کورش مدرسی

تولد نئوتوده‌ایسم در سیاست ایران

کمونیست ها در دادگاه لیبرالیسم چپ

بخش ٢

 

این متن پیاده شده و ادیت شده سخنرانی کورش مدرسی تحت عنوان " کمونیست ها در دادگاه لیبرالیسم چپ " در جلسه اعضای حزب در لندن در تاریخ ۲۲ ژوئن ۲۰۰۸ - ۲ تیر ۱۳۸۷ است. فایل های صوتی این سخنرانی در صفحه اینترنتی کورش مدرسی (www.koorosh-modaresi.com)  قابل دسترس هستند. این متن به همت محمد فتوحی سرا پیاده و توسط سخنران ادیت شده است.

فهرست

مقدمه: 1

طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی. 1

کمونیست ها و تاکتیک... 3

آذرین - مقدم و مبارزه سیاسی. 5

آذرین - مقدم و "پارادایم" سندیکالیسم "آمریکائی" 6

آذرین - مقدم و فعالیت احزاب کمونیستی در تشکل های اجتماعی. 7

آذرین و مقدم: کیانوری و طبری در انتظار نوبت.. 8

کومه له و "پارادایم" نئوتوده ایسم 9

مقدمه:

 در بخش اول بحث سعی کردم مقداری از گرد و خاکی که آذرین و مقدم برای استتار مواضع خود به پا کرده اند را بخوابانم. تازه وقتی که این پرده ساتر را از بحث های آذرین - مقدم و شرکا بتکانید با یک سیستم فکری روشن و جا افتاده و بسیار قدیمی روبرو میشوید. سیستمی که پایه فکری جریانات مختلفی در تاریخ، از جمله توده ایسم  بوده است.  این پایه ها را به سهم خود در بحث "بررسی تحلیلی انقلاب روسیه: منشویسم، بلشویسم و لنینیسم"[1] و همچنین در بحث های "کمونیست ها و انقلاب"[2] و "انقلاب ایران و وظایف کمونیست ها"[3] نسبتا به تفصیل  مورد بررسی قرار داده ام. اینجا، به تناسب فرصت کوتاهی که هست، ناچارم به جنبه هائی از بحث که اهمیت فوری تری دارند محدود بمانم.  علاقمندان میتوانند برای تفصیل بحث به این سخنرانی ها مراجع کنند.

طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی

تبیین دقیق رابطه طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی مهمتریبن موضوع و کلیدی ترین مساله در جنبش کمونیستی طبقه کارگر و و بویژه در مارکسیسم است. کلی گوئی، قافیه پردازی و ابهام در مورد این مساله نقطه شروع و خاتمه تمایز کل جریانات بورژوائی از کمونیسم پرولتری است.

هر کس، که به هر اعتبار، خود را کمونیست بداند قاعدتا معتقد است که طبقه کارگر باید روزی انقلاب سوسیالیستی کند. در نتیجه باور به اینکه علی الاصول سوسیالیسم خوب است و طبقه کارگر باید انقلاب سوسیالیستی کند هنوز صف کمونیسم بورژوائی از کمونیسم پرولتری، صف مارکسیسم از اپورتونیسم و صف انقلابی گری پرولتری را از منشویسم، توده ایسم و ناسیونالیسم چپ جدا نمیکند. حتی اگر از جلال طالبانی، قذافی، چاوز و گوردن براون هم به پرسید، تحت شرایطی پای حکم "سوسیالیسم خوب است" امضا میگذارند.

در نتیجه سوال اساسی این نیست که آیا سوسیالیسم خوب است و آیا انقلاب سوسیالیستی روزی لازم است. سوال این است که آن روزی که قرار است طبقه کارگر انقلاب سوسیالیستی کند کی میرسد؟ رسیدن آن روز تابع چه شرایطی است؟ و برای رسیدن به آن روز چه مسیر آگاهانه ای را باید پیمود؟ کوتاه ترین راه برای رسیدن به آن روز کدام است؟ پیش شرط های تحقق "این روز موعود" کدام اند؟ و روزی که طبقه کارگر دست به قدرت میبرد با چه مسائلی روبرو میشود و آیا آماده پاسخ گوئی به آنها هست یا خیر و ...

پاسخ به این سوالات است که جنبش های اجتماعی و طبقاتی را از هم جدا میکند. در پاسخ به این سوالات است که راه ها همدیگر را قطع میکنند، یکی انقلاب سوسیالیستی میکند و دیگری در مقابل آن به ضد انقلاب میپیوندد. همانطور که اشاره کردیم، کسی که در مورد رابطه زنده و بسیار دینامیک طبقه کارگر با انقلاب سوسیالیستی مبهم یا هپروتی باشد، اگر بخواهیم به او ارفاق کرده باشیم، باید بگوئیم که از مارکسیسم هیچ نفهمیده است.

***

رابطه عملی و پراتیکی طبقه کارگر با انقلاب سوسیالیستی هسته اساسی کمونیسم پراتیک مارکس است. مارکس صرفا اعلام نمیکند که سوسیالیسم ضروری است. بلکه مهمتر از همه، مارکس تحقق سوسیالیسم را در سطح پراتیک، یعنی در سطح سیاست هم بکلی متفاوت از متفکران بورژوائی تبیین میکند. تبیین مارکس از این رابطه ریشه در عمق تبیین مارکس از رابطه پراتیک بشر با دنیای پیرامونی خود دارد و تا تجریدی ترین سطح فلسفه ماتریالیسم پراتیک مارکس پیش میرود. رابطه ای که به موجزترین وجه در "تزهائی درباره فویرباخ"[4] توسط مارکس بیان شده است. رابطه طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی رابطه زنده این طبقه با سیاست زمانه خود برای تغییر آن است. در این رابطه دست ببرید تا از مارکس به یک ایدئولوگ – جامعه شناس بورژوائی برسید.

 اساس تمایز فلسفه دخالتگر مارکس با متفکرین و سیاستمداران کمونیسم و سوسیالیسم بورژوائی در این است که از نظر مارکس سلطه شیوه تولید سرمایه داری و شکل گیری طبقه کارگر شرایط عینی انقلاب سوسیالیستی و استقرار جامعه سوسیالیستی فراهم کرده است و انقلاب سوسیالیسیی در جامعه سرمایه داری تماما به تحقق شرایط ذهنی آن، یعنی آمادگی فاعل این تحول (طبقه کارگر) برای انجام این انقلاب بستگی دارد و بس[5].  به عکس متفکرین بورژوائی، از نظر مارکس انقلاب سوسیالیستی مستلزم هیچ بیش شرط دیگری از جمله تکامل نیروهای مولده و پیش رفت اقتصادی و "فرهنگی" نیست. در نتیجه از نظر مارکس تلاش برای سازمان دادن و تحقق انقلاب سوسیالیستی تلاش برای فراهم آوردن شرایط ذهنی آن، یعنی آگاه کردن و متحد کردن طبقه کارگر برای انجام این امر تاریخی است و نه هیچ چیز دیگر. از نظر مارکس در تحقق این "عامل ذهنی" تجربه سیاسی و مبارزاتی طبقه کارگر مهمترین نقش را دارد. در نتیجه برای مارکس، آماده کردن طبقه کارگر برای انقلاب سوسیالیستی در اساس و ماهیت خود یک امر سیاسی و مبارزتی است نه امور اقتصادی و فرهنگی و این  قطب نما و مبنای تمام استراتژی و تاکتیک مبارزه  پرولتاریای آگاه  برای تحقق انقلاب سوسیالیستی است.

