-- Logo ---->

منصور حکمت و ماتریالیسم پراتیک

حسین مرادبیگی
 

 

امسال هم نسرین جلالی از من دعوت کرد که یکی از سخنرانان سمینار هفته منصور حکمت باشم. این سمینار هرسال در این ایام و در بزرگداشت منصور حکمت توسط انجمن مارکس – حکمت در لندن برگزار میشود. به دلیل مشغله زیاد از او به خاطر عدم شرکت خود، معذرت خواستم. اما فکرم همچنان معطوف به این بود که در سالگرد هفته منصور حکمت به نحوی سهم خود را در بزرگداشت این مارکسیست بزرگ و یکی از رهبران صالح جنبش کمونیستی طبقه کارگر جهانی، ادا کرده باشم.


به این هدف این بار میخواهم از دریچه پراتیک و ماتریالیسم پراتیک به منصور حکمت نگاه کنم.  مارکس در ایدئولوژی آلمانی، کمونیسم را "ماتریالیسم پراتیک" می نامد و من از این جا میخواهم منصور حکمت را به مارکس و سپس متد لنین ربط دهم. برای من نگاه کردن به منصور حکمت از این دریچه، چراغ راه و لذا شناختن و شناساندن منصور حکمت به پرولتاریا و هر فعال دیگر کمونیست طبقه کارگر است. پرچمدار آن دیدگاهی که تبیینی عملگرایانه از کمونیسم دارد، که به کمونیسم از روی دخالت در زندگی مادی و عینی زمان خودش علاقمند است، که پتانسیل پیروزی آن را برسمیت می شناسد. لذا برای او کمونیسم قوی و دخالتگر همیشه صورت مساله است. خود منصور حکمت  و تصویری که او از خود به جا گذاشته است، نشانه پراتیسین دیدن کمونیسم است، نشانه علاقه و تاکید این کمونیسم به دخالت در زندگی مادی و عینی زمان خودش است.  
و این مهم است برای هر حزب و هر جریان کمونیستی طبقه کارگر اگر بخواهد مفسر تاریخ، یا راوی رویدادهای جامعه، یا بازگوکننده حقایق تاریخی و دادن هشدارهای تاریخی به جامعه و خلاصه بارکش تاریخ از نقطه ای به نقطه دیگر نباشد. و حیاتی است این روزها برای هر جریان و هر فعال کمونیست طبقه کارگر اگر بخواهد به کار موثری در زندگی خودش دست بزند و یا فکر میکند دارد در این مسیر پیش میرود.
منصور حکمت همانطور که خود در مورد لنین میگوید، از این لحاظ تجسم وفاداری تمام و کمال به مارکسیسم است. دادن تبیینی عملی و عملگرایانه از کمونیسم و تلاش مداوم و پیگیر او برای تبدیل کردن کمونیسم به قدرتی دخیل و موثر در جامعه، دخیل و موثر در حیات طبقه کارگر و در سهم انسان از زندگی اش، آن ویژگی است که منصور حکمت را به مارکس و لنین ربط میدهد. این تلاش و این خط در سراسر زندگی و فعالیت سیاسی او و از اولین نوشته های او تا آخرین آن قابل تشخیص و رد یابی است. روایت او از مارکسیسم در انطباق با این است. برای او مارکسیسم نه ابزاری برای تامل و درک و انتقاد که ابزار دخالت در سیاست است، یافتن رهنمودی برای عملی  کردن فی الحال کمونیسم  است که مهر خود را بر دنیای نسل بعدی بکوبد و او  مارکسیسم را با این از تمام دیدگاههای فلسفی و مذهبی و ترویجی و آموزشی و مکتبی از مارکسیسم، جدا میکند.
برای منصور حکمت هر تلاش و هر وظیفه و هر گوشه ای از فعالیت حزبی و  سازماندهی و هر جدال و جدل فکری و سیاسی باید به این منجر شود. بقول خودش تمام سختی ها، تمام  بی خوابی ها و دود سیگار خوردنها باید به این ختم شود که کمونیسمی قوی در جامعه موجود ایجاد کرده باشیم. در همین مورد، منصور حکمت در نامه ای به رفیق روزبه در 17 سپتامبر 1999 چنین می نویسد:
