد گفت «تا سيه رو شود هر که در او غش باشد!» و گفت ميخواهد حزب از اين پروسه حزب روشنترى بيرون آيد، من آخرين بند هاى اعتمادم به حميد را بعنوان يک رهبر و يک ليدر، پاره کردم. اين پاسخ براى من تکان دهنده بود. شخصا حميد را اينطور ارزيابى نميکردم. برايم عجيب بود. اما با اين وجود، و با وجود پاره شدن آخرين بندهاى اعتماد سياسى ام به حميد، هنوز تصورم اين بود که قاعدتا حميد خواهد رفت که يک تقابل نظرى و فکرى و سياسى ايجاد کند. که هرچند من با آن موافق نباشم و به آن نقد داشته باشم، اما در مجموع چيزى در چهارچوب حضور قبلى اش در مباحثات است. چهاچوبى که تجربه شده بود. بحث شورا و حوزه و انقلاب و اينکه انقلاب شورت کات، حزب و جامعه است و ..... و فکر کردم که خوب بايد خودت را براى اين دور از بحث آماده کنى. با اين تصور از حميد، نگران برخورهاى نوع عمر ايلخانى زاده و امير پيامى از ديگران و «طرفداران بدش» بودم. بنوعى دلت را خوش ميکردى که حميد ميتواند فاصله خودش را با عمليات محيرالوقوع تعداى حفظ کند که مثلا در کنگره چهار و حول و حوش آن ميخواستند يا کنگره را بپاشانند يا حتى برسر رنگ نور چراغ سالن، هم «برنده» شوند. کسانى که بر سر حتى دستور جلسات و ترتيب دستور جلسه، با تو تسويه حساب سياسى و تشکيلاتى ميکنند، چه برسد به کيس رفيق مهرنوش! کسانى که با انواع و اقسام فرمولبندى ها «سياسى» يکى پس از ديگرى در حال «تسخير» پست هاى کليدى در حزب اند. کسانى که مدام مشغول کمپين هاى انتخاباتى اند! کسانى که مرتب در مقابل تو، مخالفت سياسى تو و يا مخالفت با اين و آن شيوه انجام کار، مشغول براه اندازى تظاهرات هاى داخل تشکيلاتى و بسيج نيرو از پائين اند. کسانى که به اصطلاح «هاردکور» دفاع از حميد در دوره قبل بودند و من هميشه حساب حميد را از آنها جدا ميکردم. اما بحث هاى دو سمينار حميد، بعد از انتشار اسناد، من را تماما در مقابل حميد قرار ميدهد. نه به خاطر بحث هاى شورا و تز «انقلاب شورت کات حزب و قدرت سياسى»، که با آنها مخالف ام، بلکه به خاطر تصميم مهمى که حميد آگاهانه و مصمم گرفته است. حزب روشن بين تر حميد، با اين دوسمينار نشان داد که نسخه انحلال حزب کمونيست کارگرى است. اين دست راستى ترين سياستى است که ميشد در اين حزب اتخاذ کرد. انحلال حزب را تنها ميبايست ارتجاع بتواند به حزب کمونيست کارگرى تحميل کند. با تاسف سير پيوستن حميد به اين دسته از طرفدارنش و سبقت گرفتن او از آنها، او را در راس اين سياست قرار ميدهد. اميدورام که اين پرچم را برزمين بگذارد و به جايگاه هميشگى اش در رهبرى حزب کمونيست کارگرى بازگردد. سير خريدن حميد به سنگر چپ سنتى من براى پست ليدرى حزب، به حميد راى دادم. با قطعنامه حميد در مورد شعار «پيش بسوى تشکيل شوراها» از نظر سياسى از او فاصله گرفتم. استدلاهاى حميد حول ضرورت و مبرميت اين شعار بعنوان شعار روز، و همچنين جايگاه انقلاب در تئورى مارکسيسم و بخصوص استناجات بشدت ذهنى او در مورد اينکه