سازماندهی انقلاب سوسیالیستی محصول عمل آگاهانه کمونیست ها و طبقه کارگر است و نه حاصل سیر خودبخودی و دردنباله روانه حوادث. درغیاب یک تحزب کمونیستی پرولتری خواست های مبارزات جاری در جامعه و چپ ترین پرچم در هر دوره انقلابی در چارچوب مقدورات سیستم سرمایه داری باقی میماند.

***

بستری که طبقه کارگر بر متن آن میتواند این جهش در آگاهی و تشکل خود را طی کند دو مولفه دارد که وجود هردو خارج از کنترل بوژوازی است و در واقع وجود بوژوازی خود مولد  این دو عامل است.

عامل اول مبارزه خودبخودی دائمی طبقه کارگر علیه استثمار سرمایه داری است. طبقه کارگر بطور خودبخودی در جامعه سرمایه داری به این مبارزه کشیده میشود. این مبارزه جزء  داده و دائمی وجود طبقه کارگر و بورژوازی است، انعکاس رابطه میان این دو طبقه است. تا وقتی جامعه سرمایه داری هست این مبارزه هست و نفس این مبارزه و نفس شرایطی که طبقه کارگر در آن کار و زندگی میکند این طبقه را بسوی اتحاد، بسوی مبارزه جمعی علیه بورژوازی در عرصه اقتصادی سوق میدهد. این مبارزه و این تلاش برای اتحاد رکن وجودی طبقه کارگر است. طبقه کارگر به عکس بخش های مختلف بورژوازی نمیتواند "دست از مبارزه بردارد"، "کنار بکشد" و یا "دنبال زندگی اش برود". دست برداشتن از مبارزه برای کارگر به معنی خودکشی خود و خانواده کارگری است. کارگر با مبارزه اقتصادی زاده میشود و با این مبارزه میمرد؛ مگر اینکه کارگر بودن خود و لذا بورژوا بودن دیگری را از میان بردارد، انقلاب سوسیالیستی کند. در نتیجه وجود این مبارزه یک وجه دائمی جامعه سرمایه داری است و هیچ اختناق و یا سرکوبی نمیتواند بورژوازی را از این مبارزه خلاص کند. تنایج این مبارزه خود علامل مهمى در عملکرد شیوه تولید سرمایه داری، در نرخ استثمار و در نرخ سود و گرایش نزولی آن است که خارج از حیطه این بحث قرار میگیرند.

عامل دوم شکل گیری دوره های تلاطم و تحول انقلابی در جامعه است، دوره هائی که سیاست، در مقایسه با مبارزه اقتصادی،  برای کل جامعه دست بالا را پیدا میکند، دوره هائی که قدرت سیاسی دولت زیر علامت سوال قرار میگیرد. شکل این دوره ها مستقل از دولت ها، طبقات و احزاب سیاسی است. دولت ها، طبقات و احزاب سیاسی چه بخواهند و چه نخواهند جامعه وارد دوره های بحران انقلابی میشود. از آنجا که پایه فراهم آوردن ملزومات ذهنی انقلاب سوسیالیستی آگاهی و تشکل سیاسی و طبقاتی پرولتاریا است و از آنجا که بنا به تعریف در دوره های بحران انقلابی این مسائل به راس کل مسائل جامعه رانده میشوند، در این دوره ها طبقه کارگر میتواند (و نه الزاما ) راه صد ساله در مسیر آگاهی و تشکل خود را در چند روز به پیماید. درست به همین دلیل دوره های تلاطم انقلابی میتواند به دوره زایمان جامعه بورژوائی و تولد جامعه سوسیالیستی تبدیل شود.  گرچه وجود این دو رکن در جامعه سرمایه داری جتناب ناپذیر است، حاصل آنها عمیقا از پراتیک طبقات، دولت و احزاب سیاسی تاثیر میپذیرند. همانطور که در بالا اشاره کردیم سازماندهی انقلاب سوسیالیستی محصول عمل آگاهانه کمونیست ها و طبقه کارگر است.

کمونیست ها و تاکتیک

طبقه کارگر و توده وسیع زحمتکشانی که سرنوشت آنها بیش از هرچیز به سرنوشت طبقه کارگر گره خورده است بطور دائم در حال مبارزه هستند  و جامعه هم مکررا از دوران های تلاطم و دوره های انقلابی عبور میکند. اساس تاکتیک در مبارزه سیاسی پرولتاریای آگاه باید این باشد که پرولتاریا را در بهترین شرایط برای جهش لازم در آگاهی، تجربه سیاسی، اتحاد، سازمان درونی و بهترین شرایط در تناسب قوای سیاسی قرار دهد تا بتواند از دوره های تحول انقلابی به عنوان سکوی جهش به انقلاب سوسیالیستی استفاده کند.

به عکس تصور مارکسیسم جزمی و متحجر و به عکس تصور مارکسیسم ملانقطی، تاکتیک پرولتری در هر دوره قابل کپی کردن از هیچ نسخه پیشینی نیست. گفتیم رابطه طبقه کارگر و انقلاب سوسیالیستی رابطه زنده این طبقه با سیاست زمانه خود برای تغییر آن است و تاکیتک بیان نحوه انجام این تغییر است نه قافیه بافی و کلی گوئی در مدح انقلاب و پرولتاریا. تاکتیک و روش عمل پدیده های کنکرتی هستند.  در هر شرایط، در هر زمان و در هر جامعه شکل خاص خود را میگیرد. جمله "تحلیل مشخص از اوضاع مشخص" لنین بیان همین واقعیت است. بحران های انقلابی پدیده های کاملا کنکرتی هستند. هیچ دو بحران و هیچ دو شرایط انقلابی مانند هم نیستند و تاکنون نبوده اند. درنتیجه اینکه در هر جامعه و در هر شرایط  بحران انقلابی به چه موضوع یا موضوعاتی گره میخورد پیچیده، کنکرت، منحصر به فرد و خارج از کنترل احزاب و افراد است. فاکتورهای متعدد و پیچیده ای باعث میشوند که یک جامعه معین در یک زمان معین دچار بحران یا تب انقلابی شود.

اما بعلاوه این بحران ها بنا به تعریف کل جامعه را در بر میگیرند و لذا محمل یا موضوعات شکل گیری این بحران ها خود را در قالبی "فرا طبقاتی" عرضه میکنند. طبقات مختلف در این خواست ها شریک میشوند. بخصوص در جوامعی که در آنها استبداد حاکم است و هنوز آزادی سیاسی گسترده وجود ندارد، جنبش برای آزادی های دمکراتیک و گاه سرنگونی دولت حاکم در این محدوده به محمل جنبش ها و انقلابات اجتماعی تبدیل میشود. در نتیجه خواست های محوری در این بحران ها الزاما  در شکل و محتوی سوسیالیستی نیستند، یعنی تحقق آنها بنا به تعریف نافی رابطه کار و سرمایه و یا خارج از مقدورات جامعه سرمایه داری نیست. مثلا در ایران برابری حقوقی زن و مرد، دولت سکولار، سرنگونی جمهوری اسلامی و تامین بیمه های اجتماعی و غیره نافی حاکمیت سرمایه داری و در نتیجه خارج از مقدورات جامعه سرمایه داری نیستند.

