کورش مدرسي

سازمان و سبک کار کمونيستي

بخش اول

کميته هاي کمونيستي

طرح بحث

اين متن خلاصه و تنظيم شده بحثي است که در دو جلسه يک سمينار حزبي در ژانويه ۲۰۰٦ ارائه شده و جنبه طرح بحث را دارد و بايد به همين عنوان به آن برخورد شود. از اين شماره سازمانده کمونيست بحث کميته هاي کمونيستي و بعدا بحث چپ راديکال و سازمانهاي غير حزبي را خواهيد خواند. س ک

(۱)

رفقا!

دو بحثي که در اين سمينار مطرح ميکنم، يعني بحث کميته هاي کمونيستي و بحث  سازمان هاي غير حزبي  قرار بود در فرم مفصل تري در انجمن مارکس – حکمت تحت عناوين "حزب کمونيستي و سازمان هاي غيرحزبي و سازمان هاي توده اي" و "اصول سبک کار کمونيستي –سازمان، رهبري و مسئله حزب سياسي - توده اي" ارائه شود. اما به دليل اينکه اين بحث ها في الحال در رابطه با فعاليت حزب در ايران در کميته تشکيلات کل کشور در جريان است ارائه آن در شکل کنوني، فشرده تر و محدودتر، در اين سمينار جلو افتاد.

بحث اول، يعني کميته هاي کمونيستي، ادامه بحث سياست سازماندهي ما است. در اين بحث ضرورت اتکا سازمان حزبي بر "کميته هاي کمونيستي" را طرح ميکنم. بحث دوم در مورد سازمان هاي غير حزبي و به اصطلاح "تشکل هاي توده اي" است. در اين بحث برخورد چپ راديکال به اين سازمانها و دليل ناتواني آن در ايجاد هيچ سازمان اجتماعي رد مورد بحث قرار ميدهيم و به مباني روش کمونيستي در قبال اين نوع تشکل ها خواهيم پرداخت.

اين دو بحث بحث هاي "تشکيلاتي"، سازماني، فني و در مورد اصلاح روش هاي موجود نيستند. ، بحث هاي سبک کاري هستند که به اساس سياست و فلسفه سياسي ما مربوط ميشوند. بحث در مورد اصلاح شيوه کار جاري نيست، بر سر تغيير آن است.  بحث بر سر جدائي از سبک کاري است که نياز هاي جنبش ما را پاسخ نميدهد است. سبک کار و روش تشکيلاتي رايج در ميان کمونيست ها، که در ميان ما هم شيوه رايج است، ميراث جنبش هاي ديگر اند که بايد نقد شده و کنار گذاشته شوند.

از نظر من اين بحث ها ادامه بحث هائي است که در طي ۲۰ سال گذشته مورد سبک کار کمونيستي در حزب کمونيست ايران و حزب کمونيست کارگري ايران داشتيم و اساسا منصور حکمت آنها را ارائه کرد. بحث تئوري حزبي ما بعد از تشکيل حزب کمونيست کارگري از جنبه هائي جلو رفت و تغيير کرد اما از منظر تئوري سازماني، بطور اخص، هيچگاه به آن بر نگشتيم. مشکلات و ابعاد ديگري از فعاليت کمونيستي ميبايست مورد کنکاش و نقد قرار ميگرفت که سعي ميکنم به آنها هم بپردازم و البته از دخالت رفقاي مختلف و بويژه "دست اندرکاران" و "خبرگان" در اين بحث ها استقبال ميکنم.

***

تغيير اوضاع سياسي ايران، شکست دو خرداد، مقابله سنت هاي سياسي مختلف موجود در جنبش سرنگوني براي تامين رهبري جنبش اعتراض مردم، همه احزاب جدي را در مقابل مسئله سازمان سازي حزبي به معني اخص کلمه قرار داده است. همه احزاب در حال گذار از شيوه کار جنبشي به شيوه فعاليت سازماني تر هستند. اين "مشغله" براي ما، به ناچار، پاي تئوري سازمان حزب را به ميان ميکشد و ما را در مقابل مسائل جديدي قرار ميدهد که بايد به آنها پاسخ به گوئيم.

