-- Logo ---->

حسین مرادبیگی

حق با مارکس است!

بحران شدید مالی اخیر که بخشی از کشورهای جهان سرمایه داری را بویژه در غرب در خود فرو برده است نه تنها مفسران و سخنگویان سیاسی و اقتصادی این نظام که همراه آنان سران کلیسا را نیز به حرف آورده است.   اسقف کلیسای آنگلیکان در بریتانیا، روان ویلیامز، در سخنانی که در روزنامه گاردین روز پنج شنبه 25 سپتامبر 2008 چاپ شد و همان روز در یکی از کانالهای تلویزیون بی بی سی نیز پخش شد، در حمله ای "آتشین" به صنعت مالی، بانکداران و سفته بازان پشت این بحران را دزدان و راهزنان بانک ها نامید. کشیش ویلیامز در این مورد البته خود را به فراموشی زده است که مالکیت دزدی است و مالکیت خصوصی در اساس بر مبنای دزدی کار دیگران بنا شده است!

آنچه که سراسقف کلیسای کانتربری و فلان کاردینال کلیسای دیگری را در انگلستان به عکس العمل واداشته است نه دفاع از توده مردمی که کشیشان و آخوندها و ملاهای همه مذاهب مدام دستی در جیب آنان دارند، که ترس از بروز نارضایتی های اجتماعی و سیاسی احتمالی است که "تقدس مالکیت" بورژوایی را به مخاطره می اندازد. تلاشی است برای تحبیب مذهب در میان مردمی که زندگی روزانه آنها توسط  سرمایه و بحران سرمایه روز بروز در تنگنا قرار میگیرد.

کشیش ویلیامز در ادامه میگویند مارکس در ارزیابی خود از سرمایه داری حق داشته است، میگویند: " مارکس مدث ها قبل نشان داد که چگونه سرمایه داری لجام گسیخته به نوعی اسطوره تبدیل میشود که در آن، واقعیت، قدرت و عمل را به اشیائی نسبت میدهد که به خودی خود هیچ اثری از حیات در آنها وجود ندارد. در این مورد و نه موارد دیگر میتوان گفت که حق با مارکس بود."  

در پایان به اظهار نظر کشیش ویلیامز در مورد مارکس برمیگردم، اما در مورد خود بحران مالی یکی دو سال اخیر سرمایه داری که این روزها اوج گرفته است در حد این نوشته به نکاتی اشاره میکنم. چرا که این نوشته مساله را از زوایه دیگری مورد نقد قرار میدهد و بحث در مورد بحران مالی اخیر نیز بحث مفصل تری را می طلبد. 

