بازهم در مورد

يک تقسيم بندى کاذب !

محمد فتاحى هفتم ژوئيه ٠٤

از طريق ليدر به همه ارگانهايى که نامه مصطفى را دريافت کرده بودند.

رونوشت به روساى هيئت دبيران و دفتر سياسى

به بهانه نوشته مصطفى صابرمصطفى صابر در نوشته اخيرش با عنوان عليه يک تقسيم بندى کاذب، نکاتى را گوشزد کرده است که علاقمندم به آنها بپردازم. مصطفى در آغاز نوشته اش بيان کرده که عليه جناح بازيهاست، و در متن نوشته اش نشان ميدهد که موافق تقسيم بندى کاذب فعلى نيست. مصطفى درست ميگويد ولى اينگونه قضاوت مصطفى نه از نيت خير و نه ناشي از اخلاق ويژه اوست. کسى که مقاله "از درکه تا آبيدر" را مينويسد، کسى که سازماندهى انقلاب را امر حزب ميداند نه پديده اى که خارج از ماست و گويا کار ما تنها تاثيرگذارى بر آن است، نميتواند اهميت سنندج و جايگاه مهم حضور قدرتمند رهبران حزبى در سنندج را نبيند. در مقابل، کسى که انقلاب را عمدتا کار "توده ها" ميداند، طبيعى است که يک حرکت اعتراضى پناهندگان در بروکسل را چون کار توده هاست ببيند، ولى حضور پر قدرت رهبران حزب در قلب شهرها را نبيند، چون اقدام "توده ها" نيست. اهميت گذارى به کار و نقش اين و آن، دلايل اخلاقى ندارد، سياسى است. نتيجتا غيرجناحى برخورد کردن مصطفى نه از خواست درخود او، که از جهتگيرى سياسى درست اوست. اگر خطر حذف شدن اين آدمها از کميته مرکزى برايش ملموس است، به اين دليل سياسى است که ميداند نميشود به سازماندهى انقلاب در ايران عقيده داشت، و همزمان قويترين فرماندهان و سازماندهان انقلاب را از ليست ستاد فرماندهى حذف کرد. ميداند اگر فرداى کنگره کسى مامور شود برود و به مردم بگويد ما براى تسهيل سازماندهى انقلاب امثال عبداﷲ دارابى و مظفر و مجيد و... را از ليست ستاد انقلاب حذف کرده ايم. مردم به ريش اين انقلابى ما ميخندند، همانطوريکه با حذف تک تک کادرهاى رهبرى اين حزب به ريشمان ميخندند. تاکيدم بر اين مسئله براى اين است که بگويم مصطفى اين واقعيات را درک ميکند، به همين دلايل نگرشش دلايل سياسى دارد نه اخلاقى. نکات ديگرى هم در بحث او هست که بهش برميگردم، منتها اول بايد به تصويرى بپردازم که او هم به آن پرداخته است؛

"جناح کميته کردستان"!مصطفى به درست به عوارض ارتجاعى وجود اين فرضيه ميپردازد که مسئله اى هست به اسم "اختلاف کميته کردستان و بقيه حزب". به درست به نکات مختلفى در اين زمينه اشاره ميکند که تکرارشان نالازم است. اشکالى که در اينمورد بحث مصطفى دارد، پذيرش صورت مسئله اى هست از نظر من به شدت ارتجاعى، زشت و کثيف، که مصطفى هم مضر و کذايى اش ميداند. مصطفى تصويرى را پذيرفته است که براى خاک پاشيدن بر حقيقت داده شده است. استنباط مصطفى اين است که رفقاى کميته کردستان بطور خود بخودى در پروسه مشورت کردن ها و بحثها به تدريج در کنار هم قرار گرفته اند. از خودش سوال نميکند که راستى اين صورت مسئله "کميته کردستان و حزب"، "کردها و حزب" و... به همين راحتى بين ما آمد؟ واقعا هيچ تقلاى آگاهانه اى براى جا انداختن اين تصوير صورت نگرفت و نميگيرد؟ من بعدا به علت اين مسئله ميپردازم.اگر در ميان ما علت تاکيد کميته کردستان يا تشکيلات کردستان بر وجود ليدر، و چسبيدن دو دستى به بحث حزب و قدرت سياسى به قوميت و محل تولدشان ربط داده ميشود، دوره "شورشيان آوريل" هم اتفاق افتاد. منجمله گفتند اينها دهاتى اند و درک روشنى از گرايشات مختلف و منجمله از سوسياليسم ندارند. آنها هم به محل تولد اين نسل مراجعه کردند و نسخه پيچيدند. عين اين سوال در همان زمان از نادر شده بود که چرا از تشکيلات کردستان کسى همراه مستعفيون نيست. جواب داده بود بحث مبارزه براى قدرت سياسى براى اينها نه بحث است و نه تازه، براى اينها داستان زندگيست. نادر آنجا به وجود يک سنت سياسى و يک تجربه داده شده در اين نسل اشاره ميکند که رسيدن به آن نياز تئوريک و خواندن رساله و کتاب ندارد.

