از محمد فتاحى ششم سپتامبر ٠٣ در مورد مباحث جارى در رهبرى رئيس جان اين بحث براى اطلاع اعضا و مشاورين است. مخلصم. در مورد همه چيز غيراز شورا! اهميت بحث جارى را منهم قبول دارم. ولى مهمتر از بحث شورا بحثهايى است که در حاشيه بحث شورا ميشود. احکامى است که در پرتو اين بحث داده ميشود، تزهايى است که آورده ميشود، فضايى است که در حزب ساخته ميشود، و کمپينى است که به راه افتاده است. من به اين مباحث ميپردازم؛ قبل از هر چيزى بگويم که منهم دير وارد بحث شده ام. دو ماهى بيشتر است که مشغول کار ساختمانى خانه فکسنى ام شده بودم و از خيلى چيزها و منجمله از کار حزبى به دور بودم. کراش کردن چندباره کامپيوترم، حملات ويروسى و از کار افتادنش هم موجب شد که در هر دوره اى، هر چه داشتم برود. در کنار اينها ساده گرفتن مسئله و اينکه بحثى که هست دفتر سياسى خودش حل ميکند، مرا از حساسيت ويژه دور کرد. در نتيجه همه اينها، بحثهاى خيليها را منهاى تقريبا بحثهاى دور اخير را نخوانده و نديده ام. بعداز همه اينها، با فارغ شدنم از کارهاى روزانه، با فراغت دنبال مباحث ١٠٧ رفتم، و به خاطر طولانى بودنشان، به دليل رابطه ويژه ام با حمه آسنگران، اول بار از بحث او شروع کردم تا کنه قضايا را بگيرم. يکبار که خواندم، باورم نشد. بار ديگر خواندمش از تعجب در آمدم، ناباورى خود را کنار گذاشتم، و در بحث تلفنى هم به خود حمه گفتم که فقط روى بحثهاى تو خواهم نوشت. مضمون مکالمه کوتاهمان مرا بيشتر به مطالعه بقيه مباحث کشاند، و متوجه شدم که خبر از يک بحث بر سر شورا بالاتر است. تازه متوجه شدم که بى رونقى در مقالات براى روزنه دليلش افتادن رفقاى اصلى حزب در بحثى است که اهم مشغله هايشان مصروف آن است. بحث مخالف و موافق را خواندم، اکثرا با صميميت در بحثى داغ درگير بودند( از مباحث رحمان و ايرج و مجيد و شايد رفقاى ديگرى هم چيزى نديده ام). همانطور که خواندم از تذکر بسيار حزبى مصطفى، و جواب صميمانه محمود نه فقط کيف کردم که شديدا تحت تاثير قرار گرفتم. تذکرات رفقايى مانند فاتح بهرامى هم به همان اندازه مورد تاييدم بود. اين در حالى بود که مخالف بحثهاى هم فاتح و هم مصطفى بودم. داستان وارد شدنم به بحث را ول کنم و بگويم که نظرم چيست.و حالا که شروع ميکنم، گير کرده ام که به کدام بحث بپردازم. نکات متعددى مطرح است که اصلا نميتوانم در مورد همه شان بنويسم. در مورد شورا، از نظر من جواب کسانى مانند کورش و آذر مدرسى و ... جواب روشن داده اند. ضمن اينکه ديگر بحث اين قطعنامه زيادى حاشيه اى شده است. بايد به بحثهاى «جديد» جواب داد.حمه آسنگران تذکر ميدهد که نادر تازه از بين ما رفته است، خطش را کنار نگذاريد. کسى خود را منصور حکمت دوم فرض نکند، بهتر است استدلالها را بشنويم(بشنويد)، در پز معلم و صاحب خانه به مهمان و شاگرد تذکر ندهيم(ندهيد)،...