پرولتاریا در این جنبش ها  منفعت مستقیم دارد. در این جوامع اختناق و استبداد حاکم اساسا فلسفه خود را در ممانعت از آگاهی و تشکل طبقه کارگر میگیرد. اختناق و استبداد سد مهمی در مقابل آگاهی و تشکل طبقه کارگر است و این دانسته همگانی است که طبقه کارگر، در قیاس با یک جامعه استبدادی، در متن یک مدنیت بورژوایی و در وجود آزادی های دموکراتیک امکان زندگی آسوده تر و امکان مبارزه موثر تری را دارد. در نتیجه طبقه کارگر در گسترش آزادی های سیاسی و باز شدن فضای جامعه منفعت مستقیم دارد. اما علاوه بر طبقه کارگر، بخش هائی از طبقه بورژوا و بخصوص بخش های نسبتا وسیعی از خرده بورژوازی، دهقانان و تهیدستان شهری و روستائی هم درزیر فشار سرمایه در این مبارزه ذی نفع هستند و به آن میپیوندند. حتی بخش هایی از جنبش های بورژوائی و خود طبقه بورژوا در مبارزه برای گرفتن قدرت به این مبارزه میپیوندند. قوم پرستان مختلف، ناسیونالیست ها، لیبرال ها و محافظه کار ها در شرایط مختلف در این صف "همگانی"، "ملی"، "خلقی" و "مردمی" میگنجند یا میتوانند بگنجند.

خصلت فراطبقاتی این بحران ها و این مبارزت جنبش های اجتماعی – طبقاتی مختلف را جلو میکشد. سنت های متنوع جلو می آیند و تلاش میکنند که پرچم خود را به پرچم این تب یا این بحران انقلابی تبدیل کنند و جامعه را در جهت سنت و یا جنبش خود سوق دهند، تحرک انقلابی را به ابزار و یا تخته پرش پریدن سنت خود به قدرت تبدیل کنند. این طیف بسته به اوضاع میتواند از ناسیونالیسم و فاشیسم تا سوسیالیسم و کمونیسم را شامل شود. در این شرایط توده درگیر در این تحرکات هنوز تفاوت ها را نمیبینند و جنبش را "همگانی"، "فرا طبقاتی"، و "مردمی"میبینند. این روحیه حتی به وسعت در میان خود توده طبقه کارگر رواج دارد. روشن است که "عدم آمادگی ذهنی پرولتاریا برای دست بردن به قدرت" خود نشان از وجود این توهم دارد. و بورژوازی برای تضمین سلطه خود و برای نگاه داشتن این جنبش در چارچوب مقدورات جامعه بورژوائی تئوریسین ها، رهبران، ژورنالیست ها و کل زرادخانه سیاسی و فرهنگی خود را در صف اپوزیسیون به میدان میکشد. تلاش میکند تا کل جامعه و از جمله طبقه کارگر را به زیر پرچم خود گرد آورد و افق، انتظار و چشم انداز خود را به افق، انتظار و چشم انداز وسیع ترین توده جامعه تبدیل کند.

سوال کلیدی این است که مبنای تاکتیک پرولتاریای آگاه و کمونیست ها در قبال چنین تحولاتی چه باید باشد؟ این یک سوال سیاسی و کنکرت است که جنبش کمونیستی در قرن های ١۹، ٢۰ و ٢١ را به اردوگاه های متفاوت تقسیم کرده است.

سوال این است: در این جدال سیاسی، و البته کنکرت، طبقه کارگر و کمونیستها باید در متن این تحرک همگانی چه سیاستی را در پیش بگیرند؟ آیا باید مستقیما در مبارزه سیاسی دخالت کرد؟ در چه محدوده ای؟ آیا باید تلاش کرد تا قدرت سیاسی را گرفت؟ چگونه و در طی چه پروسه ای؟ آیا باید اجازه داد قدرت در میان جریانات بورژوائی دست به دست شودو طبقه کارگر در این میان از این یا آن بخش بورژوازی حمایت کند؟ و ....

***

در پاسخ به این سوالات دو سنت در جنبش کمونیستی (سطح جنبشی، سیاسی و اجتماعی) و متناظر با آن دو سنت در مارکسیسم (در سطح تئوریک) شکل میگیرد.

در سطح تئوریک خط مارکس و لنین در مقابل لاسال، کائوتسکی و پلخانف و دیگران جدا میشوند. در سطح اجتماعی هم کمونیسم پراتیک و پرولتری  مارکس و لنین از سنت سوسیال دمکراسی، منشویکی و ناسیونالیسم چپ تفکیک میشود.  

سنت منشویکی – سوسیال دمکراتیک استدلال میکند که انقلاب پرولتری مستلزم درجه "معینی" از پیشرفت اقتصاد سرمایه داری است که با خود پیشرفت در امر تشکل یابی طبقه کارگر را نیز به همراه می آورد. بر این اساس سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی در این شرایط نه ممکن و نه در دستور است.  تلاش برای چنین انقلابی ماجرا جوئی و مضرر است. وظیفه پرولتاریای آگاه در این شرایط باید کمک به تضمین این رشد اقتصادی و سیاسی و فائق آمدن بر ناپیگیری های بورژوازی در این زمینه ها باشد، تا پرولتاریا بتواند، مانند پرولتاریای اروپای غربی، خود را برای انقلاب سوسیالیستی آماده کند. نقش پرولتاریا در این تحولات حمایت از این یا آن بخش بوژوازی برای تامین این پیشرفت است. به این ترتیب سوسیال دمکرات ها و منشویک ها از این واقعیت که طبقه کارگر در تحول دمکراتیک جامعه منفعت دارد به این نتیجه گیری میرسند که این طبقه باید نیروی خود را به پشتوانه این یا آن بخش بورژوازی تبدیل کند تاشرایط برای انقلاب سوسیالیستی در "روز موعود" فراهم شود.

واضح است که از نظر سیاسی و عملی این استدلال پشتوانه یک جریان رفرمیست است که در مقابل تحول انقلابی جامعه توسط طبقه کارگر می ایستد. این جریان رفرمیستی تلاش میکند تا در چارچوب امکاناتی که سیستم و بورژواهای موجود میدهند رفرمیستی ترین جناح را پیدا کند و خود را با آن همراه نماید. البته بسته به این که قطب نمای رفرمیستی یک جریان به کدام طرف بیشتر میل داشته باشد. این "رفرمیستی ترین جریان" میتواند تونی بلر و یا خمینی و اسلام ناب محمدی از کار در آید. این پایه سیاسی سنت حزب توده و کل جریانات ناسیونال رفرمیست و پوپولیست تاریخ ایران و جهان است.

در مقابل این سنت رفرمیستی، پاسخ مارکس که بویژه بعدا در ابعاد عملی توسط لنین فرموله میشود، این است  که در جامعه سرمایه داری تنها مانع انقلاب سوسیالیستی عامل ذهنی (یعنی آگاهی و تشکل پرولتاریا) است. وجود سرمایه داری تمام پیش شرط های مادی یا عینی سوسیالیسم را فراهم کرده است. مارکس و لنین استدلال میکنند که کمونیست ها نمیتوانند و نباید دنباله رو بورژوازی و تحول بورژوائی شوند. هدف کمونیست ها از شرکت در هر تحول انقلابی جامعه به میدن کشیدن توده هرچه وسیعترطبقه کارگر، رشد آگاهی سوسیالیستی آن، بالابردن وحدت سازمانی و حزبی آن و قرار دادن این طبقه در بهترین شرایط برای گذار بلاواسطه به انقلاب سوسیالیستی است.

