در نقد نظرات کوروش (٢) مصطفى صابر رفقا از پيش بايد عذر خواهى کنم که نقد من هنوز تمام نيست. ظاهرا با اين دورخيزى که من کرده ام بحث من دنباله دار خواهد شد. موقعى که اين نوشته تمام شده بود متوجه شدم کوروش نکته اى را به نوشته اول من نسبت داده که ابدا درست نمى دانم. در اين مورد در پايان اين نوشته توضيحاتى را اضافه کردم. جالب اين است که در همين نوشته هم من مجددا اشاره به آن نکته دارم که مورد انتقاد کوروش است. همين اشاره هم نشان ميدهد که بحث من تماما جز آنچيزى است که کوروش به آن نسبت ميدهد. ١. چرا اول بند دو؟کوروش نقدش به قرار را از بند ٢ شروع ميکند. به نظر منهم بند ٢ قرار فرمولبندى مناسبى ندارد، وظايف روتين و هميشگى با وظايف مشخص لحظه حاضر را مخدوش ميکند و اتفاقا به نکته محورى قرار لطمه ميزند. اما نقد کوروش را هم درست نمى دانم: همانطور که در نوشته اول هم گفتم، کوروش چون سمپاتى به «توصيه» و نکته اصلى قرار ندارد، تلاشى براى تصحيح و اصلاح آن به خرج نمى دهد. ميکوشد آنرا درهم بکوبد و از جلوى پا بر دارد. از بند ٢ شروع ميکند چرا که براى هدف او بهتر اين است که نقطه ضعف قرار را بگيرد و (به نظر من) تعميم هاى نادرستى به آن بدهد تا بعد آسانتر نقطه قوت قرار (که بعد اشاره ميکنم) را مورد حمله قرار دهد. روشن است که قبل از بند ٢، در تيتر آمده است «قرار در مورد تبليغ شوراها» يعنى اينکه قرارى آمده است براى وظايف تبليغى معين براى لحظه حاضر. هر اندازه هم که با اين تيتر مخالف باشيم (که من هستم. چون فکر ميکنم فقط وظايف تبليغى جديد در قبال شوراها نداريم بلکه وظايف سازمانى جديد هم در دستور ما قرار ميگيرد.) روشن است که ارائه دهندگان قرار ميخواهند به لزوم وظايفى متفاوت از گذشته (و نه حتى مثلا تاکيد بر وظايف روتين تاکنونى) اشاره کنند. بعلاوه، قرار با «از آنجا که:» شروع ميکند که معمولا معنى اينرا ميدهد که بند هاى ذيل «از آنجا که» را بايد در رابطه با هم درک کرد و فهميد. و همينطور قبل از بند ٢، بند١ هست که يک وضعيت تاکتيکى جديد را تعريف ميکند: «با اوجگيرى جنبش سرنگونى عليه رژيم اسلامى سازماندهى توده اى مردم به يک امر روز و عاجل تبديل شده است» يعنى آن بند دو هم قرار است که در اين چهارچوب تاکتيکى نکته اى را مورد تاکيد قرار دهد. من وقتى اينطور به قرار نگاه ميکنم جايگاه بند ٢ را با همه اشکالات فرمولبندى اش طور ديگرى ميفهمم تا آنطور که کوروش نقد ميکند. گويى کوروش دارد دست انداز فکرى قرار را نقد ميکند و نه فکر مستتر در آن را.براى مثال کوروش متوجه شده است که بند دو قرار بحث «برنامه و تاکيتک» را خلط ميکند. اما او حتما متوجه اين شده است که کل اين قرار با همه مقدمات و موخرات اش ميکوشد وظايفى براى يک وضعيت تاکتيکى نوين يعنى همان اوج گيرى جنبش سرنگونى و ضرورت تبليغ و توجه به شوراها متفاوت از گذشته تعريف کند. (خود او حتى ميگويد رفقا چون اهميت تاکتيکى شورا را دريافته اند ميخواهند قسم برنامه اى بدهند.) کسى که بخواهد منصفانه قرار را نقد کند ابتدا همين کليت را مى بيند و نقد ميکند. نشان ميدهد که مثلا نه وضعيت جديد تاکتيکى در کار نيست، و يا هست ولى درک درستى از آن ارائه نمى شود و در قبال شوراها هم کار جديدى در دستور قرار نگرفته است. و وقتى اينرا نشان داد و ثابت کرد، آنوقت ميتواند بعنوان مکمل اين، در ادامه اين و براى ريشه يابى اينکه چرا چنين ارزيابى غلطى حاصل آمده است بند ٢ را هم شاهد و مثال بياورد و نشان بدهد که ارائه دهندگان قرار دارند حرفهاى چپ بيرون از ما را تکرار ميکنند، تاکتيک شان را از ايدئولوژى شان در مى آورند، وظايف روتين ما را بطور نالازم و توهم برانگيزى به ما يادآورى ميکنند و غيره و غيره. اما کوروش درست به عکس رفتار ميکند و اول از اشکالات بند ٢ شروع ميکند و در واقع آنرا خارج از متن واقعى بطور صورى مورد نظر ميگيرد و نقد ميکند. اين روش نقد ما را به حقيقت موضوع نمى رساند. اين درست که کوروش به اصل قرار هم نقد دارد. اما حتى اگر نقدش به اصل قرار کاملا صحيح باشد (که اينرا بررسى خواهيم کرد) اين نحوه ارائه نقد دستکم آنتى پاتى در مخالف بحث کوروش ايجاد ميکند. قدرت مجاب کنندگى و صميميت و صراحت نقد او را تضعيف ميکند.