ويژه اعضا و مشاورين ک م نامه دبير شماره ٣ ٨ نوامبر ٢٠٠٣ اين جنگ قدرت را بايد پايان داد! رفقا من در پلنوم آينده حزب کانديد ليدرى حزب يا رياست دفتر سياسى نخواهم بود. رفيق حميد تقوائى کانديد من براى ليدرى حزب است و با تمام قوا تلاش ميکنم که همه کميته مرکزى منتخب کنگره را به حمايت از او جلب کنم. در اينجا ميخواستم دلايل اين تصميم را براى شما توضيح دهم و استدلال کنم چرا اين تصميم لازم شده و چرا اين تصميم ميتواند کمک کند که واقعا حزب قدرت سياسى و حزب منصور حکمت بمانيم. اين تصميم از مهمترين تصميم هاى سياسى اى است که من ميبايست ميگرفتم و اين نوشته مهمترين سند سياسى است که مينويسم. درنتيجه تلاش ميکنم نظرم را تا آنجا که ممکن است صريح بيان کنم. ميخواهم روشن باشد که اين تصميم از سر نا اميدى و ياس نيست. بعکس از سر اميد و خوشبينى به قابليت ها و ظرفيت هاى حزب و رهبرى آن است. از سر اطمينان به اين واقعيت است که اين حزب با همين رهبرى ميتواند جمهورى اسلامى را سرنگون کند، قدرت سياسى را بگيرد و جامعه را نجات دهد. به شرطى که شبحى که افق ها را تيره کرده است را کنار بزنيم. اين تصميم براى کنار زدن اين شبح است. اين تصميم نه "پولتيک" است، نه ديپلماتيک، نه از سر اعتراض است و نه از سر اينکه ميخواهم اپوزيسيون کسى شوم. مهمتر از همه اينکه اين تصميمى براى کنار کشيدن يا کم کردن نقشم در حزب کمونيست کارگرى نيست. هميشه اين اعتقاد را داشته ام که براى تاثير گذاشتن بر حزب محتاج هيچ موقعيت تشکيلاتى نيستم. هنوز هم بر اين باورم. يکى از معضلات من اما در اين مدت اين بوده که موقعيت تشکيلاتى کنونى دامنه تاثير گذارى من بر حزب را بشدت محدود کرده است. در نتيجه اين تصميم، از نظر فردى، براى درگير شدن بيشتر و محتوائى تر در مصافهائى است که حزب ما در پروسه سرنگونى جمهورى اسلامى و گرفتن قدرت سياسى با آن روبرو است. اين يک تصميم سياسى است و از نظر من در ادامه جهتى است که در بحث آرايش بالاى حزب و در جواب به چالش هائى است که در سخنرانى "حزب کمونيست کارگرى بعد از منصور حکمت" بر آنها انگشت گذاشته ام. اين تصميم قرار است به کشمکش غير سياسى در بالاى حزب پايان بدهد. ميگويم غير سياسى به همان معنائى که در پلنوم توضيح دادم، مشتق چندمش سياسى است. سياست در آن موضوع نيست ابزار است. اين کشمکش دارد حزب را فلج ميکند و آنرا به خطر انداخته است. اين کشمکش بايد پايان بگيرد. اين موقعيت را ديگر با ترويج و توضيح نميتوان پايان داد. سنگرها معلوم است کسى به حرف کسى گوش نميکند. تصميم من تلاشى براى بازکردن گوش ها و جلب توجه بدون پيشداورى است، چيزى که سنتا علامت جريان ما بوده است. اين تصميم يک تصميم ناگهانى هم نيست. مدتها ذهن من را مشغول کرده بود. اين اواخر، قبل از پلنوم ١٨، فکر ميکردم راهى جز اين نمانده. اما معتقد بودم که اين تصميم را بايد در اولين پلنوم بعد از کنگره چهار اعلام کرد. اما انتخابات پلنوم ١٨، عکس العمل رهبرى حزب به نامه دبير شماره دو، عدم اشتياق، تعجيل و هيجان اين رهبرى در قبال کارهاى بزرگى که پيشرو داريم و بدتر از همه سلطه فضاى ناامنى و عدم اطمينان به آينده من را به اين نتيجه رساند که اين وضع قابل ادامه نيست. اين جو را بايد شکست و به اين فضا