رفيق حميد عزيز، لطفا اين پاسخ مرا هم به نامه ات براى کادرها ارسال کن ١٥ ژوئن ٢٠٠٤ ١- اولا تقاضا ميکنم اين بار نامه مرا، بدون فوت وقت، ارسال کنيد. فوت وقت در ارسال نامه هايى که موافق انديشه شما نيستند، و سپس چسباندن نقد در مدخل نامه و ارسال آن پس از چند روز، صحيح و عادلانه نميباشد. بالاخره من جواب نامه قبلى را داده ام، در حالى است که جواب قبلى، همراه نقد بعدى، بوسيله شما يکجا ارسال ميشود. اين وسط يکجا پروسه نقد و قضاوت مستقل سايرين، قيچى ميشود. اگر ميگوييد که ليدر حزب هستيد و بايد بالاخره نظرتان را هم ميگفتيد، خوب چرا در مدخل نامه من، چرا در مدخل نامه خود رفقايى که مورد تاييد شما هستند، اين کار را نکرديد؟. شما مجاز نيستى با نامه مخالف انديشه خودت چنين کنى. پاسخ شما به من بعد از ٢ روز که جوياى علت عدم ارسال نامه ام شدم اين بود که براى جور کردن فايلها وقت لازم دارى، سپس نامه خودت را هم بايد بنويسى. فايلهايى که ارسال شد که ديديم درهم برهم و معلوم نبود سر و ته آن کدام است. يکى بود، ديگرى نبود. در حالى که من به شما گفته بودم سرى بندى شده و منظم، خودم آنها را ميتوانم در اختيارتان قرار دهم. نامه ايى هم که شفاها قول نوشتن آن را داده بودى، با اين نامه زمين تا آسمان فرق داشت. در هر حال من هم اين يکى را مبنا ميگيرم. به نظرم پرنسيپ بايد اين باشد که شما به عنوان دبير کميته مرکزى، در ارسال نامه ها، برابر برخورد نموده و همه را شامل حال يک اصل بکنى. اگر حقوق ويژه براى اين قائل شده اى که شوراى مرکزى نامه اش را در باره چند و چون اين نشست بنويسد، اميدوارم هنوز به گفته خودت پايبند باشى که من هم "هنوز" عضو اين شورا و حق نظر دارم. ٢- به نظر من تصميم ارسال نامه يکجانبه به کادرها هم مثل اين تصميماتى که آخر گرفته شده، فاقد درايت و روشن بينى لازم و ضرورى سياسى و حزبى در باره چند و چون تاثيرات و آينده اين اقدام بوده است. خيابان کادرهاى حزب هم مانند رابطه ما با مردم دو طرفه است. نميشود بحثى را در بغل آنها انداخت، ولى آنها را از مشارکت سياسى در اين بحث منع کرد. از ارسال نظر کادرهاى حزب امتناع کرد. اگر فرض کرده بوديد که نامه ها را ميدهيد و با استقبال مواجه شده و لابد نقدى به اين رفتارها از جانب کادرها صورت نميگيرد، لابد همه اين نامه ها را دربست قبول کرده، کسى نمينويسد، توضيح نميخواهد، له يا عليه اين استدلالات به مداخله نميپردازد، نگرش و ارزيابى شما اين بار هم کاملا اشتباه و زير توقع، ذهنى و بدور از واقعيت است. شعور کادرهاى حزب را دست کم گرفته ايد. چگونه شما موضوعى را که لابد براى خود شما آنقدر مهم بوده است که به نزد کادرهاى حزب آورديد، وقتى نوبت به خود آنها رسيد، غير ضرورى و غير مهم جلوه ميدهيد؟ اگر ميخواستيد کادرها ابراز نظر نکنند، چرا پس اصلا مسئله را به ميانشان آورديد؟ فقط اطلاع رسانى بود؟ همان کادرهايى که از نشست خود اين سازمان بى اطلاع بودند؟ يا مثل اعلام برکنارى من، فقط بايد دست و پا شکسته اعلام کرد و رفت و پشت سر را نگاه نکرد. بقيه اوضاع را هم به حال خود رها ميکنيد تا بعدا حق بجانب، يقه ما را بگيريد که چرا جمعش نکرديم! آيا اين ادامه روشى نيست که فراخوان به محفليسم و پچ پچيسم است. کادر حزب را وارد مسئله سازمان آزادى زن و جدال ما کرده ايد، بعدا وقتى وسط مى آيد، فورى درها را بسته و ميگوييد مسائل مهمترى داريم، شما لطفا حرف نزنيد! کادر حزب اگر نامه من يا شما را قبول نداشت، کجا حرف، نقد و استدلالش را بيان کند؟ تلفنى؟ درگوشى؟ معيار را براى تعريف حقوق خود در اين دوره چه گرفته ايد؟ اگر کارهاى مهمترى داشتيد، چرا ليدر و تنى چند از اعضا دفتر سياسى، کارشان توجيه يک عمل خلاف و غير قانونى در بالاى حزب شده است؟ چرا پس وقتى دست رد به يک کمپين سياسى و اجتماعى زدند و جلويش را عملا گرفتند نگفتيد اين اقدام مهم است، اين بحث را به هيئت دبيران نبريد؟ سير حوادث را خوب نگاه کنيد، اولين بار اين آذر ماجدى است که نقد و مخالفت غير اصولى و غير اجتماعى خود را نسبت به يک کمپين اجتماعى خوب به هيئت دبيران کشاند، ما که داشتيم "کارهاى مهممان" را در بيرون حزب ميکرديم. اولين بار، اين آذر ماجدى است که عليرغم فراخوان خود شما و رفيق اصغر، به اينکه حتى در سطح کميته مرکزى هم بحث نکنيد، "کارهاى مهم" داريم، مسئله را از دفتر سياسى و کميته مرکزى به درون بدنه تشکيلات کشانده است. هر دفعه هم وقتى ديگران پايشان به ميان مى آيد، فورى اخطار ميدهيد که کارهاى مهم داريم. اول گفتيد علنى نکنيم، بعدا گفتيد در سطح کميته مرکزى هم بحث نکنيم، الان ميگوييد کادرها هم نظر ندهند، تا کجا ميخواهيد اين روند "حرف نزنيد" را ادامه دهيد؟ ٣- من هيچگاه نه شفاهى، نه کتبى نپذيرفتم که بر کمپين گل رز اصلاحيه بنويسم. رفيق آذر، هيچ کجا تا آخر بحث نگفته است که حتى موافق مشروط اين کمپين است. اگر بود، لااقل بعد از اين مباحث، همانگونه که رفيق حميد تقوايى در انترناسيونال از اين اقدام خوب اجتماعى حرف زده بود، يک جا، در درون و بيرون دفاع ميکرد. حال که رفيق حميد و رفيق آذر علاقه عجيبى به ارائه "توضيح و تصيح" دارند، بجاست بپرسيم، کجا رفيق آذر روى مخالفت غير اصولى با کمپين من، حتى يک سطر "توضيح و تصيح" نوشته، حتى در دفاع مشروط از آن جايى يک خط اشاره کرده است که رفيق حميد با اين گشاده دستى از جانب وى به ما ميگويد که "رفيق آذر هم با تصيحاتى" کمپين را قبول کرد. کدام تصيحات؟ کجاست؟ چيزى که رفيق آذر آن هم شفاهى شايد از رفيق حميد قبول کرده بود، اين بود که مشروط به اينکه من در نشريه آزادى زن، اعترافنامه بنويسم، او حق انتشار کمپين گل رز را ميدهد. من نوشتن اين اعترافنامه را رد کردم. حکم برکنارى من درست صبح روزى آمد که من يک مقاله در باره کمپين گل رز، با در نظر گرفتن ملاحضات رفقا به شما و به رفيق آذر ارسال و آماده چاپ کرده بودم. هدف اين پروژه، تلاش براى آزادى کارگران از طريق کمپين گل رز و شسته رفته بودن آن نبود.به جاست بپرسم اگر من اين عمل را کاملا قبول کردم، چرا شما براى من و به جاى من نامه "توضيح و تصيح" نوشتى و ارسال کردى؟ مگر خودم نميتوانستم اين جملات را بنويسم؟ من هم در مکالمه شفاهى تلفنى و هم کتبى نوشته ام "اعترافنامه" امضا نميکنم. اگر به مکالمه تلفنى استناد ميکنيد، پس کل آن را بگوييد. بگوييد که من به شما گفتم "استنباط فمينيستى" از اين کمپين، فقط استنباط آذر ماجدى براى لگد زدن به يک ابتکار اجتماعى است. شما حتى وقتى جمله ات را پشت تلفن خواندى، من گفتم نه اين جمله را قبول دارم و نه اينکه ليدر حزب به يک عضو کميته مرکزى از قبل جمله بنويسد که برو اين "توضيح و تصيح" را بده، تا ما قبول کنيم تو به کمپين پوشش خبرى بدهى! من همانجا به شما گفتم و در نوشته خودم هم هست که من تير خلاص به خودم نميزنم. در مراسم خود زنى خودم و کمپينم شرکت نميکنم. گفته ام که براى دفاع از حرمت کارگر کمپين راه انداختم، در مراسم هتک حرمت کردن خودم شرکت نميکنم. گفتم هر کسى فکر ميکند به خاطر "استنباطات فمينيستى" اين کمپين نميخواهد از آن دفاع کند، نکند. اگر شما ميخواهى دفاع مشروط از اين کمپين بکنى، امر شماست که لابد توضيح و تصيحى بر مشروط بودن امضايت بنويسى و من گفته بودم آن را چاپ ميکنم. من حتى در تلفن به شما گفتم حميد تقوايى، تا به حال با چند نفر در اين حزب اين کار را کرده اى که من دومى آن هستم؟ خود شما تا به حال "توضيح و تصيحى" روى بحث سلبى و اثباتى که در کنگره ٣ مطرح کردى و نادر آن را نقد کرد نوشته ايى؟ آيا نادر مجبورت کرد "اعترافنامه" بنويسى؟ اين رسم را از کجا آورده ايد؟ هم نوشتم و هم گفتم که اين کار خطرناک است. گفتم شما زير فشار اخلاقى و سياسى، ميخواهيد مرا مجبور کنيد که عليه خودم در بيرون چيز بنويسم. من هيچ وقت، نه الان، نه آن موقع قبول نکردم که کمپين من فمينيستى است يا استنباط فمينيستى ميدهد، يا چيز ديگرى است. با هزار و يک فشار ميخواستيد به من بقبولانيد که من عليه خودم توضيح و تصيح بنويسم. من ننوشتم. من اصلا اساس اين سنت را قبول ندارم. شما وقتى به من زنگ زدى توضيح و تصيحت را نوشته بودى. اين حتى ميانجيگرى نبود. اين اعمال قدرت آذر ماجدى براى تير خلاص زدن به شخصيت سياسى من در انظار مردم بود. من همانجا به شما گفتم، براى جمع کردن اين حرکات غير اصولى، يک چند تا توضيح و تصيح هم جلو رفيق آذر بگذار. شما خودت ميدانى که در اين مکالمه تلفنى من چقدر مقاومت کردم. خودت يادت هست که فرياد ميکشيدم و ميگفتم اين توبه نامه است، من امضا نميکنم. حتى وقتى برايم خواندى و من گفتم حميد جان انصاف بده، آيا واقعا کمپين من به بيرون ما استنباط فمينيستى ميدهد، خودت يک لحظه ماندى، گفتى خوب اين را حذف کنيم. گفتم اگر حذف کنيد، پس ديگر چرا من اعترافنامه بنويسم؟ يادت هست مرا به چه مسائلى نسبت دادى؟ آيا انصاف و عدالت هست که شما اکنون به من ميگويى "مهرنوش خودش قانع شده بود؟" من به امضا کردن اين جمله شما قانع نشدم، من به اينکه تلاشى بکنيم تا از اين مخمصه بيرون بياييم صحه گذاشتم. شما قرار شد فکرى بکنيد. با کمال تعجب فرداى آن روز، همين جمله را براى من فرستاديد که امضا کنم و به اسم خودم در نشريه بزنم. رفيق حميد، حتى اگر قانع شده بودم، فرض بگيريد که من عليه خودم توضيح و تصيحى را مينوشتم، بعدا خود شما از خواندن "توضيح و تصيح" سفارشى، فقط به خاطر اينکه اسمى از اين کمپين براى آزادى کارگر در نشريه ببرند، چندشت نميگرفت؟ نادر وقتى روى مطلب من که در باره بنيانگذارى همبستگى بود "تشکر و تصيح" نوشت، اولا خودش نوشت، از من نخواست که اين کار را بکنم، براى من جمله به اسم مهرنوش موسوى ننوشت و ارسال کند، ثانيا کلى با احترام نوشت. مرا با اين کارش بالا برد. به من کلى درس داد. آخر چرا داريد يک سنت به غايت غير کمونيستى را رواج ميدهيد؟ من همانجا به شما گفتم که به جاى وادار کردن من، از رفيق آذر بخواهيد با قبول انتشار اين کمپين خودش را تصيح کند. بعدا هم به شما گفتم، بدترين و بى درايت ترين کار ممکن، اين اقدام بود. حتى اگر من قبول ميکردم، زشت بود. حتى اگر قبول ميکردم. ٣- رفيق حميد، اگر ما به قول شما ما "در يک جمع، در يک کارخانه و يا اداره و موسسه" کار ميکنيم، پس لطفا ضوابط مربوط به کارگر اخراجى و بيکارسازى شده را هم نصيب ما بکنيد. حق اعتصاب و اعتراض قائل شويد. ما تا به حال فکر ميکرديم، در حزب کمونيست کارگرى، مسئولين آن اجازه ندارند مثل کارفرما، مدير کل و رئيس يک اداره با ما برخورد کنند. جالب اينجاست که حتى در اين مثال نيز، ما همان کارگران هستيم و شما هم کارفرما. آن هم لابد شرايط کار کارگر ارزان در ايران و افغانستان و نه سوئد و آلمان و انگليس! در همين کارخانجات، موسسات و شرکتها هم وقتى بازخريد يا بيکارسازى ميکنند، براى خالى نبودن عريضه هم که شده، به ايرنا توضيح ميدهند که چرا چنين کردند، حال حتى اگر "ورشکستگى کارخانه" "معادلات سهام و ارز" و... باشد. اخراج و بيکارسازى، حق کارفرماست. کارگر هيچ وقت نميتواند بر اساس اين قوانين کار، جلو اخراج خودش را بگيرد. راست ميگوييد، اول اخراج ميکنند، بعدا کارگر دست به اعتراض ميزند. اين است دفاعيه شما از يک اقدام که به اندازه خود آن، مهر به قهقرا بردن مناسبات سياسى ما را بر پيشانى دارد؟به راحتى ميگوييد که اگر کسى در کارخانه و موسسه و شرکتى کار کرده باشد، اين رابطه خود را با افراد تحت مسئوليتش ميپذيرد؟ اگر پذيرفته اند، چرا داريم يقه خودمان را براى اين طبقه و حقوقش پاره ميکنيم، مدام ميگوييم اين "افراد تحت مسئوليت" نه در کارخانه، نه در موسسه و هيچ کجا، اين بى حقوقى را نپذيرفته و به آن گردن نگذاشته اند؟ آيا مقايسه بهترى پيدا نکرديد؟ آيا واقعا ميخواهيد سر اين سنت اعمال شده در درون ما را به دفتر کار کارفرمايان و روساى شرکت وصل کنيد؟ اگر جامعه مورد نظر شما، اينها را نعل به نعل با پذيرش قوانين و رابطه کارگر و کارفرما ميفهمد و خاموش شده به آن گردن ميگذارد، چرا پس اعلام نميکنيد که برکنار کرديم؟ شما هم بياييد و با زبان همين قوانين جامعه بگوييد بيکارسازى کرديم، اخراج کرديم، بازخريد کرديم! اگر اين جامعه پذيرفته است، چرا پس لحنتان را عوض ميکنيد؟ مطمئن باشيد، جامعه از حزب کمونيست کارگرى ايران رسم شدن اين سنت را هرگز نخواهد پذيرفت. ما اجازه نميدهيم توقعات مردم از اين حزب و مناسباتش را تا سطح مناسبات و توقع قانون کار، ميان کارگر و کارفرما، کارمند و مديرکل تنزل دهيد. ما کادرهاى مارکسيست اين حزب، اجازه مقايسه مناسبات کمونيستى اين حزب را با قانون کار سرمايه دارى نميدهيم. اگر ١٠٠ سال از مرگ منصور حکمت بگذرد، ما هنوز توقعمان را پايين نمى آوريم، رفتار و اعمال ليدر حزب و رهبرى حزب را نه با کارگر و کارفرما، نه با هيچ کس ديگرى قضاوت و ارزيابى نميکنيم. سقف و سطح توقع ما نادر و سنتهاى او است. ٤-ما نگفتيم جامعه براى ما سردبير تعيين کند. حرف حساب را نپيچانيد. حرف من اين بوده است که اگر محق هستيد، اگر برکنار ميکنيد، بدون در نظر گرفتن موقعيت اجتماعى حزب، نميتوانيد، غير علنى، غير شفاف اين عمل را انجام دهيد. شما نميتوانيد بدون ملحوظ کردن اعتراض بحق خود من "شتر ديدى، نديدى" بکنيد. فوتباليست تيم ملى برزيل تيمش را با راى و اراده خود عوض ميکند، فورا ميخواهند ته و توى جريان را دربياورند که چرا رفته است. آن وقت جامعه مورد نظر شما کر و کور است، پذيرفته و سر به زير است؟ من به اين حکم اعتراض دارم، آيا اين اعتراض بايد در اعلام تصميم شما ملحوظ شود؟ گفتيد علنى نکنيد، حالا ميگوييد که کارهاى مهمترى داريم، خودتان به کادرها گفته ايد، وقتى نوبت به ما ميرسد، در مجارى تشکيلاتى را هم ميخواهيد ببنديد. پس کجا اين اعتراض را ملحوظ کرده ايد، گيريم که در مريخ هستيم! در کنفرانس آلمان گفتيد، مردم بايد ما را از عملمان قضاوت کنند. من دارم همين کار را براى قضاوت عملکرد خود شما ميکنم. ٤- اينکه نشست سازمان آزادى زن را مبناى اين ميگيريد که خوب "الان" جمعى عمل کرده است. توجيهى به غايت عقب از يک حرکت لابيستى علنى و آشکار اعمال شده است. رفيق حميد شما نميتوانيد با هيچ دليلى، سر سوزنى حرکت رفقا را توجيه کنيد. اين حرکت مهر لابيستى بودنش روى پيشانى خودش هست. رفقا کم حواسى کرده، يا ما را دست کم گرفته بودند، خودشان ما را در نقد لابيسم اين نشست راهنمايى کرده اند. خودشان فاکت بدست داده اند. على جوادى اصلا در اين نشست نبوده است، نامه را يا قبل از نشست نوشته و دست به دست چرخانده اند، يا در خود نشست نوشته و به امضا "حاضرين" رسانده اند. در هر دو حالت آن، نامه را به ٥ نفر از اعضا شوراى مرکزى و از جمله خود من، نه قبل و نه بعدش، نشان نداده اند. اين کار غير قانونى است. غير عرف است، ضد سنت ماست. اسم اين کار را حتى در همان موسسات و کارخانجات مورد اشاره شما هم لابيسم نميگذارند. من لطف کرده و به آن لابيسم ميگويم. در اين نشست على جوادى حضور نداشته ولى اسمش به عنوان حاضرين در نشست، زير نامه است. بعد از اينکه من اين مسئله را نوشتم، سراسيمه گفتند ايشان پالتاکى!!! حضور داشته است. هم در تلفن، هم در نوشته کتبى از خود شما پرسيدم که چرا پس به ما ٥ نفر بقيه هم نگفتند، پالتاکى شرکت کنيم؟ چرا و به چه دليلى، شرکت على جوادى در اين نشست آنقدر ضرورى بود که براى وى، امکان پالتاکى حضور در نشست را فراهم کردند؟ چه دليلى دارد که که امکان شرکت وى را فراهم کرديد، ولى به من، ناهيد، هلاله، امير و نسرين نگفتيد؟ کو نامه رسمى در باره امکان شرکت پالتاکى رفقا در اين نشست؟ چرا فقط يک نفر حق شرکت پالتاکى داشته است؟ آيا موقعيت من، يا ناهيد، يا هلاله و رفقاى ديگر در جنبش برابرى طلبى، از موقعيت على جوادى اهميت کمترى داشت؟ دليل اين تاکيد جمع بر شرکت على جوادى چه بوده است؟ چرا نامه را حتى بعد از نشست هم به من نشان نداديد؟ اگر عضو شوراى مرکزى اين سازمان، به گفته همين ٢ روز قبل شما هستم، چرا يک هفته بعد از نشست هم نامه محکوميت اعمال ما را دست خودمان نداديد؟ چرا از اين اقدام، دفاع ميکنيد؟ از يک عمل به غايت غير اصولى و غير قانونى، ضد اخلاقى و ضد سنت منصور حکمت! من منتظر اعلام نظر دفتر سياسى حزب ميمانم. اما هر نظر و نامه ايى که به کادرها، يا هر ارگان ديگرى که بر عليه من نوشته شود را بى جواب نميگذارم. شما نظرت را به کادرها گفته ايى، نامه مرا وسط نامه خودت و نقد رفقاى ديگر گذاشته ايى، من از شما ميخواهم پاسخ مرا نيز به گيرندگان نامه ات ارسال کنى. در ضمن تقاضا ميکنم کليه فايلها را ارسال کنى. در ليست شما جاى نامه مينا و نقد من به او خالى است. نامه اعتراضى من به به کار بردن اصطلاح "اروتيک"، نامه اول رفيق ناهيد در دفاع از کمپين، نامه و قرار او براى تقدير از من در نشست، نامه هاى اعتراضى و از آن جمله نامه اعتراضى مينا اسکندرى، نامه هاى درون و بيرون حزب، جملگى را بفرستيد. همين جا به رفقا کورش، اصغر و ارگانهاى تحت مسئوليت آنها نيز اين نامه را ارسال ميکنم. رفقاى عزيزپس از توزيع توضيحات نشست مرکزى سازمان آزادى زن در ميان کادرهاى حزب رفيق مهرنوش نيز پاسخى نوشته و خواستار توزيع آن در ميان کادرها شده است. او همچنين خواسته است که اسناد مربوط به اين مساله نيز توزيع شود. من به اين خواستهاى او پاسخ مثبت ميدهم نه به اين خاطر که به بحث دامن زده شود و رفقا له و عليه شروع به نامه نگارى بکنند. کاملا برعکس به اين اميد که به اين مجادله که تا همينجا بيش از حد و خارج از ابعاد واقعيش حزب را بخود مشغول کرده نقطه ختمى گذاشته شود. اميدوارم با مطالعه اين اسناد بحثها و نظراتى که هر کس بنا به گفته ها و شنيده هاى خودش داشت کنار برود، همه بتوانند به يک ارزيابى آگاهانه و ابژکتيو از مساله برسند، و همه بتوانيم مساله را پشت سر بگذاريم و به روى فعاليتها و وظايف رو به بيرونمان متمرکز شويم. رفقا نظر و موضع من در اسنادى که ميخوانيد بيان شده است. با اين همه لازم ميبينم به شکل يک جمعبندى فشرده نظر خودم را نسبت به نکات کليدى اين مجادله، که نبايد اجازه داد تحت الشعاع مسائل فرعى قرار بگيرد، در اينجا بيان کنم.