در رابطه با سازمان حزب در داخل کشور ما قبلا، در حزب کمونيست ايران و حزب کمونيست کارگري، در مورد شبکه محافل کمونيستي، شبکه محافل کارگران کمونيست، رهبران علني، آژيتاتورهاي توده اي و جايگاه آنها در سازمان و تئوري سازماني يک حزب کمونيستي – کارگري بحث داشته ايم[1].

امروز بايد مجددا به اين بحث ها برگرديم و به مسئله سازمان بطور اخص به پردازيم. اگر در اين دوره پاسخ مناسب و متناسب به نيازهاي سازماني جنبش و حزب مان ندهيم در مقابل فعاليت سازمان يافته احزاب ديگر، بر متن سنت و روش خودشان، نا کارا ميمانيم.

***

سازمان يعني تمرکز. بحثم فعلا بر سر درجه و سطح تمرکز و يا محل انفصال سازماني نيست. بحث بر سر نفس تمرکز است. سازمان يعني آدمها جائي جمع ميشوند و در قالب روابط خاصي فعاليت خود را متمرکز ميکنند. سوال اين است که در يک سازمان کمونيستي ما در اساس چه نوع فعاليتي را متمرکز ميکنيم؟ ما تمرکز را در چه چيز ميخواهيم؟ و دقيقا ميخواهيم چه فعل و انفعالي را متمرکز کنيم؟

به اين سوال با رويکرد هاي مختلف ميتوان جواب داد. اگر مسئله را از سازمان، بخصوص، در شکلي که چپ راديکال درک ميکند، شروع کنيم در قدم اول به نوعي تمرکز ميرسيم که تيپيک ترين آن حوزه اعضا است. قرار است فعل و انفعال اعضا را متمرکز کنيم. اگر ما بعنوان يک حزب پارلماني باشيم که محور فعاليت ما انتخاب به پارلمان است به نوع ديگري از تمرکز ميرسيم. و اگر از سر تمرکز يک فونکسيون خاص، چاپ يا نظامي يا .. شروع کنيم به تمرکز سازماني ديگر ميرسيم.

همه اين رويکرد ها به تمرکز سازماني ميرسند اما هر يک به يک نوع ويژه تمرکز و به يک فلسفه خاص از آن تمرکز ميرسند. در نتيجه بايد به اين سوال پاسخ دهيم که سازمان حزب ما بر اساس تمرکز در چه چيز استوار است؟ اينجاست که نوع سازماني ميخواهيم ايجاد کنيم مستقيما به تصوير ما از حزب و چگونگي فعاليت آن برميگردد. به اين معني است که گفتم بحث تکنيکي نيست جنبشي و پايه اي است.

***

آخرين بحث سازماني، به معني اخص آن، که داشتيم بحث حوزه هاي حزبي مربوط به سالهاي ٦۳ و ٦۴ شمسي در حزب کمونيست ايران است. در آن زمان بحث کرديم که حوزه سلول و مبناي سازماني حزب است. ميدانيد که حوزه از جمع اعضاي حزب در يک محيط يا جغرافيا تشکيل ميشود.

البته بايد توجه کنيد که بحث ما آن زمان ما در مورد حوزه ها با برداشت جاري چپ راديکال و غير اجتماعي تفاوت هاي قابل توجهي داشت. در سنت چپ حوزه ها (تشکل اعضا) اساسا معطوف به فعل او انفعال درون حزبي بود. کار حوزه ها بحث کردن، پخش اعلاميه، و رشد ميکروسکوپيک و تدريجي سازمان بود. حوزه يک مرکز مخفي، "غيبي"، فکري، و فرقه اي براي روشنگري و رهبري بود يا ميشد.

بحث حوزه ها در حزب کمونيست ايران، در مقايسه با سنت چپ غير اجتماعي آن دوره، يک گام مهم به پيش بود. در بحث حوزه ها ما عنصر جامعه را وارد فعاليت کمونيستي کرديم. حوزه قرار بود که در جامعه فعاليت خاصي را انجام دهد. به عکس تصور آن روز چپ راديکال، بحث حوزه هاي ما در آن دوره روي عنصر جامعه و رابطه فعاليت کمونيستي با جامعه و طبقه انگشت. نقش برجسته خسرو داور در بحث حوزه ها هم در حزب کمونيست ايران تاکيد بر اين اتصال اجتماعي و تلاش براي سازمان يافته کردن آن بود[2].