انقلاب «شورت کات» حزب و جامعه است، برداشت حميد از حزب و شخصيت ها، حزب و جامعه، حزب و قدرت سياسى، بنظرم بشدت از دستاوردهاى نظرى حزب فاصله داشت. به نظرم حميد دراين زمينه يک برداشت چپ سنتى از حزب، کسب قدرت سياسى، انقلاب و جنبش هاى اجتماعى، «جونيوريسم» ذاتى آنها، و «کارگر کارگرى» را نمايندگى ميکند. حميد در اين دوره از نظر سياسى در راس اين گرايش در حزب قرار گرفت. گرايشى که پس از نادر و در غياب او عروج کرد. من از نظر سياسى اينجا از حميد فاصله گرفتم، در گرهگاه اصلى که به طور واقعى بلوکى در مقابل حميد شکل گرفت يا دو بلوک در مقابل هم قرار گرفت. اين گرهگاه، بحث هاى قبلى کوروش نبود. به اعتقاد من بحث ليدرى و رهبرى جمعى يا دولت موقت بنود. بحث هاى حميد در مورد شورا و حزب و قدرت سياسى بود. پيشتر هم در بالاى حزب اختلاف وجود داشت. اما از ١٨ تير سال قبل، اين اختلافات از نظر سياسى عميق تر و تئوزيره شده تر مطرح شد. به اعتقاد من زمينه واقعى و ابژکتيو اين اختلافات موقعيت حزب در عروج ١٨ تير پارسال بود. به اعتقاد من بخشى از رهبرى حزب، به رهبرى حميد، در مواجه با موقعيت جديد حزب که در آستانه تبديل شدن به رهبر اعتراضات ميليونى مردم قرار گرفته است، در مواجه با اين موقعيت جديد حزب که «آزادى و برابرى» به شعار اعتراضات مردم تبديل شده است، در مواجه با اين واقعيت که شرايط انقلابى بوجود آمده است که از ما و حزب ما ايفاى نقش ويژه خود را ميخواهد، و حزب ما در ١٨ تير نشان داد که ميتواند توسط مردم انتخاب شود، دارد انتخاب ميشود، در دل چنين شرايطى بخشى از رهبرى حزب به رهبرى رفيق حميد «پنيک» کرد، سکته کرد، اعتماد بنفس اش را از دست داد. ناگهان متوجه شد که دارد انقلاب ميشود، در حاليکه هنوز شورايى تشکيل نشده، کارگران متشکل نشده اند، نتيجه گرفت که حزب آماده نيست. بايد برود شورا را تبليغ کند، حوزه بسازد و ..... به جاى ادامه مبارزه قبلى که پرچم «آزادى و برابرى» را به منازل مردم برده بود، شروع کرد که حزبش را بر سر اصول برنامه ايش «استوار» کند. جالب است که اغلب طرفداران شعار «پيش بسوى تشکيل شوراها» در مقالاتشان معتقد اند که هنوز توازن قوا براى تشکيل شوراها آماده نيست! بنظرم با تفوق گرايشى که امروز حميد آن را رهبرى و نمايندگى ميکند، صحنه مبارزه براى اينکه مردم ما را انتخاب کنند، خالى ميشود. حزب مشغول تبلغ و تروج و عمليات «اثباتى» و مرزبندى با اين و آن واقعه ميشود. نوعى دترمينسم سياسى روز به روز خود را به مشغله هاى سياسى رهبرى حزب و سازمانيابى بالاى حزب، تحميل ميکند. شعار «ما پيروز ميشويم چون حقيقت هميشه پيروز است» نقطه غزيمت دخالت اين گرايش در شرايط متحول انقلابى است. از نظر سياسى، تبليغ اينکه انقلاب ميشود، شوراها در دل انقلاب تشکيل ميشوند و ما هم چون چپ هستيم و لابد از نظر تاريخى نوبت ايفاى نقش ما رسيده است، تلاش ميکند خود را به شعور عموم در بالاى حزب تبديل کند. بطوريکه ديگر اگر در هر مقاله به