١- کمپين گل رز و مساله سانسور. کمپين گل رز مورد تاييد من بود، آنرا يک ابتکار رو بجلو در جهت بحث حزب و جامعه در ايران ميدانستم و اين را بعدا در ستون اول نشريه انترناسيونال نيز علنا اعلام کردم. رفيق آذر انتقاداتى به متن بيانيه کمپين داشت (رجوع کنيد به سند شماره يک ضميمه). من تماما با اين نقد موافق نبودم اما تصحيحاتى را در متن بيانيه لازم ميدانستم و آنرا براى مهرنوش نوشتم (سند شماره ٢). مهرنوش اين تصحيحات را پذيرفت. آذر هم پذيرفته بود که متن تصحيح شده بيانيه ميتواند در آزادى زن چاپ شود. به نظر ميرسيد مساله به نحو اصولى حل شده است، اما به نظر من اساسا بخاطر سابقه اختلافات و اصطکاکها در ساز (که در بياينه نشست اخير مرکزيت ساز بعنوان اختلافات عمدتا سبک کارى و بعضا سياسى به آنها اشاره شده) مساله به اينجا ختم نشد. رفيق مهرنوش در نامه اى (سند شماره ٦ ). به "سانسور" و "حق کشى" رفيق آذر اعتراض کرد و گفت قصد دارد اين بحث را علنى کند. من همانموقع در پاسخ مهرنوش نوشتم عدم درج بيانيه در آزادى زن را سانسور و حق کشى نميدانم. بويژه براى مهرنوش توضيح دادم که چرا طرح علنى اين مساله براى ساز و حزب و کل جنبش ما مهلک و زيانبار خواهدبود. متاسفانه مهرنوش در پاسخى که به نامه من نوشت متوجه اهميت اين مساله نشد و در عوض اصول برنامه يک دنياى بهتر درباره آزادى بيان و علنى بودن اطلاعات و غيره را بمن يادآورى کرد! ٢- با برکنارى مهرنوش از سردبيرى مساله کمپين گل رز کلا به حاشيه رفت و بحث سانسور و حق کشى به شکل برجسته تر و ظاهرا حق بجانب ترى در محور مجادله قرار گرفت. من بطور خيلى خلاصه (سند شماره ١٣) در مورد برکنارى نظر داده ام. اينجا مشروح تر توضيح ميدهم. به نظر من هر سازمان سياسى (و يا حتى غير سياسى) که سردبير نشريه مرکزى اش مسئول سازمان را سانسورچى بداند (و فکر کند توى سر کمپينش ميزند، جلويش را سد کرده است و غيره و غيره) مشکل اساسى در انجام فعاليتهايش خواهد داشت. اين ديگر بحث اختلاف نظر و حتى سبک کارى نيست که بتوان اميد داشت با بحث و تبادل نظر حل ميشود. مساله اينست که سردبير مسئول سازمانش را قبول ندارد، اتوريته اش را نميپذيرد (و اين مساله آنقدر برايش جدى است که ميخواهد آنرا علنى کند) اين مساله تنها با کنار رفتن سردبير و (يا برکنارى مسئول سازمان، در صورتيکه سردبير وى را منصوب کرده بود) ميتواند حل شود. در چنين موقعيتى مسئول سازمان نه تنها حق بلکه وظيفه دارد که براى پيشرفت کار سازمان سردبير را کنار بگذارد. ٣- در رابطه با برکنارى نکات متعددى مطرح ميشود: - ساز آئين نامه اش معلوم نيست. مسئول ساز حق عزل سردبير را ندارد. پاسخ من اينست که تا زمانى که آئين نامه معلوم شود همان مرجعى حق عزل را دارد که حق نصب سردبير را داشته است. به نظر من حتى در زمانى که ساز به آئين نامه و اساسنامه و کنگره و کميته مرکزى و غيره متکى شود باز هم بايد اين حق تعيين و عزل سردبير با مسئول سازمان باشد. قاعدتا ارگانهاى مافوق هميشه حق بررسى مساله و تائيد (راى اعتماد) و يا وتو کردن اين تصميم را دارند. اما اختيار با مسئول سازمان است. همانطور که در حزب ما عمل ميشود. - بايد به جامعه توضيح داده شود. گفته ميشود حزب ما اجتماعى شده و مردم دليل ميخواهند. پاسخ من به مردم همين است که اينجا توضيح دادم. همين که در سند نشست ساز هم آمده "بعلت اختلافات اساسا سبک کارى و بعضا سياسى." هر آدم عادى اين دليل را ميفهمد و قبول ميکند. هرکس در يک جمع، در يک کارخانه و يا اداره و موسسه کار کرده باشد اين رابطه بين مسئول وتحت مسئوليت را ميفهمد و ميپذيرد. - ما اجتماعى شده ايم، سردبير محبوب است، ديگر نميشود مسئولين را بسادگى جابجا کرد. به نظر من در هيچ شرايطى مکانيسم تعيين مسئوليتهاى درون سازمانهاى سياسى، نظرپرسى از جامعه نيست. وسيع و توده اى شدن و اجتماعى شدن حزب تغييرى در اين نميدهد. برعکس هر اندازه حزب اجتماعى تر و توده اى تر باشد بيشتر بايد بر اين اصل تاکيد کرد و نسبت به آن حساس بود. همانطور که تعيين سياستهاى يک سازمان با رجوع به مردم صورت نميگيرد، تعيين مسئولينش نيز مکانيسمهاى درونى خود را دارد و به نظر و راى مردم مبتنى نيست.( تعيين مستولين و سياستهاى حزب حتى در حکومت شورائى نيز نبايد به مردم سپرده شود. حکومت شورائى است، اما حزب هيچوقت شورائى نيست.) اينکه اين مکانيسمها و تصميمات بايد بطور علنى قابل دفاع باشد تغييرى در اين اصل نميدهد. در مورد مساله مورد بحث، همانطور که در بالا گفتم اقدام ساز کاملا موجه و قابل توضيح است. اين را هم بگويم که درجه عطف توجه جامعه و يا روابط بيرونى حزب به عزل و نصبهاى تشکيلاتى با همدلى و هم نظرى حزب، رهبرى و کادرهايش، نسبت معکوس دارد. هر چه اتحاد نظر در ميان ما بيشتر باشد، درجه حساسيت جامعه و سئوالها و ابهامات روابط بيرونى کمتر خواهد بود. بحث بر سر نيات واقدامات فردى نيست، بلکه موقعيت ما بعنوان يک حزب اجتماعى است که اصولا درونى نگاهداشتن اين اختلافات را ناممکن ميکند. دقيقا بهمين دليل برسميت شناختن اجتماعى بودن ساز، و يا حزب، بجاى اينکه ما را به صرافت نظر مردم و توضيح بمردم و رجوع بمردم و غيره بياندازد بايد برعکس ما را حتى در طرح اختلافات در نوشته هاى داخلى مان، زبانى که بکار ميبريم و درجه آژيتاسيون و شور و هيجانى که در بحث عليه يکديگر بکار ميبريم، بسيار حساس تر و محتاط تر کند. اگر قبول داريم که حزب نفوذ و محبوبيت اجتماعى دارد، اين را هم بايد بپذيريم آنچه در درون صفوف خود حزب مساله نباشد، مساله مردم هم نخواهد بود. و يا حداکثر با يک توضيح حل خواهد شد. - بهتر بود نشست مرکزى تصميم ميگرفت و نه مسئول به تنهائى. شايد اين شيوه بهترى بود اما تغييرى در اصل مساله نميداد. اکنون که نشست مرکزى ساز تصميم مسئول را تائيد کرده، و رفيق مهرنوش هنوز اعتراض دارد، روشن است که مساله بر سر تصميم فردى و يا جمعى نيست. تا آنجا که به جنبه حقوقى مساله مربوط ميشود همانطور که گفتم مرجعى که نصب کرده است حق عزل هم دارد. اگر نشست مرکزى ساز تصميم مستول سازمان را تاييد نميکرد، مساله کاملا متفاوت ميشد. و در اينصورت باحتمال زياد مسئول استعفا ميداد. اما اکنون که نشست مرکزى هم تصميم مسئول سازمان را تاييد کرده ما ديگر با يک تصميم جمعى طرفيم و اگر نقد و اعتراضى هست بايد جمع رهبرى ساز را خطاب قرار بدهد. ---------رفقا نکات زياد ديگرى در مجموعه نوشته هائى که ملاحظه ميکنيد مطرح شده که وارد شدن به آنها تنها ميتواند توجه را از نکات اساسى منحرف کند و بهمين دليل من به آنها نميپردازم. در خاتمه باز تاکيد ميکنم که اين نوشته ها براى اطلاع در اختيار شما قرار داده ميشود و نه براى وارد شدن به بحث و جدل. تشکيلات بيش از حد به اين مساله معطوف شده و وقت آنست که آنرا پشت سر بگذاريم. من بخصوص از رفقا مهرنوش و مرکزيت ساز ميخواهم که به اين بحث ادامه ندهند. تنها از آنجا که در آخرين نوشته مهرنوش نکات و سئوالاتى در مورد نشست مرکزى سازمان طرح شده اين حق براى مرکزيت ساز محفوظ است که صرفا در رابطه به چگونگى و ضوابط اين نشست اگر توضيحاتى لازم ديدند مطرح کنند. بجز اين هيچ بحث و نظر ديگرى را در تشکيلات توزيع نخواهم کرد. اين را هم اضافه کنم که اين مساله قرار است بوسيله دفتر سياسى بررسى شود و بى شک اگر دفتر سياسى لازم ديد نظر خود را به تشکيلات اطلاع خواهد داد. حميد تقوائى ١٤ ژوئن -------------------------------------------پس از نوشته مهرنوش، "حقيقت مثل خورشيد است، پنها کردنى نيست"، اسناد زير ضميمه شده است: ضمائم: ١- نامه آذر به مهرنوش در رابطه با کمپين گل رز ٢- پاسخ مهرنوش ٣- نوشته حميد به مهرنوش در تصحيح متن بيانيه کمپين گل رز ٤- يادداشت حميد به هيات دبيران بهمراه پاسخ مهرنوش ٥- نامه حميد به مهرنوش ٦- نامه مهرنوش در مورد علنى کردن بحث ٧- پاسخ حميد ٨- حکم برکنارى مهرنوش از سردبيرى ٩- ناهيد رياضى به مهرنوش در مورد علنى کردن ١٠- امير توکلى به آذر در مورد برکنارى ١١- پاسخ آذر به امير توکلى ١٢- نوشته مهرنوش به حميد ١٣- پاسخ حميد ١٤- نامه مهرنوش در اعتراض به برکنارى ١٥- نامه اصغر به مهرنوش ١٦- پاسخ مهرنوش ١٧- نامه سازمان آزادى زن به کادرهاى حزب ---------------------------- پاسخ به نامه رفقا آذر ماجدى و مينا احدى، به کادرهاى حزب کمونيست کارگرى از مهرنوش موسوى حقيقت مثل خورشيد است. پنهان کردنى نيست!