این رویکرد مبنا و مضمون تز انقلاب مداوم مارکس است. برای مارکس، لنین و بعدا منصور حکمت شرکت درهر تحول انقلابی جامعه با هدف تبدیل کردن آن تحول به تخته پرش بلاواسطه طبقه کارگر به انقلاب سوسیالیستی معنی پیدا میکند. در نتیجه سیاست کمونیست ها و طبقه کارگر این است که تضمین کنند که تحول دمکراتیک جامعه در جهتی سیر میکند که طبقه کارگر در طی آن در مناسب ترین موقعیت (چه از نظر درجه آگاهی و تشکل خود، چه از نظر بسیج توده وسیع زحمتکشان و ستمدیدگان جامعه به گرد خود و چه از نطر قدرت سیاسی) برای انجام انقلاب سوسیالیستی قرار بگیرد.

از نظر مارکس، انگلس  و لنین  کمونیست ها و طبقه کارگر به تحول دمکراتیک تنها به عنوان پیش درآمد  بلاواسطه انقلاب سوسیالیستی نگاه میکنند. در این بینش انقلاب یا تحول دمکراتیک در جامعه نه یک هدف قائم به ذات، که تخته پرش بلاواسطه به یک انقلاب سوسیالیستی است. گفتیم که این تز محوری بحث انقلاب مداوم و یا انقلاب پیگیر مارکس است.  مضمون تمام بحث مارکس در نقد فویرباخ، محتوای  تمام پلیمیک لنین علیه منشویک ها و بالاخره تمام بحث منصور حکمت در نقد پوپولیسم و کمونیسم بورژوائی حول همین ایده محوری فورموله میشود.

مارکس و لنین به تفصیل استدلال میکنند که در تحولات دمکراتیک طبقه کارگر باید پیشتاز مبارزه علیه ارتجاع و سازمانده انقلاب علیه سیستم باشد. در این متن کمونیست ها باید سازمانده استقلال طبقاتی پرولتاریای انقلابی باشند. باید هدف خود را آماده کردن طبقه کارگر برای دست بردن مستقیم به قدرت سیاسی برای یک انقلاب سوسیالیستی قرار دهند. کمونیست ها بویژه باید پیگیرانه تناقض منافع پرولتاریا با بخش هایی از بورژوازی که فی الحال درون این جنبش هستند را روشن کنند. کمونیست ها باید تضمین کنند که هر قدم در تجربه انقلاب منجر به تعمیق آگاهی و تشکل طبقاتی پرولتاریا شده و بخش بزرگتری از ستمدیدگان، زحمتکشان و تهیدستان جامعه به زیر پرچم سیاسی این طبقه گرد آیند.

اتکا به این سیاست است که فاصله میان کمونیسم و دنباله روی و فاصله میان یک کمونیست با یک خرده بورژوای متوهم نیمه دمکرات رانشان میدهد. برای ما کمونیست ها همه تاکتیک ها در خدمت این امر است. جمهوری دمکراتیک کارگران و دهقانان لنین، جمهوری انقلابی منصور حکمت و منشور سرنگونی جمهوری اسلامی و گارد آزادی ما همگی حلقه هائی در این تاکتیک هستند. وجه مشترک تمام سنت هائی که خواسته اند  هم سوسیالیست بمانند و هم کمونیسم پراتیک مارکس را کنار بگذراند، درست در دست بردن به این هسته اساسی مارکسیسم است. تفاوت متدیک سوسیالیسم بورژوائی و کمونیسم بورژوائی با سوسیالیسم و کمونیسم مارکس درست در همین حلقه سیاست و تاکتیک است. اگر قرار است پراتیک انسان ها آینده را بسازد، این پراتیک قبل از هرچیز سیاسی است.  و فرمول های پراتیکی آذرین و مقدم یعنی سیاست آنها در قبال مبازه انقلابی طبقه کارگر هم دقیقا در همین متن میگنجد. سنتی که از ١۸۴۸ و از تولد مارکسیسم و مانیفست کمونیست تاریخ مکتوب دارد.

آذرین - مقدم و مبارزه سیاسی

سیستمی که آذرین و مقدم جلو میگذارند همان سیستم کلاسیک منشویکی است. سیستمی که وقتی با ضد امپریالیستی گری مخلوط شود، در ایران جز توده ایسم  حاصلی نخواهد داشت. آذرین معتقد است که امروز دوره انقلاب نیست، جهان و ایران آماده انقلاب نیستند و ایران هنوز یک کشور نیمه صنعتی است. از این مشاهدات نتیجه میگیرد که وظیفه امروزین طبقه کارگر مبارزه برای بهبود وضعیت اقتصادی خود و برای اصلاحات سیاسی است. در این زمنیه باید آماده باشد که از این یا آن بخش بورژوازی حمایت کند. طبقه کارگر باید وزنه اش را پشت این یا آن سیاست جریانات بورژوازی  ببرد. تنها کاندید چنین حمایتی بخشی از جریانات دو خردادی هستند که دقیقا همین پرچم و آرزو را دارند. آذرین و مقدم فرموله کننده های سکولار و چپ همان جریان هستند. مشکلشان امروز این است که خود دو خرداد دیگر موجود نیست، در رژیم حل شده است و اینها هم راهی جز همان مسیر اما با رنگ سکولار و چپ را در مقابل خود ندارند.  آذرین و مقدم وقتی با خِـنِـس تعریف تمایز سیاسی خود با جریانات پرو رژیمی روبرو میشوند ناچار به اختراع سندیکالیسم طرفدار آمریکا میشوند که بعدا به آن خواهیم پرداخت.  

آذرین برای اثبات استراتژی توده ایستی خود از لنین نمونه می آورد که در اتخاذ سیاست اقتصادی موسوم به نپ از حمایت از بورژوازی نترسید(!)، یک سیاست بورژوائی را در پیش گرفت و  و از بخش هائی از بورژوازی در تمایز از بخش های دیگر حمایت کرد. این یک کلاشی سیاسی و یک کلاه برداری تاریخی به تمام معنی است. چقدر غم انگیز است که کسی که "نقل از ماخذ" حافظه اش زبان زد بود به روزی افتاده است که نیاز سیاسی حافظه  اش را از او گرفته است.

کسانی که با تاریخ انقلاب روسیه آشنا هستند میدانند که سیاست نوین اقتصادی (نپ ) که لنین  پیش گذاشت اجازه میداد که دهقانان انباشت سرمایه کنند و به اصطلاح سرمایه داری رشد کند. آذرین "فراموش کرده است" که در آن دوره اولا قدرت سیاسی در دست پرولتاریا بود و هدف این سیاست تحکیم قدرت سیاسی طبقه کارگر بود و نه توسعه تولید صنعتی. ثانیا خاصیت نپ نه جبران نیمه صنعتی بودن روسیه و رشد سرمایه داری بلکه مبارزه با گرسنگی و قحطی بود.

آذرین حتی به این واقعیت که خود سابقا ادعا میکرد قبول داشته، پشت میکند. آذرین تا زمانی که جبهه سیاسی خود را تغییر نداده بود قبول داشت که تصمیمات اقتصادی دولت ها در دوره انقلابی منشا سیاسی دارند و نه منشا منفعت بلاواسطه اقتصادی طبقه حاکم. همین واقعیت ساده در سال ۵۷- ۶٢ که جمهوری اسلامی سرمایه های بزرگ و بانک ها را "ملی کرد"، توده ای ها و پوپولیست های آن روز را به تز مترقی بودن خمینی رساند. امروز آذرین که همان اردوی فکری پیوسته است  به  همان نتیجه میرسد  که حزب توده و اکثریت از معنی "سوسیالیستی" سیاست خمینی رسیدند. سیاست و نگرش دیروز حزب توده، امروز آذرین – مقدم را در سنگر جمهوری اسلامی قرار میدهد.