اختلاف سياسى آنچه که من شاهد بودم زمانى شروع شد که بحث ليدر آمد و ادامه اش بحث برخورد ما به کسب قدرت سياسى و انقلاب.از تجربه خودم بگويم، در تمام سالهايى که در کومه له قبل از سال ١٣٦١ بودم، از وجود چند کمبود تحت فشار بوديم؛ در مقابل مردم از نداشتن دبير کل و برنامه و اساسنامه، و در مقابل جريانات چپ از "ارگان"! هر جايى ميرفتيم، مردم سوال ميکردند دبير کل تان کيست، رهبرتان کيست، سکرترتان کيست و... و ما گير ميکرديم. در مقابل گروههاى چپ کوچولو هم گير ميکرديم که چرا "ارگان" تئوريک نداريم. يادم ميايد ساعت ٤بامداد پيک جوان ما از کميته مرکزى به اشنويه رسيده بود، آمد از خواب بيدارم کرد و گفت بيدارشو "ارگان" آورده ام! و از کنگره سوم به بعد خدا بداند که با چه افتخارى انتخاب دبيرکل را به مردم مژده ميداديم.در مراسم بعداز نادر وقتى هاشم کريمى عضو سابق کميته مرکزى حزب دمکرات کردستان سوال کرد که ليدر جديدمان کيست، گفتم هنوز تعيين نکرده ايم. به او که در حزبش دو بار بعد از ترور دبيرکل هايشان روز بعد دبيرکل جديد معرفى کرده بودند، نميدانستم در مقابلش چى بگويم، شروع کردم به توجيهاتى که ذره اى بهش عقيده نداشتم. گزارشگر نيمروز آمده بود، او هم سوالش همين بود که چه کسى ليدر بعدى است. سوالى بود در هوا که هر کسى که جامعه و نفس کشيدنش را ببيند ميتوانست احساسش کند. چند روز بعدش بود در پاپ، يقه رحمان حسين زاده را گرفتم که بايد فورا ليدر معرفى کنيم. در اولين جلسه کميته کردستان، باز هم تعيين ليدر مهمترين معضل من و خيليها بود. در مقابل، جواب هيئت جمعى يا دايم را مثل جوابى ميدانستم که در دوران اوليه کومه له ميداديم؛ "ما مسئول نداريم"، و مردم ميماندند که ما چه موجوداتى هستيم که بدون مسئول و رهبر کارهايمان پيش ميرود. ميخواهم بگويم ضرورت ليدر و دبيرکل براى امثال من از بحثى سياسى در دوره ليدرى نادر در نيامد، واقعيات جامعه حزبى در کردستان يادم داده بود. نه فقط اين، دست بردن به حاکميت و قدرت و خيلى مسائل ديگر در آن دوره در رقابت با دمکرات بود، نه الزاما از يافتن آن در يک بحث سياسى تئوريک. اتفاقا سنت چپ اين نبود که قبل از رسيدن به قدرت توده اى شود و با اتکا به سازمانش اعمال اراده کند و حاکميت راه بيندازد. روند سريع رشد کومه له نه از تئورى و سياستهاى روشن، که در رقابت با دمکرات بود. خودمان را از دمکراتيها کمتر نميدانستيم. و همين کمک کرد که به مکانيسمهايى دست ببريم که در انبان چپ موجود پيدا نميشد.در مورد بحث حزب و قدرت سياسى، يادم ميايد اول بار که عبداﷲ دارابى در موردش اظهار نظر کرد، گفت به شوخى به نادر گفته ام نادر هر چه بحث کرده اى براى خودت، اين يکى براى من! مصطفى ميداند انتخاب ليدر از چه پروسه دردناکى گذشت و با چه مخالفتهايى روبرو شد. حالا هم ميداند که بحث قدرت سياسى که براى بعضيها داستان زندگيست، در مقابل براى بعضيها بحثى است براى تقويت روحيه، بحثى است شفاهى و کتبى نشده، و براى برخى بحثى بود براى دوره معينى که گذشت! کسى فکر ميکرد قبل از دومين سالگرد مرگ نادر در مورد عظيمترين دستاورد اين مارکس دوران، اينگونه در درون کميته مرکزى حزبش اظهار نظر شود؟ آيا درک عجيبى ميخواهد تا اينهمه عقبگرد درک شود؟ در مقابل اين بحث جدى، کسى که صورت مسئله را به اختلاف کميته کردستان و حزب، به اختلاف "کردها" با حزب تقليل دهد، نميخواهم منهم توهين کنم که عکس مار ميکشد، ولى اجازه ميخواهم بگويم زيادى کار ناجالبى ميکند.

مراجعت به کيسه تجاربدر حزب رفيقى داشتيم به اسم مصلح شيخ الاسلامى، که گفته هاى متشخصى داشت. در درون کومه له دوران پر تلاطم بوديم، روزى گفت هر وقت نادر از ما دور ميشود، به بشقاب ميگوييم قشقاب! و اين گفته او ورد زبان همه شد. واقعيت اين است که در غياب نادر، اگر نه همه ما، اکثر ما شروع کرديم به قشقاب گفتن به جاى بشقاب. در غياب چتر تئوريک و سياسى نادر، فنرهاى همه مان که تا آن زمان به دست نادر بود، رها شد. نتيجتا آنها که جواب نادر به مسائل مربوط به قدرت سياسى، جواب خودشان نشده بود، در مراجعه به انبارهاى خود، محتويات نظرات و سنن سابق را درآوردند. شروع کردند به مراجعه به تجارب سابق شان. خوشبختانه در هر دو مورد انبار کومه له ديده ها جوابهاى از قبل آماده به هر دو سوال را داشت. اين نسل هم تجربه داشتن ليدر در جنگ سياسى را از سر گذرانده بودند، هم قدرت گرفتن در يک مبارزه سخت حزبى با دمکرات و رژيم، در غياب شورا و تشکل و ... نتيجتا بدون فکر و نياز به تئورى عجيب و غريب، به کيسه و اندوخته قديم شان مراجعه کردند، به تجربه اى مراجعه کردند که به قول نادر، برايشان داستان زندگى بود. در کنار همين نسل، رفقايى هم بودند که در انبار و کيسه هاى اندوخته شده شان تجارب نظرى دوره هاى قديم مارکسيسم انقلابى بود. اينجاست که به کسانى که فکر ميکنند مباحث مربوط به حزب و قدرت سياسى احتمالا براى تقويت روحيات ملت در دوران جنگ سرد بوده است، ايرادى نميگيرم. اگر کسى بيايد و بگويد اين بحث، فقط بحثى بود براى آن دوران، ايرادى نميگيرم. دوران جوابهاى آماده نادر براى همه چيز به سر آمده بود، و اگر من در خواب مانده، در آن دوره، چيزى، تجربه و اندوخته و جوابى را در جنگ سياسى از آن خود نکرده بودم، حالا طبيعى است اگر در جواب به مسائل تازه به تئوريهاى مارکسيسم انقلابى و چپ سنتى انبار شده در کيسه اندوخته هايم دست ببرم.

نامگذارى "کميته کردستان و حزب"اجازه دهيد مشاهده مرا هم از شروع نامگذارى اين اختلاف در سطح کل حزب بشنويد. در پلنوم ١٨ تعدادى از اعضاى کميته مرکزى همان کار را کردند که رقبايشان در انتخابات نمايندگان کنگره شروع کرده بودند، يعنى حذف از طريق راى به جاى مبارزه سياسى. اين اقدام نعمتى شد آسمانى براى کمپينى که از آن روز به بعد همه جا "اقدام کميته کردستان" را شايع کرد. آنها که از آن اقدام به عنوان ١١ سپتامبر حزب اسم بردند، براى ادامه کمپين شان مشروعيت بعداز ١١ سپتامبر را در درون حزب يافتند. بدون ايجاد فضا توسط اين شايعه و کمپين، بدون گرم کردن تنور توسط آن سوخت، امکان نان پختن براى جلب راى در کنگره، امکان آن راى شکنى ها و تقلا براى حذف "کميته کردستان" از رهبرى حزب فراهم نميشد. آن روزها فضا طورى شده بود که عضويت در کميته کردستان جاى افتخار زيادى نبود. بعداز کنگره سياست آن کمپين عوض شد، "ترقى" پيدا کرد! شاهد بحث چپ و راست شديم. کمپينى که توانسته بود صورت مسئله از اختلاف بر سر قدرت سياسى در بالاى حزب را به اختلاف کذايى بين کميته کردستان و حزب معرفى کند، "پيشروى" بيشترى کرد و به همان شکاف عنوان چپ و راست داد.از نظر من، کار و کمپين عليه بخشى از رهبران حزب و تبديل شان به "کميته کردستان"، تابحال توانسته است واقعيات زيادى را تحريف کند. با اين عنوان، شما به هر عضوى در اين حزب نزديک شويد، بدون سوال از مضمون اختلاف، طرف مخالف تو را محکوم ميکند و در مقابل چيزى که "کميته کردستان" نام دارد ميايستد. نه فقط اين، اين کمپين چهره اى از اين بخش از رهبران حزب مى سازد که شايسته يک هوادار دور حزب هم نيست. من دوست ندارم نمونه بياورم از اينکه در کنار اين هويت قومى دادن به اين کادرها، چگونه در موردشان قضاوت ميشود. نتيجتا من به ليدر حزب حق ميدهم که اين افراد و شخصيتهاى "کميته کردستان" شده را به مشورت نمى طلبد. به او حق ميدهم تمام اين اتفاقات را از قبل از کنگره شاهد و ناظر باشد و کلامى هم در موردش نگويد. به ايشان حق ميدهم خود را در بلوک بندى نبيند، و ... و نتيجتا اگر عده اى در "کميته کردستان" با "حزب"! مشکل دارند، ايراد و انتقادى متوجه ليدر نيست، ميتوان گفت اينها با حزب مشکل دارند، ليدر چه تقصيرى دارد؟! متوجه ميشويد "حل" مسئله چقدر ساده ميشود!!

