-- Logo ---->

بحران اقتصادی سرمایه جهانی

رژیم اسلامی و چشم انداز طغیان های اجتماعی

بهرام مدرسی

 

ماهها است که جهان را بحران اقتصادی فراگرفته است. در رابطه با این بحران مطالب و اظهارنظرهای زیادو بعضا ارزشمندی  منتشر شده اند.

علیرغم این باید نگاهی انداخت به دلایل پایه ای این بحران. دلیل این بحران جهانی پاﺌین آمدن سود سرمایه در سطح جهان است. از بانک ها شروع شد و اکنون دامنه آن به صنایع تولیدی کشیده شده است. جهان سرمایه داری بدون تضمین سود، نمیتواند زنده بماند. سود، پول بیشتر، ثروت طبقه حاکمه حرف آخر همه دولتهای سرمایه داری هستند. نشانه های این بحران البته از یکسال پیش با پیش بینی بانک جهانی در مورد پاﺌین آمده سقف سود سرمایه اعلام شده بود. نکته ای که هم دولت های غرب بخصوص و هم همه این لشکر متفکرین و ژورنالیست ها و روسای موسسات مالی را متعجب کرد، پاﺌین آمده سطح سود سرمایه علیرغم معادلات بیلیون دلاری و سرسام آور جهانی است. همین، کودن ترین اقتصاددانان بورژوا را باید قانع کرده باشد که منبع سود سرمایه املاک، بازار بورس، معادلات تجاری و غیره نیست. اگر این ها منبع اصلی سود و ثروت و بازتولید آن در جامعه سرمایه داری بودند که این بحران پیش نمی آمد.

کارشنانسان بورژوازی در سطح جهان امروز بخصوص در مقابل این سوال قرار گرفته اند که  منبع سود سرمایه چیست؟ مدعی هستند که  بدون ارزیابی درآمد واقعی مردم وام کم بهره داده اندو این دلیل اصلی بحران فعلی است. این حداقل ارزیابی اولیه آنها در زمان شروع بحران در آمریکا بود. این تبیین طبعا از طرف میدیا هم نمایندگی میشود.  باید جواب این را داد: منبع سود و تولید ثروت در جهان سرمایه داری کار انسان و استثمار آنست. این را مارکس ثابت کرده است. سرمایه ارزش خود را در بازار بورس به معامله میگذارد. بخشی از این ارزش همان وام هایی است که به مردم در آمریکا داده اند، ارزش این وام ها را  اما جمع ارزشی  که وام گیرندگان باید به بانک ها بازپرداخت کنند، تعیین میکند. بانک ها  و موسسات مالی مختلف طبعا با هم برای خرید این "ارزش" رقابت کرده اند. سوال اساسی اما این است که  این مردم که اکثریت آنها را انسان های کارکن در جامعه سرمایه داری تشکیل میدهند، ازکجا باید پول بازپرداخت وام های خود را تهیه کنند بجز فروش نیروی کار خود؟ انسانی که در جریان "استخدامش" در بازار کار بیکار مانده است و منبع درآمدی ندارد، خانه اش و ملک اش و به طبع آن وامی که برای خرید آن گرفته است هم بی ارزش خواهد شد. این جواب را باید به ژورنالیسم نوکر صفت سرمایه داد. بحران حاضر اما  هرچند از  بحران مالی بانک های مسکن در آمریکا شروع شده باشد، دلیل آن اما نیست.

بنابراین سوال این است که دلیل بحران چیست؟

 مارکس دلیل بحران های دوره ای سرمایه را "گرایش نزولی نرخ سود سرمایه" نام نهاده است. سرمایه  در جریان حرکت خود مدام به تکنولوژی بهتر برای بارآوری بیشتر کار دست پیدا میکند. کاری که سابقا برای آن نیروی کار دو انسان باید استثمار میشدند، با استثمار یکنفر جابجا میشود. محصولی که در نتیجه کار یک نفر تولید میشد امروز به یمن همین پروسه، افزایش پیدا میکند و ده ها پروسه دیگر که مارکس آنها را به روشنی در کاپیتال بیان کرده است.