هُسته اساسی متدولوژیک لنین هم در جدال با اکونومیست ها، منشویک ها و انترناسیوال دوم درست در همین نکته بود. از نظر مارکس و لنین سوسیالیسم تئوری "معاد ماتریالیستی" و ظهور "مهدی موعود سوسیالیست" نیست.تئوری عمل انقلابی طبقه کارگر برای سازمان دادن جامعه سوسیالیستی است؛ انقلابی که  شرایط عینی آن فراهم است و تحقق آن مستلزم تحقق شرایط ذهنی یعنی آگاهی پرولتاریای انقلابی است. این انقلاب  تنها نتیجه پراتیک آگاهانه طبقه کارگر میتواند باشد. این بینش است که لنین را چه در تئوری حزبی و چه در تاکتیک در انقلاب ۱۹۰۵، در مبارزه با امپریوکریتیتسست ها و انحلال طلبان، در سیاست در قبال مسئله ملی، در انقلاب ۱۹۱۷، در تزهای آوریل، در جنگ اول جهانی و ... بطور دائم و پیگیر در مقابل  منشویک ها، و بعدا کل انترناسیونال دوم قرار میدهد.

لنین، به درست، می گوید که یک مارکسیست پراتیک که میخواهد  انقلابی را نقشه ریزی کند (و نه منتظر آن بماند) نمی تواند در بسیاری از مواقع مانند ژاکوبنیست ها و بلانکیست ها نقشه نریزد و به اصطلاح "توطئه" نکند. طبقه کارگر نمیتواند و نباید منتظر تکامل تاریخ شود. این کار همراهی با بورژوازی است. ما هم در کنار لنین قرار میگیریم وقتی که میگوید که اگر شما از ژاکوبنیسم و بلانکیسم نقشه ریختن و بدست گرفتن ابتکار را می فهمید، آنوقت من ژاکوبنیست و بلانکیست هستم. ایرج آذرین و رضا مقدم ما را متهم میکنند که می خواهیم طبقه کارگر را "جلو بیندازیم" تا "خودمان" قدرت را بگیریم! چه اتهام سنگینی!!! آنهم از طرف کسانی که خود را زمانی انقلابی مینامیدند.

مارکس را از چشم ایرج آذرین خود ایرج آذرین گریم کرده است. "فیلسوفی" که به مبارزه طبقاتی علاقه دارد. همین. به آن چیزی که علاقه ندارد هسته مارکسیسم یعنی پراتیک انقلابی است. مارکس به دفعات می گوید که کشف طبقات  متعلق به من نیست. فیلسوفان و تاریخ نگاران بورژوازی قبل از من حضور طبقات را کشف کرده بودند.  

وجود مبارزه‌ ی طبقاتی در جامعه هم کشف مارکس نیست. خود بورژوازی این مبارزه را کشف کرده بود. آنچه که متعلق به مارکس است این است که موقت بودن و تاریخی بودن این واقعیات و قابلیت طبقه کارگر در تغییر آن همین امروز است.  مارکس اعلام میکند که وجود طبقات امری همیشگی در تاریخ نبوده است و امروز مبارزه طبقاتی باید منتج به دیکتاتوری پرولتاریا و سرنگونی بورژوازی توسط طبقه کارگر شود .

این اساس بحث کمونیسم پراتیک مارکس است. ایرج آذرین اما با سرنگ عنصر پراتیک انقلابی را از مارکسیسم خارج کرده و کل ایده دخالتگری را از  ماتریالیسم پراتیک بیرون میکشد. آن چیزی که از مارکسیسم باقی میگذارد تنها اعتقاد به مبارزه طبقاتی است که هنوز یک قدم پشت سر  ریکاردو و اسمیت قرار میگیرد.

آذرین - مقدم و "پارادایم" سندیکالیسم "آمریکائی"

آذرین با نقطه شروع فلسفی تاریخی خود نمیتواند معتقد باشد که دینامیسم دنیای امروز مبازره میان طبقه کار و بورژوازی است. در نتیجه در صحنه ای که میچیند، دنیا عرصه جدل میان مدافعین این دنیا و واژگون کنندگان آن نیست. دنیا از نظر این سنت اجتماعی صحنه جدال پرولتاریا و بورژوازی نیست؛ صحنه جدال میان کسانی است که مبارزه طبقاتی را قبول دارند و آنها که ندارند؛ صحنه جدال میان مارکسی است که از مارکسیسم تنها مبارزه طبقاتی را قبول دارد با ماکس وبری که آن را قبول ندارد؛ یک دو قطبی عقب مانده جنگ سردی که امروز حتی کسی آن را بیاد ندارد. دنیا به روایت آذرین درست مثل آکادمیست های بورژوائی دوران جنگ سرد صحنه‌ی جدال دو پارادایم  وبری و مارکسی میشود که یکی به مبازره طبقاتی عقیده دارد و دیگری به همزیستی طبقاتی! این سناریو به آذرین اجازه میدهد که از مارکس به موضع کیانوری عقب بنشیند. آذرین فاکتور دخالتگری مارکس و همه ی چیزی که اصولا هویت مارکس است را از او میگیرد.

گفتیم که با این جهش، آذرین و مقدم در صحنه مبارزه اقتصادی طبقه کارگر یک سندیکالیست دو خردادی از کار در می آیند.  کنار گذاشتن ضرورت تحزب فعال سیاسی، ضرورت ابتکار عمل سیاسی، ضرورت بدست گرفتن ابتکار عمل برای سرنگونی جمهوری اسلامی توسط کمونیست ها آنها را در موقعیت حسن کمالی مانندی قرار میدهد. سوال میشود که چگونه تمایز خود را از این نحله فعالین سیاسی موجود در طقبه کارگر تصویر کنند و چگونه خود را در سمت چپ سندیکالیست های واقعی تری مثل یدالله خسروشاهی و یا اسانلو تعریف کنند. اینجا است که نیاز به اختراع پارادیم سندیکالیسم آمریکائی پیدا میشود. 

نکته اینجاست که آذرین و مقدم  سندیکالیست نیستند. اگر سندیکالیست برنامه ای سیاسی برای تصرف قدرت ندارد، آذرین - مقدم برنامه سیاسی دارند. نقطه شروع حرکت آذرین و مقدم نیاز های اقتصادی طبقه کارگر نیست؛ پلاتفرم سیاسی خودشان است که تماما منشویکی است. این برنامه حول ایده کمک به تکامل صنعتی جامعه چیده شده است. آذرین سیاسی است. برای تحقق پروژه اش ناچار است در مقابل مبارزه انقلابی علیه جمهوری اسلامی قرار گیرد. فرق آذرین – مقدم با یک فعال مبارزه اقتصادی طبقه کارگر، مانند یدالله خسروشاهی، در همین است. خسروشاهی مبارز حقوق کارگری است. آذرین - مقدم مبارز علیه سرنگونی جمهوری اسلامی میشوند. برای خسروشاهی حقوق کارگران در چارچوب همین اوضاع اصل است، آذرین و مقدم وکلای مدافع تکامل تاریخ و رشد بورژوازی هستند.