مصطفى گفته است که ناسيوناليستها منتظرند در اينمورد وارد شوند و از اين اختلاف سوء استفاده کنند. جهت اطلاع مصطفى کومه له ايها از قبل از کنگره منتظر بودند اختلافات ما آنطوريکه آنها اظهار نظر ميکردند "به نفع جناح حميد تقوايى تغيير کند، چون..."، بعداز کنگره هم کتبا اعلام کردند که از فايق شدن "جناح هوادار فعاليت در ميان کارگران در حزب کمونيست کارگرى" خوشحالند. ميتوانيد به مقالات محمد نبوى عضو رهبرى شان مراجعه کنيد تا ببينيد. و من که نشريه پاسخ را بيرون ميدهم واقعا مانده ام در مقابل شان چه جوابى بدهم، چون مشابه همان انتقادات در درون حزب حواله بخشى از رهبرى حزب ميشود. انتقاد به بى توجهى به مردم و سازماندهى انقلاب و ...، آنهم انتقاد به کسانى که تاريخ چپ ايران تنها اين چهره ها را به عنوان سازماندهان مردم و جنگ و انقلاب از خود بيرون داده است.

مصطفى جان!يکى در اين حزب فکر ميکند انقلاب، خودش در راه است. کار ما تا زمان آمدن آن، مژده دادن به مردم است که انقلاب دارد ميرسد. وقتى هم رسيد، بقيه فوت هوا خواهند شد و ما بدون رقيب هستيم، نتيجتا اتوماتيک رهبر خواهيم شد. پس کار ما سخت نيست و جان کندن و کار هرکولى لازم نيست. در عين حال کس ديگرى هم هست که مثل شما فکر ميکند سازماندهى انقلاب کار ماست. بدون ما هيچ انقلابى در کار نيست. انقلاب پروسه اى است که در آن، ما حزبيها بايد در فضاى متحول و پر تلاطم فعلى هزار و يک کار بکنيم تا سازمانش دهيم و قدرت شويم. کسى فکر ميکند بحث حزب و قدرت سياسى براى ديروز بود. ديگرى ميگويد اگر اين بحث مهم بود نادر مکتوبش ميکرد. قبلتر بحث اين بود که اصلا بحث قدرت سياسى براى توليد روحيه بود.

مصطفى جان! برويد "کمونيسم در ايران چگونه پيروز ميشود" را باز هم گوش بدهيد تا از خود نادر بشنويد که به عنوان مانع، توضيح ميدهد چگونه در پروسه رسيدن به قدرت، از درون همين صف به اسم کارگر و شورا و ... به پا خواهند خاست و در مقابلتان مقاومت و مخالفت سازمان خواهند داد. اين عقبگرد در سياست است که سنن تشکيلاتى خود را همراه دارد، اگر نه به رهبران حزب کمونيست ايران در اوايل قرن گذشته بينديشيد که حتى فارسى نميدانستند، ولى کسى به عنوان ترک برايشان هويت قومى نتراشيد. کسى در جنبش مشروطه براى ستارخان و باقرخان هويت قومى ترک نتراشيد. و در تهران هم مورد استقبال آن جنبش قرار گرفتند. حالا بعد از يک قرن از آن زمان، چگونه است که به رهبران و کادرهاى اين حزب، آنهم در داخل خودمان هويت قومى داده ميشود؟ کسى بيايد مواضع اين انسانها را نقد کند، به سنت فعاليت شان بپردازد، به نقش شان در حزب و رهبرى نقد بگيرد، ولى دست بردن به هويت قومى چرا؟

نکته اى هم در مورد دو حزب کمونيست کارگرى؛به خطرى اشاره کرده ايد که به قول شما اسم بردن از آن خوف آور است، خطر دو حزب شدن. من ميخواهم شما را مطمئن کنم که حاصل جدايى ما دو حزب نخواهد بود، هيچ خواهد بود. اين دوره، نه دوره نادر است، نه دوره ١٩٩٩ است. دوره اى است که مردم بايد انتخاب مان کنند. حزبى که در اين وضعيت چند شقه شود خودش شانسش را سوزانده است. کسى که نقشه ريخته است حزب دو نصفه شود، يادش باشد دارد دو دستى حزب را به سوى نابودى ميبرد، و تمام دستاوردهاى زندگى سياسى و کل عمرمان را به تاراج ميدهد. با دو شق شدن، نيرو و امکانات دو شقه نميشود. خيليها که بعد از نادر نگرانى پيدا کردند، برايشان ثابت ميشود که رفتن به دنبال زندگى در خارج از حزب بهترين انتخاب است. من نميتوانم مخالف اراده کسى باشم که اين حزب را ترک نکند. نميتوانم در مقابل کسى که ميگويد در جواب به مقاله فلانى حزب را ترک ميکند، بايستم. اين به معنى هيچ تکه تکه شدنى نيست، سرنوشت رفتگان از حزب نيز جلوى چشم همه ما و مخالفين مان هم هست. منتها براى آنها که اين حزب سرمايه جان شان است، حفظش و نگهداشتن و به قدرت رساندنش داستان زندگيست. نتيجتا آنها که اين قانون بازى را مى پذيريم، به جاى فکر کردن به حذف مخالفين مان، به يک مبارزه سالم سياسى روى بياوريم. به جاى ساختن پرونده هاى جعلى و زشت در درون محافل، به مبارزه نظرى سالم رو کنيم. اگر کسى بازنشسته کردن بخشى از رهبران حزب را در نقشه دارد، بهتر است طور ديگرى عمل کند. اگر کسى فکر ميکند جناحى عمل کردنهاى تابحال به نفعمان بوده است، باور کند که قبل از هر کسى بر سر خود کلاه نهاده است. هر کس مجاز است فراخوان مرا بشنود يا نشنود، ولى کسى که کلاهش را قاضى کند، مى پذيرد که حال و روز فعلى ما اصلا جالب نيست، و بايد طور ديگرى عمل کنيم.