اما وقتي که بر نقش اجتماعي حزب تاکيد ميکنيد دير يا زود بحث رهبري در جامعه، و نه در سازمان خودمان، مطرح ميشود. براي ما هم همينطور شد. بحث هاي منصور حکمت در مورد مکانيسم هاي رهبري اجتماعي در قالب بحث هاي سبک کار و آژيتاتور پرولتر را بايد ياد آوري کنم. اين بحث ها بازتاب اولين نگاه کردن هاي ما به مکانيسم هاي اجتماعي در مبارزه طبقاتي و سياسي بود. در نتيجه ما ميبايست رابطه رهبري اجتماعي را با حوزه هاي حزبي و با سازمان حزب را روشن ميکرديم.

حوزه در سيستم چپ راديکال و غير اجتماعي ميتواند بدون ارتباط با جامعه زندگي و فعاليت کند. فعاليت کمونيستي اي که ما ميخواستيم بدون ارتباط با جامعه معني نداشت. چپ فرقه اي رهبري را مقوله اي ايدئولوژيک و فرقه اي ميداند. در نتيجه اصولا عنصر جامعه، رهبري جامعه و مکانيسم هاي اجتماعي اين رهبري از سيستمش حذف ميشود. خود را از سر تحليل و حقانيت ايدئولوژيک، که البته خودش به خودش ميدهد، بنا به تعريف رهبر جامعه ميداند. در نتيجه مثلا چپ راديکال و غير اجتماعي مسئله جا دادن رهبران اجتماعي در سازمان خود و تبديل شدن به ظرف طبيعي فعاليت رهبران اجتماعي را ندارد. براي ما، همانطور که اشاره کردم، مقوله رهبري به بحث مکانيسم هاي اجتماعي رهبري، بحث رهبران عملي کارگري و بحث آژيتاتور پرولتر منجر شد. 

در بحث آژيتاتور پرولتر گفتيم که طبقه کارگر و جامعه توده بي شکل و بي سازمان نيست. اعتراض و مبارزه جزئي از حيات روزمره انسان در جامعه و يک جز بديهي زندگي طبقه کارگر است. گفتيم طبقه کارگر، و راستش همه بخش هاي جامعه، براي سازمان دادن تلاش خود براي زندگي بهتر، حتي در مختنق ترين شرايط هم، رهبران عملي و شبکه روابط اجتماعي و طبيعي خود را دارند. گفتيم که شبکه کارگران سوسياليست و رهبران عملي کارگري يک جزء داده طبقه کارگر است. يک حزب کمونيستي اجتماعي نميتواند جدا از اين شبکه ها و جدا از اين رهبران رهبري کند. و تاکيد کرديم که حزب ما بايد بيش از هر چيز حزب کمونيست هاي درون اين شبکه هاي مبارزاتي و رهبران عملي کارگري و اجتماعي باشد.

يک  خصوصيت چپ راديکال عدم ارتباط آن با جامعه و اين شبکه ها مبارزاتي و ناتواني آن در جذب رهبران اجتماعي، در همان ظرفيت و موقعيت اجتماعي که هستند است. سازمان و "سبک کار" چپ غير اجتماعي و فرقه اي متناسب با فعاليت روشنفکران غير اجتماعي و دانش آموزان و دانشجويان منفرد و مريخي است، يک رهبر اجتماعي و يک رهبر کارگري، حتي يک رهبر واقعي اعتراضات دانشجوئي و روشنفکري، قادر به فعاليت در چنين سازماني نيست.

بحث ما در آن زمان تغيير کاراکتر اجتماعي حزب و تبديل آن به ظرف طبيعي مبارزه کارگران و رهبران عملي و بخصوص طيف کارگران راديکال سوسياليست بود. 