خاتمه داد. بارها گفته ام که سنت منصور حکمت اين است که خونسرد چشم در چشم واقعيت، هرچند تلخ و نامطلوب، ميدوزد و آنرا تغيير ميدهد. اين تصميم از نظر من در همين سنت است. حزب کمونيست کارگرى ليدر ميخواهد قبل از وارد شدن به توضيح علت تصميم به کانديد نشدن براى ليدرى يا رياست دفتر سياسى ميخواهم تکليفم را با يک بحث روشن کنم. من با طرح رهبرى جمعى مخالفم و با استدلال هائى که در دفاع از آن ميشود اختلاف اصولى دارم. معتقدم برگشتن به اين طرح يک جهت گيرى رسمى عليه بحث حزب و قدرت سياسى است. ما را به يک جريان متوسط الحال چپ تبديل ميکند. امروز که من کانديد اين پست ها نيستم راحت تر ميتوانم استدلال کنم و اميدوار باشم که با پيشداورى کمتر بحث من شنيده شود. طبيعى بود که از دست دادن نادر حزب کمونيست کارگرى را با مسائل جديى روبرو کند. من در سخنرانى "حزب کمونيست بعد از منصور حکمت" نظرم را در مورد وجوه مختلف اين مسائل تشريح کرده ام که اينجا به همه آنها بر نميگردم. يکى از اين مسائلى که در آن بحث نميتوانست صراحتا مورد اشاره قرار گيرد، بحث آرايش بالاى حزب بود. بازگشتن حزب به طرح انتخاب ليدر را رحمان حسين زاده در پلنوم ١٦ مطرح کرد و منهم تماما از آن دفاع کردم. اين مسئله اى شد که پلنوم ١٦ را به اوج تلخى در بحث هايش کشاند و شکافى که از قبل در بالاى حزب بوجود آمده بود را عميق کرد. جمعى هستى يا فردى؟ در پاسخ به اين سوال دو جبهه، يا دو بلوک شکل گرفت. ظاهر بلوک بندى اين بود که عده اى طرفدار طرح جمعى هسند و عده اى طرفدار طرح فردى. اما واقعيت، چيزى که بعدا در طى پلنوم ١٧ مورد تاييد حميد هم قرار گرفت، اين بود که اکثريت قريب به اتفاق پلنوم طرفدار طرح فردى بودند، اکثريت طرفداران طرح جمعى کانديدى داشتند (حميد تقوائى) که فکر ميکردند که تناسب قوا به نفع او نيست. دفاع از جمعى براى اين رفقا بيشتر تاکتيک خريدن وقت بود. جمعى و فردى اساسا به معنى موافقين ليدرى حميد يا من بود. بحث ما، طرفداران طرح ليدر، روشن بود. حزب کمونيست کارگرى ليدر ميخواهد. اين را نه از مقتضيات درونى حزب، بلکه از واقعيات بيرونى استنتاج ميکرديم. در مقابل اينکه گفته ميشد که نادر طرح جمعى را آورده نظر من اين بود که اوضاع تغيير کرده است. در موقعيتى قرار گرفته ايم که نادر متاسفانه در آن نبود که نظرش را بدانيم. اما استدلال هائى که در دفاع از طرح جمعى ارائه ميشد از پايه اشکال داشت و دارد. در دفاع از بحث جمعى دو خط با تاکيدات متمايز وجود دارد که البته خيلى جاها روى هم مى افتند. يکى معتقد است که ما ليدر نداريم. کسى نيست که بتواند کميته مرکزى را متحد کند و اين نقش را بازى کند. در نتيجه بهتر است جمعى کار کنيم. اين استدلال از نظر من يک استدلال شکست طلبانه و از نظر متدلوژيک پاسيو است. حزبى که کميته مرکزيش نه يک نفر را دارد که بتواند ديگران را متحد کند و نه کسى را دارد که ديگران بتوانند يا بخواهند دور او متحد شوند به جز به ضرب ايدئولوژى چگونه ميخواهد کسى را قانع کند که ميخواهد يا ميتواند قدرت را بگيرد؟ چنين حزبى واقعا کسى را دارد که رئيس جمهور شود؟ کسى را دارد که کانديد رئيس شوراها، فرمانده ارتش سرخ، نخست وزير يا هر پست مهم ديگرى کند و کميته مرکزى پشت او بسيج شود و حزب را بسيج کند؟ رئيس جمهورمان هم جمعى است؟ نخست وزيرمان هم جمعى است؟ چنين حزبى که ضرورت جمعى بودن را نه از فلسفه شورائى يا اصولا اعتقاد به جمعى بودن بلکه از ناتوانى خود نتيجه ميگيرد بنا به تعريف بازنده است. اگر بحث ليدر از اساس مطرح نبود شايد ميشد براى مدتى اين تقابل را به تعويق انداخت. اما وقتى بخش مهم از رهبرى يک حزب برميگردد، اصرار دارد و ميگويد ليدر ميخواهد از نظر من نقل قول آوردن از منصور حکمت و آژيتاسيون در مورد ناتوانى کميته مرکزى جواب نيست. حزبى که رهبرانش در مورد ناتوانى خود آژيتاسيون ميکنند به جائى نميرسد. بعلاوه اين استدلال بلحاظ متدولوژيک پاسيو است. چون چشم به ناجى دوخته که بايد ظهور کند. کسى بايد ظهور کند که کميته مرکزى را متحد کند. کميته مرکزى، در اين سيستم فکرى، منفعل يا پاسيو است موضوع متحد کردن است نه فاعل آن؛ نميتواند تصميم بگيرد که حول يک نفر متحد شود. اين متد پاسيو است چون راه تغيير را ندارد. جلو مشکل زانو ميزند. جوابش حداکثر اکتيويسم سياسى است. با اکتيويسم سياسى اما، اشتها و اعتماد براى گرفتن قدرت بوجود نمى آيد. چريک فدائى اگر هزار بار هم از ما يا از احزاب سياسى ديگر جامعه اکتيو تر هم باشد، ذره اى به قدرت و رهبرى مردم نزديک تر نميشود. حزبى که بخودش اعتماد نداشته باشد باخته است. بحث بالا از پلنوم ١٦ خط استدلال من در مقابل اين آژيتاسيون عليه توانائى رهبرى حزب بوده است. واقعا به اين توانائى اعتقاد دارم. بدون تعارف فکر ميکنم کميته مرکزى اگر بخواهد ميتواند دور چندين نفر از اعضايش متحد شود. ما نه تنها ليدر اين حزب بلکه براى همه مقامات دولت سوسياليستى کانديد داريم. در پلنوم ١٦ وقتى در مخالفت با آژيتاسيون درمورد عدم توانائى رهبرى اين حزب گفتم ميخواهم رئيس جمهور آن مملکت بشوم، در متن اين نگرش اظهار نظر من از جانب برخى از رفقا تماما فردى برداشت شد و مقابله با اين بحث يکسره بعد تجزيه و تحليل خلقيات من و کشف درجه خودخواهى و "تکبر" من را پيدا کرد و تبديل به يک کمپين شخصى شد. پاى بحث هائى به ميان کشيده شده که در شان ما و جريان ما نيست. استدلال ديگر در دفاع از جمعى اين بود که بايد وقت بدهيم، عجله نکنيم. کسى که کميته مرکزى را متحد کند وجود ندارد. بايد وقت بدهيم که اين فرد لايق خودش را نشان بدهد. معتقد بود هرکدام از ما بايد بعد از نادر نشان بدهد که چند مرده حلاج است امروز تعيين ليدر جلو کشيدن يک نفر به زيان ديگران است، "ديگران" را دور ميکند و غيره. اين استدلال سه ايراد اساسى دارد. اول اينکه دنياى بيرون و نيازهائى که حزب بايد از اين زاويه به آن پاسخ دهد برايش جاى مهمى ندارد. تعجيلى هم در جواب دادن به اين نيازها را لازم نميبيند. در نتيجه سياست در اين پروسه فرعى ميشود. تعيين ليدر پروسه تعيين "بهترين" کميته مرکزى است. تعيين کسى است که ديگران به او اقتدا ميکنند نه کسى که ديگران تصميم ميگيرند در مقطع معينى از او حمايت کنند، پشت او متحد شوند. ليدر يک تقسيم کار در ميان جمع کميته مرکزى در رابطه با بيرون نيست، ليدر بيشتر قاعد و رهبر ايدئولوژيک است. اين تلقى به کل پروسه تعيين ليدر رنگ بيش اندازه ايدئولوژيک ميزند. هرچه اين پروسه طولانى تر و عميقتر شود حزب بيشتر بخود مشغول ميشود. دوم