---------------

نامه هاى اخير رفيق مضفر محمدى و بويژه نامه دوم «نقش ليدر و توقعات ما» فرصتى را فراهم ميکند و در عين حال ضرورى ميکند تا نگرانى اى را که مدتى است ذهن مرا نيز (مثل بسيارى رفقا) به خود مشغول کرده است، مطرح کنم. ابتدا اينرا بگويم که رفيق مظفر انتقاداتى را به حميد نسبت ميدهد که با او شريک نيستم و اينجا من هم مايلم همينقدر احساس و برداشت کلى خود را بگويم: معتقد نيستم حميد تقوايى نقش حزب، نقشه، عمل پيشرو و عنصر فعاله در اوضاع سياسى (که همه کم و بيش قبول داريم به سمت يک انقلاب ميرود) را در قياس با رفقاى ديگر در حزب ما کم رنگ ميکند و يا نسبت به آن بى اعتنا است. بر اساس مدارک کتبى و شفاهى و بويژه قطعنامه کنگره ٤ ميتوان نشان داد که او چنين فکر و عمل نمى کند. ميتوان نشان داد که او بسهم خود و حتى شايد بيش از همه ما کوشيده تجلى اين جلو افتادن و ابتکار نشان دادن و رهبرى کردن کمونيستى در ابعاد اجتماعى و سياسى و رهبرى و نمايندگى کل حزب باشد. اينها به معنى اين نيست که هيچ ايرادى به کار او نيست، يا نمى توانست بهتر از اين باشد و يا رفقاى منقد او هيچ جا در انتقاد به او محق نيستند و اشتباهى نکرده است. همينطور اين بمعنى کم رنگ کردن نقش و دخالت رفقاى گوناگون در حيات و پيشروى هاى اين دوره حزب نيست. (از حضور رهبران کمونيست در کردستان گرفته، تا ماجراى شيرين عبادى، نقش ما تظاهرات هاى خرداد پارسال، کنگره ٤ و اهميت فوق العاده آن بعد از منصور حکمت، تلويزيون و غيره که همه بنوعى حزب را در صحنه سياست ايران طرح کرده و پيش رانده است.) من اينجا خواستم ارزيابى عمومى ام را بگويم تا به نکته مهمترى بپردازم که به نظرم يک خطر جدى جلوى راه ماست. و آن اين هشدار مظفر است که گويا حميد به اهميت قويترين کميته حزب يعنى کميته کردستان واقف نيست. اين نکته بسيار مهم و حساسى است. در واقع مظفر هم به نوبه خود دارد نوعى بى اعتمادى موجود در بين بسيارى از رفقاى کميته کردستان را منعکس ميکند. سوال من اينست که چرا بخش عمده رفقاى کميته کردستان حزب و اغلب کمونيست هاى کارگرى با سابقه اى که از تجربه کومله آمده اند آشکارا از عملکرد حميد ناراضى اند؟ مهمتر چرا دعواها و اختلافات فعلى ما تقريبا در همه موارد، از بحث ليدر، تا مباحث سياسى، بحث استراتژى، شورا، و اين آخرى جلسه پالتاکى حميد تقوايى، آنجا که به ترکيب آدم ها بر ميگردد با استثنائات قابل صرف نظر کردنى، از روى مرز کميته کردستان ميگذرد؟ (اين بويژه در سطح کميته مرکزى و حاد تر از آن در سطح دفتر سياسى صادق است، پايين حزب به نظر ميرسد که خوشبختانه کمتر روى اين خط قطبى شده است.) اگر اين مشاهده درست است آنرا چطور بايد توضيح داد؟ مکان اين پديده در اختلافات و وضعيت موجود حزب چيست؟ با آن چگونه بايد برخورد کرد؟اين سوالات مهم و پاسخ صحيح به آن مهمتر است. چرا که فکر ميکنم از زاويه اى ما را به قلب اختلافات اخير، اختلافات بعد از مرگ نادر، رهنمون ميشود. دستکم يک وجه تعيين کننده اين اختلافات را توضيح ميدهد. طرح سوالات فوق از من نيست، آنها را پيشتر خود واقعيت خودبخودى به انحاء گوناگون طرح کرده بود و حالا نوشته مضفر نيز صريح و صميمانه به اين مساله اشاره دارد. لذا منهم ميکوشم به سهم خود در خطوط کلى هم که شده تعبير و پاسخ خودم را تا آنجا که ميفهمم به سوالات فوق بدهم. به اين اميد که در بحث و رفت و برگشت بين ما بتوانيم تا جايگاه واقعى اين پديده و اين واقعيت گذشتن خط گسل بين بالاى حزب از مرز کميته کردستان را درست توضيح دهيم. اميدوارم در فضاى جناحى فعلى اين بحث ها نيز حمله به يک جناح محسوب نشود. بهر حال بشود هم در اين سطح ديگر اهميت نمى دهم. همچنان که متوجه خواهيد شد موضع من ضد جناح و جناح بازى موجود در حزب است و جناح هاى فعلى را بدرجه زيادى کاذب و به بيراهه رفتن مى دانم. درست از همين موضع و براى پايان دادن به جنبه کاذب قطب بندى موجود اين بحث را مطرح ميکنم.

تفاسير غلط و مخرب از يک پديده بنظرم نه فقط پديده فوق وجود دارد و عمل ميکند، بلکه به همراه آن تعابير و تفاسير مختلف و خودبخودى از آن موجود هست که گمراه کننده، خطرناک و مخرب اند. ابتدا اجازه بدهيد از اينها شروع کنيم:

تفسير يک: ته اين مساله کرد و فارس است! اين عقب مانده ترين تعبيرى است که گويا زمزمه هاى ضعيفى از آن در بدنه حزب شنيده شد (يا کفته مشد که شنيده شده) که در هر حال با عکس العمل درست همه رفقا بسرعت خاموش شد. اين تعبيرى ارتجاعى و ضد مارکسيستى است. برخورد تند ما به آن کاملا درست بود. اما آنرا نبايد دستکم گرفت. اين تعبير ناسيوناليسم است. چه ناسيوناليسم کرد و چه شووينسم فارس که بيرون ما وجود دارد و ميدانيم که قوى هم است. پايه مادى و اجتماعى دارد، احزاب و خط و تئورى و تبليغات خودش را دارد. ترديدى هم نبايد داشت که اولين توپ لجن و تحريف که از سوى دشمنان ما وسط دعواهاى ما شليک شود، (که به همه ما اصابت خواهد کرد)، همين خواهد بود. من فعلا نگران اين تعبير در بين خودمان نيستم و چون ميدانم قائم بذات خريدارى ندارد و فکر ميکنيم همه ما جواب روشن و محکم براى ناسيوناليسم و تهاجم آن داريم. ولى هشدار ميدهم که ما تحت تاثير محيط بيرون و اوضاع و شرايط هستيم و ناسيوناليسم و شووينسم بيرون ميتواند در درون هم منعکس شود.