حمه آسنگران از ارائه تصويرى (گير کرده ام بگويم شيطانى؟) از کورش ناموفق است، لذا على جوادى به دادش ميرسد؛ کورش در مبانى برنامه اى و استراتژيک حزب، در شيوه و متد حزب، در مباحث حزب و قدرت سياسى، حزب و جامعه، استراتژى کسب قدرت، مباحث کمونيسم کارگرى و... دارد تجديد نظر ميکند، با بحث حزب توده اى به جنگ حزب سياسى نادر برخواسته است، و براى اثبات مخالفت کورش با شوراها، به فاکت از کسى ميرود که در طول همه سالهاى گذشته کورش را مسئول تشکيلات داخل و مامور ايجاد تشکل و شورا و مجمع عمومى و کار علنى و قانونى و ...کرده است. در پايان بحث وى، آدم حيران ميماند که با انتخاب اين فرد به ليدرى حزب، چه خاکى بر سر خود و حزبش ريخته است! در اينجا است که مخاطب على بايد در گرفتن پلنوم و کنار گذاشتن کورش از ليدرى عجله کند. اين مهمترين حلقه در کنار نهادن موانع پيشروى حزب است! و تويى که غرق اين فضا ميشوى، فراموش ميکنى که واقعا على جوادى و کورش بودند که با هم از پشت تلويزيون مردم را رهبرى ميکردند؟ بگذاريد از اول استدلال اين رفقا شروع کنم؛ کمونيسم کارگرى و فاکت از منصور حکمت؛در مباحث اين رفقا، متعدد به منصور حکمت در تواريخ مختلف مراجعه ميشود. کار به جايى ميرسد که حمه مجموعه آثار را باز ميکند و اصول ناظر بر شوراها را براى ما بازخوانى ميکند. شخصا براى اين کارش که مرا ناچار به رجوع دوباره به اين مارکس اين دوره کرد، ممنونم. ولى اجازه بدهيد ديگران هم منصور حکمت خودشان را داشته باشند. بيش از يک قرن است که مارکس را همه به شاهد ميگيرند که با آنهاست. کل چپ و سوسياليسم غيرکارگرى اين کار را کرد، و ما به فاکت آنها با ديد خود نگاه کرديم، ما با عينک نادر به مارکس مراجعه کرديم، ما مارکس خود را از طريق او شناختيم. حالا نادر غايب است، و ما ناچاريم با عينکهاى خود به کمونيسم کارگرى و خود وى مراجعه کنيم. همه ما به اين ميانديشيم اگر خود وى بود، چه ميگفت. و من در جريان بحثم تصور خودم را در اين مورد ميگويم.من در مراجعه ام به اولين اسناد سايت بنياد حکمت، در مورد «بيانيه حقوق مردم کردستان» متوجه دفاع نادر از «فرهنگ ملى خود» و حق تعيين سرنوشت «ملت ها» شدم. همه ما ميدانيم که اولين کسى که «ملت» را به عنوان مقوله نقد کرد، خود وى بود. اولين کسى که کثافات «فرهنگ ملى خود» را هم در آشغالدانى ريخت خود وى بود. در بحث استراتژى حزب در کردستان، وى از خود مختارى دفاع ميکند، و همين نادر بعدا به درست، خودمختارى را استخوانى لاى زخم ميداند. نادر تئوريسين مارکسيسم انقلابى است، اولين فردى هم است که در تفاوتهاى ما کنارش ميگذارد. اولين فردى در ابتداى تشکيل حزب است که جمهورى دمکراتيک را مرحله اى در کسب قدرت ميداند، اولين فردى هم است که با قطعنامه آزادى، برابرى، حکومت کارگرى، جمهورى دمکراتيک را سرنگون ميکند. اولين فردى است که بر کارگرى کردن حزبش تاکيد ميکند، و بعدا اولين فردى است که اين حزب را کنار ميگذارد. اولين فردى است که در شناساندن کمونيسم کارگرى، تئوريهاى روشن دست بکار ميشود و ترويجش را براى صدها کادر شروع ميکند، حزبى ايدآل بنياد مينهد، و در ادامه، خود وى است که در بحث حزب و جامعه، حزب گروه فشار تا ديروزش را به نقد ميکشد، و اعلام ميکند که ديگر ميخواهد به عنوان سياستمدار و استراتژيست کسب قدرت ظاهر شود، از تئورى و کتاب و ترويج کم