اينکه اين نگرش تصوير نادرستى از ليدر حزب و پروسه تعيين آن دارد و عملا يک پروسه بى انتها را در مقابل ما قرار ميدهد. در اين تصوير ليدر حزب جانشين منصور حکمت است. بايد بهترين باشد، بايد راى همه را از سر قبول اتوريته فکرى و عملى همه جانبه داشته باشد. اين ناممکن است. حزب کمونيست کارگرى قادر به جايگزينى منصور حکمت نيست. منصور حکمت فقط ليدر اين حزب نبود بلکه همه چيزش بود. من اين را بارها و بارها گفته ام که ليدر حزب قرار نيست کارى را بکند که منصور حکمت ميکرد. قرار است ليدر سياسى اين حزب شود. يکى از کارهاى نادر، آنهم در محدوده معينى را انجام دهد. در نتيجه بايد متوجه بود که پست ليدر اين حزب يک تقسيم کار است، يک پست سياسى است. اما مهمتر اينکه کسى که اين پست را اشغال ميکند نميتواند به تنهائى يا عليرغم ديگران کارش را بکند. احتياج به همکارى، همراهى و حمايت بخش مهمى از کميته مرکزى و بخصوص رهبران بانفوذتر آن دارد. ليدر حزب، رئيس دفتر سياسى، رئيس هيات دبيران، سر دبير هفتگى، رئيس تلويزيون يا راديو و يا هر شغل مهم ديگرى در اين حزب پست هائى هستند که تنها با حمايت فعال و پذيرش آنها در ظرفيتى که گفتم قابل انجام هستند. دادن تصوير "اصلح" از ليدر حزب تعيين آن را براى ما ناممکن ميکند و راستش انجام همه کارهاى حزب را غير عملى ميکند. سوم اينکه اين استدلال فرمول جنگ قدرت است. در اين استدلال خاصيت رهبرى جمعى در نفس جمعى بودن آن نيست. طرفدار اين فرمول کانديدى دارد که فکر ميکند تعيين ليدر، زمين بازى را به ضرر او شيب ميدهد. فرصت ميخواهد تا شانس عادلانه اى براى نشان دادن کانديد خود بيابد. اينجا ديگر طرح جمعى واقعا جمعى نيست، خط تجمع مسابقه دهندگان است. مسابقه دهندگانى که از پيش اختلاف سياسى معلومى با هم ندارند. اين نظر متوجه نيست که در اين پروسه برنده شدن يکى جز به معنى بازنده شدن ديگران نيست. پروسه اثبات قابليت يک نفر پروسه نشان دادن ناتوانى ديگران است. اين در سير طبيعى کار ايرادى ندارد اما گره زدن ليدر يا هر پست ديگر تشکيلاتى به آن سم است. مسابقه اى را راه مى اندازد که از سر پلاتفرم هاى سياسى متفاوت شروع نشده. اين چه ما بخواهيم و چه نخواهيم فرمول جنگ قدرت است و غير سياسى است. گفتم در حزب کمونيست کارگرى، مثل هر حزب ديگرى، هيچ جنگ قدرتى را نميتوان غير سياسى نگاه داشت. ناچار بايد پرچم سياسى برداشت. هر خرده اختلاف سياسى يک دعوا و مرافعه جدى ميشود. ديگر همه طرفهاى بحث به اين ميدان کشيده ميشوند. بحث سياسى براى تعيين تکليف ديگرى مورد استفاده قرار ميگيرد و از لحظه اول ميشود موافقين و مخالفين آنرا به اسم دقيقا پيشبينى کرد. درست مثل همين بحث آخرمان در مورد شعار "زنده باد شوراها". کسى گوشش بدهکار حقيقت نيست. ما هميشه اين درجه از سايه روشن اختلاف در نظراتمان بوده و هيچوقت به اينجا که امروز هستيم نرسيديم. به اين دلاليل من با طرح جمعى مخالف بودم و امروز بيشتر از هميشه با آن مخالف هستم. چرا اينجا هستيم؟ از پلنوم ١٦ تا ١٨ و بعد از آندر پلنوم ١٦ ما بحث برگشت به طرح ليدر را مطرح کرديم. اما با فضائى که شکل گرفت من پيشنهاد کردم که طرح را به راى نگذاريم. فکر کردم بايد مجال فکر کردن و قانع کردن داد. اما بجاى اين مجال مسابقه اى شروع شد. مسابقه اى حول من و حميد تقوائى. اختلاف در پلاتفرمهاى سياسى، همانطور که اشاره کردم، مبنا نبود. مبنا خود مسابقه بود. حتى در پلنوم ١٧ هم پلاتفرم پيشنهادى من و حميد تقوائى اختلافات جزئى با هم داشت. مسابقه اى شروع شد که بر همه چيز سايه انداخت. دوران رهبرى جمعى ميان پلنوم ١٦ و ١٧ يکى از تلخ ترين دوره هاى فعاليت سياسى من، و فکر ميکنم خيلى هاى ديگر و از جمله حميد هم بود. مسابقه همگانى و همه جانبه بود. بين همه بود، مسئله تنها ميان نفر اول و دوم نبود بر سر نفر سوم تا هجدهم هم مسابقه بود. هيچ مسئوليت و ماموريتى به روال هميشگى امرى مربوط به تقسيم کار نبود بخشى از مسابقه بود. قرار بود در اين پروسه "رهبر" تعيين شود. اين مسابقه شکافى را در بالاى حزب بوجود آورد که قبل از اينکه سياسى باشد جنگ قدرت است. اين جنگ حول من و حميد تقوائى شکل گرفته است. اين جنگ قدرت به شکل گيرى دو بلوک در کميته مرکزى حول ما منجر شده است. ميدانم که کسانى، در کميته مرکزى، هستند که جزو هيچ بلوکى نبودند. اما فضا را اين دو بلوک تعيين کرده اند. مسابقه سياسى نبود، اما منطق مسابقه حکم ميکرد که "توضيح"، "توجيه" و پرچم سياسى براى آن پيدا شود. در نتيجه کشف اختلاف و تعميق آن ابعاد عجيبى پيدا کرد. سياست، گفتم، در اين ميان موضوع نماند، ابزار شد. در نتيجه مهم نيست چه ميگوئيد مهم اين است که کدام طرف هستيد. نه کسى به بحث تان گوش ميدهد و نه علاقه اى دارد بداند چه ميگوئيد. صف ها معلوم است و خط ها کشيده. از آن به بعد هر بحثى بين من و حميد شکاف را درست به موافقين و مخالفين بحث ليدر در پلنوم ١٦ منتقل ميکند. وضع واقعا قابل ادامه نبود. مسابقه ميبايست پايان مى يافت. پلنوم ١٧ براى من پلنوم تمام کردن اين مسابقه بود. مهم نبود به نفع کدام طرف، ميبايست اين مسابقه را تمام ميکرديم. ادامه اين مسابقه چيزى از حزب باقى نميگذاشت. تصور من اين بود که به راى گذاشتن طرح در پلنوم ما را از اين مسابقه بيرون ميکشد. اما چنين نشد. به چند دليل. اول اينکه براى بخشى از رهبرى حزب هر جدل مهم بعد از پلنوم ١٧ به نوعى ادامه همان کشمکش سابق بود. هر بحث داغى به آن تاريخ مربوط ميشد در نتيجه شکاف ها باز نگاه داشته ميشد. دوم و مهمتر اينکه پلنوم بحث آرايش بالاى حزب را با اکثريت بالائى به نفع طرح ليدر روشن کرد، اما تصور از ليدر حزب همان بود که در بحث طرح جمعى خود را نشان داده بود. در مورد اينکه ليدر کارش چيست و حزب چه استفاده اى از اين پست بايد بکند دو تلقى اوليه اى که در پلنوم ١٦ خود را نشان داده بود پا برجا ماند. در نهايت انتخاب ليدر براى بخش مهمى از دفتر سياسى به معنى متحد شدن پشت ليدر يا دادن جاى خاصى به او در کار حزب نبود. ليدر نه آنروز و نه امروز چنين جائى در سيستم فکرى اين رفقا نداشت. ليدر قرار بود "اصلح" خط يا تشکيلات باشد. واضح است که اگر کسانى در اين سطح نخواهند آگاهانه دور ليدر حزب جمع شوند و در اين ظرفيت او را جلو برانند آن ليدر کار زيادى در متحد کردن آنها نميتواند بکند. گفتم اين واقعيت چه در مورد ليدر و چه در مورد پست هاى مهم ديگر مثل رئيس هيات دبيران صادق است. اين يک کار دستجمعى است. اين تلقى عملا اکثريت دفتر سياسى را در همان دو بلوک نگاه داشت. مسابقه