تفسير دو: ته اين مساله کومله و ا.م.ک است!! اين نوع چپ پسند و ظاهرا تئوريک از همان تعبير اول است و بهمان درجه ارتجاعى و ضد مارکسيستى است. اينکه در بين ما کسى آگاهانه سراغ چنين تعبيرى برود بعيد ميدانم. اما چون چنين تعبيرى سابقه دار هست ميتواند خوبخودى در اذهان عمل کند. اما مدتهاست که بطور واقعى کومله و ا.م.ک آنطور که روزى واقعا بودند حيات تاريخى شان تمام شده است. چه کومله و چه ا.م.ک بطور واقعى بستر و کاتاليزور چيزى بودند که با حلقات متعدد تاريخى امروز ديگر نه کومله است و نه ا.م.ک بلکه حزب کمونيست کارگرى است. اين تعبير کومله و ا.م.ک از نوع همان تعابيرى است که نادر بارها عليه جنگيده بود و مثلا امثال فدايى اقليت را که ميکوشيد حزب کمونيست ايران را حاصل جمع ا.م.ک ى هاى «روشنفکر» و «آکادميک» و کومله اى هاى «دهقانى» و «پراتيک» جلوه دهد افشاء کرده بود. نادر بارها بروشنى ميگويد که چطور حزب کمونيست ايران حزب چند بنى بود که سوسياليسم و کمونيسم کارگرى يک گرايش آن بود، سانتر يا چپ راديکال گرايش اصلى بدنه آن و ناسيوناليسم کرد تنها يک گرايش کوچک و ضعيف آن بود. در توضيح نادر از حزب کمونيست ايران (که تعبيرى واقعى و منصفانه و مارکسيستى است) بدرست نه ديگر صحبت از کومله است و نه ا.م.ک. که صحبت از گرايشات واقعى و اجتماعى، صحبت از کمونيسم کارگرى و چپ راديکال (که البته به قول نادر ديگر به تاريخ بيربط شده) و ناسيوناليسم کرد است. حال بماند که نادر حتى خود ا.م.ک و کومله را نيز هرگز در خود توضيح نداده بود و نشان داه بود که آنها حامل چه گرايشات اجتماعى هستند. اما اينجا فقط ميخواهم بگويم نه در حزب کمونيست کارگرى که حتى در حزب کمونيست ايران هم تعبير کومله در مقابل ا.م.ک دوره اش تمام شده بود. هم تاريخا و بطور واقعى و هم در مباحث درون خود ما تمام شده بود. در آنرمان رجوع ضمنى و پوشيده به ا.م.ک و کومله، تعبير ناسيوناليسم کرد عقب نشسته در درون آن حزب، از گرايشات و مبناى اختلافات بود. الان ده دوازده سال بعد از تشکيل حزب کمونيست کارگرى، بعد از اينهمه مراحل که ما گذرانده ايم، بويژه با توجه به اينکه حزب کمونيست کارگرى در انعکاس به يک تحول جهانى (سقوط شوروى و بحران کمونيسم بورژوايى) و بطور مشخص با حمله به ناسيوناليسم فعال شده در دوره «نظم نوين جهانى» توانست بدنه اصلى چپ راديکال آن حزب قديم را قطبى کند با خود همراه کند، و بالاخره با توجه به اينکه ما در اوضاع احوال جهانى و سياسى متفاوتى بسر ميبريم روشن است که چنين تعبيرى تا چه حد غير واقعى و عقب مانده، مضر و ماهيتا ناسيوناليستى است. کسانى که امروز در صفوف ما از طرف ديدگاه خودبخودى و ناسيوناليستى «کومه له اى» ها و يا «ا.م.ک اى» ها قلمداد ميشوند، رهبران يک حرکت تاريخى عروج کمونيسم کارگرى در شرايط تاريخى معين اند. هويت اين آدم ها را همين مبارزه اخير تعريف ميکند تا هر چيز ديگرى. در اين مورد ميشود بيشتر هم توضيح داد ولى فکر ميکنم همين درجه کافى است و فکر کنم همه ما موافق باشيم که اين تعبير عقب مانده کومله - ا.م.ک را هرجا که بروز ميکند بايد و ميتوان عقب راند. اين تعبير بدليل اينکه براى خود و با اتکاء به خود زمينه واقعى و اجتماعى ندارد، و مجبور است دست آخر به تعبير اول، يعنى تعبير ناسيوناليستى بى تعارف، که بطور واقعى در جامعه پايه و زمينه دارد مراجعه کند و آنجا سنگر بگيرد که البته ميدانيم در حزب ما سنگرى پوشالى است.

تفسير سه: اما آيا مشاهده مورد بحث ما به دليل اين است که رفقايى که از تجربه کومله آمده اند «تجربه سياسى معينى» دارند، و رفقايى که از تجربه کومه له نيامده اند، «تجربه اى ديگر» و لذا الان حرف همديگر را نمى فهمند، از هم فاصله گرفته اند و بى اعتماد شده اند و غيره؟!! باز تاکيد ميکنم که هيچ کس بطور فرموله، روشن و پيگير چنين تعبيرى ارائه نداده و آنرا بسط نداده و رسما از آن دفاع نکرده است. اما اين تعبير چون شبحى در خلال بحث هاى ما (و از طرف رفقاى هر دو سوى خط گسل!) مى آيد و ميرود. اين تعبير نماينده و پرچمدار روشنى ندارد (چون به نظر من بلافاصله به تعابير فوق تجزيه ميشود و افشاء ميگردد) اما بطور خودبخودى و متاسفانه در رفتارها و عملکردها ترجيحات و توکل کردن هاى ما کاملا حس ميشود. پرچمدار خاصى ندارد اما به نظر من (و بازهم تاکيد ميکنم از هر دو طرف) حتى پيش از آنکه اختلافى بروز کند، حضور داشت و عمل ميکرد: در مشورت کردن هاى اوليه مان براى اينکه با حزب بعد از نادر چه کنيم. در ترکيب جمع ها و محافل رفيقانه اى که براى بحث هاى شکل سازماندهى بالاى حزب داشتيم، اين «رجعت به اصل» و يا تکيه به «تجربه سياسى مشترک»، «سوابق مشترک» و غيره مشاهد ميشد. اوائل بحث ها و اختلافاتمان اين ترکيب بر اساس سابقه مشترک و جمع شدنها و محافل طبيعى و رفيقانه ضعيف بود. اما متاسفانه هرچه بحث ها در دفتر سياسى و کميته مرکزى قطبى تر هم شده خط کشى ها، هم نظرى ها و جلد شدن با يکديگر بر اساس سابقه و تجربه مشترک حتى تقويت هم شده است. ميخواهم بگويم اين تعبير گرچه خودبخودى است ولى شايد معمول ترين و پر نفوذترين تعبير در بين ما باشد: «چون ما کادرهاى حزب کمونيست کارگرى از تجارب و سوابق مختلف آمده ايم حالا در تعبير امروزمان از جهان، سياست، نقش حزب، مساله قدرت و غيره دنيا را از ديد تجربه خود نگاه ميکنيم.» دقيقا درست همين تعبير است که به نظر من عقب مانده است و خواه و ناخواه به چيزى شبيه تعبير دوم و نهايتا اول تحويل خواهد شد. چرا که:١) فرض اش اين نيست که همه ما قبل از آنکه از «تجربه هاى متفاوت» کومله اى يا ا.م.ک. آمده باشيم، و بيش از آن، محصول جهان معاصر خود و تجربه مشترک کمونيسم کارگرى هستيم. فرض اش اينست که گويا کمونيست کارگرى بودن ما به اعتبار حضور نادر بود و حالا که او نيست بدلائل ناشناخته و لااقل بحث نشده اى به اصل خود (آنهم در بيست سال پيش!! و مثلا چرا نه قبل از آن يا در ايستگاهى وسط راه!!؟) رجوع کرده ايم. گفتم که حتى در دوره حزب کمونيست هم ما اين رجعت به اصل را واقعا پشت سر گذاشته بوديم چه رسد به حال. ٢) حاضر نيست تحليل مشخصى از اين مشاهده که چرا خط اختلاف در بالاى حزب کمابيش از مرز کميته کردستان ميگذرد بدهد. اوضاع حزب، وضعيت سياسى و نقش آدم ها و رهبران اين حزب بعد از منصور حکمت را توضيح بدهد. ٣) نطفه هرگونه انشعاب و فراکسيونيسم غير سياسى و غير کمونيستى را با تکيه بر سابقه و گذشته و تجربه افراد و نه اختلاف بر اساس سياست و اصول را در خود دارد ٤) تمايل خودبخودى دارد تا سياست را از سر سابقه و تجربه آدم هاى معين توضيح دهد و نه بالعکس نقش سابقه و تجربه آدم ها را در سياست امروز توضيح دهد. اين متد از متدى که منصور حکمت در توضيح احزاب سياسى دارد (و براى مثال بنحو درخشانى آنرا در جزوه «در باره فعاليت حزب در کردستان»، «فقط دو گام به پس» و غيره نشان ميدهد.) بسيار دور و در مقابل آن قرار ميگيرد.اين تفسير تنها تکيه معتبرش ميتواند «تجربه هاى مختلف» يا به بيان ديگر همان «کومله و ا.م.ک» باشد که بالاتر توضيح دادم سرنوشت چنين تعبيرى چه معنى دارد.