آذرین و مقدم در تنگنای توضیح این تفاوت یک فرمول معجزه آسا کشف میکند: سندیکالیسم بر "دو قسم" است. اول  سندیکا‌هایی که به مبارزه طبقاتی معتقد هستند و دوم سندیکا‌هایی که به عنوان "بیزنس" عمل میکنند؛ یعنی به عنوان فروشنده نیروی کار در بازار سرمایه ظاهر میشوند!

واقعا جالب است. آذرین و مقدم خود را به نفهمی میزنند و کتمان میکنند که اصولا معنای سندیکا و تریدیونیون دقیقا همین است. سندیکا و تریدیونیون برای سرنگونی بورژوازی نیست. اینها نهادهائی هستند برای بهتر کردن شرایط فروش نیروی کار به سرمایه داران. تفاوتی که آذرین اختراع میکند کلا جعلی و من درآوردی است. ارزش مصرف آن این است که توضیح بدهد چرا ایشان بعکس بخش اعظم سایر سندیکالیست ها مخالف مبارزه انقلابی علیه جمهوری اسلامی و حکومت سرمایه داران میشود.

در این راه البته به سیاق آذرین انواع بادمجان های تئوریک دور این قاب چیده میشود. از جمله تفاوت من در آوردی میان سندیکالیسم در اروپا و در آمریکا است. این تفاوت اختراع کامل آذرین و مقدم است. جنبش اتحادیه ای در آمریکا قبل از هر چیز تاریخ آنارشیستی بسیار غنی و رهبرانی چون جو هیل، ساکو، وانزتی و ... را  دارد و چیز کمتری از جنبش اتحادیه ای انگلیس یا سوئد را  ندارد. واقعا آذرین و مقدم میتوانند در ارجحیت اتحادیه ای مانند ال او (LO) (اتحادیه ارتجاعی کارگری در سوئد)  و یا تی یو سی انگلیس با اتحادیه های کارگران اتوموبیل سازی یا معادن در آمریکا توضیح بدهند؟

برای آذرین تئوری تصرف قدرت و تحزبی که این تصرف قدرت را امکان پذیر میکند،  و ملزومات سازمان دادن انقلاب سوسیالیستی یکی یکی دود میشوند و  هوا میروند. آن چیزی که باقی میماند اول سازمان دادن مبارزه اقتصادی و دوم مخالفت جدی با آن کمونیسم پراتیکی است که زیر پای اینها را خالی میکند. به همین دلیل کل تحرکات و ایده های انقلابی و رادیکال در سیستم آذرین و مقدم لقب اسرائیلی و آمریکائی میخورند.  در نتیجه مانند مفتی و آیت الله تصمیم به جن گیری آمریکائی ها از غیر آمریکائی ها میگیرند. مخالفین اینها، مثل حکمتیست ها، یا فعالین سندیکالیست آمریکائی میشوند هرچند ارتباطی با آمریکا نداشته باشند و دوستانشان، مانند کومه‌له، هرچند از آمریکا کمک مالی بگیرند، ضد آمریکائی میشود. این کل محتوی شامورتی بازی تئوریک آذرین است.

 همراه این سیستم است که صندوق جهانی پول، بانک جهانی، لیبرالیسم اقتصادی، بعنوان نیرو های شر، وارد تصویر میشوند و سرمایه دارهای کوچک خرده پا، و جناح دولت گرای جمهوری اسلامی بعنوان خیر به خورد طبقه کارگر داده میشود و کمونیسم آذرین مداح نوعی از اتحادیه گری میشود که با سرمایه دار دولتی در ایران میسازد.  و این همان جریانی است که حزب توده، حتی امروز،  خود را با آن تداعی میکند. در بخش اول این نوشته گفتم که مقدم ادعا کرده است که من خواسته ام با گنجی دولت تشکیل دهم! و قول دادم دلیل این ادعای محیر العقول را توضیح دهم. دلیل همین است: مقدم برای اینکه چیز خیلی بدی به ما گفته باشد من را به گنجی وصل کند. آخر گنجی سمبل لیبرالیسم اقتصادی در ایران است وگرنه بنده بی تقصیرم!

آذرین - مقدم و فعالیت احزاب کمونیستی در تشکل های اجتماعی

سیاست آذرین و مقدم به حزب انقلابی احتیاجی ندارد. در نتیجه در مقابل هرنوع بروز تحزب انقلابی کارگری می ایستند. در واقع مکانیسم دفاع از خود آنها تقبیح احزاب سیاسی انقلابی،  تقبیح قهر، تقبیح هر بحثی در مورد ضرورت مسلح شدن و دست بردن به قدرت در هر سطحی است.

احزاب کمونیستی در دوره های مختلف به دلایل مختلف دست به اسلحه برده اند.  بلشویک ها برای تامین نیازهای مالی خود، علیرغم جنجال و افتضاح منشویک ها، اقدام به مصادره کردند. همین بلشویک ها  بعدا برای تصرف قدرت مستقیما خود ( بدون اطلاع شورا) دست به اسلحه بردند. کمونیست ها در کردستان در مقابل حمله جمهوری اسلامی مسلحانه از خود دفاع کردند و از این فراتر در مقابل تعرض بورژوازی اپوزیسیون هم یعنی حزب دمکرات به اسلحه متوسل شدند. اینها همه راسا توسط احزاب و جریانات کمونیست و بدون دخالت پارادایم ماکس وبری و اجازه از هیچ سازمان توده ای انجام شده است.  کمونیستی که بنا به تعریف اسلحه و توسل به اسلحه را تا زمان قیام خود طبقه به عقب می اندازد اگر شارلاتان نباشد یک ابله سیاسی است.

آذرین و مقدم اما مطلقا ابله نیستند. کل تبلیغات اینها در مورد "حزب سیاسی نظامی حکمتیست" یک شانتاژ دو خاصیته است. از یک طرف دارند عنصر یا مولفه نظای در مبارزه طبقه کارگر را "اخ" و مذموم نشان میدهند و از طرف دیگر در مبارزه علیه حکمتیست ها و کمونیست ها جو پلیسی و فشار جمهوری اسلامی را به کمک فرا میخوانند.

جمهوری اسلامی با همه شکنجه هایش با همه  دستگیری ها و جستجو هایش نتوانست حتی یک قبضه اسلحه را روی پرونده فعالین کمونیست ١٣  آذر ١٣۸۶ بگذارد. همه جا را گشت. همه جا را کند.  خانه و زندگی همه را زیرو رو کرد یک قبضه اسلحه را هم نتوانست پیدا کند. آذرین و مقدم به کمک جمهوری اسلامی شتافتند. روز روشن اعلام میکنند که اینها اعضای حزب سیاسی – نظامی حکمتیست هستند. واقعا بکار بردن صفت ننگین در مورد اینها توهین به ننگ است.

آذرین و مقدم در خطاب به ما میگویند "شما اگر اسلحه دارید و در فکر مبارزه های مسلحانه هستید غلط میکنید وارد تشکل توده ای می شوید". باید توجه کرد که بحث آذرین و مقدم نه بر سر تفکیک فعالیت های مختلف از هم، بلکه یک بحث اصولی و روی پای خود و ادامه منطقی تئوری و سیاست آنهاست. مستقل از اینکه آیا ما اسلحه داشته ایم یا نه، و آیا ما در این تشکل توده ای فعالیت کرده ایم یا نه، این جمله طلائی کل هسته ضد کمونیستی و ضد انقلابی جریان آذرین و مقدم را به بهترین وجه بیان میکند. این جمله تعیین تکلیف با حزب حکمتیست نیست.  تعین تکلیف با یک نوع تحزب سیاسی و محدود کردن دامنه عمل تحزب کمونیستی است.

