در حاشيه نامه اعتراضى رفيق رحمان تقاضاى رفيقانه از مصطفى صابر من با برخى تذکرات رفيق رحمان موافقم. فکر ميکنيم قياسى که رفيق على جوادى کرد، درست نبود. حتى با تذکرات او به آذر هم سمپاتى دارم «ميرزا بنويس» و اينطور کلمات در اين فضا زيان بار است و عليه موضع آذر در مورد شکايات عمل ميکند. اينکه احترام همديگر را بايد داشت و قدر همديگر را هم بدانيم نيز کاملا درست است. ولى دو نکته نامه رحمان هست که مايلم رفيقانه نکاتى را بگويم. ١) مساله شکايات. به نظرم شکايت بر مبناى عملکرد يا اظهارات رسمى هر رفيق حزبى معنى دارد و بايد پيگيرى شود. ولى اينکه کسى در محفلى چه گفته است نمى تواند موضوع شکايت باشد. خصوصا وقتى رفيقى آنرا تکذيب ميکند. زندگى حزبى من به مجرد آنکه وارد محفل ميشوم، تمام ميشود. هنوز سياسى است ولى ديگر حزبى و تشکيلاتى نيست. ميدانم محفل و محفل بازى خيلى بد است و به حال حزب مضر است. ولى اتفاقا براى آنکه جلوى آن گرفته شود حزب محفل و دالانهاى غير رسمى را به رسميت نمى شناسد. حال اگر دادگاه بگذاريم و کسى بيايد شهادت بدهد که فلانى در فلان محفل اينرا گفت، تصورش را بکنيد حزب به کجا کشيده ميشود. مهمتر اگر دنبال آدمها کنيم که در محافلشان چه گفته اند اصل اساسى تشکيلاتى حزب ما را يک حزب علنى، دواطلبانه و رسمى و سياسى است زير سوال ميبرد. نمونه خوب در مورد فرهاد بشارت و جفعر رسا در کنگره دوم است. نادر معتقد بود که اين ها براى خودشان محفلى درست کرده اند ولى عليه آن شکايت نکرد. تا آنجا که در جلسات رسمى بروز داده بودند با آنها برخورد تشکيلاتى کرده بود. اما از محفليسم فرهاد بشارت به جايى شکايت نکرد. بحثى را در کنگره باز کرد و حرفهايش را زد و گذاشت تا آنها هم حرفهايشان را بزنند تا کنگره تصميم سياسى بگيرد. راى هم نگرفت. نکته جالب اين بود که فرهاد بشارت باز براى کميته مرکزى راى آورد. هيچ دادگاهى نمى توانست آن مساله را حل و فصل کند و عملا هم ديديم در دنياى واقع مساله فرهاد بشارت چطور و در يک پروسه سياسى حل و فصل شد. به نظرم تنها ميشود بر مبناى اظهارات و عملکرد رسمى افراد از آنها شکايت کرد. بهمين دليل به نظر من چه اظهارات رفيق محمد آسنگران و چه شکايت رفيق اسعد کوشا تا آنجا که به اظهارات و عملکردهاى رسمى و علنى افراد مورد شکايت متکى نيست، براى حزب هيچ مبناى اساسنامه اى و تشکيلاتى و حقوقى ندارد. خصوصا که افراد مورد شکايت رسما اين اتهامات را تکذيب کرده اند. بحث بالا و پايين نيست. اين پرنسيب اساسى يک حزب سياسى است که شامل ساده ترين عضو تا ليدر آن ميشود. درست برعکس به نظرم بايد رفقايى که اظهارات غير رسمى يک رفيق را مبناى شکايت قرار ميدهند بايد تذکر بگيرند. ٢) رحمان در نامه اش از اختلافات ما در تعبير از کمونيسم کارگرى ياد ميکند. کوروش هم بر اختلافات سبک کارى، روشى، تشکيلاتى و غيره تاکيد ميگذارد. ظاهرا ما در همه چيز و همه وجوهات فعاليت سياسى و حزبى با هم اختلاف داريم. به نظر من اين تعابير درست نيست، و اگر رفقا اينطور فکر ميکنند بايد بسرعت اين اختلافات در همه وجوه را فرموله و روشن کرد و بهمه و از جمله به من اعلام کرد. جالب اين است که در همين جلسه قبلى دفتر سياسى همه ما مدعى بوديم که به قطعنامه هاى کنگره ٤ وفادار هستيم. (و من اين ادعا را ميپذيرم.) سوال من اين است که چطور در فاصله کنگره چهار که همه کمونيسم کارگرى بوديم تا حالا اينهمه تمايزات بين ما پيدا شد؟ حتى در پلنوم ٢٠ هم فکر کنم با اتفاق آراء بالايى اسنادى را تصويب کرديم. من حقيقتا احساس ميکنم اينهمه باز کردن شکاف ها پايه هاى واقعى ندارد. مى بخشيد که اينقدر صريح ميگويم اما بايد بگويم، انگار رحمان تصميم اش را از پيش گرفته و هيچ اميد ندارد و يا نيازى هم احساس نمى کند که کسى مثل مصطفى را نيز حالى اين اختلافاتى که چنين تا آخرين مراحل هم رسيده (آنهم در چنين فاصله اى کوتاه) بکند. اگر قياس على جايى نداشت. اگر داشتن احترام همديگر خيلى ضرورى است. اگر برخى ملاحظات رحمان را بايد منهم به آن توجه ميکردم، متقابلا از رحمان هم ميخواهم به نکات من توجه کند. زنده باشيد، مصطفى ٢٦ جون ٢٠٠٤ |