جايگاه تجربه معين آيا اين به معنى آنست که تجربه و سوابق افراد هيچ جايى در حرکت و جهت گيرى آنها ندارد؟ بهيچ وجه. حتما تجارب و گذشته هاى ما نيز يک فاکتور در توضيح جهت گيرى هاى سياسى و انتخاب هاى ما هستند. اما اين امر خودبخودى صورت نمى گيرد و الزاما در تصميم امروز ما عامل تعيين کننده هم نيست. عامل تعيين کننده براى ما سياست کمونيستى است که الزاما از تجربه مشترک درنمى آيد و بهر حال بايد آنرا صريح و مستقل توضيح داد. چندانکه تا دو سال پيش همه ما با هر سابقه و گذشته اى که داشتيم زير پرچم نادر و سياست هاى روشن و کمونيست کارگرى او متحد بوديم. خود نادر ظاهرا (منظورم در تعابير فوق) از ا.م.ک بود اما بهتر از هر کسى در دنيا نقطه قوت هاى کومله را شناخت و توضيح داد. بطورى که اکنون منصور حکمت را نه ميتوان از تجربه ا.م.ک و نه کومله جدا کرد و اين تجارب را بدون نادر اصلا نمى توان توضيح داد. وقتى او پا به کردستان گذاشت با وجود آنکه هيچ تجربه خاصى از کومله در پشت سر نداشت و سابقه مشترکى هم با کسى نداشت ولى روشنترين حرفها و جهت گيرى هاى مشخص را در مقابل کومله سال ٦١ و ٦٢ گذاشت. (منظورم بحث حاکميت اوست.) ميخواهم بگويم تجربه و سابقه آدم ها جايى حتما وارد ميشود، ولى قبل از آن، و درست به اعتبار همين تجربه و سابقه آدم ها به معنى وسيعتر و اجتماعى تر و تاريخى تر آن (که همه انسانهاى معاصر هستيم!)، به ما اجازه ميدهد که خط کمونيستى و کارگرى را تشخيص دهيم، مانيفست را بفهميم، منصور حکمت را بفهميم و دور آنها جمع شويم. اينجا يک خط سياسى روشن و کمونيستى (که جوهر اوضاع معاصر ما يعنى مبارزه طبقاتى و راه قدرت گيرى کمونيسم و کارگر را منعکس ميکند) ميتواند سبب شود که ما تجارب مشخص خود را در چهارچوب تجربه اى عظيم تر و تعيين کننده تر بعنوان شهروندان جامعه بورژوايى معاصر توضيح دهيم و جا مکان خود را تشخيص دهيم. اما تعبيرى که ميخواهد تفاوت ها و اختلافات ما را بر اساس تجارب مشترک قبلى و ا.م.ک يا کومله توضيح دهد دارد کاملا معکوس حرکت ميکند و ميخواهد دنياى وسيع و زنده معاصر را از زاويه تنگ تجارب قبلى نگاه کند و بهمين دليل محدود و تنگ نظرانه و کوته بينانه است و بازهم تاکيد ميکنم اين تعبير ناگزير است به تعبير اول تحويل شود.اينجا يک نکته بديهى را تصريح کنم که برگشتن به تجارب گذشته و تلاش براى جمع بندى درس ها و آموزش هاى آن موضوعى کاملا متفاوت با بحث حاضر است. ما همه ناگزيريم که تجارب گذشته را جمعبندى کنيم تا واقعيت هاى امروز را روشنتر توضيح دهيم. اما حتى در اين مورد هم جمعبندى هاى ما از گذشته در خدمت اثبات تز و جهت گيرى امروز ما قرار ميگيرد.

جايگاه و اهميت گسل کاذب به اصل بحث برگرديم، اگر پديده مورد بحث ما، يعنى گذشتن خط گسل از روى کميته کردستان، وجود دارد و اگر آن تفاسير غلط و خودبخودى وجود دارد، جايگاه و اهميت واقعى اين پديده در اختلافات ما چيست؟به نظر من اين گسل هر توضيحى که براى وجود آن داشته باشيم، همانطور که گفتم مقدم بر اختلافات سياسى ما عمل کرد، ابتدا ضعيف و قابل صرف نظر کردن بود و يا ميشد براحتى آنرا بهم آورد، اما دمبدم هرچه بحث پيشتر رفت با عمق يافتن اختلافات عميق تر شد. نمى خواهم بگويم اختلافات ما سياسى نيستند و صرفا منعکس کننده اين گسل موجود در درون حزب ماست. اين تعبيرى ساده انگارانه است. اين عکس برگردان همان تعابير سه گانه فوق است. اما به نظر من اختلافات سياسى و اين گسل رابطه متقابلى باهم داشته اند و تاثيرات متقابلى بر هم گذاشته اند. طورى که اکنون چنان به هم درهم آميخته و ممزوج شده اند که مظفر هشدار ميدهد: کم مانده که بگوييم مشکل حزب کميته کردستان است! بنظرم امروز هرکس ميخواهد راه حل سياسى، استراتژيک، تئوريک، سبک کارى و هرچه جلوى حزب بگذارد بايد به اين واقعيت بسيار اسف انگيز و غير کمونيستى کارگرى که توى صورت همه ما هست توجه کند و به آن پاسخ بدهد. من ادعا ندارم که جواب همه جانبه اى دارم اما چند نکته به نظرم ميرسد:

١) تا همينجا بايد روشن باشد که شرط برخورد صحيح به پديده مورد بحث ما اينست که تعابير فوق را کنار بگذاريم، قبول نکنيم و عليه آنها بجنگيم. يعنى نفاق و شکاف بين خودمان بر اساس تجارب قبلى را مفروض نگيريم و از آنجا حرکت نکنيم و به آن دامن نزنيم. اين ظاهرا نصيحت به نظر ميرسد، اما ابدا اينطور نيست. اين بنظرم يک بحث بسيار جدى و تعيين کننده است. به عبارت ديگر ميخواهم بگويم بخشى از توضيح پديده مورد بحث ما و گسلى که بين ما بوجود آمده است بدليل عملکرد خودبخودى تعابير فوق است. تعابيرى که بين ما مورد نقد و حمله قرار نگرفته است. يعنى اگر هرکس بگويد «ما اختلاف داريم چون از تجربه هاى متفاوت آمده ايم» و اگر اين تفسير غلط برد پيدا کند و به باور خودبخودى تبديل شود، عملا همين تفسير غلط خود بخشا موجد شکاف موجود شده است. تعابير غلط و گمراه کننده هر اندازه هم که به تاريخ واقعى بيربط باشند، وقتى برد پيدا کنند، وقتى به نيروى مادى تبديل شوند آنگاه نقشى ايفاء خواهند کرد. ولو نقشى گذرا و مقطعى باشد و در برابر گرايشات و تمايلات واقعى که بر اساس ضروريات واقعى جامعه بنا شده اند سرانجام از پاى در بيايند. اما اراده و آگاهى آدم ها براى از پا در آوردن آن شرط حياتى است. لذا بايد به آن تعابير اعلان جنگ داد و عملا و نظرا با آنها وارد جنگ شد. اين به نظر من پيش شرط سياسى شدن و سالم شدن فضاى بحث ها و اختلافات ما است. اين پيش شرط پيدا کردن جواب هاى صحيح و کمونيستى در مقابل سوالات اساسى است که در برابر حزب کمونيست کارگرى در اين مقطع قرار گرفته است.

٢) بايد اينرا به رسميت شناخت که با فقدان نادر حزب دچار خلاء هاى متعددى شد و از جمله اين خلاء که نادر تنها آدمى در بالاى حزب بود که اهميت ماتريال انسانى حزب (مستقل از تجربه اى که آمده باشند) را بخوبى ميشناخت و به اصطلاح هواى همه را داشت. او با دقت و ظرافت خاصى متوجه بود که هر کسى جا و مکان احترام خاص خودش را داشته باشد. هرکسى اين حزب را ظرف مبارزه خود بداند و احساس غريبگى نکند. او بقول کوروش قادر بود خوبترين خصوصيات انقلابى هريک از ما را پر و بال دهد، امکان بروز دهد و به آن اتکاء کند. تا آنجا که به بحث مربوط به کادرهاى کميته کردستان بر ميگردد، نادر با وسواس و حساسيت زيادى متوجه بود که بقول مظفر بر اهميت کميته کردستان حزب و يا صحيح تر نفوذ اجتماعى کمونيسم کارگرى در کردستان بعنوان يک نقطه قوت بزرگ حزب تاکيد بگذارد. اجازه ندهد که حزب نسبت به اين نقطه قدرت بى اعتنا شود و آنرا کم بها بدهد و نهايتا آنرا تضعيف کند. به نظر من بعد از مرگ نادر کل حزب (و نه اين رفيق و آن رفيق) به سمت اين رفته است که جايگاه نقطه قوت ما را در کردستان بدرستى نبيند. در همين رابطه راى هاى رفقاى کميته مرکزى در کنگره چهارم به نظر من هشدار دهنده بود. من اين تعبير را نمى پذيريم که گويا زمان نادر هم همينطور بود. اگر هم بود بايد اتفاقا همانوقت به آن توجه ميشد. ما مى بايست بلافاصله در مورد اين وضعيت بحث ميکرديم و مشخص ميکرديم اشکال کار در کجاست. همينطور کوته نظرى است که فکر کنيم راى کنگره ثمره تلاشهاى اين و آن رفيق و يا جمعى از رفقا بود. موضوع سياسى تر و عمومى تر است. توضيح جدى تر و معتبر ترى نياز دارد. بنظر من اين مساله ميتواند نکات متعددى را در بر گيرد، از بازبينى استراتژى ما در کردستان، جايگاه آن در استراتژى کل حزب براى تصرف قدرت سياسى و سازماندهى انقلاب در حال وقوع، تغييراتى که در جامعه کردستان در حال وقوع است و انطباق ما با آن و نقش و دخالت ما در آن، تا دخالت فردى هريک از رفقاى کميته کردستان در حيات سياسى و سراسرى حزب و کمونيسم کارگرى و بالعکس دخالت رفقاى ديگر ما که تن خود را به مسائل ويژه کردستان نمى زنند و غيره. به نظر من در حزب ما تقسيم کارى مبنى بر کردستان و غير کردستان وجود دارد که پايه مادى و عينى دارد (شرايط متفاوت کردستان، موقعيت ويژه و متفاوت ما در آنجا در قياس با اوضاع سراسرى و غيره) اما اين تقسيم کار ضرورى و مفيد در عين حال بين کادرهاى ما ديوار نامرعى بوجود مى آورد. بايد در جنگ دائمى با اين ديوار بود. بايد هر روزه و از نو آنرا خراب کرد، چرا که واقعيات عينى بيرون ما تمايل دارد که آنرا بسازد. نادر به اين پديده آشنا بود و منظما و هر روزه، با طرح بحث هاى رو به جلو و بسيج همه ميکوشيد هم تقسيم کار مفيد و تمرکز نيروى لازم را حفظ کند و هم اجازه ندهد چنان ديوارى شکل بگيرد. به نظر من در حزب بعد از منصور حکمت ما اين موضوع را با دقت و حساسيت مورد توجه قرار نداده ايم و دقيقا همين خلاء سبب شده است تا تعابير فوق که بر شمردم جا باز کنند. بنظرم اگر در حزب بعد از منصور حکمت جايى کمونيسم کارگرى غائب بوده و خوب نمايندگى نشده يکى از مهمترين هايش همينجا بوده است. ميدان پيدا کردن آن تعابير خودبخودى، مخرب و عقب مانده شاهد مسلم اين ادعا است. و اين عقب ماندگى ما ابدا تقصير اين و آن رفيق نيست. اين خيال خود را راحت کردن است. بايد همه ما براى رفع آن هجوم بياوريم.