گفتم اين بحث ها ما را به بحث ضرورت توضيح رابطه اين رهبران و اين رهبري با حوزه ها، يعني چگونگي اداره رهبران، چگونگي اعمال رهبري و تغذيه فکري رهبران عملي و آژيتاتور ها توسط حوزه ها کشاند. در اين زمينه بحث هائي در  مورد رابطه حوزه ها با اين رهبران داشتيم که بعدا توضيح ميدهم که به دليل عدم حل تناقض پايه اي آن شکل سازماني با اين فعاليت اجتماعي هيچگاه عملي نشد.

به هر حال، بعد از اين بحث ها در سال هاي ٦۳ و ٦۴ شمسي در حزب کمونيست ايران ما ديگر به بحث سازمان حزب در داخل کشور بر نگشتيم. سير رويداد ها و اولويت پيدا کردن مسائل ديگر عملا اين بحث را از دستور خارج کرد. در اين فاصله ما به حک و اصلاحاتي در تئوري حوزه - سلول پايه حزب و تلاش براي رفع تناقضات آن، و اکثر با دور زدن اين مقوله سازماني، به فعاليت اجتماعي مشغول شديم.

در خارج کشور البته سعي کرديم که تغييرات جدي تري را بوجود آوريم. از جمله بحث خانه هاي حزب و کميته هاي حزبي را داشتيم و از ابتداي تشکيل حزب کمونيست کارگري حوزه عملا و از مقاطعي آگاهانه کنار گذاشته شد اما به اين پروسه هيچگاه عميق و همه جانبه برخورد نشد. در نتيجه حتي در خارج کشور فعاليت حزبي ما بر پايه درستي استوار نشد، اين فعاليت منحل شد و ما بيشتر به صورت جنبشي – آکسيوني سازمان پيدا کرديم که هنوز ادامه دارد و لطمات آن را هنوز تحمل ميکنيم.  

نه هر صورت، در کنار بحث مربوط به سازمان حزب، اساس فلسفه تحزب ما مورد بحث قرار گرفت. آخرين بحثي که توسط منصور حکمت فرموله شد ضرورت ايجاد يک حزب وسيع بود که عضويت در آن ساده است. هر کس حاضر باشد که با حزب يک فعاليت متشکل حزب، به هر درجه اي که ميتواند، انجام دهد و خود را در اهداف عمومي حزب شريک بداند و حق عضويت به پردازد ميتواند عضو حزب شود[3]. و البته همانجا بازهم سلول حزب را حوزه تعريف کرديم.

اين نوع عضويت با تعريف متداول از عضويت، در سازمان هاي چپ راديکال، بکلي متفاوت است. اينجا تصويري که داريم اين است که در يک جامعه هر کس که از بي عدالتي در رنج است و ميخواهد عليه آن مبارزه کند و هر کس که ميخواهد در سازمان دادن انساني جامعه نقش فعالي بر عهده بگيرد بايد بتواند به عضويت حزب در آيد[4]. حزب بايد او را در چنين فعاليتي، به زير پرچم کمونيستي، سازمان دهد. چنين شخصي بايد بتواند، علي الاصول و در شرايط غير مختنق، در هر محل به خانه حزب مراجعه کند، عضو شود و حزب دستش را در دست کسان ديگري که مبارزه ميکنند بگذارد. اين آخرين تصويري است که منصور حکمت از حزب داشت و بر اين مبنا ما عضويت در حزب را ساده کرديم و حتي شرط توصيه کننده را هم برداشتيم. حزب در اين تصوير يک سازمان توده اي است يا ميتواند باشد. اين حزب يک حزب سياسي توده اي است.

در اين رابطه همينطور بحث کادر ها به عنوان استخوان بندي و اسکلت جنبشي و سازماني حزب را مطرح کرديم. تاکيد کرديم که در يک چنين سازمان توده اي سرنوشت حزب اساسا توسط کادر ها  و رابطه رهبري با کادر ها تعيين ميشود. اعضا قاعدتا به کادر ها و رهبري حزب اقتدا ميکنند. اين کادر ها، در مقايسه با اعضا، از هيچ امتيازي در راي دادن و انتخابات ها برخوردار نيستند. اما در دنياي واقعي تکليف حزب را رابطه معنوي کادر ها با اعضا و رابطه سياسي و معنوي رهبري با کادر ها تعيين ميکند. اعتبار و نفوذ کادر ها معنوي است و از نقشي که کادر در حيات حزب و در برعهده گرفتن مسئوليت دارد ناشي ميشود.