اگر بحث بر سر بحران و یا ورشکستگی یک یا حتی چند بانک است که به طمع سوداندوزی سریع به وام دهی بی محابا اقدام میکنند، میتوان از این سر آن را توضیح داد. مطابق آمارهایی که خود منابع بانکی سرمایه بیرون داده اند، میگویند سود وامهای مسکن در آمریکا و کشورهای اروپائی از 10% در سال 1980 به 40% در سال 2007 رسید. قیمت مسکن نیز در این فاصله بنا به همین منابع 90% افزایش یافت. همین مساله کافی است تا حرص و ولع و وام دهی سریع و بی محابای بانکهای سرمایه گذاری در مسکن را توضیح دهد. صاحبان این بانکها به امید اینکه با افزایش قیمت سریع مسکن و لذا تصاحب خانه های گروگذاشته شده خیال خودشان را از بابت بازپرداخت بدیهی بدهکاران خود راحت میکنند، همچنان به سوداندوزی حریصانه خود در این رشته ادامه دادند. این بانکها هم اکنون خانه های بدهکاران خود را تصاحب کرده و برایشان نیز مهم نیست که ساکنان آن در کاراوانها و یا زیر چادر زندگی میکنند. اما اگر دامنه بحران دامن دیگر بانکها و شرکت های بیمه و شرکت های هوائی مسافربری، صنایع تولیدی و دیگر مراکز مالی سرمایه در آمریکا و بعضی از کشورهای اروپائی را نیز در برگرفت، لابد دلایل دیگری دارد. از جمله جهانی شدن کامل بازار که با هر افت و خیز در بهره بانکی یک موج انفجاری با خود حمل خواهد کرد. دیگری تشدید رقابت بر سر دست یابی به بازارهای فراملی در متن جنگی که بر سر تقسیم مجدد جهان بین طرفین این ماجرا درگیر است. بحران اخیر را به نظر من ساده انگاری است که صرفا از روی سیر نزولی نرخ سود توضیح داد. بعلاوه همه کشورهای سرمایه داری هم در بحران نیستند، برای مثال، چین در بحران نیست، هندوستان نیست، حتی آلمان نیست، روسیه نیست، لیست دیگری را می توان به اینها اضافه کرد. آنچه که دارد روی میدهد از نظر من شیفتی است عظیم از نظر اقتصادی در جهان بر متن عواقب  شکست آمریکا در عراق و تغییر مکان یک امپراطوری و "تنها" ابر قدرت جهان به موضعی ضعیف تر در مقابل رقبای جدید خود. پروسه ای که از مدتها قبل شروع شده بود دارد واقعیت تلخ خود را به آمریکا و قدرتهای اقتصادی غرب تحمیل میکند. قطبهای اقتصادی جدیدی در جهان شکل گرفته اند، چپن به سرعت جلو میرود، روسیه برگشته است، اینها دارند آرایش اقتصادی جهان و به این اعتبار سیاسی و حتی نظامی آن را که اساسا توسط قطب های اقتصادی آمریکا و دول غرب داده شده است، به مصاف  می طلبند. فاصله گرفتن از آمریکا حتی در اروپا بطور واضح تر در مورد کشور آلمان برای اینکه این آوار سر آنها خراب نشود، دیده میشود. نئوکنسرواتیسم در مهد خود در آمریکا بزرگترین امپراطوری ای که تاکنون جهان سرمایه داری به خود دیده است، با قوی ترین ارتش جهان، و همراه دوست دیرینه آن در بریتانیا دارد به زانو در میاید. در فاصله یکی دو سال گذشته 2/1 تریلون سرمایه از چین به آمریکا رفته است. در دیگر مناطق تحت نفوذ آمریکا و اروپا نیز چین بازارهای جدید را فتح میکند. ادامه ژاندارمی آمریکا بر جهان برای آمریکا با ریزش بنیه اقتصادی آن روز بروز دشوار تر میشود. تعمیق این بحران میتواند سیمای اقتصادی جهان را کاملا تغییر دهد و چه بسا جنگها و خونریزی های جدیدی را با مصائب زیاد به نسلهای امروز و آینده ما تحمیل کند. تحمیل هزینه 700 میلیارد دلاری و حتی بیشتر ناشی از حمله آمریکا به عراق به مالیات دهندگانی که عمدتا طبقه کارگر و حقوق بگیرانرا شامل میشود، خرج 20%  ی از بودجه این کشور برای چرخاندن ارتش و زرداخانه نظامی یک امپراطوری عظیم در سراسر جهان از کیسه طبقه کارگر و دیگر مردم آمریکا، گران شدن سوخت، همراه آن گرانی مواد غذایی مورد نیاز مردم در کنار اقزایش بیکاری و فریز کردن دستمزدها، قدرت خرید مردم آمریکا را به شدت کاهش داده است. مشابه این وضع را بدرجاتی در دیگر کشورهای اروپائی در کنار افزایش بیکاری، پائین نگاهداشتن و در آلمان حتی کاهش دستمزدها، طبقه کارگر و مردم کم درآمد را عملا در وضعیت بسیار دشواری قرار داده است. در فرانسه مدتهاست به مردم گفته اند که باید کمربندها را سفت تر کرد. جرج بوش بدرست میگوید که در شرایط بسیار خطرناکی قرار گرفته اند. ترس از گسترش این بحران و اینکه این 700 ملیارد دلار نیز کارساز نباشد، به قدر کافی خطرناک بودن این وضع را در مقابل آنان گرفته است. روی دیگر این وضعیت شرایط بسیار سختی است که به بشریت امروز تحمیل کرده اند. جهان با افزایش صف گرسنگان و با 4/1 میلیارد جمعیت زیر خط فقر، مطابق آمار یکی دو هفته اخیر بانک جهانی، کثافتی را که از سر و روی سرمایه داری می بارد از پس این تغییر و تحول، به ما نشان میدهد. در هر حالت این آن سناریوی است که جلو بشریت امروز گرفته اند. کاهش دستمزدها از هم اکنون بر سر میز دولتهای بورژوائی رفته است، باز بار این بحران را مثل همیشه بر دوش طبقه کارگر و مردم کم درآمد سرشکن کرده و سرشکن میکنند. طبقه کارگر و حزب کمونیستی او در این دوره مصاف های سرنوشت سازی را در پیش رو دارند.