مسئله به سادگى اين است که رفيق آذر ماجدى، وسط بحث سياسى و نقد من به روشهاى کار و برخوردش در جريان کمپين گل رز که من براى دفاع از آزادى کارگران سقز، برپا کرده بودم، تصميم گرفته است بدون ارائه هيچ گونه دليل منطقى و اصولى، بدون هيچ گونه رجوعى به آرا کسى، ولو اينکه حتى اين آرا اشتباه ميبود، ٢ هفته قبل از نشست جمع مرکزى سازمان آزادى زن، راحت و مثل آب خوردن مرا از سردبيرى آزادى زن برکنار کند. تمام توجيهات بعدى اين جريان تماما متاثر از نقد و اعتراضى بر حقى است که در بيرون و درون حزب، در دفاع از سنن و اصول حزب و در مقابل اين روش معين آذر ماجدى صورت گرفت. اعتراض و نقدى که به نارواترين شکلى تماما "کمپينى و جنگ سردى" و عليه " رهبرى حزب" لقب ميگيرد. معلوم نيست اين چه نوع "جنگ سردى" است که خود رفيق آذر ماجدى، متاثر از نقد و اعتراض به حق مخالفينش، قدم به قدم به توجيه و يافتن راه حلهايى براى توجيه عمل انجام شده بر مى آيد. من با فاکت ثابت ميکنم که تمامى ادعاهاى رفيق آذر و خود رفيق مينا در باره علت برکنارى من، حتى از لحاط کرنولوژيک و تاريخى هم صحت ندارد. اين نامه و قرار صادر شده اخير در لندن، تلاشى است که در نتيجه نقد، مخالفت و اعتراض مشروع، به يک روش به غايت غير اجتماعى و غير اصولى در رهبرى سازمان آزادى زن و براى توجيه آن صورت ميگيرد. روشى که مطلقا ربطى به حزب کمونيست کارگرى، سنن و اصول و روش سياسى و اجتماعى رهبرى ما ندارد. تنها ضرر و زيان آن است که متاسفانه متوجه حزب شده است. اين خطا را نميتوان به پا و به حساب کل رهبرى حزب گذاشت. اگر چه متاسفانه در بيرون ما، تفکيک اين امر، براى مردم بسيار مشکل است. آذر ماجدى مرا برکنار کرد، بدون اينکه ارزشى براى مردم قائل شود، خود را ملزم به توضيح علنى اين موضوع بداند و يا حتى از يک سال و نيم کار و فداکارى و فشار و دوندگى من و يک شبکه از زنان و مردان آزاديخواه حول اين نشريه قدردانى شايسته و درخور انسانى بکند. خيلى خونسرد و بدون ملاحضات اجتماعى و انسانى، گويا که دکوراسيون خانه را عوض کرده است، خبر ميدهد که سردبير "تغيير يافت". نه در نشريه به من حق خداحافظى و قدردانى از مردم و خوانندگان داده شد، نه در برنامه تلويزيونى آزادى زن، که حق گوگوش و شکيرا در آن از من بيشتر است. رفيق آذر با يک چرخش قلم مرا "برکنار" کرده است، روى يک سال و نيم کار، روى محبوبيت و نفوذ نشريه ايى که با اين کيفيت در مى آمد، به سادگى خاک پاشيده است. اگر فريادهاى يک سال من در نقد اين روشهاى غير اجتماعى و غير اصولى هم، فرياد زير آب بوده باشد، خود همين روش برکنارى گواه حقانيت نقد من در مقابل اين شيوه رهبرى آزادى زن و حقانيت اصول و سنتهاى تاکنونى حزب کمونيست کارگرى است. اين حکم را من درخواست ميکنم که در اختيار کادرها بگذارند تا بخوانيد و فقط يک لحظه تصور کنيد که اين حکم را بتوان جلو يک عضو حزب که مسئول ميز کتاب است گذاشت، کسى که مسئول مالى است، کسى که در دبيرخانه ايى کار ميکند، کسى که دبير کميته تشکيلاتى است و منتقد بحق سياستهاى اعمال شده است، تا ببينيد معناى آن چيست. سردبير يک نشريه سياسى، عضو کميته مرکزى که در خط جلو سياستهاى اين سازمان، اين سياستها را صاحب اعتبار و نفوذ سياسى و اجتماعى کرده است را نميتوان به راحتى از جايى خط زد، تاريخ را نميشود حذف کرد. اين حکم نه به شايعه نه به کمپين نه به جنگ سرد و نه هيچ چيز ديگرى استناد ندارد، نميتوانست هم داشته باشد، اين توجيهات بعدا سرهم بندى شده است. اين حکم وسط يک بحث و اختلاف نظر سياسى و سبک کارى صادر شده است. هر گونه تلاشى براى وارونه کردن آن به نظر من کش دادن و افزودن بر خطاى فى الحال موجود است. من درخواست در دست رس قرار دادن متن حکم برکنارى خودم و متن اعتراضم به اين حکم را که به دفتر سياسى حزب ارجاع داده ام اينجا عنوان ميکنم. از حميد تقوايى ميخواهم که کليه اسناد اين مباحث را که در نامه رفيق مينا به آن استناد شده است براى قضاوت در اختيار گيرندگان اين نامه ها قرار دهد. قضاوت آن را به عهده وجدان هر فردى که آن را ميخواند قرار ميدهم. براى اين تصميم خودسرانه و فردى، با استفاده از مقام و موقعيت تشکيلاتى، نه از من و نه از هيچ کسى، در هيچ نشست سازمانى نه رايى گرفته شده و نه اساسنامه و اصولى ناظر بر اين کار بوده است. نامه اخير رفيق آذر ماجدى و اعلام اينکه "ما اين تصميم را گرفتيم" صحت ندارد. "مايى" در کار نبوده است. حکم برکنارى من به امضا يک نفر، به امضا رئيس اين سازمان ابلاغ شده است. در خود اين حکم هيچ اشاره ايى به "ما" نشده است. ( اساسنامه اين سازمان، پس از حکم برکنارى من، در لندن به گفته خود گزارش اين نشست اخير تصويب شده است) باز هم به شهادت گزارشى که از نشست ما در لندن وجود دارد، اين اولين نشست اين سازمان و اولين مکانيسم "راى گيرى" است که براى اولين بار بعد از يک سال و نيم که از تشکيل اين سازمان ميگذرد، با حضور ٨ نفر راى گيرى و انتخاب ميشود. نشست به اين مهمى نه جايى قبلا علنا اعلام شده بود، نه من که عضو شوراى مرکزى اين سازمان هستم حتى دستور و آيين نامه جلسه را قبلا کتبا ديده بودم. ٣ هفته قبل از برگزارى جلسه، کتبا درخواست کردم که بالاخره تکليف ما را روشن کنند که اين جلسه بر سر چيست؟ نامه و فايل ارسال آن به آذر ماجدى را من در اختيار کميسيون بررسى دفتر سياسى قرار ميدهم. من پرسيده بودم آيا اين کنفرانس سازمان است؟ جلسه مرکزى است؟ حتى دستور جلسه را نه من و نه يک کدام از رفقاى جمع مرکزى نديده بود. بطور کلى گفته شده بود که ميخواهيم در باره مشکلات سازمان و اساسنامه ارائه شده صحبت کنيم. دستور و آيين نامه جلسه به ما هيچکدام کتبا فرستاده نشده بود. آيين نامه جلسه را من روى روزنه ديدم، آن هم پس از برگزارى آن.همين نامه ايى که رفيق مينا احدى براى آن طومار جمع کرده است را من هم، مثل همه شما ديروز در خطاب به کادرها گرفتم. ولو اينکه در جلسه نبودم، ولو اينکه از سردبيرى برکنار شده ولى هنوز عضو شوراى مرکزى اين سازمان بودم. آيا قرارى را که عليه من مى آورند، نبايد خود فرد "محکوم" شده قبلا ببيند؟ در کجاى دنيا عليه فردى نامه و قرار امضا ميکنند، بدون شرکت خود او، بدون اينکه قبلا به او قرار را نشان داده باشند. پناهنده اگر براى دادگاه نرود، جلسه اصلا تشکيل نميشود. شما چطور نامه و قرار براى محکوم کردن من و حذف کردن يک سال و نيم شب نخوابى و دوندگى را به نشست ارگانى که من عضو رسميش هستم ميبريد، حتى به خود من نشان نميدهيد؟ چگونه است که امضا على جوادى که خود اصلا در اين نشست حضور نداشته است زير اين طومار است ولى من که قرار عليهم صادر ميشود آن را نديدم؟ فرض بگيريم که ادعا کنيد چون من نبوده ام؟ مگر على جوادى بود؟ نشست مگر حضورى نبوده؟ چرا پس امکان حضور و راى از راه دور ناهيد، من، هلاله، امير توکلى را فراهم نکرديد؟ از کانال کدام روابط اقدام کرديد، در کدام مناسبات تعريف شده اين نامه را دست به دست چرخانديد و امضا على جوادى غايب را زير اين طومار و قرار گذاشتيد؟ چرا ما را در اين روابط خودتان راه نداديد، مگر ما غريبه بوديم. مگر ما يک جمع تعريف نشده مرکزى ديگرى، بالاى سر شوراى مرکزى تعريف شده آزادى زن داشتيم و خبرمان نکرده بوديد؟ پشت کدام درهاى بسته، بدون اطلاع کامل همه رفقاى جمع مرکزى، نامه صادر کرديد، چرا امضا هلاله طاهرى، ناهيد رياضى، امير توکلى که آنها هم مثل من "هنوز" عضو اين شوراى مرکزى هستند، زير اين طومار نيست؟ چرا رفيق مينا به على جوادى نهيب نزده است که خوب نيست که تو در اين شرايط "بحرانى" در نشست حضور ندارى و تازه امضايت هم زير اين قرار است؟ چرا خودى و غير خودى کرديد، شما که ميخواستيد امضا جمع کنيد و طومار بنويسيد تا جلو دهان مردم را ببنديد که ميپرسند چرا اين تصميم خودسر و فردى گرفته شده، به ما هم نامه تان را نفرستاديد تا حق نظر داشته باشيم؟ شما که در ابتدا کلى دفاع آيين نامه ايى در باره حقوق رئيس سازمان آزادى زن براى اتخاذ اين تصميم يک نفره کرديد، چطور شد که تا نقد و اعتراض درون و بيرون حزب را ديديد، همان نقدى که "جنگ سردى اش" ميناميد، قرار برديد، امضا جمع کرديد تا نشان دهيد که اين تصميم خودسر گرفته نشده است؟ پس چگونه به خود حق ميدهيد که نقد مخالفينتان را "کمپين" بناميد. چگونه به خود حق ميدهيد اسم اين شيوه هاى به غايت بيگانه با حزبيت را، اين لابيسم علنى و آشکار را روش رهبرى حزب جا بزنيد؟ آيا اگر کسى منتقد اين شيوه هاى به غايت به قهقرا رفته بشود، به "ساحت مقدس" کسى اتهام زده است؟ بايد با تهمت نارواى "جنگ سردى" دهانش را ببنديد؟ اگر قرار و اين نامه حقانيت دارد چرا منتشرش نکرديد؟ حرف حق را که آدم پنهان نميکند. مگر غير از اين است که جلو انتشار يک جمله از آن را در گزارش و استنادش به اينکه تغيير سردبير به نفع پيشرفت سازمان بوده را با يادآورى مضرات و غير عادلانه بودن آن، و پافشارى خود من گرفتند؟ تازه من کل نامه را نديده بودم. چرا اگر راى و نظر على جوادى را که غايب بود دخالت داديد، پيشنهاد رسمى و کتبى رفيق ناهيد رياضى را که درخواست کرده بود اين نشست از تلاشهاى من رسما قدردانى کند، دخالت نداديد، حتى اسمى از آن نمى بريد؟ براى آن امضا جمع نکرديد؟آيا بايد شعور مردم را دست کم گرفت؟ بدنه مارکسيست اين حزب را دست کم گرفت؟ آيا لابيسم از حقيقت زرنگتر است؟ نامه رسمى مشترک ليدر حزب و دفتر سياسى مصوب آخرين پلنوم ما، با تاکيد به وحدت و انسجام حزب، لابيسم را مضر و تقبيح کرده است. رفقاى من خورشيد را ول کرده اند، ساعت شماطه دار جلو ما ميگذارند؟ اين اولين بار در اتخاذ اين روش نيست، جوهر حکم برکنارى من خشک نشده بود، رفيق مينا احدى در ديدار خود با رفقاى بلژيک آن را اعلام کرده و بر عليه من تبليغ ناروا کرده بود. کادر حزب به اين عمل اعتراض کرده است. سردبيرى رفيق سهيلا شريفى را ٢ هفته قبل از راى گيرى نشست، رفيق مينا احدى به رفقاى بلژيک گفته بود. نامه انتقادى رفيق مينا اسکندرى در نزد همه شما هست. آيا اين رفتارها در شان حزب و سنن ماست؟ اين آن روشى است که ما را دعوت به پذيرش آن ميکنيد؟ آيا اين آن نشستى است که ما بايد آن را و احکامش را به رسميت بشناسيم. على جوادى اصلا جزو تقسيم کار نشست شما نبوده است، در خود گزارش اسمى از وى نيست، يک شبه صفحه ايى را در آزادى زن به وى اختصاص داديد به عنوان "سازمانده آزادى زن"، در حالى که در تقسيم کار سازمانى خودتان رفيق شهلا دانشفر را مسئول تشکيلات داخل کرده بوديد. اصلا فرض کنيد من وجود ندارم، حذفم کرديد تمام شد، مردم از شما نميپرسند معنى اين رفتار و حرکات ناجور چيست؟ کجا حزب ما تا به حال در تاريخ حيات سياسى خودش به اين اقدامات دست زده است؟ اسم اين را خودتان بگوييد چه بگذاريم؟ چطور حضور غيبى رفيقى در اين نشست صحيح است، ولى به عضويت ٤٠ نفر زن در بلژيک دست رد زديد، جلو اطلاعيه پيوستنشان به اين سازمان را گرفتيد، راهشان نداديد؟ چطور راى و اراده غيبى رفيقى که موافق شماست درست است، راى و ارده سردبير و خواننده اين نشريه نادرست و جزو نيروهاى لشکر جنگ سردى است؟ احدى از شما نميپذيرد که سردبير، جلو پيشرفت سياسى آزادى زن را سد کرده بود؟ ٦٦ شماره اين نشريه در آرشيو اين ملت هست. ٢ هفته قبل از برکنارى من، رفيق آذر در تلويزيون، با افتخار از نقش نشريه در فعاليتهاى آزادى زن ياد ميکند، يکهو در عرض دو هفته بايد همه چيز را غيب کرد؟ به همين راحتى؟ اجى مجى لا ترجى، فوت؟ همه چيز قرار شد به اين راحتى آلترناتيو حقيقت بشود؟ انتظار هم داريد که لابد کسى نقد و معترض اين شيوه برخورد نباشد!واقعيت اين است که اتخاذ اين تصميم بسيار نادرست سياسى و اجتماعى است که نقد و اعتراض بحق درون و بيرون حزب را در دفاع از حزب و در نقد روشهاى رفيق آذر ماجدى موجب شده است. از درون و بيرون حزب، آذر ماجدى مورد سئوال قرار گرفته است که چرا اين تصميم را گرفته است، اين تصميمى زيانبار بوده است. به ما يک لطمه جدى و اساسى وارد کرده است. در مقابل فشار اين اعتراض، يا بايد روش اصولى را در پيش گرفت. حداقل کارى که ميشود کرد، اعلام اين تصميم به عنوان يک خطاى اجتماعى و سياسى آشکار و بررسى نتايج زيانبار آن و لطمه به رابطه ما با مردم و عدم دفاع از اين خطا، تلاش عملى براى ترميم نتايج زيانبار آن و اعاده حرمت سردبير و رفقاى ديگر و همکارانش و خوانندگان آن است. يا اينکه همچنان ادامه داد، با لجبازى و تکيه به موقعيت تشکيلاتى، دامنه تشعشعات اين لطمه ايى را که به اين سازمان و متاسفانه حتى به حزب وارد شده است، گسترش داد. خطاى آذر ماجدى را خطاى حزب جلوه داد، به منتقدين اين عمل کاملا غير اصولى، غير آيين نامه ايى، غير سياسى و غير اجتماعى تهمت ناروا و ناحق زد. براى رتوش کردن و لاپوشانى کردن آن، کار را خرابتر کرد. از همه بدتر، شعور مردم را تحقير و به هيچ گرفت، گويى که کسانى که گزارش اين نشست را در روزنه ديدند، قوه تشخيص ندارند که در اين سازمان، اول رئيسش برکنار ميکند، بعدا راى، آن هم راى غيبى ميگيرد!! اول برکنار ميکند، بعدا آيين نامه مينويسد!! اول برکنار ميکند، بعدا، آن هم وقتى زير فشار نقد و اعتراض قرار ميگيرد، توضيحاتى به غايت غير مستدل و فاقد ارزش سياسى و اجتماعى و يک جانبه تحويل کادرهاى حزب ميدهد. حزب کمونيست کارگرى را نميشود با غوغا سالارى از حقيقت دور کرد. متين تر و کمونيستيتر اين بود که در يک کلام، بدون اين خس و خاشاک ادعا ميشد که اين تصميم از هر جنبه ايى که به آن نگاه کنى، سوراخهاى گنده دارد. خطا بوده است. عقب نشينى از اين تصميم نه با تغيير لفظ "برکنارى" به "تعويض" و يا "تغيير و جابجايى"، بلکه با توضيح انسانى و نقد صريح اين خطا قابل جبران و ترميم است. اين يک اشتباه ساده نيست، اين يک تصميم گيرى و يک عمل انجام شده، يک خطاى بزرگ است. من سرسوزنى از اصول اعتقاديم کوتاه نمى آيم. برکنارم بکنيد، حذف بکنيد يا نکنيد، من حقيقت را تا به آخر نمايندگى خواهم کرد. حميد تقوايى در پلنوم ١٨ کميته مرکزى اين حزب اعلام کرد که در حزب کمونيست کارگرى حقيقت ميبرد. من يکى، در حرف و عمل خودم به اين مطمئنم. من قبلا هم اعلام کرده و ميکنم که من تنهام. من نه عضو هيچ کمپين و دسته بندى هستم، نه فرمانده لشکرى و نه هيچ چيز ديگديگرى. من يک عضو ساده کميته مرکزى حزبم. جناح من، دسته من، کمپين من، برنامه اين حزب و سنن و اصول و سياستهاى منصور حکمت است. من مسئول اعمال و رفتار خودم هستم. دست از اين فشارهاى روانى و اخلاقى برداريد. جواب نقدم را اصولى و روشن و منصفانه بدهيد. من منتقد جدى هر گونه دسته بندى و هر گونه اعمالى هستم که به وحدت و يکپارچگى اين حزب آسيب بزند. مشخص و ابژکتيو، جلو اين اعمال مى ايستم. هر دوى اين نامه هاى ارسالى، به نظر من تقلا و تلاشى براى روتوش کردن، خطاى فاحشى است که اتفاق افتاده است. آن چه شخصا مرا آزار ميدهد اين است که هر دوى اين رفقا گويا اين جنبش را نمى شناسند. مردم و کادرهاى حزب را دست کم ميگيرند. براى خطايى که انجام شده است، به مصلحت فردى و موقعيت آذر ماجدى، به انبان تئورى دست برده اند، دارند سنتهايى ميتراشند که هر کسى شاخ در مى آورد. به موقعيت خود رفيق آذر آسيب ميرساند. راهى که رفقا براى برون رفت از اين فشارها يافته اند، ٢ چيز است. اول اينکه خود حکم را تلطيفش کنند و دورش تزييناتى بچينند. تاريخ را به دلخواه پس و پيش کنند. مينا احدى نوشته است "ما اين تصميم را گرفتيم" او از خود نميپرسد که خوب اگر "ما" اين تصميم را گرفتيم، چرا اسم "ما" و طومارى که بعدا امضا شده زير اين حکم نيست؟ چرا خود اين حکم به تصميم هيچ نشستى اشاره ندارد؟ اگر ذکر اين اسامى ضرورى بود، چرا از اول نبود؟ اگر ضرورى نبود، پس چرا اصلا به آن استناد ميکنيد؟ اين يا يک راى گيرى است و شورايى و جمعى است، يا رفراندوم از بدترين نوع آن است. يعنى اول اقدام را انجام ميدهند، بعدا وقتى با اعتراض مواجه شدند، نشست و راى گيرى ترتيب داده، طومار مينويسند و تاييد ميکنند که "رئيس اين سازمان حق داشت"! آيا از فرط تلاش براى لاپوشانى حقيقت فراموش ميکنيم که تصاوير بسيار نادرستى را جلو همه ميگذاريم. " رئيس سازمان، تصميم ميگيرد و برکنار ميکند، شوراى مرکزى بعدا زير اين تصميم با فاصله دو هفته امضا ميگذارد" مگر شوراى مرکزى اين سازمان بى اختيار است؟ کجاى اين روش اصلا به ما و جنبش ما ميخورد؟ آخر چرا منصور حکمت را به اين اقدام منتسب ميکنيد؟ منصور حکمت رهبر سرکار آوردنها، تشويق و جلب افراد، جذب و جلب مردم بود، نه رهبر برکنار کردن و فرارى دادن افراد. منصور حکمت سنت احترام به راى و بازگرداندن اختيار به انسان بود. کسى که معتقد است "حذف" من باعث پيشرفت اين سازمان بوده است، فقط به اين دو هفته و به همين اقدامات نگاه کند و ببيند که معنى اين اعمال پيشرفت است يا پسرفت از مبانى اصول اعتقادى ما!درست به همين دلايل، هم در درون و بيرون حزب، لفظ "برکنارى" را به تعويض و تغيير و جابجايى استحاله داده اند. من از رفيق آذر ماجدى ميپرسم، اگر عملى آنقدر زشت است که حتى از ترس بروز انتقاد و اعتراض، لفظش را هم جرئت نميکنيم نه در درون حزب و نه در بيرون آن، به سر زبان بياوريم، چرا پس اين همه از اتخاذش دفاع ميکنيد؟ اگر کارى را نشود به مردم گفت، سياستى را نتوان در ملا عام با شفافيت از آن دفاع کرد، چگونه اتخاذش کرديد و بدتر از همه چگونه به حساب حزب ميگذاريد؟ چرا اصلا آن را انجام داديد که حالا مجبور باشيد منبت کارى کنيد. تعويض و برکنارى دو عمل و دو روش متفاوت است. قبول کنيد که مردم شعور دارند. فرق اين را با آن يکى تشخيص ميدهند. اگر تعويض روغنى هاى تهران تابلويشان را عوض کردند و از فردا در مغازه شان "برکنارى روغن" نوشتند، شما هم به همين راحتى اسم حکم برکنارى من را که سفيد روى سياه، خودتان نوشته ايد "تعويض سردبير" بگذاريد! هم ما و هم مردم از شما قبول ميکنيم. اين چه نوع عقب نشينى است که با پز حمله صورت ميگيرد. من از روز اول گفته ام که ما فرقه اسماعيليه نيستيم. سردبير يکى از مطبوعات نزديک به حزب را برکنار ميکنيد، بايد پاسخ بدهيد. برکنارى سردبيرى از يکى از مطبوعات جانبى حزب، بخواهيد و نخواهيد، بيان علنى اختلاف است. حق مردم است که بپرسند چرا؟ من در نامه رسمى به شما نوشتم که دست از اين اقدامات غير اجتماعى و غير سياسى که ضربه ميزند بايد برداشته شود. نشريه را يک هفته منتشر نميکنيد، مردم به سراغ من مى آيند، از من ميپرسند و جواب ميخواهند. شما حتى ارزيابى دقيقى از درجه نفوذ و اعتبار اين نشريه نداشتيد، بسيار متاثر کننده است که مسئول يک سازمانى با برکنارى سردبير نشريه اش تازه بايد به عمق و درجه نفوذ افرادى که با وى کار ميکنند پى ببرد، ارزش و مقام کار آنها را به بدترين شکلى، مردم بيرون ما به او يادآورى کنند. خودتان را جاى من بگذاريد، بايد به مردم دروغ بگويم؟ بگويم دوستان! من با افتخار و سربلندى اعلام ميکنم که برکنارم کردند. اصلا در نزد ما برکنار کردن سردبير يک امر عادى است! يک جابجايى ساده است. برويد خانه هايتان، شتر ديديد نديديد! آيا اين روش برخورد يک مسئول سازمانى است که ادعاى اجتماعى شدن دارد؟ آيا يک جو درايت در اعلام و اتخاذ اين تصميم هست؟ به جاى برخورد و تهمت ناروا به همه منتقدين، يک سوزن هم محض انصاف به خودتان بزنيد! اگر رفيق مينا ميگويد "فرض بگيريم که ما اشتباه کرديم" من فقط از رفيق مينا ميخواهم، براى احترام به حرف خودش هم که شده، يک طومار هم براى همين فرض جمع کند. قبول اشتباه، فرضيه نيست. آنهم نه اشتباه که خطايى فاحش، با تاثيرات سياسى عميق و اجتماعى و همچنين درون حزبى. اگر ما بايد از مينا اين فرض را بپذيريم، به ما نشان بدهد که خود شخص خودش آن را پذيرفته است. کسى که اين اشتباه را خواه با هزار اما و اگر، با هزار حلقه واسط، حتى به صورت فرض پذيرفته باشد، لااقل در کنار منتقدين قرار ميگيرد، نه اينکه بر عليهشان روى کاغذ ناحقى را روا کند. لااقل تلاش ميکند، به هزار و يک وسيله حسن نيت نشان بدهد، قدم عملى براى جبران آن بردارد. چرا پس حتى يک جمله نه در نامه خودش، نه در مراسلات درونى ما، براى اثبات اين فرضيه ننوشته است! چرا حتى يک اقدام دوستانه و صميمانه جهت ترميم اين اشتباه انجام نشده است؟ رفيق ميناى عزيز، اين فرض نيست، قبول کنيد که خطاى مهمى رخ داده است. قبول کنيد که بايد مسئوليت عواقب آن را قبل از همه رفيق آذر ماجدى و همچنين رفقاى ديگر بپذيرند. رئيس يک سازمان، فقط رئيس افتخارات آن نيست، مسئول اشتباهاتش هم هست. نميشود که افتخارات سازمانى نصيب رئيس آن و اشتباهات و ضربات و صدمات جدى آن، نصيب ما شود. يعنى هم برکنار شويم، هم استنتاجات حاصل از اين اشتباه، ولو فرضى، به شانه ما گذاشته شود. فرض کنيد که اصلا همه ادعاهاى شما در مورد من حقيقت دارد، جايى هست، نکته ايى ولو کوچک هست که به اشتباهات و خطاهاى مسئول اين سازمان در روند کار اشاره شده باشد؟ اين است ترازوى عدل و انصاف شما؟!در نامه هاى هم رفيق آذر و هم مينا، گفته ميشود که چون شايعاتى پراکنده شده است، چون جنگ سردى به پا شده است و کمپين و غيره، آنها موظف به اين توضيحات شده اند. يعنى اگر اعتراضى نبود، ما ملزم به توضيح به کسى نبوديم. يک باکس کوچک در آزادى زن کافى بود که به اطلاع برسانيم سردبير تغيير کرده است. اصلا فرض اين سياست اين بود که اعتراضى نباشد و در خلوت وجود اعتراض، اين تصميم به پيش برده شود. به همين خاطر، رفيق مينا ميگويد اصلا تصورش را هم نميکرديم. من نمى فهمم چگونه ممکن است مرجعى تصميم به برکنارى رفيقى، آن هم جلو صحنه سياست، در مکان سردبير يک ارگان رسمى بگيرد و آنقدر از خود متشکر باشد که حتى در محاسبه پشت ذهنش هم "حق نقد و اعتراض" فرد برکنار شده و جامعه ايى که جلو چشمان باز و هوشيار مردم، در آن اين اتفاق مى افتد را اصلا سر سوزنى به حساب نياورد. و براى آن نه فقط شانه بالا بيندازد، بلکه براى مشروعيت بخشيدن به عمل خود، تئورى ببافد و جوسازى کند. ما يک حزب سياسى بزرگ و وسيع و اجتماعى هستيم. چنين سياستهاى جونيوريستى، غير خود باور، غير اجتماعى به تخت سينه حقيقت ميخورد. سياستى که مبناى اتخاذ آن، تاثير اجتماعى، شفاف و علنيت آن نيست، خود فراخوان به شايعه سازى و کمپين کردن و غيره است. خود اين سياست علت العلل چنين فضايى است. خود اين سياست است که روى ديگر سکه محفليسم، پچ پچيسم و شايعه سازى است. حزبيت را ديگر نميتوان هرس کرد، علنيت و شفافيت آن را گرفت و موجب بروز محفليسم و .... نشد. کسى ميتواند جلو اين فضا بايستد، از حزبيت دفاع کند، که از روز اول فراخوان و هشدارش اين بود که تصميمى بگيريد که سياسى، اجتماعى، روشن و شفاف و در انظار مردم قابل دفاع باشد. اگر پايتان در اينجا لنگيد، بدانيد که تا ثريا ميرود ديوار کج! من تقاضاى در اختيار قرار دادن اين اسناد را به کادرهاى حزب دارم تا بخوانند و خود قضاوت کنند که هر کسى کجا ايستاده است.اساس و جوهر اين سياست در نفس خود، غير اجتماعى و بدون در نظر گرفتن موقعيت حزب و با حذف اراده، نظر و اختيار و موقعيت سياسى من و خوانندگان اين نشريه است. گويى که قولا دکوراسيون و مبلمان خانه عوض ميکنند. لابد به مردم چه مربوط که در چهارديوارى اختيارى خانه ما دخالت کنند، چه رسد به سردبير برکنار شده که حتى اعتراض و نقدش در هيچ کجا منعکس نشده و حق انعکاس هم از آن سلب شده است. مبنا و خشت اول اين سياست، ما و سنت اجتماعى اين حزب، شفافيت و علنيت تصميمات آن نبود، بلکه ما را با يک فرقه و محفل کوچک اشتباه گرفته است. تمام شد آن دوران، پلها پشت سر اين سنتها خراب شده است. حزبى که منصور حکمتش به مردم ياد داده است که ما سياستهايمان علنييت و شفافيت دارد. ما حتى گزارش بيمارى رهبر خودمان را هم با مردم ، "قبل از شايعه" درميان ميگذاريم، نميتواند، مجاز نيست و نبايد پشت درهاى بسته تصميم بگيرد، به مردم هيچ توضيحى ندهد. تصميماتش را قايم کند، لحن و جمله را عوض کند و وقتى با نقد و مقاومت و دفاع از سنن تاکنونى مواجه ميشود، با کمپين ناميدن آن، مخالف را مرعوب کند. شجاعت ابراز نظر، موافق يا مخالف، شجاعت دفاع از سنن و اصول تاکنونى ما فقط در يک فضاى حزبى و با التزام به حزبيت، علنيت و شفافيت حزب و تصميماتش و ارگانهاى جانبى آن ميسر است. بايد کارى کنيم که نه فقط من، بلکه هر عضو حزبى بتواند رمان زندگى اجتماعى و سياسى و حزبيش را بنويسد و منتشر کند. بتواند نظر بدهد، نقد کند، اشتباهش را تصيح کند، مشارکت سياسى فعال داشته باشد. اين اصولى است که من از آن دفاع ميکنيم. شما آيا حاضريد حکم برکنارى مرا، خود همين نامه مينا احدى را حتى ١٠ سال بعد هم منتشر کنيد؟ من حاضرم شما تمام نامه هاى مرا و نقدهاى عميق و راديکال مرا عليه نظراتتان در باره کمپين گل رز، هم امروز و هم ١٠ سال ديگر منتشر کنيد! من نامه انتقادى رفيق آذر ماجدى را با آن لحن و شيوه نادرست بر عليه خودم در باره مصاحبه با دختران تن فروش منتشر کردم، آيا حاضريد نامه اعتراضى مرا به تصميم آذر ماجدى در باره برکنارى من، شما هم منتشر کنيد؟ رفيق آذر ماجدى حتى جلو "پوشش خبرى دادن" به کمپين گل رز را در آزادى زن گرفت. اين چه حقى است که يک جانبه و نارواست؟ نابرابر و غير انسانى است؟ آيا در مناسبات ما حقيقت و انسانيت مبناست يا اصول ديگرى؟ميگوييد که کمپين شده و جنگ سرد به راه انداخته اند. مينا احدى ميگويد: "على راستين از ايران نوشت که روش استالينى آذر ماجدى را افشا خواهد کرد." من از همه رفقايى که اين نوشته را ميخوانند، ميخواهم که نامه على راستين را روى وبلاگ آزادى بيان بخوانند، اگر حتى يک کلمه "استالين" در نامه اين عضو جوان حزب پيدا کرديد، من حرف شما را دربست قبول ميکنم. ولى اگر پيدا نکرديد، اگر اين صرفا تهمت ناروا بود، هيچ توضيح و توجيهى را نمى پذيرم. اين يکى از آشکارترين نمونه هاى سرهم بندى شده، براى انتساب انتقاد، به جنگ سرد و غيره است. على راستين نه در کامنتهاى خودش، نه در متن نوشته اش حتى يکجا به استالين اشاره هم نکرده است. در هيچ نوشته ايى، نه درونى، نه بيرونى اين کار را نکرده است. حق و انصاف نيست، که روى هوا، رفقاى داخل را که در ميان ما نيستند، حتى حق دريافت اين نامه را ندارند، مورد حمله قرار دهيم، فاکتى را بياوريم که سنديت ندارد. اين شما و اين وبلاگ آزادى بيان. على راستين عليه کسانى که لجن پراکنى کرده اند، موضع گرفته است. خود رفقاى روزنه ميدانند که حتى همين نامه على راستين که به رفقاى رهبرى حزب رونوشت شده بود، به خواهش من و با بحثى که با وى کردم، قانع شد که در روزنه نزند. چرا اتهام به اين رفيق دلسوز ميزنيد.کمپين کردن و اتهام جنگ سرد به رفقايى که منتقد و معترض به سياستهاى آذر ماجدى هستند، اتهامى سنگين است. کسى که اين اتهام را ميزند، بدوا فقط ميخواهد از زير استدلال کردن و جواب دادن به سئوالات بيرون و درون ما شانه خالى کند. من ادعا ميکنم که بيشتر از خود رفيق مينا و رفيق آذر و امضا کنندگان اين طومار در لندن، براى کنترل دامنه اين ضربات به حزب تلاش کرده ام. من جلو وبلاگ "چنين گفت مارکسيست" ايستادم، نامه اش را از وبلاگ برداشت. متن نامه هاى من در نزد اصغر کريمى ميباشد. من جلو انتشار نامه على راستين از تهران را در روزنه گرفتم. من به اسد حکمت نامه انتقادى نوشتم، من همايون اصفهان را متقاعد کردم به خود رفقا نامه بنويسد به جاى آنکه در سايت خودش حرف بزند، من در کنفرانس آلمان در حضور بيش از ٢٠٠ نفر جلو دفاعياتى که خود را به من منتسب ميکرد، لحن بيانش نادرست بود ايستادم، به حق و بجا نظر خودم را اعلام کردم. من در وبلاگ آزادى بيان، رسما نظر خودم را گفتم. من کارم اين شده، جلو اعتراض علنى ديگران را به شما بگيرم. کارم شده لاپوشانى کردن. من کارم شده خودم را هتک حرمت کردن و سانسور کردن. مورد انتقاد خود رفقايى هستم که از داخل ايران ميگويند تو هم فرقى با اين عمل ندارى، خودت هم دارى هم خودت را سانسور و هم ما را سانسور ميکنى. بيايد رفيق مينا احدى آدرس و تلفن تماس اين شخصيتهاى حقيقى و حقوقى را از دبير کميته داخل ما، از مرتبطين سازمان جوانان کمونيست دريافت کند. بياييد کميته تحقيق و تفحص بگذاريد تا متقاعد شويد که دامنه نفوذ ما تا چه حد است. اما فقط از خودتان بپرسيد که چرا من بايد جلو مردم پاسخ بدهم، پس شما چکاره هستيد؟