تعداد قابل توجه ننويسى انقلاب، «خارج ميزنى»! حميد خط تبليغى حزب را بر اين مبنا قرار ميدهد که، «ميزان دورى و نزديکى احزاب و نيروهاى سياسى به ما، درجه نزدکى و توافق آنها با انقلاب است». تبليغات قرار است مثلا سلطنت طلبان را از اين پس نه بعنوان جريانى که مثلا مذهب را نگاه ميدارد، چکمه بپا کردستان را بنام تماميت ارضى سرکوب ميکند، آزادى زن را تا آخر نميخواهد، سکولاريسم اش ناقص است، آزادى عقيده و بيان نميدهند، بر دوش کار ارزان سواراند، اصلا سلطنت هم در دنيا متمدن شد شکل حکومت و ..... نيست. بلکه آنها بايد براين محور که انقلاب نميخواهند، افشا شوند! تصور کنيد که اگر حزب ما شعار پيش بسوى تشکيل شوراها را صادر کرده بود، و توپ خانه تبليغاتى اش مرتب مشغول تبليغ عليه سلطنت طلبان از اين زاويه که اينها انقلاب نميخواهند بود، چه تصويرى از ما بدست ميداد؟ فرقمان با چريک فدايى که او هم انقلاب ميگويد وشعار تشکيل شوراها را هم ميتواند بدهد، چه بود؟ مردم نميگفتند که خوب کسى که مخالف انقلاب هست که باشد! اينهم شد افشاگرى! مخالف کدام انقلاب؟ مردم مرکز توجه اين تبليغات نبود. طبعا آن جريانى در بيرون حزب، از اين تبليغات نيرو ميگرفت و دست در دست ما ميگذاشت که همين امروز مبناى دوستى و دشمنى اش، «مواضع کليدى» از اين دست است! آن هم چريک فدايى و بقيه اعضا خانواده چپ سنتى و «کارگرى کارگرى» است. «اعلام موضع« جاى خودش را به تبليغ و شعارى که قرار است مردم را حول خود بسيج کند، ميدهد. اين خط با تز «پيروزى کمونيست ها با انقلاب تضمين است» در متد، دترمنيسم ناب چپ سنتى را از آن خود ميکند و آن را به دترمينسم تشکيلاتى هم ميکشاند. از نظر تشکيلاتى هم، چون حوزه سلول پايه فعاليت کمونستى است، پس تشکيل آن، حتى در مقياس انگشتان دست، ما را به سوسياليسم ميرساند! يعنى بايد برساند! اين تضمين کننده ايجاد تشکل کمونيستى ما است! اين گرايش با چنين تزهايى در مقابل حزب توده اى، نام خود را خط «چپ» ميگذارد. با اين متدولوژى براى رهبرى کار زيادى جز تبليغ و ترويج رو به بيرون و تذکيه نفس در داخل، نميماند. و بخش اعظم رهبرى حزب مشغول اين کار ميشود. ادبيات حزب در اين دوره، در فاصله دو ١٨ تير را ببينيد. به خود مشغولى فقط محدود به بحث هاى دفتر سياسى نيست. از دلمشغوليت هاى اجتماعى و سياسى رو به بيرون رهبرى اين حزب مايه ميگيرد. رو به بيرون و روبه داخل رهبرى حزب به خودمشغول است. نه تنها فرصتى را نميسازد، که فرصت ها را هم يکى پس از ديگرى از دست ميدهد. از حزبى که در موقعيتى بود که هرکس ميخواست در عالم سياست مطرح شود، به ما فحش ميداد، همه ميخواسند بدانند که حزب در مورد اين واقعه و آن واقعه چه ميگويد، به حزبى تبديل ميشود که نشريات رو به بيرونش مشغول سروسامان دادن به «جنبش خودش» است! در داخل مشغول «تذکيه نفس» است و رو به بيرون هم ميخواهد حتما همين امروز «حوزه بزند» و شعار «پيش بسوى تشکيل شوراها» را بدهد، حتى اگر توازن قوا اجازه