نياورده است. ميخواهد قدرت را بگيرد، بى اما و اگر. کسى نميداند اگر حضور داشت حالا چه نظرياتى براى اثبات کسب قدرت با شورا و بى شورا ميکرد. کسى نميداند حالا اگر حضور داشت چه تذکرى به طرفين اين بحث ميداد. کسى نميداند اگر بود با چه بحثى مباحث دور اخيرش را هم روشنتر ميکرد، و استراتژى رسيدن به قدرت را گام به گام مى گفت و نقشه ميريخت. در تمام اين دوران که به نادر نگاه ميکنيد، او را کسى مى بينيد که به نسبت دنياى دور و بر خود، دارد راه پيشروى، راه داشتن حزب قوى، با اعتماد به نفس، روشن بين و دخالتگر را باز ميکند، و لحظه به لحظه نيروهايش را براى خيز برداشتن به جلو چپ و راست ميکند. لحظه به لحظه فرمانده اى را مى بينيد که کار و نقشه هاى تا امروز خود و لشکريانش را به دقت بازبينى ميکند، با ديد شک به همه چيز مينگرد، و انگار همه چيز را از نو شروع ميکند. اگر کسى بيايد و از لحظه اى ايستا در زندگى اين نابغه عکس بگيرد، روز بعد برود و فيلم عکس را ظاهر کند و روز بعدتر بيايد و به خودش نشان دهد، تذکر ميگيرد که اين عکس کهنه است رفيق من. حالا خود نادر حضور ندارد، ولى کسى که عکس ايستاى سال ١٣٦٦ وى را بياورد، و به مردم معرفى کند، از «هايگيت» صدايى بلند برميخيزد، که آن من نيستم رفيق من، من اينجايم نزد مارکس. نادر با مارکس اين کار را نکرد، دفاع مارکس از «ملت» را، و دفاع لنين از حق تعيين سرنوشت «ملل» را به گردن آنها آويزان نکرد. در عوض گفت مارکس آن است که دنيا را زير و رو ميکند، و لنين آن است که مارکس را پراتيک ميکند. من امروز اضافه ميکنم منصور حکمت آن است که مارکسيسم و متد مارکس و پراتيسيسم لنين را دو دستى گرفت و از هر دوى آنها جلو زد. کسى که نه متد پوياى نادر، که عکس ايستاى او را در سالهاى متفاوت به من نشان ميدهد، جواب ميگيرد که اين عکس او نيست. نادر در روزها و ماههاى آخر عمرش، به دليل وضع جسمى اش، نگذاشت ما او را در آن حالت فيزيکى افتاده ببينيم. پيام نادر اين بوده که من را در متدم، در نگاهم به جهان، و در پويندگى هر روزه، و در نوآورى هميشگى ام ببينيد، آخرين تصورتان از من همانى باشد که ايستاده و رزمنده همچون مارکس و لنين به جلو ميتازد. من در خلوص نيت حمه آسنگران ها و على جوادى ها نسبت به نادر، در جنگشان براى حفظ دستاوردهاى نادر، و براى حفظ حزب نادر همانقدر شک دارم که به خودم و ديگران. لذا وقتى ميشنوم که اين رفقا به آسانى نقل و نبات خوردن، نسبت به رفقاى کنار دست شان و منجمله نسبت به ليدر حزب، تذکر زير پا نهادن دستاوردهاى منصور حکمت و حزبش را پخش ميکنند، به اين رفقا تذکر ميدهم که در شروع ورود به اين کورس، حتما «ترمزهايتان را چک کنيد». به عرصه خطرناکى پاى گذاشته ايد رفقا، مواظب باشيد! ميتوانيد براى انتخاب ليدر ديگرى کمپين بگذاريد، ميخواهيد ليدرشيپ حزب را زير سوال ببريد، محق هستيد، ولى براى رسيدن به اين هدف، استفاده از اين ابزار شايسته شما کادرهاى صاحب اين حزب نيست. حمه آسنگران در اين حزب جزو معدود رفقاى نزديکم است که گاها جيک و جوک هم را نيز به همديگر ميگوييم. دليل مراجعه اولم