شما يک اقدام، يک جواب به من نشان بدهيد که محترمانه و رفيقانه به اين همه نامه اعتراضى و انتقادى نوشته ايد؟ به همان مجهول الهويه هايى که خودتان ميدانيد دسته دسته زير کمپين نوبل امضا گذاشتند، جالب است که آنوقت ياد سياست سازماندهى منفصل ما نيفتاده بوديد؟ وقتى همين رفقاى گچساران را براى تهيه اولين گزارش زنده از بم روانه کرديم، اسم و رسمشان را نپرسيديديد؟ حق هم داريد، اين من بودم که دنبال تک تکشان دويدم، از جيب خودم خرج سفر بعد از تجمع پارک لاله رفيقمان را دادم. بزنيد توى سرم که ارتباط دارم. آفرين بر شما! بزنيد! حال شما که سکوت جانبدار کرديد، خيلى محق هستيد و من که جواب نامه تک تکشان را دادم، همدست و فرمانده "جنگ سرد" هستم. هم آنها مقصرند که سئوال کردند، همين رفقاى گچساران و شيراز که پرسيدند که بنا به قانون مطبوعات، اجازه بدهيد حرف سردبير را هم بشنويم. يک جمله اين نامه ها که من مايلم همه آنها را در اختيار کادرهاى حزب قرار بدهند، توهين و اتهام به احدى نيست، نقد اين رفتارهاى به غايت غير اجتماعى است. اين موضع گيرى يعنى اين که همه اين رفقاى بيرون و درون ما، خودشان شعور و عقل براى قضاوت ندارند؟ حتى نميدانند چرا اعتراض و نقد ميکنند؟ آيا اين اهانت به اين عده نيست؟ ولو اينکه با من مرتبطشان کنيد؟ شهلا خباز زاده چى؟ گچسارانى است؟ حسن صالحى از ممسنى است؟ صحرا کيانى رشتى است؟ پس اگر من اين همه ارتباط با مردم دارم، چرا بى مايه جلوه ميدهيد؟ من از شما ميپرسم معنى عملى اينکه نقد و اعتراض را "جنگ سردى" ميناميد چيست؟ بيرون کردن؟ برکنار کردن؟ آمديم مقر حزب ما فردا در تهران بود، جمع شدند و به خطاى من در راس يک سازمانى اعتراض داشتند، فکر کردند که حزب بدکارى کرده که اتوبوس را در فلان منطقه مجانى کرده، در يک جاى ديگر هنوز نکرده، فرض کنيد که جمع شدند جلو دفتر روزنامه ما در همان ممسنى و به برکنارى فلان سردبير اعتراض کردند، معنى اينکه اعتراضشان "جنگ سردى" است چيست؟ از کجا برکنارشان ميکنيم. يا اينکه هنوز داريم در فضاى يک محفل کوچکى که کارى به اين افق ندارد سير ميکنيم؟ روزنامه وقايع اتفاقيه را همين مدتى قبل تعطيل ميکنند، پرستو دوکوهکى در وبلاگ خودش از سير تا پياز جريان و پشت و جلو صحنه و کلکهايى را که براى بستن نشريه زدند مينويسد، بعد شما به من ميخواهيد بقبولانيد که "ما آنقدرها هم مطرح نيستيم" بقبولانيد که "درون تشکيلاتى بوده" بقبولانيد که منطق ما، هر کسى کار خودش آتيش به انبار خودش هست؟ جواب من اين است: "تمام شد آن دوران، غولى که از شيشه درآمده، به همه چيزش کار دارند. نميشود هيچ جورى در شيشه کرد. اين يک پديده مثبت است. باور کنيد آن را". شما خبر نداريد و نميدانيد که دوستداران حزب در خيلى از شهرها خيلى وقت است که با هم مرتبطند. ٥٠ نفر از جوانرود و ثلاث باباجانى که زير کمپين گل رز امضا گذاشتند، باور کنيد فک و فاميل من نبودند، آدرس و فايل نامه شان در نزد اسد گلچينى هست. بياييد شناسنامه ام را نگاه کنيد، من از نظام آباد تهرانم، پدر و مادر و فک و فاميلم هم اعضا و کادرهاى اين حزبند، و جلو چشم همه شما زندگى ميکنند. اجازه بدهيد اين حرفها را چپهاى سنتى پالتاک به ما بزنند.مردم را پس نرانيد، سهيمشان کنيد، جوابشان را بدهيد، اشتباه ميکنند، لحنشان بد است، توضيح دهيد، قانعشان کنيد. اگر البته حق با شماست. اگر نيست، قيافه حق به جانب نگيريد. اين بدترين کار ممکن است. ثانيا از رهبرى حزب تصوير مقام "روحانى" درست نکنيد که نميشود به بالاى چشمش ابرو گفت. همين پس فردا يک جوانى در تهران کاريکاتور ما را ميکشد، خطايى ببيند، طنز مينويسد و جوک و شعر ميگويد. به اين نسل که نميشود مدام درس "مبارزه درون تشکيلاتى" داد. درون و بيرون حزب مدتهاست يکى شده. خودش خودش را باور ندارد. بيرون ما بيشتر اين حقيقت را قبول دارد. بايد به ما سند نشان بدهند. رفيق مينا احدى ميگويد: مهرنوش "به ساز نوشت و اجازه خواست که از بيرون حزب، آذر ماجدى را افشا کرده و اين "حق کشى" در مورد خودش و "سانسور" و غيره را افشا کند." مهرنوش غلط کرد که اين حرف را زد. من عين نامه هاى خودم را ميخواهم که در اختيار همه شما قرار دهند تا بخوانيد. من هيچ کجاى اين نامه از "افشاى" آذر ماجدى حرف نزده ام. اين هم مثل وارونه جلوه دادن نامه على راستين است. من از کمپين گل رز دفاع کردم، گفتم نه فمينيستى است، نه در سنت پرو روس است، نه "مظلوم نمايى" کردن براى خانواده هاى کارگرى است. من نوشتم که دفاع از آزادى کارگر، امر جنبش برابرى طلبى است. فمينيسم جريانى است که تصور ميکند، زنان بايد به مسائل زنان بپردازند و کارگران هم به مسائل خودشان. من منتقد آزادى زن بودم که چرا حتى يک اطلاعيه و يک تلاش براى آزادى کارگران را نه خودش سازمان ميدهد و نه کمپين گل رز را در حمايت خود ميگيرد. رفيق آذر ماجدى مخالف اين کمپين بود و به من دستور داد که حق انتشار آن را در آزادى زن ندارم. من خيلى ناراحت شدم، احساس بى ارادگى کردم، درخواست کردم که حداقل به اين کمپين "پوشش خبرى بدهند" و نوشتم که حتى اگر پوشش خبرى دادن به يک کمپين اجتماعى در دفاع از آزادى کارگران و هتک حرمت خانواده هايشان را هم ندارم، حداقل بياييد و استدلال خود را در نشريه عنوان کنيد تا من هم حق دفاع از اين اقدام را در مقابل مردم داشته باشم. من در هيچ کجاى اين نامه صحبتى از "افشا" کسى نکرده ام. کسى که بحث و نقد علنى حول استدلالات مخالفش را در دفاع از آزادى کارگران "افشا" قلمداد ميکند، لابد خود به عمق موضعگيرى اشتباه خود واقف است. چگونه است که من هم ميخواستم افشا کنم، هم اينقدر حزبى هستم که "اجازه" ميگيرم؟ من در نامه هايى که براى قضاوت آنرا در اختيارتان قرار ميدهند عنوان کرده ام که من حاضرم متنى تهيه کنم که صرفا پوشش خبرى دادن به کمپينى است که خود ليدر حزب آنرا کمپينى خوب و اجتماعى قلمداد کرده است، قبل از انتشار حتى به رئيس آزادى زن و ليدر حزب متن را فرستاده و حک و اصلاح آنرا طلب کنم. آذر ماجدى در دو نامه که يکى به هيئت دبيران حزب ارسال شده بود اعلام کرده بود که با اين کمپين مخالف است و من حق انتشار آن را ندارم. من در طى نامه اى به گيرندگان نامه رفيق آذر ماجدى گفته ام اگر حتى نمى پذيريد که اين کمپين پوشش خبرى هم داشته باشد، بياييد و استدلالات سياسى خود را به مردم بگوييد. من حتى در خود اين متن نوشته شده، عنوان و خواهش کرده ام که در اين باره نظر خود را و پيشنهاد خود را با من درميان بگذاريد. وقايع دست و پا شکسته و نادرستى که رفيق مينا به آن اشاره ميکند، بعد از برکنارى من است. تاريخ را پس و پيش کردن، به اين راحتى امکان پذير نيست. خود رفيق مينا گويى حافظه تاريخ را هم دست کم ميگيرد. من از سردبيرى برکنار شده ام، در اين حکم حرفى از اين مسائل نيست. سخنى از بيرون کردن از کميته و ارگانى نبوده است. اگر رفيق مينا ميخواهد نصف بقيه حکم را مبنى بر "حذف کامل" من، بعدا تئوريزه و عملى کند، بيشتر از اينها بايد انبان استدلالاتش را پر و مستحکم کند. از کدام کميته و ارگان حرف ميزند؟ ما که سازمان هستيم، چرا با ايما و اشاره به در ميگويد که ديوار بشنود. از ميان کميته هايى که من عضوش هستم، کميته آلمان، کميته داخل کشور، کميته مرکزى است. از کدام يک از اين کميته ها قرار است مرا اخراج و بيرون کنند. اين لحن حرف زدن است؟ بياييد يکى يکى از همه اين کميته ها بيرون کنيد، ببينيم راه پيشروى شما باز ميشود؟ بر طبق کدام اساسنامه، کدام اصول همينطورى روى هوا، احکام را پرت و فضاى مناسبات ما را مسموم ميکنيد؟ همه اين احکام سنگين را بايد اثبات کنيد! به اين بحثها با پذيرش خطاى بزرگى که شده و اقدامات عملى جهت ترميم آن پايان دهيد. مهرنوش موسوى ------------ سند شماره يک در رابطه با کمپين گل رز مهرنوش عزيزدر يادداشتى ديروز برايت نوشتم که با اين کمپين مخالفم و ملاحظاتى دارم که برايت خواهم نوشت. در اينجا ميخواهم که خلاصه اين ملاحظات را يادآور شوم. من به دو علت با اين کمپين مخالفم:١- اصلى ترين علت مخالفت من زنانه کردن اين کمپين است. ما هيچگاه چنين سنتى را نداشته ايم که بر مبناى جنسيت کمپين و يا سازمانى را بسازيم. ما در دفاع از حقوق زنان کمپين و سازمان درست کرده ايم. هميشه دقت داريم که نه حتى از سازمان زنان يا مبارزه زنان بدون ذکر صفت حرف نزنيم، بلکه از سازمان آزادى زن، کمپين دفاع از حقوق زن، مبارزه براى آزادى زن و جنبش براى آزادى زن صحبت کرده ايم. اين کمپين يک کمپين زنانه تعريف شده است. ِدر ابتدا نوشته شده است: «برگزارى يک اعتراض و مقاومت زنانه» و در انتها هدف کمپين اعلام شده است: «نيروى گرما بخش و شورانگيز زنان را نيز ضميمه ميکنيم.» اين يک سنت فمينيستى است و جريانات چپ سنتى از جمله خط روسى همواره چنين کار کرده اند، زنان براى صلح، زنان عليه سلاح هاى هسته اى، زنان عليه قحطى و ..... اين روش بنظر من اشتباه است و نبايد در جريان ما پا بگيرد. علاوه بر اينکه فمينيستى است و با خط ما خوانايى ندارد، بخصوص در جو آپارتايد جنسى ايران حتى اهيمت آن صد چندان ميشود که هيچ مبارزه و کمپينى را زنانه - مردانه نکنيم.