با این توضیح کوتاه برگردیم به اظهار نظر کشیشان در مورد بحران اخیر و به گفته اسقف دیگری به نام دکتر جان سنتامو از کلیسای "یورک" در بریتانبا که از فروش نازل سهام یک بانک به بانک دیگری در انگستان انتقاد میکند، نگاهی بیاندازیم. کشیش سنتامو چنین میگوید:"  بازار قوانین تجاری خود را از آلیس در سرزمین عجایب گرفت، در حالیکه امروز پول دیگر واسطه مبادله کالاها نیست." ادامه میدهند:" کشور ما قدرت مالی خود را تاریخا روی تولید کالاها ساخته است جائی که پول در مبادله نقش یک واسطه را داشت."

کشیش سنتامو مطابق معمول از ریاکاری مذهبی خود کمک میگیرد تا قوانین بازار را که گویا روزی "خرد" بر آن حاکم بود دلیل بیاورد که گویا حرص و ولع امروز بازار برای چاپاندن مردم با آنچه که ایشان از سرمایه میدانند، نمی خواند. در مورد ریاکاری این قدیسین ذکر این نکته کافی است که یک روز بعد از "انتقادات سوزان" ایشان و اسقف کانتربری از کارکرد "شیطانی" بانکها، طبق خبر روزنامه تایمز، 27 سپتامبر 2008 ، صفحه اول، معلوم شد که خود حضرات کلیسا در حال چنین معامله و سرمایه گذاری ای از این رهگذر هستند، چیزی در حدود 5 میلیارد پوند! 

با اینحال جناب کشیش درست میگویند، پول زمانی وسیله مبادله کالا بود، یعنی زمانی که کالا بر پول مسلط بود. اما ایشان از یاد می برند که پول مدتهاست بر کالا مسلط شده است. پول مدتهاست مانند این نمایندگان زمینی مذهب به خدای آسمانی کالاها تبدیل شده است. و این چیزی جز نیاز ذاتی جامعه بورژوائی و گسترش آن به اینجا نیست. این خود سرمایه داری است که ناگزیر پول را به عنوان معادلی ویژه بطور  مستقل و منفرد در این مقام قرار میدهد. پول به عنوان رابطه ای اجتماعی که هرکس بخواهد فعالیت یا محصول کار خود را به فعالیت و محصول کار خود تبدیل کند، ناگزیر از تبدیل کردن آن به پول است. اعمال قدرت فرد بر کار دیگران هم قدرتی است که در پول، این ارزش مبادله ای، اعمال میشود. لذا در این نظام، قدرت و اقتدار اجتماعی هر کس نیز در جیب او است. بر سر دفاع و کسب پول است که کلیسا و اسقف ها و آخوندها در حکومت و خارج حکومت همگام با طبقه بورژوا برای حراست از آن بسیج شده اند. نظام بورژوایی کاری کرده است که همه روز و شب مانند اکسیری به دنبال پولند. پول واسطه از خود بیگانگی بشر شده است. بقول مارکس، "اگر خدا بدون مسیحا ارزش ندارد، بشر هم بدون داشتن بهره ای از مسیحای پول ارزش ندارد"! مارکس، گروند ریسه، بخش مربوط به پول. میایند استثمار میکنند و می دزدند و از خود ویرانی بر جای میگذارند. سرمایه هایشان را به جاهایی که نه تنها کار کارگر مفت است که جان انسان نیز بی ارزش است می برند. چندین سال قبل بر اثر نشت گاز در یک شرکت بریتانیائی در هندوستان 2000 کارگر یک جا جان خود را از دست دادند. میگویند بیائید سرمایه گذاری کنید. کار مفت است،جان آدمی نیز مفت است. جناب اسقف! این سرزمین عجایب است یا غرایب، دنیایی است وارونه که همه سرمایه داران و دول بورژوائی که  همه اسقف ها، خامنه ای ها، خاخام ها و غیره را نیز در کنار خود دارند، یکی به کمک دولت و دستگاه سرکوب، دیگری به کمک جهل و خرافه و امثال خامنه ای نیز به کمک سرنیزه و هیولای اسلام از آن حراست میکنند.