زنده شد، فضا ادامه پيدا کرد و بلوک بندى ها دوباره خود را نشان دادند. جنگ قدرت از سر گرفته شد. بخواهيد يا نخواهيد در اين جنگ درگير ميشديد. اين براى من موقعيت بسيار دشوراى را فراهم کرده بود. از يک طرف فکر ميکردم و هنوز فکر ميکنم که حزب کمونيست کارگرى ايران بايد ليدرش را لانسه کند، عکسش را جزو پلاکاردهاى رسمى خود قرار دهد و شعار زنده باد او، و نه تنها او بلکه تعداد وسيعى از کادرهايش را سر زبانها بيندازد. بايد آگاهانه ليدرش را آلترناتيو فرد اول حکومت آينده معرفى کند و پيش بکشد. اما در فضائى که تصوير کردم همه اينها به معنى انجام اين کارها براى شخص من فهميده ميشد و معنى فردى و شخصى پيدا ميکرد. انجام آنها نه تنها ممکن نبود بلکه به تشديد فضاى مملو از پيشداورى اخلاقى منجر ميشد. اين پيشداورى حتى خود را در مقايسه کردن هاى دائمى ليدر و شخص من با پرت ترين و نامربوط ترين الگوهاى ممکن هم نشان ميداد. از طرف ديگر با مسابقه و دسته بندى که در جريان بود هر بحثى به سياق سابق به ابزار حل و فصل امر ديگرى تبديل ميشد. ظاهرا اختلافات سياسى مهمى در دفتر سياسى بود اما درجه نامربوط بودن اين اختلاف ها به دنياى بيرون را دسته بندى ما در کشمکش هاى واقعى جامعه نشان ميداد. دو اتفاق مهم در اين فاصله افتاد که در هر دو اتفاق تمايز هميشگى و حزب کمونيست کارگرى و نقش تحول بخشى که ايفا کرد بى هيچ ابهامى قابل مشاهده بود. اين دو اتفاق تحولات خرداد و تير ماه و جريان شيرين عبادى بود. اختلاف بالاى حزب، دعوائى که اعصاب همه را خرد کرده بود، بازتابى در اين دو جدال نيافت. بالاى حزب در سياست هم جهت تر از آنى بود که خودش فکر ميکرد اما دو بلوک بود و دو بلوک به زندگى خود ادامه دادند. اين دو بلوک خود را در نتيجه انتخابات کنگره نشان داد. کل اين پروسه آنچنان بدبينى و پيشداورى را را عميق کرد که ما را به انتخابات پلنوم ١٨ رساند. من در نامه دبير شماره ٢ ارزيابيم از پلنوم ١٨ را توضيح داد ام و اينجا آنرا تکرار نميکنم. گفتم که اتحاد بالاى اين حزب، و بظريق اولى، اتحاد بدنه آن، حول اهداف و کارهاى مشترک و البته بر مبناى توافق نظر سياسى ممکن است. توضيح دادم که از نظر من اين توافق نظر سياسى هنوز وجود دارد. و کارهاى بزرگى داريم که هرکس هرچقدر بيشتر فکر کند که ايران به سمت يک انقلاب ميرود، بايد با انرژى و تعجيل بيشترى براى اين اهداف تلاش کند. اگر کسى ميخواهد ابزار تصرف قدرت سياسى و رهبرى يک انقلاب را ايجاد کند، بايد اين کارها و اين اهداف اولويت درجه يک اش باشند. بايد مسئله دسترسى زنده حزب به مردم را هرچه فورى تر با راديو و تلويزيون ٢٤ ساعته حل کنيم، بايد کنگره را به يک واقعه سياسى بزرگ در ايران تبديل کنيم، بايد حزب را متحد کنيم، بايد اين حزب را صاحب ليدر کنيم، بايد تشکيلات داخل و خارجمان را به سرعت باز سازى کنيم، بايد پرسپکتيو انتقال رهبرى حزب به داخل را داشته باشيم و پروسه تمرکز سازمان حزب در داخل را تصوير کنيم، بايد محلات را کنترل کنيم، کارگران نفت را به حرکت در آوريم و هزار کار بزرگ ديگر که يکى از آنها از عهده ده تا حزب معمولى ساخته نيست. و اشاره کردم که از نظر من ما به اين کارها مشغول نيستيم يا در راس اولويت هايمان نيست. و بخصوص گفتم