" .. بگذار کمى دورخيز کنم. فکر ميکنم همه ما نهايتا ملاک ابژکتيوى براى ارزش و معناى زندگى و ثمربخش بودن يا بى‌ثمر بودن عمرى که گذرانده‌ايم داريم. فکر ميکنم همه ما در پس همه خوشنوديها و ناخوشنودى‌هايمان از امور جارى و ميان مدت، نهايتا تصورى ازيک نوع "ماحصل" و يا "فلسفه" زندگى خويش داريم. حتى مکتبى که مدعى است هدف زندگى ماگزيمم کردن لذت است، بالأخره با اين سؤال روبرو ميشود که چه چيز لذت دارد. اتحاد مبارزان کمونيست، حزب کمونيست ايران و اکنون حزب کمونيست کارگرى، براى من بخشى از مسير يک زندگى است که بايد به فرجام خاصى برسد (يا لااقل در جهت خاصى سير کند) تا ارزش داشته باشد. صحبتم بر سر خوشبختى نيست. فکر ميکنم فقط بعنوان نمونه همين نامه تو به من و محبتى که يک انسان آزاده آن سر دنيا نديده و نشاخته به من ابراز ميکند براى سالها احساس مسرّت کافى است. صحبتم بر سر ارزش زندگى است. بر سر مِلاکى است که ما يکجايى در ته ذهنمان براى خودمان ميگذاريم. براى من اين مِلاک، شايد از سر پررويى، ديدن و شريک بودن در ساختن يک کمونيسم قوى است. کمونيسمى که شانس واقعى دخالت در دنيا را داشته باشد. تمام زندگى‌ام (واقعا تمام زندگى‌ام و نه فقط از دوره دانشگاه) چپ و ضد تبعيض بوده‌ام. بيست و شش هفت سال است که آگاهانه مارکسيست و کمونيست هستم. واقعا، و الآن ديگر بعنوان کسى که بايد اين دنيا را براى بچه‌اش توضيح بدهد، زورم ميآيد که دنيا اينطور است. چطور کارمزدى را توضيح بدهم؟ چطور زندان و اعدام را توضيح بدهم، چطور فقر را توضيح بدهم. چطور کودک‌آزارى را توضيح بدهم. دلم خوش است و اميدم به اين است که بر سر همه اين مسائل جنگى بزرگ در جريان است و من يک طرف اين جنگم. همين را هم به دخترم گفته‌ام.
براى من کمونيسم قوى، دخيل، و قابل پيروز شدن، صورت مسأله است. اين البته هزار حلقه دارد، جنگ بر سرعقايد، تئورى، تاکتيک، سازمان، انسان، منابع، روحيه. جنگ بر سر اصول و جنگ بر سر نيرو، جنگ بر سر همه چيز. اما براى من همه اينها نهايتا جنگى بر سر ايجاد يک کمونيسم قوى است. اين حلقه‌ها همه براى عبور کردن‌اند. هيچيک به تنهايى فلسفه کار ما نيست. من از اين زاويه به خودم و حزب و به هر مبحث و وظيفه و مرحله‌اى که در مقابل ما قرار ميگيرد نگاه ميکنم. آيا واقعا در انتهاى اين مراحل اميد ظهور يک کمونيسم قوى که مُهرش را به دنياى نسل بَعدى بکوبد وجود دارد؟ بله بنظر من قدرت تعيين کننده است. تمام ماجرا بر سر گذار از انتقاد به تغيير است. گذار از قربانى به ناجى، از تماشاچى به بازيگر در صحنه تاريخ جارى جامعه. و اين نه فقط کمونيسم خوش‌فکر، پاک، اصولى، بلکه همچنين يک کمونيسم قوى ميخواهد."
علاقه منصور حکمت به لنین و متد لنین که بارها در سمینارهای کمونیسم کارگری از آن صحبت میکند قبل از هر چیز از این زاویه است. منصور حکمت از لنین به خاطر وفاداری به تعبير مارکس از کمونيسم بعنوان "ماتریالیسم پراتیک" یاد میکند. بعنوان کسی که عنصر اراده در کمونیسم را بیرون میکشد و میگوید بسته به اینکه احزاب سیاسی چکار میکنند، بسته به اینکه طبقه کارگر در هر دوره چه انتخابی بکند، میتوان گفت که تاریخ چگونه رقم خواهد خورد  و با این، لنین از امکان پذیری تغییر در وضع موجود صحبت میکند. منصور حکمت در "مارکسیسم و جهان امروز" مصاحبه با انترناسیونال شماره 1، مارس 1992، در جواب به سوالی در مورد لنین  چنین میگوید:
" ... ...اهميت لنين و سهم مشخص لنين در جنبش کمونيستى را بايد در رابطه روشنی که او ميان تئورى و پراتيک انقلابى برقرار ميکند جستجو کرد. بنظر من لنین تجسم تمام و کمال وفادارى به تعبير مارکس از کمونيسم بعنوان "ماترياليسم پراتیک" است. سهم ويژه لنين، درک نقش اراده انقلابى طبقه کارگر در سير مادى جامعه سرمايه دارى و درک دامنه عمل عنصر فعاله انقلاب کارگرى بر زمينه عينيات اجتماعى در هر دوره است."
منصور حکمت خود نمونه ای از این درک لنینی از پراتیک و ماتریالیسم پراتیک است. او به جامعه سرمایه داری نه ایستا که مدام در حال تحول نکاه میکند. کشمکش طبقات اجتماعی را در سرمایه داری اوایل قرن بیست و یکم، کشمکشی بر سر آینده سرمایه داری میداند و از این زاویه بر اهمیت مبارزه طبقاتی و دخالت کمونسیم و اراده انقلابی طبقه کارگر به نفع خود دراین دوره و در حلقه ضعیف آن جا باز میکند. مدام چشم به قدرت سیاسی و قوی کردن کمونیسم در جامعه دارد و برای بیرون کشیدن کمونیسم از حاشیه جامعه و آوردن آن به گود صحنه سیاسی، طوریکه پرچم خود را در وسط شهر بکوبد، تلاشی بی وقفه میکند؛ نه تنها در ایجاد یک کمونیسم خوش  فکر  که در ایجاد کمونیسمی که در صحنه سیاسی بر سر منافع و آرمانهای طبقه کارگر در ابعاد اجتماعی درگیر است. کمونیسمی که در جلو جامعه باشد و جامعه به آن اذعان کند.
بخشی از تلاش بی وقفه منصور حکمت هم در این جهت و معطوف به این بود که صفی از کمونیستهایی را ایجاد کند که "ماحصل" و "فلسفه" زندگی خود را شریک شدن در قوی کردن کمونیسم بدانند. بقول خودش او به خودش و به حزب و به هر وظیفه ای از این زاویه نگاه میکرد. صفی از کمونیستهایی که از دلخولش کردن به انتشار "منظم" نشریه، یا داشتن تشکیلاتی برای بیتوته کردن زندگی سیاسی خود در آن، یا موضع "خوب" گرفتن، یا جاخوش کردن در محافل چند نفره ای که تنها خودشان زبان همدیگر را می فهمند، عمیقا فاصله گرفته باشند. صفی از کمونیستهایی که از هر مجرایی برای عملی کردن کمونیسم و قوی کردن کمونیسم در جامعه طوریکه جامعه آنان را در این قامت به بیند و از اینطریق کمونیسم را نه تنها برای کارگر بلکه برای زن برابری طلب و هر انسان آزادیخواهی که به ستم و استثمار نظام بورژوائی معترض است، قابل انتخاب کند.  
برای این واضح است که گسترش صفی از این کمونیستها همچنان ضروری است. تحزب کمونیستی لازم است و اولویت پبدا میکند. حزبی سیاسی که به گردآوری نیرو در مقیاس جامعه فکر میکند و به آن دست می برد اولویت پیدا میکند. دست بردن به مکانیزمهای قدرت شدن در جامعه اهمیت پیدا میکند. و جنگیدن و مقابله با افکار و آراء طبقه حاکمه و خرد کردن نمایندگان و سخنگویان فکری و سیاسی آن در تناقضاتشان، ضرورت پیدا میکند. 
اگردر سالگرد هفته منصور حکمت در سال 2010 این کمونیسم آنطور که منصور حکمت میخواست هنوز قوی نیست، هنوز آن وزنه ای از قدرت در جامعه نیست که یک سر جدال بر سر قدرت سیاسی را تشکیل دهد، هنوز این کمونیسم جلو جامعه و در صحنه سیاسی در ابعاد اجتماعی درگیر یک مبارزه سیاسی نیست، باید برگشت و برگشت و از خود پرسید که چرا چنین نیست؟ باید مدام برگشت و دید راهی را که میرویم درست میرویم؟ بقول مارکس باید آنقدر در مقابل هیولای نامتعین های خویش عقب نشست که دیگر راهی برای عقب نشینی نباشد و خود اوضاع و احوال با بانگ بلند خود بگوید گل هیمنجاست، هیمنجا برقص! 
2 ژوئن 2010