در نتيجه، در اين تصوير، ما با دو شبکه يا با دو نوع رابطه طرف هستيم. شبکه اعضا و شبکه کادر ها. سازمان اعضا و سازمان کادر ها، رابطه اعضا با رهبري حزب و رابطه کادر ها با رهبري حزب و ...

اين بحث ها يک تئوري تحزب متفاوت از چپ راديکال است. تفاوت اين چنين حزبي با احزاب چپ راديکال موردي نيست. کلا يک تئوري حزبي ديگر است که با برداشت رايج چپ از حزب پيشاهنگ، حزب نخبگان، حزب پيشروان و غيره متفاوت است[5].

اين تئوري حزبي با آن بحث حوزه نميتواند چفت شود. اگر قرار باشد حوزه، سلول پايه حزب باشد که از جمله رابطه حزب با رهبران عملي و مبارزات اجتماعي را نگاه ميدارد، آنوقت چنين توقعي از يک سازمان توده اي که اعضايش انسانهاي بسيار معمولي جامعه هستند و قرار است به هر درجه اي که ميتوانند در فعاليت متشکل حزب درگير شوند، نا موجه است.

گذاشتن چنين وظيفه اي در مقابل سلول هاي يک حزب توده اي يا مجددا حزب را محدود به "پيشروان" ميکند و آن را از دسترس توده کارگر و زحمتکش و انسان آزاديخواه "عادي" جامعه دور ميکند و يا در پرتو ناتواني واحد هاي حزبي در ايفاي يک نقش رهبري کننده عملا امکان ايفاي نقش اجتماعي را از حزب ميگيرد. حزب را در سازمان هاي توده اي ديگر حل ميکند و ما را به دنباله رو جنبش هاي ديگر تبديل ميکند. در فعاليت در جنبش زنان فمينيست ميشويم، در عرصه کارگري سنديکاليست، و ...

حوزه اي که پيشرو ترين شکل آن را در سالهاي دهه ٦۲ شمسي فرموله کرديم، بُـعد اجتماعي و رهبري کننده به آن داديم و وظايف آن را در رابطه با آژيتاتورها توضيح داديم، توسط سلول پايه يک سازمان توده اي قابل تحقق نيست. حوزه اعضاي ساده يک حزب توده اي قادر به انجام فعل و انفعالي که در بحث حوزه ها پيش بيني شده است نيست.

در اين سيستم حوزه عملا يا ظرف جلسه بحث و جدل غير اجتماعي چپ راديکال غير اجتماعي ميشود يا سلول يک حزب "پيشاهنگان غير اجتماعي". اين حوزه ها نميتوانند ابزار مرتبط کردن يک سازمان توده اي کمونيستي با جامعه باشند.  

در طي سالهاي ٦۲ – ٦۴ شمسي دو بحث مهم داشتيم که از جنس هاي متفاوتي بودند. اول بحث سازماندهي منفصل و دوم بحث اتکا بر شبکه هاي طبيعي و اجتماعي مبارزاتي. اولي يک سياست سازماني در مقابل اختناق و فشار پليسي بود و معني هويتي براي ما نداشت. بر طبق اين سياست ما سامان حزب را منفصل نگاه ميداشتيم، به دلايل امنيتي از حوزه به بالا هيچ هرم تشکيلاتي ايجاد نميکرديم و ... 

بحث دوم، يک بحث هويتي و به اصطلاح سبک کاري بود. ما اصولا و در هر زماني ميبايست سازمان حزب را بر متن شبکه هاي اجتماعي و مبارزاتي ايجاد ميکرديم. در دنياي واقعي در حزب کمونيست، و بعدا معلوم شد در حزب کمونيست کارگري، عکس اين برداشت شد. هم در حزب کمونيست ايران و هم در حزب کمونيست کارگري، از بحث سازمان منفصل يک برداشت هويتي و از بحث ضرورت اتکا بر شبکه روابط طبيعي و اجتماعي يک برداشت امنيتي شد. گويا اصولا سازمان ما منفصل است و گويا اتکا بر شبکه هاي طبيعي و اجتماعي مبارزاتي براي حفاظت در مقابل فشار پليس است.  در نتيجه با هر تغيير مثبتي در تناسب قوا اين احزاب اتوماتيک به حوزه هاي بي ريشه بر مي گشتند.