ندهد. چرا که به چپ سنتى بدهکاريم که خلوص ايدئولوژيکى مان را ثابت کنيم. اين چپ به جامعه کارى ندارد! بقيه هم کار زيادى با او ندارند. کسى فشار حزب را روى خودش احساس نميکند. کم کم ميرود که به يک گروه فشار حاشيه اى تبديل شود. اين مقطعى است که وقتى مصطفى صابر در آخرين پلنوم، از ليدرش، حميد تقوايى، ميپرسد که اگر از شما بپرسند آيا حاضريد ريئس جمهور شويد و چرا نميگوئيد که «توى دهن همه مدعيان ديگر قدرت ميزنم»! ليدر پاسخ ميدهد که اگر بگويم اينکار را ميکنم مردم برايم «شى شکى» ميبندند. «جونيوريسم» ليدر و جونيوريسم اين دوره ما و حزب ما، و «سينيوريسم» ليدر قبلى و پروژه هاى بزرگ او براى حزب، از تقاوت شخصيت آنها برنميآيد. از بى اعتماد و با اعتمادى که به موقعيت حزب و رهبرانش دارند برميآيد. کوروش مدرسى در پلنوم ١٦ در ميان بحث اش گفت که «اصلا من ميخواهم رئيس جمهور شوم». راست و جمهورى اسلامى او را هو نکردند. چپ سنتى در دفتر سياسى حزب ما، او را هو کردند. از جنس همان هوهايى که ليلا دانش و بقيه مستعفوين ميکردند. حميد بعد از سمينار با اين وجود، و با وجود همه اين انتقادات، حميد هنوز از نظر من ليدر حزبم بود، هم در مناسبات داخلى ام در دفتر سياسى و رهبرى حزب و هم رو به جامعه. در مورد اختلافاتى که بالا به آنها اشاره کردم، نوشته ام و در سمينارى که خواهم داشت بيشتر صحبت خواهم کرد. اينجا اما اجازه ميخواهم به «سياست» به اعتقاد من مهمترى بپردازم که من را به تقابل با کانديد ليدريم کشاند. «سياست حميد در مبارزه فکرى درون حزب» و «سياست حميد در برون رفت از اين پروسه مبارزه فکرى درون حزبى» و «سياست او در بازسازى حزب کمونيست کارگرى طبق الگوى چپ سنتى» آن چيزى است که من را تماما در مقابل او قرار ميدهد. بقول نادر در دوران جدايى از حزب کمونيست ايران، هروقت حرف اثباتى خودت را نداشته باشى، هروقت شيوه اثباتى خودت را نداشته باشى، هميشه انبان و انبار جنبش هاى ديگر دم دستت هست، از آن سنگى و سياستى برميدارى و از آن خود ميکنى و به طرف مقابل ات پرتاب ميکنى. اين از نيت بد آدمها و کج و معوجى شخصيت آنها نيست. از نداشتين افق سياسى و محروم بودنشان از ابزارهاى فکرى و تشکيلاتى جنبش خودشان است. نه عبدلله مهتدى کم «انقلابى» بود و نه نسل بلشويک هاى بعد از لنين کم خود را انقلابى و کمونيست ميدانستند. حميد در سمينار اخيراش، تماما دست در انبان جنبش هاى ديگر ميبرد و سياست، فرهنگ، اخلاقيات و راه حل هاى آنها را از آن خود ميکند. و اين نه از سر بد طينتى، دشمنى شخصى و ... که از سر بى آلترناتيوى است که به اين جايگاه در مى غلطتد. در اين مورد بيشتر خواهم گفت. در آخرين جلسه دفتر سياسى من هم در پاسخ مصطفى گفتم که به هيچ کس هيچ قولى نميدهم که پس از انتشار اسناد چه ميکنم. گفتم تنها اعلام ميکنم که در دفاعم از حزب و دستاورهاى تاکنونى کمونيسم کارگرى کمترين سازش و رحمى نخواهم کرد. اين نامه، در خدمت آن کار است! پايان قسمت اول |