مى بايست نه فقط به قرار که به نقد کوروش هم ولو در همين شکل غير سمپاتيک ارائه و برخورد غير منصفانه اش به قرار، بايد منصف بود. بنا بر اين نبايد از بند ٢ شروع کرد. بهتر اينست که ديد اصل قرار چه ميخواهد بگويد و کوروش چه حرفى در اين زمينه دارد. بايد دقت کرد که کوروش در مورد وضعيت تاکتيکى که قرار تعريف ميکند و ميکوشد بر مبناى آن وظايفى در قبال يک عرصه فعاليت حزب (شورا، سازماندهى توده اى و اهميت سياسى آن در لحظه فعلى) اتخاذ کند، چه ميگويد. تنها پس از يک ارزيابى منصفانه از هر دو طرف بحث طبعا نقد بند ٢ هم سر جاى خودش وارد ميشود و بايد آنرا هم بررسى کرد. ٢. و اما بالاخره بند ١ ترجيح ميدهم ابتدا کل نقد کوروش به بند ١ را بياورم تا نشان بدهم او در جايى که مى بايست در واقع بحث معينى در قبال اين بند مطرح نمى کند. البته کوروش در بخش هاى ديگر نوشته اش به موضوع مستتر در بند يک ميپردازد که منهم به آنها خواهم پرداخت و به ناگزير نمى شود عين سير نوشته کوروش را دنبال کرد. بهرحال بلافاصله بعد از نقد بند ٢ کوروش مينويسد:دوم، من با بند اول مقدمه قرار که ميگويد "با اوجگيرى جنبش سرنگونى عليه رژيم اسلامى سازماندهى توده اى مردم به يک امر روز و عاجل تبديل شده است" هم موافق نيستم. لازم به توضيح نبايد باشد که من هم با ارزيابى از اينکه اوضاع عوض شده موافقم. گمان ميکنم عباراتى نظير اينکه "جنبش سرنگونى به بستر اصلى اعتراض مردم تبديل شده"، "روند آخر" رو در روئى مردم با جمهورى اسلامى شروع شده و "نسيم انقلاب ميوزد" فرمول هائى بوده که من بدست داده ام. اما از اين مقدمه به اين نتيجه رسيدن که تازه سازماندهى توده اى مردم در دستور ما قرار گرفته يا عاجل شده و بعد اين سازمان يابى توده اى به شورا محدود شود درست نيست. اولا اين مقدمه بازهم بر تصوير نادرستى از کار و مشغله تاکنونى حزب در اين زمينه ميدهد: سازمان دهى توده اى چيزى نيست که تازه امروز عاجل شده باشد، عاجل بوده و ما به آن مشغول بوده ايم، سالهاى است که در دستور ما قرار داشته، در اين باره آن حرف زده ايم کتاب نوشته ايم با ديگران جدل کرده ايم. درست نيست از اينجا شروع کنيم که گويا تازه متوجه اين مسئله شده ايم. جالب است که وقتى در مخالفت گفته ميشود که اين شعار، درست مثل دوران قبل از اين شعار بهمان دلايل تاکتيکى که تاحالا اين شعار را نميداديم، درست نيست، رفقا پاسخ ميدهند که شما جواب نداريد. من از رفقا بايد بپرسم واقعا بايد توضيح داد که حزب تاحالا در مورد تشکل هاى توده اى چه ميگفته؟ پاسخ داشته يا نداشته؟ چه شعارها و رهنمودى هائى براى سازمان يابى توده اى داشته ايم؟ باور نميکنم اين لازم باشد. (تاکيدات همه جا از مصطفى است.)تنها استدلالى که کوروش در مقابل اين ارزيابى قرار که بدليل «اوجگيرى جنبش سرنگونى»، مساله «سازماندهى توده اى مردم» به «يک امر روز و عاجل» بدل شده است دارد اينست: خير وضعيت تاکتيکى جديد بوجود نيامده است. بهمان دلايل تاکتيکى قبلى که شعارهاى پيشنهادى قرار را نمى داديم حالا هم نبايد بدهيم. کوروش البته معتقد به تغييراتى در اوضاع هست و «نسيم انقلاب» را طرح ميکند اما ظاهرا آنرا آنقدر قوى نمى داند که مبناى وظايف جديد تبليغى و سازمانى و حزبى ما در قبال سازماندهى توده اى و در محور آن شورا باشد. سوالى که اينجا طرح ميشود اينست که اين «نسيم انقلاب» از نظر کوروش چيست؟ اين «تغيير اوضاع» چگونه است و ربط آن به فعاليت هاى ما در قبال شورا و سازماندهى توده اى چيست؟ اينجا بحث به ناگزير بايد به همانجا برود که کوروش هم بعدا در نوشته اش اشاره ميکند. يعنى بحث بر سر تحليل مشخص اوضاع و جايگاه شوراها در اين رابطه. اما نکته جالب اينست که کوروش انتظار استدلال و توضيح در مورد اين شرايط را از خود قرار مى طلبد. به نظرم اين منصفانه نيست و جاى آنهم در قرار نيست. قرار به صراحت و بصورت يک حکم کوتاه دارد يک وضعيت جديد را اعلام ميکند و تبديل شدن سازماندهى توده اى به «امر عاجل» و «روز» را از آن نتيجه ميگيرد. همانقدر که کوروش انتظارات نا موجه اى از قرار را مطرح ميکند، از آنسو برداشت هاى غير واقعى اى را به آن منتسب ميکند. قرار بر خلاف تعبير کوروش «تازه» سازماندهى توده اى و شورا را کشف نکرده است. دارد بروشنى در دستور قرار گرفتن آنرا در رابطه با «اوج گيرى جنبش سرنگونى» مورد تاکيد قرار ميدهد. و کوروش جواب برنامه اى و ايدئولوژيک به ما ميدهد که خير اين هميشه عاجل بوده است، هميشه مشغول آن بوده ايم! کوروش که خود به خلط برنامه و تاکتيک و يا اتخاذ تاکتيک از ايدئولوژى انتقاد دارد و آنرا بدرست براى يک حزب سياسى مهلک ميداند، اينجا خودش دارد ضرورت عدم اتخاذ يک تاکتيک و رد کردن وظايف جديد در قبال شورا را با توسل به برنامه و سابقه و هويت و ٢٠ سال فعاليت ما «ثابت» ميکند!! و بعد هم اين سوال معلم وار را طرح ميکند که حالا او بايد توضيح دهد که قبلا در قبال سازماندهى توده اى و شورا چه ميکرديم!؟ منهم فکر نمى کنم لازم باشد. همچنين آن نحوه بحث و اين گونه سوالات لازم نبود اگر کوروش همينجا و در نقد بند ١ بطور روشن در مورد عدم وجود يک شرايط نوين براى تعريف وظايف نوين در قبال شوراها بحث ميکرد. جالبتر اين است که وقتى در کل نوشته کوروش دقت ميکنيم متوجه ميشويم که او نه فقط از «نسيم انقلاب» و «تغيير وضع» صحبت ميکند و عليرغم مخالفتش با بند ١ اتفاقا سازماندهى توده ها (و نه الزاما سازماندهى توده اى) را در دستور مى بيند. ولى او محور اين سازماندهى را «بسيج توده ها توسط حزب» قرار ميدهد.براى اينکه بدانيم کوروش در زمينه اصل موضوع يعنى وضعيت تاکتيکى معين و جايگاه شوراها در اين شرايط چه فکر ميکند بايد به تکه هاى ديگر نوشته اش رجوع کنم، اما پيش از آن يک نکته ديگر را بايد در همين نقل بالا اشاره کرد. آشکار است بر خلاف آنچه کوروش به قرار نسبت ميدهد قرار نمى گويد «اين سازمان يابى توده اى به شورا محدود شود». از هيچ کجاى اين قرار آن «محدود بودن به شورا» در نمى آيد. قرار به «محور بودن شورا» در سازماندهى توده اى تاکيد دارد. اين نکته اى به جاى خود مهم است بعدا بايد به آن برگشت. اينگونه تفاسير از قرار در خدمت اين است که طورى تصوير داده شود که گويا قرار ميگويد شورا همه چيز و حزب و بقيه کارها هيچ! که درست نيست. آن «اکونوميسم» شورايى که کوروش به قرار نسبت ميدهد به نظر من از اينگونه برداشت ها در مى آيد و نه اصل قرار. اما فعلا اصل موضوع را دنبال کنيم. ٣. موقعيت جديد و شوراکوروش بحث اش در مورد اوضاع جديد و رابطش با فعاليت ما در قبال شورا را زير تيتر «حزب و قدرت سياسى» ميکند. در واقع هم اين بحث به مساله اصلى لحظه حاضر يعنى قدرت سياسى و چگونگى اعمال قدرت سياسى حزب گره ميخورد. به اين نکته بعدا، وقتى که به نقد کوروش از بند٢ ميرسيم و مى بينيم چگونه آنرا از متن واقعى اش (يعنى همين مساله قدرت) جدا ميکند، مى پردازيم. اما فعلا ارزيابى کوروش از اوضاع و در رابطه با شوراها چيست؟ اوضاع جديد، شامل اوضاع سياسى ايران و موقعيت حزب، مسئله قدرت براى ما را از يک بحث عمومى دخالت در فضاى سياسى، چارچوبى که تا کنون بيشتر به آن محدود بوده ايم، فراتر ميبرد. امروز حزب کمونيست کارگرى و رهبرى آن ميتواند و بايد اوضاع سياسى جامعه و تناسب قوا را به نفع خود و جنبش خود تغيير دهد. اين نتنها به بحث حزب و قدرت سياسى مربوط است که بکار گيرى آن بحث است. دو تصوير غلط از بحث حزب و قدرت سياسى ميتواند وجود داشته باشد، اول اينکه "حزب و قدرت سياسى" يعنى حزب و تصرف قدرت سياسى. تصرف قدرت سياسى حتما بخش مهمى از اين بحث است اما بحث به آن محدود نيست. حزب و قدرت سياسى يعنى قابليت حزب در جابجائى نيرو در جامعه، موجوديت حزب بعنوان نيروى مادى و قابليت تاثير گذارى بر معادلات قدرت و تناسب قوا در جامعه. اين قابليت بايد حتى در شرايط عدم امکان ايجاد تشکل هاى توده اى، نطير شورا، عملى باشد. وگرنه ما منتظر بايد بمانيم تا اوضاع عوض شود. اعمال قدرت در شرايطى که تشکل هاى توده اى و شوراها وجود دارند بحث نوى نيست، جديد بودن بحث حزب و قدرت سياسى درست در همين مولفه بود که اگر شورا نبود چه؟ اگر تشکل هاى توده اى وجود نداشتند چه؟ اين ما را به اشتباه دوم مى رساند. بنظر من اگر بحث حزب و قدرت سياسى را به اين شکل قبول کنيم که حزب مجاز است در راس شوراها، يا هر تشکل توده اى ديگرى، قدرت را بگيرد يا اعمال قدرت کند، نکته اساسى بحث را متوجه نشده ايم. با تز اعمال قدرت در راس شوراها که کسى مشکلى ندارد و "ابداع" يا "کفرى" نيست. کفر اين است که حزب ميتواند و مجاز است و بايد با شورا يا بى شورا قدرت بگيرد واعمال قدرت کند. اگر به بحث هاى آن دوره که در مقابل بحث حزب و قدرت سياسى صورت گرفت برگرديم، و حتى به انتقادات بيرونى نگاه کنيم روشن ميشود که کسى با "تصرف قدرت سياسى" توسط حزب در راس شوراها که مشکلى نداشت. اگر بحث حزب و قدرت سياسى اين باشد، همه مارکسيست ها و چپ اين را لااقل در حرف، قبول دارد. سوال اين است اگر شورا نبود چه؟ جواب همان است که حميد هم در مقابل انتقاداتى که از اين سر مطرح ميشوند، گذرا اشاره اى به آن ميکند. با شورا يا بى شورا حزب بايد و مجاز است که قدرت را بگيرد. با شورا را که همه بلدند، پيچيدگى مسئله بر سر بى شورا است. حزب بايد بتواند بى شورا اهرم قدرت، اهرم تغيير تناسب قوا و اهرم تغيير معادلات قدرت باشد. سوال اين است که اين کار چگونه عملى است؟ کسى ميتواند تصويرى، احتمالى يا ممکن، از اين کار را بدست بدهد؟ ابزارها کدام اند؟ حزب بى شورا يا تشکل توده اى، به معنى متعارف آن، چگونه اعمال قدرت ميکند يا قدرت را ميگيرد؟ من منظما به اعمال قدرت و تغيير تناسب قوا اشاره ميکنم به اين دليل که در وحله اول حزب با مسئله قدرت "بى شورا" روبرو ميشود، دوره اى که تناسب قوا هنوز ايجاد تشکل هاى توده اى را ممکن نکرده است، مثل شرايط امروز. در مرحله بعدى يعنى تصرف قدرت، به احتمال بيشتر تشکل هاى توده اى (زير نفوذ يا بيرون نفوذ حزب) وجود خواهند داشت... از اينکه چه کسى درک درست يا غلط از «بحث» حزب و قدرت سياسى دارد على الحساب بگذريم. از کل اين نقل ميشود اين نتايج را در رابطه با اوضاع فعلى گرفت: ١. اوضاع جديد مى طلبد که ما از چهارچوب قديمى دخالت عمومى در فضاى سياسى فراتر برويم. ٢. حزب کمونيست کارگرى يک فاکتور برهم زدن توازن قوا به نفع خود و جنبش خود است. ٣. شرايط امروز شرايط تشکيل شوراها نيست. ٤. حزب با مساله تصرف قدرت (و ايضاء اعمال قدرت و «کنترل» در اوضاع کنونى) به احتمال بيشتر بدون شوراها روبرو خواهد شد. اينها جوهر نقد کوروش به قرار است. تمام نکات ديگر، چه کوروش خود مستقيما وارد بحث کرده باشد و چه در جواب ديگران گفته باشد، در مقابل نکات فوق اهميت ثانوى دارد. (البته تا آنجا که به نقد قرار و مساله تاکتيک برميگردد.) نقد منصفانه نوشته کوروش هم در وحله اول به نقد همين ها برميگردد. در مورد ١ و ٢ من صد درصد با کوروش موافقم. خلاصه تر و موجز تر از تعابير کوروش نمى شد يک مرحله جديد تاکتيکى را براى حزب تعريف کرد. مرحله اى که بطور مشخص در جريان اعتراضات اخير شروع شد و حزب و بيش از همه به همت کوروش با طرح شعار «زنده باد آزادى و مرگ بر جمهورى اسلامى» نقش فعال و خيره کننده اى داشت. بويژه طرح اين ايده (که به اعتقاد من درافزوده کوروش بود) که ما نماينده اتحاد مردم هستيم، اتحاد حول پرچم ما، اتحاد حول دو شعار فوق (که بخشيدن معنى کنکرت به شعار قبلى ما يعنى مردم «انتخاب» کنيد بود) عملا راست را آچمز کرد و حزب کمونيست کارگرى پيشروى عظيمى کرد. بهر حال ميخواهم بگويم نه فقط با استناتاجات ١ و ٢ کوروش موافقم بلکه پراتيک او حول اين استتناجات را بسيار پيشبرنده ميدانم. در مورد ٣ هم بعنوان يک مشاهده صحيح آنرا ميپذيرم. اين يک مشاهده درست است شرايط تشکيل شوراها امروز وجود ندارد. اما نکته چهار را قبول ندارم چرا که دقيقا تسليم همين مشاهده اخير شده است. چرا که ارزيابى صحيح ١ و ٢ را در اين مورد معين زير پا ميگذارد. سوال اينست حزبى که ميتواند در اوضاع تاثير بگذارد و توازن قوا را به هم بزند (و عملا هم دارد اين کار را ميکند) چرا به شورا که ميرسد مطيع شرايط ميشود؟ و بعلاوه معلوم نيست که چرا اين شرايط «به احتمال بيشتر» نامتغيير ميماند تا آن حزب مساله قدرت را حل و فصل کند!؟ بنظر من نکته اصلى اختلاف در بحث حاضر درست در همين جا نهفته است. اينجاست که اتفاقا به نقطه قوت قرار نيز ميرسيم. بنظرم جدل اصلى دو طرف بحث تا آنجا که مساله تاکتيک را مد نظر دارد اينجا ميتواند به نتيجه برسد. ٣. نقطه قوت قرار، نقد کوروش بر آن.در مقابل مساله اى که فوقا مطرح شد کوروش توضيحى بيشتر از اينکه شرايط تشکيل شورا وجود ندارد، «توازن قوا اجازه نمى دهد»، ارائه نمى دهد. اما دقت کنيد که بحث قرار و همان بند اول و بعد از آنهم اين نيست که شرايط تشکيل شوراها وجود دارد. بحث ابدا اين نيست. قرار دارد حزب و مردم را فراميخواند که بکوشيم تا توازن قوا را بنحوى بهم بزنيم تا شوراها هم ايجاد شود. (و اينرا هم ابدا کليد همه مشکلات نمى داند بلکه يکى از وجوه فعاليت حزب و يک اهرم ديگر ما براى پيش راندن انقلاب است.) بعبارت ديگر ارزيابى قرار اين نيست که شرايط تشکيل شوراها وجود دارد. ارزيابى قرار اينست که با اوجگيرى جنبش سرنگونى (و اشاره اش مشخصا به وقايع اخير است) موقعيت حزب به جايى رسيده که ميتواند و بايد شوراها را در ابعاد نوينى مطرح کند و يک جنبش شورايى را دامن بزند و خود را با آن تداعى کند. استنتاج قرار از مشاهده صرف اوضاع نيست. از مشاهده اوضاع بعلاوه ديدن و حساب باز کردن روى پراتيک عنصر فعاله اين اوضاع يعنى حزب کمونيست کارگرى است! نمى شود در مقابل اين تز تکرار کرد رفقا توازن قوا اجازه تشکيل شورا را نمى دهد! اين يعنى نکته اصلى يعنى همان نقطه قوت قرار را نديدن. اين يعنى غير فعال برخورد کردن به مشاهده صحيح ٣. قرار ميخواهد تا حزب توازن قوا را به نفع شرايط ايجاد شوراها بهم بزند و ميشود سوال کرد آيا اين تز ولونتاريستى نيست؟ آيا حزب و قدرت نفوذ و بسيج اش در همين حدى که هست مى تواند فاکتورى براى تغيير توازن قوا به نفع شرايط تشکيل شوراها باشد؟ کوروش اين سوالات را طرح نمى کند. او واقعيت نبود توازن قوا براى تشکيل شورا را سد غير قابل عبورى ميداند. پاسخ منطقى کوروش (منطقى مطابق منطق بحث هايى که نقل شد) اين ميتواند باشد که تا قبل از تصرف قدرت «به احتمال زياد» نمى شود شورا تشکيل داد، ما با تصرف قدرت سياسى اين شرايط را ايجاد خواهيم کرد. اينجاست که کوروش به نظر من ذهنى ميشود و از روى خيلى بحث هاى واقعى که از نقطه نظر امکانات خود ما براى برهم زدن قوا (پيش از تصرف قدرت) براى ايجاد تشکل هاى وسيع توده اى و مهمتر از روى امکانات واقعى جنبش ما (که خيلى فراتر از حزب است) مى پرد. اينجاست که براى دفاع از تز خود مجبور است سيستم تمام و کمالى از تئوريزه کردن «شرايط بى شورا» بنا کند. او ناگزير است از بحث حزب و قدرت سياسى تعبير تقليل گرايانه تصرف قدرت و يا اعمال قدرت در شرايط «بى شورا» را ارائه دهد و از خود شورا و فعاليت «جنس شورايى» تعبيرى منفعلانه و دنباله روانه دهد. او ناگزير است دست به الگوپردازى هاى غير موجه چه از انقلاب اکتبر و چه از تجربه کومه له و غيره بزند. (مثلا شعار زنده باد شوراها را «همطراز» شعار همه قدرت به شورا کند و بعد به اعتبار غلط بودن اين دومى در شرايط حاضر اولى را نقد کند!