هنر ليدر داشتن! مصطفى صابر طرح اخير نادر به نسبت طرح ليدر داشتن يک عقب نشينى است. هر عقب نشينى الزاما بد نيست، اين يکى اما اشتباهى جدى است. نادر مى نويسد: "هدف اين طرح ارائه يک شکل مطلوب براى سازماندهى دراز مدت رهبرى حزب کمونيست کارگرى است که با مشخصات ويژه حزب ما خوانايى داشته باشد." به اعتقاد من اين طرح تنها يک عقب نشينى در برابر مشکلات و مسائل رهبرى حزب است. اتفاقا فقط در کوتاه مدت ميتواند پاسخى به اين مشکلات باشد. تا آنجا که به جنبه درازمدت برميگردد اين طرح عملا در خدمت ادامه همان وضعى است که به مشکلات امروز منجر شده است. نادر ادامه ميدهد: "تجربه دوره اخير نشان داد که طرح مصوب پلنوم قبل که در آن اختيارات کميته مرکزى ميان دفتر سياسى و ليدر حزب تقسيم ميشد، در عين اينکه ميتواند با فرض وجود ملزومات معينى طرح مناسبى براى يک رهبرى موثر و قوى باشد، در غياب اين ملزومات بر شکنندگى حزب ميافزايد." اين ملزومات کدامند؟ نادر يک مثال مى آورد: "براى مثال تجمع منظم و زود بزود دفتر دفتر سياسى و وجود يک سيستم ادارى درونى قوام گرفته در آن شرط انجام وظيفه اين ارگان بعنوان يک نهاد سياست گذار و حسابرس در راس حزب است. در غياب اين تجمع و دخالتگرى دفتر سياسى، يک وجه اصلى طرح مصوب پلنوم قبل متحقق نميشود." سوالى که طرح ميشود اينست: آيا نمى شود دفتر سياسى را اصلاح کرد و از او خواست که به وظايف تعريف شده اش بپردازد؟ اگر ما در اين کار ناموفق بوده ايم و فکر ميکنيم لاعلاج است پس چه تضمينى هست که در طرح فعلى نادر موفق باشيم؟ اما مساله دفتر سياسى واقعا فقط يک "مثال" است. مشکل اساسى در جملات بعدى نادر است: " از سوى ديگر، انتخاب يک فرد بعنوان ليدر تا هنگامى روش کارسازى محسوب ميشود که اولا، کانديداهاى کافى و آماده ايفاى اين نقش وجود داشته باشند، و ثانيا، فرد يا افراد کانديد اين پست فى الحال از اتوريته سياسى و معنوى تثبيت شده اى براى متحد نگاه داشتن کميته مرکزى و کل حزب حول رهبرى خود برخوردار باشند. در غير اينصورت تعيين ليدر حزب ميتواند به يکى از مشکل ترين وجوه سازمانيابى رهبرى حزب بدل شود." نادر مهمترين معضل را حفظ وحدت کميته مرکزى و وحدت حزب حول رهبرى اش قلمداد ميکند و هيچ کانديد مناسبى (اگر هم کسى اصولا کانديد باشد) براى تامين اين اتحاد نمى بيند. حرف نادر اين است کسى توانايى ليدر بودن را ندارد، خودم هم نمى توانم يا نمى خواهم ليدر باشم، پس طرح ديگرى را بايد جلويمان گذاشت. او ميگويد اگرحزب را دست هر کسى بدهم از هم مى پاشد و يا تضعيف ميشود و به قهقرا ميرود. اين جوهر مشکلى است که همين لحظه حاضر رهبرى حزب با آن روبرو شده است. اما چرا اينطور است؟ چرا حزب ما به اينجا رسيده است؟ سرنخ هايى از جواب را در جملات بعدى نادر ميشود ديد: "انتخاب يک ليدر براى يک حزب متعارف و با ثبات در يک جامعه غربى، يک حزب برخوردار از سنتهاى قوى کار حزبى با فراکسيونها و جناحهاى شکل گرفته، روش مناسبى است." نادر دارد ميگويد حزب ما "متعارف" نيست، "با ثبات" نيست، از يک "جامعه غربى" برنخاسته است، از "سنت هاى قوى کارحزبى و با فراکسيونها و جناح هاى شکل گرفته" برخوردار نيست. سوال من اينست که بالاخره کى و مطابق کدام نقشه ما ميخواهيم اين اشکالات را پشت سر بگذاريم. اگر موانع واقعى ما اينها هستند، آياکوتاه آمدن از طرح قبلى يعنى ليدر داشتن، قدمى ما را در جهت کندن از عادات و خصوصيات شرقى مان پيش ميبرد؟ ذره اى کمک ميکند که در درازمدت حزب متعارف نوع غربى بشويم و از سنت هاى قوى کار حزبى و با فراکسيونها و غيره برخوردار شويم. آيا بالاخره به ما ياد ميدهد که ليدر داشته باشيم و پشت سر ليدرمان باشيم؟ آيا طرح ليدر داشتن براى حمله به همين کمبودها و عقب ماندگى ها نبود؟ عقب نشستن از آن چطور قرار است به اين مسائل پاسخ بدهد؟ جملات بعدى نادر را درک نمى کنم : "اما در يک حزب انقلابى خلاف جريان، يک وظيفه اساسى ليدر ايجاد و حفظ يک وحدت وسيع حزبى است. اينکه در هر دوره و تحت هر شرايطى فرد يا افرادى با اين ظرفيت و اتوريته حضور داشته باشند و آماده قبول اين مسئوليت باشند را نميتوان تضمين کرد." حفظ وحدت وسيع حزبى فقط خاص يک حزب انقلابى خلاف جريان نيست. اتفاقا بيشتر مشخصه احزاب متعارف و با ثبات نوع غربى است. طرح ليدر و وجود فراکسيونها و همه آن سنت ها براى حفظ وحدت وسيع حزبى است. براى يک حزب انقلابى خلاف جريان که اين کار بايد طبق تعريف حتى ساده تر هم باشد. به اين دليل ساده که معمولا وسيع نمى شود. به اين دليل که چنين حزبى خلاف جريانى بنا بر طبيعتش بيشتر به سنت اعتماد رفيقانه و توکل به رهبرى توسل مى جويد. مشکل "حفظ وحدت وسيع حزبى" که اکنون "يک وظيفه اساسى ليدر" در حزب ما تبديل شده است، از "خلاف جريان بودن" ما ناشى نمى شود. بيشتر از شرقيگرى و عقب ماندگى جامعه و جنبش ما در داشتن سنت حزبى ناشى ميشود. براى اينکه در هر دوره و تحت هر شرايطى فرد يا افرادى براى ليدر بودن ظاهر شوند ما بايد به آن سنت ها و عقب ماندگى ها حمله کنيم. رهبرى جمعى نمى تواند جواب چنين نيازى باشد. رهبرى جمعى براى وقتى است که يک حزب رهبر و ليدر ندارد و پشت رهبرى جمعى عقب مى نشيند. هيچ جريان و جنبش و حزبى در تاريخ با رهبرى جمعى کارى جدى انجام نداده است. خود جامعه آنرا تحويل نمى گيرد. همين الان هم کوتاه آمدن از طرح ليدر به اعتقاد من يک اعلام آشکار به جامعه است که ما آماده نيستيم. "شکننده" ايم. اين بهترين چيزى نيست که حزب کمونيست کارگرى الان ميتواند به جامعه اعلام کند. خلاصه بکنم: عقب نشستن از طرح ليدر نه فقط چشم اندازى براى تحکيم وحدت درازمدت حزب جلوى ما نمى گشايد، بلکه با اشکالات موجود حزب سازش ميکند. از لحاظ کوتاه مدت هم اين ايراد را دارد که پيام بدى به جامعه ميدهد. در نوشته قبلى ام، اگر رفقا به خاطر داشته باشند، بطور ضمنى طرح من اين بود که منصور حکمت بالاتر بايستد و بگذارد يک ليدر منتخب بيايد و کار کند و اشتباهات او را بگويد تا بالاخره ما صاحب ليدر که فعلا مى يافت نشود، شويم. در مکالمه با نادر متوجه شدم که اين طرح من يا تعارف با نادر است و يا تعارف با آن رفيق ليدر مفروض. تعارف با نادر نبود چون همان آن موقعه و هم اکنون معتقدم نادر هر جا که بايستد مادام که فعاليت سياسى ميکند، ليدر اين حزب خواهد بود. ولى نکته نادر درست بود، آن طرح من عملا تعارف با آن رفيق ليدر ميشد. لذا اين طرح را پس ميگيرم. ولى حالا به اين نتيجه ميرسم که تنها راه درست براى ما اين است که سفت و سخت به ليدرى منصور حکمت (که عليرغم طرح فعلى هم همه دنيا بازهم او را ليدر، رهبر، ايدئولوگ اين حزب خواهد شناخت) بچسبيم و آنچه را که کم داريم يعنى هنر ليدر داشتن را ياد بگيريم. ياد بگيريم که چطور به يک حزب اجتماعى مدرن و جدى ارتقاء پيدا کنيم. اگر قرار است طرح فعلى نادر هم بسته به همت و تلاش مجريانش پيش برود، اگر همان "اگر" هاى قديم بالاى سر طرح فعلى چرخ ميزند، خوب بياييد همين خوشبينى را نسبت به طرح ليدر ادامه دهيم و لااقل يک دور ديگر آنرا امتحان کنيم. اشکالات و نواقص آنرا رفع کنيم نه اينکه کلا روى ريل قديم (ولو با تبصره هايى) برگرديم. ميدانم که تصميم نادر در اين مورد شرط است. لذا فرمول پيشنهادى من اينست: منصور حکمت ليدر باقى بماند. کميته مرکزى پشت سر ليدرمان واقعا به خط شود! تاکيد ميکنم که شرط موفقيت فرمول پيشنهادى من بويژه تکه دوم آنست. يعنى به خط شدن پشت سر ليدر. (براى رفقايى که نگران ضمائر هستند بگويم که منظورم همه کميته مرکزى با تمامى ضمائر است. من، تو، او، ما، شما، ايشان!)ملاحظه اى مرا در نوشتن اين سطور مردد ميکرد. و آن اينست که بدليل مشکلات شخصى (بى پولى و همزمان شدن با برخى تعميرات پزشکى) اين پلنوم را نمى توانم در حضورتان باشم. (هنوز هم دارم تلاش ميکنم ولى بعيد مى دانم بيايم.) اين مشکلات حتما براى دفعه بعد مرتفع خواهد شد و افتخار حضور در جمع تان را خواهم داشت. فکر کردم حالا که نمى توانم در پلنوم حاضر شوم پس بهتر است حرفى هم نزنم. اما بعد به اين اميد که ممکن است کسى از پيشنهاد فوق دفاع کند تغيير عقيده دادم. وانگهى هنوز فرصتى تا پلنوم باقى است و ميتوان کتبا اظهار نظر کرد. کلا در جريان بحث رهبرى اظهار نظر و دخالت کم است، بويژه هرچه به قسمت هاى فوقانى تر کميته ميرويم اين سکوت محسوس تر است. چرا؟! بهر حال يک پلنوم موفق را آرزو ميکنم. زنده باد نادر! زنده باد حزب! |