 این پروسه را ما  در بیکاری های عظیم از دهه ٩٠ تا امروز و جابجایی سرمایه به آنجا که نیروی کار ارزانتری برای استثمار موجود است، مشاهده میکنیم. اگر قرار بود که کالا منبع ثروت سرمایه باشد، امروز ما با این سطح تکنولوژی تولیدی و حجم عظیم کالاهایی که تولید شده اند، نباید شاهد چنین بحرانی میبودیم. چه چیزی بهتر از این برای سرمایه در سطح جهان که طی دهه گذشته با بیکاری های وسیع فاکتور "پرخرج"  استخدامی ها را حل میکند، دولت ها قراردادهای کار را به نفع سرمایه داران تغییر میدهند، سن بازنشستگی را به ٦٧ سال تغییر میدهند، با کارگر کمتر کالا های بیشتری تولید میکنند و سرمایه را هم بازارهای کاری که در آن ها نیروی کار انسان ارزانتر است منتقل میکنند  وباقیمانده "حقوق کارگران، این فاکتور پر خرج سرمایه در تولید"، را هم پاﺌین و پاﺌین تر میاورد. اگر کالا منبع سود سرمایه بود اگر تجارت و معامله در بازار بورس منبع سود سرمایه بود سوال این است که چرا امروز دچار بحران شده اند؟

واقعیت این است که منبع سود سرمایه هیچکدام از این فاکتور ها نیستند، منبع سود سرمایه استثمار نیروی کار انسان و وارد کردن کار انسان در پروسه تولید است. آنجا که انسان چیزی را تغییر میدهد، تولید میکند، ارزشی بیشتر از "حقوق خود"  را تولید کرده است که به خودی خود وجود نداشته. فروش این ارزش بیشتر منبع سود سرمایه در همه جهان است، چه اروپا، جه آمریکا و چه در ایران. نکاتی که در بالا به آن ها اشاره کردم، پیشرفت تکنولوژی تولید و بیکار سازی کارگران و شدت بخشیدن پروسه تولید و غیره، عملا حجم آن بخشی را که صرف خرید نیروی کار و استخدام کارگران  میشود را پاﺌین میاورد. همین حجم کل آن  چیزی که مارکس به درستی به آن "ارزش اضافه"  میگوید را به نسبت کل ارزشی که سرمایه خود را صاحب آن میداند پاﺌین میاورد. این همان چیزی است که مارکس به آن گرایش نزولی نرخ سود میگوید.  همانطور که اشاره شد این بنیادی ترین قانون حرکت سرمایه است، این که این بحران ها در هر دوره ای از کجا و به چه شکل مشخصی بروز میکنند را باید مشخصتر بررسی کرد. بحران حاضر اگر چه از بانک های آمریکا شروع شد، امروز دیگر گریبان کل صنایع تولیدی و سنگین اروپا و آمریکا را بخصوص گرفته است.

همین دلیل شکست سیاستهای دولت های غربی که  مقادیر سرسام آوری برای کمک به بانک های ورشکسته تعهد کرده اند را بخوبی نشان میدهد. در همین رابطه مدتی پیش اجلاس ٢٠ کشور تولید کننده بزرگ جهان برگزار شد و قوانینی را برای کنترل بازار تصویب کردند، این اقدامات اما بحران حاضر را حل نمیکند.

آنها ادعا میکنند که با این کار بنیه مالی بانک ها را تقویت میکنند تا بانک ها به هم و به موسسات تولیدی اعتماد کنند و وام به هم بدهند. مشکل اما نه عدم اعتماد بانک ها به هم و نه عدم اعتماد بانک ها و موسسات دیگر به هم است، مشکل این است که گیرندگان وام امکان بازپرداخت وام ها را ندارند! و این گیرندگان وام دیگر نه اهالی فلان شهر آمریکا بلکه شرکت های تولیدی جهانی و کنسرن های بین المللی هستند، بنز، جنرال موتور، زیمنس، شرکت های چند ملیتی جهانی از جمله این "وام گیرندگانی" هستند که قرار است دوباره اعتماد کنند و پول را در بازار به گردش در بیاورند، مشکل  این است که این موسسات امکان بازپرداخت وام های احتمالی را ندارند.

برای روشن کردن این مسئله برای نمونه نگاهی بیاندازیم به  پروسه وام گیری یا اعتبارات بانکی یکی از شرکتهای تولیدی ماشین سازی . این شرکت  قرار است که برای مثال در سال ١٠٠٠ ماشین تولید کنند، این ماشین ها اما نه تنها به فروش نرفته اند، بلکه حتی تولید هم نشده اند، شرکت مذبور برای تولید این ماشین ها اعتباری بانکی را از فلان بانک میگیرد، اینکه چرا مجبور به گرفتن این اعتبار است را در ادامه خواهیم دید،این شرکت در بازار بورس اعلام میکند که قصد دارد در سال آینده این تعداد ماشین با این مشخصات و با این قیمت فروش تولید کند، در بازار بورس سهام این شرکت بالا و بالا تر میرود و از این جا هم سود کلانی میکند. ته داستان اما چه برای بازپرداخت آن اعتبار بانکی و چه  برای تضمین حجم سرمایه خود برای بازار بورس، بالاخره باید ماشین های خود را فروخته باشد. ماشین هایی که سال  قبل هم با اتکا به همین اعتبارات تولید کرده است. سال گذشته هم اعتبار بانکی گرفته است، به این جهت مجبور است امسال هم به بانک مراجعه کند . به هرحال این ماشین ها اما در نتیجه بیکاری های وسیعی که خودشان به جامعه تحمیل کرده اند هم به فروش نمیرسند، خود ماشین تولید شده هم اگر بفروش نرود، ارزش خود را از دست میدهد.