به بحث او همين بود. بحث او در منى که هنوز وارد نشده ام، همانطوريکه مصطفى ميگويد «چنان آنتى پاتى ايجاد ميکند که نه صميميت ميبينم نه نزديکى و احترام. فضاى بحث را سنگين، و سطح آنرا نازل ميکند» کسى که اينقدر مخلص منصور حکمت است، بايد بداند «اين حزب و حرمتش مقدس است.» و اين حزب فقط برنامه و اساسنامه اش نيست، رهبرى و ارگانهاى حزبى و منجمله ليدرش هم هست. نميشود پشت سنگر شورا قايم شد و نسبت به ليدر اين حزب، نسبت به عاليترين مقام حزبى، اين شيوه بى احترام بود و بى حرمتى کرد. ليدر حزب حرف و استدلال چه کسى را نشنيده که کارت قرمز ميگيرد؟ و از اين بدتر ساختن چهره اى از او که کلنگ به دست مشغول کندن قبر براى حزب است! کسى در اين حزب هست براى اين ادعا يک جو استدلال ارائه دهد؟ مردمانى که در دوره ليدرى او، آنهم در بدترين تاريخ حيات اين حزب، در دوراه جانکاهترين ضربه اى که ميشود براى اين حزب تصور کرد، بالندگى اين حزب را ديده اند، به اين ارزيابى شما چه جوابى ميدهند؟ آيا سايه اين نگاه به ليدر است که «زنده باد کورش مدرسى» را بيشتر از «بيرون حزب» در ايران ميشنويم تا در اينجا؟ چه کسى حق دارد به ديگران تذکر دهد که «کسى خود را منصور حکمت دوم فرض نگيرد»؟ تذکر «منصور حکمت مارکس زمانه نيست»، همان اندازه گوش شنوا داشت که به منصور حکمت شدن ديگران در جواب به معضلات امروزى مارکسيسم خرده بگيرند. حرف گنده اى زده ام؟ اين ادعاى من از ادعاى مارکس بودن و جلوتر از مارکس رفتن منصور حکمت پايين تر است. گيرم فعلا کسى نباشد، چرا بايد به اينهمه انسانى که زير دست حکمت درس خوانده اند، تذکر داد که کسى از شما جواب او به جامعه را نداريد؟ نفعى در اين تذکر هست؟ کسى را تشويق ميکند؟ اعتماد به نفس ايجاد ميکند؟ من در جواب به نادر بکتاش در مقطع استعفايش، که گفته بود از منصور حکمت عبور نکرده ايد، در روزنه نوشتم کسان زيادى به عنوان شخصيتهاى شناخته شده حزبى مطرح در جامعه اى ٦٠ ميليونى را از منصور حکمتى که رهبر يک گروه فشار بود، در آسمان سياسى ايران، سياسى تر، بلند پروازتر و ماکزيماليست تر ميدانم. منصور حکمت خودش هم بود، از کسى هم تذکر نگرفتم. همه ميدانستند اين رفقا روى شانه هاى همان منصور حکمت به اين شخصيتهاى مهم در سياست ايران تبديل شده اند. امروز بر شانه هاى کوهى از آثار و سنت و شيوه کار نادر، چرا نبايد منصور حکمتهاى دوم و سومى را انتظار بکشيم، کسانى که، اگر عين وى نيستند ولى از جنس کارهاى او، و از جنس سبک و متد او را دارند، و به معضلاتى جواب ميدهند که نادر فرصتش را نکرد. اين متد در برخورد، اين شيوه نگرش، اين سبک مراجعه خطى به آثار نادر، رفقا از شما کسانى ميسازد که زير لواى دفاع از اصول، بشدت محافظه کاريد. مخالف تعيين ليدر بوديد، به آثار نادر که براى شرايط ديگرى بود مراجعه ميکرديد، بحث شورا که ميشود، آخرين نظرات او را دور ميزنيد و به آثار ١٥ سال قبل او مراجعه ميکنيد، بحث منصور حکمت دوره کسب قدرت دم دست است، و شما به تزهاى دوره گروه فشار بودنمان برميگرديد. چه تان شده؟ نه فقط اين، ما بايد از اين به بعد چهارچشمى مواظب باشيم در هر پيشروى نظرى و سياسى از شما کارت زرد و قرمز نگيريم. على ادعا ميکند که بحث «حزب توده اى» کورش ادامه بحث نادر نيست، در مقابلش است. از خودش هم نميپرسد براى رد تئوريک اين تز ميشود شانه بالا بيندازد؟ خوشحالم که رفيق حميد در آن بحثها بود و بعداز مخالفت اوليه اش، مدافع آن شد، و به درست از کورش پيشى گرفت و ادعا کرد که اين بحث جديد است، و بايد رهبرى حزب طبق اين بحث وارد نقشه شود(که نميدانم چقدر شد). و به خاطر همين خلوصيت و صميميت هميشگى اش دست زدن ممتد حظار را جواب گرفت. در اين بحث هم، اميد اصلى ام به اين سنبل صميميت در کار حزبى است که جواب على را بدهد، و بگويد که او هم در اين «انحراف» کورش شريک است! در آن جلسه بقيه رفقاى مخالف هم ظاهرا چيزى نگفتند و استنباط همه اين بود آنها هم مثل امثال من قانع شده اند، و به على جواب خواهند داد. دولت حزب کمونيست کارگرى؟ در انتقادات رفقاى مختلف به اين مقوله نقد شده است، ولى کسى در اين عرصه به پاى گرد على در «نقد» ش نميرسد. توجه کنيد؛«اشاره به «دوماه» ظاهرا بايد کورش را از بحث تئوريکى پيرامون اين مسئله حساس معاف کند.» «کورش مدام به لحاظ تئوريک شانه بالا مياندازد»! و وقتى اين کورش اين رفقا را به منابع تئوريک پشت بحثش ارجاع ميدهد، اين بار از حمه آسنگران تذکر ميگيرد که نادر دريايى از آثارش را براى ديگران ليست نکرد، چرا کورش از خصوصيات وى ياد نميگيرد! و آدم حيران ميماند که کورش به کدام توصيه آنها توجه کند! به ادامه اين کمپين در «افشاى» ليدر توجه کنيد؛ «کورش در موارد ديگرى نيز همين روش را اتخاذ کرده است» و براى نمونه به بحث وى در پلنوم و هفتگى اشاره ميشود. بحث در پلنوم، در مجمع درونى عاليترين ارگان رهبرى اين حزب است، در هفتگى هم در نشريه رو به بيرون. على براى تکميل تصويرش اين دو جايگاه و اين دو بحث را يک روش نام مينهد! «کورش» موجود در ذهن على جوادى به اينها رضايت نميدهد، انقلاب را هم مرحله بندى ميکند، حکومت کارگرى را هم به تعويق مياندازد، کنار زدن خصلت شورايى حزب را نشانه گرفته است، دارد در سنت ديگرى کفر ميکند، و در کنار اينها مدام هم بلحاظ تئوريک شانه بالا مياندازد! و در خاتمه «استراتژيک» ترين احکام را به طرف اين «کورش بزک شده» حواله ميدهد؛ دولت حزب کمونيست کارگرى، حکومت کارگرى نيست، حکومت شوراها نيست، جمهورى سوسياليستى نيست، و اضافه ميکند که «ما بارها گفته ايم که حکومت کارگرى حکومت حزبى نيست». رفيق حميد در کنار اين انتقادات ميپرسد ساختمان اين دولت چيست؟ اقتصادياتش چيست؟ دست اندرکارانش چطور انتخاب ميشوند، رابطه شان با رهبرى چيست؟ چطور و کى و بر اساس چه شاخصهايى از حکومت حزب به حکومت شورايى گذر ميکنيم؟ و.....اين را اضافه کنم که سبک و شيوه حميد در نقدش با سبک و شيوه على متفاوت است. حميد ميگويد«من اين تز را هم از نظر سياسى و هم نظرى غلط ميدانم». حکم نميدهد که کورش به جان کمونيسم کارگرى و بنيادهاى حزب پرداخته است. ميگويد من اين تز را غلط ميدانم. يکى مشکلش تز غلطى است که جاى نقد دارد، ديگرى «ديدگاههاى» پشت اين تز را «روشن» ميکند تا اهداف بنيادبرکن کورش را افشا کند! به هر حال به نفس تز و نقدش بپردازم. خوشبختانه رفيق حميد ميگويد «اينکه حزب ممکن است عملا براى مدتى خود حکومت کند، بهيچوجه ما را مجاز نميکند که حکومت حزب را در نوشته ها و ادبيات خود وارد کنيم.....