همان زمان منصور حکمت عليه چنين برداشتي جدل کرد اما متاسفانه در تصوير عمومي حزب تغييري بوجود نياورد.

با اين مقدمات ميخواستم تاکيد کنم که ما در بحث در بحث تئوري سازمان بايد از تمرکز يک فونکسيون اجتماعي شروع کنيم. اين فونکسيون پايه، ضرورت سازمان دادن اعضا براي جلسات بحث نيست. اين فونکسيون بايد امر تمرکز در سازمان دادن رهبري اجتماعي را مورد نظر قرار دهد. رهبري جامعه و نه فرقه خود، رهبري حزب يا رهبري سازمان خودمان. جمع کردن افراد هم نظر در جامعه هنر نيست متحد کردن و جمع کردن رهبران اجتماعي به زير يک سقف کمونيستي هنر است.

در دنياي واقعي حوزه هائي که حزب کمونيست ايجاد کرد، علي رغم همه اين بحث ها، بدون استثنا يک سري هسته هاي غير اجتماعي بودند که تلاش ميکردند در نقش رهبران فکري و عملي و در نقش سازمان دهندگان و رهبران توده اي، کارگري ظاهر شوند، که البته چيز زيادي از آنها نمي دانستند و ناموفق ماندند.

سوالي که امروز در مقابل ما قرار دارد اين است که آيا بايد به همين راه حال هاي نيمه و ناتمام و التقاطي برگرديم؟ آيا بايد بازهم در بحث حوزه ها و نقش اجتماعي آنها اصلاحات وارد کنيم يا بطور کلي يک بار ديگر مسئله را عميق تر بررسي کنيم؟

اگر حوزه ها با همان مشخصات را ايجاد ميکنيم آنوقت بحث حزب سياسي و حزب توده اي کجا ميرود؟ چگونه تناقض سازمان و ترکيب اين هسته ها با درگير شدن و رهبري اجتماعي توسط حزب در پايه ترين سطح را حل ميکنيد؟

نکته من اين است که بحث حوزه از يک تئوري سازماني ديگري مي آيد و تزريق عنصر اجتماعي به آن تناقضاتش را نه تنها حل نميکند بلکه افزايش هم ميدهد.

تجربه هم همين را نشان ميدهد. در انقلاب روسيه حوزه اي در کار نبود. بعدها است که در پي نيازهاي کنترل سازمان حزب حوزه ها بوجود مي آيند. در تجربه خود ما هم جائي که توانسته ايم اين فونکسيون حزبي – اجتماعي را انجام دهيم حوزه نداشتيم.  تجربه سازمان دهي اول ماه مه هاي سنندج در سالهاي ۱۳٦۵ – تا ۱۳٦۷ يک نمونه است. در اين اول ماه مه ها ما توانستيم که در اوج اختناق گرد همائي هاي عظيم توده اي کارگري با شعارهاي چپ و سوسياليستي را سازمان دهيم. اينها حرکت هاي خودجوش نبود. يک فعاليت نقشه ريزي شده و عملي شده دقيق از جانب ما در کميته تشکيلات شهرهاي کومه له بود.

اين فعل و انفعالات و سازمان هاي توده اي کارگري که در حول آنها شکل گرفت، مثل اتحاديه صنعتگر، محصول فعاليت جمعي شبکه و کانون هائي از رهبران اجتماعي کمونيست و سازمان دهندگان کمونيست بود که هيچ شباهتي به حوزه نداشتند و ما آگاهانه آنها را از ايجاد چنين سازمان ها و کانون هاي غير اجتماعي بر حذر ميداشتيم. يک نمونه ديگر از شرايطي که کمونيست ها نقش توده اي و اجتماعي بازي کردند بازهم به تجربه خود ما در سالهاي ۵۷ تا ۵۹ در دوره انقلاب ايران برميگردد. ما کوچ مردم مريوان را سازمان داديم، ما راهپيمايي مردم سنندج به سوي مريوان را سازمان داديم، ما دفاع ۲۸ روزه مردم سنندج در مقابل حمله جمهوري اسلامي را سازمان داديم.