٢- اين مبازه معين عليه نظام هيتلر، فاشيسم، آشويتز و کوره هاى آدمسوزى است. دستگيرى اين فعالين کارگرى در سقز هيچ سنخيتى با اين جنبش ندارد. در تلاش براى جلب مردم و شوراندن آنها و بزرگ کردن کمپين خود، ما دو کار خطا ميکنيم. ١- جنايات هيتلر و مبارزه در مقابل آنرا کوچک ميکنيم و ٢- جمهورى اسلامى را در وضعيت کنونيش قدر قدرت جلوه ميدهيم. هر دوى اينها از نظر سياسى خطاست.چند نکته کوچکتر: ١- اين عده را رهبران کارگرى خواندن بنظر من اشتباه است. نميدانم چرا بايد خودمان مدال رهبرى کارگرى را بر سينه حکيمى يا حتى محمود صالحى بزنيم.٢- «نيروى گرما بخش و شورانگيز زنان را نيز ضميمه ميکنيم.» من خيلى به اين جمله فکر کردم. ايراد اصلى آنرا در بالا ذکر کردم ولى کلا از صدا و معانى اى که چنين عبارتى ميتواند در اذهان ايجاد کند، نگران شدم. راستش جمله وقتى معناى سياسى آن بيربط ميشود، آنگاه حالت اروتيک ميتواند پيدا کند. اينرا ميگويم براى اينکه نشان دهم تا چه حد راستش براى من چنين عباراتى بيگانه است. ما تا کنون اين چنين خود را نمايندگان زنان نديده ايم و نخوانده ايم. ما خود را سخنگو و نماينده يک جنبش معين ديده ايم و معرفى کرده ايم. هيچوقت در چنين موقعيتى قرار نگرفته ايم که زنان را ضميمه کارى، يا کمپينى کنيم. و بنظرم نبايد وارد چنين سنت هايى بشويم.در آخر. بنا به ملاحظات بالا، اين کمپين با سياست هاى سازمان آزادى زن خوانايى ندارد و لطفا آنرا در نشريه آزادى زن منعکس نکن. با آرزوى موفقيت آذر ماجدى ١٠ مه ٢٠٠٤- مهرنوش جان، قرار شد که اين مساله را در هيات دبيران بحث کنيم در نتيجه من اين نوشته را در اختيار هيات دبيران قرار داده ام. کمپين گل رز براى آزادى فعالين کارگرى در اول ماه مه شهر سقز! نامه سرگشاده به شخصيتها، سازمانها، کانونها و نهادهاى مدافع حقوق زن! دوستان عزيز! گل رز، نام محله ايى در شهر برلين آلمان است که در سال ١٩٤٣ شاهد برگزارى يک اعتراض و مقاومت زنانه براى آزادى بيش از ٢٠٠٠ نفر از دستگيرشدگان توسط حکومت فاشيستى هيتلر بود. حدود ١٠٠ نفر از زنان ساکن محله گل رز برلين، در مقابل ساختمان اردوگاه اسراى خود در ٢٧ فوريه اين سال تجمع کرده و با صداى بلند، عليرغم خفقان، عليرغم برپايى کوره هاى آدم سوزى آشويتش، آزادى زندانيان دربند و عزيزانشان را متحدانه خواستار شدند. با اعتراض و مقاومت اين زنان، در عرض يک هفته، تعداد تحصن کنندگان به ١٠٠٠ نفر رسيد. اين اعتراض باعث نجات جان و آزادى بيش از ٢٠٠٠ نفر از زندانيان دربند در اردوگاههاى مرگ هيتلر شد! در تاريخ مبارزه براى آزادى اسراى دربند، "مبارزه زنان محله گل رز برلين" نيز ثبت شده است. ما ميخواهيم مبارزه خود را براى آزادى دستگير شدگان فعال کارگرى در اول مه سقز، به مبارزه زنان "محله گل رز برلين" وصل کنيم! کمپين گل رز نام اين تلاشها از سوى همه فعالين و دست اندرکاران حقوق زن براى نجات و آزادى اسراى دربند کارگرى در سقز است. بدين وسيله اعلام ميکنيم نظامى که در آن کارگر، حتى حق برگزارى آزادانه مراسم روز جهانى اش را ندارد، بلکه به خود حق ميدهند کارگران را دستگير، ضرب و شتم و هتک حرمت کنند، نظامى انسانى نيست و در نزد جهان متمدن محکوم و با خشم و اعتراض مردم مواجه است. در اين نظام به طريق اولى نميتوان هيچ گونه اثرى از حقوق مدنى و شهروندى، حقوق زن و کودک يافت. معيار و محک اصلى هر جامعه براى ارزيابى حقوق شهروندى اش، حقوق، شان و حرمت کارگر است. در نظام وارونه حاکم بر ايران شريفترين و عدالتخواهترين کارگران، به جرم دفاع از حق و حقوق انسانى خود دستگير و روانه زندان مى شوند، در حاليکه قاتلان دختران و زنان را به "خاطر خدا" و حکومتش در روزى زمين، جايزه "ناموسى" ميدهند، نظامى که در آن خشونت به کارگر و زن وجه مشخصه و معرفه اش در سراسر جهان است.بوسيله اين کمپين ما صداى اعتراض خود را به دستگيرى فعالين و رهبران کارگرى شهر سقز، محمود صالحى، جلال حسينى، برهان ديوانگرد، هادى تنومند، محمد عبدى پور، اسماعيل خودکام و محسن حکيمى بلند ميکنيم و به جنبش وسيعى که هم اکنون براى آزادى اين فعالين حق طلب آغاز شده است، نيروى گرما بخش و شورانگيز زنان را نيز ضميمه ميکنيم. اين کارگران را صرفا به خاطر شرکت در يک راهپيمايى مسالمت آميز در بزرگداشت روز جهانى کارگر در شهر سقز دستگير کرده اند. ماموران انتظامى در مقابل چشمان فرزندان محمود صالحى و همسرش، بطور دسته جمعى بر سر وى ريختند، عينکش را شکستند و لبش را پاره کردند. پسر ١٤ ساله وى را که به دفاع از پدرش برخاسته بود، مورد ضرب و شتم قرار دادند. وى در مقابل اين اعمال وحشيانه فقط با فرياد "زنده باد اول مه" عکس العمل نشان داده است.نجيبه صالح زاده، همسر محمود صالحى در بخشى از نامه سرگشاده خود براى آزادى همسر و ياران وى، خطاب به آنا بيوندى، نماينده کنفدراسيون بين المللى اتحاديه هاى آزاد کارگرى مينويسد: "در همان روز اول ماه مه وقتى به خانه برگشتم، ديدم مامورين امنيتى حريم خانه ام را شکسته و زندگى خصوصى ام را بهم ريخته اند. از مامورين خواستم که مجوز قانونى تفتيش خانه ام را نشان دهند. آنها با مسخره و تحقير کردن گفتند که مجوز از دادستان دارند. يکى از مامورين بنام علاء کرمى را ميشناختم. خطاب به او عليه ورود به خانه، نقض حريم زندگى خصوصى و بهم ريختن وسائلم اعتراض کردم. آنها کتکم زدند. من زير کتک و همسرم در زندان، در چنين حالتى به اين فکر ميکردم که ما تنها نيستيم و همين به من شجاعت ميداد." کمپين گل رز هدف خود را آزادى اسراى دربند کارگرى در اول مه سقز قرار ميدهد. به همين خاطر اعلام ميکنيم که :١- ما خواهان محکوميت نظام اسلامى در دستگيرى و اذيت و آزار فعالين کارگرى در اول مه سقز هستيم. همه سازمانها، کانونها، احزاب و شخصيتهاى زنان و سازمانهاى بين المللى را فرا ميخوانيم که اين خشونت آشکار را محکوم کنند. خواستار آزادى فورى کارگران دربند شوند. ٢- ما ضرب و شتم نجيبه صالح زاده و کودکان وى، ضرب و شتم و هتک حرمت همه خانواده هاى اسراى دربند کارگرى را شديدا محکوم ميکنيم. اين رفتار نقض حقوق اوليه انسانى و مغاير با تمامى مفاد کنوانسيونهاى موجود ناظر بر حقوق زنان و کودکان است. ما خواهان محکوميت گسترده کليه سازمانهاى بين المللى زنان به خاطر ضرب و شتم بستگان اين زندانيان دربند ميباشيم. کليه کسانى که در اين تعرض به حقوق انسانى شريک بوده اند، فورى بايد به مردم معرفى و در مراجع بين المللى محاکمه شوند. ٣- ما از همه نهادها، شخصيتها و کانونهاى مترقى و انساندوست ميخواهيم که تا هر آنجا که مقدور است، به ديدار خانواده هاى دستگير شده رفته، با آنها اعلام همبستگى کنند و به نشانه پيوستگى قلبهاى ما در کمپين گل رز، به همسران و کودکان همه دستگير شدگان گل رز هديه کنيد! با برپايى مراسمهاى همبستگى در شهرها، محلات و... مختلف، اين جنبش را تقويت کنيد. ٣- به نام خود و سازمانها و کانونهايتان به مجامع بين المللى دفاع از زندانيان سياسى، اتحاديه و شخصيتهاى کارگرى از داخل و خارج کشوقا همه مسئولين ساز به جلسه رسما دعوت شده بودند و مهرنوش بطريق اولى بايد در اين جلسه حضور مى يافت تا در حضور خودش به مباحثات در سازمان آزادى زن در مورد جابجايى سردبير و غيره پايان داده شود. متاسفانه او نيامد و تصميمات مسئولين بدون حضور او بود. بهر حال جمع رهبرى سازمان آزادى زن قرارى داده است که از تصميم تغيير مهرنوش به اتفاق آرا دفاع ميکند. مهرنوش اگر بين کنفرانس آلمان و اين جلسه يکى را انتخاب ميکرد، بطريق اولى بايد به نشست ساز مى آمد. مگر نمى ديد که چه اوضاعى برپا شده است. مگر نميخواست حرفش را بزند و جواب بشنود، مگر در يک جمع کار نکرده بود، خوب مسئولين اين سازمان در يکى از بحرانى ترين شرايط بايد مى نشستند و از حرمت خودشان و حزب و رهبرى حزب دفاع ميکردند، آيا اين مهم نبود، بويژه اينکه مهرنوش يکى از طرفين اصلى اين دعوا بود. سخن کوتاه، رفقاى گرامى من همانطور که گفتم با هر اختلافى، سبک کارى و سياسى و هر درگيرى فردى و لفظى ميتوانستم کنار بيايم، ولى با اين پديده که جديد و غير عادى و ضربه زننده بود، نه فقط کنار نمى آيم، بلکه فکر ميکنم هر نوع کوتاه آمدن در مقابل اين قضيه غير اصولى است و بويژه درخواست دارم که وقتى از کسى در اين مورد سوال ميشود، در جريان رسمى دو طرف بحث باشد و علت برکنارى را نه بدليل اختلاف کوچکى در مورد مضمون کمپين گل رز، بلکه در اين سطوح ببيند. در پايان فکر ميکنم که به اين مباحثات نيز بايد هر چه سريعتر پايان داد و دنبال کارهاى ديگرمان برويم. با تشکر مينا احدى |