ما براى يک جمهورى سوسياليستى آنطوريکه در برنامه آمده مبارزه ميکنيم، طرح حکومت حزب اين شفافيت را از بين ميبرد و اين افق را مخدوش ميکند».اولا منهم در اين ملاحظه حميد شريکم. حتى اگر مدتى که حزب حکومت ميکند، نبايد آنرا حکومت حزبى نام نهاد. من از نظر خودم اين مسئله را اينطور توضيح ميدهم؛ حکومت ما چه در دوره اى که حزب قدرت را در دست دارد، چه در دوره اى که شوراها حکومت ميکنند، چه در دوره اى که هنوز براى لغو کار مزدى اقدام نکرده ايم، و هنوز به قول نادر به سرمايه داران در پرداخت دستمزد کارگران احتمالا سوبسيد ميدهيم(از سرمايه داران ميخواهيم دستمزدها را که کفاف زندگى کارگران را نميکند، به دولت پرداخت کنند، و دولت خود دستمزد مکفى به کارگران پرداخت کند-نقل به معنى از بحث فکر ميکنم آيا کمونيسم در ايران پيروز ميشود)، چه زمانى که بخشى از اقتصاديات را از زير دست بازار درآورده، و بخش ديگر هنوز دست بازار است، چه زمانى که پول و مزد هنوز هست، در تمام اين دوران که اتفاقا اقتصادياتش از سرمايه دارى به تدريج به اقتصاد سوسياليستى تبديل ميشود، حکومت، حکومت کارگرى و جمهورى سوسياليستى است. کسى که سال مثلا اول بعداز به قدرت رسيدن جمهورى سوسياليستى به ما مراجعه کند و در مورد علت لغو نکردن کار مزدى سوال کند، جواب ميدهيم که داريم به آن سو ميرويم. کسى که به وجود اقتصاد بازار در سال چندم جمهورى سوسياليستى اعتراض ميکند، ميگويم داريم به سوى هدف او پيش ميرويم. کسى هم که مثل رفيق على در همان دو ماه اول يقه ام را بگيرد که چرا جمهورى سوسياليستى شما اقتصادياتش هنوز کاپيتاليستى، و کار پا گرفتن شوراهايش هنوز به اتمام نرسيده، جواب ميدهم که دارم همين نقشه ها را عملى ميکنيم، بخشى از شوراها در مراکز اصلى پا گرفته اند، بخشى هم در حال تشکيل اند، تغيير در اقتصاد هم فعلا کار دارد و لغو کار مزدى و مالکيت خصوصى هم کار ميبرد. ما حزب مان را «بدون حضور کارگران» تشکيل داديم و مدعى شديم که مبناى کارگرى بودن ما سياستهاى ماست، نه تعداد کارگر عضو حزب. دولت را هم که در دست بگيريم، آن دولت هنوز متکى به شورا نشده، کارگرى و سوسياليستى است، به دليل ماهيتش و سياستش نه به دليل تعداد کارگران و شوراهايشان. همانطوريکه حزب را «بى کارگر» ول نکرديم، حکومت را هم بى شورا ول نميکنيم. به دلايل توضيحى خودم با تذکر حميد موافقم. کورش هم از نظر من، تاکيدش همان قدرت و حکومت است، که حميد به درست ميگويد حکومت حزبى خطابش نکن، غلط است.