که بدون در هم ريختن دو بلوکى که بالاى حزب را از هم جدا کرده اين کارها ممکن نيست. تلاش من اين بود که اين دو بلوک بهم ريخته شود تا بتوانيم سراغ اين کارها برويم. امروز بايد اذعان کنم که اين کار عملى نشده است. شبح کشمکش اين دو بلوک نه تنها بر کنگره، بر راديو و تلويزيون بر نقشه کار ما در خارج و داخل بلکه بر افکار و احساسات و دورنماى کار اکثريت بزرگى از رهبرى حزب سايه انداخته است. بلاتکليفى، ابهام نسبت به آينده حزب و رهبرى آن واقعيتى است که همه کارها را زير سيطره خود گرفته است. اين وضعيت را نميتوان ادامه داد. بايد به آن پايان داد. اگر هر حزب ديگرى بتواند به اين شکل به حياتش ادامه دهد حزب کمونيست کارگرى ايران نميتواند اين کار را بکند. ماندن، درجا زدن، بى اعتماد به نفس شدن، بلند پرواز نبودن، بجاى تغيير دنياى بيرون، فقط آنرا تفسير کردن حکم مرگ اين حزب، بعنوان يک حزب سياسى مدعى قدرت، است. ما به اين سرازيرى افتاه ايم. مشکل کارهاى بيرونيمان نيست. اين حزب در پنج شش ماه گذشته کارهاى بزرگى کرد و نقشه کارهاى بزرگترى را در مقابل خود قرار داد. چرخيدن فضاى اعتراض جامعه به چپ تماما مديون اين حزب است. بدون تاکتيک درستى که حزب در اعتراضات خرداد و تير ماه در پيش گرفت اپوزيسيون راست ميبرد. راديو تلويزيون ٢٤ ساعته نه تنها به همگان نشان داد که رهبرى اين حزب چقدر ميتواند بلند پرواز و نو آور باشد، و نه تنها انرژى و هيجان بيسابقه اى را در تمام حزب از بندر عباس تا اسلو و از مشهد تا لس آنجلس دامن زد، بلکه در ظرف سه چهار ماه بيش از ٦٠ هزار پوند به اين پروژه جلب کرد. از بيرون وقتى به اين حزب نگاه ميکنيد، يک حزب زنده و پويند را ميبينيد. بالاى حزب اما کمتر از همه در اين تصوير شريک است. با اين فضا نه کنگره ى درستى خواهيم داشت و نه تلويزيونى راه مى افتد نه کارهاى ديگرمان به جائى ميرسد. بالاى حزب با سرعتى بيشتر سابق در حال از هم دور شدن و يارگيرى است و سرنوشت حزب هر روز بيشتر از ماجراجوئى سياسى و جنجال متاثر ميشود. اين وضع قابل ادامه نيست. قاعدتا پايان دادن به جنگ قدرت و شکستن بلوک ها کار طرفين اين کشمکش است. اما سير رويدادها، تداوم جنگ قدرت، مقاومت عليه شکستن بلوکها و حتى برسميت نشناختن وجود اين دو بلوک، مرا با انتخاب سنگينى روبرو کرده است. بايد جنگ قدرتى که اين بلوک ها در جواب به آن شکل گرفته اند را تمام کنم. بيرون رفتن من از هر پستى که با هر بهانه اى بشود آن را به جنگ قدرت موجود مربوط کرد شرط لازم اين کار شده است. اما اگر قرار است حزب کمونيست کارگرى حزب سياسى براى تصرف قدرت بماند نميتواند به طرح جمعى برگردد. بايد ليدر داشته باشد. کانديد من براى ليدرى حزب کمونيست کارگرى ايران حميد تقوائى است. برهم خوردن بلوک بندى غير سياسى و نبودن من در موقعيت ليدر حزب اين امکان را ميدهد که کمک کنم حزب صاحب ليدر شود. جنس و دامنه اختلاف من با حميد تقوائى بر کسى پوشيده نيست و من ادعا نميکنم که قرار است اين اختلافات کنار گذاشته شوند. به عکس بحث من اين است که حزب سياسى بايد بتواند عليرغم اختلافاتش حول ليدرش متحد شود. ليدر امام، رهبر ايدئولوژيک يا قاعد ما نيست. ليدر سياسى حزب ما است. قرار هم نيست آزمايش جديدى را قبول شود و قرار