پايه هيچ يک از اين فعاليت ها حوزه نبوده است. همان وقت تشکيلات هاي ما در تهران پر از حوزه بود و هيچ نقشي در بعد اجتماعي نتوانستيم بازي کنيم. اما در اوج اختناق ما تحرکات بزرگ اجتماعي توده اي تحت رهبري و سازماندهي کمونيست ها را شکل داديم. رفقائي که اينجا نشسته اند و در گير بودند و نوشته هاي ما در نشريه پيام، که آن روزها توسط کومه له منتشر ميشد، و بحث هاي ما در داريو صداي انقلاب ايران نشان ميدهد که چگونه ما در لحظه به لحظه اين ماجرا و قدم به قدم سازمان دادن و اجراي آن درگير بوديم.

تجربه همين يکسال گذشته ما در حزب حکمتيست، در مقايسه با ساير جريان هاي ديگر، و درجه موفقيت ما در سازمان دادن تحرکات اجتماعي مجددا همين حکم را نشان ميدهد. اينجا به دلايل امنيتي وارد جزئيات نميشوم اما يک مقايسه ساده ميان محصول روش ما با کساني که فکر ميکردند با شو تلويزيوني، هنرپيشگي سياسي و يا با هسته ها و حوزه هاي سنتي سازماني ميشود تحرک اجتماعي را سازمان داد، همين را نشان ميدهد.

آنچه که اين فعل و انفعال را ممکن کرده تمرکز رهبران اجتماعي و توده اي و سازمان دهندگان درجه يک حزبي و توده اي در يک نهاد واحد است که من به آن نام "کميته کمونيستي" را ميدهيم. ...ادامه دارد

 


 

[1]  - مثلا رک منصور حکمت: "سياست سازماندهي ما در ميان کارگران"، "درباره سياست سازماندهي کارگري ما"، "حوزه هاي حزبي و آکسيونهاي کارگري – درباره اهميت آژيتاتور و آژيتاسيون علني"، "حزب کمونيست ايران و عضويت کارگري"، "اصول سازماني حزب کمونيست کارگري" "حزب و جامعه"،"حزب و قدرت سياسي" ..... که همگي در منتخب آثار يک جلسي منصور حکمت از انتشارات حزب کمونيست کارگري حکمتيست و در سايت آثار منصور حکمت : http://hekmat.public-archive.net قابل دسترس هستند. همچنين رک کورش مدرسي "يادداشت هائي در باره مبارزه قانوني"، "تشکيلات کارگري با شاخه نظامي" ، "نکاتي درباره سازماندهي حزبي در ايران"، "درباره وظايف دوستداران حزب در ايران" و ... که در سايت کورش مدرسي http://www.koorosh-modaresi.com قابل دسترس هستند

[2]  -  رک جزوه خسرو داور "حزب، هسته، رهبري" کارگر کمونيست (ارگان اتحاد مبارزان کمونيست) شماره ۲ سال ۱۳٦۱، "اصول و سبک کار حوزه هاي حزبي" ضميمه ۱ کارگر کمونيست (ارگان اتحاد مبارزان کمونيست) شماره ۹ ، تيرماه ۱۳٦۲، "در باره وظايف هواداران حزب" کمونيست (ارگان مرکزي حزب کمونيست ايران) آذر ٦۲

[3]  - رک منصور حکمت "اصول سازماني حزب کمونيست کارگري"

[4]  - رک منصور حکمت سخنراني ها در کنگره سوم حزب کمونيست کارگري

[5]  -  ما در بحث انقلاب روسيه توضيح داديم که انتصاب اين تئوري تحزب از طرف چپ سنتي و راست به لنين نادرست است. رک کورش مدرسي "لنينيسم، بلشويسم و منشويسم؛ بررسي تحليلي انقلاب روسيه" www.hekmatist.com