با اين بحث، احکام «دولت حککا حکومت کارگرى نيست، سوسياليستى نيست، و تئورى مراحل و دوران را پشت سر دارد، جواب ميگيرد، که در همه اين «دوران» ها هم کارگرى است و هم سوسياليستى. اگر «ما براى جمهورى سوسياليستى آنطوريکه در برنامه آمده مبارزه ميکنيم»، راه رسيدن به اين جمهورى تمام عيار سوسياليستى، که در آن ساختمان سوسياليسم برقرار است، پروسه اى طول ميکشد که تصويرش در هيچ مقطعى همسان نيست. کسى که کودکى را نشانم دهد و بگويد اگر اين بچه آدم است، چرا راه نميرود و حرف نميزند، ميگويم عجله نکن رفيق من، اين بچه آدم براى داشتن تمامى خصوصيات و تواناييهاى يک آدم بالغ و کامل، بايد رشد کند. منهم از طولانى شدن بحثم متاسفم، ولى همانند خيلى از شما، هنوز به يکدهم مسائلى که در اين بحثها به آنها اشاره شده، اشاره هم نکرده ام.براى ادامه اينگونه بحثها هم، شخصا فکر ميکنم از اين به بعد مثل هر جلسه سياسى ديگرى بايد وقت معينى گذاشت. نميشود به کليه اين بحثها پرداخت و کار و بار حزبى هم فعال و نرمال پيش برود. پيشنهادم به رهبرى، داشتن وقت معين براى بحثهاى اين نوعى است. من نميدانم سمينارهاى مرکزى چه شد؟ در غير اينصورت مشغول شدن به اين بحثها را ضربدر ٧٠ عضو و مشاور کنيد تا موجبات کند شدن کارهايمان فراهم شود. پيشنهاد ديگرم به رهبرى حزب، باز کردن سياستها و بحثهايى است که پشت پراتيکمان ايستاده است. شعار بسيار خوب آزادى و برابرى، سياست کنترول محلات، ضرورت ايجاد حزب توده اى، و... را بايد توضيح داد، تا به جا افتادن درک يکدست کمک کند. در غير اينصورت شعار آزادى و برابرى ميتواند کسانى را به قيچى شدن حکومت کارگرى برساند، کنترول محلات را ميتواند دور زدن شوراها معنى دهد، و تز «حزب توده اى» توطئه اى براى کندن بنيادهاى حزب سياسى منصور حکمت ترجمه شود. فکر ميکنم که اين اشکال ناشى از شيوه کار ليدر است که با فرض گرفتن مسائلى که براى خود حل شده و فرض اند، توجه کافى به توجيه شان نميکند. و اين شيوه کار موجبات کندى در ماشين حزب را فراهم ميکند. تز جديد «حزب توده اى» که حميد هم گفت بايد منشا نتايج و دستورالعمل براى رهبرى باشد را ماههاست گذشته و هنوز کل رهبرى نشنيده است. اين بحث از نظر کورش هم که براى بحث نبود. نميدانم چه مشکلات دست و پاگيرى مانع بوده است تا جلو برود. توصيه نهايى ام؛توصيه نهايى ام به رفقاى بسيار خوبى از نوع على و حمه است. اگر دوست داريد هم نظر پيدا کنيد، در شيوه بحثتان تجديد نظر کنيد. اگر نقدى داريد که علاقمند هستيد ديگران هم بشنوند، کارى کنيد که کسى پيدا شود بتواند گوش کند. از رفقاى منتقدى مانند مصطفى و فاتح بهرامى ياد بگيريد. اگر کمپينى براى تعيين ليدر ديگرى داريد، مشروع است، اعلامش کنيد، براى رسيدن به هدفتان به دادن تصويرى ضد حزبى، ضد کمونيسم کارگرى، ضد بنيادهاى فکرى منصور حکمت، از ليدر عزيز اين حزب نسازيد. چه کسى ناچارتان کرده براى برتر دانستن رفيقى مثل حميد(اگر او کانديدتان است)، بهترين رفقاى حميد را بشکنيد و يا بى احترامى کنيد؟ نادر در کنار تمامى نقل قولهايى که شما آورديد، يک تاکيدش حزب، کادرها، حزبيت، احترام هم را داشتن، و پشت هم ايستادن بود. اگر نگران وحدت حزب هستيد، اگر براى کسب پيروزيهاى بيشتر براى همين حزب تلاش ميکنيد، بايد در اين روش، و در اين شيوه بحث کردنهايتان تجديد نظر کنيد. موفق و خوب و خوش باشيد. زنده باد همه ما! |