نيست با کسى مسابقه بدهد. کنار رفتن از اين موقعيت به من مجال ميدهد که تصويرم از ليدر که بالاتر توضيح دادم را عملى کنم. باصرار و حرارت استدلال کنم که چرا بايد ليدر را لانسه کرد، چرا بايد عکسش را همه جا داشت، چرا بايد پشتش عکس نادر باشد، چرا بايد به او زنده باد گفت. تمام تلاشم را ميکنم که رفقاى کميته مرکزى و کل حزب را به حمايت از ليدرى حميد تقوائى متقاعد کنم. همه امکانات ممکن، تا آنجا که در توان من است، را براى موفقيت حميد تضمين کنم. بعلاوه بيرون رفتن از اين مدار اجازه ميدهد که اتفاقا بتوانم تاثير مستقيم تر و بيشترى بر حزب و سياست هاى آن داشته باشم. من از جمله کسانى هستم که در مورد همه عرصه هاى فعاليت حزب نظر دارم. غالبا هم نظرم با آنچه که جارى است متفاوت است. اين تصميم مجال ميدهد که بدون واسطه، بدون دغدغه، مستقيما مثل هميشه در اين عرصه ها دخالت کنم. اختلافات ما البته واقعى است. اما همانطور که گفتم تا وقتى ما به دو فراکسيون تبديل نشده ايم و بايد تلاش کرد که نشويم، ليدرمان را داريم که حمايت همه جانبه ما را دارد و در کنار آن بحثمان را ميکنيم. تنها با تضمين اين موقعيت است که ميتوان فضائى را ايجاد کرد که در آن بحث سياسى، سياسى بماند. همانطور که سنت حزب ما بوده. در اين فاصله، تا اولين پلنوم بعد از کنگره چهارم، من با تمام قوا تلاش خواهم کرد که پروژه هاى مهمى را که در دست داريم به سرانجام برسانم. يعنى کنگره ٤ را به يک رويداد سياسى در فضاى ايران تبديل کنيم، کنگره اى در خور حزب کمونيست کارگرى، راديو و تلويزيون ٢٤ ساعته را راه بيندازيم و تلاش کنيم تا اتحادى هرچه عميقتر و وسيعتر در صفوف حزب بوجود آوريم. از همه شما دعوت ميکنم که در تحقق اين اهداف شريک شويد. رفقادوره اى که گذشت شکافهاى جديى در حزب بوجود آورد. مبناى اين شکاف ها قبل از اينکه سياسى باشند بر اساس جنگ قدرتى بود که شکل گرفت. اين جنگ قدرت تمام است. اين شکاف ها را بايد پر کرد تا بتوانيم راه پيش رفتن و گشودن کامل دريچه قدرت در مقابل حزب را تضمين کنيم و حتى اگر اختلافى در اين راستا داريم آن را درست به سرانجام برسانيم. حمايت شدن از طرف جمعى از بهترين کادرهاى کمونيسم کارگرى، کسانى که تبلور بسيارى از جنبه هاى قدرت خط ما و سنت ما هستند براى من افتخار آميز و غرور انگيز است. در همان حال مشاهد دور شدن بخش ديگرى از همين کادرها و تجزيه حزب به دو بلوک عميقا تاسف آور و غم انگيز. ابعاد غير سياسى و شخصى کشمکش در دوره گذشته پل هائى از اعتماد را بهم ريخته و ترکهائى در حزب ايجاد کرده که بايد به سرعت ترميم شوند. يک دنيا کار داريم، حزب خوبى داريم، بهترين کمونيست هاى اين دنيا را با خودمان داريم، سنت و خط منصور حکمت را داريم. بايد بتوانيم دنيا را بجنبانيم. شرطش اين است که دنياى هاى کوچک درون تشکيلاتى و راهروهاى درون حزبى را ترک کنيم. متحد شويم و همه امکانات براى موفقيت حزب و ليدر جديد آن را تضمين کنيم. از همه شما ميخواهم که يک دست به اين صف به پيونديد. اين صف انقلاب رهائى بخش انسان، صف بازگردان اختيار به انسان، صف رساندن حزب کمونيست کارگرى به قدرت است. زنده باد حزب کمونيست کارگرى ايران زنده باد منصور حکمت زنده باد حميد تقوائى کورش مدرسى ٨ نوامبر ٢٠٠٣ |