پول وسیله اعتبار که بخشی از بحران مالی فعلی ناشی از آن است، جالب است همراه خود "بی اعتباری" می آورد. چون کسانی که چیزی ندارند که با آن اعتبار بگیرند به همین دلیل بی اعتبار محسوب میشوند و بی اعتباری به عنوان تحقیر مدام بر پیشانی آنان کوبیده میشود. کسانی هم که وام به صورت اعتبار دریافت میکنند، در چشم صاحبان بانک ها، بدهکارانی هستند که شخصیت و حرمت و کرامت انسانی آنها چیزی فی نفسه جز پول و کالا نیست. اگر آن را سر موقع تحویل ندهند، خانه ای را که در آن زندگی میکنند از آنان میگیرند و آنان را از آنجا میرانند. رذالت و پستی سرمایه از پس تبسم های اولیه که اعتبار با تمام تضمین های قانونی آن مهر و موم میشود، خود را بیرون میزند. حتی تاسف از  مرگ بدهکار نیز نه از سر حس انسان دوستی، که از سر از دست رفتن منفعت و سرمایه بانک طلب کار است. در پس این رابطه غیر انسانی، اقتدار صاحبان بانکها و صاحبان سرمایه، تسلط آنان بر دولت، تمرکز ثروت در دست عده معدودی که حاصل رنج و کار طبقه کارگر و دیگر مردم کارکن را مکیده و می ممکند، خود را نشان میدهد. حجاب ریاکاری اعتماد از روی دولت بورژوائی نیز کنار میرود. مردم را دسته دسته در کاراوانها و زیر چادرها نشانده اند، آنان را به گدایی از این و آن برای بازپرداخت وامهای خود کشانده اند، قدرت خرید طبقه کارگر و دیگر مردم کم درآمد را به شدت پائین آورده اند. دارند کسانی را که مردم را به این وضع انداخته اند در سهم بری از مالیات این مردم که قرار بود صرف رفاه و بهداشت آنان شود شریک میکنند تا با آن آنان را سرپا نگاهدارند و فردا دوباره به جان این مردم بیاندازند.

حق با مارکس است. اعتراف کشیش کانتربری به نقد مارکس از کاپیتالیسم تنها گوشه ای از نقد مارکس به کاپیتالیسم را نشان میدهد. مهم ترین جنبه و مضمون نقد مارکس به کاپیتال، جنبه سلبی و انقلابی آن است. مارکس خواهان زیر و روکردن سیستم کاپیتالیستی توسط طبقه کارگر است. طبقه کارگر و بشریت آگاه در واقع برای پایان دادن به این دنیای وارونه، راهی جز زیر و رو کردن نظام بورژوایی و الغای کار مزدی از طریق انقلاب کارگری را، ندارند. هر نوع دگرگونی در نظام بورژوایی مستلزم زیر و رو کردن این نظام است. طبقه کارگر در دور جدیدی که پیش رو دارد باید با ابن پرچم به سراغ مصافهای خود با سرمایه داران و دول بورژوائی برود.

برای اطلاع خواننده، به دلیل اجتناب از طول مقاله، فقط  آن چند جمله از اظهارات این دو کشیش را که از انگلیسی به فارسی ترجمه کرده ام، در آخر نوشته آورده ام.   

27 سپتامبر 2008

Rowan Williams added Marx was right on his assessment of capitalism. He said "Marx long ago observed the way in which unbridled capitalism became a kind of mythology, ascribing reality, power and agency to things that had no life in themselves; he was right about that, if about little else." Meanwhile, the Archbishop of York, Dr John Sentamu, said the market took its rules of trade "from Alice in Wonderland"." now money is no longer being the medium of exchange for goods".He addesd "Our country has built its financial strength historically on the manufacturing of goods, where money was the medium of exchange.

.