از : بهرام مدرسى به : رفيق آذر مدرسى رونوشت : رفقاى کميته مرکزى حزب رفقا ميخواستم که در رابطه با مسئله "حزب بدون منصور حکمت" نکاتى که به نظرم ميرسند را با شما در ميان بگذارم . براى من پيش از اساسا وارد شدن به بحث نکاتى غير قابل گذشت هستند: اول اينکه حزب کمونيست کارگرى ايران در موقعيتى است که راه بازگشتى ندارد! تنها پيشروى اين حزب ميتواند سناريويى باشد که آنرا زنده نگاه ميدارد. هر در جازدنى و يا جواب ندادنى به ضرورتهاى امروز مبارزه طبقاتى در ايران به معناى از دست دادن موقعيتى است که حزب ما طى بيست و چند سال گذشته کسب کرده است . در يکقدمى دخالت در قدرت سياسى در ايران نميشود به چيزى کمتراز اين قانع بود. دوم جايگاه و موقعيت نادر است . يکى از رفقا در جايى نوشته بود که منصور حکمت تاريخ است . اين کاملا درست است . من ميخواهم بگويم که او جواب به يک ضرورت تاريخى است . انقلاب ايران ، حضور طبقه کارگر در صحنه ، بن بست جريانات غير کمونيستى در جهان ، ضرورت جواب گويى به معضلات مبارزه کمونيستى و هزاران فاکتور ديگر که ميتوان به اين ليست اضافه کرد، ضرورت تاريخى ايفاى نقشى را براى کسى باز گذاشت که بتواند به آن جواب دهد. استراتژيسين انقلاب کارگرى ! منصور حکمت اسم مسعتار جواب دادن به اين ضرورت تاريخى است و از شانس خوب ما اين شخصيت در مقطع انقلاب ٥٧ در ايران ما شکل ميگيرد. ميشود از اين گذشت ؟ به نظر من نه! به همان سادگى که خود ژوبين رازانى نتوانست از عهده دارشدن نقش منصور حکمت بگذرد. اين ضرورتى بود که هنوز به قوت خو باقى است! باقى است تازمانى که انقلاب سوسياليستى در جايى از جهان و در اين مورد در ايران اوضاع را چنان تغيير دهد که اساسا صورت مسئله تغيير کند. بعداز اين دوفاکتور سوال اينست که ميشود از منصور حکمت گذشت ؟ من ميگويم نه ! ميشود نقش او را به کسى و يا تيمى داد؟ من ميگويم بازهم نه ! کس ديگرى بجز او منصور حکمت نشد! تصور بلشويسم بدون لنين آنقدر مشکل است که تصور کمونيسم کارگرى بدون منصور حکمت . خود نادر در نامه اش به آذر مدرسى جنبش کمونيسم کارگرى را از حزب کمونيست کارگرى جداميکند و من ميخواهم به همين برگردم . چيزى که ما در عدم حضور نادر به آن احتياج داريم استراتژيسين کسب قدرت سياسى در ايران است . انتظار من اين اين نيست که کسى يا تيمى جاى نادر را بايد بگيرد. اين را تقريبا غير ممکن ميدانم . سطح معينى از کادرهاى مرکزى حزب که طى بيش از ٢٠ سال در کنار نادر عمل کرده اند. او جا را به کسى تنگ نکرده بود که الان با رفتن او امکانى باز شده باشد ( کاملا برعلس شايد او تنها کسى بوده که مداما به ضرورت نوع ديگرى از رهبرى تاکيد داشته است) اين را شايد جبر تاريخ بگويم ولى در هر حال واقعيت مسئله است . فکر ميکنم که در صورت عدم حضور نادر ما محتاج تيمى براى رهبرى حزب هستيم که تمرکزش بر کسب قدرت سياسى در ايران است . بنيانهاى تئوريک را از نادر داريم بايد مسئله کسب قدرت سياسى را در ايران فيصله دهيم . اگر موفق شويم شرايط جهانى را چنان تغييرى داده ايم که کل صورت مسئله را براى خود ما هم تغيير ميدهد. نميشود براى اين از همين الان نسخه اى پيچيد ولى فکر ميکنم که کميته مرکزى حزب بايد اگر که به تيمى يا فردى فکر ميکند اين را اساسا وظيفه آن بداند. من راستش در اين بعد به " عبور از منصور حکمت " فکر ميکنم . چيزى بيشتر از آنرا همانطور که در بالا گفتم غير ممکن ميدانم . موفق باشيد. |