٣) بگذاريد يک مساله را گرچه شايد تلخ و ترسناک باشد و ترجيح دهيم راجع به آن صحبت نکنيم را به صراحت بگويم. اگر بر اساس خط شکافى که فعلا در بالاى حزب موجود است انشعاب حتى متمدنانه اى هم در حزب صورت بگيرد (چه برسد به اينکه به صورت غير متمدنانه اى بهم برزيم)، حتى اگر دو حزب کمونيست کارگرى شکل بگيرد که يکى عمدتا کادرهاى کمتيه کردستان است و ديگرى عمدتا غير کميته کردستان، يک شکست وحشتناک براى کمونيسم کارگرى در ايران، چه در سطح سراسرى و چه در سطح کردستان است. نفوذ اجتماعى ما در کردستان، وجود رهبران کمونيست و شناخته شده مردم کردستان در صفوف حزب کمونيست کارگرى نقطه قوت فوق العاده آن در هر تحول آتى در ايران است. ميدانيم منصور حکمت زمانى گفت اگر در تهران سران رژيم در گوش هم زدند ما سنندج را ميگيريم. کردستان به يک معنى به نظر من در چشم انداز قابل پيش بينى عملا دراوزه فتح قدرت براى کمونيسم کارگرى در ايران و به اين اعتبار منطقه است. نفوذ اجتماعى ما در کردستان (مثلا حتى فتح قدرت در گوشه اى از آن) بيشتر از هزار مانيفست و دنياى بهتر کارگر اصفهانى و هرجاى ديگرى را قانع خواهد کرد که با ما بيايد. موضوع فقط وجود صف بزرگ و وسيعى از بهترين کمونيست هاى کارگرى که از «آن تجربه» آمده اند و حالا ميتوانند کمونيسم شان را در «هر تجربه ديگرى» (از جمله در اصفهان و يا استکهلم) بکار ببندند، نيست. اين بجاى خود، کمونيسم در کردستان توده اى است يعنى آماده ترين محل قدرت گيرى ما است. اين فاکتور خيلى مهمى است که بايد شب و روز مشغول آن بود. همه ما بايد مشغول آن باشيم! نکته مهم ديگر، بطور واقعى تنها حزبى که ميتواند کل پرولتاى ايران را متحد و پر قدرت به صحنه آورد ما هستيم. به اين اعتبار، تنها حزب سياسى که در سراسر ايران نفوذ دارد و قادر است نه فقط در حرف که در عمل با ناسيوناليسم و شووينسم و شرايط سناريو سياهى که اينروزها ناسيوناليسم و فدراليسم براى مردم تدارک مى بيند، مقابله کند ما هستيم. اين بزرگترين شانس حزب کمونيست کارگرى در آينده ايران است. از آن طرف کمونيسم کارگرى در کردستان بدون پيشروى سراسرى اش به احتمال زياد محکوم به شکست است. هر پيروزى کمونيسم کارگرى در کردستان بدون يک پيروزى سراسرى بلافاصله در منگنه وحشتناک دولت بوژوازى مرکزى و ناسيوناليسم کردى (که فقط از جامعه ايران نيرو نمى گيرد ناسيوناليسم کردى در منطقه و حمايت بورژوازى جهانى را دارد) قرار خواهد گرفت. بالاترين قهرمانى ها براى حفظ چنين پيروزى کافى نخواهد بود.درست همين وضعيت واقعى است که به نظر من زمينه واقعى و اجتماعى براى هرگونه تمايل که اختلافات موجود را بر اساس تعابير سه گانه اى که برشمردم توضيح دهد، وجود ندارد. همانقدر که سرنوشت کمونيسم کارگرى را نمى شود از سنت مانيفست و لنين و دنياى امروز و منصور حکمت جدا کرد، همانقدر هم نمى توان آنرا از انقلاب ايران، شوراها و مارکسيسم انقلابى و بعد تداوم آن در کردستان انقلابى، و تجربه حزب کمونيست ايران و کومله و پرايتک اجتماعى در کردستان و تجربه عراق جدا کرد. کمونيسم کارگرى در کردستان اکنون يک نيروى عظيم اجتماعى است و اين نيروى عظيم خواه و ناخواه متحد طبقاتى اش را چه در ايران و چه در منطقه جستجو خواهد کرد. مساله مهم اين است که خوشبختانه ما اکنون در حزب فعلى تمام ماتريال لازم را براى يک پيروزى سراسرى در چهارچوب ايران (که شانس پايدارى و موفقيت اش به مراتب بيش از کردستان است)، با اتکاء درست و انقلابى بر نقطه قوتمان در کردستان را داريم. لذا قدر اين حزب و کميته کردستانش را بايد بدانيم. شقه شدن اين حزب بويژه بر اساس خط گسل فعلى يک فاجعه است. به نظر من يک پايه وحدت طلبى عميق حزب بويژه در بدنه کادرى آن ديدن همين واقعيات شور انگيز شانس پيروزى است که منصور حکمت جلوى ما گذاشته است. ولى بهمان درجه که قدر کميته کردستان را ميدانيم بايد قدر غير کميته کردستان آنرا نيز بدانيم. نه فقط جلوى اين تمايل (اگر وجود داشته باشد) که گويا «کميته کردستان مانع حزب است» بايستيم و با آن بجنگيم، بلکه بايد با همان قاطعيت مقابل اين تمايل (اگر وجود داشته باشد) که گويا «فلان رفيق و بهمان رفيق مانع حزب است» بايد بايستيم.

٤) به نظر من گذشتن خط گسل از روى کميته کردستان در دعواهاى فعلى ما يک وضعيت گذرا و کاذب است و پايدار نخواهد بود. ولى اين فقط يک ضرورت است. انسانهاى زنده ميتوانند اين ضرورت را به واقعيت تبديل کنند و يا برعکس عليه آن بايستند و تحقق آنرا براى يک دوره عقب بياندازند و يا بهر حال تحقق آنرا مختل و پر از رنج و محنت کنند. بنا به دلائلى که بالاتر آوردم نبايد بگذاريم که اين پديده کميته کردستان يکطرف و بقيه حزب طرف ديگر، بهر اندازه که هست، چه در عمل و چه در نظر و احساس هيچ رفيقى ادامه يابد. نيابد به هيچ چيز که آنرا توجيه ميکند، آنرا تشديد ميکند و يا عملکرد خود را بر آن پايه ميريزد، ميدان دهيم. اين يک پديده کاذب است که هيچ حکمت و منفعت تاريخى براى کمونيسم کارگرى ندارد. به نظرم به اين ضرورت تاريخى بايد پاسخ صحيح بدهيم. بايد اختلافاتمان را بصورت سياسى مطرح کنيم. در بين ما معروف است که هيچ کس منصور حکمت نخواهد شد. اين درست، اما به نظر من بايد اين عبارت را چنين عوض کنيم: همه تلاش کنيم منصور حکمت باشيم! منظورم اينست که وقتى اختلافات ما بشيوه منصور حکمت بصورت سياسى بر سر مساله تبين اوضاع سياسى، استراتژى، تاکتيک، تشکيلات و يا هرچيز ديگر بطور شفاف مطرح شود و هيچ چاشنى از پيش داورى متاثر از «سابقه مشترک» در آن وجود نداشته باشد، بلکه به همه مخاطبين خود بعنوان «تجربه مشترک کمونيسم کارگرى» نگاه کند، همانطور که منصور حکمت نگاه ميکرد، آنگاه در مدت کوتاهى تقسيم بندى کاذب فعلى ميتواند بين ما رخت بر بندد.به اميد چنين تحولى! و اين تازه سرآغاز تولد يک حزب سياسى که قادر است اختلافات درون خود را بشيوه اصولى و درست مطرح کند خواهد بود. باور کنيد که در حزب بعد از منصور حکمت وجود اختلاف نظر ها و جنگ و جدال دائمى بين آنها يک فرض است و راستش در عين حال مکانيسم به جلو سوق دادن حزب و اتخاذ سياست هاى کمونيستى کارگرى نيز هست.

مصطفى صابر ٢٦ جون ٢٠٠٤