، اعمال قدرت کومله را يادآورى کند اما بى اعتنايى او به پايه اجتماعى و کارگرى اش يعنى عدم اعمال قدرت او را به حساب نياورد!) کوروش حتى تز «شرايط بى شورا» را تا حد تعريف يک دوره تمام و کمال در انقلاب سوسياليستى و تصرف قدرت سياسى (يعنى دوره حکومت حزب در «شرايط بى شورا») تعميم ميدهد. بعبارت ديگر کوروش به جاى اينکه بکوشد توازن را براى بنفع شورا را به هم بزند ترجيح ميدهد فعلا و تا اطلاع ثانوى و براى اينکه «منتظر تغيير توازن قوا» ننشيند فعلا از خير شورا و تشکل توده اى بگذرد (به همان فعاليت روتين و هميشگى مان اکتفا کند) و حزب (توده اى و يا شبکه هاى پرنفوذ حزبى) را جانشين آن سازد. لذا اين کوروش است که عليرغم انتقاداتش به طرف مقابل، در مخالفت با نکته تاکتيکى قرار مباحث را به سطح بسيار پايه اى ميکشاند و از بحث هاى حزب و قدرت سياسى، تا دولت در دوره هاى انقلابى، تا درک انقلاب اکتبر و تا درافزوده اى جديد به برنامه ما را وسط ميکشد. ٤. نقطه قوت بحث کوروش سوال اينست که مستقل از اينکه کوروش چگونه از بحث اش دفاع ميکند، مستقل از اينکه او دوقطبى شورا را حزب را پذيرفته است، مستقل از اينکه بحث حزب و قدرت سياسى را چگونه نفسير ميکند، مستقل از اينکه چه نکات برنامه اى و آنهم بطورى که ما قبلا نداشته ايم («دولت حزب کمونيست کارگرى») را وارد ميکند، مستقل از همه اينها، جهت گيرى او چه نقطه قوت تاکتيکى براى حزب و براى به پيش راندن انقلاب دارد؟ سوالات فوق از جانب کسى که مخالف بحث هاى کوروش چه در سطح استنتاجات تاکتيکى و چه بيشتر از آن در سطح استنتاجات برنامه اى است، شايد عجيب به نظر برسد. اما از نظر من اينهم وجهى از منصف بودن و ديدن بحث ها در شرايط واقعى شان است. همانطور که قبلا هم گفتم من تاکيد کوروش بر نقش حزب در اين دوره را مى پسندم. اين البته چيزى بوده که همه ما بر آن توافق داشته و داريم و به نظر من قرار هم در همين خط است. آنچه که در بحث کوروش نمى پسندم اين است که او فکر ميکند با تاکيد بر شورا نقش حزب تضعيف ميشود. به نظر من نقد سير وقايع وجه درست بحث کوروش را در خود هضم خواهد کرد و از آن نيرو خواهد گرفت، ولى تاکيدات نادرست او را به کنارى خواهد زد.انقلاب آتى در ايران که به نظر من امکان عدم وقوع آن ديگر کمتر و کمتر به نظر ميرسد، يک انفجار عظيم توده اى خواهد بود. اينکه اين انفجار چگونه رخ ميدهد، قابل پيش بينى نيست. اما فاکتور تعيين کننده در اين انقلاب نقش وسيع توده مردم در تحولات خواهد بود و از اين لحاظ با هيچ يک از انقلابات قبلى از اکتبر گرفته تا ٥٧ قابل مقايسه نخواهد بود. عامل تعييين کننده در اين که تضمين ميکند اين ايفاى نقش صورت بگيرد و به جايى برسد، حتى آنچه که به ما اعتماد به نفس ميدهد ارزيابى اخير را داشته باشيم وجود حزب کمونيست کارگرى است. انقلابى که در ايران دارد رخ ميدهد و شرايط آتى اين انقلاب، شرايطى که قدرت در آن يکسره خواهد شد ميتواند بسيار پيچيده و بديع باشد. نه الزاما شرايط با شورا است و نه شرايط بى شورا. ميتواند تلفيق بديعى از هردو اينها باشد. نه کسى ميتواند بگويد ما با ١٠٠ هزار قدرت را خواهيم گرفت يا يک ميليون يا در سير تحولاتى طولانى و پر پيچ و تاب. اينها همه احتمالات است، آنچه که مسلم است خود حزب است. اين حزب بايد آماده همه حالات براى تصرف سريع و فورى و قدرت تا حد اقدامات انقلابى و از بالا (و به اصطلاح «جدا از توده ها» و در واقع به نمايندگى از تودها) و به ابتکار خود براى حل مساله قدرت چه در سطح سراسرى و چه در سطح منقطه اى و محلى باشد. لذا بدست گرفتن حلقه حزب صحيح ترين کار ممکن است. تاکيد بر حزب، شناساندن آن، ابتکار عمل نشان دادن، آمادگى براى تصرف قدرت و خلاصه هر کارى که حزب براى تغيير توازن قوا به نفع خود به آن دست ميزند، تنها تضمين واقعى کم درد کردن رهايى از شر جمهورى اسلامى و رسيدن به خواسته هاى مردم است. بعبارت ديگر پيشروى حزب فقط پيشروى حزب نيست، پيشروى انقلاب و بالا بردن شانس پيروزى آن هم هست. تا آنجا که کوروش ميخواهد تاکيد کند کليد پيشروى حزب است، من کاملا با او موافقم. اما دقيقا از همين سر، از سر نقش تعيين کننده حزب در تحولات آتى، آنجا که کوروش ميخواهد مهر از پيشى بر اين تحولات بکوبد (تز «شرايط بى شورا») بنظرم اولين کارى که دارد ميکند تضعيف نقطه قوت بحث خود يعنى تضعيف حزب است. حزبى که از پيش محتوم است که «بى شورا» قدرت را خواهد گرفت، بسيار ضعيف تر از حزبى است که براى ايجاد شوراها تلاش کرده، تبليغات وسيعى را در دستور گذارده و کوشش کرده توده به مراتب وسيع ترى را دور خود جمع