اگر اینها به تئوری خود وفادار باشند باید اعلام کنند که اصولا هیچ حزبی که اسلحه دارد حق شرکت و فعالیت در تشکل های توده ای را ندارد. آنوقت باید قبل از هرکس با متحدین امروز خود، یعنی کومه له تعیین تکلیف کنند و اعلام نمایند که از آنجا که کومه له مسلح است و بقول این دو تن "به مبارزه مسلحانه هم عقیده دارد" و حزب سیاسی – نظامی هم هست،   "غلط میکند" که در تشکل های توده ای و اجتماعی دخالت و فعالیت میکند.

با این تئوری آذرین و مقدم احزاب کمونیستی یا حق ندارند اسلحه داشته باشند، یا اگر دارند حق فعالیت سازمانی در جامعه و در تشکل های توده ای را ندارند. از نظر این تئوری حتی  احزاب سرنگونی طلبی یا حتی احزابی که به یک نوعی به عمل قهرآمیز علیه جمهوری اسلامی عقیده دارند، حق ندارند  در هیچ تشکل توده ای و اجتماعی فعالیت کنند.

ما هیچ وقت پنهان نکرده ایم که در فکر سازماندادن قیام علیه کل بورژوازی وجمهوری اسلامی هستیم  و در پروسه زمان سریع ترین، موثرترین و نزدیک ترین راه را انتخاب می کنیم. در سیستم ما، در سیستم مارکس، در سیستم لنین، و در سیستم حکمت تغییر تناسب قوا ، آمادگی برای رهبری قیام مسلحانه رکن اساسی برای تغییر اوضاع است. در غیاب این به اپوزیسیون محترم بی قدرت تبدیل میشوید.

اطلاق سندیکالیست راست به آذرین و مقدم  آوانس به آنها است. اینها اکونومیست نیستند. همان طور که محمد فتاحی هم در نوشته اش گفته اینها دارند از برگ انجیر "مبارزه اقتصادی طبقه کارگر" برای پوشاندن عورت سیاسی خود استفاده میکنند.

آذرین و مقدم: کیانوری و طبری در انتظار نوبت

اگر برای بعضی مشاهده  نتایج بلافصل سیستم فکری آذرین و مقدم به اندازه کافی روشن نیست، اجازه بدهید با همین سیستم اعتقادی و با همین ارزش ها و افق ها  به گذشته برگردیم و نشان دهیم که چرا عنوان منشویک و نئوتوده ای، نه تنها از نطر فکری بلکه از نظر سیاسی برازنده آنها است.

بعد از انقلاب ٥٧ مبارزات کارگری در مقابل تعرض ضد انقلاب بورژوائی به قدرت رسیده بشدت اوج گرفت. تشکلهای کارگری متعدد و مختلفی شکل گرفتند. در این تشکل ها دو رگه سیاسی و جنبشی شکل گرفتند.

یک رگه مستقیم یا غیر مستقیم از گروه های چپ و کمونیستی تاثیر میگرفت. این بیشتر رگه شورایی، رگه میلیتانت، حق طلب و بسیار مبارز بود. یک رگه دیگری که رگه ای بود که همین بحث های آذرین و مقدم را داشت. می گفت که باید در چارچوب مبارزه اقتصادی سعی کرد صفوف را متحد کرد. ایران نیمه صنعتی است و باید پیشرفت کند. امروز وقت سوسیالیسم نیست. سیاست کمونیستی باید وزنه طبقه کارگر را بدهد پشت این یا آن بخش بورژوازی تا ناپیگری ها را جبران کند و موقعیت طبقه را تقویت نماید. البته همان زمان وقتی این سیستم فکری در ضد امپریالیستی گری و ناسیونالیسم جهان سومی ضرب میشد، بجای بورژوازی هاری که به جان جامعه و طبقه کارگر افتاده بود، "دشمن اصلی" و "خطر عمده" به آمریکا تبدیل میشد. این جریان با هر کس که مخالف بود به او لقب آمریکائی میداد.  در مقابل هر آنکس که ذره ای رادیکالیسم و میلیتانسی از خود نشان میداد در مقابل این جریان ایستاد. تمام چپ انقلابی، تمام کمونیست ها از این جریان مدال آمریکائی دریافت کردند. آذرین و مقدم در ابتدای راهی هستند که این خط به پایان رساند.

آنان که انقلاب ۵۷ را بیاد دارند  و یا  تاریخ آن انقلاب و آنچه بر آن رفت را میدانند، بیاد دارند که هنگامی که جمهوری اسلامی شروع به تعرض رسمی به آزادی های سیاسی و مدنی کرد و هنگامی که توده انقلابی به مقاومت برخاستند یک خط، و یک جریان دفاع از آزادی های سیاسی با عناوین آشوبگر، همکار آمریکا، ماجراجو و غیره ملقب ساختند. این خط اعلام کرد که این کارها  به "جناح بد" رژیم آتو میدهند، بجای این، باید طبقه کارگر وزنه خود را پشت "جناح خوب" بورژوازی بدهد. 

یک نمونه دیگر مقاومت در مقابل تعرض ارتجاع در کردستان بود. کمونیست هائی که در بسیاری از شهر ها ستون فقرات انجمن های دفاع از آزادی و انقلاب و شوراهای شهر و بنکه ها محلات بودند، کسانی که رهبری مبارزات دهقانان علیه فئودالها را در دست داشتند، کسانی که اکثرا در کومه له متشکل بودند،  تصمیم گرفتند مسلح شوند  و قبل از خود جمهوری اسلامی در مقابل خوانین، فئودالها و مرتجعین دست به اسلحه ببرند.

این کمونیست ها  بدون اجازه حزب توده و بدون اجازه امثال مقدم و ایرج آذرین مسلح شدند. همین توده ای ها اعلام کردند که مسئول کشتارهای کردستان کمونیست های آمریکائی هستند که تشکل های توده ای را قربانی اهداف خود کرده اند. کسانی که آن دوره را تجربه کردند باید بیاد داشته باشند که چه حجمی از ادبیات و بحث علیه این تز ارتجاعی توده ایستی تولید شد که  میگفت "اگر مسلح هستید، غلط میکنید که در تشکل های توده ای علنی مانند انجمن های دفاع از آزادی و انقلاب،  سندیکا ها، شوراها و بنکه ها فعالیت میکنید".  حزب توده رسما اعلام کرد که گروه هایی که اسلحه دارند می روند درون اتحادیه دهقانان و آنها را بازیچه دست خود میکنند. جرم این بود که کمونیست هائی که آن زمان در کومه له متشکل بودند، به درست اوضاع را تشخیص دادند و اعلام کردند که باید اسلحه داشت؛  باید حزب و گروه مسلح ساخت؛ باید قابلیت دفاع از خود در مقابل هجوم ارتجاع را داشت.

فهم یکسانی سیستم فکری جریان آذرین – مقدم با  توده ایسم آن زمان دشوار است؟ آیا باید منتظر ماند نئوتوده ای ها هم مثل حزب توده این راه را به پایان منطقی و عملی خود برسانند؟

کشتارهای سال ۶۰ – ۶۲ را بیاد دارید؟ بیاد دارید حزب توده و اکثریت چه سیاست و چه استدلالی داشتند؟ مقصر همه اعدام ها، همه دستگیری ها را "چپ روی" غیر توده ای ها اعلام کرند. از اظهارات کسانی که به زور به مصاحبه تلویزیونی کشیده شده بودند علیه خود آنها و علیه سازمان هایشان استفاده کردند.

