-- Logo ---->

قربانيان "گمنام" در ميان چرخ دنده هاى سود و جنون

مصطفى رشيدى

 

جامعه ايران  در تب  "اقتصاد"  بخود ميپيچد. ايران تحت حاکميت جمهورى اسلامى از درد بيدرمان و زخمهاى کهنه کم نمياورد، اما امروز اين اقتصاد است که حرف اول را ميزند.  اقتصاد ايران بيمار است، بحران زده است، فاسد است، صاحب دلسوز و لايق ندارد و يا هر چه که هست روى ميز کشمکش کل جامعه از بالا تا پايين آن قرار گرفته است. با باز کردن اولين صفحه روزنامه، با چرخاندن پيچ برنامه راديويى سيلاب عبارات سطح تورم، نرخ سهام و بهره، درصد بيکارى، و انواع طرحها و کشمکش ميان مقامات دولتى بيينده را در خود غرق ميکند.  پشت سکه و مکمل طبيعى اين مباحت در ستونهاى بغل دستى همان رسانه ها در دسترس بيننده قرار دارد. سطح بيکارى، نرخ تورم، بحران مسکن، بودجه و انواع آمار و ارقام در داستان واقعى ميليونها بيکار، کارخانه هاى ورشکسته، دستمزدهاى پرداخت نشده، ميليونها فاقد مسکن، ميليونها نفر زير خط فقر، فحشا، دزدى و مصائب ديگر ضرب ميشود.  زير چتر "اقتصاد" در ايران يک همهمه به تمام معنا در جريان است. در اين همهمه اعتراض، اعتصاب، وعده، فريب، دروغ، نفرت، عصيان، سازمان، سرکوب، تهديد و ... در هم ميجوشد. اما سکوت هم هست: سکوت در حاشيه  سرنوشت سه ميليون افغانستانى ساکن در ايران.

تراژدى عظيم پناهندگان افغانستانى در ايران نياز به اثبات ندارد. در نگاه اول شايد عجيب بنظر برسد، در شرايطى که نوسان  نرخ روز گوجه فرنگى در گوشه و کنار جهان منعکس ميشود، در خفقان حاکم بر ايران هزاران دوربين و ميکروفون، بدرست، شرايط زندگى واقعى مردم و کارگران در کوچه و خيابان و کارخانه و مدارس و در گوشه زندانها را منعکس ميسازند، چگونه است که واقعيت زندگى افغانستانيها توجه، همدردى و اعتراض را بخود جلب نميکند؟ در سى سال گذشته همواره آسمان براى افغانستانيها در ايران همين رنگ بوده است. نسل دوم اين انسانها که در ايران و حتى در خانواده هاى با والدين ايرانى اکنون پا به بازار کار گذاشته اند، کماکان  با طعم تلخ محروميت و تحقير و سرکوب و ناامنى  و تعقيب و اخراج دست و پنجه نرم ميکنند. در چند سال اخير و با حکومت احمدنژاد وضعيت اين مردم بمراتب وخيم تر شده است.  "باز سازى اقتصاد" محمل تازه ترى براى توحش آشکارترى در دست جمهورى اسلامى  به ساکنان افغانستانى در ايران شده است. اين اقتصاد و اين حکومت و اين "باز سازى" سر تا پا عليه کارگر و زحمتکش ايرانى عمل کرده است. اينرا همه ميدانند ولى باز چشم بر همسايگان و همکاران و هم طبقه اى هاى خود که قربانى همين نظام و همين جانوارن هستند، پوشانده ميشود. اين سکوت شايسته نيست و به قيمت سنگينى براى طبقه کارگر و کل انسانيت در جامعه ايران تمام ميشود.

اخراج افغانستانيها از ايران از ستونهاى اصلى سياست دولت احمدنژاد را تشکيل داده است. ظاهرا اين دولت فشار زيادى را براى توضيح و دفاع از اين سياست، جنجال و تبليغات و استدلال زيادى در اين زمينه را  بر خود حس نکرده است. کار براى ايرانيها، خزانه براى ايرانيها، نيمکت مدرسه براى ايرانيها، بهداشت و درمانگاه براى ايرانيها ... پشت اين سياست بظاهر خيلى قابل قبول بطور سيستماتيک گلوگاه زندگى ميليونها افغانستانى در روز روشن مورد تعرض قرار گرفته است. بنا به آمار خود دولت در سال ٨۵ تعداد ١٨۵ هزار نفر از ايران بزور اخراج شده اند. به گفته‌‌ی مدیرکل اداره اشتغال اتباع خارجی وزارت کار، محمدحسن صالحی مرامی: «در آخرین طرح دستگیری و اخراج اتباع بیگانه که از اردیبهشت ماه آغاز شد، بیش از ۲۲۲‌هزار نفر اخراج شدند که تا پایان امسال(1386) این تعداد سه برابر خواهد شد.» سياست دولت براى "نجات ايران از دست افغانستانيها" اساسا از طريق عدم تمديد کارت اقامت آنها، شبيخون به محلهاى کار، تحت فشار گذاشتن کارفرمايان، عدم ثبت نام کودکان افغانستانى در مدارس و عدم دسترسى به درمان و بهداشت دنبال شده است. نتايج عملى اين وضعيت يک تراژدى عميق و بى انتها بوده است که از کوچه پس کوچه هاى حاشيه شهرها تا بيغوله هاى کار مخفى و تا کوهپايه هاى کابل گسترده بوده است. مردمى که از ترس، گرسنگى، تبعيض و تحقير و سرما بحال خود رها ميشوند.