امروز موسسات تولیدی درست در وضعیتی که در مثال بالا به آن اشاره کردیم بسر میبرند. وام را باید بپردازند. این امکان را ندارند. شرکت ها بجای گرفتن وام و تولید مجدد، چرخ تولید را موقتا میخوابانند. دلیل رکود بازار به علت بیکاری های وسیع و پاﺌین آمدن درآمد مردم و بخصوص طبقه کارگر در سطح جهان و باز هم بخصوص در کشورهای اروپایی و آمریکایی است که بازار اصلی خرید های کلان هستند. این دور سیکلی است که سرمایه بنابه منشا اصلی سود خود امکان گردش آن را در این دوره از دست داده است.

در ادامه اما سئوال میتواند این باشد که بنابراین  فایده این کمک های مالی دولت ها به بانک ها چیست؟ کمک های دولتی فعلا قرار است که حجم  سرمایه در گردش  را تضمین کند، این بخودی خود شدت بحران را پاﺌین میاورد اما آن را حل نمیکند. سرمایه تنها آن وقتی که سود خود را تضمین کند میتواند زنده باشد، این کمک به بنیه مالی بانک ها اما سود کل سرمایه اجتماعی که امروز با بحران روبرو است را تامین نمیکند. مشکل سرمایه جهانی عدم تامین این سود است. همین مشکل اصلی آنها در بحران حاضر است.

در اجلاس ٢٠ کشور تولید کننده بزرگ جهان و نشست های بعدی ضمن اینکه ٨ کشور اصلی قبول کرده اند که بقیه را برای تقسیم بار این بحران به بازی بگیرند و خود این البته مستقیما  تقسیمات سیاسی جهان بعد از این بحران را تحت تاثیر قرار خواهد داد، تا آنجا که به این نشست برمیگردد اولا رسما نقش کشورهایی مثل عربستان و برزیل و هند و چین را رسما قبول کرده اند و ثانیا "قواعدی" را برای کنترل بازار جهانی تصویب کرده اند که به نظر من کمکی به حل این بحران نخواهد کرد. در این نشست دولت ها تصمیم گرفته اند که بعنوان اعتبار دهندگان اصلی جای بانک ها را هم بگیرند. امروز دیگر صحبت بر سر جلب اعتماد به سیستم بانکی نیست. صحبت خیلی روشن تضمین پول و سرمایه برای شرکت های بزرگ صنعتی است. دولت ها تضمین میکنند که میلیاردها دلار و یورو به این شرکت های تولیدی "کمک" کنند. اگر در ابتدای شروع بحران تمام تلاششان این بود که آن را به بانک ها محدود کنند، امروز خودشان کفش و کلاه کرده اند که گردش سرمایه این شرکت های عظیم تولیدی را تضمین کنند.

نکته مهم این جا این است که اگر سابقا سرمایه داران و شرکت های تولیدی در پس هر بحران خودشان راسا دست بکار بیکارسازی های وسیع و تحمیل یک فقر و فلاکت بی سابقه برای بالا بردن نرخ سود خود میشدند، امروز دولت ها سرما به نمایندگی سرمایه این مهم را عهده دار شده اند. همه منابعی که دولت ها برای تضمین گردش سرمایه آماده کرده اند، مالیاتی است که از جامعه کارکن قبلا گرفته اند و یا برنامه گرفتنش را دارند. مالیات به زور گرفته شده از مردم را بجای این که خرج بیمه درمانی و مدرسه و مهد کودک و خدمات اجتماعی و حقوق بیکاری و خانه سازی و غیره بکنند، خرج گردش سرمایه میکنند. این عملا به معنی تحمیل یک فقر عظیم با ابعاد اجتماعی است. عملا مالیات های گرفته شده تاکنونی و مالیات هایی که ظرف حداقل ده سال آینده برنامه گرفتنش از جامعه کارکن را دارند را باید خرج گردش سرمایه بکنند. این ابعاد عظیم تحمیل فقری است که دولت ها به نمایندگی از طرف سرمایه داران و بجای آنها به کل جامعه تحمیل میکنند تا یکبار دیگر گردش و سودآوری سرمایه را تضمین کنند. طنز داستان آنجا است که این اقدام دولت ها از طرف ژورنالیسم نوکر صفت بورژوایی بنام "پاکت های نجات" به خورد مردم داده میشوند.  آنچه که آینده جامعه را برای چند سال آتی رقم میزند، در صورت عدم مقاومت وسیع طبقه کارگر یک فقر و استیصال جهانی خواهد بود. این دامن جمهوری اسلامی را هم تا همین جا گرفته است.