کند. اگر اين روشن است که با توجه به موقعيت ايران و تحولات جهان امروز حتى در صورت تصرف قدرت اين حزب يک روز هم بدون يک حمايت وسيع توده اى و بدون ميليونها توده اى که حول آن سازمان يافته اند دوام نخواهد آورد. اگر اين ارزيابى را قبول داريم بايد از همين امروز و نه فقط به شيوه روتين گذشته، بلکه با ابتکارات و تلاشهاى جديد امکانات سازماندهى توده اى حول حزب و شعارهاى آنرا فراهم کنيم. در محور اين سازماندهى توده اى شوراها و جنبش شورايى قرار دارد. شرايط «بى شورا» بهيچ وجه شرايط مطلوب ما نيست! شرايطى است که به ما تحميل شده است و بايد هر اندازه که در توان داريم از آن شرايط نامطلوب اجتناب کنيم نه آنکه آنرا فرموله کنيم و تعميم دهيم. ادامه دارد... ٣ سپتامبر ٢٠٠٣ موخره: در باره «تصحيح» کوروش. کوروش نکاتى را به نوشته اول من نسبت داده که دود از کله خودم و نوشته ام بلند شد. اگر واقعا اينطور باشد خيلى بد است. اما اينطور نيست. اين کوروش است که دارد چيزى را به بحث من الصاق ميکند که جايى ندارد. اين کل عبارتى است که کوروش تکه هايى از آن (قسمتهاى موکد) را نقل ميکند: ... به اعتقاد من کوروش بحث حزب و قدرت سياسى و حزب و جامعه منصور منصور حکمت را يکطرفه و منجمد ميکند. حزب را مى بيند (و خوب است که مى بيند) ولى جامعه را درست و ابژکتيو نمى بيند. يا صحيحتر وقتى جامعه را مى بيند بيشتر آنرا از منظر احزاب سياسى ديگر نظير کومله مى بيند. فراموش ميکند جامعه اى که دارد مثال ميزند (دوره کومله) فاقد يک فاکتور مهم يعنى ما، يعنى حزب کمونيست کارگرى بود. فراموش ميکند که همانوقت منصور حکمت چه خون دلى ميخورد تا آن کومله را به چيزى شبيه امروز ما تبديل کند و «پايه کارگرى و اجتماعى» و «کومله واقعى» را به او بشناساند. و اين نقد کوروش به اين عبارات است (تاکيدات از من):در مورد مصطفى مسئله فردى نيست. تصوير سازى عمومى تر از حزب است. مصطفى ميگويد: "به اعتقاد من کوروش وقتى جامعه را مى بيند بيشتر آنرا از منظر احزاب سياسى ديگر نظير کومله مى بيند" و ياد آورى ميکند که "همانوقت منصور حکمت چه خون دلى ميخورد تا آن کومله را به چيزى شبيه امروز ما تبديل کند". گويا کومه له اى بوده و منصور حکمتى که "خون دل خورده" تا آنرا را متوجه نکات امروز مصطفى کند. من اينجا وارد بحث در مورد مقولاتى نظير "منظر احزاب سياسى ديگر" و "کومه له" نميشوم. اينها مفاهيم سياسى و تاريخى مهمى هستند که در جاى ديگر حتما بايد به آنها پرداخت. بحث من در مورد القاى يک تصوير "کومه له اى" از يک طرف بحث است. آنهم "کومه له" اى که نادر چقدر از دست آن خون دل خورده. مراجعه کردن به تجربه ما، تجربه جنبش ما (نه "کومه له") در کردستان يک چيز است کومه له اى کردن بخشى از حزب چيز ديگرى. من نميدانم مصطفى در آن دوره در "کومه له" يا حزب و در آن بحث هائى که نادر در آنها خون دل ميخورد کجا بود و چه ميگفت و چه ميکرد اما من و همه کسانى که در آن تاريخ سهيم بودند، و امروز طرف بحث شما هستند، اسناد اظهار نظرها و نقشى که بازى کردند مکتوب است و جزو تاريخ اين حزب است. کسانى هستند که در همين رابطه بسهم خود "خون دل خوردند"، دعوا کردند و چيزهاى بسيار با ارزشى را جا گذاشتند و چيزهاى بسيار با ارزش ترى را به اين حزب و کمونيسم کارگرى دادند. تصوير حزب کمونيست کارگرى بدون اينها، بدون تجربه اينها، واقعى نيست.ٰ القاى فضاى "کومه له اى" در حزب کمونيست کارگرى و انداختن اين "حلقه گل" به گردن ما و ايستادن در کنار "خون دل خوردن هاى" منصور حکمت و عکس انداختن با آن هم واقعى نيست. اين تاريخ مهومى (موهومى؟) است. من هرچه نوشته خودم را و آن تکه مرور کردم نفهميدم کجا يکطرف بحث را کومله اى کرده ام، کجا حزب کمونيست کارگرى را بدون کومله و تاريخ و گذشته اش تعريف کرده ام و کجا حلقه گل به گردن با خون دل خوردن هاى منصور حکمت عکس گرفته ام. اين توضحيات من است: ١) آيا اينکه بگويم در دوره اى که کوروش ميخواهد از آن براى امروز ما الگو بردارد (و من آنرا «دوره کومله» ناميده ام) حزب کمونيست کارگرى بصورتى که امروز داريم مى بينيم وجود نداشت، به معنى آنست که آن دوره کومله را جزو تاريخ و جنبش خودمان نياورده ام؟ آيا اين برداشت واقعى از آن چند خط است يا برداشت کوروش؟ آيا من دارم تاريخ حزب را مينويسم و يا الگو بردارى نادرست کوروش را نقد ميکنم؟ بگذاريد حتى آش را شور تر کنم شايد معلوم شود که چه بحثى در آن چند عبارت جريان دارد. حتى وقتى حزب کمونيست کارگرى هم وجود داشت، قبل از بحث هاى حزب و جامعه و حزب قدرت سياسى، قبل از «خون دل خوردن هاى» منصور حکمت براى بردن همه ما به «قسمت گود استخر»، حزب کمونيست کارگرى که امروز ما ميشناسيم، وجود نداشت! آن حزب مقطع کنگره دو، با حزبى که در کنگره سوم ديديم زمين تا آسمان فرق داشت. آيا اينها که گفتم تاريخ «موهوم» حزب ما و جنبش ماست؟ ٢) آيا اينکه بگويم کوروش، يعنى يک فرد معين (و آنهم بارها تاکيد کرده ام که در آن نوشته مورخ فلان و نه الزاما هيچ جاى ديگر) دارد از منظر احزاب ديگر نظير کومه له به جامعه نگاه ميکند، کسى را بدتر از آن «بخشى از حزب» را کومه له اى کرده ام؟ آيا در مقابل طرح بحثى که در بالا تمام آنرا مى بينيد و سر و ته اش معلوم است و به صراحت دارد ميگويد شما (يعنى کوروش) داريد از منظر همان کومه له اى نگاه ميکنيد که جامعه آنروز بطور واقعى و عينى فاقد حزب کمونيست کارگرى بود و کومه له آنوقت هم (يعنى همان «ما» آنوقت) بطور واضحى (يعنى طبق گفته خود «ما» که منصور حکمت و شما و من و او باشيم) از «کومه له واقعى» از «کومه له اجتماعى» و «پايه کارگرى» اش (اينها هم همه عبارت هاى «جنبش ما» در همان دوره است) دور بود، صحيح است که کوروش سابقه خودش و رفقاى عزيز ديگرى را به ميان بکشد و از سابقه من با آن لحن پر کنايه جويا شود؟ آيا کوروش خودش بارها در بحث هايش به موافقين قرار نمى گويد شما داريد حرفهاى چپ را ميزنيد؟ آيا در مقابل اين بحث کوروش بى ربط نيست اگر من برگردم بگويم شما داريد رفقاى عزيز ديگرى را جزو چپ خارج از ما قرار ميدهيد و بخشى از حزب را چپ غير کارگرى ميکنيد؟ ٣) وانگهى، و اين از همه عجيب تر است، آيا کومله اى آندوره بودن بد است؟ انگ است؟ آيا خود همان منصور حکمت «خون دل» خور، از هر کومله اى و هر حزبى آن دوره کومله اى تر و حزبى تر نبود؟ آيا کوروش با اين «تصحيح» اى که بر نوشته من گذاشته اتفاقا خود آن تقسيم بندى نامربوط کومله غير کومله را ناخواسته پر و بال نمى دهد ودر اسناد دفتر سياسى «به ثبت» نمى رساند؟٤) اگر من بگويم منصور حکمت کلى خون دل خورد تا اين جنبش و اين حزب را به اينجا برساند، آيا به معنى اينست که روى نقش کوروش و حميد و تک تک رفقاى ديگرى که در کل اين تاريخ سهيم بوده و نقش ارزنده اى هم داشته اند خط بطلان کشيده ام؟ چرا کوروش خودش را خارج از خون دل خوردنهاى منصور حکمت گذاشته است؟ ٥) من کومه له را جزو احزاب سياسى ديگر دسته بندى کرده ام. براى اينکه واقعيت اش همين هست. ما کومه له نيستيم. ما حزب کمونيست ايران نيستيم. ما اتحاد مبارزان کمونيست نيستيم. گرچه همه اين جريانات بخشى از تاريخ ماست ولى ما ديگر هيچکدام اينها نيستيم. من در بحثم دارم سعى ميکنم بگويم که کوروش مجاز نيست بگويد «تجربه ما در کومله» يا «تجربه ما در حزب کمونيست» يا «تجربه ما در اتحاد مبارزان کمونيست» و يا حتى «تجربه ما در حزب کمونيست کارگرى عراق» بعد شروع کند به الگو ساختن براى اوضاع امروز ايران. (من همين بحث را با او در مورد الگو سازى از انقلاب اکتبر و يا انقلاب ٥٧ دارم) اين بحث کجا و آن آژيتاسيون تند کوروش عليه آن چند جمله که گويا من دارم حزب را بخش بخش ميکنم و چيزى را القاء ميکنم و قس عليهذا!٦) من البته از بحث کوروش يک نکته آموختم و آن اينکه بعد از اين بايد چنان دقيق بحث کنم که حتى نشود با نقل يکى دو جمله خارج متن بحثى به من الصاق شود. از اين لحاظ از او متشکرم اما انتقادات او را به نوشته ام وارد نمى دانم. نه نوشته من چنان چيزهايى را ميگويد و نه هيچوقت اينطورى فکر ميکنم. زنده باشيد، مصطفى صابر. |