رفتار جمهورى اسلامى بيش از هر چيز به هيتلر نزديک ميگردد، اما  اين سياستها هرگز ره بجايى نميبرد. اينرا خود رژيم بهتر از هر کس ميداند.  بخش عظيمى از اين پناهندگان دوباره فرار کرده و باز ميگردند. چارى ندارند. اين انسانها به زندگى فقيرانه تر، به دستمزد کمتر، به خفت بيشتر تن داده اند. چاره اين نداشته اند.  وجود مهاجران افغانى در ايران منبع سود سرشار براى کارفرمايان - دولت خود يکى از بزرگترين کارفرماهاى اشتغال نيروى کار افغانستانى بوده است ـ عمل کرده است، غير قانونى بودن آنها، ايجاد سوء ظن به آنها، تعقيب و گريز و اخراج آنها همگى با هم بخشى از توطئه اى است که اين کارگران را هر چه ارزانتر و بيحقوق تر کند. کسى هست که اينرا نبيند، و نفهمد؟ نمايش بى مهاباى بى حقوقى مطلق کارگر افغانى براى آنست که راه را براى سرنوشت مشابه کارگر ايرانى همسايه هموارتر سازند. کسى که امروز رويش را بر ظلم آشکار به همکار افغانى ميبندد، تف خود را بجاى انداختن روى صورت ماموارن دولتى قورت ميدهد و رد ميشود، کدام وجدان و همبستگى و انصاف را براى دفاع از خود ميتواند انتظار داشته باشد؟

بايد به اين رژيم، "جمهورى خوش شانس" لقب داد! از همه چيز گذشته بايد معجزه اى در کار باشد که کارگر ايرانى حب کارگر دوستى جمهورى اسلامى را قورت داده باشد. اين جمهورى اسلامى است که سرنوشت ميليونها کارگر را روى طبق کار قراردادى بر باد داد. عالى جنابان بودند که صدها هزار کارگر را از شمول قانون کار معاف کردند. سطح سالانه دستمزدها را مگر حظرات تعيين نميکنند؟ دستمزد پرداخت نشده ميليونها کارگر در کدام شماره حسابها خوابيده است؟ بيمه درمانى و مسکن و هزار کوفت ديگر را چه کسانى از جيب خانواده کارگرى دزديده است؟ در تمام سالها که اقتصاد بيمار و بحرانى بود، تلنبار افسانه اى از سود و ثروت توليد شده است؛ سهم کارگر کجاست؟ آيا کسى هست که نبيند و نفهمد سهم زحمتکش افغانستانى، از کار بيشتر و زندگى مصيبت بار تر فراتر نرفته است؟

"خوش شانسى" جمهورى اسلامى را بايد در همراهى احساسات ناسيوناليسم ايرانى با حکومت جستجو کرد. امروز جمهورى اسلامى بر موجى سوار شده است که گويا ميتواند کار و زندگى بهتر را براى کارگر و زحمتکشان جامعه بهمراه بياورد! موجى که گويا منافع ايرانيها را حکومت ايرانيها، در مقابل "افغانيها" حفظ خواهد کرد! انتظار اينکه اشتغال "ايرانيها" را دولت خودى در مقابل بيگانه هاى افغانى حفاظت خواهد کرد، اينکه درمان و مدرسه کودکان ايرانيها را دولت خودى از سوء استفاده بيگانگان افغانى حفاظت خواهد کرد؛ اينکه جمهورى اسلامى مظهر "منافع ايرانيها" ظاهر بشود همه آن معجزه اى است که دوام حکومت عميقا ضد کارگر در ايران را ممکن کرده است. 

زير چتر "اقتصاد" و همهمه اى که در جريان است، بخش بزرگى از طبقه سرمايه دار آن جامعه و حکومتش در حال کشمکش و آماده سازى دور جديدى از توليد و بهره ورى و سود از قبل طبقه کارگر بسر ميبرند. اين اقتصاد را جز با بيکارسازيهاى وسيعتر، جز با کارگرانى بيحقوقتر، جز با کارگرانى پراکنده تر نميتوان ساخت. رفتار امروز با کارگران و زحمتکشان افغانستانى دقيقا به اين کشمکش مربوط است. اين رفتار قرار است به کارگر ايرانى جا و انتظارات واقعى در راه را تفهيم کند.  

جمهورى اسلامى مظهر ويرانى و فجايع بزرگى عليه بخش بزرگ مردم و ساکنين در ايران، عليه نفس انسانيت در آن جامعه بوده است. سرکوبها و زندان و حکومتى سراپا ارتجاعى وجهى از آنست. جامعه اى عميقا طبقاتى و مبتنى بر مکيدن شيره جان کارگر وجه ديگر آشناى اين حکومت است. کارگر ايرانى بايد سرنوشت ميليونها افغانستانى را معيارى براى ظرفيتهاى اين حکومت عليه خود بداند. واکنش در مقابل سرنوشت افغانستانيها در ايران تا همين جا به معيار گويايى درباره  انساندوستى و تشخيص و همبستگى تبديل شده که ميشود جمهورى اسلامى، وجدان حاکم بر رسانه ها و افکار عمومى و بعلاوه آگاهى طبقاتى در ايران را مورد سنجش قرار داد. در يک کلام کار دشوار و مهمى عليه جو موجود بايد در پيش گرفت.