 سران دولت جمهوری اسلامی اوایل مدعی بودند که این بحران ربطی به اقتصاد ایران ندارد. خودشان زود متوجه شدند که مزخرف میگویند. منبع مالی دولت بعنوان اصلی ترین سرمایه دار در ایران، تولید ارزان نفت و فروش گرانتر آن در بازار جهانی است. نفت را به قیمت استثمار وحشیانه طبقه کارگر ارزان تولید میکنند، این نیروی کار ارزان امکان تولید نفت ارزان را در مقابل نفتی که در صحرای نوادا در آمریکا یا در اقیانوس کبیر استخراج میشود، فراهم میکند. اگر استثمار نیروی کار در ایران چنین "ارزان" نبود، قیمت نفت ایران هم مثل نفت صحرای نوادا میشد و امکان فروش گرانتر آن را به دولت ایران نمیداد. بحران جهانی حاضر قیمت نفت را نصف کرده است. همین کل منبع اعتبارات دولتی، خرج خود دولت پروژه های مالی و صنعتی را خشک میکند. در کنار این تورم بیشتر قیمت ها و بالا رفتن قیمت کالاهایی که دولت مجبور به خرید آنها است را هم باید گذاشت. در نتیجه این بحران دولت عملا ورشکسته میشود. این یعنی قطع سوبسید های دولتی به مایحتاج های عمومی، یعنی قطع حقوق کارمندان دولت، یعنی گرانی، یعنی تعطیلی مراکز صنعتی و تولیدی که دولت صاحب اصلی آن ها است. یعنی بیکاری و فقر بیشتر.  امکانات دولت در کنترل این شرایط افتصادی بسیار بسیار محدود است، بسیار محدودتر از امکاناتی که رژیم شاه در بحران دهه ٧٠ داشت. شرایط و موقعیت جهانی جمهوری اسلامی عملا امکان کمتری را برای دولت باز نگه میدارد. ورشکستگی کامل دولت بسیار محتمل است.

به نظر من  جامعه ایران آبستن طغیان های اجتماعی بزرگ است. اعتراض مردم در اروپا به گرانی اگر سیاسی نشود، در ایران بشدت و فورا سیاسی میشود، دولت اگر در اروپا در نقش "حاﺌل" میتواند ظاهر شود، دولت جمهوری اسلامی خود در قدم اول مستقیما بعنوان سرمایه دار اصلی هدف مردم قرار میگیرد. اعتراض به گرانی و گرسنگی فورا سیاسی میشود و خود دولت جهموری اسلامی، بعنوان رژیم سیاسی حاکم در ایران را هدف قرار خواهد داد. این جا دیگر کل بنیان های سیاسی و ایدﺌولوژیکی و اقتصادی و اجتماعی هدف قرار خواهند گرفت. تا همین جا مقامات مختلف دولتی از خطر طغیان در جامعه صحبت کرده اند و خود را برای آن اماده میکنند. بحران اقتصادی و ورشکستگی دولت در ایران فورا به معنی بحران سیاسی برای رژیم اسلامی خواهد بود.

این میتواند از طغیان های "کور" و بی هدف طبقات زحمتکش تا مصادره قهرآمیز مراکز تعاونی و پخش رژیم باشد. این دیگر فراتر از این اعتراض یا آن اعتراض پراکنده در جامعه خواهد بود. این بحران چنان کل تار و پود جامعه را فراخواهد گرفت که بسیاری از ارگان های رژیم را از دورن از هم خواهد پاشید. این عین اتفاقی است که برای رژیم شاه در جریان بحران مالی دهه ٧٠ افتاد. در این باره باید بسیار بیشتر از این ها گفت و آنچه که مستقیما به ما حکمتیست ها مربوط میشود آماده بودن برای این شرایط است. باید حرکات بی هدف  را هدفمند کرد باید به مردم نشان داد که راه مقابله با فقر و مشقت مبارزه و اقدام متحد است. باید مصادره کور را تبدیل به مصادره نقشه مند کرد باید تقسیم مواد خوراکی و مایحتاج مردم را خود مردم سازمان بدهند. باید حداکثر استفاده را از شل شدن ارگان های سرکوب رژیم کرد.

کمونیست ها و حکمتیست ها باید در صف اول این طغیان ها و اعتراضات باشند. باید طغیان های اجتماعی مبهم و بی هدف  را هدفمند کرد. باید تضمین کرد که این بحران در ایران اینبار به نفع انسانیت و آزادی تمام خواهد شد.

***