با این سیتم فکری، دفاع کومه له از حق فعالیت کمونیست ها و مقابله مسلحانه ما با حزب دمکرات کردستان را جریان آذرین و مقدم چگونه تبیین میکنند؟ سخت است تصور کرد که حکمی که صادر خواهند کرد تفاوتی با حکم حزب توده و خود حزب دمکرات نخواهد داشت؟

سوال آن روز و سوال امروز این بود و هست که  آیا کمونیست ها حق دارند در مقابل ارتجاع  مسلح و در مقابل تعرض این راتجاع به آزادی بیان، به حق کودک، به حق زن، به انسانیت مسلحانه به ایستند؟ آیا ما حق داریم مثلا کسی که بر روی زنان اسید میپاشد را لااقل فراری دهیم؟ آیا حق داریم کسی که زندگی مردم را سیاه کرده است متواری کنیم؟ یا بترسانیم؟ یا مجازات کنیم؟  این بحث لااقل به قدمت خود حزب کمونیست ایران است و در مباحثی که در آن دوره تحت عنوان حاکمیت انقلابی کومه له و بیانه حقوق و مردم زحمتکش در سال ۶۲  و بعدا در بحث "دادگاه های انقلابی کومه له و رنجش لیبرال ها" فرموله شدند مکتوب  و قابل دسترس اند.

واقعا سخت است تصور کنید که اگر امروز آذرین و مقدم را به آن زمان برگردانیم کجا میستند؟ آیا باید واقعا این را دوباره امتحان کنیم؟ گمان نمیکنم.

کسانی که با تاریخ انقلاب روسیه آشنا هستند می دانند که تصمیم، سازماندهی و اجرای قیام اکتبر کار هیچ شورائی نبود. کمیته مرکزی حزب بلشویک زیر فشار و تهدید به استعفای لنین این کار را انجام داد و  تا لحظه آخر لنین اصرار داشت قیام باید به نام حزب بلشویک انجام شود. تنها در آخرین رای گیری در کمیته مرکزی به این ایده که قیام باید به نام شورا انجام شود باخت و باخت را پذیرفت.

اگر آذرین و مقدم با این سیستم فکری و سیاسی در دوره انقلاب اکتبر بودند، کجا می ایستاند؟ اینها اگر آنجا بودنددر کنار ضد انقلاب می ایستادند. به این دلیل که انقلاب اکتبر سمبل همه آن سیاست ها و تاکتیک هائی است که اینها مخالف ان هستند. لابد اعلام میفرمودند که "اگر مسلح هستید غلط میکنید در شورا فعالیت میکنید".

رابطه جریان نئوتوده ای با دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب و با فعالین کارگری نمونه های اولیه و کوچک آن چیزی است که اینها انجام خواهند داد. سوال این است که آیا باید منتظر بلوغ لجن ماند؟

کومه له و "پارادایم" نئوتوده ایسم  

رابطه جریان آذرین و مقدم با کومه له مهم است. به این دلیل که سرنوشت کومه له برای جنبش کمونیستی ایران مهم است. کومه له گرچه در پایه ای ترین سطح از کومه له دوران حزب کمونیست ایران و قبل از آن بریده است و به حق امروز باید همانطور که منصور حکمت میگفت آن را کومه له جدید نامید، اما این تغییر هنوز در ذهنیت توده های وسیع مردم زحمتکش کردستان و ایران بازتاب پیدا نکرده است. درک این تحول پایه ای در کومله توسط توده کارگر و زحمتکش ایران جزو همان ملزومات تامین شرایط ذهنی انقلاب سوسیالیستی است. این جهش در ادراکات سیاسی و اجتماعی را توده کارگر در طی تحولات بزرگ سیاسی و اجتماعی میکند. تا آنجا هنوز راهی در پیش است. در نتیجه آنچه کومه له میکند به نام کمونیسم تمام میشود و بر ذهن و عمل طبقه کارگر تاثیر میگذارد. مساله کومه له این است که آنچه که کومه له علی الظاهر نمایندگی میکند در خارج از کومه له قرار گرفته است و آنچه در کومه له مانده، مخلوطی ازچپ بی خط  با ناسیونالیسم کرد است. این وضعیت باعث شده است که تاکنون ناسیونالیسم کرد بطور دائم از کومه له نیرو بگیرد و نسبت به ناسیونالیسم در ذهن وسیعترین توده کارگر و زحمتکش کردستان توهم ایجاد کند.

مشکل جریان بی خط، محافظه کار و تشکیلات دار کومه له این است که سیاست و تئوری را تنها ابزار منسجم نگاه داشتن تشکیلات میبیند. عجیب است که هنوز بعد از تجربه فعالیت سیاسی و تئوریک کمونیسم منصور حکمت که منجر به جدائی بخش اعظم بدنه آن شد، بعد از تجربه فعالیت تئوریک عبدالله مهتدی که منجر به کشاندن بخش دیگر و قابل ملاحظه ای از کومه به دور یک جریان تماما فاشیستی شد، امروز این خط فضا را برای جریان نئوتودیستی آذرین و مقدم باز گذاشته است. بی خطی، احتیاج به تئوری برای مشغول نگاه داشتن صفوف خود و سرخ نگاه داشتن گونه های سیاسی کومه له و همچنین نیاز به آن تئوری که توجیه گر انفعال کنونی کومه له باشد، جریان آذرین و مقدم را برای رهبری کومه له مطلوب کرده است. اما این بار میتواند آخر خط برای کومه له باشد، میتواند نفوذ این جریان در رهبری کومه له منجر به سُـــر خوردن کومه از یک انفعال مذمن به دامن همکاری با ارتجاع و جمهوری اسلامی شود. خطر این است که کومه له همراه نئو توده ای ها، راهی که حزب توده رفت را به پایان آن برسانند. خیلی ساده حساب کنید که اعتبار فعالیت همه کمونیست هائی که سالها در کومه له فعالیت کردند و همه چهره انسانی و انقلابی که به کومه له دادند، ماسکی شود بر صورت نئوتوده ای ها و به ذخیره جمهوری اسلامی تبدیل شود. سوال این است که کمونیست ها چه در کومه له و چه خارج از کومه له این اجازه را خواهند داد؟


 

[1] کورش مدرسی، " منشویسم، بلشویسم و لنینیسم: بررسی تحلیلی انقلاب روسیه"، نشریه حکمت، شماره ٣، اردیبهشت ١٣۸۵، همچنین رک http://www.hekmat.cc/No3/unicode/hekmat3_08Koorosh.htm

[2] کورش مدرسی، "کمونیست ها و انقلاب"، نشریه کمونیست شماره ١۵٣، مهر ١٣۸۶، همچنین رک: http://www.hekmatist.com/k153korosh2.htm

[3] کورش مدرسی، "انقلاب ایران و وظایف کمونیست ها"، نشریه حکمت، شماره ٣، اردیبهشت ١٣۸۵، همچنین رک http://www.hekmat.cc/No3/unicode/hekmat3_04_koorosh.htm

[4] مارکس، "تزهائی در مورد فویرباخ" رک http://marxengels.public-archive.net/fa/ME0134fa.html

[5] - منصور حکمت، " آناتومی لیبرالیسم چپ"،  حکمت شماره ٢ سپتامبر ٢٠٠٥ - شهریور١٣٨٤، همچنین رک